افق روشن
www.ofros.com

!هژمونی و بقا

بحثی پیرامون کلاپس هسته یی

محمد قراگوزلو                                                                                                  یکشنبه ٢٨ تیر ۱۳۹۴ - ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۵

یک. توافق لوزان و بسط آن در وین به وضوح یک شکست آشکار و عقب نشینی همه سویه برای نظام سیاسی ایران است. نیاز چندانی به طرح مباحث تخصصی - که از حوزه ی توان و دانش نگارنده بیرون است- نیست ، کافی است با یک محاسبۀ دو دو تا چهار تا استدلال و متعاقب آن گفته شود که از ١٨۴٧٢ دستگاه سانتریفیوژ - که گویا ٩٠٠٠ تای آن ها اکنون فعال هستند- فقط ۵٠٦٠ تا فعال خواهند بود. سانتریفیوژ های نسل اول و متعلق به چهار دهه پیش که فقط در حد غنی سازی ۴ درصدی خواهند چرخید. از تعطیلی مطلق پروژه ی غنی سازی در سایت فردو تا اکسیداسیون اجباری حجم قابل توجهی از اورانیوم غنی شده بیست درصدی همه و همه موید این عقب نشینی آشکار است. این سانتریفیوژها و آن اورانیوم های غنی شده برای بایگانی شدن و اکسیداسیون خریداری و تولید نشده بودند. ساده ترین نتیجه ی این محاسبه به ساده گی موید شکست شعار استراتژیک انتخاباتی روحانی هم هست. او که وعده می داد "سانتریفیوژها باید بچرخند و زنده گی مردم هم باید بچرخد" در دو سال گذشته از ایجاد کم ترین بهبود اقتصادی در زنده گی مردم عاجز بوده، روند نئولیبرالیزاسیون اقتصادی کشور را - به ادعای خود با شیب ملایم - ادامه داده و مهم تر از همه این که دستمزدها را در همان حد چهار برابر زیر خط فقر منجمد کرده است. معنای سر راست این خطوط شکستن چرخ زنده گی مردم زحمت کش است. اما این سیاست در دو سال گذشته به بهای "صبر کنید مذاکره به توافق و انجام برسد" صورت بسته است و حالا که مهلت این "صبر" تمام شده دانسته آمده است که از درون این همه پروپاگاند تبلیغاتی و پیروزی هسته یی و پهلوان سازی قلابی وزیر خارجه چیزی جز به هدر دادن تمام آن "دستاوردها" بیرون نیامده است! بالاخره این هم از شگردهای حاکمیت ایران است که اورانیوم را غنی سازی بیست درصدی می کند اسمش را می گزارد "دستاورد و پیروزی" و جشن کیک زرد می گیرد و مدتی بعد با صرف هزینه های میلیاردی "دستاورد" پیشین را دود می کند و باز هم اسمش را می گزارد "دستاورد" و جشن می گیرد!!

دو. در متن تحلیل های بسیار کلی و متناقض گفته شده هدف ج ا از پروژه ی غنی سازی دست یابی به بمب اتمی برای انهدام اسراییل و تبدیل شدن به یک کره شمالی جدید بوده است. در این تحلیل ها گفته نشده که به راستی حمله به کشوری مانند اسراییل با بیش از دویست بمب اتمی برای بورژوازی ایران حامل کدام سود خواهد بود! نگفته پیداست چنین برداشتی علاوه بر اسراییلی ها از سوی محافلی که ج ا را نظامی ایده لوژیک می دانند نیز مطرح شده است. حال آن که کم ترین تامل در سیاست گزاری های سه دهه ی گذشته - از جنگ و قطع نامه ی ۵٩٨ تا وین - همه به ساده گی موید حاکمیت یک سیاست کاملا پراگماتیک در قلب نظام سیاسی حاکم است. ج ا طالبان نیست که به بهای شریعت و دفاع از بن لادن و غیره تا مرز از دست دادن قدرت پیش برود. مضاف به این که جغرافیای سیاسی اقتصادی ایران و منافع بورژوازی حاکم و منطق مسلط بر بازار سرمایه ی وطنی الگوی کره شمالی را بلاوجه می کند. کره شمالی نظامی مهجور و بایکوت شده و بدون نقش آفرینی در بازارهای جهانی انرژی و صنعت نفت و گاز و خودرو کجا و ج ا کجا؟ برای طرح برخی تحلیل ها احتمالا می توان کمی هم فکر کرد!
اما پروژه ی هسته یی ج ا در کنار حضور در لبنان و سوریه و عراق و یمن و....حمایت از سازمان هایی چون حماس و حزب الله و ایجاد تشکل هایی مانند سپاه بدر و غیره به یک مفهوم برای تبدیل شدن به یک قدرت بلامنازع و هژمون در منطقه پی گرفته شده است. چنان که دانسته است بعد از سقوط شاه جای خالی یک قدرت برتر منطقه یی تا کنون خالی مانده است. ترکیه و عربستان هرگز قادر به ایفای چنین نقشی نبوده اند و نخواهند بود در آینده!!
حزب عدالت و توسعه اردوغان پس از چند سال گردن کشی در سطوح داخلی و منطقه یی و بین المللی ضعیف تر از گذشته شده است. گذشت آن زمان که محمد مرسی و مسعود بارزانی و خالد مشعل در استانبول دست اردوغان را به عنوان رهبر جهان اسلام بلند کردند. اردوغان و حزبش بعد از دخالت کثیف در سوریه و حمایت جنایتکارانه از داعش و متعاقب شکست در انتخابات داخلی نشان دادند که قادر به هژمون شدن در منطقه نخواهند بود! وضع عربستان هم بهتر از ترکیه نیست! شاه سلمان بعد از بایکوت کنفرانس کمپ دیوید از یک سو از آمریکا فاصله گرفته و از سوی دیگر به هارترین جناح حاکم سیاسی در اسراییل نزدیک شده است. اختلافات حل نشده با قطر و دخالت نظامی و شکست خورده در یمن در کنار مولفه های بسیار مهمی همچون مساحت و جمعیت و ژئوپولیتیسم به وضوح نشان