افق روشن
www.ofros.com

!سقوطی که آن را هیچ پایانی نیست

عبدالله مهتدی و صحیفه نعت منتظری

فرهاد رحیمی                                                                                           پنجشنبه ٣ دی ۱٣٨٨

مقالهٔ عبدالله مهتدی در وصف کرامات «حسینعلی منتظری» فقط فاجعهٔ سیاه وقاحت و شناعت نیست، این طومار شوم مداحی در همان حال برای کل طیف رفرمیسم چپ ایران، برای همهٔ همراهان دیروز عبدالله، برای تمامی کسانی که روزی، روزگاری کاروان خشم و قهر و اعتراضات آزادی‌خواهانه و آرمان طلبانهٔ انسانی خود را به دار اعتقاد به عبدالله‌ها حلق آویز کرده‌اند، یک آینه تمام‌نمای عبرت و آموزش نیز هست. دربارهٔ دومی چند سطر پایین‌تر حرف می‌زنم اما پیش از آن ببینیم که عبدالله مهتدی چه گفته است، چه عوافریبی‌های زشت و چه وارونه‌بافی‌های کریه چندش باری را بر زبان خویش جاری ساخته است! عبدالله مهتدی نیز بسان همپیوند سیاسی خویش شالگونی داغدار مرگ منتظری است و زبان به مدحت «فقیه عالیقدر» و «مرجع عظمای عالم تشیع» باز کرده است. او منتظری را مدافع راستین حقوق زندانیان سیاسی!! منتقد ولایت فقیه!! معترض به حاکمیت دولت اسلامی!! پای بند به معیارها و موازین متعالی بشری!! مجاهد راه دموکراسی!! شعله افروز آزادی‌ها و باورهای پاک انسانی!! پرچمدار ستیز علیه تبعیضات قومی!! معترض به هر گونه تبعیض جنسی!!
مخالف زن ستیزی و تعدی به حریم حقوق زنان!! و صاحب بسیاری فضایل و کرامات عالیه دیگر معرفی کرده است. مهتدی در ستایش منتظری دست سروش‌ها، خاتمی‌ها، موسوی‌ها و همه مریدان و مقلدین صاحب نام او را از پشت بسته است. ماجرا چیست؟ او این اوصاف و سجایا را دربارهٔ چه کسی به هم می‌بافد؟
منتظری مدت ١٠ سال تمام در قلهٔ قدرت دولت اسلامی سرمایه‌داری قرار داشته است. او در فاصله میان ٦٠ تا ٦٧ شاهد، صحه‌گذار و مدافع سرسخت کشتار ٢٠ هزار انسان آزادیخواه و مبارز و معترض به توحش رژیم اسلامی سرمایه بوده است، در تدوین و تنظیم منشور جنایت و خون و بشرکشی این رژیم زیر نام «قانون اساسی» نقش رئیس و مقام اول را داشته است. او خواستار خفه کردن هر نوع نفس کشیدن اعتراضی هر انسانی علیه زن‌ستیزی و سنگسار زنان یا پاشیدن اسید به صورت دختران بوده است. در لشکرکشی بربرمنشانهٔ ارتش خونریز جمهوری اسلامی به کردستان و بمباران و قتل عام سراسری ده‌ها هزار زن و کودک و پیر و جوان شهرها یا روستاهای کردستان نقش حکمران، سیاست‌گذار، مفتی، آمر و تأیید کننده داشته است. حجاب اجباری زنان، ساقط نمودن ٢۵ میلیون زن از ابتدایی‌ترین و نازل‌ترین حقوق انسانی با توافق و فتوا و نظارت کامل او صورت گرفته است. مفتی اعظم گسیل چندین میلیون انسان پیر و کودک و جوان به جبهه‌های جنگ جنایتکارانه میان دولت‌های ایران و عراق بوده است و رفتن هزاران کودک خردسال بر روی میادین مین با هدف هموارسازی راه تهاجم ارتش‌ها با توافق و تشجیع مکتبی وی انجام یافته است. آکنده شدن زندان‌ها، شکنجه‌گاه‌ها و سیاهچال‌های مرگ از ده‌ها هزار جوان آزاده و آزادیخواه و مخالف بربرمنشی دولت اسلامی سرمایه در برابر چشمان وی و با موافقت و دخالت وی روی داده است. کشتار مستمر کارگران، تبدیل کارخانه‌ها و همه مراکز کار و تولید به میدان تاخت و تاز اشرار سرمایه، خفه کردن هر جنب و جوش توده‌های کارگر، تحمیل فاجعه بارترین شکل گرسنگی و حقارت و ذلت بر ده‌ها میلیون نفوس طبقهٔ کارگر در برابر چشمان وی و توسط رژیم مطلوب و ایده‌آل او به وقوع پیوسته است. منتظری در قلهٔ قدرت دولتی بوده است که در زمینه زن‌کشی و کودک‌کشی و کارگرکشی و کشتار هر نوع آزادی و حقوق و حمام خون هر چه انسانی و انسانیت است شهرهٔ همه آفاق و ننگ همیشگی تاریخ است.
