افق روشن
www.ofros.com

کارگر کیست و سرمایه دار کدام است؟


خسرو غلامی                                                                                                     یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱

با پیدایش و تکوین نظام سرمایه داری و جایگاه و موقعیت انسان در تولید، توزیع و مبادله ی کالا، علوم اجتماعی جدید نیز شکل گرفت و تلاش برای شناخت هر چه بیشتر علمی جامعه، تکامل بیشتری یافت.
این پروسه با کشف ماشین بخار و انقلاب صنعتی و جایگزینی صنعت مدرن به جای شیوه تولید سنتی، گسترش یافت و اندیشمندان بسیاری به خصوص در قرن نوزدهم میلادی، به دنبال پاسخ به پدیده های اجتماعی بودند. به این ترتیب در کنار افکار و باورهای عامیانه و سطحی نسبت به مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، اندیشه و نظریه های علمی و جامعه شناسانه شکل گرفت که هر یک بر اساس منافع طبقاتی خود، نگاهی متفاوت به رویدادهای جامعه ارائه می دادند. روندی که هم چنان با سرعت روزافزون تکنولوژی و فن آوری های جدید در جامعه بشری، ادامه یافته و راه گشای حرکت جامعه می باشد.
یکی از اندیشمندان کارگری که توانست در قرن نوزدهم، تبیین خود را از زاویه منافع طبقه ی کارگر ارائه دهد، کارل مارکس بود. او با مطالعه آخرین دستاوردهای فکری موجود و تحقیق طولانی، توانست قوانین علم اقتصاد را تدوین کند و با کشف قانون ارزش اضافه، رابطه کارگر و سرمایه دار را از پرده ابهام و پرده پوشی بیرون آورد. مارکس که پیش تر اعلام کرده بود " فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر می کردند، اما مسئله بر سر تغییر آن است "، با انتشار کتاب " سرمایه "، اندیشه ی خود را در این زمینه گسترش داد. او تلاش کرد که جلد یکم این کتاب را به ساده ترین شکل ممکن تدوین کند که درک و تحلیل آن برای کارگران، به ساده گی انجام گیرد و آنها شناخت دقیقی از موقعیت خود در جامعه داشته باشند. بی دلیل نیست که امروز و در ابتدای قرن بیست و یکم، قوانین جامعی که این متفکر طبقه ی کارگر تدوین کرد، هم چنان کاربرد و جایگاه خاص خود را در جامعه سرمایه داری، حفظ کرده است.
قبل از پرداختن به تعریف علمی کارگر و سرمایه دار از نگاه مارکس، باید گفت که در ترجمه و برگردان فارسی واژه " بورژوا " ( که در علوم اجتماعی و اقتصادی، کابرد دارد )، همواره از عبارت " سرمایه دار " استفاده شده و لفظ " کارفرما " به کار برده نشده است. فرهنگ فارسی معین کارفرما را کارفرماینده، آن که به کاری فرمان می راند و یا صاحب کار، معنی کرده است. به این اعتبار رابطه سر کارگری با کارگران اش، کشاورزی با فرزند اش، مغازه داری با شاگرد اش و یا کارخانه داری با کارگران اش، کارفرما تعریف می شود. به همان درجه ای که استفاده از عبارت " صنف " اصطلاح سنتی و گمراه کننده ای در معرفی بخشی از کارگران است، واژه ی کارفرما نیز نمی تواند تعریف جامع و کاملی از سرمایه دار به دست دهد. اما علی رغم ناقص بودن تعریف کارفرما، قانون کار کنونی بر این اساس تدوین شده و در روابط اداری، اختلاف های حقوقی و عرف جامعه، این مفاهیم کاربردی شده اند. حال پرسش اینجاست بسیاری از کسانی که در این تعریف گنجانده شده اند، در چه موقعیت اجتماعی هستند؟ آیا می شود هم کارخانه دار، بانک دار و تاجران بزرگ و هم صاحبان کارگاه های خبازی، نجاری، تراشکاری، جوشکاری، مغازه دار و امثال آن که خود نیز در کنار کارگران شان، کار می کنند را سرمایه دار و استثمارگر معرفی کرد؟ تفاوت های این دو دسته در کجاست؟ برای روشن شدن این موضوع لازم است به پروسه ی کالا و پول در نظام سرمایه داری نگاهی بیندازیم. دو راه گردش کالا در جامعه وجود دارد: یکی به گردش ساده کالا معروف است و دیگری به گردش کالای سرمایه‌ ساز . از زمانی که انسان ‌توانست به تولید به پردازد و از این طریق نیازهای خود را مانند خوراک، پوشاک و مسکن تهیه نماید، تاکنون این روش ساده گردش کالا وجود داشته است. این راهی است که انسان از طریق آن امرار معاش می‌کند. هدف اصلی کشاورزان و مغازه‌ داران خُرد که خود مالک ابزار تولید خود ( زمین و یا کارگاه ) هستند؛ تولید کالا به منظور فروش و انباشت سرمایه نیست، بلکه قصد و هدف آن‌ها تولید کالاهایی است که با فروش آن پولی به دست بیاورند و سپس کالاهایی خریداری نمایند تا معاش روزانه خود و خانواده را تامین نمایند.
طریق دیگر گردش کالا، خرید کالا برای فروختن آن است که در طی این مبادله پول بیشتری نسبت به پول اولیه به دست می‌آید. در این طیف کسانی مانند تجار، کارخانه دارها، بانک ‌دارها قرار می‌گیرند. آنها از این پول بیشتر( ارزش اضافی ) که به دست می‌آورند، آن را انباشت کرده و دوباره در چرخه خریدن به خاطر فروختن قرار می‌دهند تا باز هم ارزش اضافی بیشتری را به دست آورند. هر چند مقداری از آن را جهت امرار معاش خود و خانواده به مصرف می‌رسانند که این خود خللی در این روند ایجاد نمی‌ کند. باید گفت که اگر چه کسانی مانند مغازه‌ دارها و دست‌ فروشانی هم وجود دارند که کالایی را می‌ خرند تا با فروش آن، پول بیشتری نسبت به پول اولیه به دست آورند؛ اما عمل کرد این‌ها با صاحبان سرمایه های بزرگ کاملا" متمایز است. درست است که از نظر شکل ظاهری حرکت کالا، شبیه هم است، اما پولی که از آن به دست می‌آید با هم تفاوت دارند. پول مغازه‌دارها و صاحبان کارگاه های کوچک ، پولی است که به عنوان پول رایج به کار می‌رود، یعنی جهت امرار معاش وارد مبادله می‌شود. اما پولی که به عنوان پول سرمایه‌ساز توسط صاحبان سرمایه های بزرگ وارد گردش کالا (خریدن به خاطر فروختن) می‌شود، جزئی از روند انباشت سرمایه است.
نکته ی محوری این است که صاحبان بسیاری از این مراکز کوچک، در روند تولید و یا توزیع کالا، خود توسط مناسبات سرمایه داری استثمار شده و فعالیت آنها در راستای تامین معاش روزانه است. البته نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که درآمد حاصله از کار صاحبان کارگاه ها و یا مغازه ها، بیشتر از کارگرانی است که برای آنها کار می کنند و در نتیجه از رفاه بیشتری بهره مند هستد. این در حالی است که در مواردی نیز به دلیل افزایش هزینه های اجاره بهاء، سوخت، مواد اولیه و یا مالیات و عوارض دولتی، صاحب کار یا به اصطلاح کارفرما دچار ضرر و زیان شده و درآمداش کاهش می یابد. حتی ممکن است ورشکست شده و از این رابطه خارج شود و به خیل عظیم فروشنده گان نیروی کار و مزد بگیران به پیوندد. بنابراین تا زمانی که طیف وسیعی از بخش های جامعه در چنین وضعیت اقتصادی، یعنی فعالیت و کار برای تامین امرار معاش قرار دارند، در بسیاری از خواسته ها و مطالبات شان به طبقه کارگر نزدیک هستند. این امر به خصوص در شرایط رکود و بحران های اقتصادی ادواری نظام سرمایه داری و افزایش هزینه ها و مالیات ها، محسوس تر است. زیرا که در چنین شرایطی مناسبات سرمایه دارانه تلاش می کند تا بار سنگین فلاکت و بیکاری را از طریق مختلف از جمله اعطای تسهیلات بانکی، بر دوش بخشی از خود افراد جامعه بیاندازد و به عبارتی آنها را تبدیل به " کارفرمایان کوچک " کند. حرکت جنبش های سال های اخیر در جوامع سرمایه داری، به طور مشخص جنبش تسخیر وال استریت در آمریکا و اروپا، نشان از وجود مطالبات ضد سرمایه داری این بخش ها با کارگران دارد. جنبشی که تلاش داشت که به نماینده اکثریت آحاد توده های مردم از قبیل کارگران، کارمندان و صاحبان حرفه های مختلف، تبدیل شود که تحت استثمار اقلیت یک درصدی هستند.
اما به تعریف دقیق تر کارگر و سرمایه دار برگردیم. مارکس در تحلیل جامعه شناختی خود از این نکته ساده و اساسی آغاز کرد که انسان‌ها برای این که بتوانند زنده بمانند و بقای خود را حفظ کنند، باید غذا بخورند، بیاشامند، مسکن و بهداشت داشته باشند. برای تامین این نیازها لازم است که انسان خود تولید کننده بوده و یا این که صاحب کالایی باشند. حال کسی که مالک ابزاری نیست که از طریق آن امرار معاش کند و فقط به نیروی یدی و فکری خود اتکا دارد؛ چاره ای ندارد که آن را در معرض فروش قرار ‌دهد. بنابراین او به بازار خرید و فروش نیروی کار می‌رود و کالای خود را اگر خریداری داشته باشد به مبلغی می‌فروشد که مزد یا همان دستمزد نام دارد. خریدار نیروی کار، کارگر را بنا به میل خود در مکان مورد نظر به کار می‌گیرد و از او می خواهد که در ازای مبلغی مثلا" ١۵ هزار تومان در تمام روز (حداقل ٨ ساعت) برای اش کار کند.
کارگر در روند تولید کالا شرکت داشته و نقش اصلی را ایفا می‌کند، اما ماحصل تولید متعلق به او نیست، بلکه از آن سرمایه‌دار است. به بیان دیگر کارگر تولید کننده ای است که صاحب کالای تولیدی اش نیست و فقط مالک نیروی کار خود بوده و برای زنده ماندن، محتاج آن است. به عبارتی نیروی کار کارگر کالایی است مانند گندمی که کشاورز تولید می کند. بر خلاف کشاورز که گندم را می‌فروشد تا خرید و امرار معاش نماید، کارگر نیروی کارش را برای گذران زندگی به فروش می رساند. هر دوی آنها با فروش کالای‌شان، پولی به دست می‌آورند و از این طریق، مایحتاج خود و خانواده را تامین می‌کنند تا ادامه حیات دهند. کارگر با فروش نیروی کار خود در رابطه‌ی گردش ساده کالا (کالا- پول - کالا) یعنی فروختن به خاطر خریدن، قرار می‌گیرد. این رابطه‌ی گردش کالا برای تهیه ارزش‌های مصرفی است و با هدف تهیه امرار معاش صورت می‌گیرد. حال ببینیم که سرمایه‌دار چه دارد؟
سرمایه‌دار از نیروی کار خود استفاده نکرده، بلکه با پول اش کالا می‌خرد تا به فروش برساند. هدف او، فروش کالاهایی است که خریده است. او کالا را می‌خرد و با فروش آن، مبلغی بیشتر از پول اولیه به دست می‌آورد و مقداری از آن را جهت امرار معاش و بقیه را انباشت و در چرخه گردش کالای سرمایه‌ساز، یعنی (پول - کالا - پول) خریدن به خاطر فروختن، قرار می‌دهد. او مالک کالاهایی از قبیل ابزار تولید، مواد خام، زمین، ساختمان و نیروی کار می باشد که مجموعا" به آن سرمایه می‌گویند. این سرمایه نیز شامل دو بخش می شود: یکم وسایل تولید، مواد خام، زمین و ساختمان است که اصطلاحا" آن را "سرمایه‌ی ثابت" می نامند و دوم مقدار پولی است که سرمایه‌دار جهت خرید کالای نیروی کار به عنوان دستمزد به کارگران می‌پردازد که این مبلغ پول را نیز اصطلاحا" "سرمایه‌ی متغیر" می‌گویند. در نتیجه سرمایه برابر است با مجموع سرمایه ثابت و سرمایه متغیر.
اکنون سرمایه‌دار با خرید تمامی مواد اولیه، شروع به تولید کالای مورد نظراش می‌نماید و پس از خارج شدن کالا از خط تولید، به بازار می رود و قیمت آن تعیین می‌شود. او هزینه ای را که بابت مواد خام اولیه، استهلاک ابزار تولید و ساختمان، برق، آب، گاز، حمل و نقل و دستمزد کارگران را محاسبه و با افزایش مبلغ دیگری به آن به عنوان سود، قیمت کالای اش را تعیین می‌کند. سرمایه دار به تدریج این هزینه ها را به قیمت کالای تولیدی اش اضافه می کند و به عبارتی او پولی را که به عنوان سرمایه‌ی ثابت هزینه کرده، دوباره در چرخه تولید به دست می‌آورد. پس این سود ناشی از سرمایه‌ی ثابت نیست. اما منشاء این سود از کجا می آید؟ این را باید در جای دیگر، یعنی در بخش نیروی کار، جستجو کرد.
کارگری که برای سرمایه‌دار روزانه ٨ ساعت کار می‌کند، در چه موقعیتی قرار دارد؟ سرمایه‌دار به خوبی می‌داند که کارگر غیر از نیروی کار خود، هیچ کالایی برای فروش ندارد تا با پول حاصل از آن، امرار معاش خانواده اش را تامین کند. سرمایه دار در بازار خرید و فروش این کالا، دست بالا را دارد و هم چنین از حداقل دستمزد لازم برای امرار معاش یک خانواده کارگری که بتواند زنده بماند و ادامه حیات دهد، آگاه است. البته این مبلغ به مراتب کمتر از هزینه ای است که نیازهای اولیه و روزانه کارگر و خانواده اش را تامین می کند.
صاحب سرمایه می‌داند که نیروی کار کارگر ارزش دارد و بدون آن، مواد خام و ابزار تولیدی‌اش، آهن‌پاره‌ای بیش نیستند. کار کارگر به دو بخش - لزوما" نامساوی و یا گاهی مساوی - تقسیم می‌شود: یکی ساعاتی از کار روزانه است که همیشه کمتر از کل کار روزانه است و معادل یا هم‌ارز با دستمزدی است که سرمایه‌دار به کارگر می‌دهد که آن را اصطلاحا" "کار لازم" می‌گویند. باقیمانده‌ی ساعات کار روزانه را که کارگر بدون دریافت هرگونه معادل و یا هم‌ارزی، برای سرمایه‌دار کار می‌کند "کار اضافی" نامیده می شود. به عبارت دیگر این ساعات کار بدون پرداخت حتی یک ریال از طرف سرمایه‌دار، در اختیار خریدار نیروی کار، قرار می‌گیرد. مثلا" اگر کارگری در ازای دریافت ١۵ هزار تومان به عنوان مزد روزانه، ٨ ساعت کار در شبانه‌روز برای سرمایه‌دار انجام ‌دهد، ۴ ساعت آن کار لازم و ۴ ساعت دیگر آن کار اضافی است. ساعت کار لازم کارگر به جای دستمزدی است که از سرمایه‌دار می‌گیرد و ساعت کار اضافی کارگر که رایگان بوده و مالک آن سرمایه‌دار است، منشاء سود سرمایه‌دار می‌شود که اصطلاحا" آن را "ارزش اضافی" می‌گویند.
اگر سرمایه‌دار توان این را داشته باشد که با انجام اضافه‌کاری و در مقابل مبلغ ناچیزی پول، ساعات کار روزانه کارگر را افزایش دهد، یعنی ساعت کار ٨ ساعته را به ١٢ ساعت در شبانه روز تبدیل کند، در آن صورت مقدار ساعات کار اضافی بیشتر به دست می‌آورد. این ارزش اضافی‌یی که از این طریق به دست می‌آید، "ارزش اضافی مطلق " نام دارد. اما اگر در اثر مبارزات کارگری و توازن قوای طبقاتی، سرمایه دار موفق به چنین کاری نشود، فکر دیگری را برای بالا بردن ارزش اضافی به کار می‌برد. او به سراغ ابزار تولید خود می‌رود و آن‌ها را به روز می‌کند تا با سرعت بیشتری، کالا تولید نماید. در این صورت، مدت زمان کار لازم کارگر که معادل دستمزد است، کاهش می‌یابد و مدت زمان کار اضافی، افزایش می‌یابد. در نتیجه ارزش اضافی حاصله را " ارزش اضافی نسبی " می‌گویند.
آن چه به طور مختصر ذکر شد خلاصه ای از پروسه ی کار و سرمایه و موقعیت آنها در اقتصاد و جامعه بود که امیدوارم مورد استفاده خواننده گان قرار گرفته باشد. در ادامه این مبحث ما با مفاهیم و واژه هایی مانند نرخ ارزش اضافی، نرخ سود و یا نرخ استثمار، گرایش نزولی نرخ سود و امثال آن مواجه می شویم که می تواند نقش و چگونگی این روند را آشکارتر کند. خواننده گان علاقه مند می توانند برای آگاهی بیشتر به متون پایه ای و علمی مختلف که به راحتی قابل دسترس است، مراجعه کرده و مطالعه نمایند.

خسرو غلامی - ١٣٩١/١٠/٢٨

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری