افق روشن
www.ofros.com

کارگران و اعدام های دهه شصت


کمیته هماهنگی                                                                                             جمعه ١۴ مرداد ماه ١٣٩٠

تاکید بر اعدام های سیاسی دهه شصت به معنی نادیده گرفتن و حتی کم اهمیت دادن به اعدام زندانیان سیاسی پیش و پس از این دهه نیست. هم در سال های ١٣۵٨ تا ١٣۶٠ و هم در دهه های ٧٠ و ٨٠ زندانیان سیاسی بسیاری اعدام شده اند و این اعدام ها همچنان ادامه دارد. اما دامنه اعدام های دهه شصت به ویژه سال ١٣٦٧چنان وسیع و گسترده بود که این اعدام ها به درستی به نماد شدت سرکوب و کشتار مخالفان سیاسی در رژیم جمهوری اسلامی تبدیل شده اند. با این همه، هر آنچه در اینجا در باره اعدام های دهه شصت می گوییم در باره دیگر اعدام های زندانیان سیاسی در رژیم جمهوری اسلامی نیز صادق است.
پرسشی که لازم است به مناسبت سالگرد اعدام های دسته جمعی تابستان ١٣٦٧طرح کنیم این است : کارگران با اعدام های دهه شصت باید چه برخوردی می کردند؟ برای پاسخ به این پرسش، نگاهی کوتاه به آن سال ها می اندازیم.
انقلاب ١٣۵٧ بلافاصله با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در ٢٢ بهمن ۵٧ پایان نیافت و پس لرزه های آن زلزله اجتماعی عظیم تا چند سال ادامه یافت. در این سال ها، جمهوری اسلامی توانست قدم به قدم، و در هر قدم با اقدامی سرکوبگرانه، این پس لرزه ها را مهار کند و بدین سان سرمایه داری ضربه خورده در انقلاب را بازسازی و ترمیم نماید. بدیهی است که این اقدامات سرکوبگرانه بخش هایی از حاکمیت آن زمان همچون نهضت آزادی و حزب خلق مسلمان و نظایر آن ها را نیز شامل می شد. اما منظور ما در اینجا اقدامات سرکوبگرانه معطوف به مردم معترض و اپوزیسیون است. نخستین اقدام، سرکوب مردم کردستان و ترکمن صحرا در نوروز ۵٨ و سپس لشکرکشی به کردستان در ٢٨ مرداد ۵٨ بود. اقدام بعدی، اشغال سفارت آمریکا بود که سرکوب سراسری کل اپوزیسیون را در لوای مبارزه با «استکبار جهانی» به سرکردگی آمریکا کلید زد. هدف جمهوری اسلامی از این اقدام در عین حال آن بود که، بر بستر نا آگاهی کارگران و فرهنگ سنتی حاکم بر جامعه، بر موج مخالفت کارگران با سرمایه داری - که خود را به صورت ضدیت با آمریکا نشان می داد - سوار شود و مبارزه ضدسرمایه داری توده های کارگر را به مبارزه با مدرنیسم و سکولاریسم تبدیل کند. اقدام مهم تر دیگر، جنگ با عراق در شهریور ١٣۵٩ بود که، صرف نظر از کشورگشایی جمهوری اسلامی با شعار «جنگ، جنگ، تا رفع فتنه در عالم»، هدف آن این بود که به بهانه جنگ با «استکبار جهانی» فضای سرکوب سیاسی در جامعه را تشدید کند و بدین سان کارگران انقلاب کرده را از پیگیری مطالبات خویش منصرف نماید. اقدام دیگر، که همان موضوع مورد بحث ماست، حذف کامل اپوزیسیون شامل سازمان مجاهدین خلق و احزاب و سازمان های چپ از صحنه سیاست و نه فقط حذف سیاسی بلکه حذف فیزیکی و نسل کشی این مخالفان از طریق دستگیری و اعدام دسته جمعی آن ها بود.
اعدام های دهه شصت از تیر ماه سال ١٣۶٠ شروع شد و در تابستان ١٣٦٧ به اوج خود رسید. توجیه جمهوری اسلامی برای این اعدام ها آن است که اعدام شدگان همه معارض و محارب و برانداز بودند. چنین نبود. اگر براندازی را اقدام مسلحانه برای سرنگونی رژیم بدانیم، جز مجاهدین خلق و یکی دو سازمان و گروه چپ، دیگر سازمان ها و احزاب و گروه های چپ دست به اسلحه نبرده بودند. برخی از این احزاب و سازمان ها نظیر حزب توده و اکثریت فدایی نه تنها برانداز نبودند بلکه جمهوری اسلامی را «دموکرات» و «ضدامپریالیست» می دانستند، از آن سخت حمایت می کردند، سازمان های مخالفِ آن را «ضدانقلاب» می دانستند و اعضای آن ها را لو می دادند و تجهیز سپاه پاسداران به سلاح سنگین را مطالبه می کردند. سازمان های دیگر چپ نیز با آن که جمهوری اسلامی را «ضدانقلابی» و «ارتجاعی» می نامیدند اما در مبارزه با آن دست به اسلحه نبرده بودند. مهم تر از این، چندین هزار نفری که در تابستان ٦٧ اعدام شدند همه زندانیان سیاسی ای بودند که در حال سپری کردن دوران محکومیت خود بودند و طبعا نمی توانستند در حال جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی باشند. آنان همه صرفا به دلایل اعتقادی اعدام شدند : مجاهدین خلق به دلیل عدم اعتقاد به جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن، و چپ ها هم به این دلیل و هم به دلیل بی اعتقادی به خدا و اسلام و قرآن. بنابراین، اتهام براندازی و محاربه در مورد اینان به هیچ وجه نمی توانست صادق باشد. توجیه جمهوری اسلامی برای اعدام های سال ٦٧ ورود مسلحانه مجاهدین خلق از عراق به داخل خاک ایران به قصد براندازی جمهوری اسلامی پس از پذیرش قطع نامه سازمان ملل توسط ایران و پایان جنگ ایران و عراق بود. اما این فقط یک بهانه بود. اولا، بر اساس شواهد و قرائنِ ارائه شده توسط زندانیانِ جان به در برده از کشتار سال ٦٧ ، این کشتار پیش از عبور مجاهدین از مرز ایران و عراق تدارک دیده شده بود. ثانیا، اگر اعدام مجاهدین زندانی در پاسخ به حمله براندازانه مجاهدین خلق بود، چپ ها که اکثرشان با این اقدام مجاهدین مخالف بودند چرا اعدام شدند؟
واقعیت این است که، اگر چه پذیرش قطع نامه و شکست ایران در جنگ در اعدام های سال ٦٧ بی تاثیر نبود، اعدام های سال ٦٧ ادامه اعدام های پیشین و با هدف از میان برداشتن نسل هرگونه رقیب سیاسی از سر راه و بدین سان هموار کردن راه برای آغاز دوران ترمیم و بازسازی سرمایه داری به شیوه اسلامی بود، دورانی که بعدا «سازندگی» نام گرفت. و باید اذعان کرد که جمهوری اسلامی در این امر موفق بود. یک دلیل اصلی این موفقیت، ضعف طبقه ای بود که دوران جدید در واقع علیه آن شکل گرفت : طبقه کارگر. این طبقه نه تنها از تشکل ضدسرمایه داری و سراسری خود محروم بود بلکه تا حدود زیادی به سیاهی لشکر جناح رفسنجانی و خانه کارگر در مقابل جناح متحجرتر راست سنتی تبدیل شده بود، که می خواست حتی واژه «کارگر» را در قانون کار به واژه «کارپذیر» تغییر دهد. طبقه کارگر نه تنها نتوانست سرمایه داری ضربه خورده در انقلاب را زیر ضربات خود بگیرد و به زانو درآورد بلکه به «سازندگی» و ترمیم این سرمایه داری تن در داد، همان گونه که پیشتر به انحلال شوراهای خود و جایگزینی آن ها با شوراهای اسلامی تن در داده بود. در چنین فضایی، واکنش طبقه کارگر در مورد اعدام های دهه شصت چیزی جز سکوت نمی توانست باشد. اما سکوت طبقه کارگر در مقابل این اعدام ها به هیچ رو شایسته این طبقه نبود. درست است که احزاب و سازمان هایی که در دهه شصت سرکوب شدند سنگ خود را به سینه می زدند و مبارزه شان با جمهوری اسلامی جنگ قدرت از موضع سرنگونی طلبی فراطبقاتی بود و ربطی به مبارزه طبقه کارگر با نظام سرمایه داری نداشت، اما آن ها به هیچ وجه مستحق سرکوب و اعدام نبودند و طبقه کارگر باید قاطعانه از حقوق آن ها برای فعالیت سیاسی دفاع می کرد، بی آن که زیر پرچم هیچ یک از آن ها برود.
بدیهی است که در دهه شصت، به ویژه در آغاز آن، مخالفت با اعدام نمی توانست از موضع مطالبه الغای مجازات اعدام به طور کلی صورت گیرد، چرا که در آن زمان این مطالبه حتی برای پیشرو ترین بخش های طبقه کارگر نیز مطرح نبود. اما برای مخالفت با اعدام های دهه شصت هیچ نیازی به طرح این مطالبه نبود. این اعدام ها حتی بر اساس قوانین خود جمهوری اسلامی نیز محکوم بودند و باید توسط طبقه کارگر و تمام آزادی خواهان محکوم می شدند. اعدام کسانی که به جمهوری اسلامی و قانون اساسی و قرآن و اسلام و خدا معتقد نبودند، اعدام کسانی که مخالف جمهوری اسلامی بودند اما دست به اسلحه برای برانداختن رژیم نبرده بودند، اعدام کسانی که اعضا و هواداران جریانات سیاسی مسلح برانداز بودند اما در زندان و در حال گذراندن دوران محکومیت خود به سر می بردند و حتی اعدام کسانی که دست به اسلحه برده بودند اما در جریان جنگ با جمهوری اسلامی به اسارت درآمده بودند و بالاخره اعدام همه این زندانیان سیاسی بدون برگزاری هیچ گونه دادگاه علنی و حداکثر برگزاری دادگاه های چند دقیقه ای ( از نوع دادگاه های خلخالی) در پشت درهای بسته با ایجاد صف واحد و متحدی متشکل از دادستان و حاکم شرع و نماینده وزارت اطلاعات در مقابل متهم بدون وکیل و بدون حضور هیئت منصفه همه و همه نقض آشکار و عریان ابتدایی ترین حقوق شهروندان در مورد فعالیت سیاسی و دفاع آنان از خود در دادگاه است. به تمام این دلایل، طبقه کارگر باید سرکوب و اعدام های دهه شصت را محکوم می کرد و خواهان آزادی تمام زندانیان سیاسی می شد، بی آن که این محکومیت و این مطالبه را به سمت گیری سیاسی له یا علیه مواضع احزاب و سازمان های سیاسی گره بزند. طبقه کارگر در آن زمان نتوانست این کار را بکند. آیا اکنون نیز نمی تواند؟

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

١١ شهریور ١٣٨٩ - تجدید انتشار: ١٣ مرداد ١٣٩٠