افق روشن
www.ofros.com

نکاتی در تکمیل و تصحیح یک نوشتۀ ارزشمند


محسن حکیمی                                                                                                 شنبه ۵ شهریور ماه ١٣٩٠

نوشته ای با عنوان «نگاهی کوتاه به ایران خودرو از آغاز تا امروز» و امضای «ابراهیم امید» در اینترنت منتشر شده است (اینجا را کلیک کنید). آن گونه که نویسنده یا نویسندگان در آغاز نوشته اند، این کار «حاصل همکاری مستقیم چند کارگر بازنشسته و شاغل ایران خودرو و خانواده های آنان است.» نفس همکاری عده ای کارگر برای تهیۀ گزارشی از این دست دربارۀ محل کار خود اقدامی است بس ارزنده، حتی اگر آن گزارش حاوی نکتۀ جدیدی برای کارگران نباشد. این گونه کارها باعث می شود کارگران فعال و پیشرو مراکز کار و تولید دورهم جمع شوند و علاوه بر بحث و تبادل نظر دربارۀ مسائل مربوط به محل کار خود زمینۀ همکاری و اقدام جمعی و حتی متحد و متشکل شدن برای انجام امور دیگر را نیز فراهم کنند.
اما ارزش نوشتۀ مذکور- که با احساسی ناشی از همبستگی طبقاتی به یاد کارگران کشته شده در سانحۀ هولناک و مرگبار ۵ بهمن ١٣٨٩ در کارخانه ایران خودرو نوشته شده است - تنها به علت همکاری و اقدام جمعیِ تهیه کنندگان آن نیست. کارگرانی که این نوشته را فراهم آورده اند، صرف نظر از اطلاعات جدید و منتشرنشده ای که دربارۀ یک مرکز تولیدی بزرگ و مهم به دست داده اند، گزارش خود را دربارۀ محل کار خویش نه از ملزومات این یا آن ایدئولوژی بلکه از واقعیات و داده های واقعی شروع کرده اند. بی تردید، نقطۀ عزیمت هر گزارشگر و هر شارحی واقعیاتی است که آنان گزارش می کنند یا شرح می دهند. اما در این نیز تردید نیست که در دنیایی که ما زندگی می کنیم هرکدام از ما کارگران دنیا را از روزنۀ یک ایدئولوژی خاص، که در طول زمان در اذهان ما رسوب کرده است، می نگریم و ارزیابی می کنیم. در مورد اکثریت قریب به اتفاق کارگران این ایدئولوژی همان نوع آشکار و راست ایدئولوژی حاکم بر دنیای کنونی است که از همان بدو تولد از زمین و آسمان و در و دیوار و روزنامه و رادیو و تلویزیون و... بر دید و دریافت ما تلنبار می شود. مثلا اکثریت کارگران، بر اساس آموزه ها و ایدئولوژی های حاکم بر دنیای کنونی، مالکیت خصوصی را حق طبیعی و مشروع ثروتمندان و صاحبان قدرت می دانند، همان گونه که فروش نیروی کار خود برای امرار معاش را سرنوشت محتوم و مقدر خویش می دانند که در آن چون و چرا نمی توان کرد. خبرنگاران، گزارشگران و فعالان کارگریِ اصلاح طلب علی العموم مسائل دنیای پیرامون خود را با این پیشداوری های ایدئولوژیک و عقیدتی گزارش می کنند. اما نگاه ایدئولوژیک در درون طبقۀ کارگر به ایدئولوژی راست و آشکارا طبقاتی منحصر نمی شود. هستند فعالان کارگریِ اندک شماری که با این نوع نگاه خاص به جامعه مخالف اند و مثلا از الغای مالکیت خصوصی یا لغو خرید و فروش نیروی کار سخن می گویند اما این مخالفت را نه با دیدگاهی جنبشی و غیرایدئولوژیک بلکه از زاویه ملزومات یک ایدئولوژی دیگر، یعنی ایدئولوژی چپ (مارکسیسم)، ابراز می کنند. حُسن نویسنده یا نویسندگانِ «نگاهی کوتاه به ایران خودرو از آغاز تا امروز» این است که از تحمیل ذهنیات ایدئولوژیک خود بر واقعیت ایران خودرو پرهیز کرده و کوشیده اند که این واقعیت را همان گونه که هست - و نه آن گونه که آن ها دوست دارند باشد - بیان کنند. این کوشش ارجمند از یک سو متوجه این نکته بوده که واقعیت حمایت تودۀ کارگران ایران خودرو از سرمایه داری چون خیامی یا مدیری چون غروی بی کم و کاست وهمان گونه که بوده است بیان شود و شرح این واقعیت سرمایه دارانه فدای گرایش ضدسرمایه دارانۀ نویسنده یا نویسندگان نشود و، از سوی دیگر، مراقب بوده که علت این حمایت را برای کارگران مخاطب خود توضیح دهد و نشان دهد که، برخلاف آنچه در دنیای موجود تبلیغ می شود، حمایت کارگر از این یا آن سرمایه دار در این یا آن مقطع زمانی به هیچ وجه دلیلی بر حقانیت سرمایه داری نیست.
با این همه، نویسنده در این روش خود پیگیر نیست و در بخش پایانیِ نوشته («سخن آخر») به همان روش معمول داوری و ارزیابی ایدئولوژیک بازمی گردد. اما پیش از آن که جلوتر بروم و به این بحث بپردازم، لازم است به مواردی از خطا در نوشتۀ ابراهیم امید اشاره کنم. این خطاها بیشتر از سهل انگاری و بیدقتی سرچشمه گرفته اند، اما هم از نظر احترام به مخاطبان نوشته و هم به لحاظ لطمه ای که به اعتبار نوشته می زنند لازم است که تصحیح شوند.
١-در صفحه ٩ آمده است، « در بهار ١٣۵۴ اعلام شد ایران ناسیونال بزرگ ترین کارخانه صنعتی کشور است که با فروش ١/٩ میلیارد تومان و دارایی متجاوز از یک میلیارد تومان به دولت ٢۵/٩ میلیون تومان مالیات پرداخته است.»
نخست آن که لازم است منبع این ارقام ذکر شود. ابراهیم امید نه تنها در این مورد بلکه به طور کلی منابع مورد استفاده خود را ذکر نکرده است. خواننده حتما باید بداند که نویسنده در گزارش خود به چه منابعی استناد کرده است تا در صورت لزوم بتواند به آن منابع رجوع کند. ثانیا، رقمی که در اینجا برای دارایی ایران خودرو در سال ١٣۵۴ آمده با آنچه در صفحه ٣٨ ذکر شده متفاوت است. در صفحۀ ٣٨ آمده که در سال ١٣۵٣ سرمایۀ ایران خودرو ۵٧٩ میلیون و ١٢۵ هزار دلار بوده است. اگر منظور از «سرمایه» همان «دارایی» باشد، چگونه ممکن است سرمایۀ ایران خودرو در سال ١٣۵٣، ۵٧٩ میلیون و ١٢۵ هزار دلار بوده باشد اما یک سال بعد یعنی در سال ١٣۵۴ این سرمایه به یک میلیارد تومان کاهش پیدا کرده باشد؟ باتوجه به این که در آن سال ها هر دلار معادل هفت تومان بود، رقم ۵٧٩ میلیون و ١٢۵ هزار دلار معادل ۴ میلیارد و ۵٣ میلیون و هشت صد و هفتاد و پنج هزار (۴٠۵٣٨٧۵٠٠٠) تومان می شود. به این ترتیب، بر اساس ارقامی که در نوشته آمده، سرمایۀ ایران خودرو در سال ١٣۵٣، چهار میلیارد تومان بوده اما سال بعد این سرمایه یک میلیارد تومان شده است! این آمار نه با واقعیت می خواند و نه با آنچه نویسنده خود در بارۀ افزایش سرمایۀ ایران خودرو در آن سال ها گفته است، مطابقت می کند. به نظر می رسد که رقم یک میلیارد تومان برای سرمایۀ ایران خودرو در سال ١٣۵۴ - سال اوج رونق اقتصادی رژیم شاه - درست نباشد.
٢- در ص ١٠ آمده است : « با استقرار کامل حکومت جدید [منظور، جمهوری اسلامی است] و تدوین قانون کار، ساعات کار به ٤٤ ساعت در هفته تبدیل شد و با تصفیه و اخراج کارگران انقلابی، شوراهای کارخانه ها شوراهایی کاملا حکومتی و فرمایشی شدند.»
