افق روشن
www.ofros.com

نکاتی درباره چرایی جدایی تاریخی

حزب سیاسی طبقه کارگر و سندیکا / اتحادیه کارگری


جوینده                                                                                                                                    یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲ - ۲۴ سپتامبر ۲۰۲٣

همانطوریکه کم و بیش دستگیرمان شده است، پیروزی قیامها به کثرت و قدرت و توانمندی حرکت توده ها بستگی دارد و این توانمندی با تمام قوا چه زمانی به میدان حضور خواهد یافت و کار را یکسره خواهد کرد بر کسی به حتم روشن نیست. پس نمی توان حتی در بحبوحه قیام هم از کارگران انتظار داشت، دست از مبارزات مطالبتی اقتصادی خود بدارند. ونگهی انجام یکی نفی آن دیگری نیست و هر دو همزمان می تواند صورت پذیرد، آما این مهم حتما نباید از طریق اتحادیه باشد..
مطالبات کارگری به امور زندگی روزمره کارگران مربوط می باشد. نون شب و کرایه خونه، پرداخت برای دوا و دارو ... دغدغه هر روز توده هاست و اموری ناموکول شدنی به فرداست، نیازهایی که برای پاسخ به آنها، کارگران را دائما به میدان تحقق مطالباتشان می کشاند.

کارگران برای احقاق مطالبات خویش نیاز به همبستگی و یک صدا شدن دارند ، و نیک می دانند و می دانیم که درد مشترک هرگز جدا جدا و یکه و تنها درمان نمی شود. کارگران برای نمایش این همبستگی و تحقق مطالبات جمعی نیاز به اتحادیه/سندیکای شناخته شده قانونی و مستقل خود را دارند. اگر بورژوازی دارای ارگانهای متفاوت خویش و عالیترین شکل ارگانیش دولت را داراست، شکل سازمان یافته ارگان سندیکا/اتحادیه به عنوان ارگان برسمیت یافته کارگران، ارگانیست در مقابل ارگانهای بورژوازی در دفاع و تحقق هر آنچه کارگران بدان محق می باشند. البته نیاز تاریخا شکل گرفته در جوامعه بورژوازی که بر آمده از مبارزات طبقاتی کارگران بوده است یک شکل دیگر سازمانیابی کارگران را خارج از محیط کار برایشان فراهم ساخت و آن شکلگیری احزاب کارگری برای تثبیت حقوق مزایای کارگری به شکل رسمیت یافته توافق مابین کارگران و بورژوازی به مواد و تبصره قانونی بنام قانون اساسی مدون و شکل گرفته است.

همانطوریکه می دانیم در شکل بدوی تشکلات کارگری، همانند تشکیلات چارتیستها همزمان هم مطالبات اقتصادی خود و هم مطالبات غیر اقتصادی خود همچون حق رای و حق نماینده پارلمان شدن و... را پیش می بردند. با رشد مبارزات طبقاتی کارگران خواست و مطالبه و مشارکت در قدرت حاکمه را برایشان مطرح گردانید و برای این منظور احزابشان را شکل دادند.و بدین ترتیب تقسیم کاری تاریخی برای حصول به مطالبات کارگران برای خود شکل دادن، که جدایی عملی مطالبات اقتصادی محیط کار و اشکال سیاسی مطالبات را در بر داشت. و هر چه زمان بیشتری از آن گذشت این جدایی عملا عمیق تر گردید، تا که در کشورهای پیشرفته صنعتی عملا کار اتحادیه ایی کاملا از کار سیاسی جدا گردید. البته این جدایی اتحادیه ها منعی برای آنان در دفاع جمعی ار حزب سیاسی مشخصی نمی باشد آما این اعضاء هستند که مایل به سو گیری مشخص به جانب حزب مشخص عمل نشود، زیرا انشقاق و گرایشهای متفاوت به طیفهای بورژوایی در بیش از نیمی از کارگران عمل میکند و یا این عدم مشارکت سیاسی بخاطر سردمداران اتحادیه ایی است که گرایشات به احزاب بورژوایی رفرمیستی از خود بروز می دهند. و البته عاملهای دیگر. که این عملا به خنثی گشتن حرکت سیاسی بالکل در اتحادیه ها منجر گردید و چه بسا در آیین نامه یا اساسنامه اکثر اتحادیه ها خود را ارگانی غیر سیاسی می انگارند. آما هیچ منعی برای اعضائ در پیوستن به احزاب سیاسی و کار با آنها موجود نیست.

این تحول به غیر سیاسی شدن اتحادیه ها از زمان مارکس و انگلس خود را بنمایش گذارد که البته به هیچوجه سبب خرسندی آنها نمی بود. برای مارکس و انگلس تصور دوری کارگران توسط اتحادیه هایشان از سیاست امری غیر انقلابی و تا بجاهایی رهبران آن اتحادیه ها را به خود فروخته گی سیاسی به بورژوازی تعبیر می کردند و تا انتهای کار، برایشان که از کارگران انتظارات بسیار بزرگی در ذهن پرورانیده بودن منظره ایی نا امید کننده از ایشان برایشان پدید آورده بود. آما می بینیم گرایش به پشتیبانی از احزاب کمونیست که در پشتیبانی طبقه کارگر و منافعشان عمل می کردند هر دو مارکس و انگلس از این احزاب خصوصا حزب سوسیال دموکرات آلمان پشتیبانی می نمودند و به ارتباط این حزب با اتحادیه های کارگران مباهات می کردند. و راه را همین مبارزات سیاسی و طبقاتی از طریق حزب قرار دادند. همین دلخوری از اتحادیه های اقتصادی طبقه کارگر و رهبرانشان کمابیش برای همه رهبران طراز اول کمونیست و کارگری منجمله رزا لوگزامبورک و لنین و ... و غیر سیاسی و اکونومیست و خود فروخته خواندنشان در آثارشان بوضوع نمایان است. برای مارکس و پیروان او و به خصوص رهبران طراز اول که کارگران را منجی انسان، که نقش رهای بخش بشریت را دارا می بودند، گمراه گشتگان رهبران اتحادیه های اقتصادیشان می پنداشتن که رسالت خویش را که رهایی خویش و بشریت می بود را به فراموشی سپرده اند، کارگرانی که قرار بود تا با انقلاب خویش سر آغاز نوین تاریخ بشریت باشند. می توان شدت یاس و نا امیدی و عصبانیت و ناراحتی ترسیم گران این رسالت تاریخی کارگران را درک نمود.

مشکل اینست تا به امروز، انتظار دائم احزاب و سازمانهای کمونیست و کارگری به رسالت کارگران و اتحادیه هایشان و فراموشی کارگران به رسالتشان رجوع متناوب این احزاب به نقل قولهایی از ابداع گران کمونیسم و مارکسیسم در مذمت و غیر سیاسی و اکونومیست خواندن اتحادیه های کارگران و کوفتن بر سر کارگران برای مبارزه روزمره برای معیشتشان هنوز همانند سر آغاز ادامه دارد، و تا زمانیکه بر حسب تجربه جهان پیشرفته به تفهیم این حقیقت موجود نرسیم که کارگران امروز، تنها، از طریق اتحادیه هایشان قادرند به مطالبات اقتصادیشان تنها بپردازند و از طریق احزاب سیاسی شان در کنار کمک به مطالبات آنی کارگران به رسالت تاریخی شان، که همانا بدیل سوسیالیستی هم بپردازند، دائما از اتحادیه های اقتصادی کارگران انتظار کار سیاسی و انقلاب سیاسی و طبقاتی برای بدیل سوسیالیستی داشتن، دخیل بستن بر قبریست که امامزاده ایی در آن دفن نیست، که حاجتی از ما ادا نماید. نه اینکه این کارگران نخواهند بود که انقلاب خواهند کرد بلکه کارگران خواهند بود آما از طریق حزب سیاسی شان و نه اتحادیه های اقتصادیشان.

در انتها تا احزاب و سازمانها های کمونیست و کارگری به این مهم واقف نشوند که سازمانهای سیاسی کارگران با سازمانهای اقتصادی کارگران متفاوت هستند، و کارگران را در جبهه ایجاد سازمانهای مستقل اقتصادی و کارگریشان که همانا سندیکا / اتحادیه هاست یاری نرسانند و همچنین کارگران را در احزاب کارگریشان سازمان ندهند و یا کمک به ایجاد سازمانهای سیاسی و طبقاتی کارگران نکنند و دائما به حمله و سرزنش و اتهامات متفاوت خود به اتحادیه اقتصادی کارگران ادامه دهند، نه تنها کمکی به کارگران و اهداف شان نکرده اند بلکه تیری ست به پای خود در مبارزه رهایبخش ما و کارگران برای بدیل سوسیالیستی در مقابل سرمایه داری.

جوینده

سپتامبر ۲۴ ۲۰۲٣ - دوم مهر ۱۴۰۲