افق روشن
www.ofros.com

سرکوب» عامل اصلی یا یکی از عوامل رکود!؟»


نشر کارگری «ما»                                                                                          یکشنبه ۲٧ مهر ۱۳۹۳

در مرداد ماه سال جاری نوشته‌ای با عنوان «موانع تشکل‌یابی کارگران ایران» با امضای «جمعی از کارگران تهران» به ایمیل نشر کارگری «ما» رسید و در وبلاگ «ما» منعکس شد. در این نوشته بخش‌های مهمی از مشکلات و مسائلی که در چنددهه‌ی گذشته مانع ایجاد تشکل‌های مستقل و واقعی کارگری بوده است به درستی شمرده شده و به اختصار بررسی شده است. این نوشته عامل سرکوب را به عنوان مهم‌ترین و اساسی‌ترین مانع سازمان‌یابی طبقه‌ی کارگر شناخته و استدلال‌هایی می‌آورد. اما به نظر می‌رسد در اهمیت عامل سرکوب تا اندازه‌ای اغراق شده است. «ما» در نوشته‌ی پیش‌رو به این نکته می‌پردازد که دست‌کم در سه دهه‌ی گذشته، با این که عامل سرکوب همیشه وجود داشته و شدت آن کم هم نبوده است اما فعالیت‌های کارگری در سطوح و شیوه‌های مختلف همواره وجود داشته است. به گفته‌ی دیگر سرکوب و دیکتاتوری علی‌رغم ایجاد سختی و کند کردن روند مبارزه و‌یا گاه حتا بطور موقت متوقف‌کردن آن، اما در مجموع نتوانسته مانع استمرار فعالیت‌های کارگری شود. طبقه‌ی کارگر و فعالان و دوست‌داران آن، اندیش‌مندان طبقه و سازمان‌های مدافع آن (دست‌کم خودشان خود را مدافع می‌دانند) در تمام این دوره کماکان فعال و در صحنه مبارزه حاضر بوده‌اند و هزینه‌های آن را نیز پرداخته و البته دست‌آوردهایی هر چند اندک هم داشته‌اند؛ نیاز به آوردن مصداق و شاهد نیست که طبقه‌ی کارگر، هر چند غیرهمبسته و در بیشتر موارد خودانگیخته، اما همیشه در عرصه‌ی مبارزات روزمره و مطالبات فوری و بی‌واسطه‌ی خود در صحنه حاضر بوده است. فعالان و پیشروان کارگری نیز همواره و گاه در کنار و گاه در بطن طبقه و مبارزات آن حاضر و مطابق با دیدگاه خود فعال بوده‌اند. فعالیت‌های این گروه گاه موثر و مفید، گاه کم‌اثر و غیرمفید و متاسفانه گاه به‌ندرت بازدارنده، اما به هر حال مشهود و قابل ارزیابی بوده است. اندیشمندان و سازمان‌های مدافع طبقه نیز هرچند بیشترین شمارشان پس از تحمل هزینه‌هایی چند مجبور به مهاجرت شده‌اند اما به هر حال هم در مهاجرت و هم پیش از آن در حوزه‌ی نظر و تئوری فعالیت‌های‌شان ادامه داشته است؛ گردهم‌آیی‌ها، پلنوم‌ها و کنگره‌ها برگزار شده، ادغام، وحدت، جدایی و انشعاب نیز ناگزیر اتفاق افتاده و اثرات آن هم مشهود بوده است و اکنون پس از گذشت بیش از سه دهه و تحمل هزینه‌ها و سختی‌های بسیار متأسفانه در وضعیت موجود هستیم. وضعیتی که ناگزیر نبوده و شاید می‌توانست این‌گونه نباشد.
از پیدایش اولین کارگاه‌ها و کارخانه‌های صنعتی به مفهوم مدرن آن در ایران بیش از‌یک‌صد سال می‌گذرد، سابقه‌ی تشکیل و فعالیت اولین تشکل‌های کارگری نیز در همین حدود است و کارگران صنعت چاپ اولین اتحادیه‌های کارگری ایران را در سال ١٢٨۵ شمسی بنیان نهادند. در فراز و فرود‌های متعدد تاریخی (پیروزی و شکست جنبش مشروطه تا زمان به قدرت رسیدن رضاخان، جنگ جهانی دوم و فرار پهلوی اول تا کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢، پس ازکودتا تا فروپاشی استبداد سلطنتی، و سرانجام انقلاب ١٣۵٧ و استقرار نهایی جمهوری اسلامی ایران تا به امروز) فعالیت‌های کارگری، مبارزات این طبقه، دست‌آوردها و سازمان‌یافتگی - و همین‌طور سازمان‌نیافتگی - آن نیز دستخوش دوره‌های رونق، پیشرفت و کسب امتیاز و‌یا سکون و سرکوب و شکست شده است. هم اکنون در پایان‌یک دوره شکست در شرایطی هستیم که به جز سه نوع تشکل کارگری رسمی‌ یعنی شوراهای اسلامی کار، انجمن‌های صنفی کارکری و مجمع نمایندگان کارگری تقریباً هیچ تشکل کارگری مستقل و قدرتمندی در جامعه حضور و فعالیت ندارد؛ پرسش اساسی این است: به رغم حضور‌ یک‌صد‌ساله‌ی طبقه‌ی کارگر و استمرار مبارزات - هر چند این مبارزه ها افت و خیزها و مضمون‌هایی متفاوت و گوناگون داشته است - آن در تمامی این دوران، چرا میزان سازمان‌یافتگی و حضور تشکل‌های طبقاتی آن در چنین وضع اسف‌باری قرار دارد؟ در بحث‌ها و گفتگو‌ها در پاسخ به این پرسش اغلب عامل سرکوب و دیکتاتوری مطرح و عمده می‌شود! ولی آیا واقعاً همینطور است؟ چرا طبقه‌ی کارگر با داشتن این حد از گستردگی و پیشینه تاب مقاومت نیاورده؟ چرا تشکل‌های کارگری، اتحادیه ها و سندیکاها که گاه گسترش کمی قابل ملاحظه‌ای هم داشته‌اند نتوانسته‌اند از این فراز فرودها جان سالم به در برند و‌ یا در پس آن سرکوب‌ها دوباره خود را بازسازی و احیا کنند؟ بررسی چگونگی شکل‌گیری و پاسخ به چرایی متلاشی شدن تشکل‌های کارگری که در دوره‌هایی رشد و نفوذ نسبتاً خوبی هم داشته‌اند طی دوره‌های قبل از انقلاب ١٣۵٧ نیاز به پیگیری و مطالعه‌ی عمیق‌تری دارد و هدف این نوشته نیست اما بررسی وضعیت طبقه‌ی کارگر و تشکل‌های آن در سی‌و‌چندسال گذشته برای‌یافتن روش و راهکارها و گزینش سبک کاری مناسب جهت سازمان‌گری و برون‌رفت از وضعیت موجود، از اهمیت بیشتری برخوردار است.
بدیهی است که برای شکل‌گیری و ایجاد تشکل‌های کارگری تحقق دو شرط (یا پیش‌شرط) کاملاً ضروری است: ‌یکم شکل‌گیری و حضور عینی طبقه کارگر در عرصه جامعه و دوم وجود عنصر «آگاهی» درون طبقه. روشن است که آگاهی طبقاتی خودبه‌خود و ناگزیر در طبقه پدیدار نمی‌شود بلکه در گرماگرم و پروسه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی و با حضور فعال و به هنگام عناصر آگاه و پیشرو است که آگاهی طبقاتی درون طبقه به وجود می‌آید و به نیرویی مادی تبدیل می‌شود. واقعیت این است که در تمامی این دوران هم طبقه‌ی کارگر - هر چند در خود - در عرصه‌های مختلف اجتماعی حاضر بوده و هم در این دوران جامعه درگیر بحرانی حاد و همه‌جانبه بوده است. و به‌طور طبیعی در نظام موجود در تمامی این بحران‌ها طبقه‌ی کارگر که سنگ زیرین آسیا است بیش‌ترین فشارها و بی‌عدالتی‌ها بر او وارد شده است و بنابراین همیشه درگیر مبارزه برای کسب منافع ‌یا دفاع از حقوق ازدست‌رفته‌ی خود بوده است. البته به دلیل در خود بودن و سازمان‌نیافتگی طبقه و نبود دخالت صحیح و به‌هنگام عناصر آگاه و پیشرو این مبارزات اغلب خودانگیخته بوده و دست‌آوردهایی ناچیز و ناپایدار داشته است.
