افق روشن
www.ofros.com

مارکس و واسپاری شیوه ژاکوبنی انقلاب


حسین جوینده                                                                                                                       جمعه ۱٩ شهریور ۱۴۰۰ - ۱٠ سپتامبر ۲۰۲۱

قبل از هر چیز باید منظور خود را در مورد شیوه ژاکوبنی انقلاب بیان کنم، شورش و قیام براندازانه فقیرترین بخش پرولتاریا برای ساقط سازی اشرافیت و بورژوازی حاکم را شیوه ژاکوبنی انقلاب می گویند. چرا انقلابی که مارکس بحران به بحران به انتظار آن بود، به شکل و شیوه انقلاب ژاکوبنی قلمداد شده است. یک نگاه به شرایط پرولتاریا در آن دوره و زمانه به ما می گوید که دستمزد کارگران مرد برابر با ١٢ ساعت فروش نیروی کار بزور جوابگوی خورد و خوراک خانواده بود کودکان کار مبلغ دستمزدشان بزور نصف کارگران مرد بود و کارگران زن هم همسطح کودکان و کمی بهتر دستمزد دریافت می کردند. محل سکونت کارگران از حداقلهای واحد مسکونی خارج بود عموما خانواده ها در یک اتاق زندگی می کردن و از آب و فاضلاب و توالت و حمام و برق و اجاق برقی و گازی خبری نبود، با اجاقی که خونه را گرم می کردند که با ذغال سنگ کار می کرد غذا را آماده می کردند، البته اگر نون یا سیب زمینی و سوپ آبکی را بتوان غذا نامید . شرایط ایمنی کار در حداقل ممکن بود صحبت از بیمه صدمات و عمر و درمانی و بیمه بیکاری و ... کاملا صحبتی لوکس برای آن زمانه بود. نتیجتا می توانیم بگوییم انقلاب به شیوه ژاکوبنی که بخش "سن کلود" که فقیرترین بخش پرولتاریا بود و پشتوانه مستحکم انقلاب به قول اریک هابسبام بود، چندان تفاوتی با زمانه مارکس نداشت که بنابرین می شود مساوی انقلابی از نوع ژاکوبنی پرولتاریا در آن دوره و زمانه.
مارکس و واسپاری شیوه ژاکوبنی انقلاب را می توان، از سال ۱٨۵۹ دانست، البته نوع دیگری هم می توان نگاه مارکس به انقلاب را فرمولبندی کرد که به تئوری انحطاط سرمایه نزدیکی می نماید، که بحرانهای دوره ایی و عدم یا توان پاسخگویی به معضلات و مشکلات کارگری و شرایط زندگی محنت بار کارگران مارکس را به این نتیجه رساند که توان سیستم سرمایه داری در پیشرفت نیروهای مولده و تکنولوژی هیچگاه به بهتر شدن وضع کارگران یا اکثریت جامعه نخواهد انجامید و پرولتاریا برای رهایی از چنین شرایط محنت باری راهی به جز انقلاب ندارند. و به بیانی دیگر سرمایه داری در همان زمانه دوره انحطاط خود را چه به معنای پیشرفت نیروهای مولده که بخش از آنرا ماشین و بخش دیگر انسانها می باشند و چه جوابگویی به مطالبات اکثریت جامعه وا مانده می نمود، و از این زاویه به انحطاط خود رسیده بود.
البته مسئله ایی که اینجا مورد بحث است، اینستکه همگان آگاهی داریم که مارکس دیگر بعد از دوره ۱٨۴٨ تا ۵٨ در نوشته ها و نامه نگاری هایش آن حال و هوای پر هیجان ظهور انقلابات قاره ایی آن سالها که همراه یقینی حتمی باشد را تا پایان عمرش دیگر انعکاس نمی دهد. اینکه انقلاب پرولتاریایی یک امر حتمی ست شکی درش نیست، آما این حتم در هر دوره یا لحظه انقلابی ختم نمی شود، و عوامل متعددی برای وقوع انقلاب تمام عیار لازم است. آنچه امروز در افق دور و نزدیک قابل رویت است، نشانی از انقلابات قاره ای درش نمایان نیست، البته منظور انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایه داری می باشد.(مانند اروپا و اسکاندیناوی و آمریکا و کانادا و ژاپن و کره جنوبی و استرالیا و ...) آما امر انقلابات سوسیالیستی و یا با گرایشات سوسیالیستی در کشورهای در حال توسعه و در چند دهه اخیر در آمریکای لاتین دائما در حال بروز است، افق آینده نمایانگر انقلابات و جنبشهای هر چه بیشتر در کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه می باشد. آما تا کنون این جنبشها و انقلابات با دخالتگری مستقیم آمریکا چه توسط تحریمهای همه جانبه و چه حمایت مستقیم از اپوزیسیون پرو غرب دچار اختلالات شده اند و یا مضمحل شده اند و یا در بدترین شرایط ممکن به ادامه حیات می پردازند. البته این امکان هم هست که سرانجام کمیّت این انقلابات در کشورهای در حال توسعه سبب کیفیّتی شود که به بروز انقلاب جهانی ارتقا یابد.
