افق روشن
www.ofros.com

تاریخ جنبش کارگری ایران، فصل نهم

از ۱۳۵٧ تا ۱۳٦۰

ناصر پایدار                                                                                                   دوشنبه ۱٨ مرداد ۱۳۹۵ - ٨ اوت ۲۰۱٦

جنبش شورا سازی و تصرف کارخانه ها

گسترش روزافزون اعتصابات کارگری و تشدید خیزش های خیابانی کارگران، به ویژه در ماههای پائیز و سپس زمستان سال ۵٧، نیاز به برنامه ریزی و سازمان دهی این مبارزات را مشغله روز عده ای از کارگران کرد. برای این کار، تجارب و سنت های پیشین به صورت الگوهائی حاضر و آماده ای در مقابل چشم افراد قرار می گرفتند. این کارگران کمیته ای تشکیل می دادند نامی برایش تعیین می کردند و از درون آن، امور مربوط به ابلاغ فراخوان های محافل اپوزیسون به توده هم زنجیر،، دادن مأموریت توزیع این اوراق به عده ای از کارگران و در بهترین حالت تهیه و انتشار اطلاعیه های دعوت به اعتصاب و تظاهرات و نوع این فعالیت ها را رتق و فتق می نمودند. این تشکل ها در شرایط آن روز جامعه، بر اساس آنچه در ادبیات چپ رایج بود نام «کمیته های اعتصاب» بر خود می گذاشتند. فعالان کارگری آن ایام چنین کردند. در بیشتر مراکز کار، این کمیته ها را به وجود آوردند و زیر همین نام، مسئول پیشبرد امور اعتصاب در کارخانه ها یا تظاهرات و شورش های خیابانی ساختند. آنچه این کمیته ها انجام می دادند، حتی در بهترین حالت فاقد هر میزان بار ضد سرمایه داری بود. هیچ گونه جهت گیری آگاهانه سرمایه ستیز و طبقاتی نداشت، نسبت به آماده سازی توده های کارگر برای اثرگذاری فعال ضد سرمایه داری بر روند اوضاع روز بی تفاوتی کامل نشان می داد. اشاعه هر مقدار شناخت آگاهانه مارکسی و طبقاتی رخدادهای جاری در میان کارگران را به دست فراموشی می سپرد. برای سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده کارگر هیچ موضوعیتی قائل نبود.
نیروهای چپ اعم از کارگران طرفدار سازمان های چریکی، محافل کوچک و متعدد معتقد به «کار آرام سیاسی» یا حتی اعضاء و هواداران حزب توده، در راه اندازی این تشکلها و پیشبرد کارهایشان شرکت می کردند. هر کدام این جریانات حرف های خود را پیش می کشیدند و انتظارات گروهی خویش را دنبال می نمودند. یک نکته روشن است. اینکه حتی رادیکال ترین آنها هیچ طرحی برای ارتقاء آگاهی و شناخت کارگران یا صف آرائی مستقل ضد سرمایه داری توده کارگر نداشتند. «از کوزه همان برون تراود که در اوست» محافلی که خود به اندازه کافی و از ناخن پا تا موی سر در « امپریالیسم ستیزی» خلقی و «انقلاب بورژوا دموکراتیک طراز کهنه و نو» غرق بودند چگونه می توانستند مشعلدار جهت گیری توده های کارگر برای تشکیل صف مستقل شورائی و طبقاتی ضد سرمایه داری گردند!! کمیته های اعتصاب بعضاً زیر بیرق کمک به جنبش کارگری برای طرح مطالبات اقتصادی و سیاسی، برنامه کارشان را ادامه دادند. در دایره همین خواست ها و فعالیت ها، اینجا و آنجا ابعاد اثرگذاری خود را وسعت بخشیدند. این کارها در شرایطی انجام می گرفت که موج پیکار توده های کارگر اولاً بحران اقتصادی سرمایه داری را تشدید می کرد و ثانیاً چشم انداز بقای رژیم سلطنتی بورژوازی را لحظه به لحظه تیره تر می ساخت. آتش قهر و خشم کارگران علیه مالکان کارخانه ها و مراکز تولید و کل سرمایه داران شعله ورتر و سرکش تر می گردید.
در دل این وضعیت، نه یکباره، اما به تدریج، سرمایه داران بزرگ و صاحبان غولهای عظیم صنعتی و مالی به فکر خارج ساختن سرمایه های خود از کشور افتادند. این روند با گذشت زمان شتاب گرفت. بالاترین لایه بورژوازی شمشیر قهر و نفرت کارگران را بالای سر خود در چرخش دید. دورنمای مالکیت و حاکمیت خود را در هاله ابهام یافت و احساس امنیت برای ادامه مالکیت و اداره کارخانه را از دست داد. اختلال فزاینده مبادلات اقتصادی میان سرمایه اجتماعی ایران و بازار جهانی سرمایه داری و تأثیر آن بر روی پروسه سامان پذیری و بازتولید بخش ثابت سرمایه نیز به همه اینها اضافه شد. غالب کارخانه ها ماشین آلات، مواد خام، کمکی و اجزاء متشکله سرمایه ثابت خود را به اندازه لازم و به شکل روتین دریافت نکردند. در برخی موارد و به طور اخص سرمایه داران بزرگ و شرکای تراست های سترگ امپریالیستی، با رجوع به شرایط روز و سرنوشت نامعلوم خویش عامدانه و حساب شده از تهیه وسائل کار و مایحتاج پروسه بازتولید سرمایه ها خوددداری کردند. مجموعه این مؤلفه ها، توده های کارگر شاغل کارخانه ها را مخصوصاً در ماههای دی و بهمن، به این فکر انداخت که دست به کار تشکیل شوراهای محل کار شوند. در همین زمان بود که کمیته های اعتصاب اندک، اندک تغییر نام داده و با نام جدید شورای کارخانه اعلام موجودیت کردند. در باره این شوراها که بعدها و در ماههای پیش و پس قیام بهمن در بسیاری از مراکز کار و تولید تشکیل شدند و در طول سال ١٣۵٨ دستخوش کلی تغییرات گردیدند کمی آن طرف تر گفتگو خواهیم کرد، اما پیش از آن باید به روایت روز فعالان جنبش کارگری و نیروهای چپ از پدیده شورا و تعارض ریشه ای این روایت با شوراهای واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر بپردازیم. این یکی از مهمترین مباحث مبارزه طبقاتی پرولتاریا است و پرداختن به آن از اهمیت زیادی برخوردار است. شورا تاریخاً برای همه احزاب، سازمان ها و گروههای لنینیست، از کمینترن گرفته تا مائوئیست ها، تروتسکیست ها و جریانات اردوگاهی عین همان نقشی را به دوش می کشیده است که سندیکا و اتحادیه برای احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی داشته است.
دومی ها یعنی احزاب سوسیال دموکرات بین الملل دوم، برای تسخیر قدرت سیاسی یا احراز نقش برتر در ساختار دولت سرمایه، به پارلمانتاریسم و سناریوی «انتخابات آزاد» دخیل بسته و می بندند. آن ها حتی در دوره هائی که به دروغ و با تحریف، از «ضدیت با سرمایه داری» سخن می راندند!!! باز هم به چیزی زیر نام انقلاب باور نداشتند. انقلاب را کلاً مردود می دانستند و پارلمانتاریسم را ساز و کار اول و آخر حصول همه اهداف طبقه کارگر اعلام می کردند. این احزاب الگوی خود برای تشکل وسیع توده ای کارگران را هم در همه شرایط سندیکاها و اتحادیه می دیدند. برای عروج به اریکه قدرت نیازمند آراء توده کارگر غرق در توهم و جنبش کارگری منحل در ساختار قانون و حقوق و نظم و مدنیت سرمایه بودند. اتحادیه های کارگری دقیقاً چنین وضعی داشتند و انتظار احزاب این طیف یا همان جمع آوری آراء کارگران را به تمام و کمال برآورده می ساختند. پیام این احزاب برای کارگران آن بود که سندیکا سازند، اتحادیه تشکیل دهند، حزب بر پای دارند. در سندیکاها و اتحادیه ها برای مزد بیشتر و بهبود شرائط کار با سرمایه داران چانه بزنند و از ورای این چانه زنی ها به اجماع برسند. همزمان و به موازات این کار، به پارلمانتاریسم دخیل بندند، سناریوی موسوم به «انتخابات آزاد» را ارج گذارند، پای صندوق های رأی بروند و سوسیال دموکراسی را حزب مسلط پارلمان و سکاندار قدرت دولتی سرمایه کنند. اگر چنین نمایند همه چیز بر وفق مراد خواهد شد!!
مسأله در مورد طیف دوم یا احزاب و گروههای لنینی، و بعدها جریانات بظاهر منتقد اردوگاه شوروی فرق می کرد. اینان به حداکثر بهره گیری از پارلمانتاریسم برای حضور در ماشین دولتی سرمایه و هموارسازی راه تسخیر قدرت سیاسی باور داشته و دارند، اما این اهرم را سلاح کارساز و مطمئنی برای کسب قدرت سیاسی نمی بینند. احزاب لنینی برای نظم سیاسی و مدنی سرمایه، برای برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار، نسخه ویژه ای متفاوت با نسخه رایج دولت ها و جریانات رسمی بورژوازی از جمله احزاب سوسیال دموکرات غربی می پیچیدند. آنها از همین منظر و به همین خاطر بر ضرورت انقلاب و در هم شکستن ماشین دولتی روز بورژوازی تأکید می کردند. «لنینیست ها» با این جهت گیری به گاه وقوع انفجارها و طغیان های فراگیر اجتماعی، در شرایطی که رژیم حاکم زیر فشار قهر و عصیان توده های کارگر قرار می گرفت خود را نیازمند نوعی تشکل توده ای کارگری، در کنار سندیکاها و اتحادیه ها می دیدند. تشکلی که در ادبیات رایج آنها شورا توصیف می شد و عنوان سازمانیابی شورائی یا جنبش شورائی کارگری احراز می کرد. شوراها در منظر تمامی این احزاب در بهترین حالت نقش یک حوزه سربازگیری برای به صف نمودن توده های عاصی کارگر و تبدیل آنها به پیاده نظام ارتش انتقال قدرت از رژیم حاکم به حزب مدعی نمایندگی پرولتاریا، (حزب کمونیست) را بازی می کرد. این جریانات و محافل عملاً هیچ اعتبار، ظرفیت یا موضوعیت دیگری برای وجود شوراهای کارگری قائل نبوده و نمی باشند. نگاه همگن همه آنها به شورا این است، اما در مورد اینکه شوراها چه زمانی تشکیل شوند یا نقش خود را چگونه و طی کدام پروسه جامه عمل پوشانند، اینجا و آنجا اختلافاتی دارند. عده ای برای موضوعیت و حق حیات تشکل شورائی تقویم زمانی خاصی قائل هستند. طول و عرض این فاصله زمانی را روزهای قیام و سرنگونی رژیم حاکم می بینند، سرنوشت شوراها پس از وقوع انقلاب را هم به دست حزب می سپارند. برخی ها موضوع را به گونه دیگری نظر می اندازند.
برای تأسیس، پروسه کار و ایفای نقش شوراها زمان محدود یا معینی قائل نمی گردند. « سازمانیابی شورائی» کارگران را در دوره های فاقد شاخص اعتلا و آستانه قیام هم جایز می شمارند. وجودش را مکمل سندیکاها و اتحادیه ها می پندارند و البته تمایز این شوراها با سندیکا را در مجرد قانونگرائی دومی و بی اعتنائی اولی به قانون، رژیم ستیز بودن یکی و سیاسی نبودن دیگری خلاصه می کنند. احزاب لنینی مثل همتایان انترناسیونال دومی خود به توده کارگر می گویند که برای حصول خواسته های معیشتی و رفاهی روز، به اتحادیه و سندیکا بیاویزید، اما در همان حال به آنها می گویند که به گاه وقوع بحران ها و ظهور « اعتلای انقلابی» دست به کار ساختن شوراها گردند، از درون شوراها پشت سر حزب صف بندند، حزب را به قدرت رسانند، قدرت حزب را دیکتاتوری طبقه خود پندارند. به حزب اجاره دهند تا مالکیت انفرادی سرمایه ها را با مالکیت دولتی کل سرمایه اجتماعی جایگزین کند. رابطه خرید و فروش نیروی کار و نظم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، مدنی و حقوقی سرمایه داری را برنامه ریزی نماید و همین کارها را عین سوسیالیسم نامد.
در مورد اینکه احزاب و محافل لنینیست چرا به چنین الگوئی از شورا می آویزند و تعریف خود از این شکل سازمانیابی جنبش کارگری را از کجا استخراج می کنند، سوای نکته بالا، عوامل و داده های دیگری هم دخالت دارند. آنها کمونیسم را ایدئولوژی و اندیشه کشف شده توسط دانشوران طبقات دارا می بینند!!! جنبش کارگری را در هستی طبقاتی خود، فاقد جوهر ضدیت با سرمایه و هر میزان سرمایه ستیزی می انگارند!!! بر همین مبنا چیزی به نام حزب را راهبر، چراغ راه انقلاب، رصد نمای سمت لوله تفنگ، مرجع تعیین پیچ و خم پروسه کارزار، تشخیص دهنده شرائط خیزش توده های کارگر، صادر کننده فراخوان قیام، منجی فرجامین پرولتاریا و بشریت و در یک کلام نقطه شروع، رجوع و ختم امور، می دانند. در این روایت چیزی به نام شورا یا جنبش شورائی کارگران در عالی ترین شکل خود سوای همان سندیکای جذب نیرو برای حزب در شرائط عادی و حوزه سربازگیری توده کارگر برای صف بستن در رکاب رهبران حزبی در «دوره اعتلای انقلابی» و نشاندن حزب بر کرسی قدرت سیاسی هیچ مکان و موضوعیت دیگری ندارد.
بنیان های فکری و طبقاتی قبول چنان رسالتی برای حزب و چنین وظیفه ای برای شورا، قطعاً به آنچه تا اینجا گفتیم محدود نمی شود. شناخت احزاب لنینی اعم از اردوگاهی، مائوئیستی، تروتسکیستی، اروکمونیستی و مابقی از شیوه تولید سرمایه- داری فاقد بنمایه نقد مارکسی اقتصاد سیاسی است. اگر مارکس در کالبدشکافی شیوه تولید و جامعه کاپیتالیستی از رابطه خرید و فروش نیروی کار عزیمت می کرد، اینها عملاً و خارج از دائره الفاظ، به مؤلفه هائی مانند مالکیت انفرادی سرمایه ها، آنارشیسم تولید، رقابت و فقدان برنامه ریزی متمرکز می آویزند. روایت این طیف از سوسیالیسم نیز نه فقط سنخیتی با سوسیالیسم مارکس ندارد که در تعارض فاحش با آن است. صدر و ذیل بدیل سوسیالیستی این جریانات هیچ گاه از محدوده برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار توسط یک حزب و قدرت سیاسی بالای سر کارگران فرا نرفته است. تفاوت میان این نیروها با رویکرد مارکسی ضد سرمایه داری در مورد شوراها و کلاً سازمانیابی جنبش کارگری به همه اینها، بعلاوه مسائل دیگر، از جمله روایت انقلاب کارگری، دولت، رابطه میان حوزه های مختلف کارزار طبقاتی پرولتاریا، نوع سرنگونی طلبی این طبقه و سایر مؤلفه های اساسی و تعیین کننده مبارزه طبقاتی مربوط است. رویکرد مارکسی و لغو کار مزدی جنبش کارگری به همان دلیل که در کلیه مباحث فوق منتقد رادیکال احزاب بالاست در حوزه شناخت از فلسفه وجود شورا، پراکسیس کارزار و مکان و موقعیت شوراها در استراتژی مبارزه طبقاتی توده های کارگر نیز تبیین خاص خود را دارد.
از منظر این رویکرد همان گونه که مارکس تصریح می کند، جنبش کارگری در هستی اجتماعی خود زهدان کمونیسم و ضدیت با سرمایه است. کمونیسم پرولتاریا کشف دانشوران طبقات دارا نیست. در وجود طبقاتی او ریشه دارد. ضدیت کارگر با جدا شدنش از کار و وسایل کار و محصول کار و پروسه تعیین سرنوشت کار و زندگی خود است که بنیاد ستیز او با سرمایه را می سازد. رویکرد مارکسی و لغو کار مزدی طبقه کارگر کمونیسم را در اینجا در ستیز میان هستی اجتماعی پرولتاریا با سرمایه می بیند. این ضدیت تا اینجا و در این سطح مسلماً حالت نطفه ای دارد. نطفه ای که می تواند ببالد، بارور گردد، به بلوغ رسد و جنبش کمونیستی پرولتاریا شود، جنبشی متشکل از آحاد توده های کارگر که قادر به نابودی سرمایه داری و آماده برپائی جامعه عاری از کار مزدی، طبقات و دولت گردد.
کمونیسم نطفه ای و خودجوش پرولتاریا می تواند ببالد و چنان شود که در بالا توصیف شد، اما می- تواند از هر میزان رشد باز ماند، تسلیم مرگ شود. به ورطه تباهی و مسخ و انحطاط افتد. می تواند جای خود را به رفرمیسم راست، به سندیکالیسم و سوسیال دموکراسی بسپارد، می تواند زیر همین نام و بیرق و ادعا، قلب ماهیت دهد. کمونیسم خلقی لنینی، اردوگاهی یا هر گمراهه دیگر گردد. این هر دو احتمال و چشم انداز در مقابل سرمایه ستیزی خودجوش طبقه کارگر یا کمونیسم نهفته در هستی اجتماعی و طبقاتی او قرار دارد. رویکرد لغو کار مزدی پرولتاریا بر وجود همین هسته زایا و آماده بالندگی کمونیسم یا همان آنتاگونیسم ذاتی میان هستی اجتماعی کارگر و سرمایه، تمرکر می نماید. زمین و زمان جامعه سرمایه داری و سپهر مبارزه طبقاتی را می کاود تا عالی ترین شرائط بالندگی، بلوغ، سرکشی و میدان داری را در مقابل این کمونیسم، این سرمایه ستیزی نطفه ای و خودپوی توده کارگر قرار دهد. شورا و جنبش شورائی دقیقاً همین بستر، کیهان یا شرائطی است که به نیازهای رشد این نطفه پاسخ می گوید. شورا به این اعتبار و در این تعریف، فقط نوعی سازمانیابی کارگری نیست. یک جنبش است. تنها جنبش واقعی پرولتاریا علیه سرمایه به مفهوم دقیق طبقاتی و اجتماعی آن است. جنبش شکوفائی، بالندگی، میدان داری، شاخ و برگ کشییدن و صف آرائی نیرومند کمونیسم درون وجود اجتماعی طبقه کارگر است. جنبش وحدت میان پیکار روزمره این طبقه با «جنگ آخرین» او علیه بنیان وجود سرمایه داری است. جنبش همگن سازی و اتحاد کلیه اشکال اعتراض و خیزش پرولتاریا در تمامی عرصه های حیات اجتماعی علیه سرمایه است.
این جنبش به همان دلیل که پویه واقعی رشد، ابراز وجود، بلوغ و سرکشی کمونیسم یا همان سرمایه ستیزی خودپوی توده های کارگر است، نه فقط ریشه استثمار طبقاتی که سرچشمه کلیه اشکال بی حقوقی و سقوط کارگر از هستی خویش را در وجود سرمایه، در جدائی انسان ها از کار و محصول کار و پروسه تعیین سرنوشت کار و زندگی خود می بیند. جنبش شورائی به این ترتیب، با نگاهی ماتریالیستی و مارکسی دست به ریشه می برد و راه مقابله و چالش کل این دردها و رنجها و بدبختی ها را در پیکار علیه هستی سرمایه جستجو می کند. عروج شورائی سرمایه ستیز پرولتاریا با این تعریف، همان کمونیسم این طبقه است که باید به صورت مستمر ببالد و راه بلوغ پیماید. در تمامی مقاطع این رشد، تجلی صف مستقل کارگران در برابر سرمایه باشد. کل حوزه های زندگی اجتماعی از معیشت، مزد، شرایط کار، بهداشت، درمان، آموزش، مسکن، رفاه اجتماعی، تسهیلات زندگی سالمندان و معلولان، امور کودکان، آزادیهای سیاسی، حقوق اجتماعی گرفته تا محیط زیست، تبعیضات جنسی و نژادی و قومی و عقیدتی یا هر زمینه دیگر را میدان جنگ توده کارگر علیه موجودیت سرمایه داری سازد. این تنها شکل واقعی ابراز هستی، توسعه و بالندگی کمونیسم طبقه کارگر یا مبارزه توده های این طبقه علیه سرمایه است. موضوع را کمی شفاف تر توضیح دهیم. پرولتاریا در تمامی قلمروهای یاد شده به طور واقعی آماج شبیخون سرمایه است و مجبور به مبارزه علیه این شبیخون ها می باشد. اما چگونگی پیشبرد این مبارزه و تعیین فراز و فرودهای آن یک نسخه و یک راهبرد واحد ندارد. بالعکس همواره و همه جا دو راه اساساً متضاد و متعارض در مقابل او قرار می گیرد. راه نخست همان برهوت هائی است که تاریخاً احزاب سوسیال دموکرات بین الملل دوم و رفرمیسم راست اتحادیه ای در یک سوی و کمونیسم خلقی لنینی در سوی دیگر پیش پای کارگران پهن کرده اند. راه دوم، راه کمونیسم واقعی پرولتاریا، راه رویکرد مارکسی و لغو کار مزدی طبقه کارگر، راه صف آرائی شورائی ضد سرمایه داری توده های این طبقه در کلیه عرصه های حیات اجتماعی علیه سرمایه است. در اینجا بحث برپائی اتحادیه، حزب یا پارلمانتاریسم و توسل به ساختارهای حقوقی یا مدنی سرمایه داری در میان نیست.
سخن از جستجوی ریشه کل معضلات در وجود سرمایه، در جدائی کارگر از کار و وسایل کار و پروسه تعیین سرنوشت زندگی خود و اعمال قدرت متحد طبقاتی علیه این وضعیت، علیه نظام بردگی مزدی است. اینکه در هر زمینه ای تا چه میزان پیش می تازیم و به کجا می رسیم؟ پرسشی است که پاسخ آن صرفاً در توان پیکار و درجه سازمان یافتگی شورایی قدرت پیکار طبقاتی ما قرار دارد. جنبش شورائی پهندشت دخالتگری آگاه، خلاق و سرنوشت ساز همه آحاد توده های کارگر است. در این جنبش ارتقاء حداکثر آگاهی و قدرت تأثیرگذاری کل آحاد کارگران در گرو بالندگی و بلوغ دخالتگری هر کارگر است. درست همان گونه که هدف جنبش بر پائی جامعه ای است که در آن رشد آزاد همگان در گرو رشد آزاد هر انسان باشد. دقیق تر بگوئیم، جنبش شورائی اساساً تجلی موجودیت، شاخ و برگ کشی، عروج و ابراز هستی سوسیالیسم در عمق جهنم سرمایه داری است. نطفه واقعی جامعه آتی در بطن مناسبات اجتماعی کهنه است که می بالد و موجودیت نظام مسلط را آماج ستیز خود قرار می دهد. نیروی مولد مادی نوینی که مارکس از رشد آن در درون مناسبات پیشین و تضاد غیر قابل حلش با نظام موجود صحبت می کند تا جائی که به عصر سرمایه داری مربوط می شود، بیش از هر چیز و تعیین کننده تر از همه چیز همین پرولتاریائی است که خود را به صورت سراسری و ضد کار مزدی در درون یک جنبش نیرومند شورائی متحد و متشکل می سازد. در اینجا، در دوران کاپیتالیسم، گسترش هر چه فزاینده تر ابزار تولید یا وسائل کار، صرفاً گستردگی، تراکم، تمرکز، فربه تر شدن، جهانی تر شدن و نیرومندتر شدن هر چه افزون تر و بیشتر سرمایه است. مجرد رشد و بالندگی این ابزار یا همان سرمایه در عین حال که پایه های مادی مورد نیاز برای عبور از مناسبات موجود و استقرار جامعه آتی را فراهم می سازد اما به خودی خود و در گستره هستی فی الحال خود هیچ بارقه یا نشانی از سوسیالیسم ندارد. آنچه در قعر جهنم سرمایه داری به عنوان نطفه رویای سوسیالیسم در جنب و جوش و تکاپو و پیکار است جنبش شورائی سراسری عظیم ترین آحاد توده های کارگر علیه سرمایه است. جنبش طبقاتی معینی که در آن، پرولتاریا فرایند جدال با سرمایه در همه حوزه های زندگی اجتماعی، رهائی خویش و خارج ساختن ابزار کار و وسائل تولید از جوهر سرمایه بودن را آموزش، آگاهی، شعور، شناخت و پراتیک خود می کنند.
این عبارت آخر نیازمند بیشترین درنگ است. اگر بناست سرمایه داری محو گردد باید رابطه خرید و فروش نیروی کار وجود تاریخی خود را به گورستان بسپارد. این کار بدون استخوان بندی، رشد، قوام، استحکام، سرکشی و قدرت گیری یک جنبش نیرومند آگاه شورائی متشکل از همه یا بیشترین آحاد توده کارگر در همین جهنم گند و بربریت سرمایه داری اساساً محال و غیرقابل حصول است. فقط چنین جنبشی قادر است رابطه خرید و فروش نیروی کار را محو کند و ریشه جدائی کارگر از کارش، ریشه جدائی وی از وسایل کار و پروسه تعیین سرنوشت زندگی خود را از بیخ بر کند. تنها و تنها این جنبش است که ظرفیت و شایستگی لازم برای تحقق اصل آزادی بشر از هر قید ماوراء خود و رهائی انسان از هر گونه اراده مسلط بر خویش را دارا است. پروژه حزب سازی و اتحادیه آفرینی نه اهرم ها و ساز و برگ های طی این طریق و حصول این هدف که کاملاً برعکس، ابزارها و ساز و کارهای ماندگارسازی سرمایه داری و در بهترین حالت تغییر نوع برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی رابطه خرید و فروش نیروی کار هستند. واقعیتی که در سراسر قرن بیستم به فاجعه بارترین شکل ممکن شاهدش بوده و امروز هم هستیم.
جنبش شورائی تجلی عینی تدارک، آماده شدن و صف آرائی طبقه ای با مانیفست رهائی انسان در مقابل شیوه تولید و مناسباتی است که سد تاریخی و اساسی این رهائی است. پرولتاریا در درون این جنبش، سرمایه را، ساختار مدنی و حقوقی و دولت و نظم سیاسی و اجتماعی سرمایه را، استثمار خویش را، کلیه اشکال ستم و بی حقوقی آوار بر سر خود در تمامی حوزه های زندگی اجتماعی را، همه و همه را با سر آگاه طبقاتی می کاود. حاصل این کاویدن را شعور و شناخت طبقاتی خود می کند. در بطن همین فرایند و همین کالبدشکافی همه راههای معماری جامعه آتی، جامعه فارغ از وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار، طبقات و دولت را تدبیر می نماید. توده های کارگر در این روند، در پروسه ارتقاء شناخت خود از سرمایه و آشنائی با معماری بدیل آتی سرمایه داری شریک و سهیم می شوند. آگاهان، کمتر آگاهان و بیشتر آگاهان در کنار هم، دست در دست هم، در درون یک جنبش واحد، همه آگاهی ها، شناخت ها، شعورها، تجارب و آموخته های خود را روی هم می ریزند و چراغ راه هر گام پیکار می سازند.
جنبش شورائی سنگر جنگ است، دانشگاه است، پهنه کارزار برای بهبود معیشت و رفاه و شرایط کار و زندگی و امکانات متعالی تر زیست انسانی است، کارزار علیه تمامی اشکال تعرض سرمایه به آزادی ها و حقوق انسانی است. میدان باز پیکار علیه هر گونه نابرابری جنسی و قومی و نژادی است، بستر رشد خلاقیت ها و توانائی های آحاد توده کارگر است. این جنبش، نطفه واقعی کمونیسم است که رشد می کند، جامعه کهنه را زیر شلاق مبارزه طبقاتی می گیرد. آماده تولد و استقرار بنای جامعه جدید می گردد. اینجا، وجود این جنبش، مظهر و تجلیگاه پیکار دو طبقه متضاد و متخاصم اجتماعی در همه عرصه ها و همه وجوه زندگی انسانی است. مبارزه برای آزادی و حقوق اجتماعی و رفع نابرابری ها در درون این جنبش معنائی از بیخ و بن متفاوت با تلقیات، انتظارات و باورهای احزاب لنینی دارد. جنبش شورائی کل این مسائل را به عنوان حلقه های پیوسته زنجیره سراسری جنگ طبقاتی علیه سرمایه پیش می کشد و درست به همین دلیل همه آنها را از منظری سرمایه ستیز و با محتوا و مضمونی واقعاً سوسیالیستی دستور کار خود می سازد. وقتی از آزادی سیاسی سخن می راند، مفهوم آزادی را نه سرمایه مدار، نه همگن با نظم سرمایه و مورد پذیرش طبقه سرمایه دار یا دولتش که به معنای رهائی از نظام بردگی مزدی می بیند، آزادی همگن با اصل وحدت انسان و کار خویش وحدت انسان و پروسه تعیین سرنوشت خود را مطرح می سازد. هنگامی که از حقوق اجتماعی انسانها می گوید نه ناحقی های سرمایه ساخته موسوم به حقوق مدنی و سیاسی که حقوق انسانی متضمن پاکسازی زندگی بشر از وجود سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی را دنبال می کند. به همین سیاق هنگامی که بر طبل ریشه کنی نابرابری جنسی می کوبد، مصداق برابری را رهائی انسان از وجود شیوه تولید بانی و باعث وجود طبقات و همه نابرابری ها مطمح نظر دارد. درست به همین دلیل است که جنبش شورائی ضد سرمایه دقیقاً نطفه در حال رشد، بلوغ، تولد و عروج سوسیالیسم پرولتاریا است. جنگ میان دو طبقه بر سر بود و نبود سرمایه داری است. در یک سوی بورژوازی با دولت، حقوق، اخلاق، مدنیت، سیاست، روحانیت و کل زرادخانه های عظیم سرکوب فکری و فیزیکی و مهندسی افکارش برای ماندگاری سرمایه داری جنگ می- کند و در سوی دیگر پرولتاریای متشکل در جنبش شورائی است که در تمامی قلمروهای زندگی انسانی علیه استثمار شدن و بی حقوقی و ستمکشی، علیه جدائی خود از کار و وسایل کارش، علیه آنچه بورژوازی حقوق و مدنیت و نظم و اخلاق و آزادی و فرهنگ می نامد و علیه اساس هستی سرمایه پیکار می نماید.
تعریف فشرده رویکرد مارکسی و ضد کار مزدی از جنبش شورائی این است که در بالا آوردیم و شورا ظرف سازمانیابی و اتحاد این جنبش است. به این ترتیب و با توجه به همه آنچه به اختصار گفته شد، شورا بر خلاف پندار همه احزاب و محافل بورژوایی از جمله احزاب لنینی مطلقاً یک شکل سازمانیابی کارگران در مقابل اشکال دیگر نیست. چنین تعریفی به ابتذال کشاندن واقعیت جنبش شورائی است. شورا مسلماً یک تشکل است. اما تنها شکل سازمانیابی جنبش واقعی ضد سرمایه داری توده های طبقه کارگر است. به بیان دیگر شورا یک تشکل است اما اولاً هر تشکلی با این نام لزوماً شورای سرمایه ستیز پرولتاریا نمی باشد. ثانباً تشکل های دیگر نه فقط ساز و کار اعمال قدرت جمعی پرولتاریا علیه سرمایه نیستند که بالعکس ابزار مسخ و مثله نمودن و تباهی کامل آن به نفع بورژوازی می باشند. تاریخ جنبش کارگری جهانی در دوره های مختلف و در جوامع متفاوت، به صور گوناگون شاهد پیدایش تشکلهائی زیر نام شوراها بوده است. این تشکل ها مستقل از اینکه چگونه به وجود آمده باشند و چه پروسه ای را پشت سر نهاده باشند، هیچ گاه و در هیچ کجا، به جنبش شورائی ضد سرمایه داری طبقه کارگر تبدیل نشده اند. کارنامه قطور مبارزه طبقاتی عصر سرمایه داری به وضوح حاکی است که نخستین جوانه های سازمانیابی کارگران علی العموم شکل شورائی داشته است. توده های کارگر در اعتراض به شدت استثمار سرمایه و جنایات سرمایه داران یا رژیم های حاکم مدافع صاحبان سرمایه، به دور هم جمع می شده اند، متشکل می گردیده اند، مبارزه می کرده اند و دست به شورش های محدود یا وسیع می زده اند.. این تشکل ها مستقل از اینکه چه نامی بر روی خود می گذاشته اند در چند چیز با هم تشابه زیاد داشته اند.
اول: مبارزه برای بهبود سطح معیشت و شرایط کار را از پیکار علیه بی حقوقی های سیاسی و اجتماعی و جنگ علیه دولت ها و جنایات آن ها جدا نمی نموده اند. در درون تشکل
خویش همه این شکلهای مبارزه و اعتراض را برنامه کار خود می ساخته اند و پیش می برده اند. دوم: فقط به قدرت جمعی و متحد طبقاتی خود اتکاء می نموده اند. شالوده کارشان این بوده است که از طریق به میان آوردن این قدرت متحد، خواسته های خود را بر سرمایه داران و دولت ها تحمیل نمایند
سوم: در همان مبارزه روزمره برای تحمیل مطالبات خویش بر صاحبان سرمایه، دنبال نوعی افق رهائی، یا یک شکل جامعه گردانی کارگری بوده اند.
تشکل های اولیه کارگری به رغم تمامی فروماندگی ها، بی دانشی ها و آلایش های تخیل گرایانه توده های کارگر در آن دوره ها، اگر نه همه جا و در همه موارد، اما خیلی جاها، مؤلفه های سه گانه بالا را با خود همراه داشته اند. به همین دلیل و به اعتبار همین شاخص ها، سرمایه ستیزی و سوسیالیسم پوئی خودجوش طبقه کارگر را منعکس می کردند. در آن روزها یا هیچ سخنی از حزب سازی و سندیکا آفرینی در میان نبود و یا اگر نهادهایی با این نام ها پدید می آمدند، تعبیرات زمینی متفاوتی با دوره های بعد داشتند. در اواخر قرن نوزدهم و به ویژه اوایل سده بیستم توده های کارگر روسیه از این حد فراتر رفتند، آن ها خود را در سطحی وسیع در جنبشی با اسم و رسم شورائی سازمان دادند. شوراهای کارگران روسیه قطعاً خودپوئی سرمایه ستیزانه سوسیالیستی را با خود حمل می نمودند اما این شوراها نه فقط بعدها که از همان آغاز، هر چند پاره وار و گسسته، فشار تحزب گرائی و سندیکا مداری بورژوائی را بر سر خود سنگین دیدند. فعالین کارگری از نمایندگان فکری ومحافل سیاسی لیبرال بورژوازی، کم یا بیش تأثیر پذیرفتند و با آن ها احساس قرابت کردند. این فعالان به جای آنکه راه توسعه، تعمیق دخالتگری تواناتر، آگاه تر و خلاق تر توده های طبقه خود در شوراها را پیش گیرند، نقش تصمیم گیران و رهبران، به ویژه نقش رسولان و پیام آوران حزبی را ایفاء کردند. رویکردی که طبیعتاً پتانسیل شوراها برای تبدیل شدن به جنبش شورائی ضد سرمایه داری پرولتاریا را تقلیل می داد و دچار چالش می کرد.. شوراهای کارگری روسیه بعدها، در ادامه کار، دستخوش تلاطمات و آسیب های سنگین تر شد. شاخه روسی سوسیال دموکراسی، «حزب سوسیال دموکرات روسیه» کوشید تا شوراها را تسمه نقاله قدرت احزاب و رویکردهای درون خود سازد. در این میان اینکه جناح راست حزب یا منشویسم با شوراها چه نمود روشن است و نیازی به توصیف ندارد. تا جائی که به بلشویسم و لنینیسم بر می گردد نیز همان گونه که در جاهای مختلف به تفصیل گفته ام و در همین کتاب نیز تصریح شده است، شوراها سوای یک حوزه سربازگیری از کارگران برای پر ساختن صفوف پیاده نظام ارتش حزب نقش دیگری نداشتند. لنین بارها و به مناسبت های مختلف تأکید می کرد که شوراها تا زمانی مفید و لازم هستند که مطیع و مجری اوامر حزب باشند، در غیر این صورت وجودشان نه فقط لازم نیست که زائد و مضر می گردد!! او حتی در آوریل ١٩١٧ وقتی شعار انتقال همه قدرت به شوراها را پیش کشید، معنی زمینی این شعار را صرفاً انتقال همه قدرت از مجلس مؤسسان بورژوازی به حزب بلشویک می دید. در همین راستا با وقوع انقلاب اکتبر و طی پروسه تسخیر قدرت سیاسی توسط حزب، جمع کردن بساط شوراها هم آغاز شد و با شتاب کامل پیش رفت. بحث ما در اینجا مسلماً بازگوئی سرنوشت شوراها در ماهها و سالهای پس از انقلاب اکتبر نیست. هدف فقط، مرور روایت های رایج شورا در طول تاریخ جنبش کارگری از جمله روایت احزاب لنینی از شورا است. شوراهای کارگران روسیه در آغاز و تا مدت ها، در سطحی و به میزانی، سرمایه ستیزی خودجوش توده کارگر را نمایش می- دادند، اما در هیچ دوره ای مظهر بالندگی و شکوفائی واقعی کمونیسم درون طبقه کارگر نشدند و به جنبش شورائی آگاه ضد سرمایه داری این طبقه تبدیل نگردیدند.
در سال های قبل و بعد از وقوع انقلاب اکتبر، به ویژه پس از عروج بلشویسم و حزب کمونیست شوروی به اریکه قدرت، عده ای از کمونیست ها در جاهای مختلف دنیا و بیشتر از همه در اروپای غربی، نقد خود به لنینیسم و جهت گیری های روز دولت شوروی را، کم یا بیش بر روی سرنوشت شوراها و جنبش شورایی در آنجا متمرکز ساختند. انتقاد این طیف به لنینیسم و جانبداری آنها از شوراها، حتی انتقاد رادیکال ترین آنها، به طور مثال «کمونیست های شورائی»، به رغم داشتن عناصر درست، در مجموع فاقد شالوده، و بار لازم ضد سرمایه داری بود. اینها بنمایه نگرش بورژوائی لنینیسم به سرمایه داری و سوسیالیسم و جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی و انقلاب کارگری و قدرت سیاسی و مسائل اساسی مشابه را مورد نقد قرار ندادند، نقطه عزیمت آنان در دفاع از شوراها و جنبش شورائی توده کارگر، مطرح نمودن این جنبش به عنوان یگانه بستر بالندگی قدرت پرولتاریا علیه سرمایه و تنها نیروی قادر به معماری جامعه آتی سوسیالیستی نبود. این کمونیست ها بیش از هر چیز به نقد دموکراتیک تحزب لنینی و دولت روز شوروی پرداختند. در این میان افرادی نیز به درستی پروسه بازسازی اقتصاد سرمایه داری در روسیه بعد از انقلاب و سوسیالیسم خواندن این پویه توسط لنین را به باد انتقاد گرفتند. اما طول و عرض کمپین انتقادی آن ها به منظر لنینیستی شورا، در حصار نوعی نقد دموکراتیک پاره وار و نهایتاً رفرمیستی متوقف ماند. در فاصله میان آن روز تا امروز، بحث ها بر سر شورا، تشکل شورائی، نقش جنبش شورائی و مسائل عدیده مربوط به این قلمرو، در درون محافل کارگری و گاه در سطح جنبش کارگری این یا آن جامعه، با فراز و فرود جریان داشته است. در طول دهه های اخیر بسیاری از کمونیست های دانشگاهی خواه به عنوان بانیان جنبش هائی مانند «ضد گلوبالیزاسیون»، « نود و نه درصدی ها»، «آنتی کاپیتالیسم»، «وال استریت» و خواه در لباس نظریه پردازان فعال چپ، به مدح و منقبت شوراها و متشکل شدن شورائی کارگران پرداخته اند. برخی از آنها مانند «مایکل آلبرت» و « مزاروش» در تشریح صریح یا ضمنی الگوی خود برای سوسیالیسم و جامعه فراسوی سرمایه داری، جایگاه معینی برای شوراها بعنوان ابزار اثرگذاری کارگران قائل شده اند. کل این نظریه پردازی ها و الگو آفرینی ها حداقل در دو مؤلفه اساسی با هم اشتراک دارند. اول: سوسیالیسم همه آنها نوعی از برنامه ریزی اقتصادی، سیاسی، حقوقی و مدنی رابطه خرید و فروش نیروی کار است. دوم آنکه همه آنها به این خاطر از شورا و جنبش شورائی کارگران سخن می رانند که سوسیالیسم خود یا همان الگوی معین برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار را حتی المقدور دموکراتیک سازند!! جنبش شورائی در منظر کل این طیف و نسلهای متوالی آن، ابزار دموکراتیزه کردن سرمایه داری است و این درست در نقطه متضاد و مخالف نگاه مارکسی و لغو کار مزدی به مسأله شورا و جنبش شورائی قرار دارد. «مزاروش» از جمله آکادمیکرهائی است که در این پهنه، در قلمرو بستن ساز و برگ شورائی به شکلی از نظم تولید، سیاست، مدنیت و دولت سرمایه داری با هدف القاء آن به عنوان سوسیالیسم، به بیشترین فلسفه بافی ها و برهوت آفرینی ها دست زده است.
در جامعه ما، جریانات نخستین چپ مانند «حزب عدالت» و سپس «حزب کمونیست ایران» (١٩٢٠) نه در ادبیات خود و نه در قلمرو فعالیتهای عملی و جنبشی خویش بحث ویژه ای در مورد شورا یا جنبش شورائی پیش نکشیده اند. حزب، سندیکا و اتحادیه، کل دار و ندار نسخه پیچی های آن ها برای متشکل نمودن کارگران بوده است. کندوکاو نظر یا موضع حزب توده در مورد چیزی به نام شورای کارگری حتی ارتجاعی ترین نوع شورا، کاری بسیار سفیهانه و مضحک خواهد بود. فتوای سران حزب برای ساختن تشکل های توده ای طبقه کارگر را باید در قصاید مطول و چکامه های شیوای آنان اندر نعت و منقبت سندیکاهای ساواک ساخته رژیم سلطنتی بورژوازی و سپس شوراهای اسلامی کار دولت جنایتکار جمهوری اسلامی جستجو نمود. از این ها که بگذریم آنچه طیف گروهها و احزاب لنینی از سال ۵٧ به این سوی پیرامون شورا یا متشکل شدن شورائی کارگران در ادبیات خود مطرح نموده اند، در بهترین حالت سوای نوعی سندیکالیسم دموکراتیک خاص شرائط استیلای دیکتاتوری هار بورژوازی هیچ چیز دیگری به ذهن ها متبادر نمی سازد. شوراهای منصور حکمت، اقلیت فدائیان و سایر محافل چپ جملگی از این سنخ بوده اند و همچنان هستند.
با این توضیحات نسبتاً طولانی به نقطه شروع بحث خود در این فصل کتاب باز گردیم. به بررسی این موضوع پردازیم که توده های کارگر ایران در ماههای پیش و پس قیام بهمن از شوراها و جنبش شورائی چه شناختی داشتند و در این راستا چه کار کردند. کل مشاهدات عینی آن روزها بانگ می زد که در دوره مذکور و فاصله میان آبان تا بهمن ۵٧ شالوده کار برای فعالین چپ کارگر آن بود که اولاً شرکت هر چه وسیع تر توده های کارگر در جنبش سراسری روز را دامن زنند. ثانیاً پاره ای مطالبات معیشتی و سیاسی سرکوب شده سالیان دراز توده کارگر را پیش کشیند و با خواست سرنگونی رژیم شاه به هم آمیزند. سوای این ها، تا جائی که به فعالین کارگری طیف کمونیسم خلقی میلیتانت، مربوط می شد، تبلیغ شعارهای «ضد امپریالیستی» خلقی، « جمهوری خلق» و مانند اینها در میان توده کارگر نیز جا و مکان خاص خود را داشت. آنچه در این میان غائب بود و محلی از اعراب پیدا نمی نمود تلاش در راستای گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای نطفه بندی و برپائی جنبش شورائی ضد سرمایه داری طبقه کارگر بود. چنین چیزی در ذهن هیچ نیروی چپ یا فعال چپ جنبش کارگری پیشینه نداشت. الفاظی مثل «شورا ارگان قیام است»، «حزب است که باید دستور برپائی شوراها را بدهد»!! « شوراها تشکل کارگری دوران اعتلای انقلابی هستند»، « شوراها به وجود می آیند تا به دستور حزب رژیم حاکم را ساقط کنند» و نوع این ها مثل نقل و نبات بر سر زبان برخی فعالان هوادار نیروهای چپ غیراردوگاهی جاری می شد و دامنه کاربرد آن ها نیز به پر کردن اوقات دیدار این فعالین در خیابان ها یا خانه ها خلاصه می گردید. در آن روزها ارتجاع هار پان اسلامیستی بورژوازی زمین و زمان جنبش سراسری جاری را زیر چتر سلطه خود داشت. برای همه چیز تعیین تکلیف می کرد، مارپیچ رخدادهای سیاسی روز را به اندازه کافی جا به جا می نمود. توده های وسیع کارگر نیز در درون همین مارپیج ها می چرخیدند. در دل این وضع فعالین کارگری فاقد هر افق و منحل در رفرمیسم چپ لنینی تنها رسالتی که پیش پای خود می دیدند، سوق دادن کارگران به شرکت در تظاهرات خیابانی و سر دادن شعار سرنگونی بود. پروسه شوراسازی کارگران در کارخانه ها نیز بار سنگین چنین سردرگمی و برهوت فرسائی را بر سینه خود حمل می نمود. این پروسه همان گونه که در ابتدا گفتیم با تشکیل کمیته های اعتصاب در روزهای پیش از وقوع قیام بهمن آغاز گردید.
نکات بالا بیان نوع رویکرد و زاویه نگاه نیروهای چپ به شوراها یا جنبش شورایی بود. اینکه خود کارگران در این گذر چگونه فکر می کردند و دست به چه کارهایی می زدند، مسأله دیگری است. نگاه کارگران متفاوت بود. خیلی از آنها که در پروسه اختلال داد و ستدهای اقتصادی سرمایه اجتماعی کشور با بازار جهانی سرمایه داری، کار خود را از دست داده بودند، تشکیل شورا یا حمایت از شوراهای موجود را راهی برای بازگشت خود به کار می دیدند. برخی ها بی تفاوت بودند و عده ای هم به میزان تأثیرپذیری سیاسی خویش از این یا آن گروه سیاسی، به جانبداری از فعالیت شوراها می پرداختند. در میان این رویکردها، اولی کم یا بیش بار طبقاتی بیشتری داشت. واقعیت این است که این بخش کارگران، همان کسانی که شوراها را ظرفی برای خلاصی خود از مخمصه بیکاری و گرسنگی می دیدند، ولو نه چندان آگاه، روی نهادن به این نوع تشکل یابی را راهی برای به صف کردن قدرت خود و اعمال این قدرت علیه بورژوازی و در واقع علیه سرمایه به حساب می آوردند. در سال ۵٨ جنبش کارگری ایران شاهد نمونه های قابل توجهی از این جهتگیری توده کارگر بود که در ادامه بحث به آنها خواهیم پرداخت.

کارگران نفت، تشکیل کمیته اعتصاب و شورا

کارگران پالایشگاه نفت تهران زودتر از سایر مراکز کار و تولید کشور دست به کار تشکیل این کمیته شدند. بنیانگذاران بسان همه فعالین کارگری که بعدها کمیته های اعتصاب کارخانه ها و مراکز کار دیگر را در تهران یا شهرهای مختلف حتی روستاها تشکیل دادند، هیچ برنامه و ایده ای برای هیچ میزان بسترسازی، کار آگاهگرانه یا حتی تماس و گفت و شنود قبلی با توده کارگر نداشتند. چند نفر دست به دست هم دادند، کمیته را تأسیس نمودند و بلافاصله بر فراز آن شروع به رتق و فتق امور مربوط به شرکت کارگران در اعتصاب و تظاهرات و سایر فعالیت ها کردند. توده کارگر نیز بر پایه تمایل عمومی به حضور در مبارزات روز، تصمیمات و فراخوان های شفاهی یا کتبی اعضای این کمیته را لبیک می گفت. همه آماده اعتصاب و مبارزه علیه رژیم شاه بودند، فعالین نیز آنها را به همین کار دعوت می کردند و طبیعتاً فراز و فرود انجام آن را سازمان می دادند. کمیته با توجه به شرایط حاد امنیتی روز و با هدف تضمین ادامه کاری خود، باید به صورت مخفی فعالیت می نمود و عملاً چنین کرد. چند صباحی این طرف تر دامنه اعتصاب کارگران گسترده تر و همگانی تر شد. نفتگران شاغل در پالایشگاه آبادان و سایر حوزه های نفتی نیز چرخ تولید و کار را متوقف ساختند. با پیوستن چند ده هزار کارگر نفتگر به اعتصاب و سیر پرشتاب اوجگیری جنبش سرنگونی طلبانه، کمیته اعتصاب از حالت مخفی خارج شد و به فعالیت های خود شکل علنی داد. از ماه دی به بعد هر کدام پالایشگاهها و مؤسسات و مراکز تولید یا بارگیری و صدور نفت، در هر نقطه کشور برای خود کمیته ویژه اعتصاب تشکیل دادند. آنچه پیش تر فقط در پالایشگاه تهران وجود داشت از این تاریخ به بعد در همه این مراکز پدید آمد. کمیته اعتصاب پالایشگاه آبادان به دنبال تشکیل خود، کارهائی را حتی در زمینه اطلاع رسانی به همگان برای برگزاری بهتر و منظم تر تظاهرات ضد رژیم در سطح شهرهای خوزستان آغاز کرد و در همین راستا موفق گردید که از رادیوی داخلی شرکت نفت استفاده کند. با گذشت روزها، اندک، اندک چگونگی همپیوندی و همرزمی کارگران کل این مؤسسات و مناطق در بطن جنبش سراسری به موضوع بحث تبدیل شد و حاصل کل گفتگوهای فعالین نفتگر این بود که یک سندیکا بر پای دارند!! و در رأس همه کمیته های اعتصاب کارگران نفت در شهرهای مختلف قرار دهند!!! این امر شاید که به ظاهر عجیب آید. همان جماعتی که طبق تعاریف مرامی و مقدسات مسلکی خود سندیکا را امام زاده دوران رکود و کمیته های اعتصاب را تشکل آستانه روزهای اعتلا می دانستند اکنون دهها کمیته اعتصاب می ساختند و در میان خروش قهر سرنگونی طلبانه میلیونها کارگر زمام همه آن ها را به دست نهادی به نام سندیکا می دادند!! چرا؟ پاسخ آن روشن است. توده کارگرانی که این کار را می کردند زیر فشار شدت استثمار و بی حقوقی و سیه روزی و به به دنبال سال ها اعتصابات و مبارزه درون مراکز کار، اینک به خیابان ها می ریختند. آنها شعله های قهر ضد سرمایه داری بودند، اما اینکه سرمایه ستیزی خودجوش و مشتعل خود را چگونه، بر کدام بستر، با کدام سازمانیابی، به کمک کدام راهکارها، کدامین شعارها و از همه مهم تر رو به سوی کدام افق، به یک کارزار واقعی طبقاتی علیه وضعیت روز و علیه اساس موجودیت کار مزدی تبدیل کنند هیچ چیز نمی دانستند. هر چه تاریخاً در این زمینه ها شنیده بودند، همه وارونه و گمراهه بود و اینک در زمانی که آماده فتح زرادخانه ها و پادگان های نظامی یکی از هارترین دیکتاتوری های تاریخ سرمایه داری می شدند، بدون اینکه بدانند چه می کنند و چه باید بکنند، بدون اینکه بدانند کدام بختک توحش را ساقط می نمایند و کدام اختاپوس بربریت را فرصت عروج به عرش قدرت می دهند، فرومانده و سردرگم به دور خود می پیچیدند. کمیته می ساختند، کمیته ها را سندیکا می کردند، نام آنها را شورا می نهادند و خیلی کارهای دیگر انجام می دادند.
کمیته های اعتصاب و سندیکای هماهنگ کننده آنها!! برای قوام و ادامه کاری بیشتر اعتصاب می کوشیدند که ناگهان رژیم شاه دستور مصادره کامل دستمزدهای کارگران نفتگر و جلوگیری از پرداخت تنها ممر معیشتی خانواده های آنان را صادر کرد. کارگران زیر فشار سهمگین ترین یورش قرار گرفتند. خطر گرسنگی، فلاکت، فروماندگی از پرداخت بدهی ها و اجاره بهای مسکن و آواره شدن زن و فرزند در حاشیه خیابان ها، شیرازه زندگی آن ها را لرزاند. میلیونها کارگر همزنجیر این جمعیت، در آن روزها می توانستند و بسیار خوب از این آمادگی برخوردار بودند که آخرین قوت لایموت خود را با آنان و فرزندانشان تقسیم کنند. در شرائطی که هر کارگری برای نجات هر انسان مبارز زخمی و آماج گلوله های دژخیمان آریامهری، جان خویش را بسیار بی دریغ در طبق اخلاص می نهاد، تقسیم رفیقانه نان روزانه با نفتگران اعتصابی برای میلیون ها کارگر عاصی امری بسیار عادی و مورد استقبال بود. در همین زمینه مشخص، در مورد کمک به حل معضلات اقتصادی و معیشتی کارگران در حال اعتصاب نفت، دانشجویان خانواده های کارگری در عرض فقط چند روز بالغ بر دو میلیون و نیم تومان پول آن زما را جمع آوری کردند و در اختیار کمیته اعتصاب قرار دادند. فعالین گرداننده این کمیته ها و سندیکای هماهنگی آنها اگر بارقه ای از شناخت و چاره اندیشی طبقاتی ضد کار مزدی داشتند، اگر بارقه های سرمایه ستیزی خودپوی آنها زیر فشار وارونه پردازی ها و تحریفات کمونیسم خلقی و اردوگاهی تسلیم سیاهی و خاموشی نشده بود، مسلماً برای حل معضل روز مبارزه خویش راه خانه هم زنجیران را پیش می گرفتند، همچنان که در عرصه های دیگر هم باید کارهائی متفاوت با پراکسیس روز خود می کردند.
اما آنها چنین ننمودند. جلوداران، کمیته نشینان و سندیکابانان آن ها، کسانی مانند زنده یاد یدالله خسروشاهی و دیگران به جای این کار راه خانه طالقانی را پیش گرفتند. از او کمک خواستند و طالقانی آنان را به سرمایه داران بازار تهران، به فاشیست ترین، کارگرستیزترین و ضد کمونیست ترین حلقه ارتجاع پان اسلامیستی بورژوازی، به دار و دسته موسوم به «مؤتلفه» ارجاع داد. انسان هائی که خود را فعالان کارگری پیشتاز و پیشاهنگ جنبش جاری طبقه خویش می خواندند در این شرائط حساس تاریخی و در پهنه کارزار گسترده و همه جا گیر روز، به جای آنکه حل معضل معیشتی توده های طبقه خود را یک سنگر نیرومند جنگ ضد سرمایه داری سازند، راه حل کاملاً متضاد، سرمایه مدار و نفرت انگیزی را پیش روی خود قرار دادند. آن ها کار بسیار زشت و فاجعه باری کردند. کمیته نشینان، بیرق مبارزه پرولتاریا در دست!!! برای اینکه با رژیم شاه مبارزه کنند دست توسل به آستان ارتجاع حمام خون سالار پان اسلامیستی بورژوازی دراز نمودند. اقدام رعب انگیزی که مورد استقبال زعمای بازار تهران و دار و دسته اختاپوسی مؤتلفه قرار گرفت. جماعت مذکور وعده مساعد دادند و فوری «مهدی عراقی» را به عنوان مسؤل حل و فصل ماجرا تعیین کردند. عراقی با توافق سندیکای هماهنگ کننده فعالیت کمیته های اعتصاب کارگران نفت به عضویت این سندیکا در آمد!!! و در رأس مبارزات نفتگران قرار گرفت.!!!
بیان حادثه در قالب الفاظ، خیلی دشوار نیست، اما آنچه در عمل رخ می داد، حدیث سرکشی عفونتی عظیم، در شریان حیات جنبش کارگری ایران و دنیا بود. عفونتی که تحت شرائط خاص آن روز منفجر می شد و سیلاب تعفن، آلودگی ها و مسمومیت هایش همه چیز را در خود غرق می کرد. عراقی یار غار سابق نواب صفوی، از مخوف ترین محافل ضد کمونیستی و درنده بورژوازی پان اسلامیست موسوم به « فدائیان اسلام» بود. او مدت ها در درون این گروه بر هر چه رنگ کارگر، انسانیت، حقوق انسانی یا حتی رنگ سکولاریسم، مدنیت، حق و حقوق جعلی کاپیتالیستی داشت شمشیر دیانت می کشید، پس از سقوط فدائیان اسلام همراه با لاجوردی ها و عسکراولادی ها و با امر و نهی بهشتی و رفسنجانی، زنجیره محافل اولترا ارتجاعی ضد کمونیستی و فاشیستی « مؤتلفه» را پدید آوردند. در سال ۵٤ به دنبال انتشار اخبار مربوط به تحولات ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین خلق و کمونیست شدن اکثریت قریب به اتفاق افراد این سازمان، از مخالفت های گذشته خود با رژیم شاه ابراز ندامت کرد، همراه، با سایر فاشیست های اسلامی همدل خویش از جمله مهدی کروبی، به ساواک شاه تعهد داد که در صورت خروج از زندان با همه ظرفیت و قوا دست به کار مبارزه علیه کمونیست ها و تلاش برای نابودی آنها خواهد شد.
عراقی و باند سیاه فاشیستی وی با توبه و طلب عفو از شاه جنایتکار و با هدف سازماندهی فاشیستی علیه کمونیسم و جنبش کارگری از زندان ازاد شدند و اینک او و باندش دو ماه پیش از وقوع قیام بهمن ۵٧ از سوی فعالان کمیته های اعتصاب و سندیکای هماهنگی این کمیته ها، نشان عضویت و مقام مسلط در ستاد رهبری جنبش روز کارگران نفت را احراز می نمود.!!! حادثه شومی که تصورش آسان نیست، اما با همه شوم بودنش رخ داد. فاجعه ای که بذر وقوع آن از سالها پیش توسط توسط کمینترن و احزاب لنینی به اندازه کافی در زمین زندگی و فکر و اعتراض کارگران کشت شده بود. قطعنامه ها و مصوبات کنگره های مختلف «کمینترن»ٍ از جمله متون مربوط به سال های نخست تأسیس آن، تا چشم کار می کرد توصیه های مؤکد سران حزب کمونیست شوروی و احزاب دیگر برای اتحاد با پان اسلامیسم، علیه امپریالیسم را زینت بخش صفحات خود داشت. در همین جا باید به شروع فصل سیاه تازه ای در سیر رخدادهای جاری و سرنوشت جنبش کارگری ایران در آن سال، از زمان وقوع همین حادثه به بعد اشاره کنیم.
تا قبل از تماس مستقیم و سازمان یافته «سندیکای سراسری کمیته های اعتصاب کارگران شرکت نفت»!! با طالقانی و سپس سرمایه داران بازار، با اینکه جنبش کارگری ایران توسط ارتجاع فاشیستی اسلامی به گروگان گرفته شده بود، اما سرمایه داران پان اسلامیست، در سازماندهی اعتصابات کارگران کارخانه ها علیه رژیم شاه، جا و مکانی نداشتند و نقشی بازی نمی نمودند. توده کارگر در تظاهرات خیابانی و جنگ و ستیزهای جاری سطح شهرها به دنبال فراخوان ها، شعارها و برهوت آفرینی های این بخش بورژوازی راه می افتاد. این را پیش تر، در جلد اول کتاب به تفصیل توضیح دادیم. نکته مورد تأکید در اینجا حضور یا عدم دخالت این جماعت در برنامه ریزی اعتصابات کارگری علیه رژیم در درون مراکز کار است. چنین چیزی وجود نداشت و شروع آن را باید از همین زمان، از روزهای عقد اخوت میان سندیکای نفتگران با فاشیسم اسلامی، با هدف دریافت دستمزدهای کارگران در روزهای اعتصاب به حساب آورد.
ورود عراقی به سندیکای هماهنگی کمیته های اعتصاب کارگران نفت و اعلام آمادگی بورژوازی پان اسلامیست برای تأمین هزینه های اعتصاب یا پرداخت مزدهای نفتگران، بیش از پیش دست این بخش طبقه سرمایه دار را برای بیشترین دخالت ها و امر و نهی کردن ها در جنبش کارگری و بهره گیری از این جنبش به عنوان ساز و برگ تسخیر قدرت، باز کرد. چند صباحی بعد عناصری از بورژوازی عزم جزم نمودند که کل کارگران نفت طومار اعتصاب را در هم پیچند و به سر کار باز گردند. مهدی، بازرگان، رفسنجانی و صباغیان از سوی خمینی با نفتگران وارد گفتگو شدند. دستور پیر موبد دژخیم سرمایه را با کارگران در میان نهادند و توده کارگر حوزه های نفتی به گونه ای ذلت بار، در اجرای دستور خمینی به سر کار باز گشتند.
در این میان بد نیست به حداکثر مطالبات و انتظارات کارگران نفت در روزهای قیام و حتی در ماههای نخست استقرار جمهوری اسلامی سرمایه داری هم نگاهی داشته باشیم. صدر و ذیل این تمناها و خواست ها در داشتن یک « نماینده» از جانب خویش در نهاد موسوم به «شورای انقلاب» خلاصه شد!!! همان نهاد تا مغز استخوان ضد کارگر و بشرستیزی که هسته اصلی برنامه ریزی، سازماندهی و تأسیس ساختار حاکمیت جدید سرمایه داری بود!!! به بیان دیگر دهها هزار کارگر در یکی از حوزه های حساس کلیدی و استراتژیک ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایران، کل اعتصاب و قدرت پیکار طبقاتی خود را رایگان به ارتجاعی ترین و درنده ترین نمایندگان دینی فاشیست بورژوازی تقدیم کردند. آن ها در ازای تسلیم تمامی این دار و ندار، تنها چیزی که خواستند، حضور فردی با اسم دروغین « نماینده کارگران نفت» در هسته اصلی برنامه ریزی و تأسیس یکی از مخوف ترین رژیم های تاریخ سرمایه داری بود. کارگران نفتگر کمی این طرف تر حتی از همین هم عقب نشستند، آن را بسیار بلندپروازانه و رادیکال ارزیابی کردند!!! و بدیل خردمندانه تری برایش پیدا و پیشنهاد نمودند!! زبون تر از پیش اعلام داشتند که رضایت حاکمان جدید سرمایه به وزارت « محمدجواد تندگویان» (کارمند شرکت نفت و وزیر نفت بعدی دولت رجائی) برایشان کفاف می دهد!!!
جنبشی که از شروع دهه ۵٠ خورشیدی به ویژه از سال ۵٢ به بعد با اعتصابات پرشکوه و خروشان خود ارکان قدرت سرمایه- داری را لرزاند، جنبشی که با خیزش قهرمانانه و خونبارش در پهنه سرپناه سازی در حاشیه شهرهای بزرگ و بیشتر از همه جا تهران، ابعاد میدان داری سرمایه ستیزانه خودجوش خود را وسعت بخشید، جنبشی که در محله های مسکونی شهرها و روستاها، برای بهبود شرائط زندگی و حصول حداقل امکانات «رفاهی» علیه حاکمان روز سرمایه شورید، جنبشی که به دنبال وقوع بحران اقتصادی سال ۵۵ سرمایه داری آماده انفجار در سطح شهرها و کف خیابان ها شد، جنبشی که با نمایش عظمت خود، کانون های قدرت قطب غربی سرمایه جهانی را به چاره اندیشی برای نجات موجودیت سرمایه داری و بقای حاکمیت سرمایه در ایران به تکاپو واداشت، جنبشی که اکنون روزهای تدارک یورش به پادگان ها و زرادخانه ها و دژهای قدرت یکی از بربرمنشانه ترین رژیم های شاهنشاهی سرمایه داری را پشت سر می نهاد، آری این جنبش در چنین موقعیتی، حین عبور از چنین گذرگاهی زیر فشار سردرگمی، فروماندگی و گمراهه رفتن های سالیان دراز، قدم به قدم همه چیزش را تسلیم دغلکارترین بخش ارتجاع بورژوازی کرد. درهای همه مراکز پنهانی تصمیم گیری و چه باید کردن و نکردن های خود را به روی فاشیسم پان اسلامیستی بورژوازی باز نمود!! ورود عمله و اکره جانی این بخش بورژوازی به سرای تعیین خطوط مبارزات خود را گرامی شمرد و به همه چیز تن داد!!!
به موازات تشکیل کمیته اعتصاب در حوزه های مختلف نفتی، نوع همین کمیته ها در همه کارخانه ها و به تدریج در تمامی مراکز کار دولتی و خصوصی، مقدم بر همه در مؤسسات مهم استراتژیک و تعیین کننده اقتصادی مانند آب و برق، مخابرات، راه آهن، رادیو و تلویزیون، روزنامه ها و چاپخانه ها، اتوموبیل سازی ها، محلات گوناگون درون همه شهرها و روستاها پدید آمدند و شروع به ایفای نقش کردند. کمیته های درون کارخانه ها و مراکز کار، در آستانه قیام بهمن، به دنبال فرار صاحبان شرکت ها، تعطیلی خیلی از واحدهای تولیدی، گسترش بیکاری و بلاتکلیفی وضعیت اشتغال توده های کارگر، در پاره ای جاها، از جمله در صنعت نفت، اندک اندک خود را برای تأثیرگذاری فعال تر بر پروسه تعیین سرنوشت این مؤسسات آماده ساختند.

«شوراهای کارگری» پس از قیام بهمن

با وقوع قیام بهمن آنچه زیر نام کمیته های اعتصاب در کارخانه ها و مراکز مختلف کار و تولید فعالیت می کردند، عملاً در مقابل معضلات، چالش ها و مسائل کاملاً تازه و متفاوتی قرار گرفتند. خطوط کلی این شرایط، دشواری ها و نوع چاره پردازی ها را شاید بتوان به شرح زیر جمعبندی کرد.
١. سرمایه داران خارجی و شرکای آنها، بانکداران، مالکان مؤسسات مالی بزرگ و افراد رده بالای لایه فوقانی بورژوازی، کم یا بیش، از کشور خارج گردیدند. آن ها در ماهها و روزهای پیش از فرار همه، یا بخشی از سرمایه ها، به ویژه سرمایه های پولی خود را بردند و به حسابهای بانکی در نقاط دیگر دنیا منتقل نمودند. بسیاری از کارخانه های متعلق به این سرمایه داران فراری معمولاً بدهی های زیادی به بانکهای داخلی داشتند. معضل تهیه ماشین آلات، مواد خام و وسایل کمکی یا کلاً بخش ثابت سرمایه نیز بر گرده آنها سنگینی می کرد. این عوامل ادامه کار واحدهای مذکور را دستخوش مشکل می ساخت و خطر تعطیل را در پیش روی آن ها قرار می داد.
٢. حاکمیت جدید سرمایه از درون «شورای انقلاب» و دولت تازه تأسیس، به کمک اهرمهای موجود قدرت برای اعاده نظم تولیدی سرمایه، بازسازی اقتصاد متلاشی سرمایه داری، اعمال مالکیت هر چه مسلط تر بورژوازی بر کل مراکز کار و تولید و مقدم بر همه این ها، برای سازماندهی فاشیستی ماشین دولتی جدید سرمایه داری، تلاش می کرد.
نهادهای جدید قدرت سیاسی بورژوازی برای حصول این هدف ها به هر کاری دست می زدند، اما برای پیشبرد کارهای خود، به ویژه برای سلاخی سراسری جنبش کارگری نیاز به اندکی زمان داشتند. سرمایه داران فاتح و مالک الرقاب های پیروز نوظهور در نخستین گام، تراست های بزرگ مالی و صنعتی جدیدی تشکیل دادند، بنگاه های عریض و طویلی از نوع «بنیاد مستضعفان»، «بنیاد شهید»، «بنیاد امام» و نهادهای مشابه را تأسیس نمودند و مالکیت عظیم ترین بخش سرمایه اجتماعی کشور را در انحصار این مؤسسات اقتصادی بزرگ قرار دادند.
٣. جنبش کارگری به دلیل سردرگمی، بی افقی و دلایل دیگری که در این کتاب به اندازه کافی تشریح شده است، به رقت بار ترین وضع در گروگان ارتجاع فاشیستی اسلامی بورژوازی بود، اما این جنبش به هر حال و به رغم این وضعیت، باز هم در سطحی وسیع بر تحقق پاره ای خواسته های خود پای می فشرد. اهم این مطالبات به شرح زیر بودند.

پرداخت بلادرنگ دستمزدهای به تعویق افتاده
افزایش مطلوب مزدها
غرامت ایام بیکاری
بیمه «خدمات درمانی»
بالا بردن میزان مستمری بازنشستگی
کاهش ساعات کار از ۴٨ ساعت به ۴٠ ساعت
پائین آوردن مرز سنی بازنشستگی
حضور نمایندگان کارگران در امور مربوط به برنامه ریزی تولید و مدیریت کارخانه
دو روز تعطیل در هفته
اخراج مدیران سابق یا شرکای سرمایه داران فراری
ممنوعیت اخراج کارگران
بازگشت به کار تمامی کسانی که به دلائل مختلف در ماههای اخیر اخراج شده بودند
آزاد ساختن تشکل های کارگری و فعالیت های سیاسی

این انتظارات عمومیت داشتند و از سوی بخش های مختلف طبقه کارگر در سراسر جامعه و در درون همه مراکز کار و تولید مطرح می شدند. این نکته نیازمند توضیح است که طرح مطالبات بالا در شرایط خاص روز، نشان بلوغ یا سطح بالای آگاهی و احساس قدرت طبقاتی توده های کارگر نبود، کاملاً بالعکس فروماندگی و زبونی جنبش کارگری را حکایت می کرد. جنبشی که نیروی سلسله جنبان تلاطمات چندین ساله در ساختار قدرت سرمایه، موجد زلزله در ارکان ثبات عظیم ترین قطب سرمایه جهانی و ارتش واقعی پروسه کارزارهای منتهی به قیام بهمن و سقوط دیکتاتوری سلطنتی سرمایه بود، اینک به دنبال ایفای همه این نقش ها، در کنار کاخهای پرجبروت قدرت، مالکیت و حاکمیت سرمایه داران درنده جدید، دست تکدی برای دریافت مزدهای معوقه چندین ماهه، ۴٠ ساعت کار در هفته و مثل اینها دراز می کرد!!
کمیته های اعتصاب در روزهای قبل و بعد قیام بهمن ۵٧ به عنوان قرارگاه ها و مجاری ابراز وجود این جنبش مقهور، به گروگان گرفته شده، فاقد صف مستقل طبقاتی و بی افق، شروع به جستجوی راه برای پیگیری مطالبات بالا کردند. شوراها از ژرفنای چنین وضعی بیرون آمدند و به همین دلیل برخلاف ادعای طیف رفرمیسم میلیتانت، حتی اگر آماج قهر و سرکوب ارتجاع پان اسلامیستی بورژوازی قرار نمی گرفتند!! - که بلادرنگ گرفتند - باز هم جهتگیری بالفعل لازم برای دمیدن در صور مبارزه واقعی ضد سرمایه داری را نداشتند. واقعیت روزشان بانگ می زد که فاقد این پتانسیل هستند. آنچه رخ داد نیز همین را حکایت کرد.
کمیته ها و بعدها حتی شوراها مظهر رادیکالیسم حی و حاضر خودپوی سرمایه ستیز توده های کارگر نبودند. کاملاً روشن است که کارگران، به رغم همه آنچه در طول سالهای 56 و ۵٧ بر سرشان آمد، به رغم فروماندگی، به گروگان درآمدن و ساز و برگ تسویه حساب های درون بورژوازی شدن، باز هم برای مقاومت، مبارزه و تحمیل خواسته های خود بر نظام سرمایه داری آمادگی نشان می دادند. آنها شرایط نادر، مناسب و مساعد تاریخی را نظاره می کردند. شرایطی که در آن، هیچ سنگی از چرخه نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه، بر روی سنگ دیگرش بند نبود. اقتصاد سرمایه داری در فروپاشیدگی به سر می برد، ساختار قدرت سیاسی متلاشی بود. فاشیسم اسلامی بورژوازی برای بازسازی نظم سرمایه در گام های نخست قرار داشت و انبوه دشواری ها را در برابر خود می دید. ارتش و پلیس و کل دستگاه سرکوب بورژوازی در حالتی چند شقه قرار داشتند و ترمیم و بازسازی آن ها نیازمند زمان کافی بود.
توده های کارگر این وضع را می دیدند، به دنیای بدبختی ها، فقر و فاقه و فلاکت خویش هم نظر می انداختند. روزهای پشت سر و نقش خاص خود در کفن و دفن دیکتاتوری هار سلطنتی را به خاطر می آوردند. همه این ها را با هم جمع می زدند و نتیجه آن تصمیم به تلاش برای فشار هر چه بیشتر بر سرمایه داران و دولت جدید سرمایه داری می شد. کمیته های اعتصاب بر فراز چنین وضعی شروع به استحاله خود در قالب «شوراها» کردند. اما این به اصطلاح «شوراها» نه ظرف رشد، بالندگی و ارتقاء سرمایه ستیزی حی و حاضر کارگران به یک جنبش آگاه ضد سرمایه داری که کاملاً بالعکس اتجسم سردرگمی و بن بست مبارزات آنان می شد.
کارگران پالایشگاه نفت آبادان اولین گروه توده کارگر بودند که موجودیت « شورای» خود را اعلام داشتند. اقدامی که از سوی همزنجیران آن ها در پالایشگاههای تهران، تبریز و تمامی مؤسسات نفتی دیگر مورد استقبال قرار گرفت، همه آنها شوراهای محل کار خود را به وجود آوردند. روند کار به این صورت پیش رفت که هر قسمت از هر کدام پالایشگاهها، به طور مثال تعمیرات، پروسس، آمین، متحده، و دیگران جدا، جدا شوراهائی تشکیل دادند و سپس نمایندگان این شوراها با اجتماع خود موجودیت شورای پالایشگاه را اعلام کردند. کمی این طرف تر حدود ٨٣٠٠ نفر از ادارات مرکزی و شرکت های زیر مجموعه وزارت نفت در تهران به دور هم گرد آمدند. این عده طرح تأسیس شورای سراسری شرکت نفت را پیشنهاد کردند و به مشورت گذاشتند. جمعیت حاضر در اجلاس، مبانی و معیارهای تشکیل و حتی قواعد کار این شورا را نیز به بحث نهادند و به تصویب رساندند!!. بر پایه مصوبه مذکور، به هر ١٠٠٠ کارگر شرکت نفت در هر کجای ایران اجازه داده می شد که یک نفر را به عنوان نماینده برای تشکیل شورای سراسری معرفی نمایند!!!. اجلاس با رجوع به همین تصمیم گیری و با محاسبه شمار کارگران نفتگر در تمامی حوزه های نفتی که به ٦۵٠٠٠ نفر می رسید، کل اعضای شورای سراسری را ٦۵ تا ٧٠ نفر اعلام نمود!! افراد حاضر در گردهمائی که بعضاً از مدیران و کارمندان عالی رتبه بودند، در پایان با توجه به تعداد خود ٨ نفر را به عنوان نماینده برای شرکت در شورای سراسری انتخاب نمودند.
شورای پالایشگاه آبادان به دنبال تأسیس در فروردین ۵٨ شروع به انجام کارهائی کرد. خواست ۴٠ ساعت کار و دو روز تعطیل در هفته را جامه عمل پوشاند. برخی مدیران منصوب رژیم سلطنتی سرمایه را از کار برکنار نمود و خواستار عزل «معین فر» از وزارت نفت شد. کارنامه اثرگذاری ها و میدان داریهای شورا در همین جا به انتهای خود رسید و نمایندگان و تشکیل دهندگانش در اردیبهشت این سال همه اختیارات خود را تقدیم دولت « بازرگان» کردند!!!.
وضع در پالایشگاه تبریز نیز کم یا بیش به همین منوال پیش رفت. در اینجا شورا مدعی اعمال «کنترل کارگری» گردید!! آما آنچه در عمل رخ داد. سوای رتق و فتق امور بر پایه معیارهای بردگی مزدی و تحکیم پایه های قدرت سرمایه چیز دیگری نبود. «نفت پارس» از مراکز و مؤسسات دیگر نفتی اما جدا از حوزه اداری و مدیریت شرکت نفت بود که در همان روزهای نخست پس از قیام بهمن صحنه تلاش فعال کارگران برای تشکیل شورا شد. در اینجا نیز به روال معمول ٧ کارگر به دور هم جمع شدند، تأسیس شورا را به اطلاع همگان رساندند!! و خواستار عضویت سایرین در این تشکل و پشتیبانی آنان از اقدامات خویش شدند. تشکیل دهندگان شورا اعلام کردند که برای:

«ملی شدن» پالایشگاه و الحاق آن به «شرکت ملی نفت ایران»
اخراج کارشناسان خارجی
افزایش دستمزدها
کاهش ساعات کار
دریافت حق مسکن
پرداخت وام به همه کارگران متقاضی
گرفتن محلی برای استقرار و فعالیت شورا

و نوع این مطالبات مبارزه خواهند کرد. خواست های شورا با مخالفت شدید رژیم جدید سرمایه مواجه شد. کارگران دست به مبارزه و مقاومت زدند. آن ها برای مدتی بسیار کوتاه کنترل فروش تولیدات نفتی را به دست گرفتند. در روز ٣١ خرداد ۵٨ عملاً خروج، بارگیری و فروش نفت را متوقف ساختند و کل تولیدات را انبار کردند. شورای کارگران بر «ملی» شدن و الحاق نفت پارس به شرکت نفت نیز پای فشرد و از جانب خود، نمایندگانی برای شرکت در شورای سراسری کارگران صنعت نفت اعزام نمود. همزمان با اعلام موجودیت شوراهای کارگران نفت یا حتی پیش از این تاریخ، کارگران سایر مراکز دیگر کار و تولید نیز شروع به تشکیل شوراهای خود کردند. زمینه های تأسیس، موضوع کار و بستر فعالیت این شوراها لزوماً با آنچه در شرکت نفت رخ می داد، عین هم نبود. کل شوراها در یک چیز با هم اشتراک داشتند. هیچ کدام آن ها روی ریل مبارزه آگاه ضد سرمایه داری پیش نمی رفتند و چنین جهت گیری را در عمل نشان نمی دادند. با این وجود به لحاظ نوع مشغله ها، مسائلی که در برابر خود می دیدند و چاره جوئی هائی که دستور کار می ساختند، حتی ظرفیت حاضرشان برای عینیت بخشیدن به سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی خود، با هم تفاوت چشمگیر داشتند. کارگران نفت همان گونه که پیش تر در همین کتاب تصریح شد، بیش از برخی حوزه های دیگر، از آلودگی به رفرمیسم راست سندیکالیستی، حتی سندیکالیسم نسخه پیچی ساواک شاه رنج می بردند. آنها با شروع جنبش سراسری نیز بر خلاف گزافه گوئی های محافل چپ خلقی یا اردوگاهی، اولاً تا مدت ها اسیر محافظه کاری بودند، ثانیاً کمترین تحرک ضد سرمایه داری را از خود ظاهر ساختند.
آنها در آن دوره بیش از آنکه رادیکالیسم طبقاتی خود را به نمایش نهند، بازگوی همراهی با رژیم ستیزی اپوزیسونهای اردوگاهی یا دینی بورژوازی شدند. از فشار رفرمیسم راست بر بخش قابل توجه کارگران نفتگر که بگذریم، شمار قابل توجهی هم تأثیرپذیری نسبتاً بارزی از سازمانهای چریکی داشتند. این اثرپذیری در آن روزها، بیش از هر چیز با رژیم ستیزی خلقی و فاقد هر مقدار بار ضد سرمایه داری ابراز وجود می نمود.
کارگران نفت چنین وضعی داشتند اما این مسائل به این صورت در مورد کارگران بخش های دیگر یا سایر مراکز کار صدق نمی نمود. در خیلی از کارخانه ها توده کارگر برای تضمین حتی المقدور قوت لایموت فرزندانشان چاره ای نداشتند، جز اینکه عملاً توان روز خود را علیه سرمایه و دولتش به کار گیرند. منظور این نیست که مثلاً یک جنبش سازمان یافته شورائی و ضد سرمایه داری راه می انداختند. معلوم است که برای این کار با کوه کاستی ها مواجه بودند، اما به هر حال و به رغم همه پاشنه آشیل ها تن به تسلیم نمی دادند. خواست های اولیه خود را بیرق اعتراض می کردند. با یورش اوباش و اکره در حال سازمانیابی فاشیستی بورژوازی رو به رو می شدند. مصمم و استوار شروع به مقاومت می نمودند، ایستادگی و اراده راسخ خود را در نقشه عملهای رادیکال سرمایه ستیزانه و چاره گری های مقدور ضد سرمایه داری پیش می کشیدند. این نقشه عملها را محتوای مبارزه طبقاتی جاری می نمودند. این کارگران با توجه به کل شرائط زندگی و کار و کوه فقر و فلاکت آوار بر سر خود تا پای جان با حاکمان جدید سرمایه گلاویز می گردیدند. یک شاخص کارشان هم آن بود که این ستیز را در مجرد طرح مطالبات و فشار برای تحقق خواسته ها خلاصه نمی نمودند. شعار پردازی نمی کردند و اساساً حصول انتظارات را به موافقت یا روی خوش ارتجاع بورژوازی موکول نمی ساختند. بالعکس نقشه ها و اقدامات عملی معینی را دستور کار می نمودند که اجرای آنها متضمن نوعی یورش، هر چند محدود و بی افق به سرمایه بود. به بیان دیگر با استفاده از وضعیت روز و ضعف ساختار قدرت سیاسی بورژوازی بر سر مالک الرقاب های جدید فریاد می زدند که گورشان را گم کنند، سایه قهر و سرکوب را از سر آنان کوتاه سازند تا خود برای زنده ماندن خویش چاره ای اندیشند. برخی شوراهای کارگری و البته شمار اندکی از آنها کم یا بیش وارد چنین روندی گردیدند و با همه ضعف ها و فروماندگی های دامنگیرشان، اینجا و آنجا، برای چند صباحی کارهای قابل توجه و گاه درس آموزی انجام دادند. نیاز به توضیح نیست که عمر این شوراها با توجه به موقعیت روز کل جنبش کارگری و روند سریع استقرار فاشیسم اسلامی بورژوازی بسیار کوتاه بود. نکته مورد تأکید آنست که این شمار شوراها، بر خلاف آنچه در مورد شوراهای نفتگران گفتیم، بسیار بیشتر از آنکه کانون متلاطم رژیم ستیزی فراطبقاتی باشند، کانون قهر و تعرض توده کارگر علیه سرمایه و سنگر اعمال قدرت کارگران برای تحمیل خواسته های خود بر سرمایه داران و رژیم آن ها بود. تعداد این نوع شوراها همان گونه که گفته شد، زیاد نبود و از میان همان شمار معدود، ما به موارد معین زیر بسنده می کنیم.

شورای کارگران کارخانه تولید اسکلت فلزی

این کارخانه در کیلومتر ٩ جاده مخصوص کرج قرار داشت و در مالکیت سرمایه داران فرانسوی و شرکای ایرانی آنها بود. چند صد کارگر در آنجا کار می کردند و از فشار سهمگین استثمار رنج می بردند. با گسترش روزافزون دامنه اعتصابات کارگری به همه کارخانه ها و بسط جنبش توده کارگر به سطح شهرها و تظاهرات خیابانی اینان نیز به صف مبارزه سراسری علیه رژیم سلطنتی سرمایه پیوستند. با وقوع قیام و سقوط رژیم شاه، سرمایه داران مالک شرکت تا هر کجا که توانستند سرمایه های خویش را از ایران خارج ساختند و خود نیز راهی خارج گردیدند. کارخانه در آستانه تعطیل قرار گرفت و چند صد کارگر خطر بیکاری و تیغ قهر گرسنگی ناشی از بیکار شدن را بر روی گلوی خود و فرزندانشان لمس کردند. کارگران باید دست به کار می شدند و چاره ای می اندیشیدند. آنها دور هم جمع شدند و به گفتگو پرداختند. فکرهای خویش را روی هم ریختند. هر کسی هر چه به نظرش می رسید پیش کشید و دیگران به گفته های او گوش دادند. اجتماع آن ها خود به طور واقعی و بدون نیاز به هیچ بیانیه، اطلاعیه، اساسنامه، یک شورای پر جوش و خروش کارگری شد. شورائی که شایسته این نام بود. کل آحادش را کارگران تشکیل می دادند. افرادی که زمین و آسمان زندگیشان را دردها و رنجها و سیه روزی های مشترک و هم ریشه و همگن تشکیل می داد. همه در آستانه از دست دادن کار بودند. همه در صورت بیکاری محکوم به گرسنگی و فقر و فلاکت می شدند. همه باید راه چاره ای می جستند و از همه این ها اساسی تر و سرنوشت ساز تر اینکه همه آنان فقط و فقط در همفکری و همرزمی با هم توان چاره گری و غلبه بر مخاطرات سهمگین دامنگیر خود را پیدا می کردند.
آن ها در میان انبوه بدبختی ها یک شانس هم داشتند. اینکه هیچ بالانشین، منجی و آمر و ناهی در میانشان نبود. باید فقط به خود و فکر خود و قدرت تدبیر و راه حل جوئی خود اتکاء می نمودند. تمام عمر را برای صاحبان سرمایه کار کرده بودند. اینک بخش بسیار ناچیزی از حاصل استثمار سالیان درازشان به صورت ماشین آلات و وسائل کمکی و ابزار تولید در پیش رویشان قرار داشت. ماشین ها و ابزار و آلاتی که در قالب سرمایه آنها را استثمار می نمود و با فرار سرمایه دار عجالتاً مثل توده کارگر خالق خود در انتظار تعیین سرنوشت به سر می بردند. کارگران در گفت و شنودهای کوتاه شورائی با همان سطح شناخت و توان چاره اندیشی خود عزم جزم کردند که این سهم ناچیز از حاصل استثمار سالیان متمادی خود، همان سرمایه در شکل ماشین آلات و ابزار کار را به تصرف در آورند. چرخ تولید را راه اندازند. مواد و مایحتاج پروسه تولید را از هر کجا که برایشان ممکن باشد تهیه نمایند. از درون شورای خود و با برنامه ریزی و دخالتگری فعال شورائی آحاد خود شروع به تولید نمایند. آن ها گامهای بعدی کار را هم بررسی کردند. به این نتیجه رسیدند که قادر به تهیه مواد خام و کمکی و وسائل مورد نیاز هستند و می توانند محصولات تولید شده را به فروش رسانند. برای این کار خود را نیازمند برنامه ریزی بیشتر دیدند. اما فقط نوعی برنامه ریزی که توسط شورای آنها انجام گیرد و محصول مستقیم فکر، تدبیر و تصمیم متحد شورائی آنان باشد.
کارگران به این ترتیب، پس از طی پروسه شور و مشورت ها و حساب و کتاب ها برنامه کار را آغاز کردند. کارخانه را در اختیار گرفتند. شروع به تولید نمودند، روانه جاهای مختلف برای تهیه مواد خام و مایحتاج چرخه تولید شدند، محصولات تولید شده را به فروش رساندند. با بهای این تولیدات دستمزدهای خود را برداشتند و همان روال متعارف کار سرمایه داری را منتهی بدون وجود سرمایه دار ادامه دادند. در همین جا و پیش از پیگیری آنچه در کارخانه و در رابطه با توده کارگر رخ داد باید نکته مهمی را هر چند کوتاه یادآوری نمود و مورد تأکید قرار داد. کل کارهای کارگران «کارخانه تولید داربست های فلزی» تا اینجا، به هیچ وجه، هیچ تغییری در اساس استثمار شدن آنان توسط سرمایه پدید نمی آورد. حتی فاکتور بسیار تعیین کننده برنامه ریزی و اداره شورایی شرکت به وسیله شورای متشکل از آحاد آنان نیز در چهاردیواری تنگ یک کارگاه، کمترین خراشی به رابطه سرمایه، استثمار شوندگی و کارگر بودن آاین جمعیت وارد نمی ساخت. سوسیالیسم الغاء کار مزدی را نمی توان با رابینسون بازی های تعدادی انسان در یک جزیره محقر درون هفت دریای حاکمیت و استیلای شیوه تولید سرمایه داری جامه عمل پوشاند. پیداست که این کارگران همچنان فروشنده نیروی کار بودند. با شدت تمام استثمار می شدند، اضافه ارزش تولید می کردند. حجم عظیم کار اضافی آنان به سود سرمایه تبدیل می گردید و کل آنچه ذاتی سرمایه داری است بر هست و نیست آن ها حکم می راند. حادثه ای که در این حد و تا این جای کار اتفاق می افتاد در عالم واقع و به زبان نقد مارکسی اقتصاد سیاسی این بود که ابزار کار، مواد خام، ماشین آلات، وسایل کمکی، ساختمان کارگاه و سایر مصالح تولید، در عین حال که کماکان به تمام و کمال سرمایه بودند، اما عجالتاً از ملکیت افراد سرمایه دار خارج می شدند. کارگران این وسایل و مایحتاج را از دست صاحبان سرمایه می گرفتند و به کمک آنها چرخه تولید را راه می انداختند. به جای سرمایه دار همه امور برنامه ریزی و مدیریت را انجام می دادند، به خود دستمزد پرداخت می نمودند، محصول کار را وارد پروسه سامان پذیری سراسری سرمایه اجتماعی می کردند و این روند را ادامه می دادند.
شاید خیلی ها با دیدن عبارات فوق دچار حیرت گردند. شاید بیان آن ها را با حرف ها و پافشاری های فعالین رویکرد لغو کار مزدی در رابطه با جنبش شورائی، به عنوان تنها ظرف مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه هستی سرمایه داری ناهمگون بینند!!! کاملاً برعکس، همه این نکات در همگنی و انسجام کامل با حرف های ما پیرامون جنبش شورائی سرمایه ستیز طبقه کارگر قرار دارد. در این زمینه پائین تر ولو کوتاه توضیح خواهم داد، اما پیش از آن ادامه بحث بالا را پی گیریم. به این پردازیم که چرا اداره شورائی پروسه کار در مورد معین کارخانه داربست فلزی یا کل کارخانه های یک شهر و منطقه، در عین حال که پاره ای مشکلات کارگران را کاهش می دهد، با اینکه تجلی تنها شکل درست و شکوهمند دوره ای از مبارزه طبقاتی آنها است، با قبول این که کارگران باید حتماً چنین کنند، اما متضمن هیچ تغییر واقعی در رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید اضافه ارزش یا جدائی شرائط عینی کار از عامل ذهنی آن نیست. برای اینکه موضوع به درستی تشریح شود عجالتاً از موقتی بودن تصرف کارخانه و به قول معروف دولت مستعجل بودن اداره شورائی یک شرکت یا انبوه شرکتها توسط کارگران چشم می پوشیم. فرض را بر این می گذاریم که مثلاً توده های کارگر یک کارخانه، چندین کارخانه، کل کارگران یک شهر یا یک منطقه وسیع جغرافیائی، از درون شورای خود، کل کار را برنامه ریزی می کنند و بدون وجود هیچ سرمایه دار یا مالک کمپانی، پروسه تولید را پیش می برند. حرف ما این است که کارگران با فرض انجام همه این ها همچنان فروشنده نیروی کارند، استثمار می شوند، از وسایل کار خود جدا هستند و زیر سلطه تام و تمام سرمایه قرار دارند. چرا؟
شاید بهتر باشد اشاره ای به پیشینه تاریخی این بحث کنیم. در سال های پس از وقوع انقلاب کارگری اکتبر، حزب کمونیست شوروی به عنوان قدرت سیاسی مسلط روز جامعه، با کوه عظیمی از سردرگمی ها رو به رو گردید. این حجم سنگین این سردرگمی ها یا گیج سری ها هم چیزی نبود جز اینکه اقتصاد فروپاشیده سرمایه داری اتحاد شوروی را چگونه، طی چه پروسه ای، با کدام الگو و کدامین نسخه نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اجتماعی بازسازی کنند. بالانشینان و نظریه پردازان حزب، مالکیت کل سرمایه اجتماعی توسط دولت را سوسیالیسم می خواندند و پیداست که نظرات و چاره جویی های خود برای بازسازی اقتصاد کاپیتالیستی شوروی را هم جستجوی راههای تحول سوسیالیستی اقتصاد می نامیدند. بحث ها بسیار پیچ در پیچ، مفصل و مالامال از جدال و اختلاف بود، آنسان که بازگوئی آنها ولو تیتروار نه نیاز کار ما در اینجا و نه در حوصله چنین نوشته ای است. در میان انبوه سردرگمی ها و کندوکاوهای حزبی روز، یک مسأله شاید بیشتر از سایر موضوعات محور بگو، مگوها، بده و بستان ها، فرقه پردازی ها و تسویه حسابها شد. این که چرخه مختل ارزش افزائی سرمایه اجتماعی روز روسیه، همان چیزی که حزب آن را سوسیالیسم می خواند!! بدون وقوع انقلاب در ممالک دیگر و بدون آنکه مالکیت سرمایه اجتماعی جوامع پیشرفته تر کاپیتالیستی به دست حزب کمونیست آن کشورها افتد، قابل بازسازی هست یا نیست؟ این گفتگو در آن روز، زیر بیرقی که رهبران حزبی بر دوش داشتند و در خروش ادعاهای غیرواقعی آنان پیرامون نمایندگی پرولتاریا و کمونیسم!! عنوان گفتمان امکان پذیری یا عدم امکان تحقق سوسیالیسم در یک کشور را به خود گرفت!! و نقل محافل چپ بین المللی شد. موضوعی که مشغله هر حزب و جماعتی بود، به پرولتاریا و به کمونیسم طبقه کارگر ربطی پیدا نمی نمود. هیچ چیز مسخره تر از این نیست که تصور کنیم عده ای کارگر آگاه و مصمم دست اندر کار پیکار علیه سرمایه، در گوشه ای از دنیا به دور هم جمع شده اند و خود را به ورطه این گرداب انداخته اند که برای محو مناسبات بردگی مزدی در جامعه محل زندگی و کار خویش، می توانند کاری انجام دهند، یا حتماً باید منتظر وقوع انقلاب در سایر نقاط دنیا، مانند؟؟!!
پرولتاریا یک طبقه بین المللی است و جبر زندگی اوست که در نقطه، نقطه جهان دست به کار مبارزه علیه سرمایه داری باشد. مفروض ترین کار برای هر کارگر دارای شعور و شناخت واقعی مارکسی و ضد سرمایه داری این است که برای ارتقاء سرمایه ستیزی خودپوی هم زنجیران خود به سرمایه ستیزی کمونیستی رادیکال طبقاتی تقلا کند، همراه با هر همرزم دیگر دست به کار توسعه سازمانیابی شورائی و ضد سرمایه داری جنبش طبقه اش باشد. به سهم خود بکوشد تا در هر لحظه هر میزان قدرت متحد شورائی موجود طبقه اش بر نظام بردگی مزدی اعمال گردد. در متن این مبارزه توان خود را برای همگامی متحد جنبش کارگری جامعه محل سکونتش با بخش های دیگر طبقه کارگر بین المللی، هر چه مؤثرتر به کار گیرد. شالوده کار پرولتاریا و جنبش ضد سرمایه داری او این است. در این راستا پیش کشیدن مباحثی از نوع «سوسیالیسم در یک کشور یا منطقه مقدور است یا نیست» نه کار کارگران آگاه و کمونیسم لغو کار مزدی که فقط مشغله ذهن احزاب و آکادمیکرهائی است که سوسیالیسم و کمونیسم آنها از داربست گندیده نوعی سرمایه داری فراتر نمی رود. این بحث تاریخاً ساز و برگ صف بندی ها و تسویه حساب های اصحاب استالین و تروتسکی و میراث داران آنها بوده است.
جنبش شورائی ضد سرمایه داری توده های کارگر در پروسه پیکار جاری خود هر کارخانه ای، هر شمار کارخانه ها و مراکز کار و تولید را که بتواند از دست سرمایه داران خارج می سازد، در هر جامعه ای یا حتی در هر بخش یک جامعه اگر بتواند قدرت سیاسی سرمایه را در هم می کوبد و چرخه کار و تولید را از کنترل صاحبان سرمایه و دولت آنها بیرون می آورد. در هر کجا به هر میزان که بتواند قدرت خود را مستقر می گرداند و برنامه ریزی شورائی کار و تولید را به دست می گیرد. جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی پرولتاریا در متن و بطن همه این کارها حتی سر سوزنی هم دچار توهم نمی شود و این دستاوردها را مترادف با رهائی از استثمار سرمایه، پایان جدائی خود از کار یا گواه تسلط شورائی خویش بر محصول کار و سرنوشت زندگی خود تلقی نمی کند. برای اینکه توده کارگر یک جامعه یا هر بخش از کارگران این و آن کشور از زیر تیغ استثمار و توحش سرمایه خارج گردند باید بنیاد کار مزدی محو شود، وجود دولت در هر شکل، قواره، نام یا هر نوع نهاد امر و نهی بالای سر کارگران راهی گورستان گردد. ساختار نظم سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی، نظامی، پلیسی، امنیتی و کل آنچه نیاز چرخه تولید اضافه ارزش است از ساحت زندگی انسان ها پالایش گردد. دخالتگری شورائی کارگران در برنامه ریزی و پیشبرد پروسه کار و تولید مبین وحدت واقعی انسان با کارش باشد. رهائی کارگر از سیطره وجود کار مزدی در گرو اینهاست و مثل روز روشن است که اداره شورائی یک، چند کارخانه یا حتی یک جامعه تا حصول این هدف فاصله ای عظیم دارد.
کل آنچه در اینجا آوردیم در مورد شورای کارگران کارخانه ساخت داربست فلزی، شوراهای کارگری کارخانه ها و مراکز کار دیگر یا کل جنبش شورائی روزهای پیش و پس قیام بهمن ۵٧ مصداق دارد. اهمیت و جایگاه سترگ شوراها، تصرف کارخانه ها و اعمال قدرت شورائی کارگران در آن روزها حائز هیچ مقدار دستکاری مناسبات کار مزدی نبود. پیدایش و صف آرائی آنها لحظه های تاریخی معینی از مبارزه طبقاتی کارگران علیه بورژوازی و تولید سرمایه داری را به نمایش می نهاد. توده های کارگر از درون برخی شوراها- تأکید می کنیم فقط برخی شوراها - کارخانه های متعلق به سرمایه داران فراری را تصرف می کردند، چرخه کار و تولید را به دست می گرفتند، برنامه ریزی شورائی تولید و کار را تمرین می نمودند، در همان حال معضل بیکاری خود را حل می نمودند، آنها از این حد فراتر نمی رفتند، اما با این کار بهترین فرصت را برای گسترش مبارزه طبقاتی و معماری شالوده جنگ علیه سرمایه پدید می آوردند. فرصتی که شرائط فراهمسازی و بهره گیری رادیکال از آنها به صورت وسیع وجود داشت، اما توده- های کارگر قادر به پدید آوردن و استفاده از آنها نشدند. چرا؟ پرسشی است که پاسخ آن را به اندازه کافی بحث کرده ایم و قطعاً به مناسبتهای مختلف باز خواهیم گفت. عجالتاً به سراغ سرنوشت شورای کارگران کارخانه سازنده اسکلت های فلزی برویم.
کارگران روزها به کار ادامه دادند. کارخانه را راه انداختند. تولید کردند، مشق برنامه ریزی و اداره امور شورائی کارگاه نمودند، محصول کار خود را فروختند. مزدهای خویش را برداشتند. مابقی را به تهیه مواد و مصالح مورد احتیاج چرخه بازتولید اختصاص دادند. موقتاً از چنگ بیکاری خلاص شدند. آن ها به همین اندازه بسنده نمودند. نقش شورا و جنبش شورائی را به این سطح تنزل دادند. به ساختن شورا و شورا سازی نه از منظر کارگران درگیر مبارزه علیه سرمایه که به عنوان مشتی کارگر عاصی از بیکاری، حاضر به تحمل فشار استثمار و کل نکبت و ادبار سرمایه- داری نظر انداختند. شورا را سنگر جنگ علیه سرمایه به حساب نیاوردند. راه خانه و محل کار میلیون ها توده همزنجیر را پیش نگرفتند تا جنبش شورائی سراسری طبقه خود را پدید آرند و سازمان دهند. آن ها پشت سر خود را نگاه نکردند، به این نیأندیشیدند که همین چند سال گذشته چه کرده اند، چگونه در هیأت میلیون ها هم زنجیر از درون جنبش اعتصابی سالهای ۵٣ تا ۵٦ درون کارخانه ها، جنبش خونبار مسکن سازی در خارج محدوده شهرها، جنبش اعتراضی علیه نابسامانی ها و معضلات گسترده اجتماعی در محله ها، شهرها و روستاها، زمین و زمان را بر سر بورژوازی و دولتش خراب نمودند. نگاه خود را به این مهم ندوختند که چگونه و در متن چه شرایطی، در سال ۵٦ سلسله مبارزات عظیم آن دوره را به سطح خیابانها کشاندند و به جنبش سراسری سرنگونی طلبانه سال ۵٧ توسعه دادند. کارگران این گذشته را تعمق ننمودند و به معضل روز خود یعنی شبیخون فاشیسم اسلامی بورژوازی و به گروگان گرفته شدن جنبش خویش توسط حاکمان نوظهور سرمایه هم خیره نشدند، آنها وضعیت حاضر خود را حلقه ای از زنجیره ممتد این رویدادها ندیدند. به شوراهای خود به عنوان سنگر تداوم پیکار نگاه نکردند، خود را دیدند و طبقه خود را از نظر انداختند. شورای خویش را به چشم آوردند اما صدها شورای دیگر بر پای شده توسط همزنجیران در سراسر جامعه را فراموش کردند. به سراغ آن شوراها نرفتند. برای پیوند این سنگرها در یک جبهه جنگ سراسری علیه سرمایه داری تلاشی به عمل نیاوردند. کارگران هیچ کدام این کارها را پی نگرفتند، در خلوت خود باقی ماندند. صدر و ذیل انتظار خویش از شورا سازی را در نجات موقت از بیکاری خلاصه کردند و درست در همین جا بود که عمله و اکره مسلح فاشیسم اسلامی بورژوازی سر رسیدند و فاشیستی ترین هجوم ها را علیه شورا و اداره شورائی کارخانه آغاز کردند.
عمال سرمایه به کارگران اخطار دادند که باید بساط شورا را برچینند و کارخانه را ترک کنند، کارگران مقاومت کردند و گفتند که کارخانه را متعلق به خود می بینند. ریال، ریال سرمایه آن را خود تولید کرده اند. با ترک کارخانه همگی بیکار می شوند، زنان و فرزندانشان گرسنه می مانند. آنان سپس ادامه دادند که انقلاب نموده اند و رژیم شاه را سرنگون ساخته اند تا به زندگی بهتری دست یابند، نه اینکه بسیار بدتر و دردناک تر از پیش، به ورطه بیکاری، گرسنگی و آوارگی فرو غلطند. مزدوران رژیم جدید شروع به تهدید نمودند و گفتند که قطعاً متوسل به زور خواهند گردید. پاسخ توده کارگر نیز این شد که تا پای جان می ایستند و از زندگی خویش دفاع می کنند. کشمکش میان کارگران و قوای سرکوب تازه نفس و فاشیست سرمایه در روزهای بعد نیز ادامه یافت و تکرار شد. قدرت اولی ها که باید و می توانست در سطح قدرت کل طبقه کارگر صف آراید و زمین و زمان جهنم سرمایه داری را بر سر صاحبان و حاکمانش خراب کند در حصار تنگ جوش و خروش چند صد کارگر کارخانه تولید داربست فلزی محصور ماند. در این سوی ماجرا طبقه سرمایه دار و دولت نوظهورش بود که ثانیه، به ثانیه ماشین جدید قهر و حاکمیت خود را بازسازی می کرد و دهها هزار لومپن پرولتاریای ماجراجوی شستشوی مغزی شده مولود جنایات سرمایه را به صورت یک ارتش فاشیست آماده قتل عام جنبش کارگری می ساخت.
نهاد موسوم به شورای انقلاب حکم اخراج کل کارگران در ازای پرداخت چند ماه مزد را صادر کرد و فردای صدور حکم موسوی اردبیلی عضو نهاد مذکور و رئیس بعدی قوه قضائیه فاشیسم اسلامی بورژوازی همراه با صدها عمله و اکره سرکوب سرمایه وارد کارخانه شد. او کارگران را جمع نمود و به آنان اخطار کرد که دو راه بیشتر در پیش پای ندارند. راه نخست اینکه هر کدام مبلغ ناچیزی دریافت کنند و محل کارگاه را ترک گویند. حالت دوم آن است که مقاومت کنند و در این صورت بدون دریافت هیچ ریالی توسط قوای قهر حاضر در آنجا نابود خواهند گردید. اردبیلی همزمان شروع به وعظ نمود، اندر اوصاف انقلاب به اندازه کافی لفظ بازی کرد و کل مصیبت ها و مشکلات روز را میراث رژیم شاه خواند. در همین موقع، کارگری خشمگین و عاصی با کنار زدن دیگران خود را به نزدیکی وی رساند و با صدای بلند فریاد زد: «آقای اردبیلی!، رژیم شاه کل جنایت های خود را بر سر ما کارگران آوار کرد. شاه و رژیم او بزرگترین خدمتگزار امثال شما و همه روحانیون بود. همان رژیم بود که هر نفس کشیدن ما را در هم کوبید اما همه امکانات را در اختیار شما قرار داد و شما به یمن همان امکانات امروز قدرت سیاسی حاکم هستید» آنچه این کارگر در آن روز بر زبان آورد، تجلی شفاف سرمایه ستیزی خودجوش انسانی بود که از تئوری، ایدئولوژی و سیاست پردازی رایج حزبی چیزی نمی دانست، اما با چشم طبقه خود و نه چشم و شعور بورژوازی اوضوع اجتماعی پیرامون خود را مشاهده کرده و حاصل این مشاهده و تجربه را تار و پود آگاهی خویش ساخته بود. او زمانی این حرف را می زد که رادیکال ترین محافل و سازمان های طیف کمونیسم خلقی لنینی هم، «موسوی اردبیلی» و «خمینی» و کل دار و دسته وی یا این بخش ارتجاع هاردینی بورژوازی را مدال نمایندگی «انقلابی گری خرده بورژوایی» و «امپریالیسم ستیزی» تفویض می نمودند!! پیش تر گفتیم که با وقوع قیام بیست و دوم بهمن کمیته های اعتصاب تبدیل به شورا شدند، در جاهائی هم که کمیته ای از پیش وجود نداشت، کارگران تشکل هایی زیر نام شورا به وجود آوردند. ایران ناسیونال، جنرال موتورز، سیتروئن، بنز خاور، جیپ لندرور، گروه صنعتی رنا و کل اتوموبیل سازی ها، راه آهن سراسری، تراکتورسازی تبریز، کشت و صنعت کارون، پوست و چرم لرستان، پارسیلون خرم آباد، کارخانه آژور، جنرال تهران، ایرفو، کبریت سازی توکلی، آجر ماشینی، کوره پزخانه های تهران و شهرستان ها از جمله مراکزی بودند که شوراهای آن ها بیشتر از برخی جاهای دیگر خبرساز شدند. با این همه، حوزه جدال این شوراها با سرمایه داران جدید، قدیم و دولت آن ها بیش از هر چیز حول محور پرداخت مزدها و بهبود شرائط کار چرخ خورد. پیداست که کارگران بر سر همین خواست ها با عوامل رژیم درگیر می شدند. کارخانه را از دست صاحبان یا عوامل سرمایه بیرون می آوردند، اداره امور تولید را به دست می گرفتند و آنچه بالاتر در مورد شورای کارگران تولید اسکلت فلزی گفته شد، آنها نیز انجام می دادند. به طور مثال شورای کارگران جنرال موتورز برای مدتی همه امور مربوط به تهیه مواد اولیه، راه اندازی خط تولید، فروش محصولات تولید شده، پرداخت به موقع دستمزدها را به صورت روتین پیش می برد. اساسنامه ای نیز متضمن اهداف، مبانی کار و شیوه های مبارزه برای حصول انتظاراتش تهیه و در سطح همه کارخانه ها توزیع کرده بود. کارگران همه این کارها را می کردند، اما باز هم بسان همان هم زنجیران اسکلت ساز خود، هدف اول و آخر کل کشمکش ها را حصول پاره ای مطالبات معیشتی و رفاهی می دیدند. هیچ جهت گیری رادیکال برای ارتقاء مبارزه روز، به حلقه ای از زنجیره سراسری پیکار ضد سرمایه داری طبقه خود در دستور کارشان قرار نداشت.

شوراهای کارگری سازمان صنایع گسترش و نوسازی

مؤسسه موسوم به صنایع گسترش، بیش از ٣۵ شرکت بزرگ و متوسط صنعتی را زیر چتر مالکیت و اختیار خود داشت. ماشین سازی اراک، آلومینیوم سازی اراک، تراکتورسازی، موتوژن، هاکسیران، دیزل، لیف تراک تبریز، چوب و کاغذ گیلان، کشتی سازی خلیج فارس، چیت سازی تهران، گونی بافی شاهی، سیمان ری، قند ورامین و دهها کارخانه دیگر از جمله واحدهای تابعه این شبکه بزرگ اقتصادی بودند. کارگران هر کدام این کارخانه ها و بنگاهها در روزهای قیام بهمن شوراهای خویش را تأسیس کردند و در فاصله میان قیام تا تیر سال بعد ٣ کنگره سراسری برگزار نمودند. در کنگره سوم بیش از ٢٠٠ نفر به نمایندگی از شوراهای کارگری ٣۵ کارخانه حضور به هم رساندند. آن ها در این اجلاس پیرامون اوضاع روز، مطالبات خود و انبوه مشکلات سر راه تحقق آن ها شور و مشورت نمودند، راههای ادامه عمر شوراها و استمرار نقش آن ها در مؤسسات مختلف را با هم رایزنی کردند و بالاخره تصمیماتی اتخاذ نمودند. کنگره مصوبات خود را در چند نکته به اطلاع همه کارگران رساند. تأسیس صندوق مشترک اعتصاب، مبارزه برای تحمیل غرامت ایام بیکاری بر کارفرمایان و دولت یا آنچه که در عرف بورژوازی « حق بیمه بیکاری» نام گرفته است. مبارزه متحد برای تضمین اشتغال کارگران و سرانجام تلاش برای حق نظارت شوراها بر قراردادهای اقتصادی فیمابین سازمان صنایع گسترش با شرکت ها و سرمایه داران خارجی چهار بند اساسی این مصوبات را تشکیل می دادند.
شوراها در روزهای بعد برای تحقق این خواسته ها کارهائی انجام دادند اما عمر فعالیت ها کوتاه بود و دستاورد چشمگیر بلند مدت یا حتی کوتاه مدتی به دنبال نداشت. مصوبات شورا نه فقط حامل هیچ نقش آگاهگرانه ضد سرمایه داری برای توده کارگر نبود که توهم فرساینده بیش و بیشتر آنها به تفاوت میان سرمایه داران داخلی و خارجی را هم دامن می زد!! چنین القاء می نمود که گویا استثمارگری و بربریت و جنایت فقط خاص سرمایه خارجی است و سرمایه دار ایرانی یا سرمایه «وطنی» نه اهل استثمار است و نه هیچ نقشی در سیه روزی و فقر و فلاکت توده های کارگر دارد!!! کوه باورهای مسموم ناسیونالیستی را بر شعور و شناخت کارگران سرشکن می ساخت و خرافه های شوم سرمایه داری خوب و بد!! را جایگزین جریان زلال آگاهی طبقاتی می نمود. تنظیم کنندگان این مصوبات به جای آنکه راه درست پیکار علیه سرمایه را جستجو کنند، نگران سهم بری متفاوت سرمایه خارجی و داخلی در حاصل استثمار خود بودند!!. نیازمند تأکید است که ما در اینجا با زنجیره ای از به اصطلاح «شوراهای کارگری» به هم پیوسته مواجه بودیم. شوراهای تشکیل شده در ٣۵ شرکت و کارخانه بزرگ که در صورت احراز رویکرد رادیکال ضد سرمایه داری مسلماً می توانستند تأثیر تعیین کننده ای بر سیر رخدادها و کل وضعیت روز جنبش کارگری بگذارند. شوراها اما فاقد این جهتگیری بودند. به مشتی سندیکای مستأصل می ماندند که نام شورا را یدک می کشیدند، بدون آنکه از ظرفیت لازم برای حمل سرمایه ستیزی خودجوش توده کارگر را دارا باشند.

اتحاد شوراهای کارگری گیلان

کارگران کارخانه پوشش گیلان در زمره پیشروان تأسیس شورا در ناحیه شمال کشور بودند. نمایندگان شورای این کارخانه در روزهای پس از قیام بهمن، فراخوانی خطاب به همه کارگران و شوراهای آنها در شهرهای مختلف گیلان صادر کردند. فراخوان از همه مخاطبان می خواست تا شرایط روز را به درستی درک کنند. ضرورت مبارزه متحد و سراسری در دل این وضعیت را مهم بشمارند و برای حصول این منظور آماده برگزاری یک اجلاس مشترک گردند. شورای ٣٠ کارخانه بزرگ و متوسط استان گیلان با ٢٠ هزار عضو کارگر به این فراخوان پاسخ مثبت دادند. اجلاس نمایندگان شوراها تشکیل شد و شرکت کنندگان به دنبال همه گفتگوها و تبادل نظرها تصمیم گرفتند که دست به کار سازماندهی مبارزه ای متحد برای حصول مطالبات مشترک شوند. آنها افزایش سهم کارگران از سود ویژه به میزان ١٠ هزار تومان در کارخانه ها و شرکت های مختلف را به عنوان نخستین خواست همگانی دستور کار مبارزه روز ساختند. نمایندگان شوراها به دنبال همه این کارها به سراغ دولت بورژوازی و نهادهای در حال بازسازی آن رفتند. مذاکرات میان آنان و عوامل سرمایه چند روزی به طول انجامید و به هیچ نتیجه ای منتهی نگردید. کارگران و شوراهای آنان پس از دریافت پاسخ منفی رژیم آماده کارزار شدند. مقدم بر هر چیز فراخوان برگزاری یک میتینگ پرشکوه را صادر کردند. این میتینگ در زمین ورزشگاه تختی برگزار شد و دهها هزار کارگر و خانواده های آن ها از شهرهای مختلف در آن شرکت کردند. کار بعدی شوراها اعلام اعتصاب سراسری در کارخانه ها و مراکز کار کل استان بود. پیشنهادی که با استقبال بسیار گسترده و همگانی توده کارگر مواجه شد. در تاریخ معینی که اعلام شده بود کارگران همه شرکتها و کارخانه ها چرخ تولید را از کار انداختند و پایان اعتصاب را به توافق دولت سرمایه با خواست خویش موکول نمودند. شورا تا اینجا پیش رفت اما مثل همه شوراهای دیگر آن روز کارگران، هیچ برنامه، نقشه عمل و افقی برای تبدیل شدن به یک ظرف واقعی اعمال قدرت علیه سرمایه و ایفای نقش به عنوان سلولی زنده در پیکره یک جنبش سراسری شورائی ضد سرمایه داری در پیش روی خود نداشت. در اینجا هم همه طول و عرض انتظار فعالین کارگری در به صف نمودن توده کارگر برای حل و فصل مشکلات روز خود با دولت سرمایه داری خلاصه شد. محافل مختلف چپ همگی دنبال عضوگیری کارگران و رونق بازار سازمان یا گروه خود بودند. آنچه در این میان هیچ محلی از اعراب پیدا نمی نمود، سازمانیابی شورائی جنبش کارگری علیه سرمایه داری و صف ارائی واقعی طبقاتی این جنبش علیه سرمایه بود. کارگران از ضرورت داشتن این قدرت مستقل طبقاتی و پیگیری خواسته های روز خود بر بلندای این برج نیرومند قدرت عزیمت نمی کردند. بر روی اولی خط می کشیدند و کل شانس خود برای حصول دومی ها را نیز از دست می دادند. ٢٠ هزار کارگر به جای آن که قدرت متحد خود را علیه سرمایه به کار گیرند، به جای آن که ٣٠ کارخانه محل اشتغال خود را از دست صاحبان سرمایه خارج سازند، به جای آن که شوراها را سنگر مبارزه ضد سرمایه داری، بستر بلوغ آگاهی و مشق قدرت و ظرف برنامه ریزی کار و تولید توسط خویش سازند، به جای آنکه بر پلکان صعود به ایفای این نقش ها راه میدان داری و ابراز وجود جنبش شورائی سراسری ضد سرمایه داری طبقه خویش را هموار کنند، به جای همه اینها سردرگم و دست از پا درازتر، بدون کسب هیچ نتیجه به مبارزه خود پایان می دادند.

شورای کارگران مینو، اشغال کارخانه و به گروگان گرفتن سرمایه دار

برادران « خسروشاهی» از دیرباز، به ویژه در سالهای بعد از کودتای ٢٨ مرداد تا روزهای قیام بهمن ۵٧، در زمره بزرگ کارتل داران، صاحبان صنایع غول پیکر و جزء تعیین کننده ای از الیگارشی مالی کشور بودند. گروههای عظیم صنعتی موسوم به « مینو»، تولید دارو، تیدی، تولید مواد شوینده و پاک کننده (تولی پرس) تولید انواع بیسکویت و شیرینی، پخش البرز، پایور، تکنوصنایع و کامپیوتر البرز همگی در مالکیت خانواده آن ها قرار داشت. تراست مالی عظیم الجثه موسوم به گروه سرمایه گذاری البرز و متعلق به خانواده مذکور کل کارخانه ها و شرکت های بالا را اداره می نمود. تولیدات شرکت ها از ٦٠٠ نوع کالای مختلف در رشته های متنوع داروئی، بهداشتی، دفع آفات نباتی، غذائی، پاک شوئی و مانند این ها تجاوز می کرد.
خسروشاهی در طول چند دهه از محل استثمار بربرمنشانه و سبعانه میلیون ها کارگر ایرانی و مشارکت در استثمار کارگران دنیا، کوه عظیم سرمایه های مؤسسات و شرکت های بالا را بر هم انباشته بود. او به رغم همه این ددمنشی ها و داشتن موقعیت بالا در رژیم سلطنتی سرمایه، به دلیل مراودات حسنه خود با فاشیسم اسلامی بورژوازی، نه فقط قصد فرار نداشت که منتظر دستیابی به سهام عظیم تر اضافه ارزش های حاصل استثمار کارگران در دوره بعد از وقوع قیام و استقرار جمهوری اسلامی بورژوازی بود. با همین محاسبات بر خلاف بسیاری از شرکا و رقبای سابق به فکر خروج از ایران نیافتاد و عزم جزم کرد که به بهانه کمبود مواد خام و سایر مشکلات چرخه تولید، حتی از پرداخت دستمزدهای محقر کارگران خودداری کند. خسروشاهی فاشیسم اسلامی هار بورژوازی را از خود، جزء لایتجزای پیکر طبقاتی خود و نماینده روز طبقه اش می دید. از ژرفنای دل به حاکمان جدید درود می فرستاد که با گروگان گرفتن کل قدرت پیکار طبقه کارگر، خطر جنبش سرمایه ستیز این طبقه را از سر سرمایه رفع کرده اند. او در تکمیل این حساب و کتاب ها با خود می گفت که فرصت بسیار مناسبی است تا به کمک همین خویشاوندان همخون طبقاتی تازه به حکومت رسیده، بساط پرداخت بهای شبه رایگان نیروی کار را هم جمع کند. میلیونها کارگر در دل اوضاع روز و به خاطر اینکه «انقلاب» کرده اند بیکارند!! شمار بیکاران بی پایان است، هر روز جمعیتی از آنها را با سبعیت افزون تر استثمار می کنیم، هیچ مزدی هم پرداخت نمی نمائیم، وقتی اعتراض کردند آنها را بیرون می ریزیم و تولید سودها و سرمایه های انبوه تر را با هم زنجیران دیگرشان ادامه می دهیم و تا مدت ها بر همین منوال پیش می تازیم.
سرمایه دار صاحب گروه عظیم صنعتی مینو چنین می انگاشت و در مقابل اعتراض روزمره کارگرانی که خواستار پرداخت مزدهای معوقه خود بودند، امروز و فردا می کرد. در آن سوی ماجرا، توده وسیع کارگران نیز حرف ها و نقشه های خود را داشتند. آن ها کل دار و ندار خسروشاهی را محصول مستقیم استثمار بربرمنشانه خویش می دیدند، به سال های طولانی پیکار خود علیه شدت استثمار سرمایه فکر می نمودند و اینکه نهایتاً به خیابان ها ریخته اند و یکی از درنده ترین دیکتاتوری های روز سرمایه داری را ساقط ساخته اند، با همه اینها بیکاران مقهور، فرودست و محکوم به مرگ ناشی از نداری و گرسنگی هستند. به این می اندیشیدند که خود چنین وضعی دارند، اما خسروشاهی همچنان بر سکوی قدرت و مالکیت سرمایه نشسته است و حاضر به پرداخت مزدهای سنار و سی شاهی آنان هم نیست. کارگران با خوردن غوطه میان موج مشکلات و آنچه می دیدند، به فکر افتادند که حداقل برای خارج ساختن دستمزدها از حلقوم پلید سرمایه دار هم که شده است، آماده بهره گیری از قدرت شورای خود شوند. آنها چیزی به نام شورا تأسیس کرده بودند، اما اکنون به صورت یک اهرم اعمال قدرت آن را به کار می گرفتند. بحث بر سر یک کارزار شورائی آگاه به عنوان لحظه ای از ابراز هستی یک جنبش شورائی ضد سرمایه داری برای مجبور ساختن سرمایه دار و دولت سرمایه به پرداخت مزدها نبود. کارگران در این مدار پیش نمی تاختند. آنها عزم جزم می نمودند تا سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی خود را با نمایش قدرت و فقط با هدف گرفتن دستمزدها بر سر سرمایه دار آوار کنند.
شورا آماده انجام این کار شد و در نخستین گام از تمامی کارگران خواست تا در محیط کارخانه اجتماع کنند. فراخوان شورا با استقبال همگان مواجه گردید. نه فقط کارگران مینو، بلکه جمعیت قابل توجهی از هم زنجیران بیکار یا شاغل آنها در کارخانه ها و مراکز کارگر دیگر، بعلاوه عده ای از فعالین سیاسی چپ نیز با شنیدن خبر روانه آنجا شدند و در محیط کارخانه به هم پیوستند. گام بعدی شورا به گروگان گرفتن خسروشاهی مدیرعامل شرکت بود. کارگران به وی اخطار کردند که حق خروج از شرکت را ندارد. آن ها این را نیز اضافه و تصریح نمودند که پیش شرط لغو این تصمیم فقط یک چیز است. اینکه او بلادرنگ و بدون هیچ قید و شرط، کل دستمزدهای به تعویق افتاده چند ماهه را پرداخت نماید. سرمایه دار متفرعن شرکت حرف ها را جدی نگرفت. او اطمینان داشت که حاکمان جدید دوزخ سرمایه داری به رغم موقعیت متلاشی و فروپاشیده ماشین قهر سرمایه و به رغم تداوم طوفان خشم توده های کارگر در همه نقاط کشور، بالاخره به نفع وی و علیه کارگران وارد میدان خواهند شد و هیستریک تر از رژیم سلطنتی سرمایه صدای اعتراض استثمارشوندگان را خاموش خواهند کرد. واقعیتی که خسروشاهی هم می دانست و بر همین اساس به رغم مشاهده انفجار قهر کارگران و اسارت خویش، باز هم از پرداخت دستمزدهای معوقه، سر باز زد و حاضر به قبول خواست توده کارگر نشد. کارگران وی را در اسارت نگه داشتند و همزمان کل کارخانه را در اختیار گرفتند. آنها شروع به راه انداختن ماشین ها و اداره امور تولید کردند. این کار را ادامه دادند و آزادی سرمایه دار را به اعلام آمادگی وی برای استرداد دستمزدها تا آخرین ریال موکول نمودند.
با تصرف کارخانه توسط صدها کارگر عاصی، به گروگان گرفته شدن خسروشاهی و هجوم کارگران کارخانه ها و مؤسسات دیگر برای حمایت از مبارزات هم زنجیران خویش، فاشیسم اسلامی بورژوازی بدون فوت وقت وارد میدان شد. کمیته چی ها از همه سو هجوم آوردند تا توده کارگر را مجبور به خروج از کارخانه کنند، به تصرف شرکت توسط کارگران خاتمه دهند و همزمان خسروشاهی سرمایه دار را آزاد سازند. یورش قوای سرکوب رژیم جدید، با مقاومت مصمم خیل کثیر کارگران درون کارخانه مواجه گردید. توده کارگر با سر دادن فریاد، تصرف شرکت را حق مسلم خود دانستند و اعلام کردند که تا حصول خواست های خویش از پای نخواهند نشست. کشمکش ها تداوم یافت. عناصری از سوی «شورای انقلاب» به کارخانه اعزام شدند. آن ها کوشیدند تا از همه راهها برای پایان دادن به مبارزات کارگران و خارج ساختن شرکت از دست آن ها سود جویند. سرانجام نیز آن ها بودند که مطابق معمول پیروز کارزار شدند. توده کارگر به رغم اراده استوار برای ادامه پیکار از حداقل آگاهی، آمادگی، توان و نقشه عمل لازم، برای تبدیل اعتراض حی و حاضر خود به لحظه ای از پروسه پیکار سراسری و شورائی طبقه خویش برخوردار نبود. حاکمان جدید سرمایه در قبال پرداخت بخشی از دستمزدهای معوقه، بدون تحمل هیچ هزینه دیگر و صد البته با توسل به زور و رعب و وحشت، کارخانه را از دست کارگران بیرون آوردند و به مبارزه آنان پایان دادند.

خیزش کارگران کوره پزخانه های آمل،

تصرف کوره ها و برنامه ریزی شورائی کار و تولید.

کارگران کوره های آجرپزی آمل بسان همزنجیران آجرکار خود در کوره پزخانه های دیگر بدترین شرائط کار و زندگی را تحمل می کردند. آنان هم در روزهای پس از قیام بهمن با هدف تحقق تغییراتی در وضعیت روز خود شروع به اعتراض کردند. خواستار دستمزدهای بیشتر و برخی مطالبات دیگر شدند. این خواسته ها را با کارفرمایان در میان نهادند. پاسخ سرمایه داران مقاومت و تهدید بود. کارگران راهی مراکز دولتی شدند و به نهادهای «ذیربط» رجوع کردند. از اداره کار و فرمانداری کمک خواستند. راهی تهران شدند و با مراجع بالای دولتی به گفتگو پرداختند. ظاهر ماجرا این بود که همه این نهادها با تحقق خواسته ها موافقت نشان می دادند، اما آنچه در عمل رخ می داد این بود که کارفرمایان حاضر به قبول هیچ ریال افزایش دستمزد یا هیچ تغییر دیگری به نفع کارگران نمی شدند. در چنین شرایطی آجرپزان تصمیم به تصرف کوره ها و اداره آنها توسط شوراهای خود گرفتند. آنان پیش از هر چیز بیانیه ای خطاب به کل هم زنجیران خویش صادر و میان همه ساکنان شهر توزیع کردند. بیانیه در بخشی از خود می گفت:

مردم کارگر دوست و زحمتکش آمل!

همچنان که اطلاع دارید مدتی ما را سرگردان کردند. با اداره کار طرف شدیم، حق به جانب ما دادند. به فرمانداری رفتیم آنجا نیز حق با ما بود. بالاخره به تهرانمان بردند. نمی دانیم مگر قانون کار تهران با آمل فرق می کند ولی حاصل هر چه بود آنجا نیز خواسته های ما را تأیید کردند. اما همه این ها بر روی کاغذ ماند. ما کارگران عمل می- خواهیم. باید زندگی ما تأمین شود. خودتان هر روز شاهد هستید که چگونه قیمت های اجناس به طور سرسام آوری بالا می رود ولی مزد ما را تا جانمان را به لبمان نرسانند حتی یک شاهی بالا نمی برند. جالب اینجا است که به بهانه دروغین اضافه دستمزد ما، یک باره قیمت آجر را هر هزار عدد ٨٠ تا ١٠٠ تومان بالا بردند. ما به این آقایان اجازه نمی دهیم که با اضافه کردن قیمت آجر، دسترنج برادران کارگر و هم شهری های ما را بالا بکشند. ما کارگران کوره پزخانه های آمل که مدت زیادی توسط کارفرما سرگردان شده ایم و از هیچ طریقی موفق به گرفتن حقوق مسلم خود نشده ایم اعلام می داریم که با هدف در هم شکستن توطئه های کارفرمایان و رسیدن به خواست های خود، همچنین کاهش بهای آجر به قیمت عادلانه، از روز دوشنبه ١٩ خرداد، تولید را مستقیماً توسط شوراهای کارگری در دست می گیریم و تا روشن شدن اوضاع به تولید ادامه می دهیم. ما خواهان حمایت بی دریغ شما مردم غیور و آگاه آمل هستیم. در ضمن از همشهریان شریف و خریداران زحمتکش آجر تقاضا داریم برای خرید آجر، به دفترهای فروش در شهر و به کارفرمایان رجوع نکنند. بلکه مستقیماً آجر را در سر کوره از شوراهای کارگری خریداری نمایند.
برای آنکه حقوق پایمال شده خود را پس گیریم، برای انکه از زروگوئی کارفرماها جلوگیری کنیم، برای آنکه از خریداران زحمتکش آجر حمایت کنیم، پیش به سوی به دست گرفتن تولید در کوره پزخانه های آمل
نمایندگان منتخب کارگران کوره پزخانه های آمل
(نشریه پیکار شماره ٨- بیست و هشتم خرداد ۵٨)

کارگران «متوساک» و اداره شورائی کارخانه

شرکت ساختمانی متوساک در مناطق اطراف کرج قرار داشت و حدود ١٠ کارگر را استثمار می نمود. سرمایه دار شرکت در روز ١۵ فروردین ۵٨، کارخانه را تعطیل و همه کارگران را بیکار نمود. ١٠ کارگر اخراجی هم صدا و هم گام دست به اعتراض زدند. سرمایه دار وقعی نگذاشت. کارگران از ترک کارگاه اجتناب نمودند. بر ادامه کار خویش و جلوگیری از تعطیل شرکت اصرار ورزیدند. آنها صاحب کارخانه را هم به گروگان گرفته و مانع خروج وی از شرکت شدند. کارفرما مطابق معمول از دولت سرمایه خواست تا اعتراض کارگران را سرکوب کند و کمیته چی های فاشیست رژیم اسلامی سرمایه بلادرنگ به این تقاضای او پاسخ موافق دادند. مزدوران کمیته چی خود را به کارگاه رساندند و شروع به تهدید کارگران کردند. اما ١٠ کارگر اخراجی بدون هیچ نگرانی و تردید آماده مقاومت شدند. کارگران گفتند که به هیچ وجه و زیر فشار هیچ قدرتی کارخانه را ترک نمی کنند. هر چه در آنجا هست محصول کار خودشان است، سرمایه دار مختار است که به هر کجا می خواهد برود، اما ماشین آلات، ساختمان و کل سرمایه شرکت در اختیار آنان خواهد بود. کمیته چی ها تفنگ های خود را بالا و پائین بردند، بر غلظت تهدیدهای خود افزودند. تأکید نمودند که شلیک خواهند کرد و دست به کشتار خواهند زد. پاسخ کارگران قاطع و شفاف بود. سرمایه- دار حق تعطیل کارخانه را ندارد و آنان خود به صورت شورائی شرکت را اداره خواهند کرد. مزدوران سرمایه با مشاهده مقاومت سرسخت کارگران چاره کار را در ترک کارگاه دیدند. آن ها تفنگ ها را به شانه آویختند و آماده بازگشت شدند.
فردای آن روز کارگران مشغول فراهم سازی مایحتاج راه اندازی کارگاه گردیدند. در زمانی بسیار کوتاه همه چیز را مهیا کردند. چرخ تولید به کار افتاد. هر ١٠ کارگر با دخالت گری فعال و آزاد، در همه امور مربوط به برنامه ریزی تولید، تهیه مواد اولیه و وسائل نیم ساخته، پروسه عملی تولید، فروش فراورده ها و سایر امور ایفای نقش کردند. آن ها میزان تولید شرکت را در قیاس با گذشته بالا بردند. از بهای فروش خدمات و محصولات بخشی را به معیشت و رفع نیازهای زندگی خویش اختصاص دادند. بخشی را هم صرف خرید ملزومات ادامه تولید کردند. کارگران به این ترتیب و از طریق تصرف کارگاه مشکل بیکاری خود را عجالتاً و برای کوتاه مدت حل و فصل نمودند اما هیچ گامی برای تبدیل شورا و اقدام شورائی خود به لحظه ای از عروج و تقویت و رشد جنبش سراسری شورائی طبقه خویش علیه سرمایه بر نداشتند.

شورای کارگران شرکت فنی «نواسا»

شورای کارگران «نواسا» موجودیت خود را با صدور یک قطعنانه اعلام کرد. کارگران در این قطعنامه لیست مطالبات خویش را مطرح ساختند. همزمان اعلام اعتصاب نمودند و چرخ کار و تولید را در سراسر کارخانه متوقف ساختند. آنان تأکید کردند که تا حصول کامل مطالبات به مبارزه خویش ادامه خواهند داد. خواست های کارگران عبارت بود از:
١. پرداخت مزدهای معوقه، پاداش، عیدی، اضافه کاری ها و کل مطالبات معوقه سال ١٣۵٧
٢. ممنوعیت بیکارسازی کارگران و باز گشت کلیه افرادی که از کار اخراج شده بودند.
٣. پرداخت همه دستمزدهای ایام بلاتکلیفی
۴. هر شکل اخراج افراد باید به تصویب شورای کارگران برسد.
۵. نظارت شورا بر انعقاد قرادادها و چگونگی اجرای آنها
شورای کارگران به دنبال اعلام خواست های بالا و شروع اعتصاب، در یک اقدام سنجیده و آگاهانه، سرمایه دار شرکت را دستگیر و در محل کارخانه زندانی نمود. کارگران تصریح کردند که آزادی کارفرما و ختم اعتصاب در گرو تحقق حتمی مطالباتشان خواهد بود. (روزنامه کار - ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق- شماره ٣ - سوم فروردین ۵٨)

شورای کارگران کارخانه ملاوی

سنگ بنای شورا در اینجا با گروگان گیری کارفرما، حسابدار و مهندس کارخانه توسط توده های کارگر گذاشته شد. کارگران در یک یورش وسیع دستجمعی، سرمایه دار و عوامل او را بازداشت نمودند. موجودیت شواری خویش را اعلام کردند و خواستار تحقق فوری مطالبات زیر شدند.
١. دریافت سه ماه مزدهای معوقه
٢. پرداخت دستمزد روزهای جمعه
٣. از ١٠ ساعت کار روزانه ٢ ساعت آن که تا آن روز بدون هیچ مزد و به صورت کاملاً رایگان در اختیار کارفرما قرار می گرفت، به عنوان اضافه کاری محسوب شود و کارگران در قبال آن حق اضافه کاری کامل را دریافت دارند.
۴. پاداش، عیدی و حق مسکن کارگران پرداخت شود.
۵. تمامی آنچه که به صورت حق بیمه و مالیات از دستمزد کارگران کسر شده است به آنان مسترد گردد.
٦. فقط نمایندگان شورای کارگری از صلاحیت مذاکره با سرمایه دار برخوردار است.
٧. مصوبات و دستورات شورا برای همه کارگران لازم الاجرا است.

شورای کارگران کارخانه گلوکزان

شرکت تولیدی گلوکزان در منطقه صنعتی البرز قرار داشت و مواد غذائی، خوراک دام، گلوگز، نشاسته و مانند این ها را تولید می نمود. صاحبان شرکت را ترکیب مختلطی از سرمایه داران ایرانی و خارجی تشکیل می دادند. کارگران کارخانه در فردای قیام، در روز ٢٣ بهمن ۵٧، در درون مؤسسه به دور هم جمع شدند. آنان آن روز را جشن گرفتند و شروع به سر دادن شعار نمودند. مرگ بر سرمایه دار، نفرت بر تمامی سرمایه داران، ریشه تمامی بدبختی ها در وجود سرمایه و سرمایه داران است به دفعات متوالی و در طول تمامی ساعات میتینگ، توسط توده کارگر تکرار گردید. کمی بعد همه کارگران در سالن نهارخوری شرکت حضور یافتند. آن ها با هم به گفتگو پرداختند و همه بحث ها و شور و مشورت ها حول « چه باید کرد» و « برای حفظ اشتغال خود چه چاره ای می تواند اندیشید» چرخ خورد. مذاکرات در روز بعد هم ادامه یافت و نتیجه نهائی اش آن شد که « باید اداره کامل کارخانه را به دست گرفت». برای این کار باید شورا تشکیل دهیم. شورای کارگران از درون این فرایند پدید آمد و کار خود را آغاز کرد. ٩ نفر به عنوان نمایندگان شورا انتخاب گردیدند. انتخاب شدگان با نظرخواهی از همه آحاد کارگران، انجام وظائف زیر را بر عهده گرفتند.
١. تعیین و تعدیل دستمزد کلیه کارگران و کارکنان شرکت
٢. تمرکز حساب های بانکی شرکت در شهر قزوین.
٣. کلیه اسناد و قراردادها و صورت حساب های کارخانه باید به تأیید شورا برسد.
۴. سهیم شدن کارگران در سرمایه شرکت به صورت دستجمعی
۵. نظات شورا بر مرخصی ها و مأموریت های داخل و خارج کشور افراد
۶. تمامی تصمیمات مهم در مورد خرید و فروش و عقد قرارداد و نظایر اینها باید با موافقت شورا باشد
٧. اختیار سرپرستان توسط شورا تعیین گردد.
٨. گزارش همه امور جاری شرکت در تابلوی اعلانات به اطلاع تمامی کارگران برسد.
٩. پرداخت حقوق کارکنان دفتر مرکزی کارخانه باید با نظر شورا صورت گیرد.
١٠. اختصاص بودجه لازم برای وسایل بهداشتی، لباس کار، کفش، آمبولانس و همه امکانات لازم ایمنی
١١. حسابرسی دقیق میزان سود ویژه کارخانه و سهم کارگران از این سود
١٢. پرداخت سود ویژه سال ۵٧ به همه کارگران، حداکثر تا تاریخ ١۵ اسفند
١٣. پرداخت کلیه مزدها و مطالبات معوقه کارگران
١۴. تضمین غذا برای همه کارگرانی که به صورت شیفتی کار می کنند.
١۵. افزایش میزان وام های مورد درخواست کارگران
١٦. مصادره سرمایه ها و سهام سرمایه داران فراری شرکت.
١٧. افزایش مرخصی سالانه کارگران تا سطح روزهای مرخصی کارمندان
١٨. افزایش حق نوبت کاری به میزان ٢٠%
شورای کارگران گلوکزان در همان لحظات نخست تأسیس بر دو نکته بسیار مهم انگشت تأکید نهاد. اول اینکه کل آحاد توده کارگر باید در جریان همه تصمیم گیری های شورا قرار گیرند و دوم آنکه جلسات مشترک نمایندگان شورا با کارفرما باید حتماً در حضور قاطبه کارگران تشکیل شود. شورا در فردای روز تأسیس کلیه اموال و دارائی های شرکت را مصادره نمود و آزاد سازی هر میزان آن را به تحقق کلیه مطالبات کارگران توسط سرمایه داران موکول ساخت. (روزنامه کار - پنج شنبه ١٦ فروردین ۵٨ شماره ٦ )
در میان شوراهای کارگری ماههای پس از قیام بهمن. شورای کارگران گلوکزان از برخی وجوه قوت بارز برخوردار بود. جهت گیری رادیکال هر چند محدود، اما کم یا بیش عملی شورا علیه سرمایه داری، تمرکز بر ضرورت اعمال قدرت علیه سرمایه داران به عنوان سلاح کارساز مبارزه طبقاتی، تأکید بر نقش آحاد توده های کارگر در پیشبرد امور و الزام نمایندگان به فراهمسازی زمینه های دخالت هر چه وسیع تر کارگران در تمامی مسائل، از جمله موارد بسیار مهمی هستند که سایر شوراها یا فاقد آن بودند و یا نسبت به آن پای بندی بسیار ضعیفی نشان می دادند. با همه اینها شورای گلوکزان نیز به هیچ میزان و در هیچ سطحی آماده ایفای نقش به مثابه حلقه ای از زنجیره سراسری پیکار شورایی ضد سرمایه داری طبقه کارگر نشد و در این گذر هیچ نقشی ایفاء ننمود.

شورای کارگران کارخانه « وزنه»

شرکت وزنه تولید کننده آسانسور ساختمان، مثل بسیاری از مراکز کار دیگر در روزهای پیش از قیام به ورطه تعطیل افتاد. صاحبان کارخانه با مشاهده بی ثباتی اوضاع، شرکت را تعطیل و کارگران را بیکار کردند. آنها در مقابل اصرار توده بیکارشدگان برای بازگشائی کارخانه مقاومت نمودند و گفتند که به دلیل فقدان وسائل یدکی و قطعات نیم ساخته، قادر به ادامه کار نمی باشند. با وقوع قیام، توده کارگر بر اصرار خویش افزود، اما سرمایه دار هیچ تمایلی به شنیدن صدای آنان نشان نداد. کارگران در محل کارخانه اجتماع کردند. به مشورت و چاره گری پرداختند. چند نفر پیشنهاد نمودند که خودشان متحد و مصمم شرکت را راه اندازی کنند. وقتی که سخن از فقدان قطعات نیم ساخته به میان آمد، همان کارگران به تکمیل پیشنهاد خویش پرداختند. آنها گفتند که تلاش می کنیم تا کارگاه را به تمام و کمال به شیوه سابق اما با قدرت و رأی جمعی خویش به کار اندازیم اما اگر موفق نشدیم آن را تبدیل به یک کارخانه تولید درب و پنجره و مانند این ها می کنیم. طرح این کارگران کلید حل مشکل شد. همه همصدا فریاد زدند که سد راه ما شکست. اکنون همه چیز روشن است. بسیار خوب می دانیم که چه باید بکنیم. شرکت وزنه باید توسط ما تصرف گردد و ما قطعاً قادر به برنامه ریزی کارها و پیشبرد آنها خواهیم شد.
گام دوم کارگران تشکیل شورا بود. صد کارگر کارخانه بالاتفاق شورای خویش را تأسیس کردند و شورا دست به کار گشایش کارخانه و سازمان دادن خط تولید شد. سرمایه داران که تا آن لحظه در مقابل هر خواست و هر پیشنهاد توده کارگر سوای امتناع و مخالفت هیچ سخنی نداشتند، اینک زیر فشار قهر کارگران مجبور به گفت و شنود گردیدند. وکیل کارفرما پای پیش نهاد و شروع به مدح و منقبت « انقلاب اسلامی» کرد!! او گفت که «اسلام مظهر گذشت است و انقلاب اسلامی هم باید مروج ملاطفت و رأفت باشد»!!! وکیل ادامه داد که کارگران باید عطوفت کنند و مسأله گشایش کارخانه و راه اندازی آن را که به صلاح حال سرمایه دار نیست به دست فراموشی بسپارند. کارگران با شنیدن خزعبلات و یاوه های انزجارآمیز جناب وکیل سرمایه دار، سخت عصبانی شدند و از دیدن این همه بی شرمی و وقاحت دچار حیرت گردیدند. یکی از آنان خطاب به وکیل گفت که این عوامفریبی ها و سفسطه بازی ها چیست. ما می خواهیم کارگاه را راه اندازیم و این کار حق مسلم و غیرقابل هیچ تردید ما است. کل کارخانه و سرمایه و همه دار و ندار شما کارفرمایان محصول مستقیم استثمار و رنج ماست و حال که شما به هوای سود افزونتر ما را بیکار ساخته اید و خود و زن و کودکان ما را تسلیم گرسنگی نموده اید، اولین و واجب ترین کار پیش رویمان تصرف کارخانه، گرفتن آن از دست سرمایه دار و اداره تولید توسط خودمان است. وکیل کارفرما با مشاهده مقاومت و عزم راسخ کارگران شروع به تهدید نمود و توسل به قوای سرکوب دولت جمهوری اسلامی را چاره کار دید. کارگران روانه سالن نهارخوری شدند. در آنجا اجتماع کردند و پیرامون چگونگی راه اندازی کارخانه شروع به گفتگو نمودند. در دل این گفتگوها بود که شورای کارگران متولد شد. همه بر تشکیل شورا تأکید نمودند و تصرف کارخانه و سازمان دادن خط تولید را بر عهده شورا قرار دادند. در همان روز عمله و اکره کمیته چی رژیم اسلامی سرمایه همراه با یک روحانی بنا به خواست کارفرما وارد کارخانه شدند. مزدوران سرمایه شروع به تهدید نمودند اما کارگران یکدل و یک زبان فریاد زدند که کارخانه متعلق به آنها است. شورای کارگران به مقاومت ادامه داد و توانست توطئه سرمایه دار و عوامل سرمایه را خنثی سازد.
مواردی از شوراها و شورا سازی ها که تا اینجا اشاره شد به طور قطع فقط حالت نمونه و مشتی از خروار دارند. کل مراکز کار و تولید در آن روزها میدان جنب و جوش کارگران بود. به گرون گرفتن کارفرمایان، تشکیل شورا، طرح مطالبات، مبارزه و مقاومت، سرکوب اعتراضات توسط عوامل سرمایه و فاشیسم اسلامی بورژوازی روند واقعی اوضاع روز را تعیین می کرد. معضل اساسی در سراسر این فرایند همان چیزی بود که بارها بر آن انگشت نهادیم. شوراها و جنبش شورائی روز فاقد بنمایه تلاش برای سازمانیابی شورائی سراسری ضد سرمایه داری جنبش طبقه کارگر بود. در درون برخی شوراها تمایل کارگران به این کار و جوانه های جهتگیری برای پاسخ به این نیاز به وضوح دیده می شد اما این تمایلات و جهتگیری ها فاقد استخوان بندی و توان لازم برای بالیدن، توسعه یافتن و تاختن به سوی هدف بود. با تأکید بر این نکته از گفتگوی بیشتر پیرامون سایر شوراها چشم پوشی می کنیم و فقط به ذکر نام عده ای از مراکز کار و تولید که در آنها پروسه شوراسازی یا خیزش های رادیکال کارگری چشمگیر بوده است بسنده می کنیم. این نام ها به اجمال عبارت بودند از:

جنبش شورائی و طیف نیروهای کمونیسم خلقی

فرایند تکوین و ساخت و ساز شوراهای این دوره به گونه کم یا بیش تعیین کننده ای، زیر فشار دخالت پردازی های محافل و نیروهای طیف کمونیسم خلقی بود. باید این تأثیر را، آنچنان که بود مطمح نظر قرار داد. با وقوع قیام بهمن، سیمای ظاهری «چپ» دچار برخی تغییرات شد. منظور از «چپ» در اینجا احزاب، سازمان ها و گروههائی از نوع حزب توده، اکثریت فدائی، حزب رنجیران یا این دار و دسته ها نیست. اینها اجزاء غیرقابل تفکیک ارتجاع بورژوازی در شکل اردوگاهی یا جنس لیبرال ناسیونالیستی پروچینی آن بودند. با این یا آن بخش رژیم اسلامی ارتباط تنگاتنگ داشتند. در کنار قدرت سیاسی نوپای سرمایه می ایستادند. برای تبدیل توده های کارگر به پیاده نظام فاشیسم اسلامی همه کارها را انجام می دادند. از کارگران می خواستند تا برای تحکیم پایه های قدرت بورژوازی علیه همزنجیران خویش و علیه کل جنبش طبقه خود سنگر گیرند. عصای زیر بغل سپاه پاسداران برای گسیل توده های کارگر به میدان های جنگ جنایتکارانه دولت های جنگ افروز ایران و عراق می شدند. عظیم ترین بخش آنها، «توده ای ها» و « اکثریتی ها» با سازمان های اختاپوسی امنیتی و پلیسی رژیم برای شکار و کشتار فعالین کارگری یا چپ رژیم ستیز همکاری مستقیم مزدورمنشانه می نمودند. تکلیف این جماعت روشن است و قرار نیست زیر نام چپ مورد گفتگو قرار گیرند. بحث بر سر نیروهائی است که خود را چپ می نامیدند و در هیچ کدام جهت گیری های بالا تشابهی با احزاب و جمعیتهای فوق نداشتند. این طیف به رغم تشتت وسیع صوری میان نیروها و بخش هایش، به لحاظ بنمایه شناخت، استراتژی، افق، باورها و رویکردهای خود، از نوعی همگنی و هم نهادی برخوردار بود. مبانی عام این همگنی ها به اختصار عبارت بودند از:
١. فرار از نقد مارکسی اقتصاد سیاسی، تبیین بورژوا – ناسیونایستی سرمایه داری، غوطه وری در تئوری های دستبافت نمایندگان ناسیونال چپ بورژوازی از نوع «سرمایه داری وابسته»!!، « نیمه فئودال، نیمه مستعمره»!! «نظام وابسته»!!، «سرمایه داری پیرامونی»!!، « سرمایه داری تحت سلطه»!! و ....
٢. آویختگی به روایت لنینی و انترناسیونال دومیِ امپریالیسم، انحلال ایدئولوژیک در «امپریالیسم ستیزی» کاریکاتوری نسخه پیچی اردوگاه شوروی، لیبرال چپ تروتسکیستی یا ناسیونال چپ خلقی و مائوئیستی
٣. تلقی سوسیالیسم از سرمایه داری دولتی یا برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار توسط نوعی قدرت سیاسی بالای سر کارگران موسوم به «دولت کارگری!!!
٤. جایگزین سازی پرولتاریا با «خلق» در تبیین مناسبات اساسی طبقات اجتماعی جامعه سرمایه داری!!
۵. رژیم ستیزی فراطبقاتی خارج از مدار مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری توده های کارگر
۶. پای بندی به نوعی رفرم پردازی میلیتانت پوپولیستی زیر نام « انقلاب دموکراتیک ضد امپریالیستی»!!! با هدف استقرار چیزی به نام « جمهوری دموکراتیک خلق»!! و هموارسازی راه انکشاف «سرمایه داری مستقل و ملی»!!
٧. باور به تقدس حزب لنینی و اصرار افراطی بر جایگزینی نقش توده های طبقه کارگر توسط حزب بالای سر آن ها
٨. تأکید بر اهمیت ویژه سندیکاسازی و جنبش سندیکائی به عنوان اهرم کارساز تبدیل توده کارگر به پیاده نظام حزب
٩. فرار از فهم کمونیسم به عنوان جنبش ضد سرمایه داری آگاه پرولتاریا، تلقی آئین یا نوعی علم مبارزه از کمونیسم!!
١٠. جداسازی دیکتاتوری، خفقان، تبعیضات جنایتکارانه جنسی و قومی و نژادی و کل سیه روزیهای دیگر جامعه موجود از ریشه سرمایه داری آنها، القاء روایت رفرمیستی این پدیده ها در شعور کارگران. تلاش برای به صف نمودن توده کارگر در قلمروهای مختلف رفرم طلبی بورژوائی زیر نام مبارزه برای رفع فجایع محصول وجود سرمایه!!!
شاخص های بالا و بنمایه های هویتی مشابه مفصلبندی مشترک شناخت، فکر، آرمان، افق و تار و پود استراتژی محافل و نیروهای طیف چپ در روزهای قبل و بعد قیام بهمن را تعیین می کرد. این شاخص ها بانگ می زدند که چپ روز، هر چه هست و میداندار هر کارزاری که باشد، نیروی چاره گر، راه پرداز و اثرگذار جنبش ضد سرمایه- داری طبقه کارگر نیست. فعالین این چپ اگر چه در وسیع ترین سطح برخاستگان شرائط کار و استثمار و زندگی بردگان مزدی بودند، اما در پهنه مبارزه طبقاتی و کشمکش های درون جامعه سرمایه داری همه چیز را با سر بخشهائی از بورژوازی می کاویدند. سرمایه داری را، سوسیالیسم را، جنبش کارگری را، کمونیسم، را انقلاب را، سازمانیابی جنبش کارگری علیه سرمایه را، رابطه میان مبارزه روز کارگران و جنگ آنها برای رهائی از وجود طبقات، دولت و جامعه طبقاتی را، ارتباط بین سنگرهای مختلف مبارزه توده های کارگر در عرصه های متنوع زندگی اجتماعی را، تمامی اینها را، نه با سلاح نقد مارکسی اقتصاد سیاسی، نه با نگاه رادیکال ماتریالیستی مارکس به تاریخ جوامع انسانی، که با دید و دریافتهای انترناسیونال دومی، لنینیستی و کائوتسکیستی نظر می انداختند.
طیف چپ با این مختصات در دل طوفان رخدادهای روز نه فقط کمکی به جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر نمی نمود که با هر سخن، اثرگذاری و راهبردش سدی بر سدهای سر راه جهتگیری سرمایه ستیز این جنبش می افزود. تحلیل ها، شعارها، دورنماپردازی ها، راهکارها و نقشه عمل های این طیف همگی ساز و کار این سد سازی بودند و سد پشت سر سد در این مسیر را معماری می کردند. ادبیات و ارگان های تئوریک و نظری طیف چپ به ویژه در سال ١٣۵٨، خورشیدی گویاترین سند در این زمینه می باشند و من در میان آنها به هیچ وجه سراغ لیبرال چپ های نوع «اتحادیه کمونیست ها» و « زحمت» یا رقبای هم سرشت « وحدت کمونیستی» آنها نمی روم. از «سازمان پیکار برای آزادی طبقه کارگر» مثال می آورم که اولاً در منتهی الیه چپ این طیف قرار داشته است و ثانیاً آنچه می گفته است و تبلیغ و ترویج می نموده، با تفاوت هائی اندک، حدیث رویکرد و پراکسیس سیاسی آن روز همه ما است.
چپ از کارگران می خواست تا به جای مبارزه علیه سرمایه داری کمر جنگ علیه « امپریالیسم» بربندند!!! چیزی که یک شاخص بسیار مهم پای بندی چپ به «لنینیسم» تلقی می شد. امپریالیسم لنین و چپ معجون عجیبی را می ماند که ماهیت و خاصیت سرمایه داری خود را به تمام و کمال گم کرده بود!! با انکشاف رابطه خرید و فروش نیروی کار و سرمایه داری شدن کشورها سر عناد داشت!!! به فئودالیسم عشق می ورزید و برای بقای آن شمشیر می زد!!! سد راه استقرار صنعت ملی!! و رشد آزاد سرمایه داری!! می شد. هیچ رغبتی به استثمار کارگران نشان نمی داد و در عوض به تنزیل بگیری، رباخواری، غارت منابع طبیعی و محصول اضافی دهقانان بسیار عشق می ورزید. چپ به کارگران القاء می کرد که الان مجال مبارزه علیه سرمایه نیست. باید تکلیف این امپریالیسم نزول خوار دشمن رشد آزاد سرمایه- داری و مانع استقرار صنعت ملی را روشن ساخت!!! باید از این طریق راه انکشاف نظام بردگی مزدی را هموار کرد و با این کار به استقبال سوسیالیسم شتافت!!! چپ همه این حرفها را از لنین و کمینترن و احزاب لنینی یاد گرفته بود. کارگران را به شکلهای مختلف از مبارزه ضد سرمایه داری دور می کرد. کل گند و تعفن و بشرستیزی ذاتی سرمایه را از وجود شیوه تولید کاپیتالیستی، از رابطه خرید و فروش نیروی کار، رابطه تولید اضافه ارزش، از پدیده جدائی کارگر از کارش، از رابطه تسلط کار مرده بر کار زنده، جراحی می نمود و همه را به جرثومه مجهول الهویه ای به نام «سرمایه داری وابسته» ارجاع می داد. به تکه های زیر از نشریه «پیکار» ارگان «چپ ترین بخش طیف چپ» آن روز ایران نگاه کنیم.
« بانکها یکی از وسائل استثمار نیروی کار کشور ما و یکی از اهرم های مهم امپریالیسم جهانی برای چپاول ثروتهای ملی و یکی از مظاهر بارز وابستگی به امپریالیسم به شمار می آید.» ....... ملی کردن بانکها خواست توده ها در روند انقلاب بوده است و این ملی کردن برای آنها معنای کاملاً معینی داشته است. «ملی کردن بانک ها یعنی قطع سلطه و نفوذ امپریالیسم در مؤسسات بانکی از طریق مصادره سرمایه های امپریالیستی و دلالان داخلی آنها، تبدیل کلیه بانک ها به بانک واحد و اعمال نظارت انقلابی بر آنها از طریق شورای کارکنان بانکها». پیکار اضافه می کند که «خواست توده ها با محتوای فوق مورد تأکید همه نیروهای انقلابی، مارکسیست لنینیست، دموکرات و از جمله عناصر مردمی درون حاکمیت جمهوری اسلامی است» ( نشریه پیکار شماره ٧ - دوشنبه بیسنت و یکم خرداد ١٣۵٨- مطالب نقل شده در گیومه های اول و دوم عین متن نشریه اند. گیومه سوم نقل به مضمون است)
کل عبارات بالا نقش گمراه کردن و دور ساختن توده کارگر از میدان واقعی مبارزه علیه نظام سرمایه داری را بازی می کند. ضد مارکسی ترین تحلیل از واقعیت سرمایه، شیوه تولید سرمایه داری، جامعه کاپیتالیستی، صف بندی طبقاتی درون این جامعه، شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری و کل مسئل مربوط به مبارزه طبقاتی را تحویل فعالان کارگری و توده کارگر می دهد. سرمایه را از دایره شناخت و تیررس پیکار طبقه کارگر خارج می نماید و معجونی به نام «سرمایه داری وابسته» را بر جای آن می نشاند.
سرمایه در اینجا از ماهیت خود به مثابه یک شیوه تولید، به مثابه رابطه جدائی کارگر از وسائل کار و محصول کار و سرنوشت زندگی اجتماعی خود، رابطه بانی و باعث سقوط کامل کارگر از هستی آزاد و هر گونه حقوق انسانی خویش، تهی می گردد. کارگر در این تعریف نه فقط خود را رویاروی سرمایه نمی بیند که هیچ دلیلی برای داشتن هیچ تضاد و تعارضی با آن پیدا نمی کند. بالعکس آنچه برایش هیولا و بختک می گردد پدیده مجعولی به نام «وابستگی» است. پدیده ای که ساز و کار تعرض اجانب به منابع و « ثروت های ملی» شمرده می شود!!!
«پیکار» با چیدن مقدمات فوق، به کارگران می گفت که خواستار «ملی» شدن بانک ها، نهادهای مالی، صنایع، معادن، بنگاههای حمل و نقل و مراکز اقتصادی وابسته شوند!!! در مورد بانک ها و طبیعتاً همه مؤسسات «وابسته»!! در همان نسخه پیچی بالا، فراز و فرود انجام کار را هم مشخص می کرد. « همه بانک ها را در یک بانک ادغام کنند»، این بانک واحد تحت «نظارت انقلابی» قرار گیرد و این « نظارت انقلابی» توسط شورای کارکنان بانکها اعمال گردد!!! صدر و ذیل کل بحث روشن است. بانک ها و لاجرم کل سرمایه هائی که پیکار آن ها را با «وابستگی» خصلت نما می سازد، باید دولتی شوند. دولتی شدنی که در پرتو «محللی» با نام «نظارت انقلابی شورای کارکنان» مشروعیت شفاف کمونیستی پیدا می کند!!! چرا این دولتی شدن، چنین قدرت اعجازی دارد و « سرمایه وابسته» « حرام» را « تطهیر» می نماید!!! پاسخ روشن است. معضل از منظر «پیکار» و طیف کمونیسم خلقی لنینی که این سازمان در منتهی الیه سمت چپ آن ایستاده بود، نه وجود سرمایه که در بلیه ای به نام «وابستگی» قرار داشت!!! سرمایه هر چند در فرمولبندی های ایدئولوژیک سازمان مورد تنفر بود، اما در پهنه نسخه پیچی پراکسیس سیاسی و اجتماعی، عیبی به ذات خود نداشت، همه عیب ها از «وابستگی» ناشی می گردید و راه پالایش این پلیدی هم آن بود که از دست مالکان «خارجی» گرفته شود و به دست مالکان وطنی افتد!!! این تغییر مالکیت به زعم کمونیسم خلقی لنینی مشکل کارگران را هم حل می کرد، وقتی که شورای کارکنان فرایند تحقق آن را دیدبانی می- نمود!!!
مبارزه «ضد سرمایه داری» محافل چپ خلقی عملاً دور ساختن هر چه بیشتر کارگران از پویه واقعی این کارزار را دنبال می کرد. مطابق توصیه «پیکار» توده کارگر برای اینکه از دام پدیده مجهولی به نام «سرمایه وابسته» رها شوند، باید مبارزه علیه سرمایه به معنای واقعی آن، مبارزه علیه رابطه تولید اضافه ارزش، علیه جدائی خود از کار و وسایل کار و محصول کار، علیه همه آنچه که مظهر موجودیت و قدرت و حاکمیت سرمایه است را به دست فراموشی بسپارد!!! معنای حرف چپ در عین حال آن بود که کارگران باید میان سرمایه داری دولتی و خصوصی فرق بگذارند، اولی را بر دومی ترجیح دهند و از مالکیت دولت بر سرمایه اجتماعی در مقابل مالکیت سرمایه داران خصوصی دفاع نمایند!!! چپ با این گفته خود حرف لنین را تکرار می کرد که گویا «سرمایه داری دولتی آستانه سوسیالیسم است»!!! و اگر زیر چتر قدرت و حاکمیت «حزب کمونیست» قرار گیرد عین سوسیالیسم خواهد بود!!! گمراهه بسیار فاجعه باری که چپ در پیش پای توده کارگر حفر می نمود و با حفاری آن راه هر میزان جهتگیری یا حتی آشنائی و نگاه کارگران به سوسیالیسم مارکسی لغو کار مزدی را سد می ساخت.
چپ به کارگران می گفت که ماشین دولتی روز، یک بلوک قدرت مرکب از «خرده بورژوازی»!!! و بورژوازی لیبرال است. در همان شماره «پیکار» از وجود عناصر «مردمی» در ساختار دولت یا به بیان دیگر دولتمردان مردمی هم سو با استثمار شوندگان صحبت می گردد!! معنای این سخن برای توده کارگر آن می شد که رژیم جمهوری اسلامی نهاد نظم، برنامه ریزی، حراست، تحکیم و پاسدار رابطه تولید اضافه ارزش یا حتی دستگاه اختاپوسی اعمال دیکتاتوری و قهر سرمایه داری نیست!!! بلکه ترکیب نامتجانسی از نیروهای متنوع طبقاتی و اجتماعی است!! ترکیبی که باید بخشی از آن را نقد سازنده و تقویت آمیز کرد!! عده ای را هم افشاء نمود تاراه دموکراتیزه شدن و خلقی گردیدن کل بلوک هموار شود!!! چپ در این دوره و به صورت اخص در ماههای نخست پس از قیام بهمن، حتی سنت همیشگی و دیرپای رژیم ستیزی فراطبقاتی فاقد بار ضد سرمایه داری را هم کنار نهاد، برای فاشیسم دینی درنده بورژوازی حیثیت سازی کرد و این حیثیت پوشالی دروغین را به ذهن توده های کارگر تزریق نمود.
چپ به کارگران می گفت که مشکل آنها نداشتن حزب است!!! اگر پشت سر حزب راه افتند، اگر مطابق دستور حزب قیام کنند. اگر حاکمیت سیاسی سابق بورژوازی را با حزب جایگزین نمایند، همه چیز بر وفق مراد پیش می رود!!! «چپ» با این حرف ها ریشه رویکرد به سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری و اعمال قدرت علیه سرمایه را در وجود توده کارگر آتش می زد. بر کمونیسم مارکسی و لغو کار مزدی پرولتاریا شلاق می کشید و پایه تبدیل جنبش کارگری به پیاده نظام استقرار سرمایه داری دولتی را استحکام و قوام می بخشید. چپ به این بسنده نمی نمود. در قالب هر محفل و هیأت، خود را قائم مقام طبقه کارگر می دانست!!! همه فکر و ذکرش این بود که شمار هر چه کثیرتر کارگران را در درون فرقه های خود جاسازی کند. فعالین کارگری را از پیکر جنبش جاری و بدنه طبقاتی خود جراحی می نمود. آنها را با هدف بازاریابی و رونق بازار فرقه، به صورت کالاهای الگو در ویترین های حزبی و گروهی به نمایش می نهاد. چپ در این گذر به تنها چیزی که هیچ نمی اندیشید سازمانیابی جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر بود و آنچه که همه مشغله و مبارزه اش را تعیین می کرد، فربه شدن و قطورتر شدن بیشتر گروه بود.
چپ خلقی لنینی به کارگران می گفت که باید دولت فعلی را با « جمهوری دموکراتیک خلق» جایگزین نمود!! آنچه را زیر این نام آرزو می کرد و کعبه آمال کارگران می ساخت، شکلی از اعمال حاکمیت سرمایه بر پرولتاریا بود. نوعی قدرت سیاسی که باید به نام کارگران و زحمتکشان در نبرد با امپریالیسم!! راه انکشاف چیزی به نام « سرمایه داری مستقل و ملی» را هموار سازد»؟!!! برای حصول این هدف توده های کارگر را آماج فرساینده ترین و رقت بارترین شکل استثمار قرار دهد. تمامی اشکال ستم و بی حقوقی و سیه روزی را زیر بیرق حاکمیت خلق و سرکردگی پرولتاریا بر طبقه کارگر تحمیل کند. چپ خطاب به توده فروشنده نیروی کار ادامه می داد که همین قدرت سیاسی بعداً سنگ بنای «دولت سوسیالیستی» پرولتاریا خواهد شد!!!
آموزه ها و راه حل پردازی های بالا، وجوه مختلف گفتمان یا کل رویکرد رادیکال ترین طیف چپ ایران در رابطه با جنبش جاری توده های کارگر در روزهای پیش و بعد قیام بهمن تا سال ٦٠ را تشکیل می داد. در همین راستا و برای داشتن تصویر روشن تری از این وضعیت بد نیست به قطعنامه راهپیمائی اول ماه مه سال ۵٨ که توسط چند سازمان و گروه طیف «خط ٣» و با توافق ضمنی تمامی گروه های درون «کنفرانس وحدت» تنظیم گردیده بود، نگاهی بیاندازیم.

«خواهران و برادران کارگر!

شورای هماهنگی برگزاری اول ماه مه گرم ترین درودهای خود را در بهار آزادی به مناسبت روز جهانی کارگر به تمامی کارگران و زحمتکشان تقدیم می دارد. امیدواریم این روز نقطه عطفی در جهت همبستگی و یگانگی صفوف کارگران و زحمتکشان ایراان باشد، تا دست در دست یکدیگر با مبارزات یکپارچه کلیه عوامل و آثار امپریالیسم، ارتجاع و بهره کشی فرد از فرد را نابود ساخته، ایرانی آزاد، آباد و مستقل، به دور از هر گونه ستم و تبعیض به وجود آوریم. در هر نقطه از جهان که طبقه کارگر مورد ظلم و ستم قرار بگیرد، در هر جا که طبقه کارگر برای زندگی شرافتمندانه مبارزه می کند، اول ماه مه روز جهانی کارگران در اعتراض نسبت به ظلم و بهر کشی و روز جشن برای کارگران از بند رسته جهان می باشد. در دوران طاغوت، دیکتاتوری شاه جلاد و عوامل فاسدش، با ساختن سندیکاهای قلابی و سازمان های فرمایشی به اصطلاح کارگری سعی در تفرقه افکنی نمود و مانع تشکل واقعی و مبارزه یکپارچه طبقه کارگر ایران شد، ولی این دیکتاتوری خونخوار به همت ملت قهرمان و مبارز ایران و مبارزات سرسختانه آیت الله خمینی از میان برداشته شد. لذا در این لحظه تاریخی که امکان بیشتری در راه پیوند و همبستگی سراسری برای ما کارگران و زحمتکشان ایران فراهم است ضمن تأکید بر ضرورت وحدت کارگران ایران از دولت موقت انقلاب خواسته های ذیل را با قاطعیت تمام خواستاریم.
١. هر چه زودتر کارخانه ها، بانک ها، مؤسسات بیمه، شرکت ها، معادن و زمین های سرمایه داران خارجی و شرکای داخلی آن ها ملی گردد.
٢. کلیه قراردادهای نابرابر سیاسی، اقتصادی و نظامی اسارت بار با کشورهای امپریالیستی به خصوص قراردادهای نفتی باید لغو شود.
٣. اخراج کلیه کارشناسان کشورهای امپریالیستی و جایگزینی متخصصین ایرانی را خواستاریم.
٤. صنعتی کردن کشور از طریق ایجاد و توسعه صنایع مادر باید عملی گردد.
۵. ضمن محکوم کردن هر نوع تجزیه طلبی، از حقوق ملی خلقهای ایرانی حمایت کرده و تضمین این حقوق را در قانون اساسی آینده خواستاریم.
۶. زمین های مالکان و سرمایه داران بزرگ وابسته به دربار مصادره و باید به شوراهای دهقانی سپرده شود.
٧. ما ضمن پشتیبانی از مبارزات ضد امپریالیستی آیت الله خمینی و آیت الله طالقانی، از طرح انقلابی شوراهای ایالتی و ولایتی حمایت کرده، خواستار شرکت فعال تمام طبقات و اقشار در این شوراها می باشیم.
٨. طبقه کارگر در انقلاب نقشی اساسی و تعیین کننده داشته است، لذا مجلس مؤسسان از نمایندگان کلیه طبقات و اقشار بخصوص طبقه کارگر باید تشکیل شود.
٩. قانون اساسی جدید باید مدافع منافع زحمتکشان باشد.
١٠. قوانین کار ضد کارگری فعلی لغو و قانون کار جدید با شرکت نمایندگان واقعی کارگران شامل موارد ذیل تهیه شود.

الف. حق کار مطابق تخصص و تأمین معاش زندگی در دوران بیکاری با ایجاد صندوق بیمه بیکاری
ب. قانونی بودن حق اعتصاب . اجتماعات کارگری و عدم دخالت نیروهای نظامی و پلیسی در امور کارگری
ج. ۴٠ ساعت کار در هفته
د. تعیین حداقل حقوق برابر با مخارج زندگی . افزایش آن متناسب با ازدیاد سرسام آور قیمت ها
ه. تأمین مسکن، بیمه، بهداشت رایگان و مصونیت در مقابل خطرات و بیماری های ناشی از کار
و. حقوق مساوی در مقابل کار مساوی برای زنان و مردان
ز. برابری مرخصی سالانه کارگران با کارمندان
ط. تعیین بازنشستگی متناسب با سختی کار و حقوق بازنشستگی با افزایش قیمت ها
ظ. اخراج کلیه نیروهای نظامی از محیط های کارگری
ی. به رسمیت شناختن سندیکاها، شوراها و اتحادیه های واقعی کارگری و انحلال رسمی سندیکاهای طاغوتی
ل. اداره سالن ها و تأسیسات کارگری به دست خود کارگران
ما همبستگی خود را با تمام کارگران و زحمتکشان جهان اعلام می کنیم
درود بر همه شهدای راه ازادی
(نقل از پیکار شماره دو، ١٤ اردیبهشت ۵٨)
شاید تصور اینکه بیانیه فوق واقعاً توسط سازمان ها و محافل طیف به اصطلاح رادیکال تر چپ سال ۵٨ ایران تهیه شده است، برای یک کارگر آگاه امروزی اعم از ایرانی یا غیر ایرانی بسیار دشوار باشد. در هیچ جای بیانیه، با هیچ چشم مسلح، هیچ ردی از هیچ بارقه ضد سرمایه داری نمی توان پیدا کرد. برپائی « ایرانی آزاد، آباد و مستقل »!! که کل کارخانه ها، زمین ها، آب ها، معادن، بانک ها، بیمه ها، مؤسسات حمل و نقل و کلاً سرمایه های آن در مالکیت دولت یا سرمایه داران «وطنی» است!! قراردادهای متضمن توزیع نابرابر اضافه ارزش ها میان تراست های اقتصادی خارجی و داخلی در آن، به نفع سرمایه داران «میهن» ملغی شده است!! متخصصان عالیجاه «وطن پرست» جای کارشناسان «اجنبی» را گرفته اند!! صنایع آن سریع و پرشتاب در حال توسعه است!! بازار استثمار نیروی کارش در اوج اعتلا و رونق سیر می کند!! هر نوع «تجزیه طلبی» در آن محکوم و مستحق سرکوب است!! دیکتاتوری عریان سلطنتی آن که پیش تر پاسدار منافع چیزی به نام «طاغوت» بوده است!! به همت والای آیت الله خمینی سرنگون شده است!!! طبقات مختلف اجتماعی آن در شوراهای انقلابی نسخه پیچی ولی فقیه ضد امپریالیست!! متحدالمنافع و فاقد تضاد گردیده اند!!! و نکات مشابه دیگر صدر و ذیل حرف های این قطعنامه طولانی را تشکیل می دهد!!
سؤال مهم آنست که مفاد قطعنامه بالا در عالم واقع، آرزوی دیرین و رؤیای هیجان زادی کدام طبقه و نیروی اجتماعی می توانست باشد!! ارتجاعی ترین بخش بورژوازی کشور، دست اندرکاران بنیان گذاری و سازماندهی رژیم درنده فاشیستی اسلامی بورژوازی یا همان جمهوری اسلامی نیز همین رطب و یابس ها را تحویل کارگران می داد. «چپ» ایران در روزهای پس از قیام، این ها را می گفت و بسیار دست و دل باز آنها را میان توده های کارگر تبلیغ می کرد!! یک سؤال دیگر در همین جا این است که چرا ما بر ورق زدن کارنامه چپ خلقی لنینی و مرور آنچه همه ما در آن روزها گفته و انجام داده ایم، تا این حد تأکید می کنیم. به این دلیل ساده که در فضای سیاسی و اجتماعی آن روز به ویژه در آغاز آن برهه، خیزش شورائی کارگران زیر فشار این برهوت آفرینی ها راهبردها !! و توصیه ها قرار داشت. حتماً گفته خواهد شد که چپ با دایره نفوذ بسیار محدود یا حتی نامحسوس خود در جنبش کارگری نمی توانسته است پروسه شوراسازی طبقه کارگر را تحت تأثیر قرار دهد. واقعیت چنین نبود. در این گذر چند نکته را نیازمند توضیح می بینم.
اول. در این شکی نیست که گروهها و سازمان های چپ مقبولیت قابل توجهی میان کارگران یا نقش تعیین کننده ای در جهت دادن مبارزات روز آن ها نداشتند، اما نباید از یاد برد که فعالین کارگری نسبتاً زیادی با این محافل و سازمان ها در ارتباط بودند. فعالانی که به نوبه خود بر رخدادهای روز جنبش کارگری کم یا بیش تأثیر می نهادند.
دوم، توده های وسیع کارگر زیر آوار توهم، خود را فاتحان یک «انقلاب» قلمداد می کردند!! و با همین ذهنیت متوهم و شستشو شده انتظار داشتند که پاره ای مطالبات ابتدائی و محقر روزشان توسط جمهوری اسلامی جواب مثبت گیرد.
سوم، رژیم نه فقط هیچ پاسخ مساعدی به این مطالبات نمی داد که تمامی اعتراضاتشان را سرکوب می کرد.
چهارم. در چنین وضعی کارگران قهراً روی به مبارزه می نهادند و آماده سازمانیابی خود می شدند.
پنجم، تنها جریان اپوزیسون که خود را همسو و همراه توده کارگر معرفی می کرد، طیف چپ بود، به بیان دیگر یک سوی کارزار جاری، جمهوری اسلامی و حامیانش از نوع حزب توده قرار داشتند د و در سوی دیگر کارگران بودند که سوای طیف سازمانها و محافل چپ نیروی دیگری را کنار خود نمی دیدند.
در چنین شرایطی اثرگذاری فعالین کارگری عضو یا هوادار گروههای چپ بر برخی رویدادهای درون کارخانه ها، مانند جنب و جوش های شوراسازی کارگران پدیده شگفت آوری نبود. معدود بودن شمار این فعالین هم روند این تأثیر را منتفی و تعطیل نمی نمود. یک دلیل اساسی بی اعتباری و بی نقشی شوراهای سال ۵٨ نیز دقیقاً همین بود. این شوراها سوای چند مورد معین و معدود حتی ارگان های خودپوی مبارزات جاری توده های کارگر علیه سرمایه داری هم نبودند. بیشتر از آنکه چنین باشند نقش مکانی برای تبلیغ گمراهه آفرینی های چپ خلقی و کشمکش ها و رقابت جوئی های آنها با هم را بازی می کردند. در همین راستا به جای آنکه نماد اعمال قدرت توده کارگر علیه سرمایه شوند بر طبل «ملی» شدن و دولتی گردیدن کارخانه ها می- کوبیدند. به جای پیش کشیدن مطالبه اختصاص کل محصول اجتماعی سالانه به رفع نیازهای معیشتی و رفاهی و تعالی جسمی و فکری خویش، به جای سر دادن شعار آموزش و بهداشت و درمان و مهد کودک و مسکن تمام رایگان، به جای خواست امحاء کار کودک و برقراری مراقبت های مجانی مورد احتیاج سالمندان و معلولان، به جای اینها، فریاد اعتراض علیه دولتی نشدن سرمایه های خارجی سر می دادند!! برهوت آفرینی فاجعه باری که چپ لنینی برای کارگران نسخه پیچی می کرد و تشکل های موسوم به شوراهای کارگری هم بر گرد آن سینه می زدند.
همه شواهد نشان می داد که هر کجا توده های کارگر راه مبارزه روز خود را می رفتند، به رغم همه بی افقی ها، ناآگاهی ها و فشار کوه توهمات، باز هم بار سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی آنها بیشتر از جاهائی بود که دنباله رو چپ خلقی می گردیدند. فعالین کارگری درون سازمانهای چپ هر کجا پا می گذاشتند بنا به دستور تشکلهای متبوع و رهبران خود تا می توانستند از « ملی کردن» سرمایه های امپریالیستی و « قطع وابستگی» و «جمهوری دموکراتیک خلق» و تقویت « جناح خرده بورژوازی»!!! رژیم در مقابل جناح بورژوازی لیبرال می گفتند!! و محلی برای برجسته شدن خواسته های اساسی روز کارگران، تبدیل شدن این خواسته ها به موضوع جدال واقعی کارگران علیه سرمایه و عروج یک جنبش واقعی ضد سرمایه داری با مطالبات معیشتی، رفاهی و سیاسی باقی نمی نهادند.
تأثیر نسخه پیچی های این دوره نیروهای مختلف چپ از سازمان چریکهای فدائی خلق گرفته تا «خط 3» را بر روی بسیاری از اعتراضات روز کارگری می شد به گونه بسیار بارز مشاهده نمود. در نیمه اول خرداد 58 تشکل موسوم به «اتحادیه کارگران بیکار و اخراجی تبریز» با صدور یک فراخوان از همه کارگران و اهالی شهر خواست تا در یک راهپیمائی شرکت نمایند. این راهپیمائی علی الاصول می بایست فاجعه بیکاری گسترده دامنگیر توده کارگر را محور اعتراض و جدال خود قرار دهد و ظاهراً با همین هدف هم برگزار می گردید. در روز موعود جمعیت قابل توجهی از کارگران در محل اعلام شده، اجتماع کردند. آن ها تظاهرات خویش را با شعارهای «دخالت امریکا نابود باید گردد» و «اعدام انقلابی پیگیر باید گردد» آغاز نمودند!! از خیابان های زیادی عبور کردند. در طول راهپیمائی کارگران هر چه بیشتری به آن ها پیوستند و بالاخره شروع به خواندن قطعنامه خود نمودند. قطعنامه می گفت:
«ما کارگران سالها در زیر سلطه سرمایه داری وابسته به امپریالیسم از هستی ساقط شده ایم و بیکاری و فقر و گرسنگی نصیب ما گردیده است. ریشه این بیکاری را در سیستم سرمایه داری وابسته و نفوذ امپریالیسم امریکا می دانیم. امروز از برکت مبارزه بی امان مبارزین راستین و شهدای راه آزادی هم صدا با سایر نیروهای ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی و ضد ارتجاعی به پا خاسته ایم، تنفر و انزجار خود از امپریالیست ها و صهیونیستها را با مشت های گره کرده اعلام می نمائیم. آنها ادامه دادند که:
١. ماضمن پشتیبانی از موضع ضد امپریالیستی رهبر انقلاب، آیت الله خمینی خواهان ادامه اعدام های عمال رژیم سابق و مزدوران و جاسوسان امریکا و اسرائیل هستیم.
٢. تجاوز و مداخله مذبوحانه سنای امریکا در امور کشورمان را شدیدا محکوم می نمائیم
٣. خواهان نابودی و قطع هر گونه نفوذ و دخالت امپریالیست ها و صهیونیست ها هستیم.
۴. ریشه بیکاری را در سیستم سرمایه داری وابسته می دانیم و خواستار ملی شدن سرمایه های وابسته هستیم.
۵. خواهان لغو پیمان های نظامی - اقتصادی - سیاسی اسارت بار امپریالیسم و صهیونیسم هستیم»
(پیکار شماره ٦- چهاردهم خرداد١٣۵٨)
همان گونه که گفته شد این کارگران دست به راهپیمائی زده بودند تا علیه اخراج خویش از کارخانه ها و بیکاری و گرسنگی و فلاکت روز خود اعتراض کنند، مصیبت ها و فجایعی که همه در وجود سرمایه داری ریشه داشتند و کارگران باید برای چالش آنها شیرازه هستی سرمایه را آماج تعرض قرار می داند، باید قدرت عظیم طبقاتی خود را شورائی سازمان می دادند و مراکز کار و تولید را از دست صاحبان سرمایه خارج می ساختند. اما در شعارها و قطعنامه های آنان آنچه که غلبه کامل دارد، جار و جنجال «ضد امپریالیسم و سرمایه داری وابسته» است و آنچه تقریباً غائب به نظر می رسد، حتی اعتراض ضد بیکاری و جستجوی راه اعمال قدرت برای مجبور ساختن بورژوازی به تضمین اشتغال بیکاران است. شکی نیست که شعارها و قطعنامه راهپیمائی هیچ ربطی به یک تظاهرات اعتراضی متعارف کارگری در آن روز نداشت. کما اینکه هر کجا خود کارگران نقش مؤثر و دخالتگر ایفا می کردند، پیچ و خم پروسه رخدادها به گونه دیگری می شد. به نمونه های زیادی در این گذر می توان اشاره کرد که در اینجا فقط به چند مورد اکتفاء می کنیم.

راهپیمائی کارگران اصفهان

روز ١٦ فروردین ١٣۵٨ حدود ٣٠٠ کارگر در «خانه کارگر» شهر اصفهان به دور هم جمع شدند. آن ها بیکار بودند، به وضعیت روز خویش اعتراض داشتند. سرمایه، سرمایه داران و رژیم جدید را بانی و باعث بیکاری خود می دانستند و فریاد می زدند که دولت سرمایه داری موظف به حل معضل اشتغال آنان است. اجتماع کارگران به سرعت مورد یورش کمیته چی های جمهوری اسلامی قرار گرفت. همزمان «مجید مصحف» از سران پیشینه دار «انجمن حجتیه» و معاون وقت استانداری اصفهان خود را به «خانه کارگر» رساند و اعتراض کنندگان را تهدید به قتل عام کرد. کارگران با اراده استوار راه مقاومت پیش گرفتند و بر خواست خویش اصرار ورزیدند. مصحف مجبور به عقب نشینی شد و با هدف دست به سر نمودن توده کارگر از آنها خواست که تا فردا صبر کنند.
صبح روز بعد نزدیک به ١٠٠٠٠ کارگر وارد خانه کارگر شدند تا تکلیف اشتغال خویش را از زبان معاون استاندار دولت سرمایه بشنوند. آنها ساعتی منتظر ماندند و زمانی که از آمدن مصحف و دریافت جواب مأیوس شدند همگی، همدل به سوی «باشگاه کارگران» راه افتادند. مصحف در آنجا بود. وی با مشاهده موج جمعیت چندین هزار نفری کارگران دچار وحشت گردید و از آنجا که هیچ سخنی سوای تهدید و توسل به سرکوب، برای راهپیمایان نداشت تصمیم گرفت که با پیش کشیدن بهانه های لازم محوطه باشگاه را ترک گوید. او راهی استانداری شد و جمعیت عظیم ١٠ هزاری نفری کارگران نیز به سوی استانداری راه افتاد. راهپیمائی توده وسیع کارگر در بین راه آماج تهاجم فاشیستی قوای قهر و سرکوب سرمایه قرار گرفت. فاشیسم مسلح رژیم به صفوف فشرده معترضین حمله ور شد. کارگران مقاومت کردند. کمیته چی ها و دستجات سازمان یافته فاشیستی بورژوازی شروع به تیراندازی نمودند و کارگران را به رگبار بستند. عده ای زخمی شدند، شمار کثیری به اسارت در آمدند و «ناصر توفیقیان» کارگر کمونیست و دانشچوی دانشگاه اصفهان هدف گلوله دژخیمان واقع گردید و کشته شد. کارگران مبارزه را ادامه دادند. جنگ و گریز میان آنها و قوای سرکوب به شاهین شهر کشیده شد. در آنجا یکی از عوامل رژیم اسلامی، از کمیته چیان دژخیم شرع سرمایه و مزدوران کثیف ولایت فقیه ارتجاع هار بورژوازی، کمی دور از چشم توده کارگر با بیشرمی و سبعیت کامل، خواهر یکی از کارگران را به باد کتک گرفت و خواست به او تجاوز نماید. جنایت وصف ناپذیری که در لحظه وقوع نگاه خیره عده ای کارگر را به سوی خود کشاند. کارگران به سوی مزدور کثیف دولت اسلامی سرمایه هجوم بردند و خواهر همرزم خویش را از مهلکه خارج ساختند.
جنبش بیکاران به راه خود ادامه داد. ١٠ هزار کارگر بیکار با عزم استوار خواستار بازگشت به کار و تعیین تکلیف وضع اشتغال خود بودند. استانداری اصفهان از طاهری امام جمعه شهر و نماینده خمینی جلاد، برای غلبه بر موج خشم کارگران کمک خواست. طاهری به محل اجتماع کارگران آمد و مثل همه حاکمان دینی دژخیم سرمایه شروع به تهدید توده های کارگر کرد. او گفت که راهپیمایان همه کمونیست، مخل نظم، «ضد انقلاب» و دشمن جمهوری اسلامی هستند و اگر متفرق نشوند، باز هم گلوله باران خواهند شد. در این هنگام یکی از کارگران خود را به طاهری نزدیک کرد، تریبون را به دست گرفت و با صدای رسا فریاد زد: « می گویند که خواستن حق و اعتراض علیه بیکاری، کار کمونیست ها است ما اعلام می کنیم که همگی کمونیست هستیم» سخنان این کارگر با کف زدن عموم استقبال شد و طاهری به رغم همه سبعیت بورژوا - اسلامی، خود را در وضعیتی سرافکنده احساس نمود. او خواست گفته های خویش را تغییر دهد، آما آنچه بر زبان آورد، بنا به سرشت طبقاتی وی بدتر از حرفهای قبلی شد. کارگران فریاد اعتراض را تکرار کردند و تأکید نمودند که به مبارزه خود ادامه خواهند داد. آنان در انتهای روز، قطعنامه ای با محتوای زیر تنظیم و در همان جا قرائت کردند.
١. محاکمه و مجازات فوری عاملین کشتار روز شنبه ١٨ فروردین در حضور کارگران انجام گیرد.
٢. آزادی همه دوستان ما بدون هیچ قید و شرط همراه با معذرت خواهی از آنان
٣. تأکید می کنیم که دولت باید امنیت اجتماعات کارگران را فراهم سازد.
۴. انجام تمامی خواسته های رفاهی کارگران
۵. اشخاصی که در روز یکشنبه جلوی باشگاه کارگران آمده و «قباد پذیرش» کارگر جوشکار را به بهانه استخدام بیرون برده و آماج ضرب و شتم قرار داده اند، محاکمه و مجازات گردند.
٦. پشتیبانی خویش را از تمامی کارگرانی که مبارزات ما بیکاران اصفهان و حومه را مورد حمایت خود قرار داده اند، اعلام می داریم.
مقایسه دو راهپیمائی بالا می تواند به شناخت ما از ماهیت و دامنه تأثیر نقش نیروهای چپ در رخدادهای روز جنبش کارگری بعد از قیام بهمن تا حدودی کمک رساند. بحث بر سر این نیست که در تظاهرات کارگران بیکار تبریز محافل چپ همه کاره بودند و در مبارزات کارگران اخراجی و بیکار اصفهان، کل حرف ها را توده کارگر می زدند، شعارها را آنان تنظیم می کردند یا همه تصمیمات را خودشان اتخاذ می نمودند. مسلماً چنین نبوده است. فعالین سازمانهای چپ در هر دو اعتراض یاد شده، حضور فعال داشتند برای کوبیدن مهر مواضع و دیدگاههای خویش، بر روند رویدادها، جهت گیری ها و تنظیم قطعنامه ها تلاش می کردند. اما کاملاً مشهود است که شعارها و قطعنامه تظاهرات دوم در قیاس با اولی، مسائل واقعی و بالفعل مبارزات کارگران را بیشتر منعکس می سازد. یک دلیل مهم این تفاوت حضور تقریباً گسترده و قابل توجه توده کارگر در راهپیمائی شهر اصفهان و جمعیت نسبتاً کم راهپیمایان بیکار تبریز است. در اصفهان حدود ١٠ هزار کارگر راه افتاده بودند. فریاد می زدند که معضل بیکاری را سرمایه پدید آورده است و دولت اسلامی سرمایه داری باید عهده دار پرداخت غرامت بیکاری یا حل معضل اشتغال آنان باشد. در میان این ده هزار نفر قطعاً دهها یا حتی صد ها فعال چپ لنینی نیز حضور داشتند اما به هر حال توده وسیع کارگر بود که در مقابل رژیم سرمایه صف می کشید و خواست های روزش را محتوای شعارها و قطعنامه ها می ساخت. در تبریز چنین نبود. ٣٠٠ نفر در تظاهرات شرکت داشتند، همه چیز بانگ می زد که آنچه فریاد می شود ربط چندانی به معضل حاد و بالفعل زندگی کارگران ندارد. خواسته ها بیش از آنکه بازتاب مشکلات بیکاران باشد آرزوها و انتظارات سازمان ها و محافل منحل در امپریالیسم ستیزی خلقی و ناسیونالیستی بود.
سازمان ها و گروههای چپ قبل و بعد قیام بهمن، فاقد حداقل جهتگیری برای مبارزه ضد سرمایه داری بودند. جدال آنها با رژیم سیاسی نشانی از مبارزه طبقاتی کارگران علیه سرمایه را با خود حمل نمی نمود. حرفها، دیدگاهها، روایت سازمانیابی، مطالبات و هر آنچه که با طبقه کارگر در میان می نهادند، نه فقط ربطی به جنبش این طبقه نداشت که گمراهه های بدفرجامی در پیش روی آن بود. نقطه آغاز تا پایان فکر و عمل آنان آمیزه ای از رژیم ستیزی فراطبقاتی و رفرمیسم سندیکالیستی را نمایش می داد. فرض کنیم که کارگران ایران موج وار به آنها می پیوستند، به طور قطع این سازمانها و محافل چپ نبودند که ظرف مبارزات کارگران می شدند، بالعکس توده وسیع کارگر بود که از بستر مبارزه ضد سرمایه داری طبقه خود خارج می شد و پیشمرگ، شعارنویس و آلت فعل جنبش خلقی می گردید. حادثه ای که در سطحی هر چند محدود شاهدش بودیم. در کردستان جمعیت عظیمی از کارگران به کومله و بعدها «حزب کمونیست ایران» یا احزاب پسر و دختر و نوه و نبیره و نتیجه آن پیوستند. در سراسر جامعه نیز شمار کثیری از کارگران بعلاوه صدها هزار جوان دانشجو و دانش آموز خانواده های کارگری روی به چریک های فدائی خلق و سازمان های مختلف «خط ٣» و بیشتر از همه «پیکار» نهادند. نتیجه اش را همگان می دانند. کل کارگرانی که به کومله و «حزب» ملحق شدند، همگی یکراست صفوف جبهه «حق تعیین سرنوشت ملی» را پر کردند. روی نهادگان به چریکها و خط 3 نیز سرنوشت بهتری را تجربه ننمودند. آنها نیز یا به شعارنویسان روی دیوارها و تبلیغ کنندگان نام سازمان تبدیل شدند و یا به حکم تشکیلات نیروی پشت جبهه امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی و دموکراسی طلبی خلقی گردیدند. به آنها گفتند که فریاد «ملی شدن صنایع وابسته» سر دهند!! «خرده بورژوازی» ضد امپریالیست!! درون رژیم اسلامی را تقویت کنند!! لیبرال های پایه نفوذ امپریالیسم را تضعیف نمایند، خواستار برقراری جمهوری دموکراتیک خلق شوند و لیستی از این مطالبات و شعارها که تکرارشان ملال انگیز و چندش بار است.
سازمانهای طیف چپ ضمن تبلیغ و ترویج شعارهای بالا، از کارگران خواستند که به جای مبارزه ضد سرمایه داری شعارهای گروه را بر در و دیوارها بنویسند، اعلامیه های تشکیلات را توزیع کنند، مواضع گروه را به خاطر بسپارند و چگونگی دفاع از آنها در مقابل گروههای دیگر را تمرین کنند. طیف چپ به تقسیم بورژوامأبانه کارگران میان خود بسنده ننمود، بخش وسیعی از طبقه کارگر را خلعت خرده بورژوا بودن پوشاند و از آنها خواست تا تشکلهای دموکراتیک هوادار گروه، سازمان و حزب پدید آرند، تشکل دموکراتیک زنان، معلمان، پرستاران، دانشجویان، دانش آموزان و خیلی نهادهای دیگر که هر کدام شمار کثیری کارگر را پشت جبهه دموکراسی طلبی خلقی و امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی می ساختند. در یک کلام تکه پاره کردن جنبش کارگری، گسیل بخشی از کارگران برای سازماندهی جنبش دموکراتیک، شکار فعالین کارگری و عضوگیری آنها در گروه، دعوت از طبقه کارگر برای بسیج قوای خود در کار «ملی کردن صنایع وابسته»!! و استقرار «حکومت خلق»!!، تعطیل مبارزه ضد سرمایه- داری توده های کارگر و افراشتن پرچم گروهها کل کارنامه چپ در این روزها را پر کرد.
خاطره ای را از یک رفیق کارگر که هنوز هم خوشبختانه زنده است، در همین جا نقل کنم. او کارگری مبارز و پرشور ازیک خانواده سیاسی بود، در سالهای دهه ۵٠ با یکی از دو سازمان چپ چریکی تماس داشت در آن زمان رفیق رابط وی که از چهره های سرشناس تشکیلات بود با معیارهای حاکم روز به این نتیجه می رسد که آه گرم چریکی اش در آهن سرد این رفیق کارگر اثر نمی کند و به همین دلیل ارتباط او را قطع می نماید. همین رفیق کارگر در سال ۵٨ در یک واحد بزرگ صنعتی در یکی از استانهای جنوبی کشور کار می کرد. نماینده شورای کارگران بود و کارگران وسیعاً به او اعتماد داشتند، کارخانه به روال معمول آن روزها در معرض تعطیل شدن قرار گرفت و بنیاد مستضعفان تراست نوپای مالک کارخانه از پرداخت حقوق توده های کارگر اباء ورزید.
رفیق کارگر با کمک فعالین همراهش تلاش وسیعی را برای متحد نمودن و آماده ساختن کارگران جهت یک حرکت تعرضی ادامه دار آغاز کرد. آنان در نخستین گام دفتر شرکت را مصادره و اعلام کردند که اگر دستمزدشان پرداخت نشود کل امور تولید را به دست خواهند گرفت. مقامات بالای کارخانه و مدیران شرکت برای متقاعد نمودن کارگران به خروج از کارگاه شروع به دسیسه پردازی نمودند. نمایندگان کارگران یک گفتگوی جدی را با مدیران و مسؤلان به پیش بردند و سرانجام ایادی سرمایه دو روز فرجه خواستند تا به آنها پاسخ دهند. کارگران نیز با طرح همه التیماتوم های لازم تصمیم گرفتند تا روز موعود از مصادره دفتر کارگاه دست نگهدارند. بقیه ماجرا را از زبان خود این رفیق بشنوید: «...... کشمکش ما ادامه یافت. سر و کارمان به اداره کار افتاد. چند بار در محوطه آن اداره اجتماع کردیم و من به نمایندگی از ۵٠٠ کارگر شرکت با عوامل سرمایه در آنجا بگو مگو نمودم. تصریح کردم که کارگران حتماً تهدید خویش را لباس اجرا خواهند پوشاند. ما کارخانه را تصرف می کنیم و خود برنامه ریزی تولید را در دست می گیریم. یک روز به دنبال خروج از اداره کار و متفرق شدن کارگران مشاهده کردم که یکی از کارکنان عالیرتبه همان اداره، مرا دنبال می نماید. ابتدا آن را به حساب تعقیب پلیسی گذاشتم، اما بعد از کمی فکر کردن تصمیم گرفتم ته و توی ماجرا را در آرم. به همین خاطر وارد قهوه خانه ای در آن نزدیکی ها شدم و چند دقیقه بعد دیدم که همان کارمند عالی رتبه هم وارد قهوه خانه شد. او در کنار من نشست و خیلی زود در گفتگو باز نمود. از رشادت و شجاعت من سخن ها گفت! مرا به ادامه مبارزه تشویق کرد و تأکید نمود که حتماً پیروزی با ما خواهد بود!!. کارمند عالی رتبه اداره کار سپس پیشنهاد نمود که تماس ما ادامه یابد!! و در جریان همین تماس ها بود که بالاخره راز سر به مهر خود را افشاء کرد و حرف دل در میان نهاد. گفت که بسیار حیف است من با داشتن چنین نفوذی در میان کارگران و این همه توانائی برای اثرگذاری روی مبارزات روز توده های کارگرعضو یک سازمان سیاسی «کمونیست» نباشم و از رهبریها و مشکل گشائی های کارساز این سازمان بهره نگیرم!! این مباحثات مرا کنجکاوتر نمود. گفتگوها را ادامه دادیم، سخن از این شد که من در صورت قبول عضویت سازمان آنها چه کار خواهم کرد؟ کارمند عالی رتبه اداره کار و صدرنشین سازمان «کمونیستی» در پاسخ گفت که کارهای بسیار مهمی است که انجام آنها نیازمند وجود کسانی چون توست!! در دیدار بعدی او با یک سطل پر از رنگ، قلم مو و مقداری اعلامیه تشکیلات به سر قرارم آمد. گفت که اعلامیه ها را پخش کنم و شب ها نام سازمان و شعارهایش را بر روی در و دیوار خانه ها بنویسم!!
با دیدن این وضعیت برای دقایقی چشم در چشمش انداختم و سپس سطل رنگ و قلم مو و اطلاعیه ها را به او برگرداندم و از وی جدا شدم». کارنامه طیف کمونیسم خلقی لنینی در روزها، ماهها و حتی سالهای اول و دوم پس از قیام چنین بود و کمپین آنها برای شورا سازی در جنبش کارگری نیز برگ یا برگ هائی از همین کارنامه را تعیین می کرد. در سه سال اول بعد از قیام بهمن، جنبش کارگری به طور روزمره در حال طغیان، اعتصاب، اعتراض و مبارزه بود. فقط در سه ماهه نخست سال ۵٨ کارگران بیش از ٢۵ کارخانه و مؤسسه، تنها در مراکز استانها و شهرهای بزرگ کشور، دست به اعتصاب، تحصن و تعطیل چرخه تولید زدند. مهم ترین این اعتصاب ها یا اعتراضات خیابانی عبارت بودند از:
١. اعتصاب کارگران کارخانه پارچه بافی مقدم
٢. تحصن کارگران شرکت بهمنشیر
٣. اجتماع اعتراضی کارگران ساختمانی شرکت مهک
۴. کمپین ٨٠٠ کارگر نفت مسجد سلیمان با خواست اشتغال رسمی
۵. اعتصاب کارگران صنایع فولاد،
۶. تحصن کارگران شرکت گیلارد سیستان
٧. اجتماع اعتراضی کارگران اخراجی فنوج
٨. تظاهرات ضد بیکاری کارگران واحدهای مختلف شرکت ایرانشهر
٩. اجتماع اعتراضی کارگران مس سرچشمه
١٠. راه پیمائی کارگران پیمانی شرکت نفت در آبادان
١١. تحصن کارگران شرکت آرمه تسا
١٢. کمپین اعتراضی کارگران اخراجی سد کارون
١٣. از کار انداختن چرخ تولید توسط کارگران تسا - تریوف تایلوز
١٤. اعتصاب کارگران ایران ترمینال خرمشهر
١۵. تحصن کارگران آکام و خواست ملی نمودن کارخانه
١٦. اعتصاب کارگران ویلیام برادرز
١٧. کمپین اعتراضی ۴۵٠ کارگر جنگلداری کرمان
١٨. اعتصاب کارگران آذر الکتریک تبریز
١٩. اشغال دفتر مرکزی بنز خاور توسط کارگران
٢٠. اعتصاب کارگران اکروساز اهواز
٢١. اعتصاب کارگران جنرال استیل
اعتصابات بالا در بهترین حالت تحقق این یا آن خواست بسیار محقر روزمره کارگران را به دنبال می آوردند و در بیشتر اوقات حتی همین دستاورد ناچیز را هم نداشتند. انتظارات توده کارگر هر روز بیش از روز پیش به ورطه افول می رفت. هر چه زمان می گذشت کفه توازن قوا به زیان جنبش کارگری و به سود سرمایه داران و رژیم سیاسی جدید سرمایه تغییر می کرد. جمهوری اسلامی در همه زمینه ها از جمله در همه مراکز کار پایه های قدرت خود را مستقر و محکم می کرد. کارگاههای مصادره شده را از دست کارگران می گرفت. فعالین کارگری را دستگیر می نمود و به زندان می انداخت. اعتصابات درون کارخانه ها و تظاهرات خیابانی توده های کارگر بیکار در شهرهی مختلف را به گلوله می- بست. در چنین شرایطی «شوراهای کارگری» سردرگم و فاقد جهت گیری استخواندار ضد سرمایه داری نیز اندک، اندک اعتبار خود را از دست می دادند. کارگران از کارائی آنها مأیوس می شدند و جانبداری از شعارها یا ادعاهای اداره کنندگان آن ها را بدون نتیجه می یافتند. این وضع بعلاوه همه مؤلفه های دیگر اوضاع روز، به دولت اسلامی بورژوازی مجال داد تا تلاش جاری خود برای سازماندهی فاشیستی عقب مانده ترین کارگران و لومپن پرولتاریای متحجر ماجراجوی درون و بیرون مراکز کار علیه جنبش کارگری را باز هم گسترش دهد. رژیم کمی این طرف تر شروع به تشکیل شوراهای اسلامی کار نمود. آماده حمله درنده تر به اجتماعات کارگری و تعطیل اماکن محل برگزاری این اجتماعات شد. جاهائی مانند «خانه کارگر» یا باشگاههای کارگری در تهران و شهرستان ها را با توسل به قهر از دست کارگران خارج ساخت یا در آستانه خارج شدن قرار داد. در ماههای آخر سال ۵٨ و اوایل ١٣۵٩ اندک، اندک جنبش کارگری ایران موقعیت نیمه تهاجمی یا حداقل مقاومت جویانه روزهای پس از قیام را هم از دست داد. توده های کارگر عملاً شکست جنبش سراسری سال ۵۶ به بعد خود را باور می کردند. جنبشی که زیر فشار پاشنه آشیل های سهمگین تاریخی نتوانسته بود هیچ گامی در راستای برپائی سنگر مستقل پیکار طبقاتی خود علیه سرمایه بر دارد، اینک یکه تازی های فاشیستی بورژوازی فاتح را نظاره می نمود و از سر اجبار به آن تن می داد. طبقه کارگر ایران در وضعیتی قرار می گرفت که از دو سال پیش خود بسیار مخوف تر و دردناک تر بود. اجبار به پرداخت غرامت سهمگین شکست چیزی بود که وضع روز وی را از سالهای پیش از شروع جنبش سراسری متفاوت می ساخت.

جنبش علیه بیکاری

بیکاری حادترین و در عین حال گسترده ترین معضل دامنگیر طبقه کارگر ایران در ماههای قبل و بعد از وقوع قیام بهمن بود. بر اساس آمارها حدود ٣،۵ میلیون نفر در حالت بیکاری به سر می بردند. درصد بالائی از این افراد کار خویش را از دست داده بودند. مابقی را نیز جوانانی تشکیل می دادند که موفق به یافتن کار نمی شدند. کل سکنه آن روز ایران از ۴٠ میلیون تجاوز نمی نمود و جمعیت در سن اشتغال کشور به ١١ میلیون نمی رسید. با در نظر گرفتن این ارقام می توان دریافت که چه جمعیت عظیمی بیکار بودند و بیکاری چه معضل اساسی و مهمی را تعیین می کرد. تمرکز وسیع مبارزات کارگران بر روی پدیده اشتغال در سال ۵٨ و حتی ۵٩، به اندازه کافی از اهمیت مسأله در این دوره خبر می دهد. بیکاران به صورت فاجعه باری زیر فشار بودند. درصد وسیعی از آنان ماهها بود که کار نداشتند و در تمامی طول این مدت از طریق فروش وسائل خانه و زندگی خویش یا قرض گرفتن از این و آن، نان خالی فرزندان خود را تهیه می نمودند. برخورد رژیم جدید با فاجعه دامنگیر این جمعیت عظیم و گرسنه هم، همان گونه بود که در رابطه با راهپیمائی ها و اعتراضات این دوره کارگران دیدیم.
مبارزه علیه بیکاری با شعارهای «حقوق کارگر پرداخت باید گردد»، «کار حق ماست»، « صدقه نمی خواهیم، به ما کار دهید»، «بیمه ایام بیکاری» و مانند اینها،از همان روزهای نخست بعد از قیام آغاز شد. رژیم نه فقط هیچ برنامه ای برای تعدیل حتی المقدور و متعارف این معضل نداشت که مطابق همه شواهد، جستجوی چنین پروژه ای را هم لازم به حساب نمی آورد. از دید دولتمردان درنده جدید، در جامعه انقلاب شده بود، انقلاب هم سیل ارمغانها، نعمت ها، غنائم و قدرت ها را می زاید و هم انبوه بدبختی ها و ضایعات و فلاکت ها را همراه دارد. اولی ها باید نصیب بورژوازی هار فاتح می شد و دومی ها نیز در وسیع ترین ابعاد بر سر کارگرانی که انقلاب کرده بودند آوار می گردید. مصادره کنندگان غدار انقلاب عین همین حرف را به زبان بی زبانی به توده کارگر می گفتند. آنها مدام خطاب به کارگران نعره می زدند که «انقلاب کرده اید، انقلاب مشکلات خاص خود را دارد و شما باید بار تمامی مصیبت ها را بر دوش کشید»!!! خمینی دژخیم، پیرموبد کاخ قدرت سرمایه، «شورای انقلاب» و دولت بازرگان، به مجرد تحویل این خزعبلات وقیح فاشیستی به کارگران بسنده نمی کردند. آنها از بام تا شام در رادیو، تلویزیون و رسانه های جمعی سرمایه از حرام بودن راهپیمائی و اعتصاب، از باغی بودن و محارب بودن کارگر گرسنه معترض به بیکاری هم سخن می راندند!! اما کارگران سوای مبارزه راه دیگری نداشتند. فشار اعتراض آنها در حدی بود که رژیم خود را مجبور به تهیه طرحی برای دادن وام به بیکاران کرد. این طرح ظاهراً تهیه و ابلاغ شد، اما پیچ و خم شروط آن در حدی بود که حتی ١٠ درصد کارگران بیکار را هم در دائره شمول خود قرار نمی داد. بر همین مبنی هیچ تأثیری بر روند اعتراضات نداشت. در روز هشتم فروردین ۵٨ حدود ۵٠٠٠ کارگر در مقابل «خانه کارگر» اجتماع کردند. آنان اعلام داشتند که شروط مقرر از سوی صندوق وام رژیم را قبول ندارند و خود بالاتفاق شروط متفاوتی را پیشنهاد نمودند.
طرح کارگران اگر چه به لحاظ رقم وام و چگونگی بازپرداخت آن، با مصوبات دولتمردان تفاوت داشت اما به نوبه خود فاجعه بار بود و موقعیت بیش از حد زبون و مستأصل جنبش کارگری را حکایت می کرد. سه و نیم میلیون کارگر بیکار در شرایطی که از درون پروسه طولانی و پر پیچ و خم پیکار خویش یکی از درنده ترین دولت های تاریخ سرمایه داری را سرنگون ساخته بودند، زیر فشار ضعف و توهم حتی برخورداری از «غرامت ایام بیکاری» را حق خود نمی دیدند!!! راستی، راستی قبول داشتند که باید برای نان بخور و نمیر کودکانشان وام بگیرند و از طریق وام زندگی کنند!!! همه اینها یا سالیان دراز برای سرمایه داران کار کرده و خالق سرمایه های آنها بودند و یا انسان های متقاضی اشتغال و استثمار شدن را تشکیل می دادند، با این وجود به جای اصرار بر دریافت یک مبلغ ماهانه مناسب برای معاش روزانه خود، بدون وام و بهره و بدهکاری به سرمایه داران یا دولت آنها، محور مبارزه خود را گرفتن وام تعیین می کردند!!! کارگران از تظاهرات ۵٠٠٠ نفری خود در مقابل خانه کارگر نتیجه ای نگرفتند. هیچ عامل سرمایه خود را ملزم به هیچ پاسخی ندید، به همین خاطر فردای آن روز با جمعیتی نسبتاً کمتر راهی وزارت کار شدند و در آنجا اجتماع کردند. «فروهر» وزیر کار دولت بورژوازی در مقال اجتماع کنندگان ظاهر شد. همزمان تمامی راهروهای وزارتخانه مالامال از مزدوران مسلح کمیته چی و قوای سرکوب گردید.
در اجتماع آن روز چند تن از نمایندگان کارگران شروع به طرح مشکلات خود نمودند. همه از بیکاری و گرسنگی و بدهکاری و مصیبت های زندگی گفتند. به توضیح نقش طبقه خود در جنبش سراسری سال ۵٧ پرداختند. تصریح کردند که نیروی واقعی سلسله جنبان قیام و سرنگونی رژیم سلطنتی سرمایه داری بوده اند و حال نتیجه همه مبارزات و شورشها و خیزش های آنان بیکاری و تحمل گرسنگی و فقر برای خودشان و حکومت و نعمت و ثروت و سرمایه برای کرکسان مردارخوار سرمایه دار شده است. کارگران در ادامه سخنرانی ها خواستار بازگشت به کار و تعیین تکلیف وضعیت اشتغال خود شدند. آن ها به صورت جمعی فریاد زدند که ما کار می خواهیم و رژیم باید به خواست ما پاسخ گوید. پس از آنکه کارگران حرفهای خود را مطرح کردند، فروهر پشت میکروفن قرار گرفت. او که پای بندی آهنین دیرینه به ناسیونال فاشیسم هار و متعفن ایرانی را مباهات زندگی خود می دانست، سخنانش را با این جمله آغاز کرد که:
«از ساخل خلیج فارس تا کرانه بحر خزر هیچ کس را یارای آن نیست تا به او [باید] گوید»!!! وزیر کار دولت سرمایه این عبارت را تحویل کارگرانی می داد که گفته بودند « دولت باید تکلیف اشتغال آنان را تعیین کند»!! او سپس شروع به کشیدن خط و نشان کرد. گفت که مشتی دانشجو و اعضای گروههای سیاسی چپ، کارگران را فریب داده اند!!! فروهر حرف بیشتری برای گفتن نداشت. به همین خاطر صدای اعتراض شمار زیادی از کارگران، از گوشه های مختلف سالن بلند شد. ترجیع بند مشترک اعتراضات این بود که جمهوری اسلامی با آنان همان می کند که رژیم شاه می کرده است. این نکته در آن روزه،ا نقل بیشتر محافل چپ و اجتماعات کارگری بود. سخنی که به نوبه خود ابعاد توهم و فروماندگی فکری همه این نیروها و جمعیت ها را نشان می داد. سازمانهای چپ خلقی لنینی در زیج انتظار خویش، میان بورژواری درنده پان اسلامیستی و بخش پیش تر مسلط این طبقه یا بورژوازی شریک امپریالیست های غربی فرق اساسی می دید و همین باور را میان کارگران هم نشر و پخش می کرد. دامنه تأثیر این وارونه بینی ها در میان چپ خلقی تا آنجا بود که شالوده افشاگریهای ضد رژیمی روز خود را مقایسه میان رژیم های جدید و قدیم قرار می داد و می کوشید تا مثلاً به کارگران نشان دهد که دولترمدان جدید هم کارهای پیشینیان را تکرار می کنند!! گوئی که نباید چنین باشد و انگار که این بخش بورژوازی قرار است سخت « مردمی» و «عدالت گستر» و « مستضعف دوست» قدم بردارد!!!
کارگران از اجتماع در وزارت کار دولت سرمایه و دیدار با « فروهر» هم هیچ نتیجه ای نگرفتند. هفته بعد مجدداً با جمعیتی حدود ٢٠٠٠ نفر در خانه کارگر به دور هم جمع شدند. سردرگمی و بی افقی و غوطه وری در رفرمیسم بیداد می کرد. تنها چیزی که به ذهن بیکاران، شاغلان، کل طبقه و کل چپ لنینی مدعی نمایندگی این طبقه خطور نمی نمود، این بود که کارگران یک طبقه اند. طبقه ای که قیچی عمر و شیشه حیات سرمایه در دستانش چرخ می خورد. اگر متشکل شوند و با سر آگاه ضد کار مزدی خیز بردارند، سیل آسا «طویله اوژیاس» سرمایه داری را جاروب خواهد کرد. نه چپ لنینی و نه کارگران به این نمی اندیشیدند، توده کارگر نقش خویش به مثابه نیروی قادر به رهائی خود و بشریت و راههای به صف کردن و اعمال این قدرت علیه سرمایه داری را مد نظر قرار نمی داد. آنها در غیاب چنین برداشتی از قدرت عظیم تاریخساز خود، راه دادخواهی از ارتجاع بورژوازی را پیش می گرفتند. وقتی از فروهر مأیوس شدند به یاد طالقانی و بازرگان افتادند. یک راهپیمائی چند هزار نفری از خانه کارگر به سوی خانه طالقانی سازمان دادند. در طول مسیر همان شعارهای همیشگی تکرار شد و در انتهای راهپیمائی خواستار ملاقات با طالقانی گردیدند. این خواست نکول شد و طالقانی به بهانه کسالت از پذیرش و دیدار نمایندگان کارگران سر باز زد.
همزمان با تظاهرات و اعتراضات بالا، جمعیت قابل توجهی از کارگران بیکار در کاخ دادگستری تهران دست به تحصن زدند. فارغ التحصیلان بیکار دبیرستان ها و دانشگاهها بخش قابل توجهی از این جمعیت را تشکیل می دادند. محافل چپ این تحصن را مثل همه اجتماعات دیگر مکانی، برای تبلیغ نام و نشان سازمان، شکار کارگران و دعوت آنها به پذیرش پاکاری و خدمتگزاری امام زاده خود یافتند. بازار رقابت های تشکیلاتی داغ بود و هر گروه و سازمان تلاش می کرد تا سهم بیشتری از هواداری بیکاران را نصیب خود سازد. در اواخر هفته سوم فروردین ۵٨ یک روز حدود دو هزار کارگر بیکار در محلی جمع شندند و آماده راهپیمائی به سوی این تحصن گردیدند. آنها به اجتماع همزنجیران خود در آنجا پیوستند. نطق هائی ایراد کردند و شعارهایی سر دادند. تحصن بیکاران در کاخ دادگستری رژیم اسلامی بورژوازی هفته ها به درازا کشید. تظاهرات و راهپیمائی هایی علیه بیکاری در کشور نیز در سراسر سال ۵٨ و نیمه اول ۵٩ تداوم یافت. در تمام طول این مدت رادیو، تلویزیون دولت اسلامی به طور بی وقفه از رونق گسترده بازار اشتغال و ایجاد هزاران شغل در هر هفته و هر روز سخن می راند!!! داریوش فروهر در همین رسانه فریب و نیرنگ سرمایه، بزرگترین دروغ ها را به هم می بافت و تحویل جامعه می داد. از پرداخت وام به غالب بیکاران می گفت و انتظارات بیکاران را بسیار بلندپروازانه و غیرقابل دسترس می خواند!!!
در اردیبهشت سال ١٣۵٩ کارگران بیکار دیپلمه شهر رشت پس از ماهها اعتراض و راهپیمائی علیه بیکاری خویش و بدون نتیجه ماندن این مبارزات، اقدام به گروگان گیری استاندار گیلان کردند. آنها وارد ساختمان استاداری شده و چند نفر از جمله شخص استاندار را به گروگان گرفتند و خواستار تعیین تکلیف وضعیت اشتغال خود شدند. متعاقب این رخداد، عمله و اکره کمیته چی فاشیسم اسلامی سرمایه وارد میدان شد. اینان پس از ورود به ساختمان شروع به ضرب و شتم بیکاران و تیراندازی به سوی آنها کردند. همزمان جمعیت قابل توجهی از اهالی شهر رشت نیز با شنیدن صدای تیراندازی خود را به استانداری رساندند و به حمایت از همزنجیران بیکار خویش برخاستند. کشمکش میان بیکاران و اهالی شهر در یک سوی و عوامل رژیم در سوی دیگر طولانی شد. ساختمان استانداری برای مدتی متوالی در محاصره کارگران باقی ماند. بیکاران به مبارزه ادامه داند و خانواده های کارگری ساکن شهر دامنه حمایت خود از آنان را وسعت بخشیدند. قوای قهر دولت اسلامی بورژوازی شروع به تاخت و تاز کرد و یکی از نمایندگان کارگران به نام بهزاد را دستگیر نمود. توده کارگر به سوی زندان سپاه رشت هجوم بردند و در آنجا دست به اجتماع و اعتراض زدند. توده کارگران بیکار اعلام کردند که تا حصول هدف به مبارزه ادامه خواهند داد، اما سازشکاری و تسلیم طلبی یکی از نمایندگان بیکاران روند اوضاع را بر هم زد و سرنوشت کارزار را به زیان کارگران و به نفع دولت سرمایه تغییر داد. جنبش علیه بیکاری می توانست بستر مساعدی برای کمک به پروسه سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری کل طبقه کارگر در آن روزها شود، اما این کار در گرو وجود مؤثر و دخالتگری خلاق یک رویکرد آگاه سرمایه ستیز در درون جنبش کارگری بود. چیزی که هیچ بارقه ای از آن در هیچ کجا دیده نمی شد. بیکاران درصد چشمگیری از کل طبقه خویش بودند. آن ها می توانستند خود را به مبارزات شاغلین درون مراکز کار پیوند زنند. این امکان را داشتند که حمایت توده های همزنجیر را جلب کنند. به جای تجمع در خانه کارگر و دادگستری و وزارت کار رژیم، روی به کارخانه ها و مراکز کار آرند. درد خود را با سایر کارگران در میان نهند. از آن ها بخواهند تا به حمایت از اعتراض و خواست روزشان برخیزند و چرخ کار و تولید را ار چرخش باز دارند. در بطن این تلاش ها راه تشکیل شوراها را پیش گیرند. نیروی فعال سازمانیابی وسیع شورائی جنبش طبقه خود و تبدیل این جنبش شورائی به یک قدرت سرنوشت ساز ضد سرمایه داری گردند. کارگران بیکار می توانستند پیمودن این راه را در مقابل خود قرار دهند و به موازات برداشتن هر گام در این طریق با نیروی پیکار عظیم تر بر دولت سرمایه فشار آورند و خواستار تعیین تکلیف اشتغال خود گردند. به بیان دیگر مبارزه علیه بیکاری را خاکریز پیوسته ای از جبهه جنگ سراسری علیه سرمایه کنند. آنها این کار را نکردند، به جای آن به وزارت کار، دفتر طالقانی، نخست وزیری و نهادهای دولتی و مراجع قدرت سرمایه آویختند. حتی برای تأمین هزینه های تحصن به شیوه کارگران نفتگر دست یاری پیش این و آن محفل فرصت طلب درنده بورژوازی دراز نمودند. از متین دفتری و همراهان کمک مالی دریافت کردند. کوشیدند تا به دولتمردان اسلامی سرمایه هشدار دهند که نباید راه رژیم سابق را بروند و این کار حیف است و شایسته آنان نمی باشد!!!
چپ خلقی لنینی نیز به اقتضای هویت سیاسی خود، همان گونه که اشاره رفت، به آنچه هیچ فکر نمی نمود. مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری و سازمانیابی شورائی این جنبش یود. در مقابل، آنچه تمامی فضای زندگی و ذهن و ابراز وجودش را پر می ساخت یارگیری از کارگران برای فربه ساختن تشکیلات و نمایش عظمت سازمان با هدف تاختن به سوی تسخیر قدرت بود. راه حلهای سترون، فرساینده و گمراه کننده رفرمیستی تنها ارمغان این نیروها، ارمغان همه ما، برای بیکاران را تشکیل می داد. کارهائی از نوع بستن دخیل به وزارت کار و دفتر طالقانی را فعالین همین محافل پیش پای کارگران قرار می دادند. این نکته نیز واقعی و مهم است که چپ لنینی نه فقط بر اقتضای هویت سیاسی اش اهل اثرگذاری رادیکال و سرمایه ستیز بر جنبش بیکاران نبود که حتی اهمیتی به شکست یا پیروزی کارگران در حصول مطالبات روز خود هم نمی داد. دقیق تر بگویم، کارگران بیکار زیر فشار گرسنگی، فلاکت و نداشتن نان روز بچه های خود، مبارزه می کردند و موفق شدن در این مبارزه برایشان جنبه حیاتی داشت. چپ لنینی در محاسبات و راه حل پردازی های خود حتی این مهم را نیز در نظر نمی گرفت و کمترین جوشش و شایستگی برای جستجوی راههای درست به ثمر رسیدن اعتراضات از خود نشان نمی داد. تبلیغ نام سازمان و عضوگیری از کارگران برایش همه چیز بود.

جنبش تصرف خانه های خالی

نداشتن سرپناه، اجاره بهای گزاف اماکن مسکونی حتی خانه های محقر فاقد حداقل شرائط بهداشتی و امکانات زیستی در تهران و سایر مراکز استان ها یک مشکل فراگیر و حاد اکثریت خانواده های کارگری را تشکیل می داد. این معضل در دهه ۵٠ زمینه ساز جنبش خونبار و بسیار گسترده کارگران در خارج محدوده ها شد. جنبشی که عرصه مهمی از پیکار میان طبقه کارگر و رژیم شاه را خاص خود ساخت و در جلد نخست کتاب به آن پرداختیم.
با عروج جنبش سراسری سال های ۵۶ و ۵٧، به ویژه از اوایل زمستان منتهی به قیام بهمن ۵٧، طرح رادیکال تصرف زمین های متعلق به سرمایه داران بزرگ، مخصوصاً درباریان و عناصر خانواده پهلوی در داخل یا حاشیه شهرهای بزرگ با هدف اختصاص این اراضی به ایجاد خانه های مسکونی، مورد توجه توده کارگر قرار گرفت. در جنوب شهر تهران، در خزانه علی آباد، گروهی از کارگران طبق برنامه ریزی قبلی زمین های تحت مالکیت غلامرضا پهلوی را به تصرف خویش در آوردند. آنها هر کدام قطعه زمین کوچکی را مرزکشی نمودند و به صورت دستجمعی آماده احداث خانه ها شدند. اقدام کارگران در آن روز، با اینکه هنوز تا وقوع قیام بهمن هفته ها فاصله داشت، با لشکرکشی اشرار سازماندهی شده فاشیسم دینی بورژوازی مواجه گردید. چند روحانی در آنجا حاضر شدند. شروع به خواندن احکام شریعت در باره تقدس مالکیت خصوصی کردند، تصرف املاک خانواده پهلوی را در صلاحیت ولی فقیه و مرجع دین اعلام داشتند!! و هر اقدام هر انسان دیگر در این زمینه را خلاف شرع و مستوجب بدترین عقوبت ها دانستند.
در ماههای پس از قیام بهمن مبارزات توده کارگر برای مسکن وارد فاز تازه ای شد. در شهرهای بزرگ و بیشتر از همه، در تهران، شهرکها، مستغلات و مجتمع های مسکونی فراوانی وجود داشت که کاملاً خالی و فاقد سرنشین بودند. سرمایه داران و صاحبان شرکت های غول پیکر ساختمانی، این مجتمعات را با هدف فروش و اندوختن سودهای نجومی احداث کرده بودند اما با اوجگیری جنبش سراسری و وقوع قیام، راهی سوای رها کردن آنها در پیش روی خود نداشتند. گروههائی از کارگران آماده مصادره و تصرف این خانه ها شدند. برای این کار برنامه ریزی کردند. فعالین کارگری عضو یا هودار سازمان های چپ نیز پای پیش گذاشتند و در اجرای این طرح توده کارگر را یاری دادند. جنبش تصرف خانه های خالی به این ترتیب کار خود را شروع نمود. هزاران کارگر به دفعات مختلف در گروههای متحد صد نفری یا بیشتر، در نقطه ای از شهر اجتماع کردند. آنها سپس به سوی یکی از مجتمع های مسکونی خالی راه می افتادند و دست به کار ورود به مجتمع و تصرف آن می گردیدند. اقدام کارگران بلادرنگ و در همان لحظات نخست، با شبیخون وحشیانه مزدوران کمیته ها مواجه می شد. توده کارگر مقاومت می کرد. جدال میان قوای سرکوب رژیم و کارگران ادامه می یافت. در پاره ای موارد کارگران مجبور به عقب نشینی و انصراف از ادامه کار می شدند، اما در مواردی نیز آنها بودند که کمیته چی های سرمایه را مجبور به عقب نشینی می کردند، مجتمع را در اختیار می گرفتند. هر خانواده کارگری خانه ای را تصرف می نمود و در آنجا اقامت می کرد.
جنبش تصرف خانه های خالی در طول سال ۵٨ و حتی تا نیمه اول ۵٩ دستاوردهائی داشت. برخی ساختمان های چند طبقه واقع در ضلع شمالی خیابان آزادی تهران یا مناطق دیگر برای چند ماهی در اختیار کارگران بود. عوامل رژیم با محاسبه تدارک ساکنان این اماکن برای مقاومت و احتمال حمایت وسیع همزنجیران آن ها از این ایستادگی، خود را قادر به باز پس گیری خانه ها نمی دید. این وضع تا اوایل سال ٦٠ به طول انجامید. در ماههای نخست این سال فاشیسم اسلامی سرمایه همان گونه که تمامی ساز و کارهای لازم برای قتل عام سراسری نیروهای چپ و جنبش کارگری را فراهم می ساخت، باز پس گیری مجتمع های مسکونی و در هم شکستن مقاومت کارگران را هم دستور کار روز خود نمود. در فاصله زمانی کوتاهی نیروهای اهریمنی سپاه پاسداران، به همه این ساختمان ها هجوم بردند. کارگران قادر به مقاومت نبودند و مجبور به تخلیه منازل و تحمل آوارگی شدند. جنبش تصرف خانه های خالی مانند همه جنب و جوشهای کارگری این دوره از هیچ استخوان بندی و قوام ضد سرمایه داری برخوردار نبود. نفس ابتکار، قاطعیت و جسارت توده کارگر برای خارج ساختن قطرات ناپیدائی از هفت دریای عظیم حاصل کار و استثمار خود، از حلقوم سرمایه داران و دولت اسلامی بورژوازی، مسلماً بسیار پرارج بود، اما این اقدام در همین حد، در محدوده تسخیر خانه ها متوقف باقی ماند. به جزء پیوسته ای از یک جنبش سراسری ضد سرمایه داری تبدیل نگردید، زیرا چنین جنبشی اساساً در سطح جامعه و در پهنه کارزار میان دو طبقه اساسی جامعه توان میدان داری و ابراز وجود پیدا ننمود. بالاتر گفته شد که نیروهای چپ خلقی لنینی در برنامه ریزی و سازماندهی کارگران برای تصرف اماکن خالی نقش مؤثر داشتند، نقش آنها در این جنبش نیز بسان همه جاهای دیگر فاقد بار سرمایه ستیزی بود. مجرد نوعی مقابله با رژیم سیاسی و سرمایه داران فراری شریک تراست های بزرگ امپریالیستی، تلاش برای نفوذ در میان کارگران و جذب آنها به سازمان های یا گروههای سیاسی خود همه طول و عرض این نقش بازی را تعیین می کرد.

جنبش کارگری و شوراها در کردستان

جنبش کارگری سال های نخست پس از قیام بهمن، درغالب مناطق کشور سرنوشتی مشترک و تقریباً مشابه داشت. با این وجود توده های کارگر کرد، این سرنوشت را به گونه ای حدوداً متمایز با هم زنجیران دیگر خویش در سایر مناطق تجربه کردند. آنچه در ماههای منتهی به قیام بهمن 57، در شهرها و روستاهای کردستان تشکیل شد، نه فقط تجانسی با شوراهای ضد سرمایه داری طبقه کارگر نداشت که هیچ سطحی از تقابل میان کارگران و سرمایه داران را هم به نمایش نمی نهاد. از وجود احزاب و گروههای سیاسی راست یا چپ سالهای قبل که بگذریم، «جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب» نخستین تشکیلاتی بود که در روزهای پیش از قیام بهمن در جامعه کردستان پدید آمد. این «جمعیت» ابتدا در سنندج اعلام موجودیت کرد و سپس به سایر شهرها شاخ و برگ کشید. ترکیب غالب آن را کارگران و دهقانان تهیدست یا نیمه کارگر تشکیل می دادند و «کومله» (سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران) در سازمانیابی آن، نقشی فعال داشت. معلمان، توده کارگر شاغل در کارگاهها و کوره پزخانه ها، بیکاران و جوانان خانواده های کارگری بیشترین سهم را در در پیشبرد فعالیت های عملی آن به دوش داشتند، سندیکاهای کارگری موجود از جمله سندیکای خبازان و کوره پزخانه ها نیز به همین جمعیت ملحق گردیدند و با آن همکاری می نمودند. این تشکل با همه این ها، هیچ جهتگیری معین طبقاتی نداشت. سخنی از ضدیت با سرمایه دار و زمین دار و مالک فئودال یا الغاء مالکیت و این گونه حرف ها در آن جایی احراز نمی نمود. حل و فصل مشکلات معیشتی ساکنان شهرها، تأمین امنیت جانی آدم ها، برپائی تظاهرات ضد رزیم سلطنتی، دفاع از راهپیمائی ها در مقابل یورش های سبعانه عوامل ساواک و سایر نیروهای سرکوب. تلاش برای جلوگیری از اختلال پروسه توزیع مایحتاج اولیه زندگی و مانند این ها، عرصه های مختلف فعالیت هایش را تعیین می کرد. این امر بدیهی را هم از یاد نبریم که در چنین تشکل ها و جمعیت هائی، کارگران بلافاصله صف پیاده نظام را پر می سازند و عناصر بورژوازی پست های تصمیم گیری و فرماندهی و امر و نهی را میان خود تقسیم می کنند. با استقرار جمهوری اسلامی، نهادهای موسوم به « کمیته های انقلاب» به عنوان ارگان های اعمال قهر فاشیستی رژیم علیه کارگران و توده زحتمکش شکل گرفتند و شروع به میدانداری کردند. همزمان تعدادی انجمنهای فوق ارتجاعی از جمله «مکتب قرآن» و محافل دینی مشابه نیز اعلام موجودیت کردند. افرادی مانند «مفتی زاده»، یک روحانی شیعه با نام «صفدری» که پیشینه طولانی در شستشوی مغزی، تحمیق و گمراه سازی توده های کارگر و زحمتکش داشت، ایادی «عثمان نقشبندی» و نوع اینها دست به کار راه اندازی این انجمنها بودند. دولت اسلامی سرمایه در همان دقایق نخست استقرارش، شروع به مسلح نمودن این تجمعات ارتجاعی دینی کرد و آنها را در کنار کمیته ها و سایر نهادهای قهر فاشیستی خود، مسؤل مقابله با جنبش کارگری و نیروهای سیاسی مخالف ساخت. متعاقب این رخدادها، هر دو جریان «کومله» و «حزب دموکرات کردستان» بر دامنه فعالیت های خود برای سازماندهی نوعی مقاومت خلقی و ناسیونالیستی در میان توده کارگر و زحمتکش کرد افزودند. کمیته ها، شوراها، کانون ها و انجمن های زیادی تشکیل شدند. کومله در برپائی شوراها بیشترین نقش را ایفاء کرد، به کمک همین شوراها توطئه های دار و دسته «مفتی زاده» را خنثی نمود و عثمان نقشبندی و مزدورانش را خلع سلاح کرد. سنندج نخستین شهری بود که شاهد تأسیس شورا گردید، اما جنب و جوش شوراسازی بسیار سریع به همه شهرها سرایت کرد. این تشکلها علی العموم پدید آمدند تا ظرف کارزار حق تعیین سرنوشت گردند، در مقابل حمله های رژیم ایستادگی کنند و مانع سقوط شهرها شوند. شورای سنندج عملاً کنترل و اداره شهر را به دست گرفت. جمهوری اسلامی با تمامی امکاناتش کوشید تا باند ارتجاعی مفتی زاده را وارد شورا سازد. کوششی که شکست خورد و کارگران بر سینه باند مذکور دست رد کوبیدند.در فروردین ١٣۵٨ ارتش جمهوری اسلامی با بربریت تمام، از زمین و هوا، به جامعه کردستان حمله ور گردید. رژیم مناطق زیادی را بمباران کرد. فجیع ترین قتل عام ها را راه انداخت. گروه، گروه، کارگران و زحمتکشان را تسلیم جوخه اعدام نمود و به تمامی سبعیت های دیگر دست زد، اما همه این درندگی ها و تهاجمات ناکام ماند. توده استثمار شوندگان منطقه مثل همه مناطق دیگر، دنیایی انتظارات و خواست ها داشتند که در طول سالیان متمادی سرکوب شده بود. آنها وسیع ترین مقاومت ها را سازمان دادند و رژیم را مجبور به عقب نشینی کردند. شکست جمهوری اسلامی در جنگ جنایتکارانه فروردین ۵٨ موجب شد تا به برگزاری چیزی به نام مذاکرات تن دهد و حاضر به نشستن در پشت میز مذاکره شود. از اقدامات بعدی کومله در زمینه سازماندهی جنبش توده ای کوشش برای برپائی «اتحادیه های دهقانی» بود. طرحی که با استقبال دهقانان کرد مواجه شد. این «اتحادیه ها» در برخی موارد به مقابله با زمینداران فئودال یا سرمایه دار پرداختند و اقداماتی به نفع توده دهقان تهیدست انجام دادند. حمله فاشیستی سراسری رژیم اسلامی به کردستان در ماه مرداد ۵٨ روند رویدادها را دچار تغییرات جدی ساخت. ارتش درنده بورژوازی شهرها را یکی پس از دیگری تصرف نمود و از دست شوراها و نیروهای سیاسی کرد خارج ساخت. در دل این شرایط بود که « کومله» کوشید تا حتی الامکان شوراهای شهرها را به صورت شوراهای محلات بازسازی کند، از طریق همین شوراها زمام برخی کارها را به دست گیرد و به مقابله با جریانات ارتجاعی و عوامل جمهوری اسلامی پردازد.
نکته محوری ماجرا در رابطه با کمیته ها و شوراهای فرا رسته در کردستان، نقش تعیین کننده نیروهای چپ و بیشتر از همه «کومله» یا «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران» است. کومله یک جریان مائوئیستی و در منتهی الیه راست طیف چپ خلقی لنینی قرار داشت. حزب دموکرات کردستان تاریخاً ناسیونالیسم ارتجاعی بورژوازی کرد را نمایندگی می کرد. حضور کومله در خیزش سراسری و فعالیت دامنه دارش در حمایت از استثمارشوندگان کارگر و دهقان، برای نخستین بار، شیرازه استیلای بلامنازع احزاب رسمی ارتجاع بورژوازی کرد بر جنبش های اجتماعی و ضد رژیمی درون کردستان را به ورطه فروپاشی راند. جمعیت عظیمی از کارگران و دهقانان منطقه به کومله پیوستند و صف خود را از حزب دموکرات جدا ساختند. این امر یا صف آرائی گسترده و چشمگیر توده کارگر کرد، در پشت سر نیروئی که خود را کمونیست می نامید، ظرفیت عظیم و جوشان این جمعیت برای مبارزه علیه سرمایه داری را نشان می داد، اما پاسخ متقابل کومله و بعدها حزب کمونیست ایران و کل چپ روز به این جهت گیری کارگران، فاقد هر میزان بنمایه کمونیستی و ضد سرمایه داری، سخت زیانبار و بدفرجام بود. کمونیسم «کومله» نه فقط کمکی به بالندگی و صف آرائی مستقل توده کارگر علیه بردگی مزدی ننمود که باروت سرمایه ستیزی خودجوش آن ها را چاشنی احتراق «جنبش حق تعیین سرنوشت ملی» کرد. کارگران را از سنگر واقعی جدال با سرمایه داران و نظام سرمایه داری دور نمود و نیروی پیشمرگ جنگ و ستیزهای ناسیونالیستی ساخت. روی این نکته کمی درنگ باید کرد. با قیام بهمن و سپس خیزش سراسری توده های کارگر و زحمتکش کرد، گفتمان موسوم به «کمونیست ها و مسأله ملی» از بایگانی تاریخ بیرون آورده شد و یکی از دلمشغولی های داغ طیف کمونیسم خلقی شد. جریانات مختلف شروع به نسخه نویسی و نظریه پردازی کردند. آنها برای کشف، فرمولبندی و توجیه حرف ها، یا سرراست تر بگوئیم، برای اعتبار بخشیدن به مواضع خود، به سراغ منتخبات آثار لنین رفتند. اینکه کومله یا کل چپ لنینی، نهایتاً با جنبش کارگری کردستان چه نمود. کمی پائین تر بحث می کنیم،. اما قبل از آن به مرور فشرده موضوع به طور عام و در پیشینه تاریخی آن پردازیم. اگر مارکس زمانی از جنبش مردم ایرلند در مقابل تعرض دولت بریتانیا جانبداری کرد، یا به اشغال لهستان توسط تزار روس اعتراض نمود، این کار او، هیچ ربطی به ملت بودن و نبودن ساکنان این جوامع یا شیفتگی خاص مارکس به مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خود» نداشت.!! «مسأله ملی» و «حق تعیین سرنوشت ملت ها» مباحثی هستند که توسط متولیان بین الملل دوم وارد ادبیات چپ شد. « لنین» این موضوع را هم مثل خیلی مباحث دیگر از کائوتسکی گرفت و در دفاع از مقاله معروف وی، «ملی بودن و بین المللی بودن» بود که به طرح نظرات خود پرداخت. او گفت:
«در تمام جهان، دوران پیروزی نهائی سرمایه داری بر فئودالیسم با جنبش های ملی توأم بوده است. پایه اقتصادی این جنبش ها را این مسأله تشکیل می دهد که برای پیروزی کامل تولید کالائی، باید بازار داخلی به دست بورژوازی تسخیر گردد و باید اتحاد دولتی بر سرزمینهائی که اهالی آنها به زبان واحدی تکلم می نمایند عملی گردد» (حق ملل در تعیین سرنوشت خود) لنین ادامه داد « تمایل هر نوع جنبش ملی عبارت است از تشکیل دولت های ملی که بتوانند این خواست های سرمایه- داری معاصر را به بهترین وجهی برآورده نمایند. محرک این قضیه عمیق ترین عوامل اقتصادی است و به این جهت برای تمام اروپای غربی و حتی برای تمام جهان متمدن تشکیل دولت ملی برای دوران سرمایه داری جنبه عمومی و عادی دارد» پروسه تسلط بورژوازی بر بازار داخلی، پروسه عروج این طبقه به موقعیت مسلط اقتصادی است و دولت ملی مورد اشاره لنین نیز دولت بورژوازی است. سؤال اساسی آنست که چرا در پیچ و خم این دوره توده بردگان مزدی سرمایه باید خود را بخشی از پدیده ای به نام « ملت» به حساب آرند!!!. چرا باید استقلال خود از بورژوازی و آنتاگونیسم عینی خود با صاحبان سرمایه یا کلاً سرمایه را در گورستان مقوله ملت کفن و دفن کند؟! چرا باید مشتاق و سر به راه، پیاده نظام ارتش استقرار دولت سرمایه شود. چرا تن دادن توده های کارگر به کل این مصیبت ها، باید گریز ناپذیر تلقی شود و حکم پروسه تکامل تاریخ جوامع انسانی به حساب آید؟!! نقطه عزیمت مارکس در تمامی اظهار نظرهایش پیرامون رخدادهای جوامعی مانند ایرلند و لهستان بسیار شفاف بود. تمرکز بر روی شرایط و مؤلفه هائی که بیشترین کمک را به صف آرائی هر چه مستقل تر، نیرومندتر و سرمایه ستیزتر کارگران بنماید بنیاد محاسبات وی را تعیین می کرد. این مسأله در مورد لنین تفاوت اساسی داشت. هیچ میزان ورود به کالبدشکافی نظرات، تحلیل ها و راهبردهای وی موضوع بحث ما در اینجا نیست. این کار را در جای دیگر به تفصیل انجام داده ایم. با همه این ها، تشریح دقیق تر گفتگوی حاضر نیازمند بازگوئی شفاف یک نکته تعیین کننده در همین زمینه است.
سوسیالیسم برای مارکس با الغاء کار مزدی و برچیده شدن رابطه خرید و فروش نیروی کار خصلت نما می شود. استقرار چنین جامعه ای در گرو عروج یک جنبش کارگری نیرومند، آگاه و سرمایه ستیز است. عروج توده وسیع کارگرانی که خود را در یک ساختار سراسری شورائی سازمان داده و جنبش آگاه طبقاتی خود را قادر به سرنگونی بورژوازی و آغاز برنامه ریزی شورائی سوسیالیستی کار و تولید کرده باشند. سوسیالیسم لنین از این سنخ نبود و به چنین جنبشی نیاز پیدا نمی نمود. آنچه وی « سوسیالیسم» می خواند، سطح کاملاً توسعه یافته ای از شیوه تولید و مناسبات اجتماعی سرمایه داری بود که در آن یک دولت بالای سر کارگران، زیر نام کمونیسم و دولت کارگری، مالکیت کل سرمایه اجتماعی را به انحصار خود در می آورد. کار و تولید را برنامه ریزی می کرد و در جریان این برنامه ریزی سعی می نمود مکانیسم های رقابت و بازار را با کنترل متمرکز دولتی جایگزین سازد.
این نوع سوسیالیسم به جنبش سازمان یافته شورائی سراسری ضد سرمایه داری توده های کارگر نیاز نداشت در عوض محتاج میدان داری و اعمال قدرت بی مهار حزب می گردید. حزبی که توده های کارگر را پشت سر خود به صف کند و قدرت لایزال پیکار آنها را نردبان عروج به عرش قدرت سازد. نیاز دوم و تعیین کننده برپائی این نوع سوسیالیسم، رشد بسیار بالا و مطلوب سرمایه داری به لحاظ صنعت، تکنیک و درجه بارآوری کار اجتماعی بود. نگاه لنین به پروسه تدارک و استقرار سوسیالیسم همه جا به این دو عامل دوخته می شد. او در فاصله سالهای ١٩٠٢ تا ١٩١٧ در مقابل آلترناتیو منشویستی توسعه سرمایه داری روسیه، راه حل دیگری را برای تحقق همان هدف پیش کشید. به جای آنکه بر سازمانیابی پرولتاریای روس در یک جنبش سراسری شورائی علیه کار مزدی، علیه استثمار، حاکمیت و موجودیت سرمایه داری و علیه سلطنت تزار و بقایای فئودالیسم تأکید کند، الگوی «انقلاب دموکراتیک کارگران، دهقانان» را پیش کشید. الگوئی که راه انکشاف هر چه گسترده تر سرمایه داری در روسیه را هموار می نمود و آینده جنبش کارگری را به دار چگونگی این انکشاف می آویخت. در روزهای بعد از پیروزی انقلاب اکتبر هم، نقطه آغاز تا پایان همه حرفهایش آن بود که سوسیالیسم فقط صنعت بزرگ، الکتریفیکاسیون و حاکمیت حزب است.
نکات بالا را آوردم تا سرچشمه واقعی بحثهای طولانی احزاب لنینی در باره مقولاتی از نوع «کمونیست ها و مسأله ملی»، «حق ملل در تعیین سرنوشت خود»، « پرولتاریا و جنبش حق تعیین سرنوشت ملی» کم یا بیش مشخص گردد. لنین به تبعیت از کائوتسکی و سران انترناسیونال دوم انبوهی از این تئوری ها را بر سر جنبش کارگری جهانی آوار کرد، پدیده ای به نام « ملت» را تقدس بخشید. اتحاد نفرین شدگان کارگر و سرمایه داران برای پاسخ به نیازهای انباشت عظیم سرمایه، توسعه بازار داخلی سرمایه داری و تشکیل « دولت ملی» را امر گریزناپذیر پرولتاریای کمونیست خواند!! تنها به این دلیل که سوسیالیسم را چیزی فراتر از سرمایه داری تحت سیادت، کنترل و برنامه ریزی یک دولت بالای سر طبقه کارگر نمی دید. او می خواست راه گسترش و تسلط کامل سرمایه داری را در جوامع و بخش های زیر سیطره مناسبات پیشاسرمایه داری هموار سازد تا به زعم خودش راه استقرار سوسیالیسم را تسطیح کند.
تزهای مشروح و مبسوط لنین پیرامون « وظائف کمونیست ها در قبال مسأله ملی» از اینجا می جوشید. او در پروسه طرح این دیدگاهها به مارکس نیز استناد می کند، اما حاصل این استناد، نه بازکاوی مارکسی ماجرا که خلاف آن است. مارکس حتی آنجا که نظریه « الغاء ملت» طرفداران پرودن را مورد حمله قرار می دهد، به هیچ وجه از حقانیت چیزی به اسم « ملت» دفاع نمی نماید، او ملت ستیزی فراطبقاتی متناظر با سوسیالیسم بورژوائی پرودن و امثال او را به باد حمله می گیرد. آنچه لنین فرموله کرد و وارد جنبش کارگری روسیه نمود، بعدها به دنبال شکست انقلاب اکتبر به مجوزی برای انحلال جنبش کارگری کشورها در اهداف و سیاست های مشترک اردوگاه و بخشی از بورژوازی آسیا، افریقا و امریکای لاتین تبدیل شد.
مارکس ضمن انتقاد شدید از ناسیونالیسم، اشغال لهستان توسط دولت تزاری را محکوم می کرد. او در تشریح رویکرد رادیکال و درست خود، می گفت که لهستان به لحاظ سطح تکامل اقتصادی و پیش شرط های بالندگی جنبش کارگری در قیاس با روسیه از موقعیت پیشرفته تری برخوردار است و جدائی این کشور می تواند پروسه عروج طبقه کارگر جامعه را شتاب بخشد. مارکس ادامه می داد که وقوع انقلاب ارضی در روسیه می تواند این وضع را تغییر دهد و جنبش جدائی طلبانه مردم لهستان را غیرقابل دفاع سازد. چرا چنین می گفت، پاسخ روشن است زیرا با وقوع این تغییرات پرولتاریای دو کشور در شرائط مشابهی برای پیکار طبقاتی قرار می گرفتند و جدائی آنها از همدیگر ضربه ای بر پیکر این پیکار بود. احزاب لنینی موضوع را به ضد خود تبدیل کردند. هر نقطه جغرافیائی از هرجامعه یا کل جهان سرمایه داری را که به لحاظ درجه انکشاف کاپیتالیستی در موقعیتی عقب مانده تر قرار داشت، مشمول ماده «حق ملل در تعیین سرنوشت خود» ساختند!! به کارگران این مناطق اخطار دادند که همراه «بورژوازی خودی»!! یک ملت هستند!! مبارزه علیه سرمایه را به تعویق اندازند و همدوش سرمایه داران « وطنی» برای تعیین حق سرنوشت ملی و تشکیل «دولت ملی» مبارزه نمایند!!
آنچه «کومله» و کل محافل لنینی در روزهای پس از قیام بهمن در کردستان انجام دادند، کم یا بیش، آثار همین رویکرد نادرست ناسیونالیستی و سرمایه مدار لنینی را بر گرده خود حمل می نمود. رشد ناهمگون قلمروهای گوناگون اقتصادی و توسعه نامتوازن سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بخشهای مختلف جامعه، پدیده طبیعی تولید سرمایه داری است. در تمامی دوره های توسعه و تسلط نظام سرمایه داری در ایران، استان مرکزی به لحاظ میزان انباشت سرمایه با هیچ منطقه دیگر قابل قیاس نبود حتی به تنهائی از بخش اعظم جامعه جلوتر بود. تا اواسط دهه ۴٠ خورشیدی با اینکه یک قرن و چند دهه از شروع پروسه انکشاف سرمایه داری در ایران می گذشت، هنوز در پاره ای مناطق کشور سرمایه گذاری صنعتی چندان مهمی در دستور کار سرمایه داران یا دولت بورژوازی قرار نداشت. برای این نظام تحمل کمترین میزان هزینه تولید و حصول بیشترین ارقام سود تنها معیار تعیین نوع تولیدات، قلمرو انباشت و حوزه جغرافیائی پیش ریز سرمایه است. استان مرکزی بر پایه همین ملاک در صدر جدول ترجیحات قرار داشت و پاره ای نواحی در عین انحلال کامل اقتصادی در روند کار سرمایه داری عرصه هجوم سرمایه ها برای انباشت بزرگ صنعتی نبودند. استانهای سیستان و بلوچستان، بویراحمد و کهکیلویه؛ چهارمحال بختیاری، ایلام و لرستان در عداد این مناطق بودند. استان کردستان در میان ٢٢ ایالت مبتنی بر تقسیمات جغرافیائی کشور، مقام سیزدهم را احراز می نمود.
فروش نیروی کار بنیاد معاش بیشترین بخش جمعیت را در همه این استانها تعیین می نمود. با همه اینها بخش وسیعی از توده های فروشنده نیروی کار در نواحی بالا برای فروش نیروی کار خود با دشوارترین شرائط رو به رو بودند. اگر در کل جامعه، دیکتاتوری درنده پلیسی سرمایه امکان هر گونه اعتراض را از توده کارگر سلب می کرد، در اینجا اجبار اشتغال در مراکز تولیدی کوچک و بسیار کوچک هم پروسه شکل گیری اعتراضات را زیر فشار قرار می داد. این امر به نوبه خود وضع معیشت کارگران را بدتر و شرائط ابراز وجود اجتماعی آنان را دشوارتر می کرد. در زمانی که متوسط دستمزدها در کارخانه های جاده کرج زیر مهمیز موج اعتصابات، مرز ١٠ تومان را پشت سر می- نهاد، انبوه کارگران بلوچستان، کردستان، کهکیلویه و یاسوج به ٢ تومان برای روزانه کار ١٢ ساعته در مرگبارترین شرایط استثمار رضایت می دادند. در این مناطق محرومیت کارگران از درمان و آموزش و آب آشامیدنی و برق و سایر امکانات زیستی نیز ابعاد هولناک تری داشت. در سیستان و بلوچستان و خراسان و گنبد فروش کودکان یک راه متداول ادامه «حیات» خانواده های کارگری به حساب می آمد. در کردستان، به ویژه در مناطق روستائی، بیمارستان و دکتر و مدرسه و نازل ترین امکانات رفاهی از دسترس توده کارگر خارج بود. غالب شهرها فاقد آب لوله کشی و برق بودند.
به جنبش کارگری کرد و مسأله «حق تعیین سرنوشت ملی» برگردیم. توده های کارگر این دیار، به نفرین شده ترین بخش طبقه کارگر تعلق داشتند. آنها در ماههای پیش از سقوط رژیم شاه به طور سراسری وارد میدان مبارزه شدند. استقرار دولت اسلامی بورژوازی وقفه ای در این مبارزات پدید نیاورد، بالعکس آغاز فاز تازه ای برای تشدید آن و تعمیق انتظارات شد. این امر دو علت داشت. شدت مضاعف استثمار و فقر و محرومیت عامل نخست را تعیین می کرد. توهم به راه حلهای ارتجاعی بورژوازی کرد برای بهبود زندگی خویش هم نقش یک فاکتور مهم را بازی می نمود. بالاتر گفته شد که رویگردانی بخش بسیار بزرگی از توده های کارگر و فرودست کردستان در روزهای پیش و پس انقلاب بهمن از حزب دموکرات کردستان و استقبال آنان از یک نیروی سیاسی دارای اسم و رسم چپ و کمونیسم (کومله) گواه آمادگی کارگران برای استقبال از یک خیزش نوین با رویکرد رادیکال طبقاتی بود. همه چیز بانگ می زد که جنبش کارگری کردستان همسان کل جنبش کارگری روز ایران بر سر یک دوراهی سرنوشت ساز تاریخی قرار دارد. یا باید. راه ضد کار مزدی پیش گیرد و یا در غیر این صورت، تسلیم راه حل های ارتجاعی بورژوائی گردد.
جنبش کارگری کردستان این فرصت را داشت که در کارخانه ها، کارگاهها، کوره پزخانه ها، مزارع، مدارس، بیمارستان ها و مراکز درمانی، مؤسسات حمل و نقل، شهرداری ها، ادارات دولتی، محلات و در یک کلام، هر کجا که کارگران کار می-کردند، استثمار می شدند یا مشغول زندگی بودند، شوراهای ضد سرمایه داری خود را تشکیل دهد. شوراها همه مراکز کار را تصرف کنند و برنامه ریزی کار و تولید واحدها را در دست گیرند. جنبش کارگری کردستان در همین راستا می توانست توده دهقان فقیر و نیمه پرولتر را همدوش خود سازد، با همراهی آن ها مالکیت تمامی فئودال ها و سرمایه داران بر مزارع، باغات و کشت و صنعت ها را لغو کند و همه این اراضی و املاک را در سیطره نفوذ شوراهای کارگران و زحمتکشان در آورد. شوراها را در سراسر کردستان مسلح سازد. این تسلیح انقلابی را ساز و برگ دفاع از برنامه ریزی شورائی مراکز کار و تولید و زندگی انسان ها در برابر ارتش متجاوز جمهوری اسلامی بنماید. با پیگیری این فرایند کل توده کارگر و استثمار شونده کردستان را در مقابل سرمایه داران، مالکان زمین، فئودالها و دولت بورژوازی اسلامی به صف کند. شوراها می توانستند رفع هر نوع تبعیض جنسی و قومی، مبارزه علیه هر شکل بی حقوقی زنان. ممنوع ساختن کار کودکان، بهداشت و آموزش رایگان، مصادره اماکن دولتی و مجتمعات متعلق به سرمایه داران و واگذاری آنها به افراد فاقد مسکن و مانند اینها را دستور کار فوری خود سازند. دست به کار، پیوند هر چه مستحکمتر با جنبش کارگری در سراسر ایران گردند. از همه راههای ممکن برای جلب همبستگی انترناسیونالیستی کارگران جهان تلاش نمایند و بسیاری کارهای دیگر انجام دهند.
خیلی ها گفتن نکات بالا را خیال پردازی می خوانند. آنان می گویند که در کردستان جنبش کارگری وجود نداشت!! تا چه رسد به اینکه چنین رسالتی به دوش گیرد. تازه اگر هم کارگرانی بودند، حزب نداشتند و پرولتاریای فاقد حزب قرار نیست میداندار ایفای چنان نقش شگرف تاریخی گردد!!. پاسخ این نوع ایرادات را من به مناسبت های مختلف در جاهای دیگر به تفصیل توضیح داده ام. در کردستان مثل همه نقاط ایران مناسبات کار مزدی مستولی بود. در آنجا نیز طبقه کارگر و سرمایه دار دو طبقه اساسی جامعه را تعیین می کردند. کارگران کرد اگر اسیر راه حل های کاپیتالیستی احزاب راست و چپ بورژوازی و کمونیسم خلقی مائوئیستی و لنینی نبودند، ممکن و البته فقط ممکن بود که بیشتر اهداف بالا را جامه عمل پوشانند، همه ما شاهد بودیم که با ورود ارتش متجاوز جمهوری اسلامی به کردستان، همین کارگران همراه و همدوش سایر استثمار شوندگان، حماسی ترین صحنه های مبارزه و مقاومت را پدید آوردند. آنها به پا خاستند اما نه با صف مستقل طبقاتی ضد سرمایه داری، بلکه به فرمان بورژوازی و کمونیسم خلقی مائوئیستی که هر دوتا بیرق «خودمختاری طلبی» یا «حق تعیین سرنوشت ملی خلق کرد»!! را بر دوش می کشیدند. کارگران و استثمارشوندگان غیرکارگر همرزم آنها صف آراستند اما نه در شوراهای سرمایه ستیز، نه علیه استثمار و ستم و سبعیت سرمایه داری، بلکه پشت سر ناسیونالیسم راست و چپ کرد که به رغم تمایزات پر زرق و برق صوری خود، رؤیاهای دیرینه بورژوازی کرد را دنبال می نمودند. دهها هزار کارگر با فراخوان « کومله» زیر بیرق «کمونیسم» پیشمرگ رژیم ستیزی خلقی و جنبش حق تعیین سرنوشت ملی شدند. به جای سازمانیابی شورائی خود علیه سرمایه، به جای تصرف کارگاهها، مزارع و اراضی سرمایه داران یا فئودال ها، به جای مشق برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی توسط شوراها، به جای استمداد از جنبش بین المللی طبقه کارگر و اتحاد آهنین با پرولتاریای سراسر ایران، به جای آنکه بر فراز چنین صف آرائی و سنگربندی به جنگ با دولت اسلامی بورژوازی بشتابند، به جای همه این ها، در کویر خشک یک جنگ فراطبقاتی ناسیونالیستی با دولت دینی سرمایه درگیر گردیدند. این نکته قابل تأکید و درس آموز است که در فراز و فرود کارزارهای ناسیونالیستی میان احزاب راست و چپ بورژوازی کرد با رژیم جمهوری اسلامی، هر کجا که «کومله» در چهارچوب همان راه حل خلق گرایانه مسأله ارضی، طرح الغاء مالکیت فئودالی زمین داران را پیش کشید، این راهبرد او با وسیع ترین و پرشورترین حمایت های کارگران و دهقانان مواجه شد. عین همین حمایت به شکل بسیار گسترده تر، پر عظمت تر و سرنوشت سازتر می توانست از تصرف مراکز کار و تولید توسط شوراهای کارگری هم صورت گیرد. اما کمونیسم خلقی کومله به هیچ وجه ظرفیت این نوع جهتگیری ها را نداشت و اهل پیگیری و تدارک این نوع آزمون ها نبود.
جنبشی که در کردستان جریان داشت از همه لحاظ باردار شکست بود. این جنبش تمامی توش و توان خود را از توهمات ناسیونالیستی و آرمان پرستی های پوسیده خلقی به دست می آورد. توده های کارگر در اینجا راه مبارزه طبقاتی خود را نمی رفتند و نیروی جنگ و ستیزشان را از سرچشمه جوشان تضاد سرشتی طبقه خویش با نظام اجتماعی مسلط کسب نمی کردند. آنها و همه استثمار شوندگان دیگر از کارزار روز استقبال می نمودند، اما پیاده نظام جنگی می شدند که نه فقط هیچ نویدی از تحقق هیچ خواست آنها بر جبین نداشت که قربانگاه آنان در آستان خودمختاری طلبی و قدرت جوئی این یا آن حزب بالای سرشان بود. جنبش جاری در کردستان زیر فشار همین تناقض نه فقط قادر به تاختن و جلو رفتن نبود که با هر گام می فرسود و بیش تر از روز پیش آماده شکست می گردید. تسخیر شهرها توسط جمهوری اسلامی نقطه عطفی در تشدید روند این شکست بود. رخدادی که به طور خاص کومله را دچار سردرگمی عمیق می کرد. کومله در تفاوت با حزب دموکرات، فقط بار بن بست جنبش ناسیونالیستی را بر سینه خود حس نمی نمود، حاصلضرب فشار این بار و تناقضات سهمگین درونی سازمان را یکجا بر وجود خود سنگین می دید. افرادی که از سالها پیش خشت بنای سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران را با این نام یا بدون این نام چیده بودند، فقط از خودمختاری یا حق تعیین سرنوشت ملی حرف نمی زدند. با همان تعبیر رایج مائوئیستی و خلقی روزشان، خود را نماینده جنبش کارگری، مدافع جنبش دهقانی!و صاحب لیستی از ادعاهای دیگر می دیدند. به ایدئولوژی و نحله فکری معینی می آویختند که بر اساس آن باید در دل شرایط وانفسای حاکم تکلیف کارگران و زحمتکشان و آنچه را که خلق می خواندند روشن سازند. باید همراه با رژیم ستیزی ناسیونالیستی، به مسائل بالا هم می پرداختند.
کومله در جستجوی راه فرار از این بن بست ها و سرگردانی ها، میزبان میهمانانی شد که آن ها نیز به شکل دیگری، راه خلاصی از مخمصه های دامنگیر خویش را می جستند. محفل موسوم به «اتحاد مبارزان کمونیست» (سهند) یک جمع کوچک چند نفری بود که تشکیل دهندگان اصلی آن به مسائل روز جنبش کارگری تمایل داشتند، عمیقاً لنینیست بودند اما کمتر از سایر محافل لنینی از فشار تحریفات و وارونه پردازی های مائوئیستی و خلقی رنج می بردند. با مفاهیم عام نقد مارکسی اقتصاد سیاسی آشنایی داشتند و به میزان همین آشنائی خود را منتقد نظریات، تحلیل ها و راهبردهای چپ خلقی مائوئیستی می دیدند. آنها پس از قیام و آمدن به ایران با استفاده از شرایط روز جامعه شروع به نوشتن حرفهای خویش کرده بودند. هیچ نقد رادیکال مارکسی و سرمایه ستیز بر نیروهای خلقی لنینی نداشتند، همان گونه که گفته شد خود تا مغز استخوان لنینیست بودند، اما اوضاع روز به نفع گسترش ارتباطات محفلی آنان پیش رفت. « در شهر کوران یک چشم پادشاه است» این جماعت هم به اعتبار آشنائی با مفاهیم عام نقد مارکسی اقتصاد سیاسی و بکارگیری این مفاهیم در نقد وارونه پردازی های ناسیونال چپ مائوئیستی از نوع «سرمایه داری وابسته» یا صف بندی «خلق و ضد خلق» و این حرف ها توانستند در درون سازمان های چپ شروع به یارگیری کنند. از هر سازمان چند نفری را به سوی خود کشاندند و محفل خویش را گسترش دادند. یورش فاشیستی جمهوری اسلامی به طیف نیروهای چپ پس از خردادماه سال شصت و فروپاشی و زوال این سازمان ها باز هم بر شمار مراجعین این محفل افزود. بحث مطلقاً در مورد اثرگذاری بر روند روز مبارزات کارگران و تقویت استخوان بندی ضد سرمایه داری آن نبود، این کار هیچ ربطی به چپ لنینی پیدا نمی نمی کرد!! همه علم و کتل ها افزایش طول و عرض گروه را دنبال می نمود و محفل سهند آن ایام از این لحاظ «شرایط اعتلا» و رونق بازار را پیش رو می دید.
«سهند» رشد کرد اما حالا مانده بود که با این رشد خود چه کار کند. موج توحش فاشیسم اسلامی سرمایه تر و خشک نمی شناخت، هر چه را می دید طعمه تهاجم خود می کرد. کثرت افراد محفل یک دستاورد بود اما غصه اشتغال سیاسی و ایمنی جان این شمار کثیرتر هم یک درد به حساب می آمد. درست همان مشکل حادی که کومله هم در کردستان به شکل دیگری با آن دست و پنجه نرم می کرد. سفینه بانان «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران» نیز به اندازه کافی نیروی پیشمرگ داشتند، اما جمهوری اسلامی پیش می تاخت، شهرها را می گرفت، تقابل نظامی به سوی بن بست می رفت و کومله حیران که با این پیشمرگه ها چه کند. تشکیل جریان موسوم به «حزب کمونیست ایران» در سال ١٣٦٢ خورشیدی در کردستان محصول مستقیم این سرگردانی ها، بلاتکلیفی ها و چاره پردازی های مشترک طیف تشکل ها و محفل ها بود. کل راه چاره ها بر ساحل ایجاد تشکیلات لنگر انداخت. سهند دامنه تأثیرگذاری خود بر افرادی از گروهها و سازمان های چپ لنینی، را به کومله هم بسط داده بود. در این مورد البته تفاوتی وجود داشت. اگر در سازمان های دیگر هواداران و اعضاء بودند که زیر فشار سردرگمی رهبران و فروپاشی روز تشکیلات به نقد پاره وار فاقد بنمایه مارکسی و ضد سرمایه داری سهند بر امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، مائوئیستی چپ می آویختند، در کومله جماعت رهبران و بالانشینان، راه نجات سازمان خویش را در این گزینه می یافتند.
کنگره دوم کومله شاهد این تأثیرپذیری و دلباختگی بود. عده ای از افراد کمیته مرکزی تشکیلات تصریح می کردند که بحث های محفل سهند را راه چاره ای برای ادامه کار می بینند. معنای زمینی حرف آنان این می شد که سوسیال رفرمیسم سرنگونی طلبانه لنینی ملبس به تکه پاره های گفته های مارکس و فرمولبندی شده توسط « اتحاد مبارزان کمونیست» می تواند به کومله کمک نماید تا خود را از اتهام سردرگمی و بی برنامگی برهاند، دعوی داشتن برنامه کند!! در همین راستا گم گشتگان سازمان های چپ را به سوی خود جذب کند، اعلام نماید که حزب کمونیست ایران است و با توسل به همه اینها خطر فروپاشی را از سر خود رفع سازد!!. این اوراد زبان حال مشترک وضعیت روز کومله و محفل سهند و پیوستگان به گروه اخیر شد. بازار حزب سازی داغ گردید. تأسیس حزبی مرکب از منجیان، نظریه سازان، رهبران و اوتاد ذی نفوذ، نوشداوری بسیار به وقت همه دردها تلقی شد. جماعت، دست به کار نوشتن برنامه شدند، اساسنامه تنظیم کردند، قطعنامه ها آماده ساختند. آیین نامه تدوین نمودند. کنگره بر پای داشتند، همه چیز را به تصویب کنگره رساندند، کمیته های پرشمار رهبری و اجرائی و ایالتی و ولایتی و شهری و روستایی پدید آوردند،رؤسا و دبیران و اعضای کمیته مرکزی و دفتر سیاسی و کمیته های مختلف بر مسندهای صدارت و زعامت خود جلوس نمودند. در این میان نام یک کمیته را هم احتمالاً کمیته کارگری نهادند!!! با این هدف که دکوراسیون حزب فاقد نقص و عیب گردد. بعد از همه اینها نوبت عمل رسید. قرار شد کل کارگران و توده دهقان فقیر و همه « زحمتکشان خلق» تا جائی که می توانند و رمق دارند نیروی پشمرگ جنبش حق تعیین سرنوشت خلق کرد شوند. « کمونیسم »در نام حزب خلاصه شود و حتی همین سهم هم از سرش زیاد باشد. همزمان کردستان به یمن ظهور حزب، ام القرای سوسیالیسم اعلام شود!! به تمامی کارگران خبر رسد که حزبشان تشکیل گردیده است و آماده پذیرش عضویت آنان است!!. به آنها قول قطعی و موثق دهند که حزب بهترین رهبران را دارد و کشتی بانی آن ها مورد بیشترین وثوق و اطمینان است!!. آنچه در وجب به وجب دنیا بارها و به کرات رخ داده بود، در اینجا نیز به صورت یک سناریوی پوشالی بدفرجام، فرساینده و دردآور اتفاق افتاد. موضوعی که در فصل های بعد به آن خواهیم پرداخت.

جنگ جنایتکارانه رژیم های ایران و عراق و تشدید سرکوب جنبش کارگری

پائیز سال ١٣۵٩ با لشکرکشی دولت بورژوازی عراق علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران آغاز شد. این جنگ مثل هر جنگ دیگر دوران سرمایه داری، صحنه ای از جدال سبعانه طبقه سرمایه دار کشورها برای دستیابی به سهم افزون تر در میزان اضافه ارزش های حاصل استثمار کارگران دنیا و حصه عظیم تر در ساختار قدرت سیاسی و جهانی سرمایه داری بود. سران حزب بعث عراق در ادامه کشمکش های دیرینه با رژیم شاه و سپس جمهوری اسلامی، با ردیف کردن بسیاری پیش فرض ها و جمع و تفریق پاره ای مؤلفه ها، اوضاع روز ایران، خاورمیانه و جهان را فرصت مناسبی برای گسترش پایه های قدرت خود به درون مرزهای ایران و از این طریق منطقه خلیج دیدند. شالوده محاسباتشان آن بود که نیروهای مسلح رژیم شاه زیر ضربات کوبنده جنبش سراسری سال های ۵٦ و ۵٧ سخت فرسوده و متلاشی شده است، فاشیسم نوپای اسلامی بورژوازی قادر به بازسازی و ترمیم این نیروها نگردیده است. موج انقلاب توده های عاصی عقب نشسته است و جنبش آنها شکست خورده است. رژیم جدید فاقد پشتوانه های اجتماعی و توان بسیج نیروهای حامی است. امپریالیست های امریکائی از آنچه در ایران رخ داده است ناراضی هستند و حاضر به حمایت از جمهوری اسلامی نیستند، دولت های منطقه نه فقط رابطه خوبی با حاکمان نوپای بورژوازی ایران ندارند که شمشیر زیادت طلبی هایش را بر فراز سر خود در گردش می بینند. تشتت درونی جمهوری اسلامی هم موقعیت ضعیف آن را تشدید می کند. دلیل بارزی برای اینکه اردوگاه شوروی آن روز، با وقوع جنگ، میان رژیم ایران و دولت بعث، اولی را انتخاب کند نیز وجود نداشت.
حاکمان بورژوازی عراق با تکیه بر این محاسبات شعله جنگ را افروختند و سران جمهوری اسلامی، شروع جنگ را غنیمتی سترگ و فرصتی طلائی برای تحکیم پایه های قدرت خود ساختند. آن ها جنگ را کاراترین و کارسازترین ساز و کار غلبه بر همه مشکلات حال و آتی خود دیدند و برای بهره گیری از این «مائده» بی همتای زمینی از هیچ ترفند و کوششی دریغ نکردند. مقدم بر هر چیز زمین و زمان شرائط را برای تحقق ایده خود، یعنی تشکیل یک ارتش نیرومند فاشیستی فراگیر و دارای بیشترین قدرت سرکوب به کار گرفتند. تبدیل کل جامعه به یک پادگان قدرت فاشیستی، چیزی بود که معماران بنای جمهوری اسلامی حتی ماهها پیش از سقوط رژیم جنایتکار شاه در سرلوحه کار خود داشتند. آنها در راستای پیگیری همین هدف، به محض شروع جنگ آماده سازماندهی سراسری میلیتاریستی و پلیسی شمار هر چه کثیرتر و عظیم تر نیروهای شستشوی مغزی شده و لومپن پرولتاریای بیکار آماده مزدوری شدند. جمهوری اسلامی به موازات این سازماندهی ها و بسیج قوا، در کنار جنگ با رژیم عراق، گسترده ترین و مشتعل ترین جبهه را علیه جنبش کارگری، کمونیست ها و سایر نیروهای اپوزیسون، مخصوصاً « سازمان مجاهدین خلق» باز نمود. بیشترین نیرو را در این جبهه متمرکز کرد. اگر در شروع جنگ جهانی اول، توده های کارگر روسیه به توصیه لنین جنگ جنایتکارانه امپریالیستی را به جنگ داخلی برای سرنگونی تزار تبدیل کردند، در اینجا ارتجاع فاشیستی اسلامی بورژوازی جنگ خود با رژیم عراق را به جنگ برای نابودی جنبش کارگری و کمونیست ها و هر ندای مخالف مبدل ساخت.
جمهوری اسلامی به یمن جنگ به ویژه از اواخر سال ۵٩ به بعد چنان فضای وحشت و دهشتی را بر سراسر جامعه مستولی ساخت که در تاریخ ایران و حتی در تاریخ دنیای سرمایه داری کم سابقه بود. این وضعیت فاجعه بار خفقان و بگیر و به بند و فشار و حمام خون کمی این طرف تر و از ٣٠ خرداد ٦٠ ابعاد کاملاً انفجاری به خود گرفت و سونامی فاشیسم و دهشت شد. زندان ها غیرقابل شمارش گردید. در کوچک ترین شهرها شکنجه گاههای بزرگ بر پا شد. شبیخون به اماکن مسکونی با هدف دستگیری و کشتار مخالفان برنامه کار شبانه روزی بدون هیچ وقفه سپاه پاسداران و همه نهادهای پلیسی و امنیتی رژیم گردید. تراکم زندانیان در بندهای زندان ها تا آنجا بالا رفت که نفرین شدگان اسیر، به گاه شب، برای چند ساعت چشم بر هم نهادن به شیفت های متعدد تقسیم شدند. ٧٠ درصد افراد درون یک سلول مجبور بودند ٧٠ درصد ساعات شب را بیدار بر روی دو پا به ایستند تا ٣٠ درصد برای چند ساعت، چشم بر هم گذارند و سپس جای خود را به ایستادگان محکوم به بی خوابی و شب زنده داری بسپارند!!! شمار اعدام ها در هر روز به ١۵٠، ٢٠٠ و گاه بسیار بیشتر رسید. کل جامعه به جهنم گند و خون و دستگیری و اعدام و شکنجه و حمام خون بدل شد. همه خیابانها و کوچه ها محل تاخت و تاز عمله و اکره فاشیست سرمایه شد. هر عابری بدون هیچ دلیل مورد بازخواست و تفتیش بدنی قرار گرفت. دولت درنده اسلامی کل آنچه را که متحجرترین، مسخ ترین و مرتجع ترین مراجع خرافه پرور و خرافه باف دینی از زمان پیدایش اسلام تا آن روز به عنوان ساز و کارهای شستشوی مغزی انسان ها به هم بافته بودند، همه را سطر به سطر نبش قبر نمود و تمامی آنها را سلاح قهر و سرکوب و هولوکاست آفرینی سرمایه علیه کارگران و کمونیست ها و سایر نیروهای اپوزیسون کرد.
راه رفتن هر زن و مرد و پسر و دختر با هم در کوچه و خیابان را خلاف شرع خواند و این مخالفت با شریعت را توپخانه قهر سرمایه علیه بشریت ساخت. هر روز صبح حدود ٢٠ میلیون کودک دبستانی را به گاه پای نهادن به صحن مدرسه ها با خشونت بارترین شیوه های فاشیستی و انسان ستیزانه آماج تفتیش بدنی و توهین و تحقیر قرار دادند. از همه این کودکان با تهدید و با فتوای پیرموبد دغلکار معبد جنایت و سبعیت سرمایه یعنی خمینی دژخیم، خواستند که در درون خانه ها علیه پدران و مادران و برادران و خواهران خویش و در محله ها علیه همه همسایگان خود جاسوسی کنند!!! رژیم تا مغز استخوان فاشیست اسلامی بورژوازی برای بقای سرمایه داری دست به تیرباران هر نوع احساس و عاطفه و خلق و قوی بشری زد. بر هر چه انسانی و انسانیت بود شمشیر توحش کشید. همه چیز را نابود ساخت تا نظام بردگی مزدی را و اسلام به مثابه سلاح سرکوب و ابزار شستشوی مغزی وحشیانه سرمایه را ماندگار کند. از کل ساکنان شهرها و روستاها خواست که جاسوس و پلیس و خبرچین فاشیسم وحشی اسلامی در میان همه همسایه ها، هم شهری ها، هم محلی ها و هم زنجیران باشند. زنان را با اعمال جنایتکارانه ترین و بربرمنشانه ترین شیوه های قهر مجبور به قبول پوشش اسلامی کرد. کتب درسی همه سطوح آموزش را از خرافه های شرم آور ماقبل قرون وسطائی دینی آکند. ابعاد مسخ سازی و شستشوی مغزی کودکان و جوانان را به ماوراء تمامی مرزها گسترش دادند. بیشتردستاوردهای علمی بشر در تاریخ را از متون درسی دبستان ها، دبیرستان ها و دانشگاهها حذف کرد. هر انسان دگراندیش را از داشتن کار محروم ساخت و روانه برهوت بیکاری و فقر و گرسنگی نمود. تمامی سنن کهنه ترین دوره های تاریخ زندگی بشر را نبش قبر کرد و استوانه های قدرت نظم سرمایه ساخت. قصاص، سنگسار، دیه، بریدن دست و پا و بینی، بیرون آوردن چشم از حدقه، شلیک به رحم زنان و هر آنچه که نشان حد اعلای سبعیت و درندگی بود همه را برای سرکوب جنبش کارگری و هر شکل اعتراض درون جامعه به کار گرفت. در مورد آنچه رژیم با اغتنام فرصت از شرایط جنگ ارتجاعی ایران و عراق بر سر توده های کارگر بار کرد در فصل بعد به تفصیل بحث خواهشد. عجالتاً به نکته دیگری در همین رابطه می پردازیم.
اکثریت قریب به اتفاق « تحلیل گران» در بررسی کارنامه جنایات و بشرستیزی های جمهوری اسلامی بر روی مؤلفه پای بندی این رژیم به شریعت و مبرمیت جاری کردن و حاکم ساختن قوانین اسلامی اصرار ورزیده اند. شکی نیست که رژیم حاصل شکست جنبش سراسری سال ۵٧ توده های کارگر و زحمتکش، یک دولت دینی بود اما از یاد نبریم که تفاوت بسیار فاحشی است میان دولت های دینی ماقبل سرمایه داری و رژیم های مذهبی مانند جمهوری اسلامی که در تمامی تار و پود خود، نهاد برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و حقوقی و فرهنگی و اجتماعی سرمایه داری هستند. دولت های شکل نخست به تعبیر مارکس «نادولت» یا نوع تکامل نیافته قدرت سیاسی طبقات بودند. چیزی که در مورد کلیه اشکل دولت دوران برده داری و فئودالی صدق می نمود. فقط در عصر سرمایه داری است که دولت به معنای واقعی آن کامل می شود و تمامی فونکسیون های مورد نیاز اعمال قدرت و حاکمیت و استیلای طبقه بورژوازی را احراز می کند. در همه آن دوره ها، دولت مجبور بود به کلیسا و دین و نهادهای قدرت مذهبی توسل جوید تا از این طریق کاستی های بسیار مهم خود را جبران نماید. در جامعه سوئد به عنوان الگوی توسعه یافته ترین فرم سیاسی و مدنی و حقوقی سرمایه داری حتی تا سال ها بعد از دستیابی جامع الاطراف طبقه بورژوازی به قدرت سیاسی باز هم برخی وظائف دولت مانند امور سجل احوال و ثبت ازدواج و طلاق را کلیساها به عهده داشتند. نیاز به گفتن نیست که مذهب تا همین لحظه حاضر نیز حتی در پیشرفته ترین کشورهای اروپائی، بخش قابل توجهی از وظیفه شستشوی مغزی سکنه جامعه را برای سرمایه انجام می دهد. حجم و ابعاد این فونکسیون ها طبیعتاً تا پیش از عروج بورژوازی به اریکه قدرت سیاسی بسیار عظیم و گسترده بوده است. در هر حال در سراسر آن دوره ها مذهب با قدرت سیاسی به طور کامل در هم تنیده بود. نقش مکمل آن را بازی می کرد و مراجع دینی عالی ترین مقامات را در ساختار قدرت دولتی دارا بودند. به همان سیاق که سهم بسیار عظیمی در مالکیت اراضی و ثروت های حاصل کار و زحمت توده استثمارشونده عصر خویش داشتند.
سرمایه داری این وضع را دچار تغییر جدی ساخت. بورژوازی در پروسه دستیابی به تسلط اقتصادی و سپس سیاسی خود دولت را به پیچیده ترین، کامل ترین و مستولی ترین نهاد قدرت طبقاتی توسعه داد. دولت در اینجا به معنای دقیق کلمه سرمایه است که به مثابه یک نهاد هزارلای کاملاً پیچیده برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی، پلیسی، نظامی، امنیتی، مهندسی افکار، زیست محیطی و اجتماعی طبقه سرمایه دار وارد میدان می گردد. دولت موجود، به طور واقعی، سرمایه حلول یافته و ساری و جاری در درون این دستگاهها و سیستم ها است. همه این نهادها، قدرت خود را از سرمایه می گیرند و در خدمت ماندگارسازی نظام بردگی مزدی هستند. دامنه اثرگذاری مبارزه پرولتاریا بر این ارگانها مادام که شیوه تولید کاپیتالیستی پا برجاست ماهیت و خصلت نقش آنها را تغییر نمی دهد. این اثرگذاری به دو شکل متضاد می تواند انجام گیرد. شکلی که فشار سهمگین نظم سرمایه بر زندگی توده کارگر را تعدیل می کند، اما هم زمان ظرفیت نظام سرمایه داری برای چالش مبارزه طبقاتی و سرمایه ستیزی جنبش کارگری را عمیقاً بالا می برد. شکل دوم مختل ساختن و از کار انداختن شبکه های اختاپوسی نظم مذکور بدون تحمل عوارض شیوه نخست است. این دو شیوه اثرگذاری که به صورت دو راه حل متضاد رفرمیستی در یک سوی و ضد سرمایه داری در سوی دیگر، در مقابل هم قرار می گیرند موضوع بحث ما در اینجا نمی باشند. گفتگوی حاضر پیرامون رابطه دولت و مذهب در نظام بردگی مزدی است. سرمایه داری دولت را به کامل ترین شکل ممکن خود بسط می دهد. با استیلای این سیستم و دستیابی بورژوازی به قدرت مسلط سیاسی، دیگر همه چیز نقش ساز و کار موجودیت و قدرت سرمایه را پیدا می کند و سرمایه برای تکمیل وجوه مختلف تسلط خود بر شرائط کار و استثمار و زندگی توده های کارگر همه چیز را جزء پیوسته اندام خود می سازد. دین یگر مکمل دولت به شیوه دوره های قبل نیست. دولت دینی شکلی از دولت کاملاً تکامل یافته سرمایه داری است که از دین به مثابله سلاح سرکوب فکری و فیزیکی طبقه کارگر حداکثر بهره برداری ها را می کند. به همان گونه که در شکل و قواره ای دیگر از ناسیونالیسم، فاشیسم، دموکراسی، لیبرالیسم یا حتی نام «کمونیسم» همین استفاده را می کند. پرولتاریای رادیکال سرمایه ستیز در استراتژی مبارزه طبقاتی خود در این دوره نمی تواند خواستار جایگزینی این دولت با یک دولت غیردینی گردد. به همان سیاق که نمی تواند خواهان تعویض دیکتاتوری سرمایه با دموکراسی، کنار نهادن دولت سرمایه داری با بیرق « کمونیسم» و استقرار دولتی بدون این پرچم، به زیر کشیدن قدرت سیاسی لیبرالی سرمایه و روی کار آوردن بدیل سوسیال دموکراتیک یا نوع این سناریوهای فریبکارانه سرمایه مدارانه شود. پرولتاریا مجبور است سرنگونی تام و تمام قدرت سیاسی سرمایه را جزء لایتجزای پیکار خود برای نابودی کامل سرمایه داری کند. از نظر این طبقه جنگ علیه سرمایه جنگ علیه همه وجوه هستی نظام بردگی مزدی از جمله دولت و دین و سیاست و مدنیت و حقوق و فرهنگ و قانون و همه چیزش می باشد. درست همان گونه که سرمایه داری کل این ابزار و ساز و برگها را برای تضمین امنیت و ثبات و بقای چرخه تولید اضافه ارزش می بیند.
به جمهوری اسلامی و دین به مثابه سلاح مهم کشتار جمعی اش باز گردیم. اسلام برای این رژیم مطلقاً نقش مذهب برای «نادولت» های پیشاسرمایه داری را بازی نمی نمود. قدرت سیاسی مسلط محصول شکست جنبش کارگری سالهای ۵٦ و ۵٧ یک دولت انداموار از بیخ و بن ارتجاعی تمام عیار کاپیتالیستی بود که در جامعه ای با پیشینه تسلط دهه های متمادی سرمایه داری، انقلاب کارگران را مصادره کرده و خود را جایگزین رژیم سلطنتی سرمایه- داری ساخته بود. این رژیم (جمهوری اسلامی) برای تکمیل سرکوب و قتل عام جنبش کارگری و برای تسویه حساب با تمامی نیروهای مخالف خود از هر سلاحی سود می جست و در این میان از سلاح کشتار و وحشت آفرین دین هم بیشترین بهره برداری ها را می کرد. این را نیز اضافه کنیم که اسلام بسان هر مذهب دیگر و بیشتر از خیلی های آنها، تمامی گنجایش لازم برای ایفای نقش این سلاح را در خود ذخیره داشت. شریعتی که کل سبعیت ها و بربریت های دوران برده داری، سنن و رسوم فرا رسته از بطن زندگی قبائلی آن دوران در یکی از عقب مانده ترین مناطق دنیا، جنگ افروزی های قومی، قتل عام های انبوه، زن کشی ها، زنده به گور سازی ها، کودک آزاری ها، قهر و خشونت های بشرستیزانه، سنگسارها، چشم کور کردن ها، دست و پا بریدن ها، امپراطوری های دینی، منحط ترین شکل استبداد مطلقه فردی، تقدس مالکیت خصوصی، لگاریتم مالکیت های مشاع قرون وسطائی، همه و همه را حکم آسمانی می ساخت و اینک تمامی این ها را ساز و کار قدرت سرمایه علیه استثمارشوندگان و مخالفان می کرد.
جمهوری اسلامی از بند بند این منشور شوم خرافه و جهل و سبعیت و بشرستیزی بیشترین استفاده ها را کرد اما تصور بسیار بی پایه و وهم آلودی است اگر مبنای کار رژیم را چیزی به نام اجرای شریعت و مستولی ساختن اسلام بر زندگی انسان ها بدانیم. موضوع کاملاً معکوس بود. جمهوری اسلامی برای مجبور ساختن آدم ها به خواندن نماز و گرفتن روزه و اجرای فرایض دینی و جاری شدن احکام شریعت، حمام خون راه نمی انداخت و زندگی میلیون ها انسان را به آتش نمی کشید. این رژیم برای اعاده نظم تولیدی و سیاسی و سرمایه داری، برای در هم کوبیدن جنبش کارگری و برای ماندگارسازی سرمایه داری بود که خود را ملزم به قتل عام آفرینی می دید و در همین راستا از اسلام به عنوان یک سلاح بسیار کارامد حداکثر بهره برداری را به عمل می آورد. کارگران را به بهانه عدم پای بندی به احکام دینی زیر وحشیانه ترین فشارها قرار می داد، نه با این هدف که آنها اهل شریعت گردند و جامه تقوی پوشند، بلکه فقط به این خاطر که اولاً تیغ قدرت سرمایه را بر گردن خود حس کنند و این قدرت را جدی گیرند و ثانیاً هر سطح توهم و باور خرافی آنها به اسلام را ساز و برگ ماندگاری سرمایه داری سازد.
دولت اسلامی بورژوازی با شروع جنگ همه سلاح ها را از تمامی زرادخانه ها بیرون آورد. فقط از دین و شریعت برای تحکیم پایه های قدرت خود سود نبرد. حربه بشرکش ناسیونالیسم را نیز به خدمت گرفت. رژیمی که در پیشینه تاریخی مسلکی خود، باورسالاری فاشیستی اسلامی را تقدیس و «وطن پرستی» بورژوائی را تقبیح می نمود، اینک از آخور و توبره یکجا می خورد، هر دو تیر زهرآگین را با تمامی قدرت و صلابت و غدارمنشی به قلب هر مخالف خود، شلیک می نمود تا سرمایه داری را و رژیم گند و خون و وحشت سرمایه را از خطر کمونیسم و جنبش کارگری مصون نگه دارد. تلویزیودن و تمامی رسانه های دیگر رژیم مناجات و استغاثه سرائی های مخدر دینی را با عربده های زشت «میهن پرستی» و «حب الوطن من الایمان» به هم آمیختند و در مغز انسانها تزریق کردند. در پرتو کل این درندگی ها و شستشوی مغزی ها و ترفند بازی ها بود که رژیم قادر به حفظ خود شد، مبارزات روز توده کارگر را به گونه ای چشمگیر به عقب راند. موج اعتصابات و اعتراضات کارگری را از خروش انداخت. اعتصاب برای افزایش دستمزد را «هتک حرمت خون شهیدان جنگ» خواند!! جمهوری اسلامی با بهره گیری از موقعیت ضعیف و فرومانده جنبش کارگری توانست از این حد نیز بیشتر پیش تازد. در میان کارگران شکاف انداخت. شوراهای اسلامی را به نهادهای کارساز جاسوسی و پلیسی و تفتیش عقاید درون توده کارگر مبدل ساخت و آنها را علیه کارگران مبارز بسیج کرد. به انتهای این فصل باید نکات مهم دیگری را افزود. نیروهائی که بعدها خود را اصلاح طلبان حکومتی خواندند، دار و دسته دوم خردادی ها، خاتمی چی ها و همه اپوزیسون های اندرونی جمهوری اسلامی در سازماندهی کل بربریت های فاشیستی دینی علیه جنبش کارگری، علیه مخالفان و برای دوام پایه های قدرت سرمایه و رژیم نه فقط هیچ دست کمی از سایر جناح های جنایت پیشه بورژوازی نداشتند که استخوان بندی اصلی این توحش ها را تشکیل می دادند. اینان در سراسر این دوره فرماندهان و گردانندگان عالیمقام سپاه پاسداران، دولت، کمیته ها، بسیج، همه نیروهای نظامی و امنیتی، اداره کنندگان زندان ها، صدرنشینان قوه قضائیه، حاکمان شرع، صادر کنندگان احکام اعدام، برنامه ریزان و مجریان همه جا حاضر شبیخون ها و قتل عام ها، کوبندگان بر طبل ادامه جنگ جنایتکارانه دولت های ایران و عراق، آمران و عاملان اعزام اجباری توده های کارگر به جبهه های جنگ، تشکیل دهندگان نهادهای پلیسی موسوم به شوراهای اسلامی در کارخانه ها و سرکوب روزمره هر اعتراض کارگری یا کل ماجراهای دیگر بودند. نیروی اصلی و سرنوشت ساز بقای حاکمیت جمهوری اسلامی در آن روزهای پرتلاطم توفانی و در کل دوره بعد از وقوع قیام بهمن ۵٧ همین بخش ارتجاع هار بورژوازی بود. این جماعت بودند که در لشکرکشی رژیم به کردستان و قتل عام گسترده توده کارگر و زحمتکش کرد بیشترین نقش را ایفاء کردند. جریان فاشیستی معروف به «مجاهدین انقلاب اسلامی» در سازماندهی کل عملیات جمهوری اسلامی علیه نیروهای اپوزیسون در روزهای بعد از ٣٠ خرداد ٦٠ عظیم ترین سهم را داشت و سرکردگان همین سازمان بودند که از ماهها پیش برای بسیج کل حاکمیت، با تمامی قوای موجودش، علیه کمونیست ها، علیه جنبش کارگری، علیه اپوزیسونهای نوع «مجاهدین خلق» تلاش می کردند و بیانیه پشت سر بیانیه صادر می نمودند. نکته قابل تأکید بعدی، در بحث های این فصل نقش حزب توده و گروه موسوم به « اکثریت فدائی» در سراسر این دوره است. هر دو جریان تا سطح کثیف ترین و بی شرم ترین مزدوران پلیسی و امنیتی رژیم علیه طبقه کارگر و نیروهای اپوزیسون سقوط نمودند. هر دوتا، جمهوری اسلامی را به تبعیت از اردوگاه شوروی، مظهر امپریالیسم ستیزی رادیکال خلق می خواندند!!! با وقاحت بسیار حیرت آوری، مالکیت دولت فاشیستی دینی بورژوازی بر سرمایه ها را «سوسیالیسم کارگران و زحمتکشان» جار می زدند!!. آنها قتل عام های هر روزه توده های کارگر و انسان های معترض به بریریت حاکمان سرمایه را مورد ستایش و تقدیس قرار می دادند. هر دو جریان سخت امیدوار بودند که جمهوری اسلامی به خاطر نیاز به حمایت اردوگاه از سلاخی و قلع و قمع آن ها چشم خواهد پوشید. خواب و خیال بسیار بی شرمانه ای که نعبیر نشد. رژیم از وجود آنها برای کشتار و سرکوب جنبش کارگری و کل مخالفان تمامی استفاده های لازم را نمود. افراد و هواداران هر دو تشکیلات دوش به دوش نیروهای بسیج رژیم برای شکار کمونیست ها و مبارزین مخالف و تسلیم آنها به جوخه اعدام بورژوازی تقلا کردند. آن ها در همه این جنایت های ننگ آلود به اندازه کافی شریک شدند. رژیم در این زمینه مثل تمامی زمینه های دیگر بیشترین بهره برداری را از هر دو جریان به عمل آورد و پس از همه اینها و اطمینان کامل به بی نیازی از خدمتشان بود که حکم تار و مارشان را صادر کرد. بسیار قابل تعمق است که سران حزب حتی پس از این تاریخ و در شرائطی که بخش عظیم نیروهایشان در زندان به سر می بردند، باز هم فداکارانه بر حقانیت جمهوری اسلامی!! از جمله حقانیت همه جنایات رژیم علیه خودشان مهر تأیید می کوبیدند. آنها دستگیری خود و یورش به تشکیلات حزبی خود را نه کار رژیم که نتیجه نفوذ بزرگ فئودالها و بزرگ سرمایه دارهای سرسپرده انحصارات امپریالیستی در رژیم خواندند!! و خود و « خط امام» را قربانیان این توطئه دانستند!!!

ناصر پایدار - ژوئن ٢٠١٦