این را نیز همه می‌دانند که دولتمردان، نمایندگان، عمله و اکره و مدافعان گوناگون نظام بردگی مزدی معمولاً بر سر چند و چون برنامه‌ریزی‌های نظم و اداره و حفظ این نظام، بر سر چگونگی مقابله با جنبش کارگری، چگونگی سرکوب اعتراضات توده‌های عاصی، چگونگی مقابله با تضادهای اندرونی حاد غیرقابل حل سرمایه و مانند اینها با هم کشمکش دارند. منتظری نیز در همین راستا با شرکای هار و درنده خود کم یا بیش اختلافاتی داشته است.
عبدالله مهتدی صحیفهٔ طولانی مداحی خود را نثار چنین فردی کرده است. چرا زیرا که او سالیان متمادی است برای ریزه‌خواری خوان قدرت در گوشه‌ای ولو حقیرترین زوایای ساختار دولت سرمایه حاضر است به هر خفتی تن دهد و به هر جنایتی دست یازد. عبدالله مهتدی مداحی منتظری را تلاشی برای باز کردن کوره‌راهی در دل اصلاح‌طلبان حکومتی، در دل خاتمی‌ها، موسوی‌ها، کروبی‌ها و خیل وقیح شرکا می‌بیند. او با طومار تکریم و تقدیس منتظری به اصلاح‌طلبان می‌گوید که از جنس آنها است، بسان آنها می‌اندیشد، امیدها و انتظاراتش عین آنان است، مثل همهٔ آنها خواستار تحکیم پایه‌های قدرت سرمایه است، برنامه‌ریزی نظم سیاسی و اقتصادی و مدنی سرمایه را به همان سیاق می‌خواهد که آنها می‌خواهند. مهتدی به اصلاح طلبان بانگ می‌زند که از پیشینه جعلی «چپ» بودن او چشم پوشند، گذشته‌ها گذشته است او از هر اصلاح‌طلبی اصلاح‌طلب‌تر است، گذشتهٔ او نیز به طور واقعی گذشتهٔ جلال طالبانی‌ها، مسعود بارزانی‌ها و شرکای دیگر آنهاست. عبدالله مهتدی در عریضه مدحیه خود به اصلاح‌طلبان می‌گوید که او در زمرهٔ اصلاح طلبان مؤمن کُرد است، طرفدارانی دارد، آدم‌هایی به حرف وی گوش می‌کنند، امکاناتی برای ترفندبازی و عوامفریبی دارد، سالیان درازی است که با همین سلاح‌ها کار کرده است و آدم‌ها را به دور خود جمع نموده است و اینک آماده است تا همه این تجارب، توانایی و ترفندبازی را برای استحکام پایه‌های قدرت جنبش سبز و سران اصلاحات به کار گیرد. عبدالله مهتدی اینها را می‌گوید و طبیعتاً اصلاح‌طلبان را انذار می‌دهد که خودش و مافیای همراهش شرکای بسیار مناسبی برای صدرنشینی قدرت سرمایه در کردستان هستند. او به کروبی و موسوی می‌گوید که صدر و ذیل خواست‌هایش کم یا بیش همان چیزهایی است که آنان زیر نام «حقوق قومها»!! اعلام داشته اند!!!
