افق روشن
www.ofros.com

دربارۀ استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر


کارگران انقلابی متحد                                                                                                                     سه شنبه ١۳ مهر ۱۴۰۰ - ۵ اکتبر ۲۰۲۱

استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر به مفهوم عدم وابستگی این تشکل به دیگر تشکل ها و نهادهای اجتماعی است. تشکل های توده ای طبقۀ کارگر در طول تاریخ اساسا سازمان های زیر بوده اند: سندیکاها یا اتحادیه های کارگران مزدی، شوراهای کارگری به مثابۀ ارگان قدرت سیاسی کارگران یا دولت انقلابی کارگران و کمیته های کارخانه و محل کار همچون ارگان مدیریت کارگری در کارخانه ها و محل های کار (۱). مهم ترین تشکل ها یا نهادهایی که می توانند تشکل های توده ای طبقۀ کارگر، مانند سندیکاها را به خود وابسته کنند و بدین ترتیب بر اهداف، اَعمال و نقش و در یک کلام بر موجودیت تشکل توده ای طبقۀ کارگر تأثیرهای بس عمیق بگذارند به طور عمده عبارتند از: کارفرمایان، دولت، احزاب سیاسی و نهادهای مذهبی.

نخستین رابطه ای که در آن وابستگی تشکل کارگری می تواند ایجاد شود، رابطۀ کارگران با کارفرمایان است که در تقابل مستقیم با کارگران قرار دارند. کارفرمایان، سرمایه داران یا مدیرانی اند (چه خصوصی، چه دولتی و چه شبه دولتی) که مستقیماً نیروی کار کارگران را در ازای مزد، مورد استثمار یا بهره کشی قرار می دهند. کارگران و کارفرمایان به لحاظ اجتماعی دو قطب تضاد کار و سرمایه اند. پس باید روشن باشد که وابستگی تشکل توده ای طبقۀ کارگر به سرمایه داران (یا کارفرمایان) یکی از بدترین انواع وابستگی های اجتماعی است. زیرا چنین وابستگی ای راهگشای تنزل کامل کارگران به مرتبۀ بردگان اجتماعی سرمایه داران، یعنی تثبیت وضعیت بی حقوقی کامل کارگران است.

دومین رابطۀ عمدۀ تشکل توده ای کارگران مزدی، با دولت است. دولت سرمایه داری به مثابۀ یک نهاد سیاسی - اقتصادی - اجتماعی، و به مثابۀ نمایندۀ کل طبقۀ حاکم، در تقابل با تشکل توده ای کارگران مزدی قرار دارد. دولت بورژوائی به عنوان کمیتۀ مشترک و نمایندۀ کل طبقۀ سرمایه دار قطعاً در تخاصم با تشکل توده ای کارگران است. هرچه جامعه عقب مانده تر و استبدادی تر باشد این تخاصم بیشتر است. به هر صورت تخاصم دولت بورژوایی با تشکل توده ای کارگران مزدی طبعاً تخاصم تشکل توده ای کارگران را در مقابل دولت بورژوایی ایجاد و گاه تشدید می کند. از آنجا که دولت در وجهی کلی به سیاست و اقتصاد و مسایل اجتماعی می پردازد ناگزیر تشکل توده ای کارگران مزدی در همۀ این زمینه ها با دولت بورژایی درگیر است. پس مسألۀ استقلال یا وابستگی تشکل توده ای کارگران مزدی (سندیکا ها یا اتحادیه های کارگری) به دولت، حداقل به همان اندازۀ استقلال یا وابستگی تشکل توده ای کارگران مزدی به کارفرمایان حائز اهمیت است و همان نسبت ها را با حقوق کارگران مزدی دارد.
در کشوری که استبداد در آن حاکم است و اغلب هیچ تشکل توده ای کارگری در آن وجود ندارد، کارگران مزدی تماماً بی حقوق و برده اند. در جامعۀ سرمایه داری استقلال تشکل توده ای کارگران مزدی، رابطه ای مستقیم با حقوق اجتماعی کارگران دارد. هرچه استقلال تشکل توده ای کارگران مزدی بیشتر باشد، حقوق اجتماعی آنان بیشتر خواهد بود. یعنی کارگران مزدی به لحاظ اقتصادی (با مزد بالاتر)، به لحاظ سیاسی و به لحاظ اجتماعی در موقعیت بهتری خواهند بود؛ برعکس هرچه وابستگی تشکل توده ای کارگران مزدی بیشتر باشد حقوق اجتماعی آنان کم و کمتر خواهد بود. در کشوری مانند ایران که استبداد در آن حاکم است و اغلب هیچ تشکل توده ای کارگری در آن وجود ندارد، کارگران مزدی تماماً بی حقوق و برده اند. در جامعۀ سرمایه داری استقلال تشکل توده ای کارگران مزدی، رابطه ای مستقیم با حقوق اجتماعی کارگران دارد. هرچه استقلال تشکل توده ای کارگران مزدی بیشتر باشد، حقوق اجتماعی آنان بیشتر خواهد بود. یعنی کارگران مزدی به لحاظ اقتصادی (با مزد بالاتر)، به لحاظ سیاسی و به لحاظ اجتماعی در موقعیت بهتری خواهند بود؛ برعکس هرچه وابستگی تشکل توده ای کارگران مزدی بیشتر باشد حقوق اجتماعی آنان کم و کمتر خواهد بود.
ممکن است این پرسش پیش آید که رابطۀ میان سندیکا با دولت انقلابی کارگری چگونه خواهد بود؟ پاسخ ما به این پرسش چنین است: هرچند بین تشکل توده ای کارگران و دولت کارگری تخاصم وجود ندارد ولی هرکدام از این دو قطب منافع و مصالحی دارند که می توانند کاملا منطبق بر هم نباشند. افزون بر این حتی دولت انقلابی کارگری، دولت شورائی کارگران و زحمتکشان، ممکن است دچار کژروی ها و یا انحرافات بوروکراتیک شود. سندیکای مستقل - که نه به معنی سندیکای غیر سیاسی است و نه سازمان رقیب شوراها، می تواند نقش تصحیح کننده و وزنۀ متقابل داشته باشد همان گونه که دیگر سازمان های طبقۀ کارگر می توانند چنین نقش تصحیح گر و وزنۀ متقابل در مقابل سندیکا ایفا کنند. بنابراین تشکل توده ای کارگران باید حتی از دولت کارگری هم مستقل باشد.

سومین رابطۀ اجتماعی عمدۀ کارگران، رابطۀ تشکل توده ای کارگران مزدی با احزاب سیاسی است. احزاب سیاسی را در مناسبت شان با طبقۀ کارگر می توان به دو دستۀ اساسی تقسیم کرد: نخست احزابی که مدافع منافع و مصالح طبقات حاکم استثمارگرند. رابطۀ وابستگی یا استقلال تشکل توده ای کارگران مزدی با این نوع احزاب مانند رابطِۀ آنها با کارفرمایان و دولت بورژوایی است. یعنی تشکل توده ای کارگران مزدی نه تنها باید از چنین احزابی جدا و مستقل باشد، بلکه باید در تقابل با آنها عمل کند. دستۀ دوم احزابی اند که منافع و مصالح طبقۀ کارگر را به رسمیت می شناسند و با این طبقه روابط دوستانه و نزدیک دارند. همۀ این احزاب به یکسان و به طور پیگیر از منافع و مصالح طبقۀ کارگر حمایت نمی کنند. از میان همۀ احزاب کارگری تنها حزب کمونیست واقعاً انقلابی است که به طور پیگیر و تا به آخر از منافع و مصالح طبقۀ کارگر پشتیبانی می کند و راهنمای مبارزۀ طبقاتی کارگران برای کسب قدرت سیاسی و انقلاب اجتماعی و استقرار سوسیالیسم است. با این همه تشکل توده ای کارگران مزدی نباید استقلال خود را حتی در محراب این حزب قربانی کند. در تبادل فکر و عمل، حزب کمونیست واقعاً انقلابی و تشکل توده ای کارگران مزدی (سندیکا یا اتحادیه ها) می توانند و باید به یکدیگر کمک کنند. آنها می توانند و باید به ایجاد یکدیگر، به استحکام تشکیلات یکدیگر و به رشد مبارزات یکدیگر کمک کنند. آنها می توانند و باید به غنا و رشد فکری انقلابی یکدیگر کمک کنند. مفهوم استقلال تشکل توده ای کارگران مزدی از احزاب کارگری این است که عضویت در تشکل توده ای کارگران داوطلبانه است، تعیین خط مشی این تشکل و تصمیم گیری دربارۀ سیاست ها و اقدامات آن (مانند اعتصاب و غیره) توسط خود آن صورت می گیرد و نباید دیکتۀ احزاب کارگری باشد. اساسنامه و آیین نامه های تشکل توده ای کارگران باید در انتخابات مجمع عمومی خود کارگران تعیین شوند. رهبران و مسئولان این تشکل نباید از سوی تشکلی دیگر انتصاب شوند، بلکه باید داوطلبانه و با رأی اکثریت اعضای این تشکل در انتخاباتی آزاد، تعیین شوند. تنوع افکار کارگران در تصمیم گیری های این تشکل به رسمیت شناخته شود و در آن اجباری برای قبول یا رد هیچ تصمیمی مغایر با رأی اکثریت کارگران صورت نگیرد. رابطۀ حزب کمونیست انقلابی با تشکل توده ای کارگران در هر تصمیمی که در این یا آن تشکل توده ای گرفته می شود باید صرفاً بر مبنای اقناع باشد. در عین حال یک تشکل توده ای کارگری باید آن قدر دموکراتیک باشد که ظرفیت خوبی برای مبارزات تئوریک - فرهنگی در میان خود داشته باشد.
نکتۀ مهم دیگری که باید در نظر داشت این است که استقلال سندیکا از احزاب سیاسی، به معنی بی طرفی سیاسی سندیکا نیست. بی طرفی سیاسی شعاری راست روانه و در تقابل با منافع طبقۀ کارگر و نیز رشد و تکامل سندیکاست. وظایف سندیکا صرفا به مبارزه برای خواست های حرفه ای کارگران این یا آن رشتۀ صنعتی یا خدماتی و یا خواست های اقتصادی- اجتماعی کل کارگران مزدی خلاصه نمی شود. سندیکا به طور مشخص و به صورت مستقیم در مبارزات سیاسی هم شرکت می کنند مانند مبارزه برای حق تشکل، اعتصاب، تظاهرات، آزادی بیان و اعتراض، مبارزه با تبعیض های جنسیتی، مذهبی، ملی، نژادی و قومی، مبارزه با نظامیگری و شووینیسم، مبارزه برای برابری زنان و مردان در تمام عرصه های حقوقی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مبارزه علیه جنگ های ارتجاعی و اشغال و سلطه، مبارزه برای آموزش و بهداشت رایگان و غیره و غیره.
کسانی وجود دارند که فکر می کنند استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر از احزاب سیاسی موجب از بین رفتن امکان مبارزۀ «ایدئولوژیک» می شود، زیرا فکر می کنند که ارتباط این تشکل با تبادل افکار قطع می شود. اینان به اشتباه فکر می کنند که استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر از احزاب سیاسی، این تشکل را به جعبه ای بسته و مهر و موم شده تبدیل می کند که مانع نفوذ هرگونه افکاری در آن می شود. حال آنکه قضیه کاملاً برعکس است، استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر، فضای دموکراتیکی به وجود می آورد که امکان گردش افکار را در این تشکل کاملا افزایش می دهد. اگر این کسان به اندیشه ورزی طبقۀ کارگر اعتماد داشته باشند، باید بدانند که این روند و تجربۀ طبقۀ کارگر در مبارزۀ آگاهانۀ طبقاتی، او را به سوی خط مشی انقلابی هدایت خواهد کرد!
علاوه بر این، اینان تصور می کنند که فکر استقلال تشکل های کارگری از احزاب کارگری، انحلال طلبانه است. زیرا به نظر ایشان مبارزۀ طبقاتی تنها یک شکل و یک تشکیلات بیشتر ندارد و نمی توان تشکل توده ای طبقۀ کارگر و حزب کمونیست را دو چیز متفاوت و مختلف دانست. هرچند که تشکل توده ای طبقۀ کارگر و حزب کمونیست انقلابی باید با یکدیگر مرتبط باشند و بر یکدیگر تأثیر بگذارند، اما آنها در عالم واقع دو چیز متفاوت و با اهداف عملی و لحظه ای مختلف اند (هرچند هر دو برای منافع طبقۀ کارگر و رهائی او مبارزه می کنند). اینان تنوع اشکال مبارزۀ طبقاتی را در شکل های اقتصادی - اجتماعی، سیاسی و تئوریک - فرهنگی، و بنابراین ضرورت تشکل های متناسب با آنها را درک نمی کنند. اگر غیر از این باشد، چرا باید استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر از احزاب سیاسی و از جمله از حزب کمونیست انقلابی انحلال طلبانه باشد؟ در حالی که می دانیم طبقۀ کارگر در مبارزۀ طبقاتی خود همۀ اشکال این مبارزه را به پیش می برد و برحسب نیازش یک تشکل خاص این یا آن شکل مبارزه را ایجاد می کند. آیا دخیل بستن فقط به یک شکل و یک تشکل مبارزۀ طبقاتی، انحلال اشکال دیگر مبارزه و تشکل های متناسب با این شکل های مبارزۀ طبقاتی نیست؟!
این کسان از جمله بر این اعتقاد اند که: فکر استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر که به طور یکجانبه تأکید بر این استقلال می گذارد یک کارگرزدگی اکونومیستی و در نتیجه نفی تحزب کمونیستی است. این انتقادی کاملا نابجا از فکر استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر است. زیرا چنین اندیشه ای به هیچ وجه یکجانبه نیست. مفهوم این استقلال خود به خود حاوی اندیشۀ استقلال متقابل حزب کمونیست انقلابی است. طبقۀ کارگر برای رهایی از سلطۀ سیاسی بورژوازی، برای رهایی از استثمار شدن و برای رهایی از ادامۀ حیاتش همچون طبقۀ کارگر (فروشندۀ نیروی کار)، ناگزیر به مبارزۀ سیاسی، درهم شکستن قدرت سیاسی طبقۀ سرمایه دار و ایجاد قدرت سیاسی پرولتاریاست. بنابراین طبقۀ کارگر برای رهایی خود و جامعه ناگزیر است مبارزۀ سیاسی کند و آن را تا کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم به پیش ببرد. روشن است که برای این امر عظیم تاریخی باید تشکل متناسب با این شکل مبارزه را به وجود آورد و این تشکل چیزی جز حزب کمونیست انقلابی نیست. این خودِ اَشکال مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا هستند که ایجاب می کنند تشکل های متناسب آن، مستقل از یکدیگر و البته مرتبط با یکدیگر سازماندهی شوند. ما فکر می کنیم قبول استقلال اشکال مبارزۀ طبقاتی کارگران و سازمان های متناسب با آن، ربطی به اکونومیسم و نفی حزب ندارد. حال آنکه برعکس، نفی استقلال اشکال مختلف مبارزۀ طبقاتی و سازمان های آنها درغلطیدن به آنارشیسم یا به رفرمیسم است.

چهارمین رابطۀ اجتماعی عمدۀ کارگران، رابطۀ تشکل توده ای کارگران مزدی با نهادهای مذهبی است. دین و مذهب پدیده هایی کهنه و ارتجاعی اند. حاصل انعکاس این پدیده های کهنه و ارتجاعی در نهادهای مذهبی کهنگی و ارتجاعی بودن نهادهای مذهبی است. اما طبقۀ کارگران مزدی و تشکل توده ای آن، پدیده های مدرن در جامعۀ مدرن سرمایه داری اند، بنابراین منافع و مصالح نهادهای مذهبی و تشکل توده ای طبقۀ کارگران مزدی با یکدیگر در تضاد خصمانه است. نهادهای مذهبی خود اغلب مالک وسایل تولید و استثمارگرند. این نهادها در جامعۀ سرمایه داری هم، مدافع طبقۀ حاکم و مُبلغ سلطۀ طبقۀ حاکم بر توده های مردم اند. پس به هر میزانی که تشکل توده ای طبقۀ کارگران مزدی وابسته به نهادهای مذهبی باشند به همان میزان کهنه و ارتجاعی خواهند بود (به عنوان مثال خانۀ کارگر و شوراهای اسلامی کار). بنابراین روشن است که هرچه تشکل توده ای طبقۀ کارگر مستقل تر از نهادهای مذهبی باشد، می تواند بیشتر و بیشتر منافع و مصالح طبقۀ کارگر را منعکس و برای آنها مبارزه کند.
حتی از دیدگاه صرفا دموکراتیک و نه کمونیستی، استقلال تشکل کارگری از نهادهای مذهبی یک ضرورت است. زیرا تشکل کارگری و از جمله سندیکا، مدافع منافع و خواست های کارگران مستقل از مذهب، ملیت، جنسیت، نژاد و عقیدۀ آنهاست. بدین سان تشکل کارگری نمی تواند وابسته به هیچ نهاد مذهبی باشد.

سه دیدگاه دیگر دربارۀ تشکل مستقل کارگری
یک مقاله طرح کرده است که: « در کلى ترين سطح دو تعبير از تشکل مستقل کارگرى وجود دارد: ١ - تشکل کارگرى مستقل از دولت. ٢ - تشکل کارگرى مستقل از سياست و احزاب و به ويژه مستقل از احزاب چپ و کمونيست.» و دیدگاه دیگری که اخیرا مطرح شده چنین است: «کارگران بدون داشتن تشکل های مستقل کارگری (مستقل از دولت، کارفرما، احزاب و نهادهای سرمایه سالار) نمی توانند در مقابل کارفرمایان، سرمایه داران و نهادهای مدافع صاحبان سرمایه ایستادگی کنند‌ و به خواسته ها و مطالبات خود دست یابند.»
دیدگاه نخست که خود را فقط محدود به «تشکل مستقل از دولت» می کند دیدگاهی ناقص است زیرا دربارۀ استقلال تشکل توده ای کارگران از کارفرمایان، از احزاب سیاسی و از نهادهای مذهبی توضیحی ندارد. بنابراین این دیدگاه نمی تواند همۀ جنبه های استقلال تشکل توده ای طبقۀ کارگر را به درستی نشان دهد. کارگران باید داشتن حق تشکل مستقل از دولت را برای خود حقی بلامنازع بدانند؛ و برای دولت بورژوایی حقی برای دخالت در تشکل کارگری قایل نباشند، چه این دخالت رسمی باشد یا غیر رسمی.
از آنجا که دولت کارگری حق کارگران را در داشتن تشکل مستقل خود به رسمیت می شناسد مداخلۀ وابسته ساز و سلطه گرانه در کار این تشکل ها ندارد. حق ایجاد تشکل توده ای طبقۀ کارگر باید از سوی قانون اساسی کشور به رسمیت شناخته شود و بنابراین هیچ دولتی حق دخالت در امور تشکل های کارگری ندارد. همۀ تشکل های کارگری دولتی باید منحل شوند.
دیدگاه دوم که « تشکل کارگرى مستقل از سياست و احزاب و به ويژه مستقل از احزاب چپ و کمونيست» را تبلیغ می کند، دیدگاه دنباله روی از بورژوازی و دولت سرمایه داری و به لحاظ سیاسی کاملاً راست روانه است. زیرا در جامعۀ طبقاتی نه تنها هیچ تشکلی بلکه حتی هیچ فردی نمی تواند «مستقل از سياست» باشد. علاوه بر این سیاست یک تشکل یا نهاد نیست که بتوان از آن مستقل شد. مهم ترین نهاد سیاسی ای که بشر می شناسد دولت است که تشکل های کارگری باید از آن مستقل باشند. استقلال از سیاست قطعاً به بی اعتنایی به سیاست منجر خواهد شد که خط مشی ارتجاعی آنارشیستی است.
استقلال از احزاب بورژوایی به خاطر ماهیت ضد کارگری این احزاب است. ولی استقلال تشکل کارگری از احزاب کارگری (بویژه حزب کمونیست انقلابی) نه به خاطر ضدیت این احزاب و تشکل کارگری با هم است، بلکه همان گونه که در بالا نشان دادیم این استقلال کمک به هر دو سوی این قضیه است. این دیدگاه می کوشد که تشکل های کارگری را از اَشکال مختلف مبارزۀ طبقاتی دور کند.
با آنکه دیدگاه سوم بر ضرورت استقلال تشکل های کارگری از دولت و کارفرما واقف است، اما معتقد است که تشکل های کارگری باید فقط از «احزاب سرمایه سالار» مستقل باشند و نه از همۀ احزاب. این دیدگاه به این آگاهی ندارد استثنایی که برای احزاب طرفدار کارگران قائل می شود می تواند به ضد خود، یعنی به وابستگی تشکل های کارگری به احزاب کارگری و سلطۀ این احزاب بر تشکل های کارگری تبدیل شود. به علاوه این دیدگاه مانند دو دیدگاه دیگر دربارۀ استقلال تشکل های کارگری از نهادهای مذهبی ساکت است در حالی که به ویژه به خاطر سلطۀ دولت دینی در ایران نباید از بیان این امر غافل بود.
از جمعبندی موضوع های بالا به این نتیجه می رسیم که تشکل توده ای طبقۀ کارگر باید مستقل از کارفرمایان، مستقل از دولت، مستقل از احزاب سیاسی و مستقل از نهادهای مذهبی باشد.
برنامۀ کارگران انقلابی متحد ایران در رابطه با اتحادیه های کارگری، که تشکل توده ای طبقۀ کارگران مزدی است، چنین است:

«اتحادیه های کارگری
اتحادیۀ کارگری (سندیکای کارگری) سازمان صنعتی یا حرفه های عمومی کارگران است. اتحادیه، پیش از انقلاب کارگری و پس از آن، نقش مهمی در تشکل، آموزش و تربیت کارگران، دفاع از منافع آنان و بسط دموکراسی به عهده دارد. اتحادیه ها چه از نظر حوزه و خصلت فعالیت و چه ترکیب توده ای خود باید سازمان هائی براساس عضویت داوطلبانه و مستقل از کارفرمایان، دولت، احزاب و نهادهای مذهبی باشند. پس از انقلاب کارگری اتحادیه ها برای پیشبرد انقلاب باید وظایفی را انجام دهند که اهم آنها در زیر می آیند:
- مبارزه برای بهبود وضعیت اقتصادی - اجتماعی کارگران،
- بازرسی کارگری در همۀ واحدهای کار و خدمات اجتماعی،
- نظارت بر شرایط کار،
- دفاع از منافع حرفه ای و صنعتی کارگرانی که نمایندگیشان را به عهده دارند،
- شرکت در حل اختلافات بین کارگران با کمیته های کارخانه و دولت شورائی،
- آموزش حرفه ای کارگران و آماده ساختن آنان برای مدیریت تولید.
مبارزات اتحادیه ای کارگران، پیش و پس از انقلاب، می تواند و باید به رهائی طبقۀ کارگر از استثمار سرمایه و کارمزدی یاری رساند. آنچه در موجزترین شکل دربارۀ اتحادیه های کارگران مزدی و رابطۀ کمونیست ها با آنها می توان گفت، به شرح زیر است:
۱- اتحادیه های کارگری که می توانند وسیع ترین بخش های طبقۀ کارگر مزدی را دربرگیرند، سازمان صنعتی یا حرفه ای عمومی کارگرانند که برای بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی این طبقه مبارزه می کنند.
٢ - اتحادیۀ کارگری یکی از نهادها و وسائل بسیار مؤثر برای اِعمال و تضمین دموکراسی در جامعه است، به طوری که می توان درجۀ پیشرفت دموکراسی را از طریق تحلیل درجۀ رشد تشکل طبقاتی پرولتاریا و مبارزات آن، توضیح داد.
۳ - اتحادیه ها بنا به ماهیت، ترکیب توده ای و حوزۀ عمل خود، باید سازمان هائی مستقل از احزاب سیاسی و دولت باشند. بنابراین حزب کمونیست هیچگاه در اندیشۀ آن نخواهد بود که اتحادیه ها را، به طور رسمی و یا در عمل، به شعبه های حزبی خود تبدیل کند.
٤ - کمونیست ها با تمام قوا، برای آگاهی طبقۀ کارگر از منافع تاریخی استثمار شوندگان و نیز شرکت متشکل این طبقه در مبارزات سیاسی و رهبری این مبارزات توسط پرولتاریا، در میان اتحادیه ها فعالیت می کنند.
٥ - کمونیست ها باید مخالف انشعاب طلبی در صفوف اتحادیه های کارگری باشند و با آن مبارزه کنند مگر آنکه مواضع آشکار ضد کارگری و ضد انقلابی در درون برخی از اتحادیه ها، انشعاب را به کارگران تحمیل کند.
٦ - کمونیست ها در صورت وجود شرایط، اتحادیه های کارگری گوناگون را برای پیشبرد بهتر مبارزه، تشویق به تشکیل فدراسیونها و کنفدراسیون کارگران مزدی می نمایند.
۷ - کمونیست ها کارگران مزدی را، در شرایطی که امکان تشکیل اتحادیه ها یا ادامۀ کار آنها به صورت علنی وجود ندارد، برای حفظ و تداوم مبارزه، تشویق به تشکیل یا ادامۀ کار به صورت مخفی می نمایند و در این راه بی دریغ مساعدت می کنند.
۸ - پس از پیروزی انقلاب کارگری و تشکیل جمهوری شورائی، اتحادیه های کارگری برای دفاع و پیشبرد منافع طبقاتی استثمار شوندگان، بهبود شرایط زندگی توده ها و تضمین ادامۀ دموکراسی همچنان با عضویت داوطلبانۀ کارگران و بدون وابستگی به احزاب سیاسی و دولت به حیات مستقل خود ادامه خواهند داد و برای تکامل مبارزۀ طبقاتی و نزدیکی به سوسیالیسم به اِعمال بازرسی کارگری در همۀ واحدهای کار و خدمات اجتماعی خواهند پرداخت و از نظر قانونی اکیداً محق خواهند بود شرح این بازرسی ها و نتایج حاصل از آنها را، از طریق انتشار در نشریۀ سراسری خود در اختیار افکار عمومی کشور قرار دهند، و نیز برای رفع به موقع علل اختلافات بین کارگران و دولت شورائی و یا بنگاه های اقتصادی مداخله خواهند کرد، به طوری که منافع کارگران مربوطه تأمین شود و در عین حال به زیان گروه های کارگری دیگر تمام نشود.
۹ - کمونیست ها ضمن پشتیبانی از مبارزات اتحادیه ها، همواره باید منافع کل جنبش کارگری را برتر از منافع اتحادیه ای قرار دهند.»

دربارۀ صنف
در اینجا لازم است به طور مختصر توضیح دهیم که «اصناف» تشکل توده ای کارگران مزدی نیستند و منافع و روابط صنفی، با روابط اجتماعی بین کارگر و کارفرما و منافع کارگران مزدی تفاوت اساسی دارند. زیرا تشکل پیشه وری مربوط به جامعۀ پیشاسرمایه داری است. در کارگاه های صنفی تقسیم کار وجود نداشت، هر عضو یک صنف در کارگاه تمام مراحل کار را باید یاد می گرفت و انجام می داد. استادکاران صاحبان کارگاه های پیشه وری بودند. کارآموختگان (کارکنان ماهر صنف) به طور معمول نمی توانستند به استادکار تبدیل شوند. در صورتی که یک کارآموخته به خویشاندی استادکار درمی آمد یا در صورتی که به مهارت بسیار بالائی دست می یافت و یا به طور تصادفی صاحب ثروتی می شد و غیره با توافق استادکار می توانست جانشین او شود، یا برحسب نیاز جامعه و صنف، رئیسان صنف می توانستند تصمیم بگیرند که یک کارآموخته تبدیل به استادکار شود. بنابراین کارآموختگان مجاز نبودند بدون توافق صنف برای خود کارگاهی ایجاد کنند. با آنکه شاگردان و استادکاران در تضاد با یکدیگر بودند، اما این تضاد در طی قرون متمادی هرگز به فروپاشی نظام صنفی یا نظام فئودالی منجر نشد. در نظام صنفی هر حرفه ای تابع مقررات سفت و سخت و امتیازات ویژه ای بود و ورود به یک صنف و یا رفتن از یک صنف به صنف دیگر بسیار دشوار و گاه ناممکن بود. مقررات صنفی هم تحرک کار و هم تحرک تولید صنعتی را محدود می کرد و هر دو را در مدار بستۀ خود نگاه می داشت. با تکامل شیوۀ تولید سرمایه داری، جدائی تولید کننده از وسایل تولید، آزاد شدن نیروی کار، از میان رفتن یا تضعیف امتیازات صنفی، گسترش تقسیم کار کارگاهی، رشد و تکامل بارآوری کار در مانوفاکتورها و کارخانه ها به انجام رسید. بدین ترتیب با سلطۀ شیوۀ تولید سرمایه داری اصناف پیشه وری بازمانده از جامعۀ پیشاسرمایه داری که به شدت تضعیف شده بودند یا کاملا از میان رفتند و یا در حال زوالند.
در ایران حزب توده صنف را به عنوان تشکل توده ای طبقۀ کارگر جا انداخت و از مبارزۀ طبقۀ کارگر یک دو قطبی صنفی و سیاسی ساخت که برحسب منافع و خط مشی سیاسی خود از این یا آن بهره می جست. حزب توده سندیکا را چنین تعریف می کند: « در جنبش کارگری، سنديکا به معنی سازمان صنفی طبقۀ کارگر و ديگر زحمتکشان است.» (حزب تودۀ ايران و جنبش کارگری، انتشارات حزب تودۀ ايران، بهمن ۱۳۸۰)
ما در بالا نشان دادیم اینکه جریانی مانند حزب توده سندیکای کارگری یا «سندیکا در جنبش کارگری» را یک «سازمان صنفی» می داند از بیخ و بن نادرست است و دیگر اینکه این حزب سندیکا را نه سازمان کارگران مزدی بلکه سازمان «کارگران و زحمتکشان» قلمداد می کند که باز هم غلط و انحرافی است. «سندیکا در جنبش کارگری» تنها می تواند سندیکای کارگران مزدی باشد و نه سندیکای همۀ زحمتکشان، مثلا سندیکای مشترک کارگران، پیشه وران یا دهقانان، یا سندیکای کارگران و کادرها و مدیران و غیره به اتفاق هم.
مبارزۀ طبقاتی کارگران مزدی اما، دارای اَشکال اقتصادی - اجتماعی، اَشکال سیاسی و اَشکال تئوریک - فرهنگی است. ما در اینجا وارد جزئیات این اشکال که بسیار مهم اند و بحث دربارۀ آنها بسیار مبسوط است، نمی شویم.
مارکس در مورد علل و روند شکل گیری نخستین تشکل های کارگری (اتحادیه ها) در کتاب «فقر فلسفه» می نویسد:
«نخستین تلاش های کارگران برای وحدت با یکدیگر همواره در شکل اتحادیه ها به وقوع پیوسته است. صنعت بزرگ، خیلی از کارگران را که یکدیگر را نمی شناسند در یک جا گرد می آورد. رقابت باعث اختلاف و شکاف در منافع آنان می گردد. اما حفظ مزدها، این منفعت مشترک آنها علیه کارفرما، آنان را در اندیشۀ مشترکی برای مقاومت، در تشکل متحد می کند. بدین سان تشکل همواره هدفی دوگانه دارد، متوقف کردن رقابت در میان خود کارگران به گونه ای که بتوانند رقابتی عمومی با سرمایه دار را به انجام برسانند. اگر هدف نخست مقاومت صرفاً حفظ مزدها بود، به مرور که سرمایه داران به نوبۀ خود برای سرکوب متحد می شوند، تشکل ها که در آغاز منفرد و جدا از هم بودند، به صورت گروه هائی [از تشکل ها] مستقر می گردند و در مقابل سرمایۀ همواره متحد، حفظ تشکل برای کارگران از حفظ مزدها لزوم بیشتری پیدا می کند. این امر آنقدر حقیقت دارد که اقتصاددانان انگلیس دچار شگفتی می شوند از اینکه می بینند کارگران بخش قابل توجهی از مزدشان را فدای اتحادیه ها می کنند که از دید اقتصاددانان تنها برای مزد تشکیل شده اند. در این مبارزه – که یک جنگ داخلی واقعی است – تمام عناصر لازم برای نبرد آیندۀ متحد، گرد هم می آیند و تکامل می یابند. هنگامی که به این نقطه رسیدند تشکل خصلتی سیاسی می یابد. شرایط اقتصادی، نخست توده های کشور را به کارگر تبدیل کرده بود. سلطۀ سرمایه برای این توده وضعیت مشترک و منافع مشترکی ایجاد کرد. بدین سان این توده، هم اکنون طبقه ای در مقابل سرمایه دار است اما هنوز طبقه ای برای خود نیست. در مبارزه، که تنها برخی مراحلش را خاطر نشان کردم، این توده متحد می شود، و به صورت طبقه برای خود متشکل می گردد. منافعی که از آنها دفاع می کند به منافع طبقاتی مبدل می گردند. اما مبارزۀ طبقه با طبقه، مبارزۀ سیاسی است.»
لنین دربارۀ این نظر مارکس می گوید: «در اینجا ما برنامه و تاکتیکهای مبارزۀ اقتصادی و جنبش اتحادیۀ کارگری را برای چندین دهۀ آینده داریم، برای تمام دورۀ طولانی که در آن کارگران نیروهای خود را برای "نبرد آینده" آماده خواهند کرد.»
این جمله های مارکس و لنین برای درک تفاوت صنف به عنوان یک تشکل پیشه وری با اتحادیه های کارگری به عنوان تشکل توده ای طبقۀ کارگر نیز اهمیت دارند. مارکس اتحادیه های کارگری را ناشی از «صنعت بزرگ» می داند که «خیلی از کارگران را که یکدیگر را نمی شناسند در یک جا گرد می آورد» یعنی با خرید نیروی کار این مردم و به کار واداشتن آنان در مانوفاکتورها و کارخانه ها آنان را به کارگران مزدی تبدیل می کند و بدین ترتیب همکاری کارگران مزدی از همان آغاز «همواره در شکل اتحادیه ها» ظهور می یابد. کاملا روشن است آنچه که مارکس دربارۀ کارگران مزدی و اتحادیه کارگری می گوید توصیف صنف نیست. چون اولاً اعضای صنف، استادکاران و شاگردان یعنی کارآموختگان و کارآموزان، با یکدیگر ناآشنا نیستند. ثانیا کارآموختگان و کارآموزان یک پیشه در سلسله مراتبی محکم قرار دارند که رقابت بینشان مطرح نیست. در حالی یک صنف از استادکاران، کارآموختگان (کارکنان ماهر) و کارآموزان (شاگردان) یک حرفه تشکیل می شود، صنف مشترکی از کارفرمایان و کارگران مزدی هرگز وجود نداشته است. مارکس کارگران مزدی و کارفرمایان را در مبارزۀ آشتی ناپذیر با یکدیگر می داند و می گوید بین آنها یک «جنگ داخلی واقعی» برقرار است و این جنگِ کارگران مزدی با سرمایه داران، از هنگام مجتمع شدن کارگران تا آینده ای که کار مزدی برقرار است ادامه خواهد یافت و «خصلتی سیاسی» می یابد و در روند تکاملی خود موجب فروپاشی نظام اجتماعی سرمایه داری خواهد شد. لنین نیز از این سخنان مارکس به درستی نتیجه می گیرد که: «در اینجا ما برنامه و تاکتیکهای مبارزۀ اقتصادی و جنبش اتحادیۀ کارگری را برای چندین دهۀ آینده داریم، برای تمام دورۀ طولانی که در آن کارگران نیروهای خود را برای "نبرد آینده" آماده خواهند کرد.»

کارگران انقلابی متحد ایران، مهر ١٤٠٠


__________________

یادداشت

(۱) ما در اسناد دیگری، سازمان هائی را که طبقۀ کارگر تا کنون در کشورهای مختلف برای پیشبرد مبارزۀ طبقاتی و تلاش برای استقرار سوسیالیسم به وجود آورده، چنین طبقه بندی کرده ایم: ۱) سندیکاها (یا اتحادیه های) کارگران مزدی، ۲) احزاب سیاسی طبقۀ کارگر، ۳) شوراهای کارگران و نمایندگان آنها، ٤) کمیته های کارخانه و محل کار و ٥) ارگان سراسری برنامه ریزی احتماعی - اقتصادی و تتظیم تولید اجتماعی. از این پنج سازمان سه تایشان تشکل های عمومی یا توده ای کارگران مزدی هستند: سندیکاها، شوراها و کمیته های کارخانه و محل کار. نوشتۀ حاضر مفهوم استقلال در این سه سازمان را بررسی می کند.

www.aazarakhsh.org
azarakhshi@gmail.com