افق روشن
www.ofros.com

کمدی رقص مردگان و تراژدی شوق زندگان


امیر پیام                                                                                                   پنجشنبه ١٢ فروردین ١٣٨٩

جنبش آزادیخواهانه مردم ستمدیده که با شدت و قدرتی بیسابقه نظام حاکم را به لبه پرتگاه سقوط سوق داد در ایستگاه ٢٢ بهمن آنگونه که می توانست ابراز وجود نکرد. بخشی از این نقصان البته ناشی از ایجاد انتظارات غیر واقعی از توان کنونی جنبش برای ابراز وجود در ٢٢ بهمن و تصویر آن به روز مصاف نهایی آزادیخواهی با استبداد و جنبش با رژیم بود. اما این عدم توفیق مردم معترض برای حضور وسیع تر و اعتراض بیشتر در این روز به شادمانی و شور و شعف زیادی در بین دو دسته متخاصم در سیاست ایران منجر شد. یکی در بین ارتجاع حاکم و خامنه ای ها و احمدی نژادها، و دیگری متاسفانه در بین معدودی از چپ های انقلابی و ضد همین رژیم. اگر چه این شادمانی از دو مبنا و انگیزه سیاسی متضاد برمی خیزد اما همسانی آن در بروز احساسی واحد می باید برای چپ هشدار دهنده باشد. پایین تر به تراژدی شوق این انقلابیون و نیز به ناموجهی بروز چنین احساسی از طرف آنان اشاره می کنیم، اما ابتدا نگاهی به کمدی رقص مردگان حاکم بیندازیم.
آیا جمهوری اسلامی دلیلی برای خوشحالی و به وجد آمدن دارد؟ آیا جنبش آزادیخواهانه مردم شکست خورد؟ و آیا ارتجاع حاکم پیروز شد؟ برای پاسخ منفی به این سوالات هیچ نیازی به هوش و ذکاوت زیاد و تحلیل و تئوری پردازی آنچنانی نیست؟ ارتجاع خود را پیروز می نامد و مردم را شکست خورده چون ادامه حیات اش به چنین تصویر سازیهایی گره خورده است. رژیم نیاز دارد به خود و نیروهایش روحیه دهد که سرنگون نمی شود، نیاز دارد باور کند که ماندنی است. تخریب اعتماد بنفس ارتجاع اولین سنگر مهم و تعیین کننده ای بود که جنبش آزادیخواهانه مردم فتح نمود. فتحی که آشکارا پیش درآمد پیروزیهای بسیار بزرگتری است. هیچ درجه از تفوق نیروی نظامی و برتری سرکوبگرانه و رژه اوباش نمی تواند جایگزین شکست روانی شود که به رژیم وارد شد. مبارزه سهمگین و جسورانه و از جان گذشته و شرافتمندانه مردم در مدتی بسیار کوتاه آنچنان پوشالی بودن رژیم و قدر قدرتی آنرا که برای سه دهه خون ریخت تا حکومت کند را برملا نمود که رژیم با مشاهد درماندگی و زبونی اش در مقابل این قدرت عظیم مردم به پا خواسته در وحشتی خرد کننده فرو رفت و اکنون نیز سرگرم تراپی خویش است. از اینرو شادی آن چیزی جز همان رقص مردگان نیست که بر خلاف دهه های گذشته دیگر نه تنها رعب و وحشت نمی آفریند بلکه این حنای بی رنگ موضوع طنز و تمسخر مردم شده است. حقایق سیاسی جاری نیز اینرا ثابت می کند.

پیشروی جنبش آزادیخواهانه

مستقل از آرزوی کسانی که برای خاموشی جنبش آزادیخواهانه بی تابی می کنند و بر سر آن شرط می بندند، مردم شکست نخورده اند به این دلیل ساده که در مسیرحرکت پیشرونده جنبش آنان اتفاق خاصی رخ نداده که بتوان به این نتیجه رسید. حرکت هیچ جنبش توده ای و معترضی یک خط مستقیم و بدونه فراز و فرود نیست. به همان ترتیبی که هر فراز جنبش به معنای پیروزی نهایی آن نیست، هر فرود آن نیز نشانه شکست نمی باشد. این مساله برای جنبش های توده ای درگیر با رژیم های استبدادی که فاقد رهبری چپگرا هستند و توسط طبقه کارگر مستقل و متشکل هدایت نمی شوند بیش از همه صادق است. حضور زیر ظرفیتی جنبش مردم در ٢٢ بهمن را می توان حداکثر یک از فرودهای جنبش بحساب آورد. نظیر همان افتی که بدنبال فجایع کهریزک و اعتراف گیری های تلویزیونی رخ داد و همانموقع نیز رژیم و برخی در اپوزیسیون پایان جنبش آزادیخواهانه را اعلام داشتند. اما دیری نپایید که دیدیم از روز قدس جنبش بار دیگر در ابعادی عظیم و اینبار با رادیکالیسمی فزاینده سر بلند کرد.
شکست جنبش را نه در نوسانات حرکت آن که باید اساسا در رابطه اش با اهداف و مطالبات آن ارزیابی نمود. باید دید که آیا جنبش از مطالبات آزادیخواهانه و برابری طلبانه و بویژه از خواست سرنگونی جمهوری اسلامی دست کشیده است یا نه؟ آیا مردم به ادامه زندگی سیاسی به شیوه سابق تن داده اند؟ آیا اجازه داده اند که رژیم به شیوه سابق حکومت کند؟ آیا مردم با یاس و ناامیدی از وقوع تغییر به پذیرش نظم موجود تن داده اند؟ و آیا به نیروی شان بی اعتماد شده و روحیه خود را باخته اند؟ اعتراضات گسترده در چهارشنبه سوری ٨٨ در اغلب شهرهای ایران که حتی شهری مثل بروجرد برای اولین بار به آن پیوست و شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر جمهوری اسلامی در خیابان تختی طنین افکن شد، به این سوالات پاسخ منفی داد. اما حتی اگر اعتراضات چهارشنبه سوری هم رخ نمی داد، مساله اینست که جنبش آزادیخواهانه مردم اکنون در همه تار و پود جامعه هفتاد میلیونی رسوخ کرده و جاگیر شده است. جنبه عملی و علنی این جنبش نه صرفا در اعتراضات بزرگ خیابانی و در تهران، که همچنین در جمع های کوچکتر اعتراضی در مراکز و محلات اغلب شهرها بروز می یابد.
اعتراضاتی که بهمراه اشکالی نظیر شعار نویسی بردیوارهای شهر و روی پول های جاری و پخش شبنامه در منازل و تولید و توزیع هزاران سی دی مبارزات خیابانی در شهرستانها و سخنرانی های کوتاه و سریع و شعار دادنهای گروهی در اتوبوس و مترو و غیره در جریان است. جنبشی که با تولید انزجار و نفرتی گسترده و بی پایان از رژیم استبدادی آنرا به انزوای بی سابقه ای کشانده و راههای خروج از این انزوا را بر آن بسته است، نه رو به عقب که جنبشی استوار و در حال پیشروی می باشد. کنترل گسترده وسایل ارتباطی فردی و جمعی و جلوگیری وسیع از اطلاع رسانی مستقل و توده ای را به حساب فقدان اعتراضات و خاموشی جنبش گذاشتن نشانه بلاهت سیاسی است. جنبش آزادیخواهانه در زیر این حصار زخیم ممانعت و کنترل و انکار راه خود را بی وفقه به جلو می گشاید.

ارتجاع در بن بست

چیزی پوچ تر از این تصور معجزه گونه پیروزی رژیم اسلامی قابل تصور نیست. ارتجاعی که نتیجه سی سال اقتدار مخوف و خونبارش در عرض فقط چند ماه دود شد و به هوا رفت و همه چیزش از ایدئولوژی و دین و شعائر و قانون و رهبری و اعتبار ساختگی و مشروعیت جعلی و ابهت سرکوبگرانه اش همه و همه بر باد رفت و برهنه و تنها در محاصره میلیونها توده ستمدیده و به پاخاسته قرارگرفت چرا باید یکمرتبه پیروز از آب در بیاید؟ رژیمی که اهانت به رهبرش چنان خط قرمزی بود که عبور از آن به دریافت حکم محاربه می انجامید و اکنون ناچار است بر سر خود بکوبد و با این بسازد که « مرگ بر خامنه ای » نقل و نبات گفتگو های توده های مردم باشد چرا باید برنده فرض شود؟ پوچی و ابتذال این «پیروزی» آنقدر آشکار است که خودشان ناچارند بدنبال هر رجز خوانی صدها بار بابت به خیابان ریختن قافلگیر کننده مردم به یک دیگر هشدار دهند و برای مقابله با خطر بی پایان « انقلاب نرم » و «سرنگونی نرم » تئوری و نقشه و بودجه و آموزش و نیرو و تکنولوژی اختصاص دهند. این سرنوشت محتوم جمهوری اسلامی است که هر روز را در آماده باش کامل برای مقابله با یورش مردم آزادیخواه به شب برساند و شب را با کابوس دایمی سرنگونی به صبح.
شانزده آذر چرخش اوضاع بسمت چپ و ورود به موقعیت انقلابی را آغاز نمود. ششم دی ناقوس مرگ رژیم را بصدا درآورد و آغاز انقلابی بزرگ را بشارت داد. رژیم وحشت زده از مبارزات مردم حقیقتا می پنداشت که ممکن است ٢٢ بهمن به از دست دادن آخرین بندهای کنترل اوضاع و آغاز روند سرنگونی اش بیانجامد. رژیم در روند پر شتاب رادیکالیزاسیون جنبش شمارش معکوس سقوط خود را دید. این وحشت آنقدر عمیق و وسیع و مهلک و آشکار بود که نه فقط جناح مسلط رژیم که همینطور جناح سبز آن از موسوی و کروبی و خاتمی در داخل، تا گنجی و سازگارا و ابراهیم نبوی و مخملباف و مهاجرانی و سروش و کدیور در خارج، ونیز همه فعالان و سران دست راستی به اصطلاح اپوزیسیون رژیم از داریوش همایون ها و خانباباتهرانی ها و فرخ نگهدار ها را به کام خود فرو برد. در واقع کل طبقه سرمایه دار ایران و دولت و دستجات اپوزیسیونی و سیاستمدارنش در اتحاد طبقاتی یکدست و منسجمی گرد آمدند تا اساس قدرت و نظام طبقاتی شان را از پیچ تند و مرگبار ٢٢ بهمن عبور دهند.
به اینترتیب ارتجاع حاکم تنها قادر شد تا سرنگونی قریب الوقوعی را که می پنداشت اندکی به تاخیر اندازد و وقت تنفس کوتاهی را بدست آورد. اما همین فرصت کوتاه نیز با صرف هزینه ای سنگین حاصل شد. رژیم برای عبور از ٢٢ بهمن همه امکانات مادی و معنوی و سیاسی خود را بسیج نمود وبا همه قوا و حداکثر توان به میدان آمد و به اینترتیب توان و نیروی نازلش را در مصاف با آن شرایطی که توده های میلیونی در سراسر ایران به پا خیزند را آشکار نمود. اگر رژیم برای جلوگیری از وقوع انقلاب در تهران ناچار است با همه نیرو ظاهر می شود آنگاه تردیدی نیست که پیروزی انقلابی که همزمان در چند شهر بزرگ رخ دهد از پیش تضمین است. رژیم با ارائه این امکان برآورد واقعی از قدرت اش به جنبش آزادیخواهانه مسیر سرنگونی خود را بیش از پیش تسهیل نمود و بن بست خود را محکم تر ساخت.

تراژدی یک شوق

گفتیم که برخی هم در چپ انقلابی و ضد رژیمی بابت « شکست » جنبش آزادیخواهانه مردم شاد شدند و با شور و شوق غریبی از برای « درست » از آب درآمدن تحلیل شان پایکوبی کردند. اینجا به حاملین این احساس و دلایل و انگیزه های بروز آن کاری نداریم. چرا که وقوع و وجود نفس این احساس است که زیانبار است و برای همه چپ هم زیانبار است و لذا باید به همین پرداخت. احساس شادی از شکست یک جنبش آزادیخواهانه که مطلقا موضوعی شادی آفرین نیست بیانگر تراژدی آن سیاستی است که با فراغ بال به نام کمونیسم به مبارزه ستمکشان پشت می کند، نیازها و مطالبات آنان را تخطئه می کند، به چشم مردم حاضر در سنگرهای خونین خاک می پاشد، چشم خود را بر عاملین سرکوب مردم می بندد، و به اینترتیب مرز بین ستمکش و ستمگر، مرز بین آزادیخواهی و ارتجاع، و مرز بین انقلاب و ضد انقلاب را درهم می ریزد و مخدوش می سازد.
گفته می شود فرق و تمایزی بین جنبش آزادیخواهانه مردم و مبارزات حق طلبانه آنان با جریان ارتجاعی سبز موسوی و کروبی موجود نیست و به همین اعتبار جنبش اعتراضی مردم هم یک جنبش ارتجاعی است. برای لحظه ای چشم خود را بر واقعیت ببندیم و فرض کنیم که چنین است. اما چرا شکست حتی یک جنبش ارتجاعی هم به خودی خود مایه خوشحالیست؟ مگر این جنبش توسط یک جنبش مترقی و آزادیخواهانه و یا توسط جنبش سوسیالیستی کارگران شکست خورده است که جشن پیروزی برپا می کنیم؟ شکست دروغین و ادعایی اگر ذره ای از حقیقت برخوردار باشد آنگاه فقط توسط یک حکومت ارتجاعی و آدمکش حاصل شده است. آیا کمونیست ها از شکست یک طرف در جنگی ارتجاعی بین دو نیروی ارتجاعی خوشحال می شوند؟ آیا خوشحالی برای شکست یکطرف در جنگی ارتجاعی به معنای خوشحالی برای طرف پیروز همان جنگ نیست؟ چنین جنگ هایی اگر برای کمونیست ها از این نظر که انسانهایی در این میان نابود می شوند مایه اندوه نباشد، قطعا شکست یا پیروزی هر طرف آن مایه خوشحالی نیست. اما جدا از این جنبه انسانی، شادمانی برای چنین شکست هایی در عین حال به معنای اعتبار بخشیدن به طرف پیروز نیز هست.
جنبش حاضر حتی با روایت غلط و غیرانسانی ارتجاعی خواندنش و نیز با ادعای کذب و غیر واقعی « شکست» اش، اما از روز هم روشن تر است که به لحاظ معنوی و سیاسی شکست نخورده بلکه در پی سرکوبی خونین حرکت آن کند شده است. کسی که ذوق زده پس از ٢٢ بهمن « پایان » جنبش آزادیخواهانه را مژده می دهد اینرا هم باید بگوید که این « پایان » بدنبال دهها تجاوز و صدها اعتراف و توبه و بیش از سیصد کشته و چهار هزار اسیر و هزاران مجروع و فراری و پناهنده حاصل شد. شکست یک مخالف حتی ارتجاعی توسط نیرویی ارتجاعی و قهار را پیروزی خود نامیدن و آنرا با شور و شوق جار زدن ربطی به فرهنگ و منش کمونیسم مارکس و کارگر آگاه ندارد. این از خصوصیات طبقات داراست که پیروزی به هر قیمتی نیاز حیاتی و معنی زندگی شان است. در این میان اما آنچه رخ داد پنهان کردن نقش ضد انسانی نیرویی هار و سرکوبگر و بی رنگ نمودن ستم وارده به انسانهای تجاوز شده و کشته شده و اسیر شده است.
جنبش کنونی اما جنبش برحق و آزادیخواهانه و برابری طلبانه و شرافتمندانه مردم در ایران است که از نخستین روز بقدرت رسیدن ارتجاع اسلامی آغاز شد و طی سی سال به اشکالی بسیار متنوع جریان داشت و در ماههای اخیر به اوج رسید. این جنبش هیچ ربطی به جریان ارتجاعی سبز آقایان موسوی و کروبی ندارد. اما کسی که با این تبیین مخالف است ولی حداقل برای نفس اعتراضات مردم اندکی حقانیت قایل باشد و آنرا واکنشی به حق به وضعیت ضد انسانی بداند که از سوی رژیم اسلامی به آدمیزاد تحمیل شده است، چگونه قادر است برای شکست این اعتراض آنهم توسط نیروی سرکوبگر رژیمی که می شناسیم به شور و شوق درآید؟ چرا نمی توان هم قاطعانه مخالف ارتجاع سبز موسوی و کروبی بود، هم صمیمانه و پیگیرانه از مبارزات برحق مردم علیه رژیم دفاع کرد و آنرا تقویت نمود، وهم بی ابهام و مصمم برای سرنگونی ارتجاع اسلامی تلاش نمود و این سه جنبه مبارزه را به مبارزه طبقه کارگر و تلاش برای تامین رهبری این طبقه بر جنبش آزادیخواهانه مردم گره زد؟ آیا این ناتوانی بهمراه آن شوق چیزی غیر از تخطئه مبارزه برحق مردم و تطهیر سرکوبگران آنان است؟
اعلام « پایان » جنبش آزادیخواهانه توسط این چپ پس از ٢٢ بهمن از کجا آمد؟ منبع خبری « پایان » جنبش کجاست؟ کسی از بین مردم و جنبش آزادیخواهانه ، مبارزات خود و جنبش مربوطه اش را پایان یاقته تلقی نمی کند. مبارزه با هر افت و خیزی و با هر کم و کیفی ادامه دارد. حتی ارتجاعی نامیدن این جنبش بر حق تغییری در حضور زنده و جاری آن نمی دهد. به یاد آوریم که خبر « پایان » را ابتدا علی خامنه ای در فردای ٢٢ بهمن اعلام کرد که هدف اش پایان بخشیدن سرکوبگرانه به جنبش آزادیخواهانه مردم بود. خامنه ای و ارتجاع حاکم جنبش زنده و رزمنده را پایان یافته اعلام می کنند تا بواسطه سرکوب آنرا پایان بدهند. در واقع اعلام « پایان » جنبش خود بخش مهمی از پروژه سرکوب آنست. در نزد این چپ نیز شاهد امتداد همین سیاست هستیم. ظاهرا چون جنبش آزادیخواهانه را ارتجاعی می خواند خود را به اتخاذ هر سیاستی نسبت به آن مجاز یافته است. پایان جنبش را بشیوه ای هیستریک و پروپاگاندیستی اعلام می دارد تا بسهم خود به آن پایان دهد و از این نیز ابایی ندارد که این « پایان » در صورت وقوع نتیجه مستقیم بخون کشیدن مردم معترض توسط ارتجاع حاکم بوده و به این ترتیب همسو و همنوا با آن علیه جنبش آزادیخواهانه مردم می تازد.
بنابراین چپ انقلابی باید مراقب انعکاس نظرات ارتجاع در صفوف خود باشد. بعضا همسویی و همنوایی سیاست های متضاد در مبارزه سیاسی ناخواسته رخ می دهند و به همین دلیل می توان برای دوری جستن از آنها امیدوار بود. اما هیچ درجه ای از ارتجاعی نامیدن جنبش آزادیخواهانه مردم توجیه کننده هیچ ذره ای از همسویی و مجوزی برای همنوایی با سیاست های ارتجاع حاکم نیست. همه ما به عنوان کمونیست و برای حفظ استقلال سیاسی طبقه کارگر موظفیم که آگاهانه و با دقت نسبت به ممزوج شدن سیاست ها متضاد و مخدوش شدن مرز بین انقلاب و ضد انقلاب هوشیار باشیم و از ممانعت کنیم.

امیر پیام

١ آپریل ٢٠٠٩ - ١٢ فروردین ١٣٨٩

amirpayam.wordpress.com