در ادامه بحث اصلی، مارکس در نامه نگاریهایش دائما بعد از شکست انقلاب ۱٨۴٨ تا سال ۱٨۵٨ و با تکیه بر این ایده که بحرانهای ادواری هر ده سال یکبار اتفاق می افتاد. خیلی خوشبین به یک انقلاب قاره ایی در اروپا بود. به عنوان مثال مارکس در نامه ایی که اکتبر ۱٨۵٨ به انگلس نوشته بود، شرایط مساعد انقلاب را اینگونه به تصویر می کشد:
" با توجه به چرخش خوش بینانه تجارت جهانی در این لحظه (اگرچه انباشت وسیع پول در بانک های لندن ، پاریس و نیویورک نشان می دهد که اوضاع هنوز به هیچ وجه نمی تواند خوب باشد) ، حداقل این یک آرامش است که انقلاب در روسیه آغاز شده است ، زیرا من دعوت افراد برجسته به پترزبورگ را چنین آغازی می دانم. به همین ترتیب در پروس اوضاع بدتر از سال ۱٨۴٧ است و توهمات مضحک در مورد گرایش طبقه متوسط شاهزاده پروس در طغیان خشم منفجر می شود. اگر متوجه شویم که حتی بدون آنها(فرانسه و آلمان) ، جهان «حرکت می کند» ، هیچ ضرری برای فرانسوی ها نخواهد داشت. در همان زمان جنبش های استثنایی در میان اسلاوها ، به ویژه در بوهمیا ، در حال حرکت است، که اگرچه ضد انقلاب هستند ، اما مایه این جنبشها را تأمین می کنند. روسها (بلکه تركها) ، با این وجود ، به وضوح روند فعلی وقایع را در روسیه تشدید كردند. تنها شرایطی که آلمان ها را از نظر جنبش انقلابی خود به تبعیت از فرانسه تبدیل کرده ، بخاطر روسیه است. این پوچی با حرکت داخلی در مسکو متوقف می شود. به محض این که این موضوع شکل واضح تری به خود گرفت ، ما شاهدی خواهیم داشت که نشان می دهد تا چه اندازه به خود اجازه داده است که توسط "مقامات" و توسط دهقانانی که این مقامات تربیت کرده اند ، مورد غفلت قرار گیرد.
نمی توان انکار کرد که جامعه بورژوایی برای دومین بار قرن شانزدهم خود را تجربه کرده است ، سده شانزدهم ، که امیدوارم همانطور که اولین جامعه آن را به جهان معرفی کرد ، زنگ مرگ خود را به صدا در آورد. وظیفه مناسب جامعه بورژوایی ایجاد بازار جهانی ، حداقل در طرح کلی، و تولید بر اساس آن بازار است. از آنجا که جهان گرد است، استعمار کالیفرنیا و استرالیا و باز شدن چین و ژاپن به نظر می رسد این روند را تکمیل کرده است. برای ما سوال سخت این است: انقلاب قاره ای(اروپا) قریب الوقوع است و علاوه بر این ، فوراً شکل سوسیالیستی به خود می گیرد. آیا لزوماً در این گوشه کوچک زمین خُرد نمی شود؟ زیرا جنبش جامعه بورژوایی هنوز در حال صعود در منطقه ای بسیار بزرگتر است؟" نامه اکتبر ۱٨۵٨ مارکس به انگلس مارکس که با تعجیل در تکمیل نوشتن نقد اقتصاد سیاسی و قبل از آن گروندریسه ۱٨۵٧ بود تا قبل از انقلاب در راه ۱٨۵٨ بتواند آنچه کارگران باید در مورد سیستم سرمایه داری بدانند را در اختیارشان بگذارد، وآنچه را انقلاب می بایست بر خلاف انقلابات بورژوایی تغییر دهند، را با این نوشتارها نمایان سازد. آما عدم وجود انقلاب قاره ایی ۱٨۵٨ او را به یکسری نتایجی رسانید، که همواره با او و در دانش او موجود بود. نگارش " پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی" در سال ۱٨۵٩ نقطه آغاز در حرکتی نو و پاسخی است به همین مسئله، به شکل منطقی و ماتریالیستی تاریخی آن.
در پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی مارکس در مورد انقلاب و شرایط بروز انقلاب اینگونه بیان می دارد:
" ... در مرحله‌ای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی موجودش،‌ که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم می‌آورده‌اند‌، دچار تناقض می‌شوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها می‌شوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامی‌رسد. ...
در بررسی این گونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک کلام ایدئولوژیکی که انسان‌ها در قالب آن بر این تعارض آگاهی می‌‌‌‌یابند و با مبارزۀ خود کارش را یکسره می‌کنند. ...
... هیچ سامان اقتصادی- اجتماعی هرگز پیش از آنکه نیروهای تولیدی ناظر بر آن به رشد کامل رسیده باشند از میان نمی‌رود؛ و مناسبات برتر تولیدی جدید هرگز پیش از آنکه شرایط مادی موجودیت‌شان در چارچوب جامعه قدیم فراهم آمده و به بلوغ رسیده باشد جانشین مناسبات قدیم نمی‌شوند.
لذا انسان‌‌ها تنها انجام تکالیفی را در دستور کار خود می‌گذارند که از عهده انجامش برمی‌آیند. زیرا بررسی دقیق‌تر همواره نشان می‌دهد که مساله خود تنها زمانی بروز می‌کند که شرایط مادی حل آن دیگر شکل گرفته یا لااقل در شرف شکل‌‌ گرفتن است. ...
اما نیروهای تولیدی که در چارچوب جامعه بورژوائی رشد می‌‌‌کنند، شرایط مادی حل و فصل این ستیزه را نیز بوجود می‌آورند. و دوران ماقبل تاریخ جامعه بشری بدینسان با این سامان اجتماعی به پایان می‌رسد. (از پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی)
از یک منظر شاید می توان گفت در دو مرحله زمانی متفاوت می شود انقلاب موفقی را علیه سیستم ایجاد نمود، یکم در بدو تولد و نوباوگی که ضعیف است و عموما نابسامانیها بسیار در بدو پیدایش همواره موجود است و دیگری زمانیکه تمامی قابلیتهای ماندگاریش را به مصرف رسانده و در پایان راه است. شاید بتوان گفت از این منظر مارکس همانطوریکه در مقدمه ایی بر نقد حق هگل نگاشته بود برای آلمان، انقلابی را می خواست، که همزمان انقلاب بورژوایی و جهش به سوسیالیسم باشد و نه مثل انگلستان و فرانسه که کاری نیمه کاره انجام داده اند، یعنی اول انقلاب بورژوایی کرده اند و در آن زیستند و حالا در پی انقلاب سوسیالیستی باشند، که مارکس می گفت که با آگاهی به اینکه سرمایه داری چیست یکباره به سوسیالیسم می بایست جهش کرد. آما مارکس با این ایده بنظر می آید با پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی پایانی بر آن نگاه می گذارد:
" ... هیچ سامان اقتصادی- اجتماعی هرگز پیش از آنکه نیروهای تولیدی ناظر بر آن به رشد کامل رسیده باشند از میان نمی‌رود؛ و مناسبات برتر تولیدی جدید هرگز پیش از آنکه شرایط مادی موجودیت‌شان در چارچوب جامعه قدیم فراهم آمده و به بلوغ رسیده باشد جانشین مناسبات قدیم نمی‌شوند. " و از اینکه چرا انسانها با همه مرارتهایی که در این سیستم دچارش هستند کار سیستم را نمی سازند در پیشگفتار ... می گوید: لذا انسان‌‌ها تنها انجام تکالیفی را در دستور کار خود می‌گذارند که از عهده انجامش برمی‌آیند. زیرا بررسی دقیق‌تر همواره نشان می‌دهد که مساله خود تنها زمانی بروز می‌کند که شرایط مادی حل آن دیگر شکل گرفته یا لااقل در شرف شکل‌‌ گرفتن است. ..." و اینکه انسانها چگونه به این تعارض آگاه می شوند می گوید: " در بررسی این گونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک کلام ایدئولوژیکی که انسان‌ها در قالب آن بر این تعارض آگاهی می‌‌‌‌یابند و با مبارزۀ خود کارش را یکسره می‌کنند. ..." که به روشنی صحنه مبارزات و تعارضات را که به آگاهی ختم می شود در تمامی عرصه می نمایاند.
