برگی از تاریخ
احضار به بیدادگاه انقلاب: استنطاقهای پیش از فاجعه
وقوع زلزلهی فاجعهبار رودبار در خرداد ۱۳۶۹ انگیزهای شد تا اعضای کانون که چندین سال در گروههای کوچک و پراکندهی ادبی ارتباط با یکدیگر را حفظ کرده بودند به قصد امدادرسانی به زلزلهزدگان در خانهی منصور کوشان به هم بپیوندند و باب بحث و گفتوگو دربارهی از سرگیری فعالیت کانون نویسندگان ایران باز شود.
بهرغم هجوم تبلیغاتی گسترده که بیدرنگ در مطبوعات حکومتی برضد اعضای کانون به راه افتاد و در دههی هفتاد با هتاکی و اتهامزنی در برنامههای تروریستی تلویزیونی مانند «هویت» پیگیری شد که آشکارا فرمان قتل میداد، گردهماییهای کانونیان با عنوان «جمع مشورتی» همچنان ادامه یافت تا در سال ۱۳۷۳ به انتشار بیانیهی «ما نویسندهایم» با امضای ۱۳۴ نویسنده انجامید و سیل اقدامات حکومتی با تهدید به بازداشت یا اخراج از مراکز کاری و شغلی به قصد ارعاب اهل قلم برای پسگرفتن امضا نیز مانع برگزاری آن نشد.
نیروهای سانسور و سرکوب که از تهدیدها نتیجهی مطلوب نگرفته بودند به شیوههای خشونتبارتر ازجمله حذف فیزیکی روی آوردند. سال ۷۴ در آبانماه پیکر بیجان احمد میرعلایی در خیابان پیدا شد و در آذرماه اوباش به شرکتکنندگان در مراسم یادبود سیاوش کسرایی حمله کردند؛ سال ۷۵ در تیرماه شش نویسندهی میهمان رایزن فرهنگی سفارت آلمان با ورود نیروهای امنیتی به خانهی میزبان بازداشت و بازجویی شدند، در مردادماه توطئهی ناموفق اتوبوس مرگ ارمنستان برای کشتار جمعی نویسندگان رخ داد، در شهریورماه اعضای جمع مشورتی که برای تصویب پیشنویس منشور کانون در منزل منصور کوشان گرد آمده بودند بازداشت و بازجویی شدند و در آبانماه، گذشته از بازداشت و سپس ربودن فرج سرکوهی، غفار حسینی در خانهاش به قتل رسید.
این ضربههای پیاپی مدت کوتاهی در برگزاری نشستهای جمع مشورتی وقفه انداخت؛ اما ظهور نشانههایی از قصد تشکیل یک «کانون نویسندگان» دولتی سبب شد که نشستها از بهمنماه ۱۳۷۶ با جمعیتی چشمگیر از سر گرفته شوند و در پی برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران برآیند که دستور جلسهی آن بررسی و تصویب پیشنویس نهایی منشور کانون بود و سپس انتخاب هیئت دبیران موقت تا اساسنامهای تازه برای کانون تدوین کنند و اقدامات لازم را برای فعالیت کانون بر اساس صلاحدید جمع به انجام رسانند. تدارک این کار به کمیتهای متشکل از محمدﺟﻌﻔﺮ ﭘﻮﻳﻨﺪﻩ، ﻋﻠﻲﺍﺷﺮﻑ ﺩﺭﻭﻳﺸﻴﺎﻥ، ﻣﺤﻤﻮﺩ
ﺩﻭﻟﺖﺁﺑﺎﺩﻱ، ﻛﺎﻇﻢ ﻛﺮﺩﻭﺍﻧﻲ، ﻣﻨﺼﻮﺭ ﻛﻮﺷﺎﻥ، ﻫﻮﺷﻨﮓ ﮔﻠﺸﻴﺮﻱ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺨﺘﺎﺭﻱ سپرده شد. این کمیته سرانجام در ۲۰ مرداد ۱۳۷۷ فراخوان کمیتهی برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران را همراه با متن نهایی منشور برای چندین نشریه ارسال کرد که تنها در ماهنامهی آدینه به چاپ رسید. تمامی کارهای برگزاری مجمع عمومی در ۹ مهرماه، تا آخرین مراحل تصمیمگیری حتی از نظر تعداد صندلیهای لازم و مانند آن، انجام گرفته و دعوتنامهها برای مدعوین ارسال شده بود.
اما نخستین روز مهرماه خبر رسید که حمید حاجیزاده (شاعر کرمانی) و پسر نُهسالهاش کارون کاردآجین شدهاند. پنج روز بعد، در ششم مهر، احضاریهی دادگاه انقلاب به دست همهی اعضای کمیته تدارک برگزاری مجمع عمومی رسید (جز محمود دولتآبادی که در ایران نبود) و سه روز بعد لغو مجمع عمومی اعلام شد.
بهگفتهی علیاشرف درویشیان «دو شب قبل از برگزاری نشست عمومی بچهها را برای بازجویی بردند و فردای آن شب هم مرا از کرج خواستند ... در بازجویی حتی مرا تهدید کردند که همیشه با شما این طور رفتار نمیکنیم و شما را از بین میبریم». دیگران نیز به همین ترتیب تهدید شده بودند. به گفتهی منصور کوشان «قاضی ناگهان اعلام کرد که دادگاه شما تمام شد و همهتان محکوم به مرگ هستید ... گفتم: اما هنوز که دادگاهی تشکیل نشده است ... با لبخندی اعلام کرد: پس این مدت من با شما چه میکردم؟ بروید خوشحال باشید که نوبت دهها قاچاقچی بیچاره را به عقب انداختم و به پرونده شما رسیدگی کردم ... تنها تفاوتی که بین شما و این قاچاقچیان بیچاره هست این است که ما آنها را همینجا اعدام میکنیم اما شما را میگذاریم که در خانه یا خیابان به هر وسیلهای که لازم شد از بین ببرند». و همان کردند که گفته بودند: در زنجیرهی قتلهای سیاسی وحشیانهی سال ۷۷ جان پروانه اسکندری و داریوش فروهر را در خانه گرفتند و پیکرهای بیجان مجید شریف و دو عضو صدیق و کوشای کمیتهی تدارک مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران - محمدجعفر پوینده و محمد مختاری - را در خیابان رها کردند. جسد پیروز دوانی هرگز پیدا نشد.
***************
اطلاعیهی توضیحی دربارهی سوءاستفاده از آرم کانون نویسندگان ایران
با خبر شدیم اخیراً در فضای مجازی، گروهی با عنوان ِ «کانون داستان و نقد وابسته به مرکز مطالعات ادبی ایران»، آرم «کانون نویسندگان ایران» را تنها با تغییر رنگ آن از مشکی به قرمز، وسیلهی فعالیت انتفاعی خود قرار داده است.
این تغییر بهگونهایست که در نظر بیننده بیگمان «کانون نویسندگان ایران» را تداعی میکند.
بدین وسیله «کانون نویسندگان ایران» تاکید میکند که در تاریخ قریب به ۶۰سالهی خود هرگز فعالیت انتفاعی (اعم از برگزاری کلاسهای آموزشی و جایزههای ادبی) نداشته است و هیچ نهاد حقیقی و حقوقی وابسته ندارد.
روابط عمومی کانون نویسندگان ایران
۳ مهر ۱۴۰۴
***************
تایید حکم اعدام پیمان فرحآور
حکم اعدام پیمان (امین) فرحآور، ترانهسرای اهل گیلان، که در شعبهی اول دادگاه انقلاب رشت صادر شده بود، در شعبه ۳۹ دیوان عالی کشور عیناً تأیید شد.
وکیل او با اعلام این خبر افزوده است: «با وجود این که فرجامخواهی از سوی دادگاه رد شده است، درخواست اعاده دادرسی به دیوان عالی کشور ارائه خواهد شد».
پیمان فرحآور شهریورماه ۱۴۰۳ به دست نیروهای امنیتی بازداشت شد. او پس از بازجویی به زندان لاکان رشت منتقل شد و اکنون چندین ماه است که در بازداشت موقت به سر میبرد.
فرحآور در اردیبهشتماه سال جاری در دادگاه انقلاب رشت، «بدون حضور وکیل انتخابی و در جلسهای غیرعلنی»، محاکمه و به اتهام «بغی» و «محاربه» به اعدام محکوم شد.
به نقل از برخی خبرگزاریها نزدیکان او اعلام کردهاند که این اتهامها بر پایهی ترانهها و فعالیتهایش در زمینهی «عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی» صادر شده است.
***************
اسناد - بازنشر بیانیۀ کانون نویسندگان ایران
در اعلام همبستگی با جنبش آزادیخواهی مردم ایران
قتل مهسا (ژینا) امینی یگانه رویدادی نبود که جرقهی آتشی را برافروخت که چون سیلاب در طرفهالعینی نه فقط گوشهگوشهی ایران بلکه سراسر جهان را درنوردید و پیام جنبش آزادیخواهی مردم ایران، خاصه زنان دردکشیده و سرکوفته و تبعیضزدهی ایران را عالمگیر کرد؛ اما آنچه این جنبش را از جنبشهای پیشین متمایز میکرد این بود که در لحظهای رخ داد که بر اثر مبارزات پیگیر و آیندهنگر مردم ما توازن قوا به نفع نیروهای آزادیخواه بود. تاریخ گواه آن است که زن ایرانی دیگر به پیش از شهریور ۱۴۰۱ باز نخواهد گشت. در این جنبش خونین ورق برگشت و توازن نیروی اجتماعی، مدنی و سیاسی بیگمان به سود زن ایرانی به هم خورد.
کانون نویسندگان ایران، گذشته از بیانیهی ۲۵ شهریور در محکومیت سرکوب نظاممند زنان و قتل مهسا(ژینا) امینی، کمتر از یک هفته پس از آذرخشی که درخشیدن گرفت و جنبش آزادیخواهی مردم را دهها گام به پیش برد با انتشار بیانیهای دیگر همگان بهویژه نویسندگان و هنرمندان متعهد و آزادیخواه را فراخواند تا آنچه در توان دارند به کار گیرند و زنان و مردان حقطلب و آزادیخواه ما را تنها نگذارند، بر مبارزهی جمعی پا بفشارند و درس این جنبش خجسته را هرگز از یاد نبرند: تنها هنگامی میتوانیم بر سیاهی و تباهی چیره شویم که با هم باشیم و رمز پیروزی را در همبستگی بجوییم.
اینجا کلیک کنید.
***************
جهان امروز و آزادی بیان
ابلاغ «قانون تنظیم مشاعرهها» از سوی حکومت طالبان
حکومت طالبان در روزهای اخیر «قانون تنظیم مشاعرهها» را ابلاغ کرده است. این قانون که از سوی «وزارت عدلیه» منتشر شده شامل «تمهید، مقدمه، سه باب، دو فصل و ۱۳ ماده» و در باب «تنظیم شیوهی برگزاری مجالس مشاعره و محتوای اشعار شاعران» است.
بر این اساس شاعران مکلفاند از «توهین به شعائر اسلامی، تحقیر و تفرقه میان اقوام، زبانها و مسلمانان، تشویق مردم به اخلاق غیراسلامی یا رواجهای ناروا، ستایش دختران و پسران و دعوت به دوستی با آنان و نقد فرامین، احکام و تصامیم «عالیقدر امیرالمؤمنین حفظهالله تعالی» اجتناب کنند».
علاوه بر این شاعران باید در محتوای اشعار خود «اخلاق اسلامی، سیاست شرعی، تزکیهی نفس، تحکیم عقیدهی اسلامی، اتحاد امت و دعوت به خواستههای اسلامی» را در نظر بگیرند و اشعارشان عاری از «خواهشات ناروا و احساسات بیجا» باشد.
این قانون توسط «وزارت اطلاعات و فرهنگ» و «ریاستهای ولایتی» اجرایی میشود. این دو نهاد حکومت طالبان موظفند «مشاعرهها» را ثبت و پس از بررسی «هیئت ارزیابی» نکات مثبت و منفی آنها را اعلام کنند.
به گفتهی خبرگزاریها این هیئت شامل نمایندهی «وزارت اطلاعات و فرهنگ» به عنوان مسئول و نمایندگان «وزارت امر به معروف و نهی از منکر» و «شورای علما» در مرکز و ولایات افغانستان است.
«وزارت عدلیهی» حکومت طالبان در این خصوص افزوده است: «بر بنیاد قانون تنظیم مشاعرهها، شاعران و ترانهخوانانی که با شعر و نثرشان در عرصهی اصلاح جامعه فعالیت کرده باشند، بهطور مناسب از طرف وزارت اطلاعات و فرهنگ مکافات و متخلفین از این قانون مطابق احکام شریعت مجازات میشوند».
پس از تسلط دوبارهی طالبان بر افغانستان همزمان با سرکوب هنرمندان، خبرنگاران و روزنامهنگاران، سرکوب و سانسور نویسندگان نیز بیوقفه در جریان بوده است؛ از منع و جمعآوری و سوزاندن «کتابهای نامطلوب» و انتشار فهرست «کتابهای ممنوعه» تا تعقیب و حبس و شکنجهی نویسندگان دگراندیش.
رهبر طالبان در ماههای اخیر با یک «فرمان ویژه» دستور «شناسایی» کتابهای «مشکوک و منحرف» را صادر کرده و کار سانسور را به «روحانیون» سپرده بود. اکنون با ابلاغ این «قانون» روند سرکوب آزادی اندیشه و بیان در حکومت طالبان شکلی نظاممند و گستردهتر به خود گرفته است و بیتردید عرصه را بیش از پیش بر دگراندیشان تنگ خواهد کرد.
***************
جهان امروز و آزادی بیان
حملهی اسرائیل به بیمارستان الناصر؛ تداوم کشتار خبرنگاران
حملهی اسرائیل به بیمارستان الناصر در خانیونس که به فاصلهی چند دقیقه در دو مرحله روی داد، دستکم ۲۰ کشته و شماری مجروح بر جای گذاشت؛ در میان کشتهشدگان نام پنج خبرنگار و چند تن از کارکنان درمانی نیز به چشم میخورد.
محمد سلامه فیلمبردار «الجزیره»، حسام المصری پیمانکار «رویترز»، مریم ابودقه همکار با «آسوشیتدپرس» و دو خبرنگار آزاد به نامهای معاذ ابوطه و احمد ابوعزیز از جملهی این کشتهشدگان هستند.
چنانکه در تصاویر منتشر شده از این کشتار پیداست خبرنگاران، کارکنان بیمارستان و گروههای امدادی پس از حملهی اول به محل آمدهاند و در حملهی دوم کشته شدهاند.
سازمانهای خبری و نهادهای بینالمللی نسبت به این حمله و کشته شدن خبرنگاران به شدت واکنش نشان دادهاند و «آسوشیتدپرس» و «رویترز» در نامهای مشترک به مقامات اسرائیل خواستار «پاسخگویی فوری و شفاف» شدهاند.
اسرائیل تا کنون عامل یکی از فجیعترین قتلعامهای اهل رسانه بوده است، به طوری که طبق گزارش کمیتهی حفاظت از روزنامهنگاران، دستکم ۱۹۲ روزنامهنگار در جریان حملهی ۲۲ ماهه به غزه کشته شدهاند. این آمار نشاندهندهی هدفگیری عامدانه و سیستماتیک این گروه به دست نیروهای اسرائیلی است.
در هفتههای اخیر نیز در پی حملهی اسراییل به چادر خبرنگاران در اطراف بیمارستان الشفاء در غزه، ۵ خبرنگار ازجمله «انس شریف»، خبرنگار «الجزیره»، کشته شدند.
تیبو بروتین، مدیر کل گزارشگران بدون مرز، در این خصوص گفته است: «مدافعان آزادی مطبوعات هرگز چنین بحران شدیدی را برای امنیت خبرنگاران ندیدهاند». او همچنین افزوده که «روزنامهنگاران هم در حملات کورکورانه و هم در حملات هدفمندی که ارتش اسرائیل به انجام آنها اذعان کرده است، کشته شدهاند...
اسرائیل تمام تلاش خود را میکند تا صداهای مستقلی را که سعی در گزارش دربارهی غزه دارند، ساکت کند».
***************
بازداشت احسان رستمی، مرجان اردشیرزاده، حسن توزندهجانی، رامین رستمی و نیما مهدیزادگان
پنج تن از فعالان فرهنگی ساکن تهران روز چهارشنبه ۲۹ مردادماه بازداشت شدهاند.
ماموران امنیتی با هجوم به خانههای احسان رستمی، مرجان اردشیرزاده، حسن توزندهجانی، رامین رستمی و نیما مهدیزادگان آنان را بازداشت کرده و به مکان نامعلومی بردهاند. این افراد تا کنون از هرگونه تماس با خانوادههای خود محروم بودهاند و کماکان از محل نگهداری آنان اطلاعی در دست نیست. تلاش خانوادهها برای اطلاع از وضعیت سلامتی آنان نیز بینتیجه مانده و بر نگرانیها افزوده است.
احسان رستمی، ناشر، مترجم و کتابفروش، مرجان اردشیرزاده، مترجم و حسن توزندهجانی شاعر و فعال فرهنگی است. رامین رستمی و نیما مهدیزادگان نیز در زمینهی نشر و کتاب فعالیت میکنند.
***************
صدور حکم زندان برای نینا گلستانی و رزیتا رجایی
نینا گلستانی و رزیتا رجایی، داستاننویسان
ساکن رشت، در شعبهی سوم دادگاه این شهر، هر کدام به یک سال حبس تعزیری محکوم شدند.
اتهام این دو نویسنده و فعال مدنی «تبلیغ علیه نظام در فضای مجازی به نفع گروهکها و سازمانهای مخالف نظام» عنوان شده است.
علاوه بر این، پروندهی قضایی مشترک دیگری نیز علیه آنان با اتهاماتی چون «نشر اکاذیب، تردد بدون حجاب در معابر عمومی، انتشار عکس، تصاویر و مطالب خلاف عفت عمومی و افشای تحقیقات مقدماتی دادسرا» گشوده شده است.
گفتنی است رزیتا رجایی، در تیرماه ۱۴۰۴ پس از برگزاری جلسهی بازپرسی به زندان لاکان رشت منتقل و در تاریخ ۱۲ مرداد با تودیع وثیقه آزاد شد. نینا گلستانی نیز در اسفندماه سال ۱۴۰۳ به دست نیروهای امنیتی بازداشت و پس از پنج روز با تودیع وثیقه آزاد شد.
رجایی و گلستانی پیشتر در آبان ۱۴۰۲ نیز بازداشت شده و در دادگاه بدوی به اتهامهای «اجتماع و تبانی» و «تبلیغ علیه نظام»، هر یک به چهار سال و یک ماه حبس تعزیری محکوم شده بودند.
***************
فراخوان کمیتهی تدارک و برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۷۷
آنچه از نظر خوانندگان میگذرد، متن منشور کانون نویسندگان ایران است که هیئت تدارک نخستین مجمع عمومی کانون در دورهی سوم فعالیت آن برای اطلاع همگان بهویژه مطبوعات، و نقد و نظر احتمالی صاحبنظران و منتقدان، به جراید کشور ارسال کرد.
در پی این اقدام، هیئت تدارک برای بسیاری از نویسندگان دعوتنامهی شرکت در مجمع عمومی ارسال کرد. اما سیاهاندیشان حاکم که در پستوهای تبهکاری و آدمکشی و آزادیستیزی کمین کرده بودند از خفیهگاه خود بیرون جستند و دست به قتل دگراندیشان و فعالان سیاسی از جمله دو عضو برجستهی کانون نویسندگان ایران، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، برآوردند به این خیال باطل که سلسلهی پیکارگران راه آزادی بیان و قلم و اندیشه به طرفهالعینی از هم خواهد گسیخت؛ غافل از اینکه به فاصلهی فقط چندماه پس از قتل تبهکارانهی یاران ما، در ۱۳ اسفند سال ۱۳۷۷، نخستین مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران به همت و شرکت جمع کثیری از روشنفکران و نویسندگان آزادیخواه برگزار شد، تمامی بندهای منشور درخشان آن جز یکی (که بیشتر ماهیت اساسنامهای داشت تا مرامنامهای) با اکثریت آرای اعضای مدعو به تصویب رسیدند و سپس هیئت دبیران موقت کانون نویسندگان ایران برای تدارک اساسنامه انتخاب شد.
اینجا کلیک کنید.
***************
برگی از تاریخ، اتوبوس مرگ
حکومتهای استبدادی پهلوی (پدر و پسر) و جمهوری اسلامی، با دو هدفِ بهظاهر متفاوت اما بهواقع واحد، دشمن قسمخوردهی روشنفکران و نویسندگان آزادیخواه بودهاند و هستند. حکومت پهلوی روشنفکران را موی دماغ، مزاحم و منتقدانی غرغرو میدانست که به مردم افق میدهند و میگویند میشود آیندهی بهتری ساخت و در آزادی زیست؛ آزاد زیستن حق همهی ماست. حکومت دینی جمهوری اسلامی ــ افزون بر دلایل حکومت پهلوی در دشمنی خونی با نویسندگان آزادیخواه ــ روشنفکران را مسبب به دار آویختن شیخ فضلالله نوری، آخوند مشروطهستیز و دشمن آزادی، برچیدن نظام کهنه و منسوخ آموزش سنتیِ نخبهپرور و تبعیضآمیز و گسترش نهادهای آموزشی مدرن و همهگیر، درآوردن حقوق و امر قضا از چنگ آخوندها که روزگاری بر جان و مال مردم فرمانفرمایی مطلق و بیچونوچرا داشتند و تقدسزدایی از امور اجتماعی، سیاسی، آموزشی و حقوقی میداند. روشنفکر، در نظر جمهوری اسلامی، تجسم مطالبهی آزادی و گردن نگذاشتن بر یوغ بردگی فکری و جهل قرون و اعصار است. از این رو هر دو حکومت هرگاه فرصتی یافتند دست به قتل روشنفکران و نویسندگان آزادیخواه برآوردند و تدارک برنامهی خبیثانهی «اتوبوس مرگ» برای قتل نویسندگان متعهد و مستقل در ادامهی همین پروژهی تبهکارانه انجام پذیرفت....
اینجا کلیک کنید.
***************
یورش به بند زندانیان سیاسی زندان قزلحصار
به گفتهی خبرگزاریها روز گذشته، ۴ مردادماه، ماموران امنیتی با همراهی گارد ویژهی زندان قزلحصار به بند زندانیان سیاسی یورش بردهاند.
در پی این یورش بهروز احسانی و مهدی حسنی به سلول انفرادی منتقل شده و حکم اعدام آنان صبح امروز به اجرا درآمده
است. سعید ماسوری نیز در بیست و ششمین سال حبس، به زندان زاهدان تبعید شده است. همچنین خبرها حاکی از انتقال دیگر زندانیان این بند به «سلولهای انفرادی» و «مکانهای
نامعلوم» است.
شواهد گویای آن است که پس از این هجوم همراه با «ضرب و شتم»، بند زندانیان سیاسی قزلحصار عملا و عامدانه از میان رفته است. خانوادهی این زندانیان
در بیخبری به سر میبرند و هراسان جان عزیزانشان هستند.
پیشتر اقدام ماموران امنیتی برای تبعید سعید ماسوری اعتراض و مقاومت او و دیگر زندانیان را در پی داشت. این اعتراضها سبب شده بود که حکم تبعید این زندانی سیاسی محکوم به «حبس ابد» تا امروز اجرایی نشود.
***************
گزارشی از یک نسلکشی:
غزه امروز محک وجدان بشری است
آنچه در پی میآید چکیدهی گزارشی است از یکی از بزرگترین و خوفناکترین فجایع دوران مدرن که در قساوت و انسانستیزی یادآور جنایات فاشیستها و نازیهاست.
آنچه اسرائیل در غزه میکند- نخست اشغال نظامی سرزمین مردمی دیگر و سپس نسلکشی در سرزمین اشغالی- دقیقاً اجرای درسی است که صهیونیستها از هیتلر آموختهاند. آنچه در زیر میآید تنها چند مورد از فهرست طولانی کشتاری است که اسرائیل، در جریان اشغال مجدد نوار غزه، پس از آتشبس اخیر، به آن دست یازیده است.
«در روز سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳، در اشغال مجدد غزه پس از آتشبس اخیر، بیش از ۱۷۰ کودک در این باریکه کشته شدهاند. مجموع غیرنظامیان کشتهشده به بیش از ۴۰۰ نفر رسیده است که ۱۷۰ نفر از آنان را کودکان و ۸۰ نفر آنان را زنان تشکیل میدهند.» (وبسایت رسمی دفتر هماهنگی امور انسانی سازمان ملل متحد OCHA)
«در روز دوشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۴ در حملات اسرائیلیها به چادرهایی که آوارگان در غیضان ابورشوان و در بخش غربی خانیونس، نزدیک برجهای طیبه در آن پناه گرفته بودند و حمله به پنج خودروی غیرنظامی در حال تخلیه خانیونس و خانهای در منطقهی ممان در شرق خانیونس دهها غیرنظامی از جمله زنان و کودکان کشته شدند.» (خبرگزاری وفا)
«نقض آتشبس و از سرگیری بمبارانهای سنگین و عملیات زمینی در نوار غزه تا روز سهشنبه ۱۲ فروردین، بنا به گزارشها دستکم به کشته شدن ٣٢٢ کودک و مجروح شدن ٦۰٩ کودک دیگر منجر شده است. این بدان معنا است که طی ده روز گذشته روزانه بهطور میانگین حدود صد کودک کشته یا ناقصالعضو و فلج شدهاند. بیشتر این کودکان آواره شده بودند و در چادرهای موقتی یا خانههای ویرانشده پناه گرفته بودند. این ارقام شامل کودکانی هم میشود که در جریان حمله به بخش جراحی بیمارستان الناحر در جنوب غزه در روز یکشنبه
سوم فروردین کشته یا مجروح شدند. (بیانیه یونیسف، صندوق کودکان ملل متحد، سهشنبه ۱۲ فروردین) پنجشنبه ۱۴ فروردین «۹ کودک که به داخل ساختمان ملل متحد در شمال غزه پناهنده شده بودند در بمباران ساختان مزبور در نوار غزه در روز چهارشنبه کشته شدند.» (گزارش کمیسر کل انروا ژنرال فیلیپ لازارینی)
لازارینی اضافه میکند کسانی که در نتیجهی حملهی مجدد به غزه آواره شدهاند هیچ جایی برای پناه بردن ندارند و حتی پس از آن که ساختمان انروا بمباران شد کسانی که به آنجا پناه آورده بودند، در آن ویرانه ماندند. لازارینی میافزاید که در جریان بمبارانهای غزه بیش از ۷۰۰ نفر که به ساختمانهای ملل متحد پناه آورده بودند، کشته شدهاند.»
باز هم پنجشنبه ۱۴ فروردین «دستکم ۲۷ غیرنظامی فلسطینی از جمله کودکانی که به مدرسه الارقم در الطوقه در شمال شرقی شهر غزه پناه آورده بودند امروز بعدازظهر در یک حمله هوائی اسرائیل به این مدرسه کشته و بیش از صد نفر مجروح شدند. هواپیماهای اسرائیلی این مدرسه را با سه موشک هدف گرفتند. در همین حال منابع بیمارستانی تأیید کردهاند که از نخستین ساعات امروز ۷۵ غیرنظامی فلسطینی در حملات اسرائیل به مناطق مختلف نوار غزه کشته شدهاند.» (خبرگزاری وفا)
یکشنبه ۱۷ فروردین «در نتیجهی حملات هوایی و توپخانهی اسرائیل در الطوقه در حومهی غزه و در خانیونس نزدیکی مدرسهی هارونالرشید و اردوگاه آوارگان البوریج در مرکز غزه جمعاً ۲۰ زن و کودک کشته و تعداد زیادی مجروح شدند.» (خبرگزاری وفا)
چهارشنبه ۲۰ فروردین در حملهی هواپیماهای اسرائیلی به مناطق مسکونی خیابان بغداد شجاعیه در شرق غزه و بمباران این منطقه که طی آن یک ساختمان مسکونی چهار طبقه بهکلی ویران و خانههای اطراف آن درهم کوبیده شد، حداقل سی غیرنظامی فلسطینی از جمله ٨ کودک قتل عام و حدود ۵۰ نفر به شدت زخمی شدند.» (خبرگزاری وفا)
پنجشنبه ۲۵ اردیبشت ۳۹ غیرنظامی فلسطینی که بیشتر آنان کودک بودند در حملات هوایی اسرائیل در مناطق مختلف غزه بهویژه خانیونس کشته و چندده نفر زخمی شدند.
جمعه ۲۶ اردبیهشت. بیانیهی یونیسف حاکی است ظرف دو روز گذشته اسرائیل ۴۵ کودک را در غزه کشته است. این بیانیه تأکید میکند که کودکان در غزه مصیبتبارترین سرنوشت را دارند، زیرا پیش از آن که قربانی حملات کور هوایی شوند باید روزها گرسنگی و آوارگی بکشند.
سهشنبه ۱۳ اردیبهشت. بنا به اعلام منابع بیمارستانی در نتیجهی یک رشته حملات هوایی اسرائیل به چادرهای آوارگان و خانهها در نقاط مسکونی مختلف که از طلوع آفتاب شروع شده است ۷۰ غیرنظامی که بیشتر آنها زن و کودک بودهاند، کشته شدهاند تا جایی که یائیرگلان ژنرال بازنشسته اسرائیلی و رهبر «حزب دموکراتیک» این کشور در مقام انتقاد از سیاست اسرائیل میگوید «چرا اسرائیل محض سرگرمی و تفریح» به کشتار کودکان دست میزند.
شنبه ۳ خرداد. هنگامی که دکتر علاءالنجار که ماهها بود در مجتمع بیمارستانی ناحر در خانیونس مانند مادری برای نجات جان کودکان غزه تلاش میکرد، برای بررسی وضعیت کودکان زخمی یا کشتهشدهای که گروه گروه به دنبال حملات هوایی اسرائیل به بیمارستان منتقل کرده بودند بر روی آنها خم شده بود، در میان اجسادی که برای انتقال به سردخانه بیمارستان از راه میرسید، اجساد نیمسوخته و تکهپاره کودکان خود را بازشناخت که همهی آنها را یکایک از آمبولانس خارج میکردند و این نسلکشی تا همین ساعت ادامه دارد.
در روز دوشنبه ۵ خرداد در حمله هوایی به مدرسهی الدراج در حومهی شهر غزه دستکم ۳۶ نفر کشته و تعداد زیادی کودک زندهزنده در آتش سوختند و در روز چهارشنبه ۷ خرداد، دو خانوادهی فلسطینی را در «الاربید» (شمال غزه) و «عقیلان» (در دیدالبلح) قتل عام کردند و با حملات توپخانه و نارنجک مجموعاً ۱۷ زن و کودک دیگر را هم کشتند. روز چهارشنبه ۱۴ خرداد منابع درمانی و بیمارستانی اعلام کردند فقط طی ۲۴ ساعت گذشته ۹۷ جسد و ۴۴۰ نفر مجروح و مصدوم تحویل بیمارستانها شده است و روز پنجشنبه ۱۵ خرداد در بمبارانهای اردوگاههای آوارگان جبالیه، بیت لحید و خانیونس ۱۵ غیرنظامی کشته و دهها نفر
زخمی شدند.
از سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳ که تاریخ تهاجم دوباره اسرائیل به غزه پس از آتشبس است تا این تاریخ مسئولین بیمارستانی ۴۳۳۵ کشته و بیش از ۱۳,۳۰۰ زخمی را گزارش دادهاند که این ارقام دائماً در حال افزایش است. این ارقام فقط کشتگان و زخمیانی را دربرمیگیرد که به بیمارستانها و سردخانهها تحویل شدهاند و شامل زخمیهایی که بعداً فوت کردهاند، یا زیر آوار ماندهاند یا کسانی که در نتیجهی گرسنگی، قحطی و بیماری از پا درآمدهاند نمیشود.
به گزارش همین منابع تلفات غیرنظامیان در عملیات نظامی اسرائیل از آغاز جنگ در تاریخ ۷ اکتبر (۱۵ مهرماه ۱۴۰۲) تا کنون به ۵۴,۶۰۷ نفر رسیده است که اکثریت آنان را زنان و کودکان تشکیل میدهند. شمار زخمیان و کسانی که دچار نقص عضو شدهاند نیز به ۳۴۱ ،۱۲۵ نفر رسیده است و هزارها نفر هنوز در مناطقی در زیر آوارها ماندهاند که به دلیل ادامه حملات هوایی و عملیات زمینی تیمهای امداد و نجات، به آنجا دسترسی ندارند.
بن گوریون، بنیانگذار دولت اسرائیل در سلسله مقالاتی که به مناسبت دادگاه جنجالی آیشمن منتشر کرد، نوشت: « … این درسی بود برای دنیای غیریهود که بدانند چگونه یک میلیون کودک که از بخت بد یهودی بودند بهوسیله نازیها کشته شدند. ما میخواهیم همهی کشورهای جهان این را بدانند... و از آن شرمنده باشند.» امروز چه کسی باید بنویسد چگونه صدهاهزار کودک که از بخت بد عرب فلسطینی بودهاند به دست اسرائیلیها کشته شدهاند تا همهی کشورهای جهان بدانند... و از این بابت شرمنده باشند؟
اسرائیل، برج سر پل خاورمیانه، ابتدا نقش سرنیزه استعمارگران کهنه و متزلزل اروپایی را ایفا میکرد و با پشتیبانی آنها در ستیزه با جنبشهای رهاییبخش ملی این منطقه و رژیمهای برآمده از این جنبشها که با اربابان استعماری پیشین منطقه در کشاکش بودند و میخواستند در توسعهی ملی خود مسیری مستقل از آنها را طی کنند، رشد کرد، چنانکه مثلاً در جنگ سال ۱۹۵۶ پس از ملی کردن کانال سوئز از طرف مصر، در ائتلاف و هماهنگی کامل با چتربازان انگلیس و فرانسه و همراه میراژهای فرانسوی و تانکهای انگلیسی به مصر حمله کرد. طی دهههای بعد که به تدریج ایالات متحده بهعنوان میراثخوار استعمار کهن، نفوذ خود را در منطقه جایگزین نفوذ انگلیس و فرانسه کرد، اسرائیل نیز هر روز بیشتر به ایالات متحده و لابیهای صهیونیستی آن متکی شد و امروز ایالات متحده از آن بهعنوان پادگان بزرگی استفاده میکند که در کنار انبار نفت جهان و برای حراست از این انبار و تضمین عرضهی دائمی و بدون اختلال نفت خاورمیانه تعبیه شده و بهقول اتحادیهی ملی چتربازان فرانسه «دژ افتخارآمیز و شجاع تمدن غرب» در منطقه است. در واقع پایتخت حقیقی اسرائیل نه تلآویو، بلکه نیویورک است. چنین است که میبینیم حتی آخرین قطعنامهای هم که با حمایت متحدین خود ایالات متحده برای اعلام آتشبس بیقیدوشرط به شورای امنیت ارائه میشود، تنها با یک رأی مخالف، یعنی با وتوی ایالات متحدهی آمریکا در روز چهارشنبه ۱۴ خرداد، رد میشود؛ زیرا نه اسرائیل و نه پشتیان اصلی آن، ایالات متحده، هیچ یک به حقوق بشر و موازین حقوق بینالملل اعتقاد جدی و واقعی ندارند. بن گوریون، بنیانگذار دولت یهود، در همان سالهای آغازین سده بیستم که بهعنوان مهاجر به فلسطین آمده است اعلام میکند: «در جهان امروز، زور تنها چیزی است که مورد احترام است.» هم او در سال ۱۹۵۴ در کتاب خود «تولد دوباره و سرنوشت اسرائیل» تأکید میکند که «مسئله با نیروی اسلحه حل خواهد شد، نه با راهحلهای رسمی». به این ترتیب، چون جنبش صهیونیستی ذاتاً نژادپرست و از لحاظ ارضی توسعهطلب است، تشکیل دولت اسرائیل -مولود این جنبش- از همان آغاز هرگونه امکانی را برای شکلگیری یک دولت فراگیر بهوسیله مردم این سرزمین و با مشارکت آنان، از میان برد و صهیونیستها با توسل به روشهای فاشیستی و ترور سازمانیافته سیاست اخراج و نابودی ساکنان اصلی فلسطین و اسکان مهاجرین یهودی را بجای آنان در پیش گرفتند.
نژادپرستی اسرائیلیها منحصر به استنادات نظری صهیونیسم به تورات نیست که آنان را با «نژاد برگزیده» معرفی میکند، بلکه در عمل نیز اساس مناسبات اجتماعی آنان است. خاخام بزرگ حیفا از ازدواج نوه بن گوریون که مادر انگلیسیالاصل و مسیحی او بعداً یهودی شده بود با یک افسر چترباز اسرائیلی جلوگیری کرد زیرا به نظر این سرخاخام دلیلی در دست نبود که نشان دهد دختر یادشده یهودی است! به آسانی میتوان فهمید فلسطینیهای ساکن اسرائیل هماکنون در سرزمین مادری خود بیگانه محسوب میشوند در چه شرایطی زندگی میکنند.