آرایش چهرهٔ یکی از قله‌نشینان حاکمیت گند و خون و توحش دینی سرمایه به صورت موجودی واجد کلیهٔ فضایل عالیهٔ انسانی و مدافع آزادی و حقوق و دموکراسی و رفع تبیعضات جنسی و قومی و مانند این ها قرار است پیام روشن عبدالله مهتدی به اصلاح طلبان حکومتی برای اهداف بالا باشد و درست در همین جا است که ما به بخش دوم گفتگوی خود می‌رسیم. این بخش که آنچه عبدالله مهتدی و امثال وی می‌کنند آینهٔ عبرتی برای کل رفرمیسم چپ و بیش از همه انسانهای کارگر مبارز و معترضی است که سالیان متمادی به امثال مهتدی دل بسته‌ و نرد امید باخته‌اند. طیف احزاب و گروه‌های رفرمیسم چپ تاریخاً هر کاری کرده‌اند و تنها کاری که هیچ گاه، در هیچ میزانی انجام نداده‌اند مبارزه واقعی علیه سرمایه‌داری و برای الغای کار مزدی است. رژیم ستیزی فراطبقاتی بورژوایی، خودمختاری‌طلبی، امپریالیسم‌ ستیزی ناسیونالیستی، دموکراسی‌جویی، سندیکاسازی و سندیکالیسم و همه کارهای دیگری که کم و بیش برای همگان آشنا هستند. آنها در همه این میادین از طبقه کارگر و مخالفت با سرمایه‌داری حرف زده‌اند اما آنچه در عمل انجام داده‌اند هیچ چیز سوای به کجراه بردن مبارزه واقعی ضد سرمایه‌داری توده‌های کارگر، هموارسازی راه برای سوار شدن بر موج قدرت طبقه کارگر و خزیدن به عرش قدرت سرمایه چیز دیگری نبوده است. پیداست که آن ها بعضاً در همین گذر هزینه ها و تاوان ها زیاد یا بسیار زیادی نیز پرداخت کرده اند
ما فعالین لغو کار مزدی در این گذر به وفور گفته‌ایم و نوشته‌ایم و من در اینجا قصد بازگویی هیچ نکته‌ای را ندارم. تکیه‌گاه سخن من اشاره به سرانجام رفرمیسم چپ یا حداقل بخشهایی از این طیف است. جمعیت عظیم کارگران کُرد باید و لازم است که در تاریخ گذشته خویش و به طور خاص ٣٠ سال اخیر خوب تعمق کنند. ما روزی به امثال عبدالله مهتدی اقتداء کردیم و جنگ خویش را که به حکم شرایط کار و معیشت و موقعیت طبقاتی‌مان یک جنگ واقعی و اجباری علیه سرمایه‌داری بود به دار زعامت عبدالله مهتدی‌ها حلق آویز کردیم و لاجرم به کجراه غلطیدیم. ما سالیان دراز در سنگرها با شور و صداقت و باور علیه دولتی که ساختار سیاسی و ارتش و نهاد برنامه‌ریزی و اعمال حاکمیت سرمایه بود - دولتی که منتظری‌ها در قلهٔ آن قرار داشته‌اند - پیکار کردیم و اینک همان عبدالله‌ها را در پشت تریبونی می‌بینیم که تریبون جنبش ارتجاعی و کارگرکش اصلاحات و ستایش‌پرداز روده دراز آمران عظیم‌ترین حمام خون‌های دیروز علیه کارگران کُرد و همه ایران هستند. آنچه مهتدی و شرکایش اینگونه از آن چون سکویی برای جهش به قدرت سود می‌جویند، جریان اعتراض و خیزش و جنگی بود که ما علیه همین حکومت آدمکش با رنج و خون و جانفشانی آرمان‌جویانهٔ خود برپا ساختیم، گرچه در آن سال ها ما بر کسر و کمبودهای اساسی آن نوع مبارزه واقف نبودیم. اما برای نقد ریشه‌ای ضد کار مزدی اشتباهات پیشین بسیار دیر شده است. وقت آن است که گذشته خود را خانه تکانی کنیم، راه مبارزه خود را نه فقط از مهتدی، بلکه از همهٔ مهتدی‌ها جدا کنیم. باید با دیدگان باز و آگاه کارگری به اطراف خود نظر اندازیم و ببینیم که چگونه این نوع آدم‌ها و «رهبران» تمامی هم و غمشان یافتن جایی در ماشین دولتی سرمایه حتی در سطح شهردار، فرماندار و استاندار منطقه کردستان است. ما کارگران صد، صد و در مقیاس سراسری و جهانی هزار، هزار و میلیون میلیون کشته داده‌ایم و نابود شده‌ایم، ما نابودی استثمار و آرمان عینی رهایی واقعی انسان را دنبال می‌کردیم اما سران رفرمیسم چپ همه صدر و ذیل آرمانشان این بوده است که نوع دیگری از برنامه ریزی و حاکمیت سرمایه را بر ما تحمیل کنند. دردناک تر از همه این است که انسان‌های ساده دل نبینند که مهتدی‌ها در دوران اوج درخشش خود در دههٔ ٦٠ هم کم و بیش از جنس همین امروزشان بوده اند. شرایط عوض شده است و آنان نیز آنچه را دیروز به زبانی دیگر بیان می کردند و در راهی دیگر می جستند امروز با زبانی دیگر ابراز می دارند و با راهکارهایی دیگر جستجو می‌کنند.
منکر این نیستم که انسان‌ها در طول تاریخ تغییر می‌یابند، دامنهٔ این تغییر می‌تواند بسیار زیاد باشد، در این جا هیچ شکی نیست، این یک حکم کلی است اما این حکم کلی نباید ما را از این حقیقت دور سازد که مهتدی و مهتدی‌های دیروز با کم و بیش تفاوت‌هایی از سنخ همین منتظری و عبدالله امروز بوده‌اند. چه بسا کسانی یا جریاناتی از رفقای دیروز عبدالله مهتدی - امثال علیزاده‌ها و دوستانشان - با اختیار کردن سکوتی معنی‌دار، صحه‌گذار مواضع امروزی عبدالله ها باشند. این احتمال واقعی باشد یا نباشد، یک چیز روشن است. احزاب و محافل و نیروهای طیف رفرمیسم چپ، اهل هر اعتراضی بوده‌اند یا هر مبارزه‌ای کرده‌اند، هیچ گاه در جبههٔ واقعی جنگ علیه سرمایه و اساس سرمایه‌داری نبوده‌اند. آنان در نهایت جایگزینی شکلی از برنامه‌ریزی کار و تولید و سیاست سرمایه‌داری با شکلی دیگر را دنبال می‌کرده‌اند، آنان دموکراسی و آزادی و حتی برابری و رفع تبعیضات و نفی استثمار را هم در شکلی از برنامه‌ریزی و استیلای همین نظام جستجو کرده و می‌کنند. آنان که چنین هستند و چنین می‌اندیشند و چنین اندیشه‌هایی را پراتیک می‌سازند، بسیار طبیعی است که به سرنوشت عبدالله‌ها دچار آیند. فرجام کار عبدالله‌ها باید برای ما درس عبرتی باشد، هیچ عاقلانه نیست که نسل‌های متوالی طبقهٔ ما - طبقهٔ بردگان مزدی - پیاده نظام زبون احزاب و گروه‌هایی باشند که با همه تفاوت‌ها و تمایزاتشان در مجموع از سنخ جریانات متبوع مهتدی‌ها هستند.

فرهاد رحیمی - ٣ دی ١٣٨٨

--------------------------

راهی که باید تا پایان پیمود

بامداد بیست و نهم آذرماه خبر فوت آیت الله منتظری در ایران و همه جهان پخش شد. مرگ او، همان طور که انتظار می رفت، واکنشهای گسترده ای را در جامعه، در میان موافقان و مخالفان نظام حاکم و در طیف وسیعی از گرایشهای متفاوت برانگیخته و همگان را به ارزیابی و سنجش نقش وی در تاریخ سیاسی معاصر ایران واداشته است. خامنەای ضمن ابراز تسلیت، از زدن آخرین نیش به او نیز دریغ نورزیده و مخالفت ایشان با فتوای خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت را خطا و گناه وی شمرده و حبس خانگی تحمیلی به او را که خود فرمان داده بود کفاره این گناه او قلمداد کرده است و حال آنکه از نقظه نظر مبارزان راه آزادی این حرکت در واقع نقطه درخشان زندگی آقای منتظری را تشکیل میدهد.
منتظری خود از بنیانگذاران نظام جمهوری اسلامی و از واضعان و شارحان نظریه ولایت فقیه بود، اما چندان طول نکشید که با عملکرد نظامی که خود به جد در شکل گیری اش کوشیده بود اخلاقا در تناقض افتاد. او که به اصول و ارزشهای اخلاقی انسانی پایبند بود و در نظام دینی و ولایت فقیه جامعه ای آرمانی را جستجو می کرد، به زودی دریافت که خود این نظام به مظهر شر و فساد و خباثت و جنایت تبدیل شده است. او که خود در مجلس خبرگان قانون اساسی به دفاع فقهی از نظریه ولایت فقیه پرداخته و راه را از لحاظ نظری برای عروج استبداد مذهبی کامل گشوده بود، به زودی با عملکردهای این نظام و خشونتها و نقضهای فاحش حقوق بشر که وجدانش را آزار می داد، از در مخالفت درآمد. این مخالفت و واگرائی طی سالها چندان پیش رفت که سرانجام و در ماههای آخر حیات خود اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه را کاملا رد کرده و از دیدگاه مذهبی از مظاهر بارز شرک خواند. منتظری حتی از لحاظ شخصی و اخلاقی از این هم پیشتر رفته و بابت نقشی که در برسر کار آوردن این نظام ستمگر ایفا کرده بود از مردم پوزش طلبید.
منتظری در دهه شصت، که به درست نام دهه وحشت بزرگ به خود گرفته است، زبان به اعتراض نسبت به شکنجه و خشونت و بدرفتاری با زندانیان سیاسی و اعدامهای گسترده گشود و تلاش کرد با انجام اقداماتی که اکثرا هم پنبه هایش از سوی حافظان راستین نظام دوباره رشته می شد، به اصلاح وضع بپردازد و چه بسا جانهائی هم که از مرگ رهانید. ضمن همین تلاشها او در نامه هائی که به خمینی نوشت وی را به انجام اعمالی که "روی رژیم شاه را سفید کرده است" متهم کرد. همین کافی بود تا گردونه ماشین جهنمی نظامی که ادعای اولوهیت می کرد و در عمل میدان تاخت و تاز ریاکاران و مال اندوزان و شکنجه گران شده بود او را نیز درنوردد و به عنوان ساده لوحی که نمی داند "مصلحت نظام" را چگونه باید حفظ کرد بیرحمانه از قدرت کنار زند و درهم بکوبد. بعدها هم پس از اعتراض به صلاحیت "ولی فقیه" بعدی که دیگر نه کاریزما و اتوریته معنوی و نه اعتبار دینی خمینی را داشت، برای مدت پنج سال نیز در حبس خانگی نگاهش داشتند.
طرفه اینکه طردکنندگان و تحقیرکنندگان او، صاحبان قدرتی که زمانی در اوج نخوت او را به خاطر اعتراض به بیعدالتیهای حاکمیت به خیال خود برای همیشه به دست فراموشی و انزوا می سپردند، اکنون در حضیض ننگ و بدنامی، رانده و طردشده، در حصر خودساخته "بیت" خویش دارند از شدت انزوا به خفگی دچار می شوند و با چنین وضع رقت انگیزی است که دیر یا زود باید صحنه را ترک کنند و حال آنکه این اوست که به یمن جنبش دموکراسیخواهی و ضداستبدادی که چشمهای میلیونها را بر روی واقعیت این رژیم گشوده و آنها را به بازبینی کل تاریخ این نظام رهنمون شده است، در قلوب مردم جای خود را باز کرده است. همین افلاس اخلاقی و انزوای کشنده سردمداران حاکمیت است که وادارشان ساخته برای نجات خود به صحنه¬سازی سوزندان عکس بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی روی آورند و حال آنکه با این کار در واقع دارند آخرین بقایای حرمت خمینی در میان پیروانش را نیز به حراج می گذارند.
برخلاف خمینی که خوی سبعیت و فقدان وفا و عهد را لازمه "حفظ نظام" می دانست و آن را به فرهنگ غالب در جمهوری اسلامی تبدیل کرد، منتظری برعکس سادگی و صداقت و شهامت اخلاقی را ارزشهای آرمانی خود می دانست و آنجا که نظریه ولایت فقیه خود او با این ارزشهای ساده و در عین حال بنیادی انسانی در تناقض افتاد، او نظریه را به سود ارزشهای انسانی وانهاد. انسانیت و ارزشهای اخلاقی انسانی در نظام جمهوری اسلامی چنان گوهر نادری است که همگان وجودش را نزد ایشان، که انصافا کم هم نبود، به راستی مغتنم شمردند. اقبال و احترام همگانی به منتظری بیش از آنکه الزاما نشانه موافقت با عقاید ایشان باشد، به معنای ارج گذاشتن به هنجارهای اخلاقی و رفتارهای اوست.
