افق روشن
www.ofros.com

اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل


علی سالکی                                                                                                      دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۵ - ۳۱ اکتبر ۲۰۱٦

« معلمِ دلسوز و علاقمند کم است. معلم ها کارشان را با یک نوع اجبار به خاطرِ نان و به صورتِ عادت – درست مثلِ این که هر روز عادت دارند صبحِ زود پا شوند بروند سنگکِ گرمی و پنیری بخرند بیاورند بخورند انجام می دهند»....«معلم درسش را هم مثلِ یک دستگاهِ خودکار و ماشینوار می گوید. حساب کنی می بینی که بیشتر از هزار بار نادرشاه را درس گفته و هزارمین درسش با نخستینِ آن کوچکترین فرقی ندارد. زمان، مکان و حال و وضعِ دانش آموز در تدریسِ او اثری ندارد. هزار بار نادر را برده به هندوستان و هندی هایِ بیچاره را از دمِ تیغِ بیدریغِ او گذرانده و مفتخرانه (فاتح) لقبش داده و برگردانده به ایران». [صمد بهرنگی- کندوکاو در مسائلِ تربیتی ایران]
آقایانِ دبیرکلِ فعلی و قبلی! آیا شما مصداقِ بارزِ همین معلم نیستید؟ با این تفاوت که آن معلم تحتِ اجبارِ نان درآوردن، شروع به طوطی واریِ دروسِ تجویزی می کند، اما شما تحتِ اجبارِ چه چیزهایی؟ یقینا از طوافِ کعبه ی کوروش، قانونِ کار، به شما حقوقی نمی دهد؟ اما شاید قانون های دیگری هم دارید؟!
آیا اینطور نیست که معلم در محیطِ کار و آموزش، دچارِ همین شرایطی است که صمد بهرنگی به درستی به نقدِ آن نشسته بود؟ و آیا اینطور نیست که ما نباید و نمی توانیم منشاء مشکلات را از معلمان بدانیم، چرا که او را محبوسِ شرایطِ جاریِ حاکمه می دانیم؟( و البته مجهز به اراده ای که می تواند بیدارش کند، و آیا شما بیدار کنندگانید؟ یا دیازپام ها؟)
آیا اینطور نیست که برخی از معلمان به عنوانِ پیشرُوانِ مبارزه با این شرایط، در تاریخِ معاصرِ ایران، مثلِ «صمد بهرنگی»،«کرامت الله دانشیان»، « هرمز گرجی بیانی»،« علی اشرف درویشیان»،« فرزاد کمانگر»، با بنیان های روابط و مناسباتِ حاکمه، سرِ جنگ گرفتند؟! مقدماتِ اعتصابات را فراهم کردند، متونِ مختلفِ اعتراضی و انقلابی را انتشار دادند و دست به نقد و سازماندهی داشتند.
و آیا این همان برهه ای نیست که معلم و به طورِ خاص نمایندگان و پیشروان(اگر با ارفاق بشود این نام را به شما داد)، دیگر نمی توانند به خاطرِ محبوس بودن در سلطه ی شرایط، حرکاتِ مغشوش و توهم زا و قیقاجی را انجام دهند و مثلا بگویند :« چه می شود کرد؟ مجبوریم؟»... آنها اراده به آزاد شدن کرده اند، شما چطور اراده به چه کرده اید؟!
آیا یک نماینده و پیشقراولِ معلمان یا کارگران مجبور است که بینِ کتاب و تبلیغِ کتابِ« کندوکاوی در مسائل تربیتی ایران» در بین افراد و کتابهایی از این دست و بهتر حتی- و عکس انداختن در بینِ طرفدارانِ همان نادرشاه ها و کوروش ها و هوخشَتره ها که مطمئنا علم و دانش در نزدشان مطلوب و در انحصارِ خاندانِ خود و اشراف زاده گان شان بوده است- عکس در کردن با تحجر و اجتماعِ ارتجاعیِ اعتراضی را انتخاب کند؟ بله مجبور است، و شما ارتجاع را، انتخاب و عمومی و آموزشی می کنید!
شما، دبیرکلِ معلمانِ ایران هستید؟! که با قبری عکس می گیرید که از سلسله ای به جای مانده که در آن سلسله، حداقل، دانش و سواد، انحصاریِ نجیب زاده گان بوده است؟ از ثروت های مادی دیگر صحبتی نکنیم، اما نکند که شما نیز از آن قِسم آدم ها هستید که فکر می کنند تختِ جمشید و سنگ های غول پیکرش را رُبات ها ساخته اند و نه برده گان! یا مثلا کوروش و داریوش و فلان سلطان با برده گان چای می خورده اند و تخته نرد بازی می کرده اند؟! و به خواستگاریِ یکدیگر می رفته اند؟! بگویید، شما کی هستید؟!
شما چه چیز را به شاگردان و البته معلمانِ مجبورِ به صف کشیدن در پشتِ سرتان، یاد می دهید؟ و از تاریخی که آنها درس می دهند چه چیزهایی را طوطی وار می کنید؟! همراهی با یکی از ارتجاعی ترین حرکاتِ اجتماعیِ اخیر؟! یا مثلا تبلیغ کارهایی از جنس کارهایِ صمد و هرمز و هزار انقلابیِ دیگر؟ شما اصلاح طلبید؟ شما اگر اصلاح طلبید از طیفِ ارتجاعی اش هستید؟! بگویید، شما کی هستید؟!
تمامِ سَرسَری نگریستنِ شما به مسائل و پدیده ها، به خاطرِ نوعِ دستگاهِ نظری و دستگاهِ اعمالی است که در آن به سیطره در آمده اید!. مگر نه این است که در تجمعِ ١٠ اسفند ٩۵ معلمان، در مقابلِ مجلسِ شورای اسلامی، بیانیه تان را خواندید، قطعنامه ای که در میانِ هزاران معلم، بسیاری بودند که نه می دانستند چه چیزی را قرار است از زبانِ آنها برای آنها بخوانید، و نه اصلا صدایتان(به خاطرِ مشکلاتِ فنی) به آنها می رسید؟! مگر اینطور نیست؟ نکند که کوروشِ درونتان و سلطانِ درونتان نمی گذارد که بفهمید؟
آیا اینطور نبود که صدها نفر، از بدنه ی معلمان، با یکدیگر لب به گلایه می گشودند که : « آخر چی؟ همش هم می گویند: تجمعِ سکوت است، از کار و درس می زنیم و خودمان را خسته می کنیم، بعد می رویم خانه!، هیچی هم به دست نمی آریم». نکند می خواهید واقعا آنها را خسته تر کنید؟ و البته ناامید به تغییرِ وضعِ موجودشان؟ نکند که بخواهید و دانسته و ندانسته انجام بدهیدش. آیا همین معلمان که شما خود را موظف به حفاظت و به وجود آوردنِ ظرفی برای مبارزه ی ریشه ای در جهتِ منافع شان نمی کنید، از شمایان و از زندان نرفتن شمایان و آزادی تان، حمایت نکردند؟ آنها را محبوسِ چه وضعیتی می خواهید کنید؟ بگویید شما کی هستید؟! شما دبیرکل های معترض! تحتِ سیطره ی نظامِ بسته و تجویزیِ آموزشی، به شاگردان چه می آموزید؟ و به طور کلی بیرون از این سیطره به بچه های کانون صنفی معلمان و معلم های دیگر چه می آموزید؟ و آیا اینطور نیست که به جز سرکوبِ وارده از طرفِ نظام و سلطه ی نظامِ آموزشی، تحتِ سیطره ی افکار و اعمالِ عقب مانده و خبیث دیگری هم هستید؟ یا خود نیاز به یادگیری و آموزش دیدن ندارید؟
چرا خبیثِ خود را نمی کُشید؟ تا خباثتِ برزگ را بتوانید که بِکُشید. چون نمی خواهید خباثتِ بزرگ کاملا رفع شود؟! چون می خواهید که در خباثتِ بزرگ فقط تعدیلاتی صورت گیرد؟! بگویید، کیستید و چه می خواهید؟!
بی شک این من نیستم که جوابِ این پرسش ها را می دهم، بلکه افکار و اعمال و زبانِ شما، جواب ها را باید جار بزنند! میراثِ شما چه خواهد بود؟! و معلمان و شاگردان را به چه شناختی و در کدام وادی رهنمون می کنید؟! آیا نه آنکه، شما دبیرکل ها، نمایندگانِ وضعیتی هم هستید که بهتر از شما را برای اعتراض، اجازه ی بروز و حضور نمی دهد؟ شما، چه میراثی را به کار می گیرید؟ ترویجِ میراثِ دانشِ انحصاراتی در دستِ اشراف زاده گان و موبدِ موبدان؟ ترویجِ میراثِ نادرشاه؟ یا میراثِ صمد و هُرمز و هزاران انسانِ ستمدیده ای که سودای شناختِ جهان و آگاهیِ خود و توده ها و زحمتکشان را داشتند؟ کدام یک؟
جواب ها را جار بزنید! مثلِ عکسی که گرفتید و در آن با نهایتِ رضایت و پیروزمندی خندیدید!

علی سالکی- ٩۵/٨/٨