به طور حتم عامل سرکوب در تمامی این سال‌ها اثرگذار بوده و اضافه بر آن در‌یک دوره، وجود شرایط جنگی نیز عامل و بهانه‌ای برای توجیه فزونی سرکوب و سختگیری و در نتیجه کاستن از دامنه و گسترش تحرکات اجتماعی، مبارزه‌ی طبقاتی و فعالیت‌های سیاسی بوده است. این‌یک واقعیت است اما واقعیت دیگری هم هست، این که وجود دیکتاتوری و سرکوب‌ یا موانع قانونی هیچ‌گاه به‌طور اساسی و دست‌کم در میان‌مدت نتوانسته مانعی برای جاری‌شدن مبارزات اجتماعی و به‌ویژه کارگری شود. دیده‌ایم که در سیاه‌ترین روزهای دوران جنگ که هرگونه اعتصاب و مخالفت حرام شرعی تلقی می‌شد و‌ یا در سال‌های بعد از آن، آن جایی که حضور هدفمند و حساب شده‌ی فعالان و پیشروان کارگری در پیوند با انبوه کارگرانِ درصحنه بوده است به‌راحتی و به‌راستی توانسته‌اند پیروز میدان باشند و عامل سرکوب را کنار بزنند! اعتصاب‌های گسترده و مبارزات کارگران در بخش‌های مختلف صنعت مثل شرکت‌های دخانیات، ارج، کفش ملی، کوکاکولا، بنز خاور و . . . همگی در شرایط سرکوب دوران جنگ به وقوع پیوسته‌اند؛ مراسم روز جهانی کارگر سال‌های ٧۶ و ٧٧ در میدان‌های بهارستان و گمرک تهران، مبارزات کارگران شرکت واحد اتوبوس‌رانی تهران و مجتمع نیشکر هفت‌تپه برای تشکل مستقل کارگری، کارگران پتروشیمی، کارگران معادن بافق، مبارزات معلمان و . . . برای امنیت شغلی و علیه شرکت‌های پیمانکاری و خصوصی سازی و . . . همگی در همین شرایط سرکوب رخ داده و هزینه‌ها و البته دست‌آوردهایی درخورتوجه هم داشته‌اند. نمونه‌های گفته شده و موارد کوچک‌تر و کم‌اهمیت‌تری که به آن‌ها اشاره نشده همگی دلالت بر این دارند که طبقه‌ی کارگری وجود دارد؛ این طبقه مسائل و مشکلات و مطالباتی دارد، در فشار است و در جهت دست‌یابی به مطالبات خود مبارزه می‌کند. این مبارزات شدت و گسترش می‌یابد، این‌جا و آن‌جا و در حوزه‌ها و مطالبات اقتصادی روزمره چون بهبود نسبی شرایط کار، افزایش نسبی و اسمی دستمزد و‌ یا دریافت حقوق و مطالبات عقب‌افتاده پیروزی و دست‌آوردهایی هم داشته است. این مبارزات در کلیت خود تاکنون پیوستگی هم داشته‌اند اما جز چند نمونه‌ی استثنایی، موجب پیوند و همبستگی طبقاتی، سازمان‌یابی و ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری نشده‌اند!
حال با این توضیحات مسئله این گونه طرح می‌شود: طبقه‌ی کارگری موجود است و درگیر مبارزه هم هست، آنچه غایب است و ایراد و اشکال دارد چگونگی - کمی و کیفی - حضور و ایفای نقش عنصر آگاه، پیشرو و باورمند به لزوم سازمان‌یابی طبقه‌ی کارگر و مومن به امر دخالت گریِ صحیح، مفید، مؤثر و به‌هنگام و سازمان‌گری درون طبقه است. مشکل در چگونگی –‌یافتن شکل و شرایط مناسب و عملکرد صحیح - کمک به ایجاد آگاهی و‌یا انتقال آن به درون طبقه است. مشکل نبودِ دخالت‌گریِ عنصر آگاه و باورمند به رسالت طبقه‌ی کارگر و نبودِ‌ یاری‌گری و دخالت در پروسه‌ی حرکت از «در خود» بودن به «برای خود» شدن طبقه‌ی کارگر است. حرکت و امری که نه خود به خود تحقق می‌یابد و نه تحت هر شرایطی - و به‌خصوص به‌طور اراده‌گرایانه و بدون درنظرگرفتن ویژگی‌ها و ظرایف خاص کار میان توده‌های طبقه‌ی کارگر- محقق می‌شود. در این دوره و طی این سال‌ها به‌رغم وجود عامل سرکوب و حاکمیت جو پلیسی، عناصر آگاه و پیشرو کم‌و‌بیش در جوار طبقه و پیشروان آن حضور داشته‌اند و هر چند با شدت و ضعف‌های متفاوت اما به هر حال مایه و وقت و انرژی گذاشته‌اند و هزینه و بهای آن را هم پرداخته‌اند اما متاسفانه به دلایلی چند نبود و نشد میسر آن‌چه که در واقع امر باید می‌شد و می‌جوشید! عامل سرکوب و بازدارندگی پلیس همیشه، همه‌جا و در همه‌ی جوامع کم‌و‌بیش وجود دارد و خواهد داشت. مدافعان سرمایه و نظم آن هیچ‌گاه و در هیچ جامعه‌ای میدان را برای فعالیت سازمان‌‌گرایانه در میان طبقه‌ی کارگر باز نخواهند گذاشت چرا که این فعالیت در حقیقت ماهیت و موجودیت‌شان را هدف خواهد گرفت. این در واقع هنر عناصر آگاه و کارگران پیشرو و انقلابی است که باید با استفاده از همه‌ی روش‌ها و امکانات موجود و ممکن از پس همه‌ی این موانع و سدهای همیشه‌موجود در این نظام برآیند و به امر آگاهی‌رسانی و سازمان‌گری طبقه جامه‌ی عمل بپوشانند.
برای اطمینان یافتن از انجام نشدن صحیح نقش و وظیفه‌ی عناصر آگاه لازم است اندکی دقیق‌تر به آنچه در این دوره گذشته است نگاهی کنیم. در دهه‌ی منتهی به انقلاب ۵٧ تقریباً رابطه‌ی ارگانیک و هدفمندی بین عناصر آگاه و انقلابی از‌یک‌سو و پیشروان کارگری در سویی دیگر وجود نداشت. در جاهایی هم که عنصر آگاه درون طبقه (به هر شکل) حضور ‌یافته بود هدف سازمانگری درون طبقه‌ی کارگر (و یا دست‌کم آگاهی‌رسانی در ابعاد وسیع و همگانی) نبود بل‌که عضوگیری کمی از کارگران پیشرو و جذب آن‌ها به سازمان و حزب سیاسی مطبوع عنصر آگاه بود. از انقلاب ١٣۵٧ تا میانه‌ی سال ١٣٦٠ شاهد بیشترین حضور و فعالیت عناصر چپ در میان کارگران هستیم. در این سال‌ها سازمان‌های سیاسی چپ بیشترین فعالیت‌های تبلیغی، آگاهی‌رسانی عمومی و عضوگیری را داشته‌اند و در همین دوره برخورد عقاید و مبارزه‌ی ایدئولوژیک نیز میان این گروه‌ها به مقدار زیادی رایج بوده است. اما متاسفانه در این دوران نیز حضور فعالان چپ و عمل آنها در محیط‌های کار نه سازماندهی طبقه و امر سازمان‌گری که بیشتر حضوری مبلغ و افشاگر و در صورت امکان سازمان‌دهنده‌ی اعتصاب‌ها، تلاش برای انتخاب شدن به‌عنوان نماینده‌ی کارگران و در نهایت جذب کارگران پیشرو به سازمان متبوع خود بوده است. از آن‌جا که موضع این سازمان‌ها نسبت به حاکمیت اغلب سیاسی بود و نه طبقاتی، اشکال مبارزه نیز سیاسی بود و از سازمان‌گری، توانمندسازی و آماده‌سازی طبقه‌ی کارگر برای کسب مطالبات خبری نبود و به همین جهت کارگران هم تأثیر چندانی از این تحرکات نپذیرفتند. دقیقاً به دلیل همین سبک کار نادرست اعمال‌شده است که شاهد بودیم با فاصله‌ی کوتاهی پس از غیبت ناگزیر این عناصر از محیط، اگر نگوییم همه دست‌کم بسیاری از مسائل و مناسبات به روال سابق بر می‌گردد و امتیازات و دست‌آوردهای کسب‌شده‌ یکی پس از دیگری بازستانده ‌یا دیگر تجدید نمی‌شوند! و جای خالی عنصر آگاه نیز هم‌چنان خالی می‌ماند. این روند خیلی سریع در سه ماهه‌ی سوم سال 1360 و سال‌های پس از آن طی شد و در بیش‌تر موارد فقط خاطره‌ای خوب و تحسین‌برانگیز اما دست‌نیافتنی از فعالان آن بر جای ماند.
دهه‌ی شصت و بخصوص سال اول آن دوره‌ی حذف تقریباً کامل این فعالان از محیط‌های کار (کارخانه‌ها) است. بسیاری دستگیر و زندانی و. . . شدند و بسیاری دیگر نیز به دلیل اعمال سبک کاری که در آن زمان رایج و عمومی بود شناخته شده و سوخته بودند و ادامه‌ی حضورشان تقریباً غیر ممکن بود، داوطلبانه محیط‌های کار را ترک کردند و اغلب مجبور به مهاجرت شدند. بیشترین شمار آن بخش کوچکی هم که در محیط‌های صنعت، کارخانه و ‌یا بخش خدمات شانس بقا داشتند حضورشان بیشتر فیزیکی بود؛ تشکیل صندوق‌های قرض‌الحسنه و همیاری، افشاگری‌های کوچک و ابتدایی و احیاناً انتخاب‌شدن به‌عنوان نماینده کارگران در شوراهای اسلامی کار و ‌یا بعضی کارخانه‌ها انجمن‌های صنفی. این‌ها تقریباً تمامی فعالیت این عناصر باقی‌مانده در محیط بود و البته بنا به تشخیص فردی خودشان و یا تبادل تجربه و نظر با ‌یکی دو دوست باقی‌مانده. صادقانه باید گفت به دلیل حساسیت‌هایی که سبک کار نادرست دهه‌ی پیشین در محیط‌ها ایجاد کرده بود شاید در این دوره کار چندان بیشتری هم نمی‌توانست صورت بگیرد. این دهه فرصتی بود برای فعالان چپ، چه آن‌هایی که مهاجرت کرده بودند و چه عناصر باقی‌مانده که بطور اساسی در شکل و شیوه‌ی تاکنونی کار بازنگری کنند و سبک کاری تازه و صحیح برگزینند. فرصتی که استفاده نشد و از دست رفت. بخش‌های خارج‌نشین و مهاجر که خواسته ‌یا ناخواسته ولی به هر حال دست‌شان از محیط‌های کار کوتاه شده بود به تقویت بنیه‌ی تئوریک خود پرداختند و صفوف خود و مرزهای ایدئولوژیک‌شان را پالایش دادند، تمایزهاشان با‌ یکدیگر برجسته‌تر شد و برخورد اندیشه‌ها و مبارزه‌ی ایدئولوژیک‌شان بالا گرفت. تمایلات کارگری، حمایت (البته در حد انعکاس اخبار و صدور اطلاعیه، گاه جمع‌آوری کمک‌های مالی و. . .) از جنبش کارگری و داعیه‌ی ‌یافتن هژمونی بر جنبش کارگری کم‌و‌بیش ولی در بین همه‌ی فعالان و جریان‌ها مشهود بود. البته پرداختن و برخورد نقادانه به سبک کار گذشته و تلاش برای رسیدن به سبک کاری صحیح و منطبق با شرایط و وضعیت موجود به منظور سازمان‌گری و کمک به امر سازمان‌یابی طبقه‌ی کارگر چیزی است که به‌طور واقعی و جدی به آن پرداخته نشد.
اما به هر حال جنبش واقعی، حرکت و مبارزات (البته خودانگیخته) طبقه‌ی کارگر در اعماق جریان داشت و راه خود را می‌پیمود. سراسر دهه‌ی شصت تلاش و مبارزه برای افزایش دستمزد رسمی، اجرای طرح طبقه‌بندی مشاغل، دریافت سهم بیش‌تر در بخش‌های غیررسمی ولی واقعی مزد (مانند عیدی و پاداش، انواع پورسانتاژ و بهره‌وری، پاداش افزایش تولید، کارانه و. . .) و همچنین مبارزه حول قانون کار جریان داشت. امنیت شغلی هنوز مسئله‌ی اصلی و مهم جنبش کارگری نشده بود. سال‌های پایانی این دهه مصادف بود با پیدا شدن تدریجی قراردادهای موقت کار. دهه‌ی هفتاد دهه‌ی شروع تهاجم وسیع به امنیت شغلی کارگران، عمومیت‌یافتن و همه‌گیر‌شدن قراردادهای موقت در روابط کار بود. بنگاه‌های بزرگ صنعتی و دستگاه‌های نیمه‌دولتی و وابسته به دولت درگروه‌های بزرگ کارگران دایمی خود را تسویه و دوباره با قرارداد‌های موقت آن‌ها را بکار گماردند. مبارزات کارگران در این دوره مقاومت در مقابل قراردادی شدن، تلاش برای حفظ دست‌آوردهای ناچیز گذشته حول بخش‌های غیر رسمی دستمزد، حفظ اشتغال وجلوگیری از تعطیلی و انحلال کارخانه‌ها بود. درحوزه‌ی تشکل و سازمان‌یابی، ضمن وجود روحیه‌ی تشکل‌گریزی و نفی تشکل در بخش‌هایی از کارخانجات، در بخش‌های عمده‌ی صنعت در این دهه بخشی کارگران فعال در امور و مسائل صنفی کارگری و پیشروان کارگری تلاش خود را به حفظ شوراهای اسلامی کار در کارخانجات، نفوذ در آن و تقویت آنها معطوف می‌کردند؛ در کارخانه‌هایی که به هر دلیل دیگر شورای اسلامی. . . تشکیل نمی‌شد کارفرمایان، چه دولتی و بخش خصوصی، بی‌محابا می‌تاختند و نیرویی جلودارشان نبود؛ کارگران این واحد‌ها پس از مدتی به این نتیجه می‌رسیدند که شورا هرچند وابسته و کم‌اختیار، ولی به هرحال بودش بهتر از نبودش است. ضرب‌المثلی رایج شده بود و گاه به شوخی به اعضای شوراها گفته می‌شد: «خدا این شورای خائن را از ما نگیرد»! انجمن‌های صنفی کارگری هنوز دوران ابتدایی خود را می‌گذراندند و بحث تشکل‌های مستقل کارگری هم کمتر شناخته شده بود و همه‌گیر نبود، اگر نگوییم ناشناخته. در سال‌های پایانی این دهه قراردادهای موقت کار دیگر به عنوان شکل اصلی و عمومیت‌یافته‌ی استخدام و به کارگماری جا افتاده و پذیرفته شده بود. هر چند فعالان کارگری و پیشروان آن را نقد می‌کردند اما برای مخالفت جدی با آن هیچ اراده‌ی محکم و جدی وجود نداشت و هیچ ابزار کارآمدی هم در دست نبود. در این دهه باز هم شاخص و راهنمای حرکت فعالان و پیشروان کارگری‌ای که در محیط‌های کار مانده بودند دانش، تجربه و تشخیص فردی آنان بود و تبادل نظر و مشاوره با روابط فردی‌ای که در بهترین حالت محفلی کوچک بود.
سراسر دهه‌ی هشتاد امواج خروشان تعطیلی و انحلال کارخانه‌ها، خصوصی‌سازی، بیکارسازی انبوه کارگران و حقوق و دستمزد‌های عقب‌افتاده تمامی عرصه‌های صنعت و محیط‌های کار را فراگرفته بود. مبارزه برای دریافت مزد‌های عقب افتاده و جلوگیری از تعطیلی و انحلال کارخانه‌ها فضا را برای گفتگو و طرح مسائل عمومی‌تر کارگری بازتر کرده بود.
شمار زیاد مشکلات و مسائلی که گریبان کارگران و جامعه را گرفته و چشم‌اندازی هم برای حل‌ یا کم‌رنگ‌شدن‌شان وجود نداشت ناکارآمدی، عدم استقلال و وابستگی تشکل‌های رسمی چون شوراهای اسلامی کار و انجمن‌های صنفی کارگری را برای بخش بسیار زیادی از کارگران آشکار و مسلم کرده و بحث ضرورت تشکل‌های مستقل و کارآمد کارگری دیگر بحث عجیب و دور از واقعیتی نبود و تلاش‌هایی در این رابطه این‌جا و آن‌جا دیده می‌شد. اما در این میان دو مشکل و مانع وجود داشت و دارد: اول این که موقتی بودن کارها و کارگران و نبود امنیت شغلی به مطالبه‌ی بسیار مهمِ نیاز به «تشکل مستقل کارگری» تنه می‌زد؛ با کارگران موقتِ‌ یک، دو یا سه‌ماهه نمی‌شود چندان از تشکل کارگری صحبت کرد. تجربه‌ی «اتحادیه‌ی کارگران قراردادی»، پدیده‌ای که دست‌ساز خانه‌ی کارگر در دهه‌ی هفتاد بود، روی کاغذ بود و هنوز روی میز خانه‌ی کارگر و صرفاً نامی در ذخیره‌گاه آن تا در موقع مقتضی از آن به‌عنوان تشکل زیرمجموعه‌ی خود استفاده کند. اما به هر حال سازمان دادن کارگران قراردادی که امنیت شغلی هم ندارند مشکلی است که جنبش واقعی کارگری و کارگران پیشرو از آن گریزی ندارند و ضروری است راهی برای حل آن پیدا کنند. دوم این‌که در بین فعالان کارگری و کارگران پیشرو چه در میان طبقه و چه خارج از آن، تصور و درک‌ یکسانی از تشکل مستقل کارگری و چگونگی دستیابی به آن وجود ندارد. کم نیستند فعالانی که اصولاً درکی از تشکل کارگری ندارند و الزامی هم در ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری احساس نمی‌کنند! بسیار اند کسانی که بین وظایف و اهداف تشکل‌های (مستقل- صنفی) کارگری و وظایف و اهداف یک سازمان سیاسی و حزب تفاوت چندانی قائل نیستند. در رابطه با تشکل‌های مستقل صنفی کارگری و تفاوت کارکرد، وظایف و اهداف آن‌ها با سازمان‌های سیاسی کارگری در نوشته‌های قبلی نشر کارگری «ما» به تفصیل توضیح داده شده است.
متأسفانه باید گفت دهه‌های شصت و هفتاد شمار زیادی از فعالانی که در محیط‌های کارگری و صنعتی کار می‌کردند اصولا درک درستی از «فعالیت کارگری، «سازمان‌گر بودن» و تلاش برای ایجاد تشکل کارگری نداشتند. اغلب کار و فعالیت کارگری را حضور در محیط، تشکیل صندوق‌های قرض‌الحسنه و همیاری، تلاش برای نزدیک شدن به کارگران پیشرو و رهبران عملی کارگری و در صورت امکان عضوگیری و جذب آن‌ها به سازمان متبوع خود، تشدید مبارزات و اعتراضات کارگران کارخانه‌ها و تند کردن ‌یا رادیکال کردن خواسته‌ها و مطالبات و شعارها، سازمان دادن اعتصاب (البته در این مورد بهتر است گفته شود راه انداختن اعتصاب چرا که جنبه‌ی سازمان‌گری آن کمتر موردنظر بود و تنها محدود به سازمان دادن ‌یک اعتصاب در‌ یک کارخانه و ‌یا کمک کردن و نزدیک شدن به سازمان‌دهندگان و رهبران اعتصاب‌ها بود) مد نظر بود و بالاخره گزارشگری اتفاقات و حرکات و مبارزات کارگران کارخانه‌ها. به همین دلیل دست‌کم طی دودهه بیشترین نمود فعالیت این بخش از فعالان کارگری در عمل گزارشگری و خبررسانی بوده است. مهم‌ترین و اساسی‌ترین بخش وظیفه‌ی فعالان عرصه‌ی کارگری سازمان‌گری و تلاش در راستای متشکل شدن ‌یا متشکل کردن طبقه است و این امر ممکن نمی‌شود مگر آن‌که فعالانی که این هدف را دنبال می‌کنند در محیط‌های کار و فعالیت کارگران حضور مستمر و برنامه‌دار داشته باشند. ضرب‌المثلی است که می‌گوید: «فن شنا را فقط با غوطه‌ور شدن در آب می‌توان آموخت و آموزش داد». امر سازمان‌گری طبقه‌ی کارگر را هم فقط با استقرار در محیط است که می‌توان به پیش برد، راه میان‌بر دیگری برای آن پیدا نمی‌شود.
حضور مستمر و هدفمند در محیط‌های کار و فعالیت و زندگی کارگران کاری است سخت و طولانی، توان، انگیزه و بردباری زیاد می‌طلبد. زمانی بس طولانی و رفتاری سنجیده و برنامه‌دار لازم است که ‌یک فعال کارگری در محیط بتواند مورد اعتماد و احترام دیگران قرار گیرد و اثرگذار باشد. در حالی که بسیار مشاهده می‌شود فعالان کارگری به دلایل مختلف از قبیل سختی کار روزانه، رفتارهای نسنجیده و نادرستی که ادامه‌ی ماندن آن‌ها را در محیط دچار مشکلات امنیتی و اجتماعی می‌کند و . . . پس از مدتی مجبور به ترک محل کار خود می‌شوند. آوردن این نکته و تأکید بر آن به این معنی نیست که تمامی فعالیت‌های کارگری و تلاش‌های عناصر آگاه و پیشرو برای ارتقای جنبش کارگری الزاماً با حضور در محیط کار می‌تواند انجام شود. به دلایل مختلف از جمله بازنشستگی و از‌کارافتادگی و . . . بسیاری از فعالان کارگری از محیط کار منفصل می‌شوند و بعضاً اصولاً نمی‌توانند در محیط مستقر بشوند. ولی همه‌ی این‌ها استثنا هستند و قاعده بر این است که بیشترین شمار فعالان در محیط کار و در روند کار و مبارزات روزانه، امر فعالیت کارگری و سازمان‌گری را پیش ببرند.

نشر کارگری «ما»

مهرماه ١٣٩٣

nashr.ma@gmail.com
http://ma-nashr.blogspot.com