افق روشن
www.ofros.com

!کشتن مخالفان سیاسی و عقیدتی چیزی بیش از «اشتباه» است، آقای حق شناس


محسن حکیمی                                                                                                پنجشنبه ٢٠ آذر ۱۳۹۳

آقای تراب حق شناس در نوشته ای با عنوان «تشدید حمله به گرایش چپ درون مجاهدین: چرا؟» ضمن دفاع از این گرایش علت حمله به آن را احساس خطر نیروهای ارتجاعی دانسته و نوشته است: «همین که نیروهای ارتجاعی غالب و مغلوب این طور وحشیانه به تحریف تاریخ و لجن مال کردن گرایش ترقی خواهانه مجاهدین در هر سه مرحله (قبل از تغییر ایدئولوژی، پس از آن و سپس سازمان پیکار) می پردازند دلیلی کافی برای خطری است که آنها از ناحیه این گرایش درون مجاهدین احساس می کنند.» ایشان در جای دیگری از این نوشته علت «خصومت افسارگسیخته» با گرایش چپ درون مجاهدین را «فقط یک چیز» دانسته که به نظر او «دفاع از ماهیت طبقاتی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی» است.
دشمنی نیروهای ارتجاعی با گرایش های چپ از جمله گرایش درون مجاهدین خلق چیز تازه ای نیست و تا آنجا که به این امر مربوط می شود - صرف نظر از این که آیا واقعاً این نیروها هم اکنون از جانب نیروهای چپ احساس خطر می کنند و این که آیا علت دشمنی این نیروها با چپ فقط و فقط دفاع از جمهوری اسلامی است - آقای حق شناس نکته ی درستی را بیان کرده و من در این مورد با ایشان اختلاف نظری ندارم. اختلاف نظر من با ایشان و آنچه باعث نوشتن این یادداشت شده این است که او در پایان نوشته اش من را «شریک» این نیروهای ارتجاعی دانسته و نوشته است: «راستی چه خبر است که برخی افراد که از چپ به شمار می رفتند مانند محسن حکیمی (در مهرنامه) و پرویز بابایی (در چشم انداز ایران) نیز هول شده و با گفتن «حاجی انا شریک» در کشوری که بدگویی از انقلابیون و کمونیست ها شهامتی نمی خواهد بلکه جایزه هم دارد خود را به این کارزار ارتجاعی سپرده اند؟»
من نشریه ی «چشم انداز ایران» را نخوانده ام و هیچ قضاوتی در باره مطالب این نشریه نمی توانم بکنم. آنچه در اینجا می نویسم فقط به مطالب شماره ٣٨ نشریه ی «مهرنامه» مربوط می شود. هر کس که نخواهد مغرضانه قضاوت کند به سادگی می تواند دریابد که مصاحبه ی من با «مهرنامه» درباره مجاهدین و پیکار، ضمن تمایز با مواضع سنتی چپ، یکسره با دیگر مصاحبه ها و مقالات این نشریه نیز متفاوت و در مواردی متعارض است. من، در عین نقد دیدگاه های مجاهدین خلق، گفته ام «بنیان گذاران این سازمان ها [مجاهدین خلق و فداییان خلق] و به طور کلی اعضای آنها به نظر من انسان های مبارز و جان بر کفی بودند که با شجاعت تمام در مقابل استبداد سلطنتی شاه و حامیان امپریالیست اش سینه سپر کردند و از این نظر احترام شان محفوظ است.» همچنین، من مخالفت با نظام سیاسی حاکم و برخورداری از هر عقیده ای را حق سازمان پیکار دانسته و اعدام اعضای آن را توسط جمهوری اسلامی محکوم کرده ام: «…آنچه پس از شکست گروه های طالب قدرت سیاسی از جمله پیکار توسط حاکمیت اتفاق افتاد به هیچ وجه طبیعی نبود. به نظر من، نه فقط گروه پیکار بلکه هیچ گروه و فردی را نمی توان به خاطر ابراز مخالفت با نظام سیاسی یا مسائل عقیدتی دستگیر و زندانی کرد، چه رسد به اعدام.» این موضع گیری ها نه فقط در هیچ کدام از مصاحبه ها و مقالات «مهرنامه» به چشم نمی خورد، بلکه آقای تراب حق شناس نمی تواند حتا یک مورد را نشان دهد که کسی در داخل کشور از سال ١٣٦٠ تا کنون این گونه علنی، صریح و با امضای خودش اعدام اعضای سازمان پیکار را محکوم کرده واز مخالفت آن با جمهوری اسلامی ضمن برخورداری از هر عقیده ای دفاع کرده باشد. افزون بر دفاع از حق سازمان پیکار برای فعالیت سیاسی به عنوان یک سازمان مخالف جمهوری اسلامی و محکومیت سرکوب آن، وجه تمایز مهم تر دیدگاه من با دیدگاه های مطرح شده در «مهرنامه» این است که من گرایش چپ درون مجاهدین و به طورکلی چپ ایران را نه از موضع رژیم ستیزیِ صرف و امپریالیسم ستیزیِ غیرکارگری بلکه از موضع سرمایه ستیزیِ طبقه ی کارگر نقد کرده ام. به یک نمونه، که در مصاحبه ی مورد بحث آمده است، اکتفا می کنم: «نقطه ی عزیمت این گروه [پیکار] از همان زمان که بخشی از سازمان مجاهدین بود نه نقد مناسبات انسان با انسان بلکه رژیم ستیزی و امپریالیسم ستیزیِ غیرکارگری بود. منظورم از «غیرکارگری» این است که رژیم ستیزی و امپریالیسم ستیزی پیکار نه در راستای مبارزه برای الغای رابطه ی ستمگرانه انسان علیه انسان یعنی رابطه سرمایه بلکه بلاواسطه برای کسب قدرت سیاسی و ایجاد یک نظام دیگر یعنی سرمایه داری دولتی برای حفظ این رابطه ستمگرانه شکل گرفته بود. … شما اگر از زاویه منافع طبقه کارگر،که پیکار مدعی نمایندگی آن بود، به اوضاع سیاسی جامعه نگاه کنید قاعدتا باید علیه تمام جریان های سیاسی که در استثمار این طبقه ذینفع هستند قد علم کنید. اما اگر از زاویه کسب قدرت سیاسی به اوضاع نگاه کنید برای این امر با جریان های ذینفع در استثمار طبقه کارگر هم ائتلاف خواهید کرد، امروز با خرده بورژوازی سنتی یا مدرن فردا با بورژوازی ملی یا لیبرال.» بین این نگاه به جامعه ی سرمایه داری ایران و نگاه مسلط بر سایر مصاحبه ها و مقالات «مهرنامه» دنیایی فاصله طبقاتی وجود دارد، دنیایی که مرزبندی من با چپ دقیقاً با هدف ایجاد آن صورت گرفته است.
به این ترتیب، روشن است که ادعای «شرکت» من در «کارزار نیروهای ارتجاعی» برای حمله به گرایش چپ درون مجاهدین، در خوش بینانه ترین حالت، اتهامی یکسره ناروا و بی اساس است. هر اندازه هم «مهرنامه» تلاش کرده باشد که، با کنارهم گذاشتن نقد من درباره ی مجاهدین و پیکار در کنار نظرات دیگرِ مندرج در این نشریه، این نقد را از جنس آن نظرات نشان دهد و آنها را یک کاسه کند، تفاوت و در مواردی تعارض این نگاه ها آن قدر بارز و فاحش است که چنین تلاش هایی را ناکام می گذارد. افزون بر این، نقد من در باره ی جریانات چپ (از جمله پیکار) اولین بار نیست که بیان می شود. من سال هاست که- چه در نشریات داخل کشور و چه در سایت های خارج کشوری- این نقد را مطرح کرده ام و پس از این نیز آن را ادامه خواهم داد، زیرا آن را برای طبقه ی کارگر روشنگر می دانم. بنابراین، برای مطرح کردن این نقد نیازی به «هول» شدن و «حاجی انا شریک» گفتن به نیروهای ارتجاعی نداشته ام و ندارم. چنان که گفتم، تمایز این نقد با نوع برخورد نیروهای ارتجاعی روشن تر از آن است که نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد، مگر آن که پای غرض به میان آید: چون غرض آمد هنر پوشیده شد/صد حجاب از دل به سوی دیده شد. ببینیم حجابی که مانع می شود آقای حق شناس حقیقت را آن گونه که هست ببیند و بدین سان او را به غرض ورزی می کشاند، کدام است.
نمونه هایی که من در بالا آوردم به روشنی نشان می دهند که مبحث مطرح شده در «مهرنامه» سه طرف یا سه جانب دارد: (١) گرایش چپ درون مجاهدین، (٢) نیروهای ارتجاعی، (٣) نقد گرایش چپ درون مجاهدین برای فاصله گیری هرچه بیشتر از نیروهای ارتجاعی. آقای حق شناس با گنجاندن طرف سوم در طرف دوم این سه طرف را در دو طرف خلاصه می کند، یعنی طرف سوم را حذف می کند بی آن که برای این کارِ خود دلیلی بیاورد. پیامد این حذف آن است که ایشان به این ترتیب خود را از قید پاسخگویی به نکات انتقادی مطرح شده از سوی طرف سوم راحت کرده است. اما مهم تر از این پیامد، خودِ پدیده ی حذف مخالف با منطق دوقطبیِ «یا این یا آن» است، و منظور من از حجابی که مانع می شود آقای حق شناس حقیقت را آن گونه که هست ببیند، همین منطق ایدئولوژیک است که به حذف مخالفان سیاسی و عقیدتی منجر می گردد. کاری که این منطق ایدئولوژیک با نظرات سیاسی و عقیدتیِ مخالف می کند شبیه کاری است که منطق صوری با احکام یا گزاره ها می کند: هر حکمی یا صادق است یا کاذب، شق ثالث نداریم و باید طرد شود. فراتر از محدوده ی صدق و کذب، هیچ حکم یا گزاره ای وجود ندارد. منطق ایدئولوژیک نیز با اندیشه ی مخالف خود همین کار را می کند: با من یا موافقی یا مخالف، در حالت نخست در طرف «حق» (در موضوع مورد بحث ما، «گرایش چپ درون مجاهدین») قرار داری و در حالت دوم در طرف «باطل» (در موضوع مورد بحث ما، «نیروهای ارتجاعی») هستی. این همان چیزی است که در جریان تغییر ایدئولوژی مجاهدین اتفاق افتاد: یا با ماتریالیست ها هستی- که در این صورت مبارز راه طبقه کارگری – یا با ماتریالیست ها نیستی، که در این حالت خائنی و باید به سزای خیانت ات برسی. این، منطق تقی شهرام بود. در سال ١٣۵٧، «بخش مارکسیست- لنینیست سازمان مجاهدین خلق» (که سازمان پیکار بعداً از بخش عمده ی آن تشکیل شد) عمل تقی شهرام را محکوم کرد و او را کنار گذاشت، اما خود بازهم به همان منطق متوسل شد. تقی شهرام تضاد اصلی درون سازمان مجاهدین خلق را تضاد بین ایدئالیسم و ماتریالیسم می دانست و، به نظر او، این تضاد باید با غلبه ی ماتریالیسم بر ایدئالیسم حل می شد (حل تضاد به شیوه ی ژرژ پولیتسر!). بخش م.ل. مجاهدین خلق فقط جای «ماتریالیسم» را با «مارکسیسم» عوض کرد و اعلام کرد که اشتباه تقی شهرام این بوده که «تضاد بین ایدئالیسم و مارکسیسم» را به «تضاد بین ایدئالیسم و ماتریالیسم» تبدیل کرده است. منطق، همان منطق است: یا با مارکسیست ها هستی – که در این صورت حق با توست – یا با مارکسیست ها نیستی، که در این حالت در جبهه باطل قرار داری و باید طرد شوی.
منطق کنونی آقای تراب حق شناس نیز ادامه ی همان منطق حذفیِ «یا این یا آن» است: یا با «گرایش چپ درون مجاهدین» هستی - که دراین صورت انقلابی و مترقی هستی - یا با این گرایش نیستی، که در این حالت ضدانقلابی و مرتجع هستی. فراتر از این دوطرف، هیچ طرف دیگری وجود ندارد. تضاد اصلی عبارت است از تضاد بین «نیروهای ارتجاعی» و «گرایش چپ درون مجاهدین» و این تضاد نیز با غلبه دومی بر اولی حل می شود. چنان که پیداست، در این منطق هیچ جایی برای مخالفت با «گرایش جپ درون مجاهدین» وجود ندارد و هرگونه مخالفتی به حساب «خصومت افسارگسیخته ی نیروهای ارتجاعی» گذاشته می شود. این منطق، منطق حذف مخالف است، و آن حجابی که چشم آقای حق شناس را بر روی نقد «گرایش چپ درون مجاهدین» می بندد زاییده ی همین منطق است. یادآوری این نکته به آقای حق شناس خالی از فایده نیست که این منطق چیز تازه ای نیست و قدمت آن به پیدایش دو قطبی «خیر» و «شر» یا «حق» و «باطل» در تاریخ اندیشه ی بشر می رسد. و فقط خدا می داند که در طول این تاریخ چه اندیشه های مخالفی و چه قدر از این اندیشه ها به حساب قطب «باطل» گذاشته شده اند و صاحبان آنها از سوی قدرت های حاکم نابود و حذف فیزیکی شده اند. همین منطق است که اکنون در ساختار سیاسیِ حاکم بر ایران به صورت دو قطبی «دشمن» و «خودی» درآمده و برای سرکوب مخالفان سیاسی و عقیدتی به کار می رود. فقط خواستم آقای حق شناس را به اهمیت این نکته واقف کنم که کشتن مخالفان سیاسی و عقیدتی (مخالف سیاسی یعنی جواد سعیدی در مجاهدین مذهبی و مخالف عقیدتی یعنی مجید شریف واقفی در مجاهدین مارکسیست- لنینیست) چیزی بیش از «اشتباه» و «خطا» ست. اگر ایشان از جمهوری اسلامی می پذیرد که بگوید کشتن مخالفان سیاسی و عقیدتی در دهه ی ١٣٦٠ صرفاً «اشتباه» و «خطا» بوده است، خوانندگان نوشته های اش هم از او خواهند پذیرفت که کشتن جواد سعیدی و مجید شریف واقفی نیز صرفاً «اشتباه» و «خطا» بوده است. آقای حق شناس در نوشته اش از تغییر ایدئولوژی مجاهدین در سال ١٣۵٤ طوری سخن می گوید که انگار مجاهدین با این «تغییر» به اکسیری دست یافتند که درمان تمام دردهای کارگران و زحمتکشان بود. ایشان غافل است که آنچه در آن سال اتفاق افتاد فقط تغییر یک حجاب ایدئولوژیک با حجاب ایدئولوژیک دیگر بود. لازم است ایشان بداند که آنچه مجاهدین در جریان این رویداد به آن دست یافتند نه نظریه ی مارکس بلکه شکل ایدئولوژیک این نظریه یعنی مارکسیسم - لنینیسم بود که خود در زمان تغییر ایدئولوژی مجاهدین تا حد استالینیسم (و نیز مائوئیسم) سقوط کرده بود. شباهت ترورهای درون سازمانیِ مجاهدین با سرکوب های استالینی بی دلیل نبود.
و نکته ی آخر این که از پس رویدادی به عظمت انقلاب ١٣۵٧ ایران، که همچون آینه ای همه ی ما را به خودمان نشان داد، وقتی می بینم که آقای تراب حق شناس همچنان حرف های دست کم پنجاه سال پیش را بی کم و کاست تکرار می کند نمی توانم تأسف خود را از این همه جمود فکری بیان نکنم. آیا شناساندن مکاتب ایدئولوژیکی چون مارکسیسم، مارکسیسم - لنینیسم، استالینیسم، مائوئیسم و… به جای نظرات مارکس، و تحمیل اندیشه های عتیقی چون «امپریالیسم ستیزی خلقی» بر طبقه کارگر ایران و همسویی با ارتجاعی ترین نیروها برای «مبارزه با امپریالیسم» به جای مبارزه برای الغای رابطه ی سرمایه یعنی خرید و فروش نیروی کار کافی نیست و کارگران ایران باید بازهم برای این دایناسوریسم چپ نمایانه هزینه بدهند؟

محسن حکیمی - ١٩ آذر ١٣٩٣