افق روشن
www.ofros.com

از کشمکش بین ایران و آمریکا تا برآمد جنبش کارگری در ایران


نوشتۀ اسپنسر - ترجمۀ حکیمی                                                                              پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۱ مارس ۲۰۲۱

توضیح مترجم: متن انگلیسی این مقالۀ با عنوان زیر در تاریخ ١٦ ژوئن سال ٢٠٠٧ در سایت libcom.org منتشر شده است: On Lice and Fleas: Observations Starting from the Conflict between Iran and the USA

ترجمۀ فارسی آن در شهریور ۱۳۹۱ در وبلاگ «درابا» منتشر شد. اما اکنون با توجه به تداوم اوضاع سال های نگارش مقاله، چه از نظر ادامۀ کشمکش بین ایران و آمریکا و چه به لحاظ برآمد نوین جنبش کارگری ایران (هم به شکل اعتصاب و راه پیمایی کارگران هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو، آذرآب و ... و هم به صورت خیزش های دی ۱۳۹٦ و آبان ۱۳۹٨) و چه به ویژه از نظر نقد و ارزیابی درست نویسنده از «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری»، که در همان دهۀ ۱۳٨٠ تشکیل شد اما پس از چند سال از فعالیت بازایستاد، تجدید انتشار آن را ضروری تشخیص دادم.
با توجه به توضیحی که سایت فوق در آغاز مقاله آورده است، نویسندۀ مقاله (Wayne Spencer) از طرفداران «انترناسیونال موقعیت گرا» (Situationist International) است. این توضیح چنین است : «تحلیل موقعیت گرایانۀ جدیدی از خطر جنگ بین ایران و آمریکا و نقش این خطر در تداوم سلطۀ جامعۀ مسلط، به اضافۀ برخی اظهارنظرهای انتقادی دربارۀ برآمد مبارزات کارگری در ایران». «موقعیت گرایان» یا طرفداران «انترناسیونال موقعیت گرا » اعضای گروهی انقلابی بودند که در سال ۱۹۵٧ شکل گرفت، عمدتاً در اروپا فعالیت کرد و در سال ۱۹٧٢ منحل شد. در آغاز بیشتر به هنر آوانگارد می پرداختند، اما سپس به فعالیت سیاسی روی آوردند و اوج این فعالیت شرکت در جنبش ماه مه ۱۹٦٨ در فرانسه با شعار تصرف کارخانه ها با تکیه بر شوراهای کارگری بود. آنان بر این باور بودند که سرمایه داری در قرن بیستم نسبت به قرن نوزدهم تغییر کرده اما نقد مارکس بر آن همچنان به قوت خود باقی است. همچنین، موقعیت گرایان می گفتند نباید منتظر اوضاع انقلابی نشست بلکه برای فعالیت انقلابی باید موقعیت آن را ایجاد کرد، و اشتهار آنان به این نام از همین رو بود. اثر نظریِ اصلیِ آنان کتاب گی دُبور (Guy Debord) به نام جامعۀ نمایش کالا (The Society of the Spectacle) بود که در سال ۱۹٦٧ منتشر شد و محور آن نقد مفهوم بیگانگی به مثابه درونمایۀ اصلی نظام سرمایه داری است.
نقطۀ عزیمت نویسنده در این مقاله بررسی کشمکش دیرپای ایران و آمریکا و نشان دادن این واقعیت است که کشمکش این حکومت ها - که از نظر نویسنده سر و تۀ یک کرباس اند -برای تثبیت و تحکیم رابطۀ اجتماعی سرمایه است، که خمیرمایۀ آن همانا بیگانگی انسان است. بر اساس همین ارزیابی است که نویسنده پایان دادن به اوضاع کنونی ایران را در گرو مبارزۀ طبقۀ کارگر ایران با نظام سرمایه داری می داند. از اینجاست که او، ضمن اشاره به پتانسیل رادیکال کارگران ایران برای مبارزه با رژیم حاکم، به نقد رویکرد «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» می رسد. جوهر این نقد از این قرار است که «کمیتۀ هماهنگی» از یک سو مدعی مبارزه برای ایجاد تشکل ضدسرمایه داری و سراسری طبقه کارگر و رهایی کارگران به نیروی خودِ آنان است و، از سوی دیگر، بیگانگی کارگران با قدرت خودشان را - که اساس رابطۀ اجتماعی سرمایه است - دست نخورده باقی می گذارد و آن را حتی به لحاظ نظری نیز به چالش نمی کشد. به نظر من، به عنوان یکی از اعضای مؤسس «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری»، نقد نویسنده بر این تشکل، با همۀ کم و کاست آن، بی تردید حقانیت دارد، هرچند بررسی تفصیلیِ چه گونگی شکل گیری این کمیته و چند و چون گرایش های درونی آن پهناورتر از آن است که در حوصلۀ تنگ این توضیح اجمالی بگنجد و لاجرم باید آن را به فرصت دیگری واگذاشت.
                                                                                                                         محسن حکیمی - اسفند ۱۳۹۹

***

«جانسون، شاید برای مزاح یا از سر لج،
با حرارت گفت "دریک" است که لیاقت نویسنده بودن را دارد.