مارکس در تلاشهای بعدیش که درگیر شدن با مسائل کارگریست و اداره تشکیلات انجمن بین المللی کارگران۱٨٦۴-٧٦ و تدوین برنامه ایی که در کنار مطالبات آنی کارگران مطالبات کمونیستی کارگران را هم در آن گنجانیدن باشد، تلاش بسیار نمود. و همچنین در عین حال بر تشکیلات سازمان یافته کمونیستی هم تاکید می ورزد. که حزب آلمانی سوسیال دموکراسی نقطه تماس حزب کمونیستی او بود. آما اینها به این معنی نبود که مارکس کلا از انقلاب قطع امید کرده باشد و همه هم و غم خود را گذاشته باشد بر کار سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر، بلکه برعکس مارکس در همه تلاشهایش به چیزی که می اندیشید رسیدن به یک انقلاب کارگری قاره ایی بود. که اینبار بر کار و تلاش همه جانبه سازمانیابی کارگری به شکل سیاسی آن در انترناسیونال اول و احزاب سیاسی و فعالیتهای مطالباتی کارگری، ... آما می توان گفت دیگر انتظارات سالهای ۱٨۴٨ تا ۱٨۵٨ و آن تعجیل وقوع انقلاب را از بحرانهای کوچک و نابسامانی های سیستمی از هر گوشه کنار را دیگر نداشت. و برای انقلاب نقش آگاهی کمونیستی و کار (روتین) منظم و دائمی و پیگیر را به همراه شکلگیری" شرایط مادی حل آن " بسیار حائز اهمیّت می دانست. انقلاب به بیانی در پیکار پیگیر و آگاهانه طبقه کارگر تنها بوقوع می پیوندد، البته همزمان با شرایطی که بورژوازی هم دیگر توان مانور را از دست داده باشد. که در اذهان در لحظه کنونی اوضاع و احوال کشورهای در حال توسعه را به تصویر می کشاند.
متاسفانه در دوران مارکس هم کارگران و هم اتحادیه هاشان که با رهبران خود فروخته و هم حزب سوسیال دموکراسی با عدم درک درست که یک حزب کمونیستی چه می بایست باشد، سبب رنجش بسیار مارکس و انگلس شدن تا سر حد ناامیدی از این اتحادیه ها و احزاب، که نقد برنامه گوتا و نقد برنامه ارفورت، چرخش به راست حزب و در انتها ناباوری به مارکسیسم انقلابی و توهم گذار صلح آمیز و خود به خودی به سوسیالیسم با رشد سرمایه داری و از طرف دیگر انقلابی نمایی باکونین و لافارگ در مقابل مارکس و نوشته(نامه ها) مارکس و انگلس علیه اتحادیه های کارگری و ... سبب معضلاتی بودن که مارکس بدانها پرداخت که می بایست در جنب مسائل کار و تلاش مارکس در تدارک و بستر سازیهایی نامید که مارکس در تلاش برای یک انقلاب بزرگ و قاره ایی به انجام رسانید.
می دانم نوشته حاضر همه آنچه را که لازمه بسط بیشتر بحثمان بوده است را انعکاس نداده است و می توانست مطلبی بلندتر و حاوی ارجاعات بیشتر هم در مورد انتظارات وقوع انقلاب از جانب مارکس و انگلس و نامه نگاریهای بسیاری که مابین خود آنها و دیگر رفقایشان می بود کمک به شفافیت این دو مقطع در نگاه مارکس شود.(نامه ها، متاسفانه همه در دسترس انترنتی نیست، نامه ها در نمایان سازی خیلی از موضوعات از جمله همین موضوع حائز اهمیت بسیار می باشند) آما آنچه در دسترس بود را خوانده ام و با نگاه به آنها این متن تدوین گشته است. همچنین مطالب و ارجاعات بیشتری نیازمند می بود که این تغییر روش مارکس بر تاکید دائمی وقوع انقلاب و به انتظار آن نشستن را با وارد میدان شدن او به کار بیشتر و واقعی در میان کارگران و سازمانیابیشان در تشکیلات کارگری و حزبی کمونیستی شان را نمایانتر سازد. آما همه نوشته ها شاید کارشان این نباشد که مطلبی بلند یا طولانی با ارجاعات بسیار باشند و شاید بهتر این شیوه باشد که این نوشته اشاره ایی باشد به مسئله ایی مهم در بزنگاه چرخش نگاه مارکس تا رفقای علاقه مند دیگر این فضا را پوشش دهند، و یا به بیانی در این زمینه با تحقیق بیشتر یا خود را بیشتر آگاه سازند و یا همچنین همگان را.

حسین جوینده

٨ سپتامبر ٢٠٢۱ هفده شهریور ١۴٠٠

ارجاعات:
پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی- مارکس
    اینجا     و اینجا     کلیک کنید.

(از پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی)
اولین کاری که بمنظور دفع شک‌هائی که به ذهنم هجوم آورده بود بدست گرفتم بررسی مجدد و نقادانه فلسفه حق هگل بود. مقدمه این کار در سالنامه‌های آلمانی- فرانسوی٧ در سال ۱۸۴۴ در پاریس منتشر شد. تحقیقاتم در این زمینه مرا به این نتیجه رساند که نه مناسبات حقوقی و نه اشکال سیاسی هیچیک را نمی‌توان به تنهائی، یا بر پایه خود و یا بر پایه باصطلاح پروسۀ شکوفا شدن عام ذهن بشر، درک کرد. بلکه، برعکس، این مناسبات و اشکال ریشه در شرایط مادی حیات - که کل آنها را هگل، به پیروی از سرمشق متفکرین انگلیسی و فرانسوی قرن هیجدهم، مشمول و مدلول اصطلاح «جامعه مدنی» قرار می‌دهد - دارند؛ اما آناتومی این جامعه مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد. مطالعه اقتصاد سیاسی را در پاریس شروع کردم. اما به دستور آقای گیزو [، وزیر کشور،] از آنجا تبعید شدم، به بروکسل نقل مکان کردم و مطالعات اقتصادیم را در این شهر ادامه دادم. نتیجه کلی که به آن رسیدم، و از آن پس به اصل راهنمای من در مطالعات بعدیم تبدیل شد، بطور خلاصه به شرح زیر است:
انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد. شیوه تولید حیات مادی انسان‌هاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین می‌کند. آگاهی انسان‌ها نیست که چگونگی موجودیت‌شان را تعیین می‌کند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند. در مرحله‌ای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی (که صرفا اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش،‌ که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم می‌آورده‌اند‌، دچار تناقض می‌شوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها می‌شوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامی‌رسد. تغییر شالوده اقتصادی جامعه دیر یا زود به تحول کل روبنای عظیم آن می‌انجامد.
در بررسی این گونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک کلام ایدئولوژیکی که انسان‌ها در قالب آن بر این تعارض آگاهی می‌‌‌‌یابند و با مبارزۀ خود کارش را یکسره می‌کنند. همانطور که هیچکس را بر مبنای آنچه خود دربارۀ خویش می‌گوید قضاوت نمی‌کنند، چنین دوره تحولی را نمی‌توان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تعارض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد. هیچ سامان اقتصادی- اجتماعی هرگز پیش از آنکه نیروهای تولیدی ناظر بر آن به رشد کامل رسیده باشند از میان نمی‌رود؛ و مناسبات برتر تولیدی جدید هرگز پیش از آنکه شرایط مادی موجودیت‌شان در چارچوب جامعه قدیم فراهم آمده و به بلوغ رسیده باشد جانشین مناسبات قدیم نمی‌شوند.
لذا انسان‌‌ها تنها انجام تکالیفی را در دستور کار خود می‌گذارند که از عهده انجامش برمی‌آیند. زیرا بررسی دقیق‌تر همواره نشان می‌دهد که مساله خود تنها زمانی بروز می‌کند که شرایط مادی حل آن دیگر شکل گرفته یا لااقل در شرف شکل‌‌ گرفتن است. شمای کلی [تاریخیِِ] مشتمل بر شیوه‌های تولیدی آسیائی، باستانی، فئودالی و مدرن بورژوائی را می‌توان بمنزله دوران‌های شاخص پیشرفت سامان اقتصادی- اجتماعی جامعه در نظر گرفت. شیوه تولیدی بورژوائی آخرین شکل ستیز‌‌آمیز [یا آنتاگونیستی] پروسه تولید اجتماعی است؛ ستیز [یا آنتاگونیزم] نه بمعنای فردی آن، بلکه بمعنای ستیزی که از بطن شرایط حیات اجتماعی افراد پدید می‌آید. اما نیروهای تولیدی که در چارچوب جامعه بورژوائی رشد می‌‌‌کنند، شرایط مادی حل و فصل این ستیزه را نیز بوجود می‌آورند. و دوران ماقبل تاریخ جامعه بشری بدینسان با این سامان اجتماعی به پایان می‌رسد. (از پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی)


In the social production of their existence, men inevitably enter into definite relations, which are independent of their will, namely relations of production appropriate to a given stage in the development of their material forces of production. The totality of these relations of production constitutes the economic structure of society, the real foundation, on which arises a legal and political superstructure and to which correspond definite forms of social consciousness. The mode of production of material life conditions the general process of social, political and intellectual life. It is not the consciousness of men that determines their existence, but their social existence that determines their consciousness. At a certain stage of development, the material productive forces of society come into conflict with the existing relations of production or – this merely expresses the same thing in legal terms – with the property relations within the framework of which they have operated hitherto. From forms of development of the productive forces these relations turn into their fetters. Then begins an era of social revolution. The changes in the economic foundation lead sooner or later to the transformation of the whole immense superstructure.
In studying such transformations it is always necessary to distinguish between the material transformation of the economic conditions of production, which can be determined with the precision of natural science, and the legal, political, religious, artistic or philosophic – in short, ideological forms in which men become conscious of this conflict and fight it out. Just as one does not judge an individual by what he thinks about himself, so one cannot judge such a period of transformation by its consciousness, but, on the contrary, this consciousness must be explained from the contradictions of material life, from the conflict existing between the social forces of production and the relations of production. No social order is ever destroyed before all the productive forces for which it is sufficient have been developed, and new superior relations of production never replace older ones before the material conditions for their existence have matured within the framework of the old society.
Mankind thus inevitably sets itself only such tasks as it is able to solve, since closer examination will always show that the problem itself arises only when the material conditions for its solution are already present or at least in the course of formation. In broad outline, the Asiatic, ancient,[A] feudal and modern bourgeois modes of production may be designated as epochs marking progress in the economic development of society. The bourgeois mode of production is the last antagonistic form of the social process of production – antagonistic not in the sense of individual antagonism but of an antagonism that emanates from the individuals' social conditions of existence – but the productive forces developing within bourgeois society create also the material conditions for a solution of this antagonism. The prehistory of human society accordingly closes with this social formation.
اینجا کلیک کنید.

نامه اکتبر ۱٨۵٨ مارکس به انگلس     اینجا کلیک کنید.

با توجه به چرخش خوش بینانه تجارت جهانی در این لحظه (اگرچه انباشت وسیع پول در بانک های لندن ، پاریس و نیویورک نشان می دهد که اوضاع هنوز به هیچ وجه نمی تواند خوب باشد) ، حداقل این یک آرامش است که انقلاب در روسیه آغاز شده است ، زیرا من دعوت افراد برجسته به پترزبورگ را چنین آغازی می دانم. به همین ترتیب در پروس اوضاع بدتر از سال ۱٨۴٧ است و توهمات مضحک در مورد گرایش طبقه متوسط شاهزاده پروس در طغیان خشم منفجر می شود. اگر متوجه شویم که حتی بدون آنها ، جهان «حرکت نمی کند» (مد پنسیلوانیا) ، هیچ ضرری برای فرانسوی ها نخواهد داشت. در همان زمان جنبش های استثنایی در میان اسلاوها ، به ویژه در بوهمیا ، در حال حرکت است ، که اگرچه ضد انقلاب هستند ، اما مایه این جنبش را تأمین می کنند. روسها (بلکه تركها) ، با این وجود ، به وضوح روند فعلی وقایع را در روسیه تشدید كردند. تنها شرایطی که آلمان ها را از نظر جنبش انقلابی خود به تبعیت از فرانس تبدیل کرده ، بخاطر روسیه است. این پوچی با حرکت داخلی در مسکو متوقف می شود. به محض این که این موضوع شکل واضح تری به خود گرفت، ما شاهدی خواهیم داشت که نشان می دهد تا چه اندازه به خود اجازه داده است که توسط "مقامات" و توسط دهقانانی که این مقامات تربیت کرده اند ، مورد غفلت قرار گیرد.
نمی توان انکار کرد که جامعه بورژوایی برای دومین بار قرن شانزدهم خود را تجربه کرده است، سده شانزدهم، که امیدوارم همانطور که اولین جامعه آن را به جهان معرفی کرد، زنگ مرگ خود را به صدا در آورد. وظیفه مناسب جامعه بورژوایی ایجاد بازار جهانی، حداقل در طرح کلی، و تولید بر اساس آن بازار است. از آنجا که جهان گرد است، استعمار کالیفرنیا و استرالیا و باز شدن چین و ژاپن به نظر می رسد این روند را تکمیل کرده است. برای ما سوال سخت این است: انقلاب قاره ای(اروپا) قریب الوقوع است و علاوه بر این، فوراً شکل سوسیالیستی به خود می گیرد. آیا لزوماً در این گوشه کوچک زمین خرد نمی شود، زیرا جنبش جامعه بورژوایی هنوز در حال صعود در منطقه ای بسیار بزرگتر است؟
در مورد چین به طور خاص، من با تجزیه و تحلیل دقیق جریان تجارت از سال ۱٨٣٦، ابتدا ثابت کردم که تا سال ۱٨۴٧ افزایش صادرات انگلیسی و آمریکایی بین ۱٨۴۴ و ۱٨۴٦ یک کلاهبرداری کامل بود و این، در ۱٠ سال گذشته پس از آن، میانگین تقریبا ثابت ماند در حالی که واردات از چین به انگلستان و آمریکا بسیار افزایش یافت. ثانیاً، تنها نتیجه باز شدن ۵ بندر و الحاق هنگ کنگ، تغییر تجارت از کانتون به شانگهای بود. سایر "املاک ها" حساب نمی شوند. به نظر می رسد دلیل اصلی شکست این بازار تجارت تریاک است - که در واقع ، هرگونه افزایش تجارت صادراتی به چین به طور محدود محدود شده است. با این حال، عامل دیگر سازمان اقتصادی داخلی کشور، کشاورزی کوچک آن و غیره است که تخریب می شود و مدت زمان زیادی طول خواهد کشید. معاهده کنونی انگلستان با چین که به نظر من توسط پالمرستون به همراه کابینه در پترزبورگ تدوین شد و به لرد الگین واگذار شد تا در سفر به همراه داشته باشد، از ابتدا تا انتها مسخره است. .... (از نامه اکتبر ۱٨۵٨ مارکس به انگلس)


اینجا کلیک کنید.
Considering the optimistic turn taken by world trade at this moment (although the vast accumulations of money in the banks of London, Paris and New York show that things cannot by any means be all right yet), it is some consolation at least that the revolution has begun in Russia, for I regard the convocation of notables to Petersburg as such a beginning. Similarly in Prussia things are worse than they were in 1847, and the ridiculous delusions as to the middle class propensities of the Prince of Prussia will be exploded in an outburst of rage. It will do the French no harm to see that, even without them, the world ‘mov’t’ (Pennsylvania-fashion). At the same time exceptional movements are on foot amongst the Slavs, notably in Bohemia, which, though counter-revolutionary, yet provide ferment for the movement.. The Russian war of 1854-55, wretched though it was and little though its consequences damaged the Russians (but rather the Turks), nevertheless clearly precipitated the present turn of events in Russia. The only circumstance which turned the Germans into mere satellites of France so far as their revolutionary movement was concerned, was the attitude of Russia. This absurdity will cease with an internal movement in Moscovy. As soon as the thing assumes clearer shape there, we shall have proof of the full extent to which the worthy Regierungsrat Haxthausen has allowed himself to be hoodwinked by the ‘authorities’ and by the peasants those authorities have trained.
There is no denying that bourgeois society has for the second time experienced its 16th century, a 16th century which, I hope, will sound its death knell just as the first ushered it into the world. The proper task of bourgeois society is the creation of the world market, at least in outline, and of the production based on that market. Since the world is round, the colonisation of California and Australia and the opening up of China and Japan would seem to have completed this process. For us, the difficult question is this: on the Continent revolution is imminent and will, moreover, instantly assume a socialist character. Will it not necessarily be crushed in this little corner of the earth, since the movement of bourgeois society is still, in the ascendant over a far greater area?
So far as China in particular is concerned, I have, by carefully analysing the movement of trade since 1836, established first that by 1847 the surge in English and American exports between 1844 and 1846 had proved a complete fraud and that, in the 10 years that followed, the average remained pretty stationary whereas imports from China into England and America rose enormously; secondly, that the only result of the opening up of the 5 ports and the annexation of Hong Kong was a shift of trade from Canton to Shanghai. اینجا کلیک کنید.
******


The bourgeoisie is just as necessary a precondition for the socialist revolution as is the proletariat itself. Marx, On Social Relations in Russia (1874)

بورژوازی به اندازه خود پرولتاریا پیش شرط لازم برای انقلاب سوسیالیستی است. مارکس ، درباره روابط اجتماعی در روسیه (۱٨٧۴)

It is altogether self-evident that, to be able to fight at all, the working class must organize itself at home as a class and that its own country is the immediate arena of its struggle — insofar as its class struggle is national, not in substance, but, as the Communist Manifesto says, ‘in form’. Marx, Critique of the Gotha Program (1875)

کاملاً بدیهی است که طبقه کارگر برای اینکه بتواند اصلاً مبارزه کند ، باید خود را به عنوان یک طبقه در خانه خود سازماندهی کند و کشور خود عرصه فوری مبارزه است- تا آنجا که مبارزه طبقاتی آن ملی است ، (البته) نه در ماهیت ، اما ، همانطور که مانیفست کمونیست می گوید ، "در فرم". مارکس ، نقد برنامه گوتا ۱٨٧۵