افق روشن
www.ofros.com

«میخ های آخر تابوت «اصلاح طلبی


ناصر پایدار                                                                                                  یکشنبه ٢٨ شهریور ١٣٨٩

این روزها همه از تعمیق بیشتر شکاف در سقف قدرت رژیم اسلامی سخن می گویند. به گسترش دامنه جناح بندی ها اشاره می کنند، گسست عده ای از سرمایه داران بازار و مراجع بالانشین حوزه ها از دار و دسته احمدی نژاد را تأکید می نمایند، تمرد رئیس دولت از پذیرش مصوبات مجلس، اخطار لاریجانی به دولت، پرخاش تند و تیز توکلی یا مطهری به دولتیان، سخنان مشائی و عربده های مخالف امامان جمعه، رویکرد جناح حاکم و مافیای نظامیان به شعبده بازی های ناسیونالیستی و لیست بلندبالائی از این جنگ و جدل ها را با شرح و بسط مورد استناد قرار می دهند تا از درون آن فروپاشی انسجام باقی مانده اختاپوس جمهوری اسلامی و نزدیکی بیش و بیشتر آستان فروپاشی یا سرنگونی آن را استنتاج کنند!
صاحبان تحلیل ها تعارضات جناح ها یا چگونگی روابط عناصر، نهادها و باندهای قدرت را نقطه عزیمت می گیرند. مسائلی که واقعیت دارند و به اندازه کافی « اظهرمن الشمس» هستند. مشکل اساسی نه غیرواقعی بودن مستندات که منظر و نوع نگاه طبقاتی حاکم بر استنتاجات است. تحلیل ها از اقتصاد، پویه بازتولید سرمایه اجتماعی و از سیمای روز مبارزه طبقاتی جاری آغاز نمی کنند تا رد پای مشاجرات درون قدرت سیاسی را پی گیرند. از دومی شروع می کنند و در همین جا چرخ می خورند. دولت را به مثابه نهاد برنامه ریزی نظم سرمایه مطمح نظر قرار نمی دهند تا میزان احتمال فروپاشی یا ظرفیت محتمل ماندنش در موقعیت موجود سیاسی را جستجو نمایند. به جای این کار، ریشه همه فعل و انفعالات درونی دولت را در تمایلات و باورهای ایدئولوژیک نیروهای متشکله آن کندوکاو می کنند. این تحلیل ها تا جائی که به طبقه کارگر و جنبش ضد سرمایه داری این طبقه مربوط می شود، نه فقط چراغ راه نیست، که حفاری گمراهه است. رویکرد ضد کار مزدی باشد موضوع را به گونه ای دیگر می بیند. جامعه سرمایه داری روند کار، تقسیم کار، مناسبات و فرارسته های مدنی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی رابطه خرید و فروش نیروی کار است. دولت در این جا، نهاد نظم و قدرت و برنامه ریزی و اعمال قهر سرمایه است. هر مقدار تقلیل توان سرکوب یا مماشات این دولت با بهبود معاش کارگران، در گرو تعرض متشکل و نیرومند کارگر علیه بردگی مزدی است. تا اینجا صحبت از جامعه سرمایه داری به طور عام است. سرمایه داری هر جامعه، جزء لایتجزائی از سرمایه جهانی است و پروسه بازتولید آن، بخش لاینفک تقسیم کار جهانی سرمایه می باشد. بخش های مختلف سرمایه بین المللی به لحاظ شرائط مختلف تولیدی، بارآوری کار اجتماعی، قدرت رقابت، وسعت حضور در بازار جهانی و میزان اضافه ارزشی که از استثمار پرولتاریای دنیا نصیب خود می سازند، با هم تفاوت دارند. موقعیت و مکان سرمایه اجتماعی ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه طوری است که به یمن تسلط بر منابع سرشار نفتی، بخش عظیمی از اضافه ارزش های تولید شده توسط توده های کارگر جهان را به چرخه بازتولید خود جذب می کند. در همان حال به دلیل متوسط نازل تر بارآوری کار، ترکیب آلی پائین تر و توان محدود در عرصه رقابت های جهانی، در قیاس با برخی کشورها، حصه کمتری از اضافه ارزش های بین المللی را به خود اختصاص می دهد. این امر پاشنه آشیل مهمی برای سرمایه داری ایران است. اولاً دستیابی حوزه های مختلف انباشت به نرخ سودهای طلائی را در گرو اتخاذ موحش ترین میزان شدت استثمار و بی حقوقی توده های کارگر قرار می دهد، ثانیاً کل ساختار ارزش افزائی سرمایه اجتماعی را حوزه همیشه باز سرریز بار بحران های مستمر و ساختاری سرمایه بین المللی می کند. این پاشنة آشیل، جبر تقسیم کار جهانی سرمایه است. سرمایه داری ایران در قعر این وضعیت برای احراز نرخ سود مطلوب و متناسب با نیازهای بازانباشت، خودگستری و تأمین سرمایه های الحاقی انبوه، فقط یک راه دارد، این که شلاق شدت استثمار را هر چه کوبنده تر بر گرده توده های کارگر فرود آرد، بهای نیروی کار را در پائین ترین مدار ممکن نگه دارد و راه دستیابی کارگران به حداقل امکانات رفاهی را از بیخ و بن مسدود سازد. سرمایه داری ایران در همین راستا و برای حصول همین هدف هر فریاد اعتراض توده های کارگر علیه هر میزان شدت استثمار یا سلب آزادی ها را در گلو خفه می سازد. کل فضای رابطه خرید و فروش نیروی کار و زندگی اجتماعی بردگان مزدی را جهنم گند و خون و وحشت می کند. در اینجا کشتار هر نوع حق و حقوق انسانی شرط لازم ادامه روند انباشت است. سرمایه داری ایران برای بقای خود به چنین شرائط، فضا و ساز و کاری نیازمند است و در عمق این جهنم پردهشت است که موج سهمگین آزادی کشی و کشتار حقوق انسانی از همه سو بر سر و روی زندگی ۵٠ میلیون نفوس توده های کارگر سرریز است. آپارتاید وحشیانه جنسی، نابودی آزادی بیان و عقیده و اندیشه و مطبوعات و حق تشکل، بکارگیری ابزارهای دینی سرکوب و خفقان، ضدیت سبعانه علیه سکولاریسم، اجبار معیشتی کودکان به کار طاقت فرسا و محرومیت بخش عظیم خردسالان از ابتدائی ترین امکانات آموزش و پرورش یا دنیائی انسان ستیزی های دیگر، برای سرمایه داری ایران درست همان نقشی را دارد که دستگاه تنفس یا سیستم گردش خون برای هر موجود زنده، در هر گوشه جهان داراست.
دولت در جهنم سرمایه داری ایران از هر نوع، زیر هر نام، سلطنتی، جمهوری، دموکراتیک، لیبرال، لائیک و سکولار، دینی و ایدئولوژیک، چند حزبی، تک حزبی، متعلق به هر رویکرد هر بخش بورژوازی، باید دیکتاتوری هار، ابزار تشدید استثمار نیروی کار، ساز و کار سلب کلیه آزادی ها و حقوق اولیه انسانی بردگان مزدی، نهاد حراست از آپارتاید موحش جنسی، ماشین کشتار حقوق کودکان و خفه ساختن هر صدای اعتراض علیه هر میزان توحش سرمایه باشد. تصور اینکه رویکردی از بورژوازی با هر پیشینه و ادعا و سیاست و افق، چپ یا راست یا هر نام و نشان دیگر، خلاف این عمل کند، تصوری واهی و ضد واقعی است. هر بخش بورژوازی و هر شکل دولت سرمایه داری در هر شرائطی در مقابل هر میزان کاهش استثمار توده های کارگر یا هر سطحی از مطالبات اولیه معیشتی، سیاسی و انسانی آن ها در هر یک از قلمروهای حیات اجتماعی با همه قوای ممکن مقاومت خواهد کرد. در اینجا معبر مبارزه طبقاتی بسیار پر پیچ و خم، پرسنگلاخ، پرهزینه و دشوار است. برای اینکه بورژوازی گامی عقب بنشیند، صف آرائی و آرایش قوای نیرومندی را از طبقه کارگر طلب می کند. آرایش قوائی که در ظرفیت رفرم طلبی اتحادیه ای نیست. هیچ حزب سازی دموکراتیک و جنبش پردازی رفرمیستی ظرف تأمین و تضمین آن نمی باشد، وضع در اینجا این گونه است و همه آنانی که جز این می اندیشند، یا فریبکارند یا اسیر توهم هستند. این سخن که گویا توحش خونبار دینی، زن ستیزی، قانون قصاص و سنگسار، کودک آزاری، « ضعف انکشاف مدنی»!! «فروماندگی فرهنگی»!! سیستم حقوقی سبعانه و مانند این ها، از جمله دولت دیکتاتوری و استبداد سیاسی سرکوبگر « بازمانده اشکال تولیدی پیشین یا روبنای دوره های کهنه تاریخند!! خرافه بافی نمایندگان فکری اپوزیسون های بورژوازی است. دولت سرمایه، بخشی از همه لحاظ ارگانیک و لاینفک رابطه اجتماعی سرمایه و سازمان نظم تولیدی، سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی و همه چیز سرمایه است. دولت ها نیستند که برای سرمایه تعیین تکلیف می کنند. سرمایه است که تکلیف دولت خود را تعیین می کند و تا جائی که به ایران یا هر جامعه سرمایه داری مشابه بر می گردد حکم سرمایه است که دولت چنین باشد و با طبقه کارگر و هر صدای معترض چنان کند. تاریخ صد سال اخیر ایران قصه گویای بداهت این واقعیت است. این تاریخ به دو بخش قابل تقسیم است. دهه های نخست آن شاهد وجود دولت هائی است که در عین پاسداری از حریم مالکیت ارضی اشراف فئودال، دست به کار هموارسازی راه انباشت سرمایه و راهگشای وقوع تحولات سیاسی، اجتماعی متناسب با این روند بوده اند. دولت های دوره های بعدی همگی نهاد اعمال قدرت و ابزار قهر سرمایه بوده و هستند. در این میان و در متن این فرایند طولانی ١٠٠ ساله، اگر دولتی در استقرار دیکتاتوری هار، کشتار آزادی ها و سلاخی ابتدائی ترین حقوق انسانی توده های کارگر، تعللی نشان داده است، صرفاً یک دلیل داشته است. موقعیت فرسوده بورژوازی و حضور گسترده توده های عاصی کارگر در میدان کارزار، امکان یکه تازی توحش را از طبقه سرمایه دار سلب می کرده است. در هیچ کجای این تاریخ، هیچ دولتی، برای هیچ روزی، هیچ روی توافقی، به هیچ سطحی از آزادی های سیاسی، حق بیان و تشکل و مطبوعات، کاهش فشار تبعیضات جنسی یا کاستن از بار جنایات سرمایه داری علیه طبقه کارگر، در هیچ یک از عرصه های حیات اجتماعی از خود نشان نداده است. در طول عمر ٢ ساله دولت مصدق که اولاً برای لیبرال های بورژوا، نماد بارز بهشت آزادی ها بود!!! و ثانیاً میدان داری توده های کارگر فرصت استقرار تخت و شلاق دیکتاتوری هار را به بورژوازی نمی داد، باز هم حتی حزب اردوگاهی سرمایه ( حزب توده) قادر به کسب مجوز برای فعالیت های سیاسی خود نشد. اشکال مختلف فعالیت این حزب از کارهای انتشاراتی و تظاهرات خیابانی تا برگزاری جلسات حزبی و هر کار دیگر به صورت زیرزمینی و «غیرقانونی» انجام می گرفت و فقط یک روز پیش از وقوع کودتای بیست و هشتم مرداد بیش از ٦٠٠ عضوش توسط پلیس دولت مصدق دستگیر و زندانی شد. همه چیز، همه تار و پود تاریخ صد ساله و حداقل شناخت مارکسی از سرمایه، از موقعیت سرمایه داری ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه داری و از ملزومات بازتولید سرمایه اجتماعی ایران این حقیقت را فریاد می زند که تا سرمایه داری هست و تا سرمایه قادر به استقرار نظم تولیدی، اجتماعی و قدرت سیاسی خود است، تصور هر میزان کاهش فشار استثمار کارگران یا تقلیل هر اندازه فشار دیکتاتوری، خفقان، سرکوب، آپارتاید جنسی و کشتار حقوق اولیه اجتماعی انسان ها در جامعه، فقط رؤیابافی است. در این میان یک چیز را نباید از یاد برد. اینکه سلاح دیکتاتوری همه وقت کارساز نمی ماند و در مقاطعی از تاریخ حتی کل کارائی و برد اثرگذاری خود را از دست می دهد. هر چه تناقضات درونی سرمایه حادتر گردد، هر چه ظرفیت سرمایه برای احراز نرخ سود مطلوب تضعیف شود، هر چه شرائط ارزش افزائی و بازتولید سرمایه رو به وخامت گذارد، هر چه فشار استثمار و ستم و جنایات سرمایه بخش های عظیم تری از طبقه کارگر را به کارزار کشد، سلاح دیکتاتوری کندتر می شود و درست در چنین شرائطی است که بخش های مختلف بورژوازی به جان هم می افتند، در باره چگونگی بقای سرمایه به راه حل های متفاوت می آویزند. هر رویکرد بورژوازی تا وقتی که در ماشین دولتی سرمایه جائی دارد، درنده ترین شکل دیکتاتوری را علیه توده های کارگر اعمال می کند. همین رویکرد به محض آنکه کشتی حیات سرمایه را اسیر طوفان بیند از ناخن پا تا موی دست به کار سواری بر موج نارضائی توده های معترض می گردد، جنجال ستیز با دیکتاتوری راه می اندازد، منادی دموکراسی، حقوق بشر و جامعه مدنی می شود، به همه این ترفندها می آویزد تا کوه خشم کارگران را نردبان قدرت خود کند، تا راه را برای عروج خود به ماشین دولتی و اعمال دیکتاتوری علیه طبقه کارگر هموار سازد. در همین راستا جناح هائی از بورژوازی خواه در قدرت سیاسی و خواه در موقعیت اپوزیسون حتی دچار این پندار شده اند یا بوده اند که می توان جهنم گند و خون و دهشت سرمایه داری ایران را با کاریکاتور دروغینی از آنچه در چند کشور سرمایه داری دنیا، به «دموکراسی» موسوم است جایگزین نمود!!! این پندار، آمیزه عمیقاً موهومی از عوامفریبی در یک سوی و خودفریبی و متوهم شدن به توهم توده های ناراضی از سوی دیگر است. این معجون فریبکاری و خودفریبی در تاریخ حیات بورژوازی ایران پیشینه ای طولانی دارد و گذشت زمان گام به گام بر شدت، وسعت و عمق گندیدگی آن افزوده است. زمانی دهخداها، صوراسرافیل ها، ملک المتکلمین ها، عارف ها و فرخی ها، پیشقراولان ساده دل آن بودند، روزگاری مصدق و احزاب درون جبهه ملی به آن می آویختند، در روزهای قیام بهمن کاریکاتور کریه دینی آن را بازرگان و عناصری از نهضت آزادی عصای سحر خود می دیدند و سرانجام در متعفن ترین و منفورترین فرم استحاله اش، بساط جادو و جنبل آدمخواران جنبش اصلاحات شد. تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران بر سینه این دجال بازی بورژوازی دست رد نهاده است. ژرفای این فریب را افشاء و دست فریبکاران را رسوا کرده است. سرمایه در اینجا، در تمامی ادوار بهترین و وفادارترین نمایندگانش را نه از میان لیبرال نمایان، متوهمان و توهم بافان که یکراست از صفوف جلادان و حمام خون سالاران طبقه سرمایه دار انتخاب کرده است. آخوندزاده ها، صور اسرافیل ها، عشقی ها، طالبوف ها و همانندان نبودند که کشتی حیات سرمایه در فاز انکشاف را میان موج ره بردند، بالعکس رضاخان و رضاخان ها بودند که در منتهای سبعیت همه چیز، هر صدا و هر فریاد نارضائی، از جمله رؤیابافی های دموکراسی مآبانه گروه اول را در زیر چرخ قدرت سرمایه له کردند. اینان بودند که مانیفست واقعی سرمایه را پراتیک کردند و نشان دادند که جهنم آتی سرمایه داری ایران جای گفتگوهای نان و پوشاک و سقف بالای سر و انتشار روزنامه آزاد و حق تظاهرات یا تشکل و نوع این ها نیست. آنچه جماعت نخست می گفتند، هیچ ربطی به زندگی و و انتظار توده های کارگر یا دهقان آن روز نداشت، از صدر تا ذیل حرف سرمایه بود، اما کلید قفل انکشاف و تسلط سرمایه نیز نمی توانست باشد. برای کارگران فقط فریب بود و سرمایه نیز آن را ریسمان ناخواسته و بازدارنده ای بر دست و پای خود می دید. حرف واقعی سرمایه را رضاخان می زد و سرمایه قدرت واقعی رضاخان ها می شد. داستان مصدق و احزاب درونی جبهه ملی از این هم موحش تر شد. اینان ١٢ سال تمام زمین و زمان زندگی بردگان مزدی و توده در حال خلع ید را از توهم آکندند و محصول این توهم بافی را مصالح معماری بنای حاکمیت سرمایه داری ساختند، اما باز هم گزینه واقعی سرمایه نه این جماعت که کودتای بیست و هشتم مرداد و دیکتاتوری هار محمدرضاخانی بود. در اینجا نیز توده های کارگر فریب خوردگان واقعی بودند. سرمایه به نمایندگان خیالباف خود، به رؤیابافان استقرار مدنیت، سکولاریسم و دموکراسی جواب منفی داد. باز هم سرمایه قدرت خود را به نمایندگان واقعی اندرونی تر و قتل عام سالارتر تفویض کرد. داستان باند بازرگان و نهضت آزادی در روزهای قیام بهمن و روزهای متعاقب آن رسواتر از آن است که نیازمند توصیف باشد. اما طرح یک نکته در همین جا ضروری است. بورژوازی « اصلاحات جوی» ایرانی هر چه زمان می گذشت، هر چه سرمایه جهانی و بخش ایرانی آن، سهمگین تر زیر فشار تناقضات اندرونی خود فرو می ماند، به همان اندازه هم دلق اصلاحاتش را بی بهاتر به جرعه صدقات رقیبان درنده تر درون طبقاتی می فروخت، مصدق و احزاب وفادارش از دهخداها و آخوندزاده ها غیرلائیک تر، غیرمدرن تر، غیرسکولارتر، در دشمنی با هر خواست کارگران سرکوبگرتر و در عرصه همدلی و همنوازی با پرچمداران دیکتاتوری هار سرمایه تسلیم تر بودند. فاصله بازرگان و حزب و دار و دسته اش با مصدق از فاصله میان احزاب جبهه ملی و مصدق با صوراسرافیل ها، عشقی ها و آخوندزاده ها بسیار دور و درازتر بود. بازرگان و نهضت آزادی نه فقط از لیبرالیسم و مدنیت و مدرنیسم بردگی مزدی میراث نیاکان قرن هجدهمی خود بضاعتی نداشتند که در سکولارستیزی، مدرنیسم زدائی، لائیک کشی، بدترین شکل تحجر دینی و جنگ با هر نوع آزادی و حقوق انسانی هم هر چه بیشتر غرق بودند. اینان فقط به درد این می خوردند که با عروج چند صباح خود، مظهر خروج سفیانی برای هموارسازی راه جلوس وحشی ترین وحوش مافیای قدرت سرمایه باشند. با همه این ها سرمایه حتی در بازرگان نیز لیافت اعمال حاکمیت و استیلای خود را باز نیافت، حتی او را نیز به دور افکند و زمام کار و تدبیر بقای خود را به جناحی داد که برای تبدیل جهنم سرمایه داری ایران به بزرگترین تپه های اجساد کشتکان کارگر و توده های ناراضی از همه هارتر بود. « اصلاح طلبی» بورژوازی در ایران چنین فرایندی داشته است، فرایندی که قصه گویای تاریخ حیات سرمایه در سطح جهانی نیز هست، تاریخی که فقط حدیث توسعه انباشت سرمایه نیست، حدیث تراکم و حدت تضادهای درونی نظام سرمایه داری نیز هست. فاز کنونی تاریخ فاز تعطیلی همه دکان های لیبرال نمایانه، فاز یکه تازی های سبعانه نئولیبرالی، دینی، کشتارسالاری و آتش افروزی سرمایه علیه آخرین بازمانده های معیشتی و امکانات اجتماعی، علیه همه اشکال اعتراض و ابراز وجود توده های کارگر حتی ابراز وجود مسالمت جویانه، محقر و سازشکارانه است. در دل این فاز حیات سرمایه، سرنوشت اصلاح طلبی بورژوازی ایران چیزی جز این نمی توانست باشد که این بار، در شروع قرن بیست و یکم، در کثیف ترین نقطه پلیدترین طویله اوژیاس تاریخ بار اندازد. مشتی عمله و اکره کشتار و جماعتی از نبش قبرشدگان کهنه ترین گورستان های تحجر پان اسلامیستی و دشمن خونی هر نوع سکولاریسم، آزادی یا حق و حقوق ابتدائی انسانی عبای جنبش اصلاحات تن کنند و راه رهائی نظام بردگی مزدی از چنگال خشم و قهر آشکار یا نهفته توده های کارگر را از این طریق دنبال نمایند. در جامعه ما چنین شد و آخر و عاقبت رویکرد اصلاح طلبی سرمایه این گردید،اما طنز زیبا و درس آموز تاریخ آن بود و این شد که سرمایه حتی اینان را از بارگاه قدرت خود دور اندازد و تمامی مدال های مکسوبه لیاقت آن ها برای حضور در سفینه حاکمیت سرمایه داری را باطل سازد. شاید گفته شود و حق است ادعا گردد که آنچه رفته است تقدیر کار این بخش بورژوازی ایران یا هر جامعه نوع ایران نبوده است و می توانست نباشد. این حرف غلط است. هیچ چیز مقدر نیست و تاریخ زندگی بشر از هیچ تقدیری تبعیت نمی کند اما مبارزه طبقاتی محاسبات و معادلات بسیار خشک و دیالکتیک ویژه خود را دارد. چرا رویکرد اصلاح طلبی بورژوازی در ایران از آغاز تا فرجام محکوم به شکست بوده است؟ فقط به این دلیل که سرمایه داری ایران با رجوع به همه مؤلفه های اندرونی متناظر با مکان خود در تقسیم کار جهانی سرمایه داری، پذیرای مماشات با هیچ سطح از مطالبات و انتظارات طبقه کارگر در هیچ یک از عرصه های حیات اجتماعی نیست. اگر سرمایه از سرکوب دست بردارد، خواست ها و توقعات سرکوب شده معیشتی، انتظارات منکوب شده آزادی خواهانه، اعتراض علیه آپاتارید جنسی، علیه کودک آزاری، علیه قتل عام حقوق اولیه انسانی حالت طغیان می گیرد. چیزی که برای سرمایه قابل تحمل نیست و سلاح اصلاح طلبی در مقابل آن کند و بی تأثیر است. بورس بازان اصلاحات تاریخاً فقط تا آنجا پیش رفته اند که موج توهم توده های عاصی را نردبان عروج خود کنند و به عرش قدرت سرمایه پا نهند، اما درست در همین جاست که عمر موج پایان می می گیرد. کارگران و معترضان بی حقوقی ها، مابه ازاء معیشتی، رفاهی، سیاسی و اجتماعی توهمات خود را می خواهند و این همان چیزی است که سرمایه آن را میوه ممنوعه اعلام کرده است. در همین جاست که سرکوب طغیان ها، محور اساسی دستور کار سرمایه می شود و رویکرد اصلاح طلبی دو راه بیشتر در پیش پای خود نمی بیند، یا سرکوب کند و در راه اندازی حمام خون دست رقبا را از پشت ببندد و یا جای خود را با شتاب حداکثر به رقیبان بسپارد. رویکرد اصلاح طلبی مستقل از اینکه کدام از این دو راه را پیش گیرد، در هر دو حال به پایان کار خود رسیده است. رویدادی که چند بار در تاریخ رخ کرده است و وقوع آن نه مقدر که مقتضای جبری مبارزه طبقاتی در جامعه ما بوده است. چراغ عمر اصلاح طلبی همواره و در همه دوره ها پیش از آنکه افروخته شود، رو به خموشی می رفته است. به این دلیل که پایه های هستی اش بر واقعیت توان و ظرفیت سرمایه داری ایران اتکاء نداشته است، برگِ بازی سرمایه برای شرائط حاد بحران بوده است. ساز و کاری که سرمایه می خواسته است تا به یمن آن از خطر تعرض توده های عاصی در امان ماند. دامنه رسالتش را طول و عرض توهمات کارگران و انسان های معترض به توحش سرمایه تعیین می کرده است و با فروکشی این توهم ها عمر میدان داری او پایان می یافته است. اینجا و درست در همین جا بوده است که سرمایه بسیار یکدل و مصمم کار خود را به کاردان یعنی کارگزاران مصمم اعمال دیکتاتوری هار و نیروهای آماده قتل عام هر نفس اعتراضی کارگران می سپرده است. آنچه در چند سال اخیر در حوزه جدال جناح های مختلف بورژوازی جریان داشته است برگی از همین سناریو است. تفاوت این برگ با برگ های پیشین شاید این است که چهارمیخ شدن تابوت این رویکرد را بانگ می زند. علم و کتلی که در دوم خرداد ١٣٧۶ توسط جماعتی با پیشینه راه اندازی حمام خون های هفت هزار، هفت هزار، زن کشی، کودک کشی و سلاخی حداقل معیشتی ۵٠ میلیون نفوس توده های کارگر زیر نام « جنبش اصلاحات» وارد میدان شد فاقد هر مقدار ظرفیت برای غلبه بر کوه معضلات سرکش سرمایه داری ایران بود. با همه این ها به یمن موقعیت فرومانده و شکست خورده جنبش کارگری ایران چند صباحی فرصت داشت تا حکم نهائی خلع صلاحیت خود را از سوی سرمایه دریافت دارد. این حکم ٨ سال بعد صادر شد. مافیای سازمان یافته اقتصادی، نظامی، پلیسی، ایدئولوژیک، سیاسی، تروریستی، ناسیونالیستی و فاشیستی احمدی نژاد، سپاه پاسداران و شرکا، عالی ترین گزینه ای بود که سرمایه می توانست برای استمرار حاکمیت خود و برای تحمیل سیه روزی های این حاکمیت بر طبقه کارگر و توده های عاصی از زرادخانه خود بیرون آرد. آنچه در ٦ سال اخیر توسط این جناح قدرت سرمایه انجام گرفته است درست همان چیزی است که نیاز قهری سرمایه برای استمرار پروسه ارزش افزائی و استیلای خود است. سرمایه داری ایران در شرائط حاضر تاریخی و دوره های آتی، برای کمترین تضمین بقای خود به شکل معینی از برنامه ریزی کار و تولید، نظم سیاسی، اعمال دیکتاتوری هار در داخل و دیپلوماسی جدال در سطح بین المللی محتاج است. ادغام جامع الاطراف و انداموار مالکیت دولتی و خصوصی سرمایه، نظم سیاسی و ساختار قدرت دولتی سرمایه، نظم تولیدی و ارزش افزائی و دورچرخی سرمایه، ماشین سرکوب و اعمال قهر فیزیکی سرمایه، نهادهای سرکوب فکری و عقیدتی سرمایه، قدرت بسیج فاشیستی و ناسیونالیستی سرمایه، روابط تروریستی و باج خواهانه در سطح جهانی و یک کاسه کردن همه این ها با هم، یک شاخص مهم این استراتژی الزامی است. دولت اسلامی سرمایه داری با حداکثر شتاب در راستای حصول این موقعیت و احراز این روابط و ساختار پیش می تازد و تا هم امروز به اندازه کافی پیش رفته است. همگان می دانند که بیش از ٨٠% کل سرمایه اجتماعی ایران در مالکیت مستقیم دولتمردان و نیروهای متشکله سپاه پاسداران یا بسیج و سایر نهادهای نظامی قرار دارد. یک روایت بسیار نادرست از تمرکز مالکیت این بخش عظیم سرمایه در دست شبکه های میلیتاریستی جمهوری اسلامی این است که گویا این کار متضمن استقرار نوعی برنامه ریزی دولتی مالکیت و نظم اقتصادی و اجتماعی سرمایه یا جایگزینی سرمایه داری مبتنی بر مالکیت خصوصی و بازار، با سرمایه داری دولتی است. بحث مطلقاً بر سر این نیست که خصوصی بودن و دولتی بودن سرمایه داری هیچ نوع تفاوتی برای توده های کارگر دارد. هر نوع توهم کارگران به چنین تفاوتی فاجعه گمراهی و غلطیدن به ورطه کجراهه است. نکته مورد گفتگو بد و بدتر کردن سرمایه داری دولتی و خصوصی نیست. سخن این است که تمرکز مالکیت ٨٠ درصد سرمایه اجتماعی ایران در سپاه پاسداران و نهادهای مشابه، ربط زیادی به سرمایه داری دولتی ندارد. در اینجا دولت یا حتی نهادهای میلیتاریستی دولتی نیستند که مالکیت کل این سرمایه ها را در اختیار دارند، دولتمردان، فرماندهان و امرا و صفه نشینان قدرت سپاه فقط به اعتبار موقعیت خویش در برنامه ریزی نظم سیاسی، تولیدی و اجتماعی سرمایه مکان و موقعیت آحاد طبقه سرمایه دار را احراز نکرده اند، همه این ها به طور قطع وجود دارد، اما مزید بر تمامی این مؤلفه ها، جمعیت کثیری از دولتیان، نیروهای بسیج، امرا و فرماندهان سپاه، عناصر بیت رهبری و طیف سیاستگذاران و تصمیم گیران هر کدام مالکان خصوصی مستقیم بخش های متشکله این ٨٠% سرمایه اجتماعی کشور نیز هستند. غالب کارخانه ها، واحدهای تجاری، کشت و صنعت ها، مراکز بزرگ مالی، معادن و مؤسسات صاحب این سرمایه ها متعلق به سهامداران خصوصی هستند و این سهامداران عموماً دولتمردان جمهوری اسلامی و فرماندهان رده های مختلف سپاه پاسداران می باشند. پیداست که پاره ای از مراکز عظیم صنعتی، نظامی، بانک ها، تأسیسات بندری و شبکه های حمل و نقل وابسته به قرارگاه خاتم الانبیاء یا صندوق اقتصاد مهر وضعیتی متفاوت دارند، اما شمار شرکت ها، مراکز تولیدی یا تجاری تعاون سپاه و مؤسسات مالی و اعتبار که در مالکیت سهامداران خصوصی و دولتمردان جمهوری اسلامی یا رؤسای سپاه و بسیج قرار دارند، به هیچ وجه کم نیستند. در طول چند دهه اخیر مجموعه ای از جا به جائی ها در شکل حقوقی مالکیت سرمایه ها در جامعه روی داده است. با سقوط رژیم شاه، کارخانه ها، شرکت ها، بانک ها و مراکز صنعتی و مالی زیادی از صاحبان خصوصی پیشین آن ها گرفته شد و در سیطره مالکیت بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید، کمیته امام و صدها نهاد نوپای دیگر قرار گرفت. در دوران رفسنجانی، در چهارچوب سیاست های ادغام هر چه بیشتر سرمایه اجتماعی ایران در سرمایه جهانی و تحقق پیش شرط های صندوق بین المللی پول، کل مؤسسات دولتی در معرض خصوصی سازی واقع شد. سرمایه های مصادره شده روزهای قیام که تا آن زمان در کنترل انحصارات و تراست های صنعتی و مالی مختلف قرار داشت، به مالکیت سرمایه داران جدیدی در آمد که همگی از دولتمردان، رؤسای بسیج، امرای سپاه یا شرکت ها و بنگاه های اقتصادی سپاه پاسداران بودند. انتقال مالکیت صنایع، بانک ها و مؤسسات عظیم اقتصادی به دولتمردان و نظامیان بعدها دامنه بسیار وسیع تری گرفت و در تداوم خود، مخصوصاً به موازات تشدید اختلاف میان بخش های مختلف بورژوازی، بیش از ٨٠ درصد کل سرمایه اجتماعی را در شمول خود قرار داد. نکته مهم این است که جا به جائی بالا فقط یک روند مجرد نقل و انتقال مالکیت سرمایه ها نبود، بلکه بخشی از یک فرایند سراسری تحول را در ساختار مالکیت و قدرت و نظم سیاسی و اجتماعی سرمایه داری ایران تعیین می کرد. بخشی از بورژوازی نه فقط مالکیت ٨٠% کل سرمایه ها را به چنگ می آورد، که موقعیت خود را در سازمان سراسری کار سرمایه داری به عنوان تنها نیروی فعال مایشاء، قاهر و بی رقیب تثبیت می نمود. شاخص اصلی در این فرایند وجه سازمان یافتگی سراسری تسلط این بخش از طبقه سرمایه دار است. این تسلط همه عرصه های مالکیت و تمامی قلمروهای برنامه ریزی تولید و انباشت، تجارت داخلی و خارجی، سیاست، فرهنگ، آموزش، دانشگاه ها، بهداشت و درمان، سیستم پلیسی، امنیتی، نظامی، نهادهای ایدئولوژیک یا شستشوی مغزی، دیپلوماسی بین المللی و همه چیز را فرا می گیرد و کل زندگی توده های کارگر را زیر شلاق توحش خود می کشد. این سازماندهی ربط چندانی به سرمایه داری دولتی ندارد، برای مالکیت خصوصی سرمایه نه فقط محدودیتی ایجاد نمی کند، که از همه لحاظ در خدمت آن است، دولتمردان، فرماندهان، رؤسا و امرای نهادهای نظامی و پلیسی، آن را لازمه پاسداری حریم مالکیت خصوصی سرمایه های خود می بینند، در همان حال که نقش اساسی تری برای آن قائل هستند. نقش دفاع از کیان سرمایه و شالوده حیات سرمایه داری، نقشی که بورژوازی بدون داشتن چنین سازماندهی قادر به ایفای آن نمی باشد. این شکل سازمان کار و سازمانیابی نظم تولیدی و سیاسی و اجتماعی برای بقای سرمایه داری ایران به همان اندازه حیاتی و کارساز است که پدیده موسوم به دموکراسی در غرب در طول قرن بیستم تا حال برای ماندگارسازی سرمایه مهم و چاره ساز بوده است. این دو به رغم تفاوت های فاحش یا ویژگی های کاملاً متضادی که دارند، در رهاسازی سرمایه از خطر جنبش کارگری و در چالش تنگناها و معضلات رابطه تولید اضافه ارزش نقش مشترکی را بازی می کنند. دموکراسی و جامعه مدنی نوع غربی ساختار قدرت سرمایه در عرصه های سیاست، حقوق، مدنیت، فرهنگ، قانون، قراردادهای اجتماعی، اخلاق، معیارها و ارزش های جمعی و سایر حوزه های زیست اجتماعی انسان است، لابیرنت بسیار تو در توی مالامال از ساز و کارهای جوراجوری است که چاله و چاه های فراوانی برای جلوگیری از عروج آگاهی و موج مبارزه ضد کار مزدی طبقه کارگر دارد. نوع غربی مدنیت و دموکراسی اما بازتاب عقب نشینی و مماشات سرمایه در مقابل موج مبارزات توده های کارگر در دوره ای از تاریخ است. انعکاس توازن قوای طبقاتی موجود در درون نظام بردگی مزدی است. بسیاری از قرارها، قوانین، مبانی حقوق، مراودات مدنی، نهادهای تشکل توده ای و قراردادهای اجتماعی که مفصلبندی جامعه مدنی در غرب را می سازند، لزوماً مطلوب خاطر سرمایه داران نیستند بلکه از سوی طبقه کارگر بر سرمایه داران و دولت آن ها تحمیل شده است. با همه این ها، ساختار مدنی موجود تا زمانی که هست مبین تسلط مطلق سرمایه بر جنبش کارگری و نشان پیروزی کامل بورژوازی در کارزار خود با طبقه کارگر است. در ایران و جوامع مشابه با توجه به مؤلفه هائی که پیش تر گفتیم تن دادن نظام سرمایه داری و طبقه سرمایه دار، به الگوی غربی جامعه مدنی حتی به کاریکاتوری ترین شکل آن خواب و خیال است. جامعه مدنی سرمایه در ایران همین سازمان کار اختاپوسی و لابیرنت توحش و کشتار و قهری است که جناح مسلط بورژوازی، مافیای احمدی نژادی و شرکای نظامی و ولائی او بر پا داشته است. مدنیت سرمایه در اینجا این است و همین سازمان کار و نظم اجتماعی و دیکتاتوری هار و عریان است که باید نقش دموکراسی و جامعه مدنی در کشورهای غربی را ایفاء کند. در شکل نخست به انسان های معترض و عاصی القاء شده است که جامعه موجود جامعه همگان است!! دولت نهاد قدرت کل جامعه است!! قانون و حقوق و قراردادها و ساختار نظم سیاسی و مدنی حافظ منافع همه آحاد جامعه است!! آنچه وجود دارد کاخ قدرت سرمایه نیست!! مسلخ استثمار توده های کارگر نیست!! ابزار تسلط سرمایه بر هست و نیست بردگان مزدی نیست!! پهندشت تبدیل کار توده های کارگر به سرمایه و برج خدائی سرمایه نیست!! هیچ کدام اینها نیست!! همگان در برابر قانون برابرند!! همه حق رأی دارند!! همه چیز مال همه است!! و هر کس شکایتی، نارضائی یا اعتراضی دارد همین جا رجوع کند!! و در درون همین ظرف و سازمان خیز بردارد و فریاد سر دهد. به سیستم حقوقی رجوع نماید، سندیکا سازد، اتحادیه بر پای دارد، در انجمن های گوناگون عضو شود، تظاهرات کند، روزنامه منتشر نماید، حزب تأسیس کند، به نهاد ویژه رفع تبیض بیاویزد، سازمان برابرسازی آدم ها تشکیل دهد و هر کار دیگری که می خواهد انجام دهد و همه این ها تا آنجا انجام گیرد که هیچ خطری متوجه رابطه خرید و فروش نیروی کار نشود. جامعه مدنی یا الگوی غربی تقابل سرمایه با جنبش ضد کارمزدی این است اما این الگو در جامعه ایران و جوامع مشابه مطلقاً قابل تحقق نبوده است و هیچ گاه نخواهد شد. در جهنم سرمایه داری ایران ادغام مالکیت، سیاست، قدرت سیاسی، حقوق، برنامه ریزی تولید و تجارت و گردش سرمایه، مناسبات اجتماعی، ماشین قهر پلیسی، دستگاه سرکوب میلیتاریستی، سیستم شستشوی مغزی دینی، دیپلوماسی بین المللی و همه چیز سرمایه در هم و تبدیل همه این ها به ابزار تسلط رابطه خرید و فروش نیروی کار، بدیل قهری جامعه مدنی نوع غربی سرمایه است. در این بدیل فاشیستی هیچ جائی برای جریان یافتن هیچ شکایت و اعتراضی نیست، رسم سرمایه این نیست که اعتراضات و مخالفت ها را بشنود تا آن ها را از خونمایه ضد سرمایه داری پالایش کند و به مسیر منویات بردگی مزدی ره برد. به جای این کار آن ها را یکراست خفه می سازد و در هم می کوبد. بند بند این ساختار عهده دار انجام همین نقش است و همه با هم ارگانیک هستند و از بیشترین هارمونی برخوردارند. سرمایه دار بهای نیروی کار را با تمامی قدرت سلاخی می کند، دولت این سلاخی را با قدرت پلیس و ارتش و بسیج بر طبقه کارگر تحمیل می کند، بسیج و پلیس و حقوق سرمایه اعتراض کارگر را در هم می کوبد. مرزبانان میهن سرمایه او را مهدورالدم می خوانند، مفتی شرع سرمایه حکم به اعدام می دهد. دستگاه قضائی سرمایه سنگسار می کند. سپاه و ارتش و نمایندگان فکری و ولی فقیه سرمایه دستور جهاد برای فتح جهان صادر می کنند و نسخه مدیریت دنیا می پیچند. همه این عناصر و نهادها و دستگاه ها شریک مالکیت سرمایه اند، همه سیاست سرمایه را برنامه ریزی و اعمال می کنند. همگی منافع سرمایه داری ایران را در سطح جهان به همه طریق، با ساز و کار تروریستی، آشوب سازی، باج خواهی، سناریوی اتمی، تهدیدات نظامی و غیرنظامی، تسلیحات مدرن، زرادخانه های جهل و شستشوی مغزی از نوع دینی، ناسیونالیستی و هر شکل سبعیت دیگر دنبال می کنند. نظام بردگی مزدی در ایران فقط همین شکل سازمان کار، همین نوع برنامه ریزی قدرت و نظم و سیاست را می خواهد. رویکرد اصلاح طلبی در اینجا رویکردی ناقص الخلقه، سقط شده و از همان لحظه ولادت اسیر مرگ حتمی بوده است. این نوزاد علیل عاجز محکوم به مرگ در طول حیات سراسر بیمار و رسوا و زبون و دوروی خود لحظه به لحظه فرسوده تر، منفورتر و مردنی تر شده است. اصلاح طلبی امروز تابوت چهارمیخی است که توسط متوهمانش به سوی گورستان تشییع می شود. یک نکته را فراموش نکنیم، معنای این سخن اصلاٌ این نیست که از این به بعد هیچ دار و دسته بورژوازی چنین علم و کتلی راه نخواهد انداخت. تا بورژوازی هست چند شقه است و شقه های مغضوب، معزول و اپوزیسون به هر حال برای فریب توده های کارگر و سوار شدن بر موج خشم و قهر آن ها، به هر حشیشی متشبث خواهند شد، هر فریبی را به هم خواهند بافت و از جمله گفتگوی اصلاحات را هم نشخوار خواهند کرد. سخن از تعطیل چنین دکانداری ها نیست. بحث بر سر بی پایه بودن، مریخی بودن و باد هوا بودن این رویکرد در جهنم سرمایه داری ایران است و اینکه این بی مایگی و غیرزمینی بودن و میرا بودن امروز به نقطه اوج خود رسیده است. نکته بعدی که اساسی تر و درواقع یک علت مهم پیش کشیدن این بحث است سرنوشت همه محافل، نیروها و جهت گیری هائی است که از دیرباز تا امروز خود را به دار اصلاح طلبی بورژوازی آویخته اند. اگر بخشی از بورژوازی که تاریخاً مشاجرات اندرونی خود با رقبای طبقاتی را لباس اصلاحات تن کرده است، محکوم به سرنوشت بالاست، تکلیف سندیکاسازان، سندیکالیست ها و پرچمداران رفرمیسم اتحادیه ای بسیار روشن تر از آن است که نیازمند گفتگو باشد. داستان این جماعت به طور قطع مصداق همان ضرب المثل معروف است که « عرض خود می برد و زحمت دیگران می دارد» با این تفاوت اساسی که در اینجا نیروی آماج مزاحمت، توده های طبقه کارگر ایران است و این طبقه است که تاریخاً بار توهم پردازی و فریبکاری های رفرمیسم کلاً و از جمله رفرمیسم راست اتحادیه سالار را پرداخته است. جنبش کارگری هیچ چاره ای ندارد جز اینکه تکلیف خود را با هر جار و جنجال اصلاح طلبی و از جمله با رفرمیسم سندیکائی و سندیکالیستی درون طبقه کارگر برای همیشه تسویه کند. صد سال تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران فریاد می زند که راه هر نوع رفرم در چهارچوب حاکمیت سرمایه بر روی توده های کارگر مسدود است. جنبش کارگری حتی برای کمترین مطالبه خود مجبور به صف آرائی نیرومند و اعمال قدرت سازمان یافته طبقاتی علیه سرمایه است. گره کار دقیقاً در همین جا، در ملزومات همین صف آرائی و سازمانیابی نهفته است. با مبارزات پراکنده و محدود، حول مطالباتی از نوع لغو قراردادهای موقت کار چندانی از پیش نمی رود، صد سال است که پیش نرفته است و هیچ دستاوردی به بار نیاورده است. باید علیه سرمایه و حول محور مطالبات واقعی ضد کار مزدی متشکل گردید، باید در همین جهنم بردگی مزدی به یک قدرت مهم طبقاتی تبدیل شد، بدون این قدرت ما هیچ هستیم و تا همیشه به صورت هیچ باقی خواهیم ماند. برای اینکه از این وضع خارج گردیم باید دست در دست هم نهیم اما هر نوع اتحاد و تشکل و اعتراض هم لزوماً چاره ساز نمی باشد. این مسأله بسیار مهمی است که اکثریت قریب به اتفاق فعالین کارگری از آن چشم می پوشند و حتی به گونه فاجعه باری حقیقت آن را از توده های کارگر پنهان می دارند. بحث اساسی این است که باید قدرت گردیم. برای اینکه قدرت شویم کافی نیست که خواستار پاره ای مطالبات باشیم، تنظیم منشور خواست ها به هر شکل حتی با دنیائی جار و جنجال ضد سرمایه داری هم مشکلی را از ما حل نمی کند. برای تبدیل شدن به قدرت و میدان داری کارساز قدرتمندانه، مهم تر از هر چیز آن است که عملاً و در عرصه جدال روز طبقاتی اثبات کنیم که افقی فراتر از افق موجودیت نظام بردگی مزدی در پیش روی داریم. بدون داشتن این افق، بدون طرح این افق، بدون آگاهی و اشراف نسبت به چند و چون واقعی این افق و بدون پیکار متحد سازمان یافته ضد کار مزدی برای تحقق این افق ما نمی توانیم قدرت گردیم. با تشکیل سندیکا و گشایش باب چون و چرا با سرمایه داران یا دولت سرمایه داری ما قدرت نمی شویم، بالعکس بر کل قدرت طبقاتی خود چوب حراج می زنیم. با سردادن شعارهای غلیظ و پرطمطراق ضد سرمایه داری اما خزیدن در لاک همان مطالبات رفرمیستی دموکراتیک مآبانه نیز نه فقط یک قدرت کارساز ضد کار مزدی نمی شویم که راه سوار شدن سوارکاران ورشکسته اصلاحات را بر موج خشم و قهر و پیکار خود هموار می سازیم. ما باید به سرمایه داران، به دولت سرمایه داری و به نظام بردگی مزدی به صورت واقعی و عملی اعلام کنیم که خواهان برچیدن بساط سرمایه و سرمایه داری هستیم. باید اخطار کنیم که نسخه واقعی تغییر عینیت موجود را در دست داریم، باید هر چه شفاف تر فریاد زنیم که می خواهیم رابطه تولید اضافه ارزش را از جهان براندازیم، خواسته ها و انتظارات ما همه مطالبات و انتظاراتی است که جامعه سرمایه داری و جهنم سرمایه داری ایران پاسخگوی آن ها نیست، هیچ گاه نبوده است و هر روز بیشتر از روز قبل با آن ها سر جنگ دارد. ما قصد فریب خود نداریم. بسیار خوب می دانیم که در شرائط استیلای سرمایه در جامعه ایران نه فقط سخنی از افزایش دستمزدی واقعی، دارو، درمان، بهداشت، آموزش و پرورش و مهد کودک رایگان، الغاء کار کودکان، نگه داری بی مزد از سالمندان، برچیدن بساط کار خانگی، آزادی سازمانیابی، مبارزه و فعالیت سیاسی، رفع تبعیضات کشنده جنسی و مانند این ها نخواهد بود که حتی امکان فروش نیروی کار و اتزاق با بهای نازل آن نیز از بخش اعظم توده های طبقه ما سلب خواهد شد. برای رهائی از این وضعیت هیچ چاره ای نداریم جز اینکه عملاً اثبات کنیم که آهنگ نابودی حتمی سرمایه داری را داریم. منشور مطالبات ما باید مانیفست جنگ واقعی طبقه ما علیه بردگی مزدی باشد، پیداست که مجرد منشور نویسی دردی از ما دوا نخواهد کرد، هیچ آبی را از آب تکان نخواهد داد و هیچ خفته ای را از خواب بیدار نخواهد ساخت. باید متحد و متشکل شویم و اتحاد و تشکل ما باید حول منشوری صورت گیرد که پیام آمادگی برای برپائی جامعه ای نو و جهانی دیگر باشد. منشوری که مشتی انتظار را به دار حاکمیت سرمایه می آویزد، منشوری که از دولت سرمایه داری می خواهد تا به جای دینی بودن لائیک باشد، تا ستم ملی را کنار بگذارد، تا تبعیضات جنسی را ملغی سازد، تا آزادی تشکل عطا کند، تا روزنامه ها را اجازه انتشار دهد، تا قراردادهای موقت کار را لغو نماید، تا دستمزدهای سنار و سی شاهی را به وقت پرداخت کند، تا بیکاری را کاهش دهد و نوع این ها، منشور پیکار ضد سرمایه داری طبقه کارگر نیست. منشور جنگ ضد کار مزدی ما نمی تواند طومار التجاء توده های طبقه ما به آستان قدرت سرمایه و دولت سرمایه داری باشد. این منشور باید بسیار شفاف اعلام دارد که خواستار محو رابطه سرمایه است و برای این کار دورنمای بسیار روشن عملی دارد. باید این دورنما را بسیار شفاف و عریان و عینی تصویر کند، باید اعلام کند که خواست ما برای بهداشت و درمان و آموزش و همه چیز، بدون هیچ داد و ستد پولی، خواست ما برای یک زندگی انسانی آزاد و مالامال از رفاه یک خواست بسیار جدی است و با این عزم مصمم و اراده بسیار قاطع پشتیبانی می شود که اگر بورژوازی تسلیم نشود ما نظام سرمایه داری را بر سر او خراب خواهیم کرد و کل عینیت موجود را تغییر خواهیم داد. باید ضد کار مزدی متحد و متشکل شد و منشور ما برای این سازمانیابی و اتحاد باید تجلی همه وجوه پیکار ضد کار مزدی ما از جمله دورنمای واقعی و شفاف این پیکار باشد.

ناصر پایدار

سیمای سوسیالیسم - سپتامبر ٢٠١٠