آقای مورگان با او بحث کرد، اما بیهوده بود.
بالاخره ناچار شد به این ترفند متوسل شود:
"استخاره کن آقا، که ببینی "دریک" شاعر بهتری است یا "اسمارت".
جانسون یکباره برانگیخته شد و جواب داد:
"قربان، فکر می کنم آنها هر دو سر و تۀ یک کرباس اند."»
جیمز باسوِل، زندگی جانسون، ١٧٩١

٦٨. در میان مجموعه ای از کنش ها، ارزش ها، خوبی ها، سرگرمی ها، آرزوها، احساس ها و اندیشه های بی معنایی که جامعۀ نمایشِ کالا (the society of the spectacle) در همه جا پیش چشم ما می گذارد - همچون فشرده ای از تمام آنچه که به زبان آورده شده و انجام شده و تمام آنچه که می توان به زبان آورد و انجام داد - مشاجرۀ بین آمریکا و جمهوری اسلامی ایران به تازگی از اهمیت معینی برخوردار شده است.
٢. امکان درگیری نظامی بین آمریکا و ایران تقریباً بعید است. اما اگر و هرگاه حمله ای صورت گیرد، به این علت خواهد بود که آمیزۀ همواره درحال تغییرِ منفعت طلبیِ کور و بی هدف، بصیرت استراتژیک هوشمندانه و جنون ایدئولوژیکِ گمراه کننده، که وجه مشخصۀ اندیشۀ دولت جورج بوش و متحدان جهانی اوست، سرانجام به این نتیجه رسیده است که تأمین منافع سیاسی و اقتصادیِ نظام های ملی و بین المللی سرمایه داریِ تحت نظارت آن ها در گرو چنین حمله ای است. اهداف این حمله بدون شک عبارت خواهد بود از حفظ سرکردگی نظامی آمریکا و اسرائیل در منطقه، محدود کردن نفوذ ایران در منطقه که با برانداختن رژیم صدام حسین و جایگزینی آن با یک دولت شیعیِ نزدیک به ایران افزایش یافته است، دسترسی آسان تر غرب به ذخایر نفتیِ گستردۀ ایران و مرعوب ساختن مخالفان بالفعل و بالقوه در سراسر جهان و آن دسته از رژیم های منطقه که تا کنون به سرسپردگی قدرت های غربی تن در نداده اند.
٣. آمریکا و متحدانش تا کنون اقدامات خود علیه ایران را بر پیمان منع گسترش سلاح اتمی (NPT) استوار کرده اند، و احتمالاً هرگونه نزدیکی به جنگ نیز حقانیت خود را بر این پیمان متکی خواهد کرد. بی تردید، این پیمان برای همین امور ساخته شده است. در عمل، این پیمان ضمن آن که همیشه قدرت های جدیدِ معترض به قدرت های موجود را از دست یابی به سلاح های کشتار جمعی بازداشته هیچ کاری برای ملزم کردن قدرت های مسلط بر جهان به عدم استفاده از زرادخانه هایشان نکرده یا حتی آن ها را از ایجاد سیستم های جدید و مدرن اسلحه سازی بازنداشته است. به این ترتیب، این پیمان به سلطۀ نظامیِ دولت هایی که در سال ۱۹٦٨ (سال تصویب پیمان) دارای سلاح اتمی بودند بر دولت هایی که سپس به وجود آمدند، تداوم بخشیده است. با این همه، فقط ریاکاری این پیمان و اجرای یک سویۀ آن به سود قدرت های بزرگ نیست که آن را سزاوار سرزنش می کند. کارکرد اساسی این پیمان تضمین این امر است که ستیز منافع قدرت های حاکم بر جهان، که پیوسته بر سر تسلط بر جمعیت ها و منابع جهان با هم رقابت می کنند، به فاجعه ای جهانی نینجامد که کل نظام سرمایه داری را نابود سازد. بدین سان، «ان. پی. تی» در حالی که این امکان را کاهش می دهد که قدرت های مخالفِ یکدیگر کرۀ زمین را به نابودی بکشانند، آن را فقط به عنوان جزئی از چهارچوب نهادی و تنظیم کنندۀ سرمایه داریِ جهانی و برای این تضمین انجام می دهد که انسان ها در دسترس باشند تا به انقیاد این یا آن حکومت و این یا آن اقتصاد درآیند. ما اجازه داریم زندگی کنیم و در واقع خود را زنده نگه داریم، اما فقط برای آن که اقتصاد و فریبندگی هایش، حرکت مستقل دنیای بی جان، بتواند به سلطۀ خود بر ما ادامه دهد و گذار لایعقل خویش را به ناکجا دنبال کند.
۴. در سوی دیگرِ کشمکش مورد نظر ما ایران قرار دارد که حاکمیت خود را به عنوان یک ملت و نیازهای یک اقتصادِ متکی به نفت خاطرنشان می سازد و از آنچه که او آن را یک برنامۀ اتمیِ کاملاً غیرنظامی می نامد، دفاع می کند. با این همه، حاکمیتی که نخبگان حاکم بر ایران بر آن پافشاری می کنند به گونه ای محتوم و به اندازۀ حکومت آمریکا برضد تودۀ مردم ایران است. افزون بر این، اقتصادی که حکومت ایران سخت نگران آن است چیزی نیست جز ساز وکاری برای بیرون کشیدن ارزش اضافی از نیروی کار طبقۀ کارگر ایران به وحشیانه ترین و خشن ترین شکل ممکن و توزیع محلی و جهانیِ آن به صورت کالاهای بیگانه با انسان. تاریخ ایران پس از انقلاب ۱۹٧۹ (۱۳۵٧) بی هیچ تردیدی نشان می دهد که واقعیت عملیِ «حکومت عدلِ [علی]» روحانیت، که مضمونی است که جمهوری اسلامی خود را با آن تعریف می کند، فرمانبری سیستماتیک جامعه از قدرت متمایز یک ایدئولوژی بیرونی و اقشار اجتماعیِ روحانیان، همپالکی هایشان، تاجران و سرمایه دارانی است که به نام این ایدئولوژی حکومت می کنند یا از راه اِعمال قدرت آن بر زندگی روزمرۀ مردم ثروت می اندوزند و فربه می شوند. این حکومت گواه آشکاری است بر بطلان وعده وعیدهای دروغین تمام شبه انقلابیون اسلام گرای رادیکال. البته، بسیاری از اسلام گرایان به مذهب های دیگری جز شیعه تعلق دارند. اما تفاوت های دینی شیعه و دیگر مذهب های اسلامی نیست که باعث شکل گیری استبداد جدید در ایرانِ پس از انقلاب شده است. بلکه استبداد دینی ایران معلول این واقعیت است که انقلاب اجازه داد رژیمی به قدرت برسد که با طبقۀ کارگر بیگانه است، رژیمی که می خواست و می خواهد احکام یک ایدئولوژی بیگانه با طبقۀ کارگر را بر این طبقه تحمیل کند. رستگاری یی که از بالا نازل شود ناگزیر آنان را که در پایین انتظار آن را می کشند درهم می کوبد و لگدمال می کند.
۵. حتی پیش از آن که هیچ گونه برخورد نظامی پیش آید، بخش هایی از طبقات حاکم در آمریکا و ایران کوشیده اند ایدئولوژیِ ازهم گسیخته اما هنوز تأثیرگذارِ ناسیونالیسم را به کارگیرند تا بتوانند بگویند امنیت مملکت «ما» در خطر است و همه باید پشت سر حکومت به صف شوند، ایدئولوژی یی که آموزۀ اساسی اش این است که فرد باید در جمعِ سلسله مراتبی و دلخواهانه تعریف شده ای که «ملت» نامیده می شود، ذوب شود. بدبینیِ به وجودآمده بر اثر سلسلۀ دراز دروغ های کاملاً آشکاری که دولت بوش و حاکمان ایران در طول سال ها تحویل مردم داده اند چه بسا تأثیر این مهندسی زمخت افکار عمومی را کاهش دهد. اما جامعۀ نمایش کالا نیز از چشم انداز وقوع جنگ بین دو کشور استفاده می کند تا، به ویژه در غربِ لیبرال و مرفه، اطاعت از منافع حکومت و اقتصاد را به شیوه های ظریف تری تضمین کند.
٦. در کشورهای سرمایه داریِ پیشرفته، تبعیت مردم از منطق کالا و حکومت بیش از آن که با نظامی گری تضمین شود، با لذت های دروغین، انتخاب های دروغین و مخالفت های دروغینی تأمین می شود که جامعۀ نمایش کالا به وفور تولید می کند. تماشاگر جامعۀ کالایی مدام در معرض انتخاب ها و مسائلی قرار می گیرد که هیچ گونه تفاوت کیفی در زندگی روزمرۀ او ایجاد نمی کنند. او تشویق می شود که در سلسلۀ بی پایانی از کارزارها (کمپین ها) شرکت کند و یا از آن ها حمایت کند، کارزارهایی که ممکن است اصلاحاتی را در برخی جنبه های بیگانگی کنونی انسان باعث شوند اما بنیان های اساسی جامعه را دست نخورده باقی می گذارند. هم اکنون شاهد مرگ افراد سالخورده ای هستیم که عمری را صرف جنگ با نابرابری و بی عدالتی، مخالفت با جنگ، مبارزه برای احقاق حقوق شهروندی، افشای کالاها و عملکردهای خطرناک، به چالش کشیدن حماقت ها و فریبکاری های سیاستمداران و بوروکرات ها و نظایر آن ها کرده اند؛ مبارزاتی که بی تردید گاه با موفقیت های قابل قبولی توأم بوده است. با این همه، آنان با این کارها کوچک ترین تأثیری در تضعیف تبعیت کل جامعه از اقتصاد کالایی و حکومتِ آن نگذاشته اند. جامعۀ سرمایه داری هم اکنون تقریباً در هر سطحی آشکارا به دنبال اصلاحات است و پیشنهادها و درخواست های تغییر را، تا آنجا که در محدودۀ نظام باشد، نه تنها می پذیرد بلکه تشویق هم می کند. برای مثال، پارلمان بریتانیا به تنهایی (بدون درنظرگرفتن مجالس قانون گذاری ویلز و اسکاتلند) سالانه بیش از ٣۵٠٠ قانون جدید (مقررات و…) تصویب می کند که بسیاری از آن ها بیانگر تلاش این نهاد برای اصلاح جنبه هایی از زندگی است. فعالیت های اصلاح طلبانه به طور کلی بسیار گسترده تر از این است، زیرا بسیاری از تغییرات اداری و دیگر تحولات درون دولت، صنعت و غیره نیازی به تغییر قانون ندارند. موج گستردۀ شکایت ها، تجزیه و تحلیل ها و پیشنهادها برای اصلاح عوارضِ جدا جدایِ بیگانگی، که توسط هزاران گروه برگزارکنندۀ کارزار در تمام کشورهای پیشرفته انجام می گیرد، نه تنها تأثیری در تضعیف جامعۀ حاکم ندارد بلکه منبعی بسیار ارزشمند برای فرضیات و اطلاعاتی است که بیگانگی را تقویت می کند و بدین وسیله به نظام کمک می کند تا آن دسته از پیشرفت های ایدئولوژیک و عملی را شناسایی کند که ناگزیر از چشم سیاستمداران، صاحبان صنایع و بوروکرات ها دور می ماند. البته این طور نیست که حکومت به تمام شکایت ها و درخواست های اصلاحی واکنش نشان دهد، و بی گمان واکنش های او نیز بی درنگ به اصلاح امور نمی انجامد؛ با این همه، در طول زمان تغییراتی کوچک اما واقعی در زندگی اجتماعی مردم به وجود می آید. این تغییرات، فرایند بی پایانِ گاه تأثیرگذاری است که نتیجۀ قابل مشاهده اش این است که سرمایه داری و جوانه های نارضایتی مردم رفته رفته به یکدیگر عادت می کنند.
٧. شبح جنگ در ایران فرصت دیگری در اختیار تماشاگر جامعۀ کالایی می گذارد تا به شیوه هایی فکر یا عمل کند که بیگانگی اش را درست در همان جایی که هست و همان جایی که همیشه بوده دست نخورده باقی گذارد. مزیت های موافقت و مخالفت با حمله به ایران، بر اساس داوریِ این یا آن لیبرال، محافظه کار یا شبه انقلابیِ درون سرمایه داری، مورد بحث بی پایان قرار می گیرد و سپس تماشاگران جوانب مختلف آن را به دقت می سنجند. اتخاذ راه حل صلح آمیز در اولویت قرار می گیرد و اجرای آن بررسی می شود، و سرانجام دربارۀ اعتراض به جنگ و نحوۀ انجام آن بحث می شود. در تمام این کارها، هیچ چیز بااهمیتی به چالش کشیده نمی شود و هیچ چیز بااهمیتی تغییر نمی کند. منافع محدود سرمایۀ آمریکایی و اروپایی حتی بدون توسل به حملۀ نظامی به ایران نیز می تواند محفوظ بماند؛ این را وجود صداهای مخالف با جنگ در نهادهای نظامی، سیاسی و فرهنگیِ این کشورها به خوبی گواهی می دهد. مهم تر از این، خواه آمریکا یا متحدانش به ایران حمله کنند یا نه، نظامی که ما در آن کل زندگی مان را فدای فرایند مستقل اقتصاد سرمایه داری می کنیم به بقای خود ادامه خواهد داد. خواه جنگ طلبانِ درون جریان نومحافظه کار جهانی موفق به حمله به ایران شوند یا نه، افراد همچنان زندگی روزمرۀ خود را در زندان بیگانگی – که ما را به دام خود انداخته است - سپری خواهند کرد. پس، صِرف مخالفت با جنگ در ایران [اگر توأم با مبارزه علیه سرمایه نباشد] ما را به هیچ جای باارزشی نمی رساند.
٨. در ایران، تلاش رژیم اسلامی برای تحمیل یک انحصار ایدئولوژیک بر مردم جای کمتری را [نسبت به غرب] برای طرفداران اصلاحات یا شبه انقلاب باقی می گذارد؛ اما در اینجا نیز اپوزیسیون دروغین وجود دارد. لیبرالی کردنِ اقتصاد، که در اوایل دهۀ ۱۹۹٠(دهۀ ۱۳٧٠) با رفسنجانی آغاز شد، و رشد آموزش عالی در کشور باعث گسترش بورژوازی، طبقۀ متوسط و جمعیت دانشجویی شد. برخی از اعضای این گروه ها از نظر اقتصادی نسبتاً موفق بوده اند، حال آن که برخی دیگر چون دانشجویان، که نمی توانند شغل مناسب با تحصیلات شان را پیدا کنند، احساس می کنند آرزوهایشان نقش بر آب شده است. هر دو دسته امیدوارند تغییرات اجتماعی - اقتصادیِ رادیکال تر در جهت تحکیم سرمایه داریِ لیبرالی منافع دریافتی آنان را از اقتصاد افزایش دهد، اقتصادی که تحت محدودیت های ناشی از انزوای اقتصادی ایران، کنترل دولت و نهادهای عظیم اسلامیِ فرادولتی (بنیادها) قرار دارد. به همین سان، این گروه های اجتماعی انتظار دارند که جامعۀ مدنی یی که کمتر با ایدئولوژی کهنه و مهجور رژیم حاکم محدود شده باشد به آن ها امکان دهد که خود را آزادانه تر با سلیقه های مربوط به لذت ها و جلوه های کالایی منطبق کنند، سلیقه هایی که این گروه ها از زندگی مصرفی در جامعۀ جهانی نمایش کالا اقتباس کرده اند و مایل اند خود را به کمک آن ها مستقل، بافرهنگ و برتر از کارگرانِ عامی و روحانیت بی فرهنگ نشان دهند. نتیجۀ این گرایش، ایدئولوژی یی است که با صدای بلند اهمیت حقوق بشر و دموکراسی بورژوایی را اعلام می کند اما در مورد تقریباً هر چیز دیگری ساکت است. در سال های اخیر، فروپاشی جنبش سازمان یافتۀ اصلاحات در مقابل سرسختی و سازش ناپذیری رژیم، طبقات متوسط را از هر محملی برای تغییر اجتماعی محروم کرده است. با این همه، ایدئولوژی سرمایه دارانۀ این طبقات (همراه با خیل مدافعان خوش تیپ حقوق بشر، فیلم سازان، موسیقی دانان، جوانان طرفدار مُد و دیگر طرفداران انطباق مصرف گرایانه [با جامعۀ غربی] که این ایدئولوژی را نمایش می دهند) هم الگوی دروغینی برای تغییر اجتماعیِ رادیکال است و هم تکیه گاهی برای طرفداران حملۀ نظامی به ایران در غرب.
٩. پتانسیل مخالفت رادیکال با رژیم ایران را باید در میان کارگران پیدا کرد. در ژانویۀ ٢٠٠۴ (دی ماه ۱۳٨٢) بیشتر کارگرانی که یک کارخانۀ ذوب مس را در خاتون آباد [در استان کرمان] ساخته بودند و قرار بود در این کارخانه استخدام شوند، اخراج شدند. کارگران و خانواده هایشان با اعتصاب و بستن جاده به اخراج خود اعتراض کردند و از کارفرما خواستند به توافق فی مابین احترام بگذارد و دستمزدهای معوقه را نیز پرداخت کند. پس از هشت روز درگیری، هلی کوپترهایی که «شورای تأمین» استان اعزام کرده بود بر روی معترضان آتش گشودند و ۴ تا ١۵ نفر از کارگران را کشتند و ٣٠٠ نفر دیگر را زخمی کردند. حدود ٨٠٠ نفر از کارگران نیز دستگیر شدند که برخی از آنان سپس شکنجه شدند. با این همه، خشونت حکومت نتوانست آتش اعتراض کارگران را فرونشاند و درگیری کارگران با نیروهای امنیتی چند روز ادامه یافت. وانگهی، انتشار اخبار مربوط به این قتل عام به جای آن که کارگران ایران را مرعوب کند مقاومت آنان را دامن زد. هم اکنون موج رو به گسترشی از مبارزۀ طبقاتی شکل گرفته است که در آن از جمله معلمان، رانندگان اتوبوس و کارگران صنایع خودروسازی، پتروشیمی و نساجی به شکایت از کارفرمایان شان برخاسته اند.
١٠. تا کنون جنبش کارگری ایران از محدودۀ مطالباتی که موجودیت سرمایه داری را به رسمیت می شناسند (مانند خواست های مربوط به شرایط بهتر کار، پرداخت دستمزدهای معوقه و افزایش دستمزد) فراتر نرفته است. اما علائمی نیز به چشم می خورد که نشان می دهد بخش هایی از کارگران ایران موضعی انقلابی گرفته اند. یکی از این علائم تشکیل «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» است، تشکلی ضدسرمایه داری که از استالینیسم – که دیری است اندیشۀ انقلابی در ایران از آن رنج می برد – دوری گزیده است و بیانیۀ اعلام موجودیت اش را بیش از ٣٠٠٠ کارگر امضاء کرده اند. اما متأسفانه به نظر می رسد که سمت گیری کنونی «کمیته» حاوی نقاط ضعفی اساسی است که احتمالاً سد راه مبارزۀ طبقاتی خواهد شد. اهداف «کمیته» عبارت اند از فراهم کردن زمينه هاي گذار از شکل غيرعلنيِ فعاليت کنوني فعالان کارگري به شکل فعاليت علني؛ کمک به ايجاد تشکل هاي کارگري در مراکز توليدي و خدماتي و مرتبط و هماهنگ کردن فعاليت هاي آن ها؛ بسترسازي وايجاد فرهنگ و روحيه تشکل پذيري در ميان کارگران؛ و در نهایت ایجاد هیئت مؤسس تشکل ضدسرمایه داری و سراسری طبقۀ کارگر ایران. بنابراین، هدف از گردهمایی اعضای «کمیته» این نیست که تئوری مربوط به پراکسیس خودشان و پراکسیس مربوط به تئوری خودشان را پی ریزی کنند؛ همچنین آن ها نمی خواهند به کارگران دیگر کمک کنند که چنین کنند. این تشکل عمدتاً برای آن به وجود آمده که خود و تشکل های دیگر را بسازد و از افراد دیگر انتظار دارد که صرفاً به ساختن جمع های کارگری کمک کنند. به نظر می رسد که ساختار درونی «کمیته» نیز با این دیدگاه میانجی گرانه و انفعالی دربارۀ نقش فرد در مبارزۀ طبقاتی و بی توجهی به سرشت مناسبات اجتماعی، که از این دیدگاه ناشی می شود، خوانایی دارد. اعضاء باید در مجامع عمومیِ ماهانۀ «کمیته» حضور یابند اما جز این از هیچ تمهید دیگری که رابطۀ برابری طلبانه و فعال بین اعضاء را الزامی یا تضمین کند، سخنی گفته نمی شود. هیچ نگرانی یی دربارۀ امکان به وجود آمدن سلسله مراتب و انفعال اعضاء نشان داده نمی شود و هیچ ساز وکاری برای مبارزه با این منتفی شدنِ خودسالاریِ اعضاء پیش بینی نشده است. همچنین، مجمع عمومی عادی نقش محدودی دارد. این مجمع اساسنامه و خط مشی «کمیته» را تصویب و هیئت اجرایی و کمیسیون ها را انتخاب می کند؛ اما کنترل مجمع بر این ارکان آشکارا محدود است. هیئت اجرایی می تواند با رأی مجمع عمومیِ فوق العاده منحل شود اما هیچ الزامی ندارد که مرتب به اعضاء گزارش دهد و کارهایی را که برای اجرای مصوبات الزامی مجمع عادی انجام داده است، به اطلاع اعضاء برساند. مسئلۀ دیگر، رابطۀ اساسیِ عضو و فعالیت تشکیلاتی اوست. چه کسی در مورد کارهای عملیِ اعضاء تصمیم می گیرد؟ آیا ابتکار عملِ اعضاء منوط است به مصوباتِ از پیش تعیین شده یا تأیید بعدیِ هیئت اجرایی و کمیسیون ها؟ اساسنامۀ «کمیته» هیچ چیز صریحی دربارۀ این مسئله نمی گوید، و بدین سان نسبت به این مسئله کاملاً بی تفاوت است که آیا عضو خودسالاری خود را حفظ می کند ِیا آن را به تشکل متبوع اش واگذار می کند؟ تا آنجا که از بیرون می توان قضاوت کرد، به نظر می رسد که وظیفۀ هیئت اجرایی است که اعضای کمیته را به حرکت درآورد و احتمالاً سپس حرکت اعضاء را ارزیابی کند. اگر چنین باشد، رابطۀ بین اعضاء و «کمیته» رونوشتی است از رابطۀ بیگانۀ فرماندهان با فرمانبران [یعنی] رابطۀ سازمان های جدا از بدنه با اعضای زیردست آن ها، که در دنیای سرمایه داری رایج است. اعضاء در خدمت تشکل اند؛ تشکل در خدمت اعضاء نیست. افزون بر این، به نظر می رسد که باید انتظار رابطۀ مشابهی بین «کمیته» (و نیز تشکل سراسری یی که می خواهد ایجاد کند) با طبقۀ کارگر را داشت، رابطه ای که در آن نقش کارگران این است که خود را در معرض سازمان یابی از بیرون قرار دهند و «فعالان کارگریِ صاحب نفوذ و مورد اعتماد» را، که این تشکل سراسری را به نمایندگی از آنان پیش خواهند برد، مورد تأیید قرار دهند. به طور کلی، «کمیته» نتوانسته است از تاریخ طولانی و غم انگیز انقلاب کارگری و فعالیت های انقلابی، که به علت حضور یا ظهور رابطۀ اجتماعی بیگانه ازهم پاشیدند، درس بگیرد، و اصلاً قادر نبوده این درس تاریخی را فراگیرد که با ابزار بیگانه نمی توان با بیگانگی مبارزه کرد.
١١. محسن حکیمی، یکی از اعضای مؤسس «کمیتۀ هماهنگی»، در مصاحبه ای با نشریۀ انگلیسیِ Against Wage-Labour (علیه کارِمزدی) در سال ٢٠٠۵ (۱۳٨۴) می گوید مبارزۀ جاری و روزمرۀ کارگران ایران برای خواست هایی نظیر افزایش دستمزد و… «مبارزه ای ذاتاً ضدسرمایه داری است» چرا که «کارفرمایان و دولت را به بازپرسی می کشد». تردیدی نیست که تجربۀ مشخص استثمار وحشیانه ای که طبقات حاکم در ایران به کمک آن خود را فربه می کنند – استثماری که اغلب مستلزم دستمزدهای زیر خط رسمی فقر برای خانواده های کارگری، شرایط خطرناک کار و محیط کار نظامی- امنیتی است – امکان پراکسیس انقلابی را برای طبقۀ کارگر ایران فراهم می کند. اما رشد انقلاب اساساً به طبقۀ کارگری بستگی دارد که آگاهانه و عملاً تمام اندیشه ها و اعمال بیگانه را که از دل سرمایه داری بیرون می آیند و آن را سر پا نگه داشته اند کنار بگذارد، و این امر را نیز به نیروی خود و برای خود انجام دهد. همان گونه که «کمیتۀ هماهنگی» از رویارویی با بیگانگیِ روابط اجتماعی روزمرۀ درون خود اساساً ناتوان است، در سطح کل جامعه نیز نمی تواند – در تئوری و در پراکسیس – روابط اجتماعی زندگی روزمره را به چالش بکشد. برای مثال، یکی از اهداف «کمیته» ایجاد فرهنگ و روحیۀ تشکل پذیری از جمله از طریق کمک به گسترش «تشکل های فرهنگی، هنری و ورزشی کارگران» است. این رویکرد نشان می دهد که «کمیته» هیچ گونه موضع انتقادی نسبت به اندیشۀ بیگانه، خلاقیت بیگانه و جنب و جوش بیگانه ندارد، آن هم در دورانی که فرهنگ، هنر، و ورزش نه تنها زمینه های سودآور تولید و مصرف کالا بلکه خاکریزهای ایدئولوژیک حاکمیت کالا و اقتصاد کالایی در سراسر جهان را تشکیل می دهند، به ویژه از این نظر که آن ها خلاقیت و جُنب و جوش انسان را به عرصه های خاصی هدایت می کنند که از کل زندگی روزمره و از کاربرد و کنترل بی واسطۀ وسایل تولید مدرن جدا شده اند. اگر قرار است طبقۀ کارگر ایران هیاهو و جار وجنجال بر سر دستمزد بیشتر و شرایط کاریِ بهتر را پشت سر گذارد و دست به انقلاب اجتماعی بزند، این کار را فقط از طریق نقد عملی و فراگیر زندگی روزمره می تواند انجام دهد. این نقد باید فقر و ستمِ تحمیل شده توسط طبقات حاکم و هر چیز دیگرِ زندگی روزمره را مورد حمله قرار دهد، هر چیز دیگری که افراد را به عامل، خدمتگزار و سخنگوی کالا و گردش آن تبدیل می کند و مانع می شود که آن ها کل زندگی اجتماعی را به تملک خود درآورند. این نقد حتماً باید نقد عملی بیگانگی ها، بی پشت و پناهی ها، و سیه روزی های زندگی معمولی خانواده ها، تبعیض جنسیتی، ناسیونالیسم، ورزش به طور اخص و اوقات فراغت به طور اعم، هنر، تفاوت زندگی در شهر و روستا، مصرف مواد مخدر و دیگر ازخود بی خبری هایِ کالا شده را شامل شود، اما اصلاً نمی تواند به آن ها محدود شود.
١٢. یکی از عواملی که چشم انداز رهایی طبقۀ کارگر ایران را به طور جدی تهدید می کند تلاش هایی است که در داخل و خارج ایران برای ایجاد و به رسمیت شناسیِ اتحادیه های کارگری صورت می گیرد. رابطۀ سلسله مراتبی بین رؤسای اتحادیه ها و بدنۀ آن ها، که هم اکنون در سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و اتحادیه های دیگر در ایران در حال شکل گیری است، دیر یا زود تئوری و پراکسیس مبارزات کارگران را از دست ها و ذهن های آنان بیرون می کشد و تعیین استراتژی، تاکتیک ها، تصحیح خطاها و چشم انداز کلی مبارزات کارگران را به لایه ای از نخبگان متخصص و بوروکرات می سپارد و اعضای معمولی را در همان مبارزات خودشان به تماشاگران منفعل و فرمانبران صرف تبدیل می کند. افزون بر این، در مورد ایران، اتحادیه ها نقش بازیگران مکمل نمایش خوشبختیِ مصرف کنندگان کالا در خارج کشور را ایفا می کنند، نمایشی که فرهنگ رایج، تبلیغات و دیگر اندیشه های کالاشدۀ برخاسته از غرب آن را اجرا می کنند. در همان زمان که تبلیغ کالای کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری برای مصرف آن تقاضا ایجاد می کند، جنبش اتحادیه ای (ترید یونیونیسم) می کوشد از یک سازمان اقتصادیِ محلی که آن کالا را به بخش وسیعی از جمعیت عرضه می کند، حمایت کند. در اینجا نیز، مانند جاهای دیگر، اتحادیه های کارگری می کوشند توان طبقات حاکم را برای به دست آوردن سود بر اساس دستمزدهای پایین و شرایط کاریِ نامناسب محدود کنند و بدین سان حکومت های موجود یا جانشینان آن ها را مجبور سازند که اقتصاد را مدرن کنند تا بارآوری کارگران افزایش یابد و امکان تداوم سودآوری [برای سرمایه داران] درعین دستمزدهای بالا [برای کارگران] فراهم شود. بهای این استراتژی فداکردن لحظه به لحظۀ زندگی هر کارگر است، به این دلیل ساده که این زندگی در هر مرحله و هر نقطه ای همچنان فرمانبر تولید بیگانۀ کالا و مصرف بیگانۀ آن باقی می ماند. همین را دربارۀ مجموعۀ «سازمان های غیردولتی» (اِن.جی.اُ ها) در ایران می توان گفت، تشکل های رفرمیستیِ زندگی روزمره که ممکن است خواهان جایگزینی تمام یا بخشی از رژیم موجود باشند اما به جای آن چیزی ندارند بگذارند جز بیگانگی جدیدی که با نوع دیگری از سرمایه داری لیبرالی مرمت شده است. در اساس، مفهوم ایدئولوژی جامعۀ مدنیِ محبوب اِن.جی.اُ ها و مدافعان حقوق بشر چیزی نیست جز میانجیگری بین حکومت و اقتصاد، درست به این دلیل که این ستون های دوقلوی بیگانگی معاصر را به عنوان اجزای ضروری هرگونه زندگیِ قابل تصوری به طورکامل مفروض و مسلم می گیرد.
۱۳. موفقیت انقلاب در ایران تا حدودی به این بستگی دارد که کارگران تا چه اندازه می توانند تجربۀ تاریخی شوراها را بازیابی و پالایش و عملی کنند. کارگران ایران از نیمۀ دوم سال ۱۹٧٨ به بعد به یکی از مؤلفه های بیش از پیش برجسته و تأثیرگذار اپوزیسیون رژیم شاه تبدیل شدند، به طوری که اقتصاد سرمایه داری را با اعتصاب های عظیم خود در مناطق نفت خیز، معادن مس، بانک ها، راه آهن، ادارات دولتی، بنادر، کارخانه ها، کشتی سازی ها، شبکۀ حمل و نقل و غیره فلج کردند. در پی قیام ١۴ فوریۀ ۱۹٧۹(٢٢ بهمن ۱۳۵٧)، که رژیم شاه به زیر کشیده شد، شمار زیادی از صاحبان کارخانه ها از کشور گریختند. شوراها به عنوان ارگان های کنترل کارگری بر این کارخانه ها و مؤسسات دیگر پا به میدان گذاشتند. اما رژیم مذهبی جدید آن ها را [از صحنۀ سیاست] بیرون راند. شوراها از همان آغاز نتوانستند روی پای خود بایستند و همچون ابزار اِعمال کنترل بیواسطۀ کارگران بر کل زندگی اجتماعی عمل کنند. آن ها کنترل مدیران، فورمن ها و دیگر عوامل اِعمال قدرت بر کارگران را تعدیل کردند اما آن را از میان برنداشتند. در مقابلِ حکومت نایستادند و به جای آن کوشیدند [برای قدرت] با او چانه بزنند. به گونه ای یکپارچه دموکراسی مستقیم را، که در آن همۀ تصمیم ها را کارگران و هیئت های نمایندگیِ کاملاً متعهد می گیرند، اِعمال نکردند بلکه اغلب اجازه دادند که قدرت شورا با کارگران بیگانه شود و به دست نمایندگانی بیفتد که بر فراز سر کارگران جای داشتند. دایرۀ نفوذ خود را از طریق متحد شدن با یکدیگر و با شوراهای محلات گسترش ندادند و نتوانستند آحاد جمعیتِ حذف شده از محیط های کار را (همچون بیکاران، بازنشستگان، ازکارافتادگان و زنان خانه داری که فقط در خانه کار می کردند) بسیج کنند. برای گسترش انقلاب شان با کارگرانِ خارج از ایران ارتباط برقرار نکردند و این انقلاب را در میان [امواج سهمگین] اقتصاد سرمایه داری جهانی تنها گذاشتند. دفعۀ بعد، کارگران ایران باید بدانند که نباید هیچ چیزی را خارج از ید قدرت افراد سازمان یافته در شوراهای کارگری باقی گذارند و باید به سرعت و هماهنگ به سوی این هدف پیشروی کنند.
١۴. موفقیت انقلاب ایران همچنین عمدتاً به این بستگی دارد که این انقلاب تا چه اندازه می تواند زمینۀ انقلاب کارگری را در جهان و به ویژه درکشورهای پیشرفته ای که از نظر اقتصادی بر جهان تسلط دارند، فراهم آورد. فروپاشی نظام سرمایه داریِ دولتی در شوروی و اروپای شرقی در سال ۱۹٨۹، که کارگران اروپای غربی، آمریکا، ژاپن و استرالیا به گونه ای انفعالی به نظارۀ آن نشستند، نشان می دهد که تغییر اجتماعی یی که بیگانگیِ توأم با رفاه در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری را به چالش نکشد و خود را به مطالبۀ ثروت حقیر و آزادی های حقیری محدود کند که کارگران این کشورها هم اکنون از آن ها برخوردارند به احتمال زیاد بی یار و یاور و تنها باقی خواهد ماند. انقلاب ایران، اگر می خواهد پژواک های همدلانه ای در سطح جهان بیابد، باید به عرش اعلای جامعۀ سرمایه داری، به فرمانبری زندگی و کار از کالا، یورش بَرَد. جز این، هیچ راه دیگری به رهایی کارگران نخواهد انجامید.

نوشتۀ وَین اسپنسر

ترجمۀ محسن حکیمی