افق روشن
www.ofros.com

،مصاحبه مریم افشاری با علی رضا بیانی

از اعضای شورای همکاری تشکلها و فعالین کارگری


افشاری - بیانی                                                                                            پنجشنبه ٩ اردیبهشت ١٣٨٩

به مناسبت فرارسیدن اول ماه مه، چند سوال برای علی رضا بیانی، عضو شورای همکاری تشکلها و فعالین کارگری که ٣ ماه است از ایران خارج شده ارسال کردم و درخواست پاسخ کتبی نمودم. متن این پرسش و پاسخ به قرار زیر است:

مریم افشاری
ارديبهشت ۱۳۸۹

سوال اول: شمادرجامعه ایران چه نیروهایی را نیروی کارمیدانیدبرای مثال رانندگان شرکت واحد، پرستاران؛ معلمان و...؟
سوال دوم: وبا توجه به سیاست نئولیبرالی( سرمایه داری جهانی) و همچنین سیاست دولت جمهوری اسلامی در برابر کارگران و مسائل کارگری به عنوان یک فعال کارگری چه تعبیری از نیروی کار دارید؟
سوال سوم: ارزیابی شما درمورد نیروی کار ایران چگونه است؟ چه تعدادی درحال حاضرنیروی کار درایران مشغول به کار هستند؟

علی رضا بیانی:دوست گرامی خانم مریم افشاری از من دعوت کردند به عنوان فعال کارگری، برای گفتگویی دو نفره و مکتوب ، به برخی از سوالهای ایشان جواب دهم و من بنا بر احترام خاصی که برای این فعال مبارز قائلم به این دعوت پاسخ مثبت می دهم.
در ارتباط با سوال اول شما باید بگویم؛ نه فقط در جامعه ایران، به طور کلی در هر جامعه ای با هر سیستم اقتصادی، نیروی کار بخش مهم و اساسی از نیرو های مولد به حساب می آیند. در سیستم اقتصادی اجتماعی سرمایه داری این نیرو به عنوان کارگر شناخته می شود. و بنا بر تکامل این سیستم، نیروهای مولد و بخش مهم آن؛ یعنی نیروی کار نیز تکامل می یابند.
در تعریف کلاسیک، کارگر به کسی گفته می شود که برای امرار معاش ناچار شود نیروی کار خویش را در قبال مزد بفروشد. ولی بخش هایی در جامعه هستند که چنین می کنند؛ یعنی نیروی کار خود را در مقابل مزد به فروش می رسانند اما خود در اداره سازمان خریدار نیروی کار مستقیماً دخالت دارند. مثلاً مدیران کلان کارخانه ها که خود مزد بگیر هستند و یا مدیران ادارات؛ و کلاً موقعیت های کلان که مدیریت های آن توسط کسانی صورت می پذیرد که خود مزد دریافت می کنند. اما به نظر من این بخش از نیروی های مولد را نمیتوان به عنوان کارگر به حساب آورد. باید در نظر گرفت که کارگر علاوه بر اجبار فروش نیروی کار خود جهت تامین معاش؛ به این دلیل اساسی کارگر محسوب می شود که ارزش اضافه ایجاد می کند. ارزش اضافه به آن بخش از ارزشی گفته می شود که در محاسبات به هنگام معامله خرید و فروش نیروی کار به حساب نمی آید. ارزش اضافه همان چیزی است که «پول» صاحب کار را به «سرمایه» تبدیل می کند.
یک کارگر «آزاد» بر سر میز مذاکره نشسته و برای فروش هشت ساعت نیروی کار خود رقم پیشنهادی را می پذیرد. او شاید حتی از این مقدار مزد هم راضی به نظر برسد اما نمی داند که او بابت تنها دو ساعت نیروی کار خود مزد دریافت می کند و شش ساعت اضافه برای صاحبکار، کار مجانی انجام می دهد. این شش ساعت کار اضافه همان ارزش افزونه ای است که وی را در صف ارزش آفرینان نیروی کار و یا کارگر قرار می دهد. در نتیجه کارگر کسی است که ناچار باشد نیروی کار خود را در مقابل مزد فروخته و ارزش افزونه ایجاد کند.
ارزش اضافی که یک کارگر ایجاد می کند ماهیت استثمار فرد از فرد را تشکیل می دهد. استثمار در واقع کسب ارزش افزونه یک یا تعداد زیادی از نیرو های کار توسط یک فرد یا تعدادی از افراد در یک شرکت تجاری است. راز ثروتمند تر شدن هر چه بیشتر صاحب کار نیز در همین جاست. او مبالغی که برای راه اندازی پروژه مورد نظر خود به عنوان سرمایه گذار قرار داده؛ مثلاً مواد اولیه و دستگاه و مزد نیروی کار و... را با مثلاً دو یا سه ساعت نیروی کار کارگر به خود باز می گرداند و ساعات بقیه نیروی کار که همان ارزش افزونه باشد را در جیب خود به صورت استثمار فرد از فرد قرار می دهد. و درست به این دلیل است که پول او به سرمایه تبدیل میشود.
اگر ناچار شدم چنین بحث های کلی داشته باشم به این دلیل است که سوال کلی و در واقع تئوریک مطرح شده است. هرچند بحث بر سر این موارد بسیار ضروری است اما از نظر من طرح مسائل مورد بحث در سطح فعالین کارگری در دو وجه همزمان باید صورت بگیرد. وجه ی که در رابطه با پراتیک روزمره جنبش کارگری مطرح می شود. مثلاً این که، یکی از مطالبات معلمین معترض این بود که "چرا ما که معلم هستیم تا سطح کارگر تنزل کرده ایم". چنین بحث هایی در اینصورت ضروری می شود که در جهت رشد آگاهی بخش های مختلف کارگری مورد استفاده قرار گیرد؛ و اگر اینچنین نباشد؛ در سطح یک بحث انتزاعی باقی میماند. و وجه دیگر آن پیش برد این مباحث به منظور تکامل نظری و تئوریک در میان فعالین کارگری و انقلابی است که در موقع خود به آنها رجوع شود.
اکنون نسبت به همین مقدار بحث اگر بخواهم به پاسخ سوالات اول بر گردم باید بگویم که تقسیم کار در جامعه سرمایه داری به گونه ای است که بخشی از نیروی کار به صورت نیروی مولد و بخشی از آن به صورت نیروی خدمات تولیدی تقسیم بندی می شوند. مثلاً یک کارگر جوشکار که برای فروش نیروی کار خویش ناچار است تخصص خود را از طریق نیروی بدنی خویش برای فروش ارئه دهد و یک کارگر بخش خدمات ( مثلاً معلم) که همین کار را از طریق فروش نیروی کار فکری خود انجام می دهد. در دوره های گذشته جنبش کارگری و جنبش سوسیالیستی بر سر تمایز این دو بخش اسرار زیادی می شد زیرا این اعتقاد بود که چنانه نیروی کار صنعتی که با فروش نیروی یدی امرار معاش می کرد دست از کار بکشد و اعتصاب کند ضربه اصلی و نهایی را به سرمایه داری وارد خواهد کرد. اما همانطور که در بالا بحث شد نیروی کار بخشی از نیروهای مولده است و با تکامل کل نیروهای مولد خود نیز تکامل می کند. با آنکه تقسیم کار یدی و فکری همچنان پا برجا است ( و حتی مدتی بعد از پیروزی انقلاب کارگری نیز مشاهده خواهد شد) اما این دو هرچه بیشتر در هم ادغام می شوند. مثلا در نظر بگیریم در فرانسه خلبان ها یک هفته اعتصاب کنند، این اعتصاب نسبت به اعتصاب کارگران معدن آهن فرانسه میتواند ضربه بسیار مهلک تری به سیستم سرمایه داری فرانسه بزند. تعادل تمام سیستم سرمایه داری در فرانسه ظرف همین یک هفته به هم می ریزد؛ اما یک خلبان مانند یک کارگر معدن در یک تونل مشغول به کار نیست. او علاوه بر تخصص بسیار بالا توان فکری و بدنی خود را در مقابل مزد به فروش می رساند. منتها یک کارگر معدن دچار فرسودگی و از کار افتادکی زود رس شده و خیلی زودتر از فروشنده نیروی فکری کار از گردونه فروش نیروی کار خارج می گردد. در نتیجه یک معلم؛ شاید حتی کار سخت تر از یک شیشه بر داشته باشد اما به نسبت محیط های مختلف آموزشی امکان فرسودگی آن به دلیل استحکاک کمتر نیروی بدنی کمتر خواهد بود.
اکنون کم و بیش شاید بتوان متوجه شد که وضعیت مثلا یک مترجم در چرخه خرید و فروش نیروی کار چیست. آیا او یک کارگر محسوب می شود یا خیر؟ از نظر من بله، مادام که او یک عنصر از عناصر کل نیرو های مولده است و مادام که مشغول فروش نیروی کار خود ( گیریم نیروی کار فکری) خود است و مادام که ارزش افزونه ایجاد می کند او یک کارگر محسوب میشود. اما در تقسیم کار نظام سرمایه شرایط کار او آرام تر و راحت تر از شرایط کار فروشنده نیروی کار جسمی است و این خود به خود امتیاز ویژه ای برای وی ایجاد می کند. چنین امتیازات و اختلافاتی پایه اصلی شکل گیری اقشار و گرایشات مختلف در درون طبقه کارگر است که در جای خود میتوان به آن پرداخت اما در اینجا باید بدون درنگ تاکید کرد که با هر میزان اختلاف میان قشرهای مختلف کارگری؛ از تحت ستم ترین بخش آن گرفته تا آریستوکراسی یا بخش اشرافی کارگری، همگی در درون یک طبقه قرار می گیرند و هر بخش درموقع خود نقش فوق العاده اساسی و تعیین کنننده ای در ساقط کردن نظام سرمایه داری بر عهده خواهند داشت.
در اینجا ذکر این نکته نیز ضروری است که کسانی در چرخه تولید هستند که آنها نیز مزد دریافت می کنند اما اولاً نه ناچار به این کار هستند و نه با کاری که انجام می دهند ارزش افزونه ایجاد میکنند. آنها خود بخشی از مدیران سیستم سرمایه داری هستند که اگر چه مزد بگیر اما کارگر محسوب نمی شوند؛ زیرا در پروسه استثمار فرد از فرد در کنار استثمار کننده قرار گرفته ومشغول مهیا کردن شرایط استثمار به نفع سرمایه دار هستند و به همین دلیل مزد دریافت میکنند. آنها خود استثمار کننده نیستند بلکه شرایط استثمار را آماده می کنند. درست مانند وضعیت ارتش که خود مزد بگیر هستند و استثمار کننده نیز نیستند اما حیات و وجود شان تنها برای تضمین پروسه استثمار است.
در نتیجه راننده اتوبوس و معلم و پرستار و پزشک در جوامع پیشرفته سرمایه داری مدتهای طولانی است که در ردیف کارگران محسوب می شوند و در جوامع سرمایه داری پیرامونی نظیر ایران، در یک وضعیت دوگانه اما هر روز بیشتر به مرکز طبقه کارگر نزدیک تر میشوند. وضعیت دوگانه از نظر واقعیت عینی معیشتی آنها و آنچه که به صورت اخلاقی و کلامی بیانگر هویت آنها است. مثلاً دوستی در گذارندن دوره تخصص زنان در بیمارستانی توضیح می داد که این دوره در گذشته فقط دو سال و اکنون بیش از چهار سال ادامه پیدا می کند و در این مدت پزشک رزیدنت مانند یک پزشک استخدام رسمی کار می کند اما مبلغ دریافتی او از کارگری که در بخش نظافت بیمارستان کار میکند کمتر است. علاوه بر آن اگر در مواجه با بیمار، ویروسی ( مثلاً اچ-آی-ویی) به او منتقل شود نه تنها هیچ مسئولیتی به عهده بیمارستان نیست بلکه این پزشک بلافاصله از بیمارستان اخراج می شود!
خوب در اینجا شاید گفته شود که این پزشک پس از کسب تخصص میتواند در جایی مطبی برای خود بر پا کرده و دیگر مانند یک کارگر مزد بگیر نباشد بلکه از طریق دریافت ویزیت وضعیتی بهتر از یک کارگر به دست آورد. در گذشته و در دوره رشد نا کافی نظام سرمایه داری چنین بود اما با رشد هرچه بیشتر نیرو های مولد، تولید خرد ونیرو های درون آن به طرف صفوف طبقه کارگر رانده می شوند. اکنون یک پزشک پس از مدتها بیکاری اگر شانس بیاورد و در بیمارستانی استخدام شود بسیار خوشحال خواهد بود و حتی اگر در مطبی به طور خصوصی کار کند، اغلب در ساختمان پزشکانی خواهد بود که صاحب آن یک سرمایه دار است و تعدای پزشک را در استخدام خود قرار داده که در این ساختمان کار کنند.
نیروی کار در زمینه کشاورزی در سابق باز مانده ای از دوره ارباب- رعیتی و سیستم فئودالی بود اما حتی در این زمینه، اکنون نیروی کاری که بر روی زمین کار می کند یک رعیت نیست که مثلا به ازای نه ماه کار برای ارباب سه ماه بر روی همان زمین برای خود کار کند بلکه او یک کارگر است و مستقیماً با دریافت مزد بر روی زمین کشاورزی کار می کند. در شمال ایران در زمین های کشاورزی معلمان زیادی در فرصت های خالی خود مشغول کار کارگری در زمین های شالی کاری هستند. اکنون یک کارگر زیر مدرک فوق دیپلم در کارخانه ایران خودرو استخدام نخواهد شد.
موضوع بسیار اساسی در این جا این است که در جامعه طبقاتی موجود عده ای مشغول « انباشت سرمایه » هستند و این اساس نظام سرمایه داری را تشکیل می دهد. اما در سیستم گذشته اقتصادی ماهیت نظام را « انباشت کالا» تشکیل می داد. اکنون حتی اگر یک کشاورز خرده پا تولیدی دارد وحتی اگر این تولید با آبیاری به روش دیم و زمین آن با گاو آهن شخم بخورد( دیگر چنین چیزی را باید در موزه ها دید) می بایست تولید خود را در یک مبادله سرمایه دارانه به بازار سرمایه برده تا حاصل کارش را برگرداند.
من عمداً این بحث را باز تر کرده و طولانی تر پیش بردم تا شرایط برای پاسخ این سوال که چه تعداد کارگر اکنون در ایران مشغول به کار هستند فراهم شود. در این رابطه اگر تنها کارگران شاغل را در نظر بگیریم باز اکثریت عظیم جامعه در صفوف طبقه کارگر قرار می گیرند و وقتی بیکار می شوند نیز همچنان در این طبقه و در بخش ارتش ذخیره کار قرار خواهند داشت. در نتیجه قبل از آن که بخواهیم آماری در این رابطه داشته باشیم؛ باید دقیقاً بدانیم این آمار را برای چه میخواهیم. چنانچه در جهت تعیین تاکتیک ها و استراژی انقلابی در جستجوی پاسخی برای این سوال باشیم و برای آنکه این موضوع به تحقیق آکادمیک مبدل نشود میتوانیم یک نسبت فرضی در نظر بگیریم تا بر همان اساس استراتژی و تاکتیک انقلابی را ترسیم کنیم. موقتاً فرض کنیم بیست درصد کل جامعه ایران کارگر هستند و بر اساس آمار کل جمعیت در نظر بگیریم در ایران کارگر شاغل و بیکار روی هم چهارده میلیون نفر باشند؛ اکنون برای تعیین استراتژی انقلابی، حتی بدون نیاز به کشف پایگاه طبقاتی سایر بخش های جامعه، فوراً باید به این نتیجه برسیم که در سنت انقلابات کارگری، با حدوداً یک سوم این تعداد کارگر، مثلاً در روسیه تزاری، انقلاب سوسیالیستی سازمان داده شده و طبقه کارگر موفق به تصرف قدرت سیاسی شده است. در نتیجه هر تحقیق و بررسی در مورد رشد کمّی طبقه کارگر و با هر نتیجه ای که حاصل شود نمیتواند افق انقلاب سوسیالیستی، نه در ایران و نه سایر بخش های سرمایه داری جهانی را مورد تردید قرار دهد.

سوال چهارم: بعد از پایان جنگ ایران و عراق سیاست دولتهای رفسنجانی، خاتمی، واحمدی نژاد را شما سیاست های دنباله روی از یکدیگر می بینید یا هر دولت سیاست خودش را دنبال نموده است؟
سوال پنجم: به نظر شما هدفمند کردن یارانه ها چه تاثیری بر طبقه کارگر خواهد داشت؟

علی رضا بیانی:اگر بخواهیم به تغییر و تحولات بالایی ها در جمهوری اسلامی نگاهی داشته باشیم باید بر سر یک موضوع کمترین شکی نداشته باشیم و آن موضوع تثبیت نظام سرمایه داری در ایران و در تقابل با جنبش انقلابی طبقه کارگر و زحمتکشان توسط همه دولت های آن است. منتها هر کدام از این دولت ها در روش کار و برای بقای جناح خود سبک کار متفاوتی از دیگری داشته است. مثلاً دولت خاتمی که قصد حفظ سیستم موجود از طریق اصلاح آن را داشت؛ و البته در ماهیت آن در سایر دولت ها اختلاف اساسی یافت نمی شد اما نظر به این که هر تغییراتی توسط هر جناحی از حاکمیت می تواند موجب ضعیف یا قدرتمند تر شدن آن جناح شود؛ در نتیجه آنچه توسط جناح رقیب یا دولت بعدی به صورت مقابله و مخالفت بروز می کند عمدتاً در تحمیل اتوریته جناح خود است، حتی اگر لازم شود همه برنامه های دولت قبلی را اجرا کند تا توانسته باشد برتری خود را حفظ کند چنین خواهد کرد.
مثلاً موضوع اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی که با نام " هدفمند کردن یارانه ها" کد گذاری شده بود در همه دولت ها کمی بیشتر یا کمتر دنبال شده است و علت آن در واقع این است که دولت سرمایه داری در یک کشور پیرامونی و رشد نایافته سرمایه داری، تابعی از سرمایه داری جهانی است و لحظه ای که بخواهد از این مدار خارج شود به مدار "محور شیطانی" وارد شده و توسط امپریالیسم تنبیه خواهد شد. ( نظیر عراق و افغانستان و...) منتها اجرای این موارد که مستقیماً به معنی تعرض هرچه وحشیانه تر به سطح معیشت کارگران و مزد بگیران فقیر است امری بسیار ساده نیست.
توجه داشته باشیم که دردولت خاتمی طرح خصوصی سازی دانشگا هها مطرح شد و بلافاصله اعتراضات ١٨ تیر را در مقابل خود داشت. از آن به بعد سوبسید ها لابد بی هدف و سرگردان تر شده بود! تا دوره احمدی نژاد که برای حفظ حیات کل نظام و در محافظت از تهدید های امپریالیستی ابایی از رو درویی با مردمان مزد بگیر نداشته و بی پروا با حذف سوبسید بنزین دست در جیب کارگران و مزدبگیران فقیر کرد. هرچند واکنشی مردمی به این سرقت شبانه چنان واکنشی بود که توانست گوش احمدی نژاد را یک دور کامل بگرداند اما دولت احمدی نژاد آمده بود برای هیمن رویارویی ها و به این دلیل تمرینات لازم را از قبل داشته و اساساً از جناحی وارد این دولت شده که میتوان آن را رسماً یک دولت نظامی و با حکومتی نظامی توصیف کرد.(در این رابطه بحث نسبتا، مفصلی توسط « محسن یوسفی اردکانی» منتشر شده است که علاقه مندان به تحلیل دولت های اخیر در جمهوری اسلامی را به مطالعه آن دعوت می کنم.)
در هر حال هدف از "هدفمند کردن یارانه ها" انطباق هرچه بیشتر نظام سرمایه داری در ایران با سرمایه داری جهانی است. حیات حکومت اسلامی در ایران به این بستگی دارد که تا کجا می تواند در پروسه ادغام موفق و گوش به فرمان باشد.
ایران یکی از آخرین کشور هایی است که در لیست انتظار برای عضویت سازمان تجارت جهانی است. این سازمان که یک نهاد امپریالیستی است قوانینی دارد که هر عضو آن باید آنها را اجرا کند در غیر این صورت از مدار معاملات و تجارت با سایر بخش های این سازمان خارج شده و علاوه بر آن تحت فشار و تهدید نظام امپریالیستی قرار می گیرد. در این میان طنز مضحک این است که به موازات همه عمر جمهوری اسلامی از "دشمن" که موجودی عجیب وغریب و تقریباً هرچه بیشتر نا شناخته تر می شود صحبت شده است، اما برای وارد شدن در مرکز قلب این دشمن؛ اقلاً نیمی از عمر این رژیم در حالت زانو زدن پشت درب نهاد های امپریالیستی بوده است. تجارت جهانی و صندوق بین المللی پول و بانک جهانی از مهمترین آنها است.
این رژیم برای آن که بتواند وام های کلان دریافت کرده تا بین خود آن را تکه پاره کنند و فشار بدهی آن را به گرده مزد بگیران بیاندازند، باید چنین درخواستی را به صندوق بین المللی پول یا بانک جهانی برده و منتظر اوامر باقی بمانند. اولین دستور این نهاد ها عضویت درخواست کننده در سازمان تجارت جهانی است و وقتی این درخواست از این نهاد صورت می گیرد یک لیست بلند بالا در مقابلش قرار خواهد گرفت و مادام که آنها را اجرا نکند به عضویت این نهاد در نخواهد آمد. یکی از محوری ترین این خواسته ها اجرای پروژه خصوصی سازی است و در مرکز این عملیات حذف سوبسید ها قرار می گیرد. با پایان گرفتن پروسه خصوصی سازی و حذف سوبسید ها، بخش مهمی از شرایط ورود سرمایه های جهانی فراهم می گردد و با ورود این سرمایه ها که اکنون در حال مشاهده نیمه ای از آن هستیم، نیروی کار ارزان در ایران همزمان با مواد خام آن غارت شده و کارگری که از طریق بخشی از مایحتاج عمومی؛ در شرایطی که کنترل اقتصاد عمدتا در دست دولت بود و سوبسید دریافت می کرد و به این ترتیب امکان ضعیف تنفسی پیدا می کرد، اکنون دیگر این امکان را نیز از دست می دهد.
در ماهیت تمام کشمکش های موجود بین مردم و دولت، کشمکش و مقاومت در مقابل تعرض بیشتر و در تقابل با آن تعرض هرچه بیشتر به سطح معیشت توده های فقیر دیده می شود و در نتیجه از یک سو؛ این کشمکش ها مطلقاً خارج از مدار مبارزه طبقاتی نبوده منتهی تا کنون به شکل خام خود را بروز داده است. و از سوی دیگر تمام تغییر و تحولات بالا، در "لطیف" یا خشن ترین و نظامی ترین وجه آن، تغییراتی در جهت هرچه کوچک تر و لیبرالیزه تر کردن دولت بوده است. و با قوت تمام میتوان اذعان کرد که در طول حیات رژیم جمهوری اسلامی هیچ دولتی به اندازه دولت احمدی نژاد نتوانسته انطباق اقتصادی با نظام نئولیبرالیسم ایجاد کند.
فرق دولت احمدی نژاد با دولت خاتمی در این است که خاتمی نتوانست به اندازه احمدی نژاد سیستم اقتصادی ایران را با سیستم لیبرالیزم سرمایه جهانی منطبق کند اما سعی کرد در سیاست تا جاهایی با نئولیبرالیزم همخوانی پیدا کند اما احمدی نژاد میدانست هر گشایشی در عرصه سیاسی آغاز هجوم عظیمی از سوی توده های فقیر خواهد بود پس با قدرت نظامی در عرصه سیاسی با این یورش ها مقابله کرده و به عبارت دیگر اعتنایی به لیبرالیزم در سیاست نداشته اما در عوض در عرصه اقتصادی چنان چاکری امپریالیسم جهانی را کرده است که در این رابطه باید قویاً تاکید کرد حیات تا کنونی اش را مدیون همین چاکری است.

سوال ششم: نیروی عظیم بیکاران که روندی صعودی دارد در جامعه ایران چه می کنند؟
سوال هفتم: با توجه به اخراج کردن کارگران و نیروهای مولد در جامعه این نیروها در کجا جذب می شوند؟

علی رضا بیانی:در اینجا ابتدا لازم است توضیحی در مورد ذات متناقض سیستم سرمایه داری داده شود و آن این است که نیروهای مولد که نیروی کار بخش مهمی از آن است مدام رو به رشد و میل تکاملی دارد. مجموعه این نیروی مولد نیازمند مناسباتی در تولید هستند که بتوانند در چارچوب و هدایت آن چرخه تولید را در حرکت نگاه دارند؛ مناسبات سرمایه داری به دلیل نوع مالکیت و رقابت در آن که مداوماً نیز میل به خصوصی تر شدن دارد میبایست کل نیروهای مولد که مدام رو به هرچه اجتماعی تر شدن می رود را در چهارچوب هرچه تنگ تر خود جای دهد؛ در اینجا پایه مادی تخاصم بزرگ طبقاتی بنیان گذاشته شده و علت اساسی انقلاب اجتماعی که رشد این نیروهای مولد از یک سو و تنگی محیط برای قرار گرفتن در چارچوب مناسبات تولیدی کاپیتالیستی از سوی دیگر است را تشکیل می دهد.
وقتی تولید هرچه اجتماعی تر میشود لازم است مناسباتی تولیدی برای آن فراهم گردد که آن نیز نه مطلقاً فردی که کاملاً اجتماعی باشد؛ مالکیت اجتماعی تنها مناسبات تولیدی است که تاریخ در اختیار تکامل نیرو های مولد قرار میدهد. اکنون بر بستر این تناقض اساسی میتوان به تناقضات و تضاد های فراوانی در سیستم سرمایه داری اشاره کرد؛ بیکاری یکی از مشتقات اساسی ترین تضاد در درون نظام سرمایه داری است. تضادی که حل آن تنها در گرو از بین رفتن این نظام است و نه غیر از آن.
در نظام سرمایه داری که تولید در آن طبق نقشه یا تولید با برنامه نبوده بلکه جهت کسب سود است؛ رقابت آزاد شرط مهمی برای آن خواهد بود. در سیستم اقتصادی با رقابت آزاد، هرصاحب سرمایه ای حق دارد هرچه میخواهد و به هر مقدار که مایل است تولید کند. در نتیجه انبوه تولیدات تکراری و مشابه و فقط کمی متفاوت در رنگ و طرح به بازار سرازیر می شود. مصرف کننده در نهایت و در بهترین شرایط بهره بری از تولید، تنها به یک کالا نیازمند است که نمونه مشابه آن به وفور یافت میشود. در نتیجه کسی که برای تهیه مثلاً یک دستگاه یخچال به بازار رفته است با فقط یک دستگاه یخچال به خانه اش بر می گردد. بدیهی است به دلیل رقابت آزاد، مقدار تولید این کالا و ورودش به بازار به مراتب بیشتر از مقدار تقاضای آن است؛ پس یک دور تبلیغات تجاری و عوامفریبی آغاز می شود اما این نیز نمیتواند دلیل اساسی برای فروش همه محصولات اضافه در بازار باشد؛ در اینجا است که بحران آغاز می شود.
آن چه در گذشته به آن قحطی می گفتند اما در واقعیت نه قحطی که فراوانی است. یعنی بحران سرمایه داری نه به دلیل کمبود که از ازدیاد محصول و فراوانی آن ناشی می شود. به قول ناظم حکمت که در رابطه با بحران سال ١٩٢٩ گفت:«چنان جای حیرت آوری است این جهان که ماهیانش قهوه می خورند و بچه هایش بی شیرند؛ خوک ها را با سیب زمینی می پرورانند و مردم را با حرف.» او اشاره به این داشت که برای خالی کردن بازار، گندم و قهوه تولید شده را به دریا می ریختند در حالی که بچه ها شیر برای خوردن نداشتند، و این تازه وضعیت قابل تحمل تری است نسبت به وقوع جنگ به بهانه ای واهی که با نابودی همه آنچه که قبلاً ساخته شده بود زمینه رونق بازار جدید فراهم شود!
در سیستم مالکیت فردی، مالک یک کارخانه آزاد است که هر مقدار کارگر موردنیاز است استخدام کند. حال اگر فرض کنیم یک کارخانه اتومبیل سازی با ده هزار کارگر مشغول به کار؛ با شرایط اشباع بازار روبرو شود در نتیجه مالک کارخانه دست به اخراج انبوه خواهد زد. به این وضعیت رشد ابزار تولید که بخش دیگری از نیروی مولد است را میتوان اضافه کرد. یعنی با پیشرفت تکنولوژی و جایگزینی دستگاه های مدرن( مثلاً روبات) نه آنکه از ساعات کار کارگران با دستمزد سابق کاسته شود بلکه تعداد انبوهی از آنها اخراج خواهند شد. یک کارخانه با ده هزار کارگر اکنون فقط نیازمند هزار کارگر می شود. ٩ هزار کارگر به سادگی به ارتش ذخیره بیکاران منتقل می شود. تا اینجا اگر موقتاً و در خوشبینانه ترین حالت کسی را مقصر ندانیم اما در هر حال تعداد وسیعی بیکار در جامعه خواهیم داشت که هر یک از کارخانه ای و محل تولیدی رانده شده است؛ این عده تا قبل از این یکبار در نقش تولید کننده کالا بوده اند که در قبال کار خود مزدی دریافت می کردند؛ و یکبار در مقام خریدار کالا بوده اند که اکنون پولی برای خریدن نخواهند داشت. در نتیجه تولید کنندگان اخراج شده در این روز خریداران بی پول فردا خواهند بود و این اساسی ترین تضاد درون نظام سرمایه داری که حل قطعی آن تنها با از بین رفتن این نظام ممکن خواهد بود؛ عامل افزایش بحران و تحمیل فشار باز هم بیشتر به کل جامعه بشری است.
صاحبان سرمایه از بحران بیکاری نیز در جهت منافع خود بهره برداری میکنند. آنها کارگران بیکار را به عنوان ارتش بیکاران ذخیره کرده و در مقابل کارگران شاغل به عنوان آلترناتیو کار از آنها استفاده میکنند. این بیکاران را به صورت "اِسَتاَن بای" در پشت در کارخانه ها نگاه میدارند تا تهدیدی برای کارگران شاغل باشند که تقاضای افزایش دستمزد دارند. آنها را در رقابت با کارگران شاغل قرار داده و پایه ای افتراق در درون طبقه را بنا می گذراند.

سوال هشتم: در سالهای اخیر به نظر شما اعتراضات و حرکات کارگری چگونه شکل می گرفته است؟
سوال نهم: جنبش موجود را چگونه می بیند و به کجا خواهد رفت؟ همانطور که میدانید کارگران دراین خیزش هاحضورداشته ولی به صورت طبقاتی نبوده است.شما چه تصویری ازشرکت فعال کارگران به صورت تشکل یافته درجنبش و خیزش مردم ایران دارید؟
سوال دهم: چشم اندازتشکلهای کارگری را چگونه می بینید؟ شما ازاول ماه می روزجهانی کارگرچه خاطراتی دارید وچه نقشی داشتید؟

علی رضا بیانی: در مورد جنبش کارگری باید بر سر یک نکته هرگز شک نداشته باشیم و آن جنبشی همیشه در حرکت و جاری است. هرچند این جنبش دارای حرکتی گاه بطئی و گاه پر خروش می شود اما از بدو پیدایش خود هرگز باز نایستاده است. در نتیجه طرح موضوع "رکود جنبش" که گاه در بحث ها عنوان می شود بحثی فرعی است. اما دقیق تر اگر بخواهیم این جنبش را تحلیل کنیم باید بگوئیم جنبشی که توازان قوا را به نفع خویش ندارد. و یا توازن قوا به نفع این جنبش نیست. پس آنچه که به عنوان "رکود" دیده می شود در واقع نبودن توازن قوا به نفع طبقه کارگر است. حال چرا باید بر سر این نکته تمرکز کرد و چگونه میتوان این بحث را از سطح اختلافات کلامی خارج کرده و آن را ملموس نمود، به این دلیل و اینگونه است که برای در دست داشتن توازن قوا به نفع طبقه کارگر می بایست یک سلسله کارهای آگاهانه ای صورت بگیرد. یک سری فعالیت کارگری، سیاسی و انقلابی صورت بگیرد تا امکان چرخش توازن قوا به نفع طبقه کارگر فراهم گردد. درست به همین دلیل است که بر سر این نکته می بایست تمرکز کرده و مضمون واقعی این بحث را شکافت.
در جنبش های اجتماعی مادام که طبقه کارگر نتواند هژمونی خود را اعمال کند جنبش های اجتماعی بی افق و سرگردان خواهند شد. واقعه جالبی که در این اواخر در سطح برخی از این جنبش ها رخ داده است این است که به جای دعوت از این جنبش ها توسط طبقه کارگر و گرد آمدن این جنبش ها به زیر پرچم کارگری، برخی از این جنبش ها مانند بخش هایی از جنبش دانشجویی و یا بخش هایی از جنبش زنان خود از طبقه کارگر میخواهند که آنها را به زیر پرچم کارگری دعوت کنند. گاهی حتی رشد یافتگی جنبش های یاد شد در سطح کیفی؛ از رشد یافتگی جنبش کارگری در همین سطح جلوتر افتاده است. این جنبش ها از طبقه کارگر درخواست میکنند جلو افتاده تا آنها هدایت گر و رهبری برای جنبش خود داشته باشند. آنها به خوبی متوجه قدرت عظیم جنبش کارگری شده اند اما متاسفانه خود طبقه کارگر هنوز کاملاً متوجه قدرت خویش نیست. اما این به معنی "رکود جنبش" نیست بلکه همانطور که گفته شد این وضعیت بیانگر عدم چرخش توازن قوا به نفع طبقه کارگر است.
سر درگمی عجیبی در کل جنبش حاکم است که البته و صد البته نتیجه طبیعی تحمل سرکوب سیستماتیک از یک سو و شدت هر روز بیشتر فشار اقتصادی و معیشتی از سوی دیگر است که واقعاً این طبقه را به زانو درآورده است. نمی دانم تاریخ در آینده در مورد طبقه کارگر ایران چه قضاوتی خواهد داشت. طبقه ای که در تاریخ جنبش خود انقلابی سازمان داد که در طول تاریخ جنبش کارگری جهان تنها با انقلاب اکتبر برابری کرده و در همان سطح قد علم می کند اما اکنون تحت فشارهای ضد انقلابی که در همان انقلاب قدرت را به جای طبقه کارگر به دست گرفت در چنان فشاری است که همین تاریخ شاید به سختی بتواند نمونه ای برای مشابهت با آن نشان دهد.
طبقه کارگر ایران مدتها است که در سطح اعتراضات تدافعی که اغلب از سطح واکنش غریزی به ستم فراتر نمی رود قرار دارد. فشار سیستماتیک در هر جنبه ای باعث از دست دادن اعتماد به نفس و استیصال و خسته شدن طبقه کارگر شده است و به معنای واقعی این طبقه را در درون خود محبوس کرده است. خوب، این وضعیت واقعیتی است که بدون نگاه به آن و یا با چشم پوشی از آن نمی توان در فکر راهکار و چاره بود و نتیجه درستی هم گرفت. در عوض و به جای نادیده گرفتن این ضعف ها می توان یقه ضعف های بسیار مهمی را گرفت که با وجود آنها نه تنها اعتماد به نفس به طبقه کارگر باز نمی گردد بلکه این وضعیت همین گونه تثبیت شده و جنبش کارگری تا سطح اهرمی توسط جناح های بورژوازی برای تحت فشار قرار دادن جناح های رقیب خود تنزل می کند. درست به همین دلیل است که طبقه کارگر ایران با وجود همین یاس و درون گرایی و با وجود نداشتن اعتماد به نفس؛ در مواجه با جنبش های مردمی اخیر واکنشی از روی بی اعتمادی داشته و در سردرگمی به سر برده است. طبقه کارگر آنقدر می داند که با اعتصاب خود چه بلایی بر سر حاکمان سرمایه خواهد آمد اما به دلیل نداشتن اعتماد به نفس و نداشتن دست بالا در مرکز تحولات یا هژمونی خویش، فرصت های مهمی را از دست داده است که البته در نهایت خود بیشترین تحمل کننده ضربه آن است. وقتی مردمان به خشم آمده که در درون آنها افراد کارگر به صورت پراکنده؛ هرچند نه به صورت یک طبقه و با مطالبات طبقاتی خویش نیز فراوان یافت می شود؛ در هرحال افرادی که باعث رشد رادیکالیزم این جنبش و در مسیر ضد دیکتاتوری قرار دادن آن نقش مستقیم ایفا کرد ه اند وجود داشته و دستگیر و شکنجه و اعدام می شوند، اولین ضربه به خود طبقه کارگر وارد می شود که نتوانسته این جنبش ها و رادیکالیسم آنها را زیر پر و بال خویش بگیرد. وقتی جامعه التهاب سیاسی پیدا کرده است طبقه کارگر باید بیشترین بهره برداری از این فضا را داشته باشد که متاسفانه چنین نشد.
در این وضعیت چه باید کرد: طبیعی است که مبارزه انقلابی بسیار پیچیده و مبارزه ای است علمی و نیازمند تئوری و سنت های انقلابی درخور همین مبارزه. مبارزه انقلابی و سازمانیابی آن مانند چیدن تکه های پازل در کنار یکدیگر است که اجزا کوچک و بزرگ آن گاه بسیار پراکنده و دور از دست رس و گاه در نزدیکی اما غیر قابل مشاهده است. تمام این قطعات وابسته به یکدیگراند و با حذف حتی یک قطعه ترسیم و تعیین تکلیف مخدوش و از دست رس دور می ماند.
طبقه کارگر دارای گرایشات مختلف است و هر کس این موضوع را نادیده بگیرد در همین اولین قدم در حال حذف قطعاتی از پازل چشم انداز انقلابی جنبش کارگری خواهد بود. تنها کسانی لازم می دانند این گرایشات را حذف کنند که دارای ظرفیت دمکراتیک در سطح دمکراسی کارگری نیستند و این عده از عوامل بازدارنده ارتقاء جنبش محسوب خواهند شد. هر نقد و بر رسی هر گرایشی در درون یک جنبش موضوع درون همین جنبش و در مرحله کار و فعالیت مشترک قابل ارائه است، در غیر این صورت غر و لندی از دور دست مانند دهقانی است که بر روی تپه کود خود ایستاده و از دور کسی را می بیند که از حاشیه زمینش راه رفته است.
مثلا بحث های بی ربط به سندیکالیسم که شاید به طور کلی در در سطح تئوریک اجزای زیادی از آن هم صحیح باشد اما در پراتیک با تحلیل از شرایط ویژه در ایران که هر مبارزه اقتصادی بلافاصله و ناچاراً به مبارزه ضد سرمایه داری تبدیل می شود، حتی اگر این مبارزه توسط یک سندیکا "راست" صورت گیرد، همه این بحث ها را انتزاعی می کند.
چنین درک و برداشتی مکانیکی و صد درصد ذهنی و غیر دیالکتیکی مستقیم در انشقاق طبقه کارگر و فعالین آن نقش بازی کرده است. اکنون و در اینجا فرصت نقد و بر رسی "سندیکالیسم" نیست اما ذکر این نکته ضروری است که وقتی فعالینی موضوعیت مبارزه ضد سرمایه داری خود را با مبارزه ضد سندیکالیستی معاوضه میکنند و بعد تازه در عمل در شرایط خاص جامعه ما مشاهده میشود که اتفاقًا این سندیکالیست ها بودند ( هرچند بر خلاف سایر کشور های اروپایی) که دقیقا در مجرای ضد سرمایه داری قرار داشتند و همچنان مشغول پس دادن تاون همین موضوع هستند؛ آنها خم به ابرو نیاورده و همچنان ماکسیمالیسم و رادیکالیسم خرده بورژوایی خود را در غالب نوشته های "تئوری-رمانتیک" مرتب بر سر تنها سبک کاری می کوبند که پس از بیش از دو دهه، گیریم برای اندک مدتی، مجرای تنفسی شد به نفع بازگشت اعتماد به نفس برای کل جنبش یک طبقه.
قطعه دیگر پازل ندانم کاری های پیشروانی است که تصور می کنند برای دادن جنبه کارگری به فعالیت خود لازم است تا سطح کنونی وضعیت سیاسی طبقه کارگر قرار بگیرند که وضعیتی استیصالی است. مثلاً کارگران یک بخش تولیدی از سطح دانش کنونی و با تجربه کنونی مبارزه خود شعارهایی در غالب توصیف "گرسنگی" می دهند. ماهیت شعارهای آنها کاملاً به حق و واقعی است اما نقش یک پیشرو کارگری ارتقاع این شعار ها به سطح بالا تر و رزمنده و تعرضی است و نه تنزل کردن بیشتر از همان سطح. مثلاً شعار هایی مانند "ما گرسنه ایم، ما تشنه ایم ، به دادمان برسید" و ...! در دوره هایی در بخش هایی از جنبش کارگری بیان می شود که آن سو تر جنبشی دیگر مشغول آتش زدن عکس رئیس جمهور و رهبر نظام و شعار مرگ بر دیکتاتور است. یک فعال کارگری می بایست بین این دو مبارزه رابطه منطقی ایجاد کند و نه هنر تکرار استیصال با زبانی استیصالی تر! این قطعه پازل، یعنی انتقال اعتماد به نفس به جنبش کارگری توسط پیشروان جنبش کارگری بی نهایت موثر و تعیین کننده است. این جنبش واقعاً به تعدادی بیشتر اسالو نیازمند است حتی اگر دارای درک و دریافت سندیکالیستی باشند. وقتی جنبش طبقه کارگر هژمونی به دست گرفت بخش های وسیعی از طیف سندیکالیسم خود اولین کسانی هستند که زیر پرچم سرخ آن جمع خواهند شد؛ این از زاویه یک سلیقه یا آرزوی شخصی نیست بلکه از تجربه دویست سال جنبش کارگری است. رهبران سندیکالیست چون نمی خواهند فعالیت تحت پوشش حزب کمونیست داشته باشند به سراغ سندیکا می روند (بماند که برخی از نقادان به آن خود نیز مایل نیستند تحت پوشش حزبی فعالیت کنند و در اینصورت معلوم نیست اگر سندیکا و چیزی شبیه به سندیکا خوب نیست و حزب هم خوب نیست پس آن چه تشکلی است که باید در آن متشکل شد!؟) و بدنه سندیکا چون چنین حزبی در جامعه نیست به سراغ سندیکا میروند اما با وجود چنین آلترناتیوی واضح است که جناح رادیکل انقلابی در شرایط انقلابی رشد بیشتری خواهد داشت. مثلاً حزب بلشویک در مقطع انقلاب اکتبر به تشکلی تبدیل شده بود که بیش از هر تشکل کارگری دیگر در روسیه عضو کارگر داشت و اکثر آنها قبلاً در تشکلات اکونومیستی عضویت داشتند.
قطعه مهم و اساسی دیگر این پازل اعتقاد عملی و اثبات شده به دمکراسی کارگری است. این چیزی است که شخصاً ادعا می کنم اعتقاد به آن می تواند یک جنبش را سر پا نگاه داشته و یا با بی اعتنایی به آن، همین جنبش را محکم به زمین بکوبد. فعالین و پیشروان کارگری که اعتقاد عملی به این مولفه ندارند بیشترین خدمتی که به این جنبش می توانند داشته باشند این است که این جنبش را به حال خود رها کرده و در جای دیگری فعال شوند. تمام اهمیت و اساساً ماهیت انقلاب کارگری در استقرار دمکراسی کارگری است؛ جز این مفهوم رهایی مفهومی وارونه است و تکرار نظام موجود. گاهی بعضی از فعالین آنقدر غصه گرسنگی و غم نان کارگران را میخورند که به کلی فراموش میکنند که شاید جنبش از جنگ نان و پنیر آغاز شود اما ابداً نباید در این مرحله متوقف بماند و این وظیفه به عهده همین فعالین است مشروط به اینکه در پراتیک مبارزاتی خود اعتقاد عملی به دمکراسی کارگری را به اثبات برسانند. بارها مشاهد شده است که توان یک فعال کارگری و یا فعال سیاسی به دلیل بی علاقه گی به ورد در فرقه و باند یک گرایش، با حذف گرایی،انگ زنی و اتهامات بی اساس چنان کاسته شده که این فعال از مسیر مبارزاتی اش به کلی منصرف شود. چنین تلاش هایی از روی بی اعتقادی به دمکراسی کارگری؛ در خوشبینانه ترین حالت، بالقوه در ردیف حذف گرایی بازوان سرمایه است.
شخصاً شاهد از دست دادن فرصت های زیادی بودم که می توانسته مستقیماً اعتماد به نفس به طبقه کارگر منتقل کند اما به دلیل بورکراسی خفقان آور و بی اعتقادی به دمکراسی کارگری یک به یک آنها از دست رفته و همچنان از دست می رود. در این رابطه بحث بسیار مفصلی وجود دارد که در نوبت خودش باید به آنها پرداخته شود اما اینجا لازم است بر این نکته تاکید کنم که شخصا معتقدم یک فعال مدعی، تنها زمانی میتواند مارکسیست باشد که دمکراسی کارگری را خیلی زودتر و بیشتر و بهتر از کاپیتال مارکس بشناسد.
مجموعه مفصلی از قطعات مورد نیاز یک جنبش لازم است در کنار یک دیگر نشسته و با هم چفت و بست شود تا بتوان جنبش را به یک مرحله جلوتر برد در غیر اینصورت هر روز در هر گوشه از این کشور اعتراضی کارگری صورت می گیرد و سرکوب می شود و یا به هر طریق دیگر از پا درآمده یا به مماشات کشانده می شود.
هر استراتژی ابزار خود را لازم دارد اما در شرایط جنبش ما اغلب این ابزار خود به یک استراژی تبدیل شده است. خوب می دانیم که سرمایه داری حاکم با سرعت در حال انطباق خود با سرمایه جهانی است و نهاد های سرمایه داری جهانی، مثلاً آی-ال-او یکی دیگر از مجموعه نهاد های امپریالیستی است که دستوراتی را برای دولت های کشورهای سرمایه داری پیرامونی دیکته می کند. یکی از این دستورات اتفاقاً تشکل کارگری بدون کسب اجازه از دولت است. هرچند سرمایه داری حاکم نوع با اجازه آن را نیز سرکوب می کند اما اگر بتواند ابتکار عمل را در دست خود نگاه دارد دیر یا زود نهادهایی با نام کارگری در پیوند با سازمان جهانی کار ساخته خواهد شد. سازمان جهانی کار دلش برای کارگران بدون تشکل نسوخته است که چنین تقاضایی از حکومت سرمایه ایران می کند بلکه آنها خوب می دانند که اگر سرمایه های جهانی به داخل ایران سرازیر شود و طبقه کارگر تحت فشار استثمار به مراتب وحشیانه تر عصیان کند لازم است طبقه کارگر رهبران و تشکل هایی برای مذاکره داشته باشند که اعتماد بیشترین کارگران را نیز پشت خود داشته باشد. اکنون خانه کارگر رسوا تر از آن است که بتواند چنین نقشی بازی کند در نتیجه همه تلاش آنها برای ایجاد چنین نهادی با هر نامی که میخواهد داشته باشد است؛ اگر تا کنون نتوانسته اند چنین نهادی برپا کنند به این دلیل واضح است که سرمایه داری حاکم در شرایط مفلوک و واماندگی است و ابتکار عمل را رفته رفته بیشتر از دست میدهد. در هر حال چنانچه چنین نهادی برپا شود و با عوامفریبی های قابل پیش بینی و با کمی امکانات دم دستی کارگران را به سمت خود دعوت کند. و یا حتی هر استخدامی را منوط به عضویت در چنین نهادی کند درنتیجه یک فرصت استثنایی برای تشکل یابی برای دوره ای طولانی دوباره از دست می رود. پس تشکل مستقل کارگری که قرار است ابزار مبارزه کارگری در جهت استراتژی کارگان باشد اکنون خود به هدف کارگری، گیریم هدفی کوتاه مدت تبدیل شده است.
حال که شرایط برای هیچ تشکلی فراهم نیست چه باید کرد. در اینجا می توان به سراغ سنت های جنبش کارگری در سایر نقاط جهان رفت و از تجربیات آنها بهره برد. یکی از آنها در چنین شرایط خاصی «اتحاد عمل» است. تلاش شبانه روزی فراوانی در این جنبش صورت گرفت تا این مفهوم پذیرفته شود. مقاومت های زیادی در مقابل آن بوجود آمد که سعی می کرد در پوشش یک سری مطالب و غامض گویی های ادبی و عامدانه، اصل موضوع را مخدوش کند. در هر حال تجربه اخیر جنبش کارگری در ایران، پس از دوره طولانی، ایجاد اتحاد عملی بین "تشکل ها" و فعالین کارگری بود که مهمترین دستآورد آن اجرای مراسم اول ماه مه در «استادیوم ورزشی شیرودی» بود. این یکی از شیرین ترین خاطرات فعالیت من بود که با چشم خود می دیدیم چه شور و اعتماد به نفسی هم به فعالین و هم به کل جنبش تزریق می شد. اما متاسفانه و باز متاسفانه بی اعتقادی به دمکراسی کارگری توسط عده ای از یکسو و فشار نفس گیر فرقه گرایی از سوی دیگر، می رفت که این شورا را از درون مستحیل کند.
در هر حال همیشه این بحث مطرح بود که اتحاد عمل کارگری نه یک تشکل کارگری و نه ائتلاف کارگری و نه چیزی مشابه اینها است؛ این اتحاد عملی است به حول یک یا یک سری از مطالبات مشترک بین فعالین و پیشروان کارگری. اتحاد عمل در نبود تشکل های کارگری ساخته میشود و اگر هر گرایشی بتواند تشکل خود را داشته باشد که دیگر اتحاد عملی ضروری نخواهد بود.
نقد های فراوانی بر این پیشنهاد صورت می گرفت که یکی برای تن ندادن به این همکاری بود و دیگری به شکل بورکراتیک غلیظ، برای در مرکز نشستن در آن. از اولی که بگذریم ( زیرا با کناره گیری، خود را به حاشیه راند) دومی مدعی بود که اتحاد عمل میبایست بین گرایشات رادیکال صورت گیرد! حال تصور کنید که کافی است هر رفرمیستی این مورد را ذکر کند تا به این ترتیب اتوماتیک رادیکال دیده شود!
بحث در این رابطه این بود که از کجا معلوم است چه تشکل یا فردی رادیکال یا رفرمیست است؛ ما این را چگونه بفهمیم بدون آنکه هنوز معلوم نیست خود ما که این را میگوئیم در کدام بخش آن قرار داریم. اتفاقاً اتحاد عمل درست برای این است که در یک فعالیت مشترک چنین چیزی آنهم رو به جنبش معلوم شود. در نتیجه لازم است تنها و تنها مطالبات مشترک را پیشنهاد کرد و درخواست کار مشترک از همه گروه ها و گرایشات و افرادی کرد که آن را قبول دارند. بدیهی است ورود کسانی که در سرکوب همین جنبش دستشان به خون آلوده است به عنوان ورودی ممنوع مفروض است اما به جز این، مطالبات مشترک میتواند نیروی عظیمی را به دور هم گرد آورده تا در نبود تشکل مستقل کارگری بخشی از وظایف آن را انجام دهد.
بدیهی است با اعتقاد عملی به دمکراسی کارگری میتوان بولتن مباحث داخلی و بیرونی منتشر کرد تا هر گرایشی بتواند نظرات خود را در آن منعکس کرده تا به این ترتیب هم صحت و اشتباه آن و هم گرایش رادیکال و غیر رادیکال آن مشخص شود تا طبقه کارگر خود قضاوت کند. تجربه شخصی من از چنین اتحاد عملی فقط نمونه ای برای یک شروع بود. اما در همین حد یکی از بهترین تجربه های من بود؛ ومتاسفانه باید بگویم به دلیل ضعف های اسفناک در آستانه خود متوقف می شد. و این دوباره بر من ثابت می کرد که واقعا جنبش ما در سطح رشد جنینی خود است. در هر حال مگر پیشنهادهایی ارائه شود که به جز از این مسیر بتواند اهداف جنبش را تامین کند وگرنه مسیر فعلاً موجود منطقاً هنوز همین است و تصور میرود تا مدتی نیز همین باشد.
اما آنچه مسلم است این است که جنبش رو به رشد و حتی وضعیت رو به اعتلای انقلابی در راه است و متاسفانه آمادگی دخالت گری در آن کافی نیست. از همین رو جنبش های اجتماعی موجود در ترکیبی عام، اعم از اقشار میانی و گرایشات زنان ودانشجویی و جوانان و کارگران در سطح جامعه توانستند ارکان رژیم سرمایه حاکم را بلرزاند اما متاسفانه در این جنبش طبقه کارگر به عنوان جنبش اخص برای رهایی تا کنون میانداری نکرده و به همین دلیل هژمونی جنبش موجود در دست بخش های از بورژوازی و مطلقاً برای به انحراف کشاندن و یا توقف آن در سطح کسب امتیازات خودشان است. این جنبش های عام در ترکیب با جنبش خاص طبقه کارگر میتواند بزرگترین زلزله اجتماعی در ٣٢ سال اخیر را ایجاد و به کسب برتری های تعیین کننده تا حد تصرف قدرت بیانجامد. کافی است طبقه کارگر با اعتصابات عمومی خود، حتی فقط برای چند روز نشان دهد چه قدرت مهیبی در این تکان نهفته است. به هر حال همه چیز آماده و همه کس منتظر دیدن این رخداد است. و اما طبقه کارگر نیز به انتظار پیشروان کمونیست خود جهت سازمایابی انقلابی و ترسیم افق سوسیالیستی است که بتواند پرچم سرخ خود را در مرکز تحولات جامعه بالا برد.

به امید این روز

علی رضا بیانی - هفتم ارديبهشت ۱۳۸۹

ardeshir.poorsani@gmail.com

طرح بحثی برای آغاز تدوین و ارائه ی تحلیل جامعی از وضعیت ایران، «محسن یوسفی اردکانی»
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=28733