افق روشن
www.ofros.com

شِکَـنجه یِ پِنهانِ سکوت


بَهمَن شَرَف­ نیا                                                                                                                                                                             چهارشنبه ۱ مرداد ١۴٠۴ - ۲٣ ژوئیه ۲۰۲۵


بخشی از سرآغاز
....این «دفتر» دو بخش دارد؛ بخشِ اوّل نگاهی کُلی (و اغلب جُزئی) به تصاویری ست که از کودکی تا قبل از تجربه ی حَبس، شاهدِ آنها بوده ام (و) بخش دوّم راویِ روزهای زندان.
به عنوان یکی از شاهدان رنج های دهه ٦٠، یکی از شاهدان کوره های روَان سوزی، وظیفه ی وِجدانی خودم نمی دانم که شارِحِ دستِ چندمِ حال وُ روز اسیران درد کشیده ی مَصلوب باشم. بسیاری قبل از من، آگاهانه و موشکافانه، روایَتگر آن روزها بوده اند.
قرار نیست در بخش دوّم این اوراق، همان هَراس رعشه آوَری را تکثیر کنم که خاطره ی چوبه های دار، بدن های آویزان، راهروهای انباشته از زندانیان مُنتظر فرود آمدن کابل و فریادهای گوشخراش ایجاد می کنند. قرار هم نیست بی تَکلُف و لاقیدانه، با روایت سازی های شِگرف آن سال ها، این گزاره را جَلا بدهم که «آدمیزاد فرزندِ اُخت شُدن با شرایط موحِش است»!
اگر درست باشد که حرکت تاریخ (حداقل بخشی از آن) حاصل مُچ اندازیِ روایت هاست بِه جِِد نمی خواهم مسافر جامانده از این حرکت باشم. کِرختی و بی حسیِ ناشی از به تأخیر انداختنِ روایت در زاویهِ دید اول شخص، یعنی شعاع تاثیر پاد-حقیقت را بیشتر کردن و دستیاری در این کارِ شَنیع یعنی تَرَحُم به هذیان وُ دروغ.
آیا باید قبول کرد که جامِه ی گذشته (با تار وُ پودی هزار رنگ) هربار که به طرف اش برمیگردی آن را به رنگ تازه ای می بینی؟ در آماج دریغ ها، تحریف ها و دروغ هائی که ما را محاصره کرده اند آیا رویکردی موثرتر از «یادآوری» وجود دارد؟ و بالاخره یک بار نَه برای همیشه، یک بار برای خُردترین لحظه ی معاصر، آیا نباید پذیرفت که «ستیز با قدرت یعنی ستیز حافظه با فراموشی»؟
با طنطنه ی این آخرین جمله که سِتیز را مثل اَرِه آهن بُر به تاریخ وُ ضدِ تاریخ هدیه می دهد زاویه دارم نه با خودِ کلمه ی ستیز، با فریبائیِ همجواری اش در عبارت «ستیز با قدرت»!
این جمله که بارِ حرکتِ تاریخ را یک تَنِه به دوش گرفته چه خوب می شد اگر تحمُلِ چند تغییرِ کوچک را داشت؛ تا این حد که «قدرت» به «روایت حاکم» تغییر می کرد و ـ«ستیز» هم بدون نوک های تیز بُرَنده، جای خودش را به «هَماوَردی» می داد آن وقت جمله را طُمانینِه، اینطور می خواندیم: «هَماوَردی با روایت حاکم یعنی مُچ انداختنِ حافظه با فراموشی».
چقدر نااُمید کننده است اگر باور کنم زندگی چیزی نیست جُز سایهِ جُنبَنده بازیگری ناتوان که پرده را کنار می زند، روی صحنه می آیَد و (بعد) بدون هیچ حرف و هیچ نمایشی، صحنه را ترک میکند! چقدر ناگُوار است اگر باور کنم که خاطرات گذشته و آرزوهای آینده آمده اند که بدون هیچ تاثیری، صحنه را ترک کنند!
دوست دارم به جای جمله «اگر اشک ها زبان داشتند چه می نوشتند؟» این جمله را بگذارم: «اگر خاطرات قلم به دست بودند چه می نوشتند»؟... برای مطالعۀ متن کامل سرآغاز و همچنین کتاب اینجا کلیک کنید.

_______________________

بَهمَن شَرَف­ نیا: ویراست جدید از کتاب «غزل­ بوران دی»