تجاوز و توسعهطلبی ارضی هم خصلت ذاتی دیگر صهیونیسم است. نگاهی گذرا به نقشه اسرائیل و گسترش مرحله به مرحلهی آن با خون و خشونت طی این ۷۸ سال تصویر روشنی از این تجاوزات و توسعهطلبیهای ارضی را در عمل نشان میدهد. اسرائیلیها هنوز رویای ارض توراتی «از نیل تا فرات» را در سر میپرورانند و کوشیدهاند با جنگهای ۱۹۵۶،۱۹۴۸، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ این رویا را تحقق بخشند. در سال ۱۳۴۸، در جریان تأسیس دولت اسرائیل، بن گوریون در حکومت موقت، در مقابل دو تن عضو حقوقدان حکومت موقت که بر آن بودند که در اعلامیهی تأسیس دولت اسرائیل قانوناً باید مرزهای کشور مشخص شود، چون یکی از ارکان هر کشور قلمرو آن است، بن گوریون با مشخص کردن مرزهای اسرائیل در اعلامیهی مزبور مخالفت میکند. به استدلال او ایالات متحدهی امریکا هم در اعلامیهی استقلال خود مرزهایش را مشخص نکرد و از آن زمان به بعد با تصرف مناطق دیگر قلمرو آن دولت را از سه ایالتی که در زمان اعلام استقلال در اختیار داشت، به ۵۰ ایالت بین اقیانوسهای اطلس و آرام گسترش داد. (ها آرتز ۲۰ اکتبر ۱۹۹۷)
در راستای چنین سیاستی صهیونیستها از همان سال ۱۹۴۸ با تهدید و ارعاب یا بهضرب اسلحه و کشتار، درست مانند رفتاری که امروز با ساکنان غزه دارند، فلسطینیها را از شهرها و روستاهایشان اخراج و آواره میکردند. آوریل ۱۹۴۸ تروریستهای سازمان ایرگون ۲۵۴ نفر مرد و زن و کودک را در روستای دیریاسین قتل عام کردند. آنان دست و پای قربانیان خود را قطع کردند و آنها را در چاهها ریختند. قاتلان سپس مصاحبهای مطبوعاتی ترتیب دادند تا همه را از آنچه کرده بودند مطلع سازند و آمادگی خود را برای ادامهی جنگ، کشتار و اشغال اعلام کنند. آنگاه باقیماندگان دیریاسین را در داخل کامیونهای روباز روی هم ریختند و پیش از تحویل این اسیران به مقامات انگلیسی وادارشان کردند در کوچههای محلات یهودینشین اورشلیم در زیر باران فحاشی، اهانت، زباله و آب دهان رژه بروند. آنگاه همه را آزاد کردند تا آنچه را بر سرشان آمده بود برای خویشان و نزدیکان خود بازگو کنند و مردم عرب ساکن این مناطق از وحشت آنچه در دیریاسین روی داده بود یا در نتیجهی گلولهبارانهای شهرها و روستاها در حالی که خانهها، زمینها، مایملک و وسایل زندگی خود را بهجا میگذاشتند، میگریختند. صهیونیستها به این ترتیب یک میلیون عرب مسیحی و مسلمان را از دهها شهر مانند یافا، لیدا، رمله، بیرسبع و .... و پانصد روستای فلسطین بیرون کردند و خود جای آنان را گرفتند.
از آنچه امروز در غزه میگذرد همه آگاهند: ویرانههای سوخته، تلهای اجساد غیرنظامیان، آوارگان بیدفاع در حال فرار، قحطی و گرسنگی و کودکانی که وقتی برای تکهای نان یا یک مشت آرد به سوی «دام مرگ» میروند، در خاک و خون میغلتند. نسلکشی فجیعی که امروز اسرائیلیها با پشتیبانی کامل ایالات متحده، بسیاری از کشورهای اروپایی و سکوت رذیلانهی ارتجاع دولتهای منطقه در غزه به راه انداخته است، ادامهی طبیعی ۷۸ سال تاریخ جنایتبار صهیونیسم است. فاجعهی فلسطین تاریخی ۸۰ ساله دارد. پای نابودی یک ملت و یک تاریخ در میان است. آلام یهودیان اروپا در گذشته، آشوئیتس، داخائو، گتوها و رنج و مصیبت امروز مردم فلسطین همه منشاء واحدی دارند. چه کسی مسئول سرنوشت یهودیان اروپا در گذشته، مسئول آشوئیتس، داخائو و گتوها است اگر سویهی استثماری-استعماری تمدن غربی نیست که دیروز نازیسم را به وجود آورد و امروز اسرائیل را برای حفظ منافع خود در خاورمیانه علم کرده و از آن پشتیبانی میکند؟ اسرائیل در همان نظام شومی زاده شده و پرورش یافته که دیگر نظامهای فاشیستی یک قرن گذشته از آن برآمدهاند. این نظام که تنها نیمی از جهان را میبیند و همواره نگران «حق اسرائیل در دفاع از خود» است باید درک کند غرامات جنایاتی را که خود در حق یهودیان کرده فلسطینیها نباید پرداخت کنند.
انتظار میرود که نیروها و سازمانهای دموکراتیک، روشنفکران مستقل و وجدانهای آگاه و بیدار سراسر جهان از هر طریق ممکن در جهت افشای این نسلکشی و مبارزه برای متوقف ساختن آن تلاش کنند.
آنچه در باریکهی کوچکی در جهان پهناور ما می گذرد، جهنم زیر و رویی که پیش چشم جهان «متمدن» ما چون برق لامع متلالو است اما همه کس در برابر آن خود را به کوری و کری زده است، چنان هولآور و جانگزاست که بی گمان «دوزخ» آن فلورانسی بزرگ، دانته آلیگیری، پیش آن چون بهشت برین مینماید. هزاران هزار نوزاد و کودک در کمتر از دوسال بر اثر بمباران اسراییل سلاخی شدهاند، هم اکنون صدها و هزاران کودک را به عمد و با نیت قبلی گرسنگی میدهند تا از سوءتغذیه پیش چشم مادرانشان بمیرند. بیداد از حد گذشته، شاید پس از هولوکاست و ویتنام هرگز تدنی اخلاقی و بیاعتنایی به وهنی که بر تبار انسان میرود تا بدین پایه نبوده باشد. ۱۸۰ هزار فلسطینی، از کودک و زن و پیر و جوان، به دست قصابان اسراییلی سلاخی شدهاند، اما جنون آدمکشی این ناکسان ضدبشر را سر باز ایستادن نیست. بزک دوزک چهرهی حقوق بشری سویهی استثماری-استعماری جهان متمدن غرب اکنون دود شده و به هوا رفته و جامه دریده و عریان، خود را به رخ ستمدیدگان و آزادیخواهان میکشد و خون میطلبد.
ای همه وجدانهای بیدار، بشر دوستان و جانهای آگاه، نگذاریم کودکان غزه از گرسنگی بمیرند، فریاد برداریم، بر این بیداد بشوریم، نجات انسانیت از توحش و فرمانفرمایی قانون جنگل و سبعیت بهیمی در گرو کوشش و پیکار جمعی ماست.
***************
تعقیب و تهدید حاضران؛
ممانعت از برگزاری مراسم سالگرد احمد شاملو
در بیست و پنجمین سالگرد درگذشت شاعر آزادی؛ احمد شاملو بار دیگر اعضای کانون نویسندگان ایران و شماری از دوستان و دوستداران او، با حضور گستردهی نیروهای امنیتی در داخل و خارج گورستان مواجه شدند.
امروز پنجشنبه ۲مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۵عصر طبق روال هرسال اعضای کانون نویسندگان ایران برای گرامیداشت یار دیرین خود و شاعر بزرگ مردم؛ احمد شاملو در گورستان امامزاده طاهر کرج حضور بههم رساندند. این بار نیز نیروهای امنیتی از حضور اعضای کانون نویسندگان ایران و دوستداران شاملو بر مزار او ممانعت به عمل آوردند.
این ممانعت در انتها با تهدید یکی از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران همراه شد.
نیروهای امنیتی تا پراکندگی کامل حضار، به تعقیب گام به گام و تصویربرداری مداوم از آنان پرداختند.
***************
بازداشت رزیتا رجایی، نویسندهی ساکن رشت
در خبرها آماده که رزیتا رجایی، نویسنده، روز ۲۸ تیرماه ۱۴۰۴ پس از احضار به شعبهی ۴ بازپرسی دادسرای رشت، بازداشت و به زندان لاکان منتقل شده است.
این نویسنده پس از دریافت احضاریه به شعبهی بازپرسی مراجعه کرده و پس از «تفهیم اتهام» برای او «قرار وثیقهی ۵۰۰ میلیون تومانی» صادر شده است.
رزیتا رجایی را در حالی روانهی زندان کردهاند که قرار وثیقه همان روز توسط خانوادهی او تامین شده و از سوی شعبهی بازپرسی پذیرفته نشده است. به خانوادهی رجایی اعلام کردهاند که «متهم تا تعیین شعبهی دادگاه در زندان خواهد ماند».
اتهامهای رزیتا رجایی در این پرونده «تبلیغ علیه نظام، نشر اکاذیب، تردد بدون حجاب معابر عمومی و افشای تحقیقات مقدماتی دادسرا» عنوان شده است.