با توجه به ترتیب آنچه در اینجا دربارۀ «تدوین قانون کار» و انحلال «شوراهای کارخانه ها» گفته شده، این جمله می تواند این شبهه را ایجاد کند که گویا شوراهای کارگری پس از تدوین قانون کار منحل شدند، به طوری که گویا جمهوری اسلامی منتظر بود قانون کار تصویب شود تا بتواند شوراها را با استناد به قانون منحل کند. این جمله باید تصحیح شود تا این شبهه احتمالی برطرف گردد. نویسنده حتما می داند که شوراهای کارگری در همان سال های نخست دهۀ شصت، که قانون کار جمهوری اسلامی هنوز تدوین و تصویب نشده بود، سرکوب و منحل شدند و کارگران پیشرو و آگاه عضو این شوراها یا دستگیر و زندانی و بعضا اعدام شدند و یا از محل کارشان گریختند تا جان به در برند. قانون کار جمهوری اسلامی پس از چند سال این دست و آن دست شدن سرانجام در سال ١٣٦٩ به طور نهایی تصویب شد، آن هم نه توسط مجلس بلکه از سوی «مجمع تشخیص مصلحت نظام». یادآوری می کنم که پیش نویس اول قانون کار در زمانی که احمد توکلی وزیر کار بود، نوشته شد. توکلی اگر چه وزیر کار میرحسین موسوی بود اما با او اختلاف داشت. در این پیش نویس، حتی واژۀ «کارگر» به کار نرفته بود و به جای آن از «کارپذیر» استفاده شده بود. علاوه بر این، در این پیش نویس رابطۀ کارگر و کارفرما نه بر اساس خرید و فروش نیروی کار بلکه بر اساس «مضارعه» (که رابطه ای فئودالی است) تعریف شده بود. این پیش نویس با مخالفت جناح «چپ» رژیم (که بعدا «اصلاح طلب» شد) رو به رو گردید و در مجلس رای نیاورد. پیش نویس دیگری نوشته شد که در2 مهر ماه ١٣٦٨ در مجلس تصویب شد، اما شورای نگهبان با آن مخالفت کرد و آن را به مجلس بازپس فرستاد. کشمکش بین مجلس و شورای نگهبان بر سر این قانون ادامه یافت تا آن که سرانجام «مجمع تشخیص مصلحت نظام» - که خمینی آن را برای رفع اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان تشکیل داده بود - در ٢٩ آبان ١٣٦٩ آن را با تغییراتی تصویب کرد و این قانون برای اجرا به دولت ابلاغ شد.
٣- در ص 10 به تئاتر «عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال» اشاره شده اما نام نویسنده و کارگردان این تئاتر ذکر نشده است. هم به لحاظ رعایت حقوق نویسنده و کارگردان این نمایشنامه و هم از نظر لزوم ارائۀ اطلاعات مربوط به آن به خوانندگان و به ویژه کارگران جوانی که رویدادهای آن سال ها را ندیده اند و نمی شناسند بهتر بود نام «سعید سلطان پور» به عنوان نویسنده و کارگردان این تئاتر ذکر شود.
۴- در صفحات ١۴ و ١۵ و ١٦ آنجا که حرکت اعتراضی زنان کارگر ساکن پیکانشهر شرح داده شده است، جز یکی دو مورد در جاهای دیگر از این زنان به عنوان «خانم» یاد شده است. فکر می کنم کاربرد عناوین و القابی چون «خانم» و «آقا» برای زنان و مردانِ مورد اشاره در گزارشِ مورد بحث درست نیست و کارگران پیشرو و بافرهنگی که این گونه گزارش ها را می نویسند نباید در این گونه موارد این القاب را به کار برند. بدیهی است که بسیاری کسان این القاب را برای احترام گذاشتن به مخاطب و فرد خاص مورد اشاره خود به کار می برند، به طوری که این احساس وجود دارد که اگر این القاب را به کار نبریم به مخاطب و فرد خاص مورد اشاره خود بی احترامی کرده ایم. شاید کاربرد این القاب در این حالت خاص قابل توجیه باشد، اما آنجا که به جمعی از زنان یا مردان کارگر و مبارزات آنان اشاره می کنیم طبعا داریم با احترام از آنان یاد می کنیم و هیچ کس عدم کاربرد «آقا» و «خانم» را برای این مردان و زنان حمل بر بی ادبی نسبت به آنان نمی کند.
۵- در ص ١٩، آنجا که به ایجاد تعاونی های خاص و اعتبار در زمان مدیریت غروی در ایران خودرو اشاره شده، از «سرمایه اولیه کارگران» در این تعاونی ها سخن رفته است. با توجه به آنچه نویسنده در مورد این تعاونی ها گفته است و به ویژه با توجه به این سخن یکی از نمایندگان کارگران در جریان سانحۀ ۵ بهمن ١٣٨٩ خطاب به استاندار تهران که «تعاونی خاص دزد خانه است و پول ما به جیب آقایان سرازیر می شود»، نمی دانم تا چه حد درست است که از سرمایۀ کارگران در این تعاونی ها صحبت کنیم. وقتی هیئت مدیره این تعاونی ها از مدیران و روسا (و نه کارگران) تشکیل می شود، سهم ماهانۀ کارگرانِ عضو تعاونی به گونه ای توهین آمیز از حقوق آن ها کسر می شود (به جای آن که به کارگران احترام بگذارند و بخواهند که کارگران خودشان داوطلبانه این سهم را بپردازند) و در مجامع عمومی این تعاونی ها نیز مدیر عامل یا یک مدیر به عنوان «وکیل»! به جای کارگرانِ عضو تصمیم گیری می کند، در این صورت به رسمیت شناختن چیزی به نام «سرمایه کارگران» در این تعاونی ها جز این که کارگران را به عنوان «سرمایه دار» بدنام کند بی آن که در ازای این بدنامی لااقل حق و حقوق یک سرمایه دار برای تصمیم گیری در مسائل این تعاونی ها را برای آنان به ارمغان آورد، چه حاصلی برای کارگران دارد؟
٦- در ص ۴٠ نویسنده با آن که به درستی مزد را «قیمت نیروی کار» تعریف می کند، اما از سر سهو و بیدقتی به جای «قیمت نیروی کار» ترکیب نادرست و بی معنیِ «قیمت مزد» را به کار برده است، که باید تصحیح شود.
حال بپردازیم به «سخن آخر» نویسنده. «سخن آخر» با شکل گیری و حاکمیت سرمایه داری در ایران در دهه ١٣۴٠ شروع می شود و پیدایش کارخانه ایران ناسیونال و طبعا پیامدهای آن یعنی انباشت و گسترش ثروت در یک سو و فقر و فلاکت و بیکاری در سوی دیگر را با این پدیده توضیح می دهد. بحث من به این روش توضیح مربوط می شود که جلوتر از آن به عنوان روش ایدئولوژیک یاد کردم. خواننده حق دارد اگر بپرسد نویسنده چگونه و بر اساس کدام تحقیق به این نتیجه رسیده است که آنچه در فصل های پیشین نوشته دربارۀ ایران خودرو بیان شده معلول نظام سرمایه داری است؟ «سخن آخر» نویسنده فاقد چنین تحقیقی است. به جای چنین تحقیقی، نویسنده خواننده را از یک زمین واقعی - که در فصل های پیشین نوشته به خوبی و به درستی به تصویر کشیده شده است - به فضایی انتزاعی به نام «سرمایه داری» می برد و می کوشد واقعیاتی را که برای این خواننده کاملا ملموس و آشناست با چیزی ناملموس به نام «سرمایه داری» توضیح دهد. به نظر من، «سرمایه داری» چیزی است که نویسنده در آخرِ تحقیق باید به آن می رسید. او می بایست «سخن آخر» را نه از موجودی انتزاعی به نام «سرمایه داری» بلکه از واقعیات پایانِ فصل های پیش از آن شروع می کرد. انتظارخوانندۀ کارگری که فصل های اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم را خوانده است و اکنون می خواهد نتیجه گیری نوشته را بداند این است که «سخن آخر» نویسنده از توضیح مشاهدات عینی و مشخص فصل های پیشین شروع شود و از آنجا به سوی نتیجه حرکت کند. برجسته ترین مشاهده عینی و مشخصی که فصل های پیش از «سخن آخر» با آن پایان می یابد این است : حاصل پنجاه سال تولید در کارخانه ایران خودرو سود ١٣١٣ میلیارد تومانی در سال ١٣٨٩ برای صاحبان آن از یک سو و لت و پارشدن کارگران در حادثۀ ۵ بهمنِ همین سال از سوی دیگر است. این تصویر ایران خورو فقط در سال ١٣٨٩ است. هر سال از این نیم قرن تولید کمابیش و با شدت و ضعف هایی شاهد چنین وضعیتی بوده است، به طوری که اکنون ایران خودرو را در یک نمای کلی می توان این گونه نمایش داد : انبوه بیکران خودرو و گسترش غول آسای قلمرو تولید و توزیع آن ها و انواع جدیدشان تا حد تبدیل این کارخانه به یک امپراتوری عظیم خوروسازی در یک سو و ده ها هزار کارگر شاغل اما خسته، از نفس افتاده، مکیده شده، پژمرده و پلاسیده، بی نصیب از کوهساران ثروت ایران خودرو، فاقد امنیت شغلی، نگران از دست دادن کار، بیمار و ازکارافتاده و بازنشسته، دست و پا شکسته وزخمی، قلع و قمع و سلاخی شده و، از همه این ها هولناک تر، رهاشده در برهوت بیکاری و فقر و بی پشت و پناهی و بیرحمی در سوی دیگر. گوشۀ کوچکی از این تصویر در سخنان نمایندگان کارگران خطاب به عوامل حکومت و مدیران ایران خودرو (در جریان حادثۀ ۵ بهمن ٨٩) این گونه انعکاس یافته است :
«روزهای تعطیل مجبوریم سرِ کار بیاییم. درصورت غیبت از نمرۀ آکوردمان (پاداش افزایش تولید) کم می شود. با تکرار غیبت، نمره بیشتری کسر می شود و در آخر به جرم تحریک کارگران و اخلال در تولید اخراج می شویم. فشار کار بسیار بالاست. خط توقف ندارد. حتی اگر بخواهیم دست شویی برویم بدون اجازه امکان ندارد. بیماری های استخوانی و مفاصلی، دیسک کمر، گردن و پادرد بسیار شایع است... بسیاری از پرسنل بیماری خود را مخفی می کنند تا اخراج نشوند... نیروهای حراست بسیار زیاد هستند و سربار شرکت اند. از بیکاری، کامپیوتر بازی می کنند و در چنین روزهایی آدم فروشی می کنند... آکورد ما با توجه به این که هرسال افزایش تولید داریم و با توجه به گرانی و تورم کمتر هم شده است. با افزایش سن ما تولید نیز زیاد می شود و ما دیگر قدرت قبل را نداریم. چرا کارگر بیشتر استخدام نمی کنید؟... پاداش های کلان و هزینه ریخت و پاش های مدیران را ما کارگران می دهیم... شما مدیران همگی دزد هستید و با پیمانکاران شیرۀ جان ما را می مکید... آقای دهنادی! (یکی از قائم مقام های مدیرعامل) سه تا مدیرعامل عوض شده و تو هنوز قائم مقام هستی. شرکت را داری می چاپی. در شرکت های تابعه هم عضو هیئت مدیره هستی. کارخانه باید از قطعات ساخت کارخانه شما جنس تهیه کند. من عیدی 300هزار تومان می گیرم و تو ماشین گراند ویتارا. تازه بازهم ناراضی هستی. از جان کارخانه چه می خواهی؟ چرا نمی روی؟»
هرگونه تحقیقی دربارۀ ریشه یابی وضعیت ایران خودرو و بدین سان چاره جویی برای علاج آن باید از این سخنان آغاز شود. یکی عیدی فقط ٣٠٠ هزار تومان می گیرد دیگری ماشین ده ها میلیونیِ گراند ویتارا. چرا؟ آیا دومی بیشتر از اولی کار می کند؟ چنین نیست. او اصلا کار نمی کند. بود و نبودِ او نقشی در تولید ندارد. غیبت و حتی فقدان کامل او باعث توقف تولید نمی شود، در حالی که امثال اولی حتی اگر یک روز غیبت کنند کار می خوابد. با این همه، اولی که در تولید نقشی تعیین کننده دارد کارگر پیمانکار ایران خودرو است که هر لحظه در معرض پرتاب شدن به مرگزار بیکاری و گرسنگی است حال آن که دومی که هیچ نقشی در تولید ندارد بلکه سربار آن است و از محل کار اولی پاداش می گیرد و ریخت و پاش می کند قائم مقام مدیرعامل گروه صنعتی ایران خودرو است و هر لحظه اراده کند صدها نفر مثل اولی را از کارخانه بیرون می ریزد. این چگونه کارخانه وارونه ای است که در آن کسی که کار می کند این گونه خوار و بی مقدار است و آن که دست به کار نمی زند خدایی می کند؟ در پاسخ به این پرسش بسیاری از کارگران ممکن است بگویند تا بوده چنین بوده و از این پس نیز چنین خواهد بود. به کسانی که این پاسخ را می دهند باید گفت چنین نیست. تاریخچه خودِ ایران خورو – که در همین نوشتۀ ابراهیم امید آمده است – نشان می دهد که چنین نیست. تا پیش از دهۀ ١٣۴٠ اساسا چیزی به نام «ایران ناسیونال» (سَلَف ایران خودرو) وجود نداشت و هیچ معلوم نیست که در آینده نیز چیزی به اسم «ایران خودرو» وجود داشته باشد. در مقطع زمانیِ خاصی شرایطی فراهم شده تا یک مرکز تولیدی به وجود آید و شماری از انسان ها زیر یک سقف جمع شوند و به تولید خودرو بپردازند. پیش از پیدایش این مرکز تولیدی این شرایط وجود نداشته است و با از میان رفتن این شرایط ایران خودرو نیز دیگر ایران خودروِ کنونی نخواهد بود. پس، ایران خودرو و تمام پیامدهای آن - که در بالا به آن ها اشاره کردیم – معلول شرایط و اوضاع و احوال تاریخی خاصی است. تولید به شیوۀ ایران خودرو پیش از این شرایط و اوضاع و احوال وجود نداشته و پس از آن نیز وجود نخواهد داشت. پس این حرف که «تا بوده چنین بوده و پس از این نیز چنین خواهد بود» حرف درستی نیست. شرایط و اضاع و احوال تاریخی قابل تغییر است و انسان ها می توانند آن را تغییر دهد. در اینجا ما فقط در بارۀ ایران خودرو و تولید به شیوۀ ایران خودرو صحبت می کنیم. وگرنه می توان نشان داد که انسان ها به طور کلی در طول تاریخ شیوۀ برخورد خود را با طبیعت برای تولید وسایل زندگی خویش تغییر داده اند.
پس، شیوۀ تولید در کارخانۀ ایران خودرو برای تهیۀ یکی از وسایل زندگی یعنی خودرو و تمام پیامدهای این شیوۀ تولید از جمله جایگاه وارونۀ انسان ها در آن - که در بالا به آن اشاره کردیم - از دل شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی و تاریخی خاصی به وجود آمده است که اگر می خواهیم به علت زندگی نابسامان خود پی ببریم باید این شرایط را بشناسیم. دراین شرایط نیز هیچ چیز پیچیده و غامضی وجود ندارد و به سادگی و بی هیچ گونه پیچ و خمی در همان آغاز نوشتۀ ابراهیم امید بیان شده است : «کارخانه ایران خورو ١٢ مهرماه ١٣۴١ با نام ایران ناسیونال و با هدف تولید انواع خودرو با سرمایه ای حدود ١٠ میلیون تومان در خیابان اکباتان تهران تاسیس شد. موسسان و گردانندگان اصلی آن برادران خیامی - احمد و محمود - بودند. آن ها زمینی در بین جاده مخصوص و اتوبان تهران - کرج خریدند و بعد از ساخت و ساز سالن و تجهیز آن به ابزار و دستگاه های لازم، از ٢٨ اسفند ١٣۴٢ تولید اتوبوس OP را شروع کردند.» پس یک شرط اساسی تولید به شیوۀ ایران خودرو، داشتنِ پول برای خرید زمین کارخانه و احداث سالن تولید و تجهیز آن به ابزار و دستگاه های لازم است. اما چه کسی قرار است در این سالن و با ابزار و دستگاه های آن کار کند؟ کارگر، کسی که جز نیروی کارش چیزی دیگری برای امرار معاش و زنده ماندن ندارد. چنین انسانی را کجا می شد پیدا کرد؟ آن زمان، کارگر را در مقیاس وسیع و برای کار در کارخانه ای چون ایران خودرو که در عین حال نیروی کارش را هم ارزان بفروشد فقط در روستاها می شد پیدا کرد : « در ابتدا برای خط تولید اتوبوس اکثر کارگران از مشهد، زادگاه خیامی ها، آورده شدند و در ادامه از تمام روستاهای ایران به کارخانه آمدند.»
به این ترتیب، تولید در ایران خودرو به دو پیش شرط انسانی نیاز دارد : مالکان وسایل تولید که نیروی کار کارگران را می خرند ( آن زمان برادران خیامی و اکنون دولت جمهوری اسلامی) و صاحبان نیروی کار یا کارگران که نیروی کار خود را به مالکان وسایل تولید می فروشند و در ازای آن مزد می گیرند. تولید در ایران خودرو بر مدار همین رابطۀ خرید و فروش نیروی کار می چرخد. اشکال اساسی و علت خواری و بی ارزشی جان کارگران ایران خودرو از یک سو و عرش نشینی و فرمانروایی مدیران و صاحبان این کارخانه از سوی دیگر از همین رابطه سرچشمه می گیرد. چرا؟
برای پاسخ به این پرسش، بازهم به نوشته ابراهیم امید رجوع می کنیم. طبق این نوشته، سرمایه ١٠ میلیون تومانی ایران ناسیونال در سال ١٣۴١ در عرض ١٢ سال یعنی در سال ١٣۵٣ به بیش از ۴ میلیارد تومان رسیده است. پرسش این است : این سودآوری عظیم و افزایش سرمایه از کجا آمده است؟ هیچ یک از اجزای وسایل تولید ایران خودرو یعنی زمین، سالن تولید، ماشین آلات، مواد اولیه و... به خودی خود نمی توانسته است سود تولید کند. بدیهی است که خیامی برای هرکدام از این وسایل پول پرداخته بود. اما این پول - و درست تر بگوییم، ارزش این وسایل - همزمان با استهلاک آن ها مستهلک می شده است و این وسایل نمی توانسته است با استهلاک خود ارزشی افزون بر آنچه داشته است تولید کند. فقط یکی از کالاهایی که خیامی خریده بوده می توانسته است ارزشی بیش از آنچه صرف خرید آن شده تولید کند، و آن هم کالای زنده ای به نام «نیروی کار» کارگران بوده است. بنابراین، سود کارخانه ایران ناسیونال و افزایش عظیم سرمایه آن از نیروی کار کارگران بیرون کشیده شده بود. همین طور است رقم ١٣١٣ میلیارد تومانی ایران خودرو در سال ١٣٨٩. تنها منبع این سود، ارزشی است که کارگران ایران خورو در طول سال ١٣٨٩ تولید کرده اند. اما عیب رابطه خرید و فروش نیروی کار تنها این نیست که کارگران در آن استثمار می شوند، یعنی با کار خود مدام سرمایه دار را ثروتمندتر و خود را فقیرتر می سازند. علاوه بر این، و همان گونه که ابراهیم امید به درستی گفته است، کارگر با فروش نیروی کار خود اختیار کامل مصرف آن را به کارفرما واگذار می کند و بدین سان از هرگونه حق دخالت و تصمیم گیری در جریان تولید و این که چه چیزی و چه قدر و چگونه تولید شود محروم می گردد. بی حقوقی مطلق کارگران ایران خودرو از یک سو و حقوق بیش از اندازۀ صاحبان و مدیران سرمایه دار آن از سوی دیگر از همین جا ناشی می شود. تنبیه کارگران ایران ناسیونال با تخت شلاق در زمان خیامی و لت و پارشدن کارگران ایران خودرو در زیر کامیون ها و دستگاه های تولید در زمان جمهوری اسلامی از همین جا ناشی می شود. این سرنوشت کارگر است در تمام ایران و در تمام دنیا، نه فقط در ایران خودرو. اگر جایی در دنیا وجود دارد که با کارگران این گونه رفتار نمی شود و آنان از این یا آن حق انسانی برخوردارشده اند آن حقوق را کارگران فقط و فقط با مبارزه و جان فشانی به دست آورده اند. تا آنجا که به رابطه خرید و فروش نیروی کار مربوط می شود، این رابطه هیچ حقی را برای کارگر به رسمیت نمی شناسد مگر حق فروش نیروی کار. بی شک، کارگران ایران خودرو نیز باید برای به دست آوردن این حقوق انسانی مبارزه کنند. اما برای یک لحظه نیز نباید تردید کنند که این حقوق را باید برای برچیدن بساط سرمایه یعنی رابطه انسان ستیز خرید و فروش نیروی کار به کار برند.
و نکته آخر : پیداست که یکی از دغدغه های ابراهیم امید برای نوشتن «نگاهی کوتاه به ایران خودرو از آغاز تا امروز» این است که زمینه های اقتصادی دفاع بسیاری از کارگران قدیمی ایران خودرو از سرمایه داری چون خیامی یا محبوبیت مدیری چون غروی از نظر نسل بعدی کارگرانِ این شرکت را توضیح دهد. او در جایی از نوشتۀ خود می نویسد : « در دوران غروی، اتخاذ سیاست دوران سازندگی و تبدیل ایران خودروی در حال رکود به قطب صنعت کشور به سرمایه گذاری کلان و ایجاد زمینه های فنی و روحیه فداکاری و انگیزه بالای کارگران احتیاج داشت، پس باید سرکیسه را شل می کردند.» نویسنده به این ترتیب می خواهد به کارگران بگوید اگر در دوران غروی وضع کارگران نسبتا بهتر بوده علت اش این نبوده که او تولید را به سود کارگران مدیریت کرده است، بلکه در زمان او برنامه دولت عبارت بود از «سازندگی» و همین امر ایجاب می کرد که تولید در ایران خورو رونق یابد. این نکته درست است، اما هنوز توضیح نمی دهد که چرا در دوران رونق سرمایه با آن که تشدید استثمار کارگران همچنان ادامه دارد و حتی ممکن است بیشتر هم شود اما بسیاری از کارگران احساس می کنند وضع شان بهتر شده است. فکر می کنم این نکته مهم را باید برای کارگران توضیح داد که این احساس به این علت در ما به وجود می آید که ما معمولا سطح کنونی زندگی خودمان را فقط با گذشتۀ خویش مقایسه می کنیم. سطح کنونی زندگی ما اگر نسبت به گذشتۀ خودمان بدتر شده باشد می گوییم فقیرتر شده ایم، که البته درست است، اما اگر نسبت به همان گذشته بهتر شده باشد می گوییم مرفه تر شده ایم، که لزوما درست نیست. در مقاطعی از رونق سرمایه ممکن است سطح زندگی کارگران نسبت به گذشتۀ خودشان ارتقا یابد اما نسبت به سطح زندگی مدیران و سرمایه داران بسیار پس رود. در این حالت نیز کارگران در واقع فقیرتر شده اند، اما نسبت به زندگی سرمایه داران و نه نسبت به زندگی گذشتۀ خودشان. دوره های رونق مدیریت خیامی یا غروی ضمن آن که تشدید استثمار به شیوۀ مطلق همچنان ادامه داشت، استثمار کارگران ایران خودرو بیشتر به شیوۀ نسبی تشدید می شد و همین امر بود که توهم زندگی بهتر را در کارگران به وجود می آورد، حال آن که در واقعیت و در مقایسه با میزان ثروتی که خود برای جامعه تولید کرده بودند فقیرتر می شدند. این نکته را البته باید با آمار و ارقام مربوط به سطح دستمزد و کل دریافتی های کارگران ایران خودرو در دوره های رونق این کارخانه و مقایسۀ آن با میزان ارزش تولید شده توسط این کارگران در همین دوره ها نشان داد. اما حتی با نگاهی کلی نیز - آن گونه که در نوشتۀ ابراهیم امید آمده است - می توان پی برد که افزایش تولید در دوره های رونق ایران خودرو بسیار بیش از آن که به نفع کارگران بوده باشد به سود صاحبان ایران خودرو و مدیران آن بوده است. به سخن دیگر، حتی در دوره های رونق ایران خودرو همچون دورۀ خیامی یا دورۀ غروی کارگران این کارخانه نسبت به مالکان و مدیران آن فقیرتر شده اند، اگر چه ممکن نسبت به گذشتۀ خود وضع بهتری پیدا کرده باشند.

محسن حکیمی - ۴ شهریور ١٣٩٠

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری