افق روشن
www.ofros.com

حزب و طبقه


آمودیا بوردیگا - رنوا راسخ                                                                             شنبه ٢۴ فروردین ۱۳۹٢

تزهای « نقش حزب کمونیست در انقلاب کارگری» که به وسیلۀ دومین کنگرۀ انترناسیونال به تصویب رسید و مورد توافق قرار گرفت، ریشۀ عمیق و اساسی در آموزۀ مارکسیزم دارد. این تزها تعریف رابطۀ بین حزب و طبقه را به عنوان نقطۀ شروع قرار می دهد و بنیانگر [این نظریه است] که حزب تنها می تواند بخشی از طبقه را شامل شود، نه همۀ طبقه یا حتی شاید اکثریت آن را.
این حقیقت عیان می توانست بهتر بیان شود، اگر به این نکته اشاره می گردید که کسی نمی تواند از طبقه بگوید، مگر این که اکثریت این طبقه گرایش به سازماندهی خودش را در یک حزب سیاسی، هستی ببخشد. اما در حقیقت تعریف یک طبقۀ اجتماعی بر اساس روش انتقادی ما چیست؟ آیا امکان دارد که ما بتوانیم آن طبقه را صرفاً بر اساس آگاهی ظاهری از شرایط رایج اقتصادی و اجتماعی گروهی از انسان ها و موقعیت قابل مقایسۀ آن ها به نسبت فرآیند تولید بشناسیم؟ این کافی نیست. روش ما [برای شناخت طبقه] به ساختار اجتماعی محض موجود محدود نمی شود؛ همچنین این روش نمی خواهد با کشیدن یک خط انتزاعی صرف، تمام ساخته های فردی اجتماعی را به دو گروه تقسیم کند؛ چراکه طبیعت­گران اسکولاستیک این کار را کردند.
مارکسیزم انتقادی، جامعۀ انسانی را در حرکت و توسعه اش در زمان می بیند و از یک مقیاس بنیادی تاریخی و دیالکتیکی بهره می گیرد. این بدان معناست که رابطۀ وقایع را در فعل و انفعالات دو جانبۀ آن ها مورد مطالعه قرار می دهد.
مارکسیزم انتقادی بر خلاف روش متافیزیکی- ماوراء طبیعی که می خواهد ابتدا تصویر لحظه ای و محدودی از جامعه را ترسیم نموده و بعد به تجزیه و تحلیل افراد موجود در آن بپردازد، با بهره گیری از روش دیالکتیکی، تاریخ را به مثابۀ عکس های متحرک ( فیلم) در نظر می گیرد. طبقه باید بر اساس مشخصات برجستۀ این حرکت مورد جستجو و تمایز قرار گیرد.
با استفاده از روش اولی، ما با هزاران مخالفت از طرف آمارگیران و جمعیت شناسان ( مردم کوته بین - اگر هرگر وجود داشته اند) مواجه خواهیم شد. آن ها تقسیمات ما را مورد بازبینی قرار خواهند داد و معتقدند که دو طبقه وجود ندارد، اما شاید ده یا صد یا هزار طبقه که با درجه های متوالی و مناطق متغیر غیر قابل تعریف و از هم جدا شده اند، وجود داشته باشد.
اما با روش دوم، با وجود آن که ما از معیارهای کاملاً متفاوتی در جهت تمایز قهرمان تراژدی تاریخی، [یعنی] طبقه، و در جهت تعریف عمل و اهداف آن استفاده می کنیم، این به مشخصۀ یکسانی در میان گروهی از واقعیات متغیر می پیوندد. در ضمن عکاس بینوای آمارشناس این را به عنوان رشته ای از اطلاعات مرده و عاری از زندگی به ثبت می رساند. از این رو برای اثبات این که طبقه وجود دارد و در زمان موجود در تاریخ عمل می کند، فقط کافی نخواهد بود برای نمونه تعداد بازرگانان در زمان «لوئی چهاردهم»، یا تعداد مالکان انگلیسی در قرن هیجدهم، یا تعداد کارگران در کارخانجات صنعتی بلژیک در آغاز قرن نوزدهم [را در نظر بگیریم]؛ در عوض ما باید تمامی تاریخ را بر اساس تحقیقات منطقی موجود مورد بررسی قرار دهیم؛ ما باید جنبش اجتماعی، سپس سیاسی را که سعی دارند راه خود را از میان پستی و بلندی ها، شکست و موفقیت ها، جستجو کنند، دریابیم. این روش تجزیه و تحلیل مورد استفادۀ «فردریک انگلس» در اولین مقالۀ کلاسیکش بود؛ او رشته ای از حرکت های سیاسی را در تاریخ طبقۀ کارگر انگلیس تشریح کرده و بدین سان وجود مبارزات طبقاتی را نشان داده و به اثبات رسانید.
مفهوم دیالکتیکی طبقه به ما امکان چیره شدن بر اعتراضات کمرنگ آمارگران را می دهد. آمارگر دیگر شایستۀ این نیست که به مانند گروه های مختلفی از آواز خوانان در صحنۀ تئاتر، طبقات متقابل را آشکارا در صحنۀ تاریخی تقسیم شده ببیند. او نمی تواند نتیجه گیری ما را با بیان این ادعا که در منطقۀ تماس، لایه های اجتماعی غیر قابل تعریفی وجود دارد که اشخاص می توانند از میان آنان نفوذ کنند را رد کند. زیرا این حقیقت سیمای تاریخی که به موجب آن، طبقات در مقابل یکدیگر قرارمی گیرد را تغییر نمی دهد.