او پیشتر نیز در دادگاه انقلاب رشت، به چهار سال و یک ماه حبس محکوم شده بود که این حکم تا کنون اجرایی نشده است.
***************
تسلیت به محمد قاسمزاد
محمد قاسمزاده، نویسنده و عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران خواهر گرامی خود را از دست داده است. این فقدان را به محمد قاسمزادهی گرامی و خانوادهی محترم او تسلیت میگوییم.
روابط عمومی کانون نویسندگان ایران
۲۲ تیر ۱۴۰۴
***************
تسلیت به محسن حکیمی
با خبر شدیم که محسن حکیمی، مترجم، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران خواهر گرامی خود، اعظم کمگویان را از دست داده است. اعظم کمگویان از مبارزان سیاسی و اجتماعی، و زندانی سیاسی در حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی بود.
درگذشت او را به محسن حکیمی، منیژه گازرانی و خانوادهی محترمشان تسلیت میگوییم.
روابط عمومی کانون نویسندگان ایران
۲۲ تیر ۱۴۰۴
***************
یاد
احمدرضا احمدی
شاعر، نویسنده، پژوهشگر و از بنیادگذاران کانون نویسندگان ایران
شهری فریاد میزند:
آری
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه میرسد
میگوید: نه!
احمدرضا احمدی؛ شاعر، نویسنده، پژوهشگر و از بنیادگذاران کانون نویسندگان ایران، زادهی ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان، در ۲۰ تیرماه ۱۴۰۲ چشم از جهان فروبست. او عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان بود و در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» نیز فعالیت میکرد، اما بیشتر به دلیل زبان شعریاش شهرت دارد. او از بنیادگذاران جريان «موج نو» در شعر فارسی است که از اواخر دههی چهل به راه افتاد. در سال ۱۳۴۳ احمدی به همراه نادر ابراهیمی، محمدعلی سپانلو، جعفر کوش آبادی، اکبر رادی، بهرام بیضایی و چند شاعر و نویسندهی دیگر گروه «طرفه» را با هدف معرفی این جریان به راه انداختند و مجلهای نیز به همین نام منتشر کردند که البته دو شماره بیشتر دوام نیاورد ولی «موج نو» حرکتی مدرنیستی در شعر، داستان، نمایشنامه، نقاشی و سینما را رقم زد.
او از دارالفنون تهران دیپلم ادبی گرفت و از بیستسالگی به سرودن شعر پرداخت. در شعر مقلد کسی نبود. در جایی از او نقل کردهاند که: «در هر کتاب چون کتاب نخستینام با هراس آغاز کردم. راهی که در ظلمات بود ... با قطبنمای خودم حرکت کردم ... از کسی تقلید نکردم. بهگمانم حتی از خودم هم تقلید نکردم».
نخستین دفتر شعر او به نام «طرح» که سال ۱۳۴۱ منتشر شد توجه فروغ فرخزاد را جلب کرد و با چاپ چند شعر این دفتر در مجموعهی «از نیما تا بعد»، که گزیدهی او از شاعران پس از نیما تا روزگار خودش بود، احمدی را به عنوان جوانترین شاعر به شعردوستان معرفی کرد:
... اکنون شب در بادگیر مرده است،
و چرخگوشت از کار مانده
در بشقابِ زیر چرخ واژهها نفسنفس میزنند
و بر روی ماه مگس سبزپوشی نشسته است.
واژهها در شب مردند
و بشقاب، جنگ آنهاست
و جنگ از واژهی ما تهی است.
احمدرضا احمدی در بیش از پنج دهه فعالیت حرفهای خود در عرصهی ادبیات کارنامهای پربار از شعر و داستان و نمایشنامه به یادگار گذاشته است. از دفترهای شعر او میتوان به «روزنامه شیشهای»، «من فقط سپیدی اسب را گریستم» و «ما روی زمین هستیم» اشاره کرد که محصول نخستین دههی شعری اوست و «دفترهای سالخوردگی»، «دفترهای واپسین»، «لکهای از عمر بر دیوار بود»، «زنی در کنار ویترینها» و «خواب و خواب و خواب خوابی نیست»، «جنگل میسوزد و ما نگاه میکنیم»، «کجاها باید رفت تا سکوت غوغا کند»، «ابر نامرئی بر پنجرهام میتابید» و بسیاری دیگر که در سالهای بعد منتشر شدند. برخی از شعرهای او به زبانهای گوناگون از جمله آلمانی، فرانسه، عربی، ترکی، ایتالیایی، ارمنی، ژاپنی ترجمه شدهاند.
احمدی، گذشته از سرودن شعر و فعالیتهایی در عرصهی سینما، چندین کتاب شعر و داستان در زمینهی ادبیات کودک، آوازهای فولکلور ایران و زندگی و آثار موسیقیدانان ایران و جهان دارد که به قلم یا با تدوین و سرپرستی او در دوران فعالیت در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»، از سال ۱۳۴۹ تا بازنشستگیاش در ۱۳۷۳، منتشر شدند. او دستی هم در سرودن ترانه داشت که با صدای مخملین سیمین قدیری اجرا شده است. از میان کتابهای احمدی برای نوجوانان میتوان به «من حرفی دارم که شما بچهها باور میکنید» با نقاشیهای عباس کیارستمی اشاره کرد.
خوانش شعر شاعران از دیگر آثار ماندگار اوست که با انتشار آلبوم «در گلستانه» به مناسبت صدسالگی «سهراب سپهری» آغاز شد. او دریافت چندین جایزه ازجمله جایزهی شعر بیژن جلالی (۱۳۸۵) و تندیس «مداد پرنده»ی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را در کارنامه دارد. «نمایشنامههای شاعر» (۴ جلد)، «بر دیوار کافه»، «آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت؟» برخی از نمایشنامهها و داستانهای احمدرضا احمدی است.
یادش گرامی
***************
یاد
صادق چوبک، داستان نویس
«... اما دیوار قفس سخت بود. بیرون را مینمود اما راه نمیداد. آنها کنجکاو و ترسان و چشمبهراه و ناتوان به جهش خون همقفسشان، که اکنون آزاد شده بود، نگاه میکردند اما چاره نبود. این بود که بود. همه خاموش بودند و گرد مرگ در قفس پاشیده شده بود.»
(«قفس» اثر صادق چوبک)
صادق چوبک در ادبیات ایران نامی آشناست. او در زمان خود از محبوبترین نویسندگان بود و آثارش خواستاران فراوان داشت. داستانهای او برای منتقدان نیز هنوز نکتههای تازه دارند و در کارگاههای آموزش داستاننویسی تدریس میشوند. بسیارانی او را در کنار صادق هدایت و محمدعلی جمالزاده بنیادگذار داستاننویسی نوین ایران میدانند.
چوبک در ۱۴ تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهر به دنیا آمد و ۱۳ تیرماه ۱۳۷۷ در برکلی امریکا درگذشت. نخستین مجموعهی داستانی او «خیمهشببازی»، که سال ۱۳۲۵ منتشر شد، نشان داد که نگاهی متمرکز بر لایههای فرودست اجتماع دارد. پیش از او هیچ نویسندهی دیگری، جز صادق هدایت در داستان «علویهخانم»، با چنین اشتیاقی به زندگی مطرودان جامعه ــ ولگردان، تنفروشان، معتادان، مردهشویها و... ــ نپرداخته بود. او واقعبینانه دید اخلاقی مویهوار به زندگی فرودستان را کنار مینهد و پستیها و تیرهروزیها را عیان میکند، به مسئلهی انقیاد زنان در جامعهی مردسالار میپردازد و غرایز طبیعی زنان را بازتاب میدهد. بهقولی، او «نخستین نمایندهی نسل خود بود که موفق به ارائهی طرحی هنرمندانه از این زندگیها شد»؛ بینش ناتورالیستی او در داستان نقطهی قوت او در این بازنمایی است زیرا «اصل عمده ناتورالیسم عیننمایی است و هدف آن نیز ارائه تصویری زندهنما از واقعیت است».
در تیرماه سال ۱۳۲۵ «انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی» به منظور توسعهی روابط فرهنگیِ دو کشور نخستین «کنگره نویسندگان ایران» را برگزار کرد. این کنگره که با حضور ۷۸ شاعر و نویسنده و روزنامهنگار تشکیل شد گامی در پیشبرد ادبیات معاصر ایران به شمار میآید زیرا برای نخستینبار نویسندگانی از هر طیف و عقیده را گرد هم آورد و جرقهای شد برای درک نیاز به تشکیل انجمنهای نویسندگان. چوبک در کنار آلاحمد، بهآذین، دهخدا، بزرگعلوی، محمد معین، نیما و صادق هدایت از پرآوازهترین نویسندگان حاضر در این کنگره بودند. روشنفکران این دوره در پیوند با احزاب و نهادهای سیاسی و اجتماعی فضایی تازه برای رشد یافته بودند و با سنجش جنبههای گوناگون به طبعآزمایی ادبی در شرایط خاص سیاسی و فرهنگی آن دوره میپرداختند.