منتظری در ابراز مخالفتهایش با خشونتهای دهه شصت در میان پایوران نظام جمهوری اسلامی تقریبا کاملا تنها بود و نه از میان روحانیت و روشنفکران حکومتی، نه از دولتمردان، و نه حتی از میان آنان که بعدها تحت عنوان اصلاح طلبان از زیاده رویهای رژیم شکوه آغاز کردند، کسی به حمایتش برنخاست سهل است که اکثرا با تحقیر و توهین و محدودیتها و حصرش همصدا شدند و اگر در آن موقع نه جزو گردانندگان یا تأییدکنندگان آن حرکت، دست کم جزو خاموشی گزینان عافیت طلب بودند. اما منتظری که با شروع جنبش دموکراسیخواهی اخیر ایران صراحتا و با شهامت به دفاع از مردم و حقوق آنها برخاست، هرگز شخصیت های اصلاح طلب را که امروزه با جنبش سبز تداعی می¬شوند مورد شماتت علنی قرار نداد، هرگز برخوردهایش را شخصی نکرد و ستمهائی را که بر خود رفته بود ملاک تعیین سیاستهایش قرار نداد بلکه بزرگی کرده و آنان را با گذشت و دلسوزی در پناه حمایت معنوی خود پوشش داد و برای آنان و جنبش نیز از دیدگاه مذهبی خوراک نظری تأمین نمود و به این ترتیب آنان را بدون هیچ فشاری بلکه با رغبت و نیاز خودشان به تدریج به دوستان و مریدان و پیروان خود بدل کرد. بدین سان او نیز انتقام خود را گرفت، اما نه با به دل گرفتنهای شخصی بلکه با آتش زدن به خرمن استبداد، آن طور که شایسته هر خردپیشه سیاسی است.
منتظری در ماههای پایانی عمر خود از نفسهای گرم جنبش دموکراسیخواهانه و مردمی نیروئی تازه یافته و با وجود کهولت با صراحت و شفافیتی بیش از پیش در نقد ولایت فقیه آستین بالا زد و با "جائر" خواندن ولی فقیه کنونی و حکومت وی، با شرک خواندن اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه، با انتقاد از خود و پوزشش از مردم به خاطر وضعی که خود را در خلق آن سهیم می دانست، با نقد و نفی محاکم فرمایشی و شکنجه ها و زندانهای جمهوری اسلامی، با بی اعتبار اعلام کردن اعترافات به زورگرفته شده و اکثرا دروغین و محاکم فرمایشی متعاقب آنها، با به رسمیت شناختن حقوق شهروندی و آزادی برای همه و نفی خودی و غیرخودی یعنی یکی از پایه های اصلی بقای نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام آپارتاید مبتنی بر اقشار ممتاز مافوق مردم، با به رسمیت شناختن حقوق شهروندی بهائیان، با دفاع از حقوق زبانهای مادری گوناگون در ایران، با اصل قرار دادن رأی مردم به عنوان مبنای مشروعیت حکومتها، با تقدس زدائی از خمینی در معرکه گردانی اخیر رژیم کودتا و نتیجتا باز کردن راه برای یک بررسی عقلانی و مدنی بر سر این موضوع، با اشتباه خواندن اشغال سفارت آمریکا و همچنین با محکوم کردن اعدام احسان فتاحیان و دفاع از جان یک مبارز کرد که با کومه له هم تداعی می شد و شکستن تابوی دفاع از یک "محارب کرد"، یعنی کاری که هنوز هیچکدام از رهبران جنبش سبز در داخل جراتش را نکرده اند، درواقع بسیاری از تابوهای نظام جمهوری اسلامی را شکسته و خطوط قرمز آن را درنوردید، بی آنکه به عقاید دینی خود خیانتی کرده باشد.
متأسفانه منتظری چندان نزیست که کار را به آخر برد و به عنوان مرجعی که در خود توان نظری و شهامت اخلاقی کافی می دید یکسره جدائی کامل دین و دولت را اعلام کرده و به این ترتیب این گره کور فکری را برای مؤمنان به تمامی بگشاید و نه در محدوده نخبگان بلکه در مقیاس اجتماعی نشان دهد که می توان دیندار بود و در عین حال از جدائی دین از دولت طرفداری کرد. اما نتیجه و میراث کار سالها و ماههای اخیر او، بر متن جنبش بزرگ دموکراسیخواهی کنونی ایران و نیاز غیرقابل صرفنظر کردن جامعه ایران به حل معضل حاکمیت دینی، بدون تردید در راستای خدمت به حل این عقده ناگشوده جامعه ایران خواهد بود. این راه را باید تا آخر پیمود.
فوت آیت الله منتظری را به فرزندان و بازماندگان و پیروان ایشان تسلیت می گویم.

عبدالله مهتدی - ٢٢ دسامبر ٢٠٠٩