***

از این رو مفهوم طبقه نباید تلقین کنندۀ تصویری ایستا، بلکه باید نمایاگر یک تصویر متحرک باشد. وقتی که ما یک گرایش اجتماعی یا جنبشی را می یابیم که متمایل به هدف بخصوصی است، باید وجود طبقه را به معنای واقعی آن بشناسیم. اما حزب طبقاتی به طور مادی وجود دارد، اگرچه هنوز به صورت رسمی [عرض اندام نکرده است]. یک حزب با وجود آموزه و « روش عمل» زنده می باشد. یک حزب مدرسۀ افکار سیاسی و در نتیجه سازمانی برای مبارزه است.
اولین مشخصه، وجود آگاهی و هشیاری است؛ دومین مشخصه، وجود خواست و اراده است یا به معنی دقیق تر کلمه، تلاش و کوشش در جهت رسیدن به هدف نهایی. بدون دو مشخصۀ ذکر شده ما نمی توانیم طبقه را تعریف کنیم. همچنان که ما از قبل گفته ایم کسی که به طور سرد و بی تمایل واقعیات را به ثبت می رساند، علی رغم آن که امکان دارد که رابطه ای را در بین شرایط زندگی در لایه های کوچک یا بزرگتر بیاید، اما قادر نیست چیزی در رابطه با توسعۀ تاریخ را منقوش کند. تنها در یک حزب طبقاتی است که ما این دو مشخصه را می یابیم که به هم فشرده و در هم آمیخته شده اند. طبقه در شرایط خاصی که به وسیلۀ ترکیب سیستم جدید تولید، توسعه می یابد - مثلاً تأسیس کارخانجات بزرگ، استخدام و آموزش نیروی کار- شکل می گیرد؛ در همین راستا منافع یک جمع تدریجاً شروع به مادیت یافتن در یک آگاهی دقیق می کند [که آن آگاهی نیز] خودش را در شکل گیری گروه های کوچکی از این جمع نمایان می کند.
موقعی که توده ها به عمل روی می آورند تنها این گروه های اولیۀ در گیر در عمل هستند که فرجام را پیش بینی کرده و آن ها هستند که بقیه را حمایت و رهبری می نمایند. زمانی که ما به پرولتاری مدرن استناد می کنیم، نباید این پروسه را در رابطه با یک طبقه بندی صنفی در نظر بگیریم، بلکه باید به طبقات به عنوان یک کلیت نظر افکنیم. در نتیجه می توان دریافت که آگاهی دقیق تر چگونه تدریجاً از خصوصیات و منافع طبقاتی ظاهر شده و این آگاهی نتیجۀ پیچیدگی تجارب و ایده هایی می باشد که تنها می توان آن را در معدودی از گروه ها یافت که عناصر برگزیده از هر دسته دارایند.
درواقع تنها اقلیتی مترقی قادرند دید روشنی که در برگیرندۀ منافع تمام طبقه است را از عمل جمعی ترسیم کرده و در مرکز پروژه شان تغییر بنیادی تمام ساختار اجتماعی را قرار دهند. آن گروه ها، آن اقلیت ها در حقیقت چیزی به جز حزب نیستند. موقعی که تشکیل حزب (که البته هیچ وقت بدون بازداشت، بحران و اختلافات داخلی روی نخواهد داد) به مراحل معینی برسد آن موقع ما می توانیم بگویم که طبقه وارد عمل شده است. اگرچه حزب تنها بخشی از طبقه را شامل می شود و فقط می تواند به طبقه اتحاد عمل و حرکت بدهد، برای حزب، آمیختگی این عناصر، باید فرای دسته بندی مکان و موقعیت که برای طبقه حساس هستند، باشد. و این برای ما این مفهوم اولیه را ترسیم می کند که حزب تنها بخشی از طبقه است.
در مقابل کسی است که طبقه را ایستا در نظر می گیرد، تصویری انتزاعی از جامعه می دهد و طبقه را به عنوان منطقه ای با هسته ای کوچک می بینند و این هسته را حزب در نظر می گیرد. این دیدگاه به راحتی می تواند به این نتیجه گیری منجر شود که: تمام گروه های طبقه که خارج از حزب هستند، همیشه در اکثریت می باشد، از این رو وزن بیشتری دارند و همیشه آن ها راست می باشد. هر چند اگر ما تنها به یاد بیاوریم که افراد موجود در آن اکثریت، نه آگاهی طبقاتی و نه اراده و عزم طبقاتی را دارند و برای مقاصد خودخواهانه تجارتشان، روستایشان و ملتشان زندگی می کنند، آن گاه قابل فهم است که برای حفظ جنبش طبقاتی در کل جنبش تاریخی لازم به اندامی است که بتواند علاوه به متحد کردن طبقه آن را رهبری نماید. طبقه، حزب را در بر دارد و برای بودن و عمل کردن در تاریخ باید یک دکترین انتقادی و اصول حیاتی تاریخ را دارا بوده و هدفش باید رسیدن به آن اصول و مقصد باشد.

***

تنها در مفهوم واقعی انقلابی است که سمت و سوی عمل طبقاتی را حزب نمایندگی می کند. تجزیه و تحلیل آموزه ای، همراه با تجربیات تاریخی به ما این امکان را می دهد که به آسانی خرده بورژوازی و نظرات ضد انقلابی و هر گونه گرایش که ریشه در نفی ضرورت نقش حزب را دارد، تنزل دهیم. اگر این نفی و عدم پذیرش بر پایۀ نقطه نظر دمکراتیک استوار باشد، باید نقدی را به کار برد که مارکسیزم برای عدم اثبات برهان های بورژوازی لیبرال مطرح می کند.
اگر آگاهی انسان نتیجه است و نه علت ویژگی های محیطی- که مجبور زندگی و عمل است- سپس به عنوان یک قاعده هیچ گاه مورد استثمار واقع نمی شود؛ گرسنگان قادر به متقاعد کردن خودشان به ضرورت و نیاز براندازی استثمارگران با هر وسیله ای می باشند. این تنها می تواند یک استثنا باشد.
دمکراسی بورژوازی مبتنی بر انتخابات به دنبال رایزنی با توده هاست؛ زیرا می داند واکنش اکثریت، همیشه در خدمت طبقۀ ممتاز است و اکثریت به آسانی حق فرمانروایی و بهره کشی همیشگی را به طبقۀ ممتاز اعطا می کند. این اضافه کردن یا کاهش اقلیت کوچکی از رأی دهندگان بورژوا نیست که روابط را تغییر می دهد، بلکه سرمایه داری اکثریت را تابع خود می کند؛ نه تنها اکثریت تمام شهروندان را، بلکه اکثریت تمام کارگران را هم. از این رو اگر حزب، توده های پرولتاریا را به قضاوت عملکرد و ابتکار عمل که این هم از وظایف حزب است، فرا بخواند قضاوتش چیزی می شود که تقریبا با اطمینان، مطلوب نظر سرمایه داری واقع خواهد شد. آن قضاوت و رأی، دارای درجۀ نسبتا کمی از فکر روشن و هدایت شده، کمتر مترقی، کمتر انقلابی و مافوق این ها کمتر الهام گرفته از آگاهی و منفعت اشتراکی کارگران است.
مفهوم حق پرولتاریا در جهت رهبری و عمل، تجردی عاری از هر گونه ادارک مارکسیستی است.[زیرا] میل و خواستۀ هدایتگر حزب انقلابی را برای توسعه، با جایگزینی لایه های کمتر کامل شده [از طبقه]، پنهان می کند. از آن جایی که این امر به طور پیشرونده روی می دهد، تصمیمات ناشی از آن نزدیکتر به بورژوازی و مفاهیم محافطه کاران می شود. بهتر است به خاطر بسپاریم که بورژوازی سعی می کند با طرح این کلیشه که باید به «عقل سلیم» توده ها احترام گذاشت و «اقلیت آشوبگر» [یعنی حزب] را مطرود نمود، خود را به عنوان بهترین حامی استثمار شدگان جا بزند.
جریان دست راستی جنبش کارگری، مکتب اجتماعی دمکراتیک، آن هایی که اصول ارتجاعی شان به طوری آشکار به وسیلۀ تاریخ به همگی نشان داده شده است، دائماً با حزب طبقاتی ضدیت می کنند و این طور وانمود می کنند که قادر به یافتن خواست واقعی طبقه با مشاوره در مقیاس بزرگتری به نسبت حزب هستند. موقعی که آن ها نمی توانند طبقه را ماورای محدودیت های اصولی و انظباطی عمل آن بسط بدهند، سعی به اثبات این مسأله می کنند که ارگان های اصلی نباید به وسیلۀ تعدادی محدود از اعضای مبارز و ستیزگر تشکیل شود، بلکه باید از میان گروه های پارلمانی، گروه های بزرگتر، که همیشه متعلق به افراطی های دست راستی آن احزاب هستند، باشند. انحطاط احزاب سوسیال دموکرات انترناسیونال دوم و حقیقتی که ترکیب آن ها کمتر از توده های سازمان یافتۀ انقلابی اند، ناشی از این واقعیت است که آن ها به تدریج مشخصۀ بخصوص حزب طبقاتی را به واسطۀ «کارگرگرایی» از دست دادند. آن ها دیگر به عنوان پیشقراول و پیشگام عمل نمی کردند؛ پیشگامی که از طبقه پیشی می گرفت. بلکه به سیمای مکانیکی و غیر فکری در انتخابات و سیستم بشر مبدل شدند؛ [آن ها] اهمیت و اعتبار به لایه هایی از طبقه را که دارای آگاهی کمتر و وابستگی بیشتر بودند را در دستورکار خود قرار دادند. در نتیجه در واکنش به این اپیدمی، حتی قبل از جنگ، گرایشی به خصوص در ایتالیا به وجود آمد که طرفدار انضباط داخلی احزاب و نپذیرفتن اعضای جدیدی که به دکترین انقلابی ما نپیوسته اند، بودند. اینان همچنان مخالف استقلال داخلی گروه های پارلمانی و اندام های محلی بوده و بر این اصل که حزب باید از اعضای قلابی پاک شود، تاکید داشتند. این روش، به عنوان پادزهر واقعی برای رفرمیزم به اثبات رسید و اساس دکترین و شیوۀ انترناسیونال سوم را تشکیل داد. این روش نقش اولیۀ سهمی را بر دوش حزب می گذارد و آن متمرکز بودن و انضباط در حزب با جهتی روشن دربارۀ مشکلات اصولی و تاکتیکی است. انترناسیونال سوم بر این که «فروپاشی احزاب سوسیال دمکراتیک انترناسیونال دوم به هیچ وجه فروپاشی احزاب پرولتاریا به طور عام نیست» رأی داد؛ علت شکست تشکیلاتی آنان این بود که آن ها فراموش کرده بودند که حزب هستند و حزب بودن را متوقف کرده بودند.
گذشته از این، یک دسته ایراد و اعتراض دیگر نسبت به مفهوم کمونیستی نقش حزب وجود دارد. این ایرادات از جانب مکتب رفرمیزم منحط سندیکالیستی طرح می شود که طبقه را در قالب اتحادیه های اقتصادی می بینند و وانمود می کنند که آن ها دارای تشکلاتی با توانایی هدایت و رهبری طبقه در انقلاب هستند. به دنبال دورۀ کلاسیک سندیکالیزم فرانسوی، ایتالیایی و آمریکایی، این به ظاهر چپ ها قواعد جیدی را در بعضی گرایشات بنیان نهادند که عمدتاً در حاشیۀ انترناسیونال سوم هستند. این ها همچنین به راحتی قادر به تنزل به ایدئولوژی حاکم هستند که پروسه [این رجعت به دامن بورژوازی] با انتقاد به پرنسیپ ها و نتایج تاریخی که دنبال کرده اند، شکل می گیرد.
این گرایش ها مایل به شناخت طبقه در داخل سازمانی از خودشان، یعنی اتحادیه های کارگری هستند که به تعبیر آن ها قبل از حزب سیاسی تشکیل می شود و قادر است توده های بزرگتری را گرد خود آورده و در نتیجه رابطۀ بهتری را با کلّ طبقّ کارگر داشته باشد.
با در نظر گرفتن تجربیات تاریخی، به این نتیجه خواهیم رسید که اعضای افراطی و دست راستی جنبش کارگری با تأیید اتحادیه های کارگری به عنوان نمایندگان طبقۀ کارگر، آن جنبش را ملایم کرده و منش آن را را تقلیل می دهند. امروزه خود بورژوازی تمایل خویش را برای اتحادیه گرایی طبقۀ کارگر نشان می دهد و این اصلاً غیر منطقی نیست. در واقع بخش هوشمندتر بورژوازی با میل، سهولت در بهسازی سیستم و دستگاه نمایندگی اتحادیه های کارگری غیر سیاسی را می پذیرد.
بورژوازی احساس می کند که تا زمانی که کنش و عمل طبقۀ کارگر به خواسته های اقتصادی ای که اتحادیه های کارگری خواستار آن هستند محدود باشد، به حفظ وضع موجود و به اجتناب ورزیدن از شکل دادن به آگاهی سیاسی کمک می کند؛ آگاهی سیاسی تنها آگاهی انقلابی است که هدف آن نقطۀ ضعف دشمن است که همانا به کنترل درآوردن قدرت است.
سندیکالیست های گذشته و امروزی همیشه به این حقیقت آگاهی داشته اند که بیشتر اتحادیه های کارگری به وسیلۀ اعضای دست راستی اداره می شوند و دیکتاتوری رهبران خرده بورژوازی روی توده ها، بر اساس بورکراسی اتحادیه، حتی بیشتر از سیستم انتخاباتی احزاب بنا شده است. در نتیجه سندیکالیست ها همراه با عناصری که به طور نسبی و در عکس العمل به رفرم عمل می کردند، خود را وقف مطالعۀ شکل جدیدی از اتحادیه های مستقل از اتحادیه های سنتی نمودند. این چنین مصلحتی از نظر تئوری اشتباه بود، چرا که فرای مقیاس های بنیادی سازمان های اقتصادی نرفت؛ در نتیجه به پذیرش اتوماتیک نفش کارگر در تولید پرداخت. علاوه بر این، بر اساس این دیدگاه، تولید کننده نمی تواند به ماورای حرفۀ خود برود؛ در جایی که حزب طبقاتی با در نظر گرفتن اعضای طبقۀ کارگر در دامنۀ وسیعی از شرایط و فعالیتش، به تنهایی قادر به بیداری روح انقلابی طبقه می باشد. در نتیجه آن علاج که از نظر تئوری اشتباه بود، از نظر واقعیت نیز ناکافی به اثبات رسید.
امروز یک برداشت کاملاً اشتباه دیگر از جبرگرایی مارکسیستی و درک محدودی از نقشی که آگاهی در تشکیل نیروهای انقلابی بازی می کند، این است که تعداد زیادی از مردم به دنبال سیستمی مکانیکی از سازمان هستند که توده ها را بر اساس نقش هر شخص در تولید، سازماندهی می کند. بر طبق این خطای باطل، توده ها به طور اتوماتیک و با حداکثر کارایی انقلابی به سوی انقلاب در حرکتند. بدین گونه راه حل گمراه کنندۀ دیگری دوباره نمودار می شود که مدعی است خشنودی روزانه از احتیاجات اقتصادی می تواند با نتیجه ی نهایی براندازی سیستم اجتماعی آشتی و تطابق یابد. اما همچنانکه ما به طور صحیح در مورد حزب کمونیست آلمان ( که بعداً انشعاب حزبی ک.آ.دی.پی را به دنبال داشت) گفتیم: انقلاب به سازمانی از نیروهای فعال و مثبت که در اصول و هدف نهایی متحد هستند، نیاز دارد.لایه های مهم و افراد بی شمار در بیرون این سازمان قرار می گیرند؛ حتی با وجود این که اساساً و اصولاً به طبقه ای تعلق دارند که پیروزی انقلاب به نفع آن ها می باشد. اما طبقه به زیستن ادامه می دهد، مبارزه می کند و به پیروزی می رسد. طبقه از همجنسی شرایط اقتصادی سرچشمه می گیرد و این به عنوان نیروی محرک اولیۀ گرایش به سوی نابود ساختن و گذار به فراسوی شیوۀ امروزی تولید در نظرها پدیدار می گردد. اما به منظور به عهده گرفتن این وظیفۀ بزرگ، طبقه باید برای خودش عقیده و استدلال تفکر، کاربرد روشهای انتقادی، خواست و اراده و همچنین سازمانی که با بیشترین کارآیی، تلاش های جمعی و فدارکاری ها را جهت دهد را مورد استفاده قرار دهد.

آمودیا بوردیگا

برگردان: رنوا راسخ