چوبک در رمان «سنگ صبور» که سال ۱۳۴۵ منتشر شد نهتنها سعی کرده ریشهی شوربختی انسان را دریابد که در پی راهحل هم بوده است. این رمان با روایت دوران پرآشوب ایران در اوایل دههی ۱۳۴۰ «بیتردید تحولات اواخر دهه ۱۳۵۰ را پیشبینی و پیشگویی میکند». رمان «تنگسیر» که پیشتر منتشر شده بود در زمینهی جامعهی استبدادی ایران در دههی چهل معانی ضمنی بسیار و حتی انقلابیتری دارد که در قالب سرپیچی از اقتدار رخ مینمایند؛ اما به دلیل موقعیت اجتماعی چوبک ــ که «غربیمآب» بود و رئیس کتابخانهی شرکت نفت ــ این رمان در جامعهی ادبی آنزمان اثری متعهد شناخته نشد، اگرچه اقتباس سینماییاش در سال ۱۳۵۲ بهصراحت پیام آن را به تماشاگران رساند.
شخصیتهای تیرهروز داستانهای چوبک سلطهی بیامان جهل و خرافهپرستی در جامعهی اخلاقزده را به نمایش میگذارند، که به دیدهی او ثمرهی اختناق سیاسی است. چنانکه در داستان «انتری که لوطیاش مرده بود» (۱۳۲۸) با تمثیلی ساده نشان میدهد برای رسیدن به آزادی باید نخست معنای آن را دریافت و این مستلزم پی بردن به وضعیت بردگی است. این نگاه بیپروا به زشتیهای جامعه البته باب طبع دستگاه جهنمی سانسور جمهوری اسلامی نبود. بنابراین چوبک نیز، مانند صادق هدایت، در ردیف «ممنوع»ها جای گرفت که آثار او بیش از سه دهه اجازهی انتشار نداشتند و سپس برخی از آنها به صورتی دستوپاشکسته به بازار نشر راه یافتند.
«انتری که لوطیاش مرده بود»، «روز اول قبر» و «چراغ آخر» از دیگر مجموعههای داستانی اوست و ترجمهی سه اثر «غراب» (ادگار آلنپو)، «آدمکچوبی/پینوکیو» (کارلو کلودی) و «مهپاره: داستانهای عاشقانهی هندی» نیز از او به یادگار مانده است.
یادش گرامی
***************
یاد
میرزاده عشقی
شاعر آزادی خواه و روزنامه نگار انقلابی
مگو که غنچه چرا چاکچاک و دلخون است
که این نمایشی از زخم قلب مجنون است!
زبان عشقیِ شاگرد انقلاب است این
زبان سرخ زبان نیست، بیرق خون است
محمدرضا کردستانی مشهور به میرزادهی عشقی، شاعر آزادیخواه و روزنامهنگار انقلابیِ عصر مشروطیت، سال ۱۲۷۲ خورشیدی در همدان زاده شد. در دوران تحصیل در همدان و تهران زبان فرانسه را به خوبی آموخت و هنوز مدرسه میرفت که نزد بازرگانی فرانسوی به کار مترجمی مشغول شد. در هفدهسالگی درس و مدرسه را رها کرد تا به کارهای اجتماعی بپردازد و برای بیان آرای خویش روزنامهای به نام «نامههای عشقی» در همدان به راه انداخت. چندی بعد به استانبول در ترکیه مهاجرت کرد که کانون فعالیت ملیگرایان ایران بود. در آنجا بهرسمِ مستمع آزاد فلسفه و علوم اجتماعی آموخت و نخستین آثار شاعرانهی خود ازجمله منظومهی «نوروزینامه» را منتشر کرد.
پس از بازگشت به ایران فعالیت سیاسی را از راه قلم آتشین و کلام بیپروای خود در عرصهی مطبوعات تهران پی گرفت. انتقادهای بیپردهاش بر سر ماجرای قرارداد خفتبار ۱۹۱۹ با انگلستان سبب شد به دستور وثوقالدوله دستگیر و روانهی زندان شود. پس از آن با کوششهای فراوان روزنامهی «قرن بیستم» را به راه انداخت که پیشروترین و بیپرواترین نشریهی ادبی و سیاسی آن روزگار بود و با شجاعتی کمنظیر به سیاستهای حاکمان میتاخت؛ از این رو چندین بار به حکم سانسور دولتی تعطیل شد.
نام دژخیم وطن، دل بشنود خون میکند / پس بدین خونخوار، اگر شد روبهرو چون میکند؟
وای از این مهمان که پا در خانه ننهاده هنوز / پای صاحبخانه را از خانه بیرون میکند
داستان موش و گربه است، عهد ما و انگلیس / موش را گر گربه برگیرد، رها چون میکند؟
دزد رهزن دزد نادان است، پشت میز / دزد دانا دزدی از مجرای قانون میکند!
میرزادهی عشقی نیز مانند دیگر شاعران آزادهی دورهی قاجار از تغییراتی که با پیشرفت علوم و فنون، ظهور جنبش مشروطهخواهی، گفتمان وطندوستی در تقابل با وابستگی، آزادیخواهی و مخالفت با فقر و تبعیض در بستر جامعه و مناسبات اجتماعی پدیدار شده بود تأثیر پذیرفت. او با وجود طبعآزمایی در بسیاری از قالبهای شعر فارسی، که بسیاری از آنها همچنان بر مبنای اصول بلاغی شعر سنتی بودند، به دلیل پرداختن به آلام اجتماعی و بیان مسائل سیاسی مانند فساد و نوکرصفتی طبقه حاکم، بهکارگیری توأمان واژههای نو و عامیانه، بهرهگیری از قافیههای تازه و گاه شکستن قالبهای کهن از شاعران پیشرو عصر مشروطیت شمار میآید و میتواند در ردیف شاعران نوگرای پیش از نیما جای گیرد که در بنیادگذاری شعر نوین ایران نقشی اثرگذار داشتند. ناگفته نماند که عشقی در سال ۱۳۰۱ در روزنامهی خود شعر «افسانه» نیما را منتشر کرد که طلیعهی شعر نو فارسی است و نامهی نیما را به چاپ رساند که درواقع پاسخی به استهزاکنندگان و مخالفان شعر نو بود.
یکی از مشهورترین شعرهای عشقی که ساختاری نو دارد منظومهی «سه تابلو مریم» یا «ایدهآل» است که خود آن را دیباچهی انقلاب ادبیات ایران میشمرد. همچنین مسمط «کفن سیاه» که بیانگر مظلومیت و محرومیتهای زنان و اعتراض به ستمهای رفته بر آنان است.
مر مرا هیچ گنه نیست بهجز آنکه زنام / زین گناه است که تا زندهام اندر کفنام
چه کنم؟ بخت از این رخت سیاه است مرا! / حاصل عمر از این زندگی، آه است مرا!
در حجاب است سخن گرچه بود ضدحجاب / بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
روحیهی انقلابی و وطندوستی با نظر به مسائل اجتماعی و بیپروایی در انتقاد از سیاست حاکمان از ویژگیهای مهم میرزادهی عشقی است و «خون» عنصری
مهم که در شعرها و سخنان او تکرار میشود:
این که بینی آید از گفتار عشقی بوی خون / از دل خونیناش این گفتار میآید برون.
از میرزادهی عشقی، افزون بر شعر و مقاله و هزلیاتی در نقد وکلا و وزرا و مجلس، چند نمایشنامهی کوتاه «جمشید ناکام»، «بچهگدا و دکتر نیکوکار» و «حلواء الفقرا» به یادگار مانده است، همچنین منظومهی «رستاخیز شهریاران ایران» که خود آن را اپرا نامیده است.
عشقی با نوآوریهای خود بر سپهر ادبیات معاصر ایران خوش درخشید اما فرجامی تلخ داشت. او مشروطهخواه بود و سخت به جمهوریخواهی نخستوزیر وقت (رضاخان سردار سپه) میتاخت چون آن را قلابی میدانست و «خدعهای برای ایجاد یک حکومت دیکتاتوری و ارتجاعی و مضر به حال ملت و مملکت». رضاخان، که مهیای به مسلخ بردن اندک آزادیِ حاصلآمده از جنبش مشروطیت بود، فرمان به قتل شاعر داد و ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ عشقی در ۳۱سالگی با گلولهای از پشت سر ترور شد. مرگی که خود در شعری پیشبینی کرده بود: من آن نیام به مرگ طبیعی شوم هلاک / وین کاسه خون به بسترِ راحت هدر کنم.
میرزادهی عشقی را میتوان نخستین ستمکشتهی سانسور حکومتی در تاریخ معاصر دانست چندان که برخی او را «شاعر شهید» میخوانند. شاعری خوشقریحه و نوگرا که مرگی زودهنگام حضورش را از ادبیات نوین ایران دریغ کرد.
یادش گرامی
***************
اسناد
۸ تیر ۱۳۶۰، روز تجدید پیمان با آزادی
۸ تیرماه ۱۳۶۰ ماهی از ۳۰ خرداد خونین گذشته است و حاکمیت ارتجاعیِ تازه بهقدرترسیده، شمشیرِ آخته به کف و کف بر زبان آورده، حریف میطلبد و به کمتر از قلعوقع منتقدان و دگراندیشان و مخالفان رضایت نمیدهد؛ در همان حال گروه دیگری که از مصادیق بارز و مسلم «گرگ در پوست میش» است و مدعای ترقیخواهی و احقاق حقوق مردم دارد، همنوا با سرکوب حکومتی کبادهی جنگ با منتقدان میکشد؛ اینجاست که «کانون نویسندگان ایران»، این وجدان بیدار نویسندهی متعهد ایرانی، پا در معرکهی همیشگی آزادی و آزادیستیزی میگذارد.
سند زیر چکیدهای است از شرح آن ایستادگی بر سر آرمان آزادی و تن ندادن به استبدادی که دههها پاییده است. اما، چنانکه در پایان سند ملاحظه میکنید، جای بس دریغ است که اصل بیانیه در دست نیست و ناگزیر این چکیده را از کتاب «سرگذشت کانون نویسندگان ایران» به قلم محمدعلی سپانلو نقل میکنیم که از اعضای بنیادگذار کانون به شمار میآید. لازم است اشاره شود که نشانههای گیومه و سهنقطه در متن به همین صورت در کتاب سپانلو آمدهاند که علت آن بر ما هم معلوم نیست.
اینجا کلیک کنید.
***************
یاد
سعید سلطانپور
شاعر، نمایش نامه نویس، کارگردان تئاتر و عضو کانون نویسندگان ایران
سلام، شکستگان سالهای سیاه، تشنگان آزادی، خواهران و برادرانم، سلام!
این بانگ مسیحایی سعید سلطانپور در آغاز شعرخوانی پرشور او در پنجمین شب از شبهای شعر و داستان کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۵۶ بود که دل از جمعیت جوان ربود و غوغایی از فریادهای شوقآمیز به پا کرد.
«بگو چگونه بسوزم / چگونه آتش قلبم را / به یاد آنهمه خونشعلهی خیابانی / به یاد اینهمه گلهای سرخ زندانی / به چار جانب این دشت خون برافروزم؟»
نام سعید سلطانپور با انتشار دفتر شعر «صدای میرا» (۱۳۴۷) در پهنهی ادبیات معاصر طنینافکن شد، کتابی که پس از چندی توقیف و ممنوعالانتشار شد. شعرهای او بیان دغدغههای نویسندهای آزادیخواه و عدالتجو بود که چارهی فقر و حرمان و تبعیض را خیزش انقلابی مردم محروم در برابر استبداد و خفقان فراگیر رژیم محمدرضاشاهی میدانست.
«انسان دردمند / میروید از چکاد / مغرور و سربلند / آغوش میگشاید در قلب آسمان / تا مثل یک درخت / پُر گردد از شکوفهی سرخ ستارگان».
شعر سلطانپور آمیزهای از خون و باروت و زرنیخ و خروشِ توفندهترین طوفانها بود که، بیش از تمهیدات ادبی و شگردهای زبانی، به بیان اندیشهی سیاسی و اجتماعی به قصد دمیدن شور انقلابی در مردم اهمیت میداد. او به گفتهی خودش مبانی زیباشناسیِ دیگری را جستوجو میکرد چراکه معتقد بود هنر راستین باید تجلی آرمانهای مردم باشد. شعر سلطانپور را میتوان شعر اعتراض، شعر انقلاب، شعر مبارز، شعر شورش رنجبران برضد شرارت استبداد و هجوم به سدِّ سدید سانسور دانست.
پیش از سعید سلطانپور سویههای اجتماعی و اندیشههای سیاسی در شعر معاصر پدیدار شده بودند اما بیان خشم انقلابی با لحن شورانگیز و بیپروای شعر او سبب شد بسیاری او را یگانه نماینده و بانی شعر «چریکی ایران» بدانند. شاید اهمیت شعر سلطانپور در شعر معاصر ایران به این دلیل باشد که در زمانهی خود میان دو جبهه و جریان شعریِ متضاد خطی فاروق ترسیم میکند: «اکنون از قلههای خون میخوانم».
سعید سلطانپور در ۱۵ خرداد ۱۳۱۹ در سبزوار دیده به جهان گشود و از نوجوانی سرودن شعر را آغاز کرد. در میانهی دههی چهل دانشجوی دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و همزمان با سرایش شعر فعالیتهای هنری خود را با نوشتن نمایشنامه و بازیگری و کارگردانی تئاتر پی میگرفت. سلطانپور از پایهگذاران «انجمن تئاتر ایران» در سال ۱۳۴۷ بود و همان سال نمایشنامههای «چهرههای سیمونماشار» اثر برشت و «خردهبورژواها» اثر گورکی را به روی صحنه برد. در سال ۱۳۴۸ نمایشنامهی «دشمن مردم» اثر هنریک ایبسن را با تغییراتی هوشمندانه که بازتاب دغدغههای اجتماعی او بود کارگردانی کرد که خشم ساواک را برانگیخت و پس از ۱۱ شب اجرای آن را متوقف کرد. به گفتهی خودش نمایشنامههای او با وجود داشتن مجوز اجرا «غضب پاسداران سکوت و سانسور را همواره برانگیختهاند». انتشار خبر توقف اجرای نمایشنامهی «دشمن مردم» سلطانپور را به یکی از پرآوازهترین هنرمندان تئاتر ایران بدل کرد و بر محبوبیت «صدای میرا» میان مردم افزود.
سلطانپور در سال ۱۳۴۹ باورهای خود را دربارهی هنر متعهد به انسان، تأثیر ضرورتهای اجتماعی بر هنر، هنر مبتذل بازاری و دولتی، رمانتیسم تخدیری، و وظایف هنرمند در برابر دردمندان و فرودستان در جزوهای به نام «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» در تيراژی معدود مخفیانه به چاپ رساند. او در جایی از آن میگوید: «دیکتاتوری و سانسور در قلمرو هنر و اندیشه چنان وسعت یافته که بررسیِ هموارهی آن وظیفهی هر هنرمند و ادیبی است که وجدان سیاسی خود را در جهتِ نجاتِ حقیقت بیدار میداند. من میگویم نباید سکوت کنیم». در همان سال همکاری در اجرای نمایش «آموزگاران» اثر محسن یلفانی به دستگیری او و بخشی از دستاندرکاران نمایش انجامید.
در فقدان آزادیِ اندیشه و بیان و استیلای مخوف سانسور بر ابعاد گوناگون زندگی اجتماعی ایرانیان در دههی پنجاه، بسیاری از آثار سلطانپور اجازهی اجرا یا انتشار نیافتند که از آن جمله میتوان به نمایشنامهی «حسنک» اشاره کرد. بازچاپ کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» در سال ۱۳۵۱ سبب شد یکماه را در زندان بگذراند و سرانجام نیز به جرم سرودن «آوازهای بند» (۱۳۵۳) به ۳ سال زندان محکوم شد.
سعید سلطانپور پس از انقلاب به فعالیتهای ادبی و هنریاش ادامه داد. در سال ۱۳۵۷ دفتر شعر «کشتارگاه» را به چاپ رساند، و در سال ۱۳۵۸ تئاتر «عباسآقا، کارگر ایرانناسیونال» را بهشکلی خلاقانه و به دور از چارچوبهای مألوف در دانشکدهها و خیابانها و پارکها به اجرا گذاشت که درنهایت با هجوم وحشیانهی چماقدارانِ نوخاستهی سانسور و سرکوب به بازیگران و تماشاگران نمایش به تعطیلی انجامید. سلطانپور روشنفکری عملگرا و هنرمندی انقلابی بود که در مسیر آرمان خود، رهایی تمامی مردم از تبعیض و بیعدالتی، هرگز سر تسلیم و سازش نداشت. در میان فعالیتهای فرهنگی او، گذشته از حضور در کانون نویسندگان ایران، باید از سرودن ترانههایی چون «پرنیان شفق»، «سر اومد زمستون»، «خون ارغوانها»، «گل مینای جوان» و «آیینهی رود» یاد کرد که همواره زبانزد آزادیخواهان بودهاند و همچنان ماندگار. او در سال ۱۳۵۹ همچنین در سال ۱۳۶۰ (که در بند بود) به عضویت در هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب شد تا نماد رهروان آزادیِ اندیشه و بیان بیهیچ حصر و استثنا باشد.
در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰، روزی که بنا بود سعید در میانهی میدان جشن عروسیاش در کنار یار و میهمانان شادمانه شب را به پایان برساند، به دست مزدورانِ ارتجاع و استبداد ربوده شد. دو ماه شکنجههای توانفرسا و جانسوز را تاب آورد و به شکست و اعتراف اجباری تن نداد، تا در ۳۱ خردادماه با تنی کبود و پای ورمکرده در برابر چوخهی آتش سر برافراخت و جسم خونیناش به خاوران پیوست.
تیرباران سعید سلطانپور به دست حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی جراحتی ابدی و ستمی فراموشنشدنی در تاریخ مبارزات آزادیخواهانهی مردم ایران است.
یاد و یادگاران این مبارز نستوه جاودانه!
***************
تسلیت به رضا خندان (مهابادی)
باخبر شدیم که رضا خندان (مهابادی)، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران در حملهی اخیر اسرائیل به زندان اوین سوگوار شده است. مهرانگیز ایمنپور، نقاش و
همسر سابق این نویسندهی عضو کانون، که محل سکونتش در نزدیکی محل انفجار بوده، روز دوشنبه ۲ تیرماه در اثر این حمله جان خود را از دست داده است.
کانون نویسندگان ایران این ضایعهی دردناک را به رضا خندان و فرزندان او تسلیت میگوید.
کانون نویسندگان ایران
چهارشنبه ۴ تیر ١۴٠۴
___________________________
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب بهار ۱۴۰۴
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب پائیز و زمستان ۱۴۰۳
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب بهار و تابستان ۱۴۰۳
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب ۲۴ آذر تا ۲٦ اسفند ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب اواخر شهریور ۱۴۰۲ تا ۲۴ آذر ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ تا ۲۲ شهریور ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده و مطالعه اخبار، گزارش و مطالب سال گذشته
اینجا کلیک کنید.