افق روشن
www.ofros.com

گفتگوی کمیسیون پنجاه سالگی کانون نویسندگان با محسن حکیمی


محسن حکیمی                                                                                                        جمعه ۱٦ آذر ۱۳۹۷ - ۷ دسامبر ۲۰۱٨

گفت‏و‏گوی کمیسیون پنجاه سالگی کانون نویسندگان ایران با محسن حکیمی

درباره‏ی «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل‏های زنجیره‏ای»*

- برای شروع می‏خواستم درمورد‏ سال‏های بعد از کشتار هفتاد و هفت، یعنی آن‏چه که قتل‏های زنجیره‌ای نام گرفت و نیز تشکیل «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل‏های زنجیره‏ای» که شما یکی از اعضای آن بودید، پرسش کنم. این کمیته چه زمانی شکل گرفت و شما چه نقشی در آن داشتید؟
سلام عرض می‏کنم و خوش‏آمد می‏گویم و از این اقدام شما سپاسگزارم. همان‏گونه که در پرسش شما نیز هست، پیش از این که به چه‏گونگی شکل‏گیری و پیدایش «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل‏های زنجیره‏ای» بپردازیم، باید توضیح دهیم که این قتل‏ها چه‏گونه روی دادند، پرونده‏ی آنها چه سیری را طی کرد و کدام فضای سیاسی بود که تشکیل کمیته‏ی نام‏برده را رقم زد.
می‏دانید که در شب اول آذر سال ١٣٧٧، داریوش فروهر و پروانه اسکندری در منزل‏شان با ضربات متعدد کارد به شکل وحشیانه‏ای که زبان از بیان آن قاصر است کشته شدند. سپس در روزهای ١٢ و ١٨ آذر به ترتیب محمد مختاری و محمد جعفر پوینده کشته شدند. البته به فاصله ی کمی پیش از این قتل ها دو نفر دیگر نیز که نویسنده و فعال سیاسی بودند به همین سرنوشت دچار شده بودند، یکی مجید شریف و دیگری پیروز دوانی. بر قتل این دو نفر از این نظر تاکید می‏کنم که با آن که در همان محدوده‏ی زمانی اتفاق افتادند و قاتلان بعداً اعتراف کردند که آنان را نیز کشته اند در شمار آن ‏چه به «قتل‏های زنجیره‏ای» معروف شد نیامدند، و به این ترتیب حکومت در کنار بسیاری قتل‏های دیگر که به این شیوه انجام گرفته‏اند مسئولیت آنها را نپذیرفت. چنین بود که حکومت همه‏ی نگاه ها را فقط به چهار قتل فوق معطوف کرد. حال آن‏که اگر منظور از قتل‏های زنجیره‏ای قتل‏هایی باشد که در جریان آن‏ها مخالفان سیاسی و عقیدتی جمهوری اسلامی به طور غیرقانونی و غیررسمی کشته شده‏اند، یعنی حتا محاکمات صوری معمول نیز برای آن‏ها برگزار نشده است، این قتل‏ها اساسا از همان روز روی کار آمدنِ جمهوری اسلامی شروع شدند. بنابراین، برخلاف نظری که مدعی است این قتل ها از سال ١٣٦٧ و با قتل دکتر کاظم سامی شروع شد به نظر من قتل‏های زنجیره‏ایِ دوران جمهوری اسلامی از همان سال ١٣۵٧ و به موازات کشتار قانونی و رسمی مخالفان وجود داشته است. برای مثال، می‏توان به جریان «قنات‏ها» در جهرم اشاره کرد که مخالفان را در این شهر می‏ربودند و می‏کشتند و بعد جسدشان را در قنات‏های شهر می‏انداختند. یا درکرمان و کرمانشاه چندین فعال چپ‏گرا را به همین شیوه کشتند و اجسادشان را در بیابان‏ها انداختند. در تهران نیز در همان اوایلِ انقلاب قتل‏های بسیاری به همین شیوه روی داده است، از جمله گفته می‏شود که دکتر علی‏مراد داودی که بهایی بود و در سال‏های پیش از انقلاب استاد فلسفه در دانشگاه تهران بود در سال ١٣۵٨ به همین شیوه ربوده و کشته شده، به طوری که از آن زمان تا کنون هیچ نشانی حتا از جسد او پیدا نشده است. همین جا لازم است اشاره کنم که جفایی که به این انسان روا داشته شد پس از قتل او نیز ادامه یافت، به طوری که حتا نام او از روی جلد آثار ارزشمندش حذف شد و از وی با علامت اختصاری «ع.م.د» آن هم فقط در صفحه شناسنامه‏ی کتاب‏هایش یاد شد.

- در جریان گنبد در سال ١٣۵٨ هم چهار نفر از رهبران شوراهای ترکمن صحرا را که قرار بود منتقل کنند به تهران در بین راه کشتند...
- بله، آن فعالان چپ‏گرا را نیز در نیمه‏ی راه گنبدکاووس به تهران کشتند و جسدشان را در زیر یک پل انداختند، بی آن که هیچ تفهیم اتهام یا محاکمه ای انجام گرفته باشد. در همان سال های پیش از ١٣٧٧ نیز نویسندگان بسیاری از جمله دو عضو کانون نویسندگان ایران یعنی احمد میرعلایی و غفار حسینی به همین شیوه کشته شدند، بی آن که در شمار قتل های زنجیره ای بیایند. بنابراین، شمار این قتل‏ها بسی بیش از چهار قتل آذر ١٣٧٧ است، حال آن که در این سال تمام سعی جمهوری اسلامی این بود که قتل‏های زنجیره‏ای به آن چهار قتل منحصر کند. یکی از هدف‏های «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل‏های زنجیره‏ای» تلاش برای نشان دادن این حقیقت بود که شمار این قتل ها بسیار بیش از چهار قتل آذر ١٣٧٧ است. حتا اصلاح طلبان، که تازه سرپوش می‏گذاشتند روی این قضیه (برای آن که به دوران خودشان در دراوایل انقلاب نرسد)، تعداد کسانی را که به این شیوه کشته شده اند ٧٠- ٨٠ نفر ذکر کرده‏اند.

- متعلق به چه قشری از جامعه بودند؟
- اگر منظور شما این است که چه کاره بودند، باید بگویم قربانیان اوایل انقلاب عمدتاً دانشجو و فعال سیاسی بودند، حال آن که در دهه ی ٧٠ آنها که به این شیوه کشته شدند - شیوه‏ای که بعدها متهمان قتل‏های آذر ٧٧ از آن به عنوان «ربایش» یاد کردند - بیشتر نویسنده و اهل قلم بودند. در دهه‏ی ٧٠ علاوه بر کسانی که نام بردم نویسندگان دیگری چون سعیدی سیرجانی، ابراهیم زال زاده، احمد تفضلی و... هم کشته شدند که البته عضو کانون نبودند ولی نویسنده و پژوهشگر بودند.

- پس از همین آذر ٧٧ شروع کنیم. چه اتفاقاتی افتاد؟
- بله. بعد از قتل فروهرها در شب اول آذر، روز ١٢ آذر محمد مختاری از منزلش در خیابان جردنِ تهران می‏آید بیرون؛ ساعت حدود پنج عصر می رود خرید کند. در برگشت، ماموران وزارت اطلاعات راه را بر او می بندند سوار ماشینش می کنند و می‏برند در سالنی در داخل بهشت زهرا، که در اختیار وزارت اطلاعات بوده، با طناب خفه‏اش می‏کنند. وقتی محمد به خانه نمی‏آید، خانواده‏اش نگران می شوند به بسیاری جاها سر می‏زنند، بیمارستان‏ها، پزشکی قانونی، کلانتری‏ها و... ولی تا روز ١٨ آذر هیچ خبری از او به دست نمی‏آورند. درست در بعد از ظهر ١٨ آذر و پس از آن که جعفر پوینده را به همین شیوه در خیابان سوار ماشین می‏کنند و به همان جا در بهشت زهرا می‏برند و خفه می‏کنند، جسد محمد مختاری را در پزشکی قانونی تهران به فرزندش (سیاوش مختاری) نشان می‏دهند. نه خانواده‏ی محمد و نه اعضای کانون نویسندگان هیچ کس فکر نمی‏کرد او کشته شده است. این را که پای اطلاعات و دستگیری در میان بود بسیاری کسان حدس می‏زدند اما کشته شدن او را به ندرت کسی حدس می زد. به این ترتیب پزشکی قانونی وقتی جسد مختاری را به فرزندش نشان داد که کار از کار گذشته بود و پوینده هم ربوده و کشته شده بود. علاوه بر این، حتا پس از پیداشدن جسد پوینده در عصر روز ٢١ آذر بازهم کسی قتل او و مختاری را به قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری ربط نمی‏داد.

- یعنی هیچ تصوری از این قضیه که کشته شده باشند نداشتید؟ با این که آن قتل‏ها اتفاق افتاده بود؟
- خب، پس از آن که معلوم شد جسد مختاری در پزشکی قانونی است مسئله روشن شد. اما تا پیش از آن کمتر کسی فکر می‏کرد او را – آن هم به این شیوه - کشته‏اند. به هر حال، جنازه‏ی مختاری را می اندازند حوالی کارخانه‏ی سیمان، نزدیک امین آبادِ شهر ری در جنب شرقی تهران. چهار شنبه ١٨ آذر ساعت حدود ۴ بعد از ظهر جعفر پوینده از دفتر پژوهش‏های فرهنگی در خیابان ایرانشهر بیرون می آید بیرون، سوار تاکسی می‏شود و در تقاطع ایرانشهر و انقلاب از تاکسی پیاده می شود. در این‏جا نیز ماموران اطلاعات در کمین شکار خود نشسته بودند که بیاید بیرون تا به قتلگاه ببرندش. او را از در خانه‏اش در میدان انقلاب تا خیابان ایرانشهر تعقیب کرده بودند. در این فاصله فرصت مناسبی برای سوار کردن او پیش نیامده بود و به همین دلیل جلو دفتر پژوهش‏های فرهنگی کمین می‏کنند تا جعفر بیرون بیاید و او را بربایند. پوینده در تقاطع ایرانشهر و انقلاب از تاکسی پیاده می‏شود تا به اتحادیه‏ی ناشران و کتاب فروشان در پیچ شمیران برود. یکی از ناشران حق ترجمه‏اش را نداده بود و جعفر می خواست برای حل این مشکل به اتحادیه‏ی ناشران برود. ماموران اطلاعات از تقاطع ایرانشهر به طرف شرقِ خیابان انقلاب را در خلاف جهت رانندگی می‏کنند و در تقاطع انقلاب و لاله زار بالاخره می-پیچند جلو جعفر و با نشان دادن حکم بازداشت او را سوار می‏کنند.

- «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل‏های زنجیره‏ای» چه‏گونه تشکیل شد؟
- بله. من تا حالا زمینه‏ای راکه باعث شد این کمیته تشکیل شود گفتم. اما بعد از پیدا شدن جسد پوینده، که آن را در اطراف روستایی به نام بادامک نزدیک شهریار انداخته بودند، فضای سخت ملتهب، سنگین و نفسگیری در جامعه به وجود آمد.
فشار افکار عمومی در کنار جریحه دار شدن وجدان عمومی جامعه و البته اقتضاهای رقابت جناحی خاتمی به عنوان رئیس جمهوری را واداشت که کمیته‏ای برای پیگیری این قتل‏ها تشکیل دهد. البته او پیش‏تر فهمیده بود که قتل‏ها کار کارمندان وزارت اطلاعات است، زیرا اگر چه وزیر اطلاعات (دُری نجف آبادی) از جناح مقابل او بود اما معاون امنیتی‏اش (سرمدی) از اصلاح طلبان بود و او خاتمی را در جریان چه‏گونگی این قتل هاگذاشته بود. اعضای این کمیته سه نفر بودند، همان سرمدی که معاون امنیت وزارت اطلاعات بود، یونسی که آن زمان رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح بود و سپس به جای دری نجف آبادی وزیر اطلاعات شد، و ربیعی که آن زمان مدیر مسئول روزنامه‏ی «کار و گارگر» (ارگان «خانه‏ی کارگر») بود و اکنون وزیر کار دولت روحانی است. این کمیته البته همچون دیگر کارهای اصلاح طلبان بی‏خاصیت بود و کاری نتوانست بکند. جناح مقابل اصلاح طلبان در همان روزهای اولِ تشکیل این کمیته پرونده را به دست گرفت و آن را در مسیری که خودش می‏خواست انداخت و خاتمی نیز سکوت پیشه کرد. ظاهر قضیه این بود که خاتمی و کمیته‏ی منصوب او دارند مسئله را پی‏گیری می کنند ولی به طور واقعی جناح مقابل بود که کارها را پیش می برد. مهم‏ترین کاری که این جناح کرد از میان برداشتن سعید امامی بود، کسی که در دوره‏ی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی معاون امنیت وزارت اطلاعات بود و در زمان قتل‏ها مشاور وزیر اطلاعات. حلقه یا محفلی که قتل ها را مرتکب شده بود یک تیم عملیاتی بود که بعدها و در جریان بازجویی معلوم شد فرمانده‏اش کسی بوده به نام مهرداد عالیخانی (با نام مستعار صادق مهدوی) که در زمان قتل‏ها مدیر کل اداره‏ی «چپ نو» در وزارت اطلاعات بود. می‏گفتند این همان کسی بوده که پیش از قتل‏ها و در دوره ی جلسات جمع مشورتیِ کانون با اعضای کانون تماس می‏گرفته و می‏گفته از جناح «فرهنگی»! و «نرم»! وزارت اطلاعات است و به اعضای کانون هشدار می‏داده که کاری نکنند که گرفتار جناح «سخت»! شوند. من خود یک بار شاهد این گونه تماس‏ها بودم. جلسه‏ی جمع مشورتی در خانه‏ی روشنک داریوش بود و می‏خواستیم در اعتراض به توقیف نشریه‏ی «گردون» بیانیه بدهیم. تلفن روشنک زنگ زد. او گوشی را برداشت و بعد رو به هوشنگ گلشیری کرد وگفت آقای گلشیری با شما کار دارند. همین عنصر «نرم» اطلاعات بود، که فکر می‏کنم خودش را به نام «هاشمی» یا چیزی شبیه آن به اعضای کانون معرفی کرده بود. وقتی حرف‏شان تمام شد، گلشیری گفت می‏گوید بیانیه ندهید زیرا جناح «سرسخت» اطلاعات مترصد فرصت است که به کانون حمله کند.
باری، داشتم می‏گفتم سعید امامی در کجای سلسله مراتب عملیاتی قتل‏ها قرار داشت و چرا او را از بین بردند. در ساختار عملیاتی قتل‏ها مسئول بالاتر این عنصر «نرم»، که بر اساس آنچه در پرونده آمده دستور سلاخی فروهرها و خفه کردن مختاری و پوینده را به آدمکشان اطلاعات صادر کرده بود، کسی بود به اسم سید مصطفی کاظمی (با نام مستعار موسوی) که خودش در عملیات شرکت نداشت ولی تیم را هدایت می‏کرد. او در زمان قتل‏ها قائم مقام معاون امنیت وزارت اطلاعات بود. سعید امامی حلقه‏ی ارتباط این ساختار عملیاتی با محفل یا محافل قدرت بالاتر از خودش بود. بنابراین، فقط او می‏توانست بگوید دستور قتل‏ها از کجا صادر شده است. فقط او می‏توانست بگوید حکم یا فتوای قتل‏ها را چه کسانی و به چه علت صادر کرده‏اند. به عبارت دیگر، فقط سعید امامی می‏توانست بگوید آمران واقعی قتل‏ها چه کسانی هستند. پس از دستگیری کاظمی، او اعتراف کرده بود که دستور قتل‏ها را از سعید امامی گرفته است، زیرا به فاصله‏ی چند روز پس از بازداشتِ آن‏ها سعید امامی نیز بازداشت شد. با آن که بعداً ورق پرونده برگشت و برای آن سناریوی دیگری پیاده کردند که دیگر سعید امامی در آن نقشی نداشت و تمام اعترافات او را از پرونده بیرون کشیدند، اما در همان پرونده‏ی ناقص اعترافی وجود داشت که در آن مصطفی کاظمی آمر اصلی قتل‏ها را سعید امامی معرفی می‏کرد. پس از بازداشت سعید امامی، نیازی، دادستان سازمان قضایی نیروهای مسلح – که رسیدگی به پرونده را به عهده گرفته بود – از «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» به عنوان عامل قتل‏ها نام برد و در مصاحبه‏ای تلویزیونی گفت متهمان در باره‏ی مقتولان ادعاهایی دارند که باید آنها را با استناد به ماده‏ی 226 قانون مجازات اسلامی به اثبات برسانند. این ماده چنین می‏گفت: «قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاً مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد قاتل باید استحقاق قتل او را طبق موازین در دادگاه اثبات کند.» به عبارت دیگر، طبق گفته‏ی مرجع رسیدگی به پرونده، قاتلان در بازجویی‏های اولیه ادعا کرده بودند که مختاری و پوینده (و نیز فروهرها) از نظر شرعی مستحق قتل بوده‏اند و شرعاً باید کشته می‏شده‏اند و آن‏ها نیز کاری شرعی را انجام داده‏اند. معنای این اقرار آن بود که مرجعی یا مراجعی بالاتر از آنها تشخیص این استحقاق را داده و حکم یا فتوای قتل‏ها را صادر کرده است. اما مرجع رسیدگی به پرونده نه تنها از این مرجع یا مراجع هیچ نامی نبرد بلکه، چنان که گفتم، از آن پس پرونده به مجرای یکسره متفاوتی افتاد و به قول معروف کشتی‏بان را سیاستی دگر آمد. چنین بود که نخست سعید امامی از میان برداشته شد تا بتوانند برای او قرار «موقوفی تعقیب» صادر کنند و سپس – بر اساس این قرار – تمام اعترافات او را از پرونده بیرون بکشند. روشن بود که سعید امامی در اعترافات خود چیزهایی را گفته بود که به نظر حلقه‏ی اصلی نباید می‏گفت. به همین دلیل تعقیب قضایی او باید موقوف می‏شد تا آمران اصلی در امان بمانند و این امر جز با ازمیان برداشتن او امکان نداشت.

- از ضرورت و زمینهی به وجود آمدن «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل‏های زنجیره ای» گفتید اما با توجه به آنچه درباره‏ی زمینه‏ها گفتید اساساً این کمیته برای چه منظوری شکل گرفته بود؟
- فلسفه‏ی وجودی «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل‏های زنجیره‏ای» این بود که نگذارد پرونده به مسیری بیفتد که آمران اصلی قتل‏ها از چشم افکار عمومی پنهان بمانند، یعنی به مسئله ورود کند و در حد توان خودش نوری بتاباند به زوایای تاریک این پرونده تا حقیقت این قتل‏ها روشن شود. البته جدا از این کمیته، برخی از اصلاح طلبان نیز مدعی بودند که دارند چنین کاری می‏کنند. منتها آن‏ها در چهارچوب نگرش اصلاح طلبانه‏ای که داشتند نمی‏خواستند و نمی‏توانستند تا ته قضیه بروند و این «غده‏ی سرطانی» را از ریشه در بیاورند. همان طور که گفتم این قضیه از همان آغاز حکومت جمهوری اسلامی شروع شده بود، همان موقع که خودِ اصلاح طلبان «چادر وحدت» داشتند جلو دانشگاه و در سرکوب اپوزیسیون نقش داشتند. برای همین آنها نمی‏خواستند این قضیه تا آن‏جا پیش برود که به دوران خودشان برسد. در همان روزهایی که نشریات اصلاح طلبان در باره‏ی این قتل‏ها افشاگری می کردند فکر می‏کنم بادامچیان (از چهره های راست حکومت) بود که به آنها گفت این مسئله را نبش قبر نکنید زیرا به خودتان می رسد. او درست می‏گفت. بسیاری از کسانی که بعدها اصلاح طلب شدند خودشان در سرکوب نیروهای مخالف نقش اساسی داشتند. داستان جنایت های خلخالی را همه می-دانند و اظهر من الشمس است، یا مثلاً موسوی تبریزی که بعدها اصلاح طلب شد در دهه‏ی شصت دادستان انقلاب بود و بسیاری از احکام اعدام‏های آن دهه را او صادر کرد.

- درآن فشار و جو، و دادگاهی که تشکیل شده بود در آن دوران آیا تهدیدی مشخصاً شد به کانون یا به این کمیته؟
- بله، تهدید همیشه وجود داشت. ببینید بعد از قتل‏های آذر 77 که آخرینش در هیجده آذر اتفاق افتاد، تا پانزده دی همان سال که وزارت اطلاعات اطلاعیه داد و این قتل‏ها را به عهده گرفت، در فاصله‏ی این کمتر از یک ماه، چند بیانیه منتشر شد به اسم «فدائیان اسلام ناب محمدی- مصطفی نواب» که تهدید می‏کرد و می گفت بله ما کشتیم، و بعد از این هم می‏کشیم و احکام این قتل ها را چند «قاضی عادل» شرع صادر کرده اند زیرا مقتولان مستحق کشته شدن بوده اند. بعداً مرجع رسیدگی یعنی همان دادستان سازمان قضایی نیروهای مسلح گفت که این اطلاعیه ها را «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» منتشر کرده اند.

- به اعضای کمیته که شما هم یکی از آن‏ها بودید چه طور؟
- خب این کمیته شش ماه بعد تشکیل شد. در این فاصله فضای جامعه طوری شده بود که تهدید را ظاهراً و موقتاً متوقف کرده بود. آمران و عاملان قتل ها در پشت صحنه همچنان فعال بودند، منتها فعالیت شان مسیر دیگری پیدا کرد و آن منحرف کردن حقیقت مسئله بود. برخی از متهمان را گرفتند بردند زیر بازجویی تا از آن‏ها اعترافاتی را که می خواستند بیرون بکشند، مثلاً بگویند از موساد و اسرائیل خط می‏گرفته اند یا بهایی بوده‏اند یا با یکدیگر رابطه‏ی جنسی غیرشرعی داشته اند و از این حرف ها. احتمالا ویدئوی بازجویی از همسر سعید امامی را دیده‏اید. می خواهم بگویم که به طور کلی می‏خواستند جریان پرونده را منحرف کنند. بعد با فشار افکار عمومی و تا حدودی اصلاح طلبان قوه‏ی قضاییه دخالت کرد و این بازجویی‏ها متوقف شد. به طور کلی، برآیند و محصول جمیع سناریوهای کل حکومت از یک سو و فشار افکار عمومی جامعه از سوی دیگر، «دادگاه» ی بودکه در دی ماه هفتاد و نه یعنی دو سال بعد از قتل ها برگزار شد. هیجده متهم به اصطلاح محاکمه شدند، که ردیف اول و دومش به ترتیب همین مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی بودند که به حبس ابد محکوم شدند. مباشران قتل ها نیز یعنی کسانی که فروهرها را کاردآجین کرده و مختاری و پوینده را خفه کرده بودند به قصاص محکوم شدند. به این ترتیب، سه نفر به قصاص، دو نفر به حبس ابد و سیزده نفر بقیه هم به زندان های مدت دار محکوم شدند.

حالا این احکام اجرا شد؟
- نه... حالا بعداً می‏گویم چه شد. چون موضوع گفت‏و‏گوی ما «کمیته‏ی دفاع از حقوق قربانیان قتل های زنجیره‏ای» هست، لازم است در این‏جا سندی را به شما نشان بدهم که در آن مجموعه‏ی بیانیه‏ها و نامه‏ها و پیام‏های این کمیته منتشر شده است. این جزوه سند مهمی است و در مقدمه‏ی آن توضیح داده می‏شود که این کمیته برای چه اهدافی تشکیل شده و اعضایش چه کسانی هستند.

- پس جناب حکیمی، از همین جزوه کمک بگیرید و توضیح دهید که این کمیته چه اهدافی داشت؟
- بله... من این اهداف را از روی جزوه می خوانم. این کمیته چهار هدف داشت: «یک- تحقیق و بررسی به منظور کمک به کشف تمام موارد قتل‏هایی که به عنوان «قتل‏های زنجیره ای «شناخته شده‏اند، تعیین مشخصات و شمار قربانیان، زمان و مکان و کیفیت وقوع قتل‏ها، مشخصات و انگیزه‏ی آمران و عاملان آن‏ها به منظور روشنگری و اطلاع رسانی به جامعه و نهادها و مراجع قانونیِ زیربط. «
بر اساس این هدف، ما خودمان را موظف کرده بودیم که برویم نام و نشان تمام قربانیان این قتل‏ها را یکی یکی پیدا کنیم تا بتوانیم از حقوق آن‏ها دفاع کنیم.
«دو- فعالیت در جهت احقاق حقوق انسانی و قانونی اولیای دم. اجرای عدالت، برخورد قانونی با تمام آمران و عاملان و صادر کنندگان احتمالی احکام و فتاوی مربوط به این قتل‏ها. جلوگیری از فرار عوامل پشت پرده‏ی این قتل‏ها از پیگرد قانونی، پیشگیری از لوث شدن جنایات و سرانجام گرد‏آوریِ ادله و کمک به وکلای پرونده یا پرونده‏های تشکیل شده برای تدارک دفاع از حقوق قربانیان».
بنابراین، می خواستیم بگوییم که کسانی که دست اندر کار قتل ها بوده‏اند مقامی بالاتر از «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» داشته اند. کمیته اصرار می‏کرد که آمران قتل‏ها را باید در مقام‏های بالاتر از این باند جست و جو کرد، و این کسانی که قرار است محاکمه شوند اکثراً ماموران خرده پایی بیش نیستند.
«سه- تلاش در راستای ریشه‏یابی اجتماعی و دست‏یابی به زمینه‏های اجتماعی تعرض اشخاص و محافل غیرمسئول به حقوق و آزادی‏ها و امنیت عمومی مردم و کوشش در جهت از میان بردن این زمینه‏ ها». چون بر اساس همان اطلاعیه‏هایی که «فداییان اسلام ناب محمدی» داده بود (و مرجع رسیدگی به پرونده آن‏ها را به «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» منتسب کرده بود) حکم‏ها یا فتواهایی صادر شده بود برای این قتل‏ها، کمیته می‏گفت کسانی که این احکام یا فتواها را صادر کرده‏اند لابد قاضی شرع یا مرجع تقلید بوده‏اند، و این مراجع و قضات شرعی باید به جامعه معرفی و محاکمه و مجازات شوند.
«چهار- همکاری با سازمان‏های مستقل و غیردولتیِ مدافع حقوق بشر، اعم از ملی و بین المللی برای تحقق اهداف فوق».
یک نکته‏ی دیگر: کمیته می‏گفت مرجع رسیدگی به پرونده صلاحیت این رسیدگی را ندارد. چرا؟ زیرا افرادی که قتل‏ها را مرتکب شده بودند جزءِ نیروی مسلح نبودند که سازمان قضایی نیروی مسلح به اتهام‏های آنها رسیدگی کند. نیروهای مسلح مشخص اند: سپاه پاسداران و ارتش و نیروی انتظامی. وزارت اطلاعات که جزءِ نیروهای مسلح نیست. حقوق‏دانان کمیته می‏گفتند بر اساس ماده‏ی اول آیین نامه‏ی دادرسی سازمان قضایی نیروهای مسلح، شرح وظایف این سازمان شامل محاکمه‏ی افراد بیرون از نیروهای مسلح نمی‏شود.

- اعضای موسس این کمیته چه کسانی بودند؟
- اعضای موسس این کمیته به ترتیب حروف الفبا در این جزوه آمده که برایتان می خوانم (توضیحات داخل پرانتز از من است): فرزانه اسکندری (خواهر پروانه اسکندری، همسر داریوش فروهر، که به قتل رسیده بود)، مریم حسین زاده (همسر محمد مختاری)، محسن حکیمی، فریبرز رییس دانا (هر دو عضو کانون نویسندگان ایران و از معتمدان خانواده‏های پوینده و مختاری)، ناصر زرافشان (عضو کانون نویسندگان ایران و وکیل خانواده‏های پوینده و فروهر)، حسین شاه حسینی (از اعضای شورای مرکزی جبهه‏ی ملی و معتمد خانواده‏ی فروهر)، سیما صاحبی (همسر محمد جعفر پوینده)، احمد صدر حاج سید جوادی (که در دولت موقت بازرگان وزیر دادگستری بود و به عنوان حقوق‏دان و نیز معتمد خانواده‏ی فروهر در کمیته حضور داشت)، آرش فروهر و پرستو فروهر (فرزندان داریوش فروهر و پروانه اسکندری)، منصور فرهومند (از دوستان و نزدیکان صدر حاج سید جوادی)، کاظم کردوانی (عضو کانون نویسندگان و معتمد خانواده‏های مختاری و پوینده)، علی اصغر گلسرخی (عضو حزب ملت ایران و معتمد خانواده‏ی فروهر)، سیاوش مختاری (فرزند محمد مختاری) و علی اکبر معین فر (وزیر نفت در دولت موقت بازرگان و معتمد خانواده‏ی فروهر).
این ترکیب همان طور که می ‏بینید ترکیبی است از، از یک طرف، اعضای خانواده‏ی «فروهر» و معتمدانِ آنها، که فعالان ملی و ملی- مذهبی بودند و، از طرف دیگر، خانواده‏های مختاری و پوینده و اعضای کانون نویسندگان ایران البته نه به عنوان عضو کانون بلکه به عنوان معتمدانِ خانواده‏ها و بالاخره از وکلا و حقوق‏دانانی که برخی چون ناصر زرافشان عضو کمیته هم بودند و برخی دیگر چون شیرین عبادی و احمد بشیری عضو کمیته نبودند اما به عنوان وکیل خانواده‏ها گاه در جلسات کمیته شرکت می‏کردند.

- بنابراین فکر تشکیل این کمیته ربطی به کانون نداشت؟
- نه، به هیچ وجه. خانواده ها وکیل داشتند. خانواده‏ی «پوینده» وکیل‏شان ناصر زرافشان بود، خانواده‏ی فروهر وکیل‏شان شیرین عبادی بود و احمد بشیری هم وکیل خانواده‏ی مختاری بود. در واقع بنیاد این کمیته را خانواده‏ها و وکلای آنها گذاشتند و خانواده ها سپس معتمدان خود را گرد آوردند.

- تاریخ تشکیل و انحلال این کمیته را هم می‏گویید؟
- این کمیته در تیرماه سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت تأسیس شد و کمتر از دو سال فعالیت کرد و کمی پس از پایان «دادگاه»، همان «دادگاه» ی که در دی ماه سال هفتاد و نه تشکیل شد و درباره‏اش صحبت کردم، عملاً منحل شد.

- گفتید که پرونده‏ها را ناقص کرده بودند.
- بله. درواقع یکی از آخرین تلاش‏های کمیته این بود که ماهیت آن دادگاه را بر ملا کند. خب در ابتدا گفتند که دادگاه علنی خواهد بود. ولی بعد گفتند نه، غیرعلنی برگزار می‏شود، چون به امنیت ملی ضربه می‏زند، و به این ترتیب دادگاه شد غیرعلنی. مهم تر از همه، تمام اعترافات سعید امامی را از پرونده بیرون کشیده بودند. یعنی یک پرونده‏ی ناقص و بی یال و دم و اشکم را گذاشتند جلوی خانواده‏ها و وکلا و گفتند بخوانید، همین است و جز این نیست.

- جلسات مرتبی داشتید. ماهانه بود؟
- جلسات‏مان مرتب بود و هفتگی. گاهی حتا در هفته دو بار هم تشکیل جلسه می‏دادیم.

- ببینید بعضی‏ها معتقدند که از همان زمان خاک‏سپاری مختاری و پوینده، یک رفتارهایی شده که فضا را تحریک کرده است. مخصوصاً اسم می برند از شما، و می‏گویند آقای محسن حکیمی در سخنرانی اش درآن جاگفته که بیایید مرا هم ببرید بکشید، چیزی به این مضمون. شما این انتقادات را چه قدر درست می‏دانید؟
- البته این پرسش ربطی به بحث کمیته ندارد. چون کمیته شش ماه بعد از صحبت‏های من در مراسم خاک‏سپاری پوینده تشکیل شد. اما حالا که مطرح کردید فرصت خوبی است برای من که به این انتقاد جواب بدهم. من در آن سخنرانی گفتم پوینده به دلایل سیاسی و عقیدتی کشته شده و این قتل با حکم شرعی و فتوا صورت گرفته است. سپس گفتم قاتلان باید بدانند که جنایت‏های آنها نه تنها نویسندگان آزادی‏خواه را مرعوب نکرده بلکه آنها با قاطعیت تمام راه پوینده را ادامه خواهند داد، حتا اگر به قیمت جانشان تمام شود. اعلام آمادگی من برای مرگ در راه آزادی و فریاد من که «این گلوی من و آن هم طناب شما!» در این رابطه بود. بی‏تردید، من آن روز حالت بسیار ملتهبی داشتم و التهاب و هیجان عاطفی ناشی از رواداشتن جنایتی فجیع و شنیع در حق یک رفیق عزیز نمی‏توانست بر لحن سخنان من تأثیر نگذارد. با این همه، امروز همچنان از مضمون آن حرف‏ها دفاع می کنم و معتقدم نویسندگان آزادی‏خواه باید محکم و مقاوم در برابر سرکوب می‏ایستادند و هجوم جنایتکارانه‏ی سرکوبگران را به عقب می‏راندند. عده‏ای از اعضای کانون از سخنان من برآشفتند، و در جلسه‏ی جمع مشورتی کانون که چند روز بعد در خانه‏ی گلشیری برگزار شد گلشیری به همین علت درِ خانه‏ی خود را بر روی من بست و مرا به جلسه راه نداد. من و فریبرز رئیس دانا با هم رفته بودیم. گلشیری به من گفت شما نمی توانید بیایید، و رو به رییس دانا کرد و گفت ولی شما می توانید بیایید. رییس دانا هم گفت ما با هم آمده‏ایم. یا ایشان هم می‏آید یا من هم نمی‏آیم. به این ترتیب، ما هر دو برگشتیم. بعداً متوجه شدم که عده‏ای در همان جلسه به گلشیری انتقاد کرده و به او گفته‏اند جلسه ی کانون است و او حق نداشته یک عضو کانون را به جلسه راه ندهد، حتا اگر آن عضو کار قابل انتقادی کرده باشد. حاضران در آن جلسه چند نفر (از آن‏ها زنده یاد علی اشرف درویشیان و محمدرضا باطنی را به یاد دارم) را مامور کرده بودند برای عذرخواهی از جانب گلشیری و به اصطلاح دلجویی از من. من به این دوستان گفتم به جلسه‏ی بعد می‏آیم به شرطی که گلشیری هم حضور داشته باشد و من حرف‏هایم را به او بزنم. گفتند باشد، به او می‏گوییم که جلسه ی بعد حتماً حضور داشته باشد. در جلسه ی بعد، من ضمن توصیف برخورد گلشیری به عنوان برخوردی زشت و غیردموکراتیک از حرف‏هایم در مراسم خاک‏سپاری پوینده دفاع کردم و گفتم کسان دیگر از جمله گلشیری می توانند با حرف‏های من مخالف باشند، اما آن‏ها اولاً حق ندارند من را به دلیل حرف‏هایم از کانون حذف کنند، ثانیاً باید مشکل خود را نه با من بلکه با «آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا» در منشور کانون حل کنند.

- شما می‏دانستید که اسم شما هم در لیست اسامی کسانی که باید به قتل می‏رسیدند هست؟
- بله

- با این حال آن حرف‏ها را سر مزار زدید؟
- بله، من واقعاً برای مرگ در راه آزادی آماده بودم، همچنان که امروز آماده‏ام، هرچند طبعاً حال و هوای ملتهب و هیجان زده‏ی آن روزها را ندارم. بنابراین، حرف‏های من به هیچ وجه شعاری نبود. من خواستم به قاتلان بگویم فکر نکنید دو نویسنده‏ی آزادی‏خواه را کشتید بقیه را مرعوب کرده‏اید. پیش از این نیز بر سر دست اندرکاران این قتل‏ها فریاد کشیدم وگفتم شما جنایت کارید، تاریک اندیشید، از اعماق قرون وسطا آمده اید و به شکار آزادی خواهان نشسته اید. متأسفانه – و بی آن که من قصد هراساندن کسی از اعضای کانون را داشته باشم – برخی از این اعضا از حرف های من هراسیدند و (در همان جلسه‏ای که من از برخورد گلشیری انتقاد کردم) گفتند که تو با حرف‏هایت جان ما را به خطر انداختی! یا «پرووکاسیون» کردی! شگفت این بود که این‏ها را کسانی می‏گفتند که همان روزها هر آن امکان داشت خودشان را بربایند و همچون مختاری و پوینده طناب به گردن‏شان بیندازند. آنها به گونه ای سخن می‏گفتند که گویا قاتلان مختاری و پوینده نیستند که جان آن‏ها را به خطر انداخته‏اند بلکه من هستم که با شوریدن بر این قاتلان جان آن‏ها را به خطر انداخته‏ام!

- اگر می‏شود درباره‏ی این فضا بیشتر صحبت کنید. به خصوص تأثیری که چنین فضای رعب‏آوری روی جلسات کانون یا روی اعضای کانون گذاشت؟
- خب فضا طوری بود که بسیاری از اعضای کانون احساس خطر می‏کردند و از خانه شان بیرون نمی آمدند. زنده یاد درویشیان، با طنز خاص خودش یک بار در این باره ‏گفت «وقتی داشتم می‏آمدم به جلسه‏ی جمع مشورتی، توی پیاده رو یکی پشت سرم گفت سلام! گفتم وای تمام شد! الان مرا هم مثل جعفر و محمد سوار می‏کنند و می‏برند می‏کشند. گام هایم را کمی آهسته کردم که ببینم کیست. دیدم یک نفر از کنارم گذشت و دارد با تلفن موبایلش صحبت می کند! خیالم راحت شد که از خطر جسته ام!» این طور بود فضا. خانه‏ی ما آن موقع در شهرک کوشک بود، کنار کوی نویسندگان. به همین دلیل رفت و آمدم به کوی نویسندگان – که در آن زمان برخی از جلسات جمع مشورتی در آن جا برگزار می شد - راحت بود. یعنی مسیری طولانی را نمی بایست طی کنم و به همین دلیل از این نظر خطر ربودن احتمالی ام در خیابان بسیار کم بود. با این همه، همسرم و دخترم مرا اسکورت می کردند و تا کوی نویسندگان می‏بردند و آخر جلسه هم می‏آمدند دنبالم و تا خانه با هم می‏رفتیم. در همین فضا بود که بیانیه‏های «فداییان اسلام ناب محمدی» منتشر شد. این فضا تا پانزده دی ماه که وزارت اطلاعات این قتل‏ها را بر عهده گرفت و معلوم شد دست کم آن تیمی که این قتل ها را مرتکب می شده‏اند دستگیر شده‏اند ادامه داشت.

- اجازه بدهید برگردیم به صحبت خودمان. با توجه به این که اسامی کمیته‏ی دفاع در روزنامه‏ها و رسانه‏های دیگرمنتشر شده بود، آیا از سوی وزارت اطلاعات یا گروه‏های فشار مشکلی برایتان پیش نیامد؟مثلا تهدید شما یا خانواده تان؟
- تا مدتی پس از انتشار اطلاعیه‏ی وزارت اطلاعات نه. فضای پس از انتشار بیانیه ی وزارت اطلاعات تا مدتی موقتاً اجازه‏ی سرکوب را نمی‏داد. سرکوبگران با آن که نمی‏خواستند سر به تن ما باشد، اما موقتاً کوتاه آمده بودند. اما لازم است بگویم که همین کسانی که به طور موقت سرکوب ما را متوقف کرده بودند، چه طور به فاصله زمانیِ اندکی دوباره شمشیرشان را از رو بستند. منظورم ماجرای مراسم مجید شریف و حوادث پس از آن است. گفتم که یکی از نویسندگانی که به قتل رسید اما اسمش جزءِ قتل‏های زنجیره‏ای نیامد، مجید شریف بود. او مترجم بود و گرایش ملی- مذهبی داشت. در سال ٧٩ در مسجد خیابان سهروردی (فرح سابق) مراسمی برایش گرفتند. خانواده‏های مختاری و پوینده نیز در این مراسم شرکت داشتند. آنها چند روز پیش از آن به وزارت کشور رفته و برای برگزاری مراسم عزیزان خود تقاضای مجوز کرده بودند اما به آنها نداده بودند. «ستاد برگزاری دومین سالگرد قتل مختاری و پوینده» (متشکل از خانواده ها و یاران آنها) در اعتراض به این امر بیانیه ای منتشر کرده بود که در مراسم مجید شریف در میان شرکت کنندگان پخش شد. من هم به عنوان عضو این ستاد تعدادی از این بیانیه را در میان مردم پخش کردم. وقتی مراسم تمام شد و من در حال ترک محل بودم سرنشینان یک پیکان مرا صدا کردند وگفتند سوار شو! گفتم کجا و شما چه کاره اید؟ یک لباس شخصی که جلو نشسته بودگفت بعداً می فهمی! در این موقع برخی از اعضای کانون که داشتند محل را ترک می کردند جمع شدند دور پیکان و گفتند «کجا می برید ایشان را؟ دوستان دیگر ما را همین جوری سوار کردند و بردند و کشتند.» همان فردی که جلو نشسته بود و حالا پیاده شده بود تا مرا سوار کند گفت نه ما از آنها نیستیم و ایشان را به همین کلانتری نزدیک می بریم. خلاصه مرا بردند به کلانتری میدان نیلوفر در همان نزدیکی. همزمان در همان محلِ مسجد، سیما پوینده را نیزگرفته و به همان کلانتری آورده بودند. بعد که شب مرا به زندان نیروی انتظامی در میدان توپخانه (نزدیک کمیته ی مشترک سابق) بردند دیدم شمار دیگری از فعالان سیاسی را گرفته‏اند و به آن‏جا آورده‏اند، از جمله تقی رحمانی از فعالان ملی- مذهبی، ابراهیم مددی از فعالان شرکت واحد و خانم مرتاضی لنگرودی از ملی – مذهبی ها و همسر دکتر پیمان و چند نفر دیگر. البته آن شب خانم مرتاضی و سیما را در زندان نگه نداشتند و از آنها تعهدگرفتند که فردا به دادگاه انقلاب بیایند. بقیه‏ی ما را شب در آن زندان نگه داشتند که روی درش نوشته بود «ساختمان بیست». ماجرای آن یک شب در آن سیاه چال بماند برای بعد. خواستم فقط این را بگویم که به فاصله‏ای کمتر از دوسال پس از قتل‏ها چه گونه برای سیما که همسرش و برای من که رفیقم را به ناحق کشته بودند پرونده ساختند و ما را به محاکمه کشیدند.

بعد از این کش و قوس ها آیا کمیته دفاع در باره‏ی پرونده‌ی قتل‏ها به مردم گزارش داد ؟
- بله.. در همین جزوه‏ای که گفتم این گزارش‏ها هست. ٩ تا بیانیه هست، ٣ یا ٤ نامه به رئیس جمهوری و رئیس قوه‏ی قضاییه و به مجلس ششم، و چند تا پیام، که آخری‏اش پیام در مورد دومین سالگرد قتل «مختاری» و «پوینده» است.

سرانجام این کمیته و این پرونده بعد از این کش و قوس ها چه شد؟
- احکام آن به اصطلاح دادگاه را که قبلاً گفتم. خانواده‏ها حاضر به قصاص نبودند. آنها به درستی این کار را دون شأن خود نمی‏دانستند و به طور کلی با اعدام مخالف بودند. کمیته نیز در این مورد با آن‏ها همنظر بود. به این ترتیب، تمام کسانی که محاکمه شدند، اعم از این که به قصاص محکوم شده بودند یا به حبس ابد یا به زندان های مدت دار، چند سالی زندان کشیدند و آزاد شدند، همان مدت زندان هم بیشترش را در مرخصی بودند و الان هم آزاد هستند. برای مثال، همین چند وقت پیش، مصطفی کاظمی، که متهم ردیف اول پرونده بود و به حبس ابد محکوم شده بود، در مراسم ختم مادر یکی از مقامات سپاه پاسداران دیده شد. با توجه به این که طبق احکام دادگاه اکثر این مجرمان جنایتکار برای همیشه از وزارت اطلاعات اخراج نشدند و آنها فقط برای زمان محدودی پس از پایان حبس‏شان از خدمت در این وزارت خانه محروم شدند، از کجا معلوم که بیشتر آن‏ها هم اکنون به سر کارشان برنگشته و مشغول خدمت در وزارت اطلاعات نباشند؟

- آیا پیش آمد که این دو قاتل به طور خصوصی بیایند و معذرت خواهی کنند؟
- به هیچ وجه.

- شما شخصاً در دادگاه حضور داشتید؟
- نه. گفتم که «دادگاه» به صورت غیرعلنی برگزار شد و جز اعضای خانواده ها و وکلای آنها کس دیگری نمی‏توانست در جلسات آن شرکت کند. خانواده‏ها نیز وکلای خود را عزل کردند و به عنوان اعتراض به نقص پرونده در این «دادگاه» شرکت نکردند. بنابراین، «دادگاه» در غیاب شاکیان پرونده و پشت درهای بسته برگزار شد. معلوم است «دادگاه» ی که فقط با حضور کسانی برگزار شود که همه به نحوی به حکومت وابسته اند - حکومتی که پای کارمندانِ مهم ترین نهاد حکومتی اش به عنوان متهم در میان است - ریش و قیچی در دستِ این حکومتیان است و آن‏ها هر طور که خود بخواهند می بُرند و می دوزند.

- این خشونت‏ها و این رأی دادگاه و این بی‏خاصیت بودنِ دادرسی، فکر می‏کنید که تاثیر گذاشته روی نویسندگان جوانی که می‏خواستند بیایند به کانون نویسندگان؟
خب وقتی اعضای تشکل نویسندگان این گونه به مسلخ برده می شوند، طبیعی است که این کشتار روی روحیه‏ی کسانی که می‏خواهند به این تشکل بپیوندند تأثیر بگذارد. طبیعی است که نویسنده‏ی جوانی که می‏خواهد عضو کانون شود، نخواهد این عضویت را به بهای کشته شدن به دست آورد. مثل این می‏ماند که الان حکومت نظامی باشد و شما برای قدم زدن در خیابان هزینه بدهید، آن هم هزینه‏ی سنگین تیرخوردن و کشته شدن. مسلم است که همه حاضر نیستند چنین هزینه‏ای را بپردازند. طبیعی است که وقتی کانون نویسندگان زیر ضرب و داغ و درفش باشد، بسیاری از نویسندگان جوان نخواهند حتا به آن نزدیک شوند، چه رسد به این که به عضویت‏اش درآیند. این مسئله حتا در مورد اعضای کانون نیز، که سال ها برای آن کار کرده‏اند، صادق است. شما فکر می کنید براهنی یا کوشان یا سرکوهی و دیگر نویسندگان در سال‏های پیش از قتل‏های زنجیره‏ای برا ی چه به خارج کشور رفتند؟ دقیقا برای این که می‏خواستند جان‏شان را از این مهلکه نجات دهند، و البته حق هم داشتند که چنین کنند. در عین حال این را هم باید بگویم که در همین فضا بودند و هستند عده ای دیگر از اعضای کانون – اعم از پیر و جوان – که عزم خود را جزم کرده اند و همچنان می کنندکه هر طور شده کانون نویسندگان ایران را سر پا نگه دارند. آری، این را هم باید گفت و به تأکید هم باید گفت.

ضمن یک جمع‌بندی از آن حوادث بگویید کار کمیته به کجا رسید.
- الان که به پشت سر نگاه می‏کنم ضمن آن که نقش روشنگرانه‏ی این کمیته و حمایت و دفاع آن از خانواده ها و قربانیان این قتل ها را ارزشمند می‏دانم و به هیچ وجه نمی‏توانم این ارزش ها را انکار کنم یا نادیده بگیرم در عین حال بر این باورم که نکات دیگری نیز وجود داشت که می‏توانست در این کمیته مطرح شود ولی نشد. گفتم که این کمیته در طول دوره‏ی فعالیت اش بر چهار نکته ی مهم تأکید می‏کرد و برای جاانداختن آن‏ها در جامعه می‏کوشید. یکی این بود که قتل‏های زنجیره‏ای بیش از آن چهار قتلی است که در آذر ٧٧ اتفاق افتاد. دوم این که این قتل‏ها را کسانی طرحی کرده‏اند که بالاتر از رده‏ی سعید امامی و مصطفی کاظمی هستند. نکته‏ی سوم این بود که این قتل‏ها با حکم و فتوا صورت گرفته‏اند، و بالاخره چهارمین نکته یا موضع کمیته تأکید بر عدم صلاحیت سازمان قضایی نیروهای مسلح به عنوان مرجع رسیدگی به پرونده‏ی قتل های آذر ٧٧ بود. این چهار نکته همیشه در مواضع و بیانیه‏های کمیته تکرار می‏شد. اما در کنار این‏ها به نظرم کمیته می‏توانست به مسئله ی دیگری نیز بپردازد که نپرداخت. کمیته، یا دست کم خانواده‏های پوینده و مختاری و معتمدان آن‏ها، باید اعلام می‏کرد که شأن نزول قتل‏های زنجیره‏ای سرکوب آزادی‏خواهان و دگراندیشان و به طور کلی مخالفان جمهوری اسلامی بوده است. به عبارت دیگر، ما باید خواهان آن می‏شدیم که «دادگاه»، متهمان را نه به عنوان عده ای قاتل و آدمکش معمولی بلکه به عنوان سرکوبگران آزادی و دگراندیشی محاکمه کند. اتفاقاً فاکت‏های زیادی در همان پرونده‏ی ناقص و الکن وجود داشت که این واقعیت را به روشنی نشان می‏داد. مثلاً در اعترافات مهرداد عالیخانی آمده که بعد از این که پوینده را می‏کشند، او آن شماره از مجله‏ی «فرهنگ توسعه» را که حاوی گفت‏و‏گویی با پوینده بود و در تابستان ٧٧ منتشر شده بود به مصطفی کاظمی می‏دهد و به او می‏گوید بخوان ببین چه کسی را کشتیم. در آن مصاحبه مهم‏ترین نکته‏ای که پوینده بر آن تأکید کرده بود و همچون خط سرخی در سراسر مصاحبه‏اش خود را نشان می‏داد بحث آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان بود. همین اقرار قاتلان پوینده به خوبی نشان می‏داد که آن‏ها پوینده را به دلیل آزادی‏خواهی‏اش کشته‏اند. شواهد دیگری در پرونده وجود دارد که نشان می دهد منظور قاتلان از این که مقتولان مستحق کشته شدن بوده اند دگراندیشی - و به گفته‏ی یکی از مدافعان قاتلان، «مرتد» بودن و «ناصبی» بودنِ - پوینده و مختاری و فروهرها بوده است. ما باید به صراحت و آشکارا می‏گفتیم که به ویژه پوینده و مختاری دگراندیش بوده اند و حق داشته‏اند که چنین باشند، و قاتلان آنها باید به اتهام کشتن انسان‏های دگراندیش محاکمه شوند.

- ببخشید دستگیری ناصر زرافشان چه وقت اتفاق افتاد؟
- فکر می کنم اواخر ٧٩ یا اوایل ٨٠ بود، و بعد از آن بود که کمیته هم کم‏کم از هم پاشید و جلساتش دیگر تشکیل نشد.

- یعنی اعضا نمی‏آمدند؟
- نه، نمی‏آمدند. بعد از این که زرافشان محاکمه و در نهایت به ۵ سال زندان محکوم شد اکثر اعضای کمیته تا مدتی یک خط در میان به جلسات می‏آمدند و سپس آن هم قطع شد و به این ترتیب کمیته عملاً منحل شد.

- با سپاس





*این گفت و گو در جلد اول از مجموعه ی چهارجلدی «۵٠ سال کانون نویسندگان ایران» به تاریخ اردیبهشت ١٣٩٧ منتشر شده است، مجموعه ای که در جریان ممانعت از برگزاری مراسم پنجاه سالگی کانون و نیز پس از آن مصادره شد و بدین سان از توزیع آن جلوگیری به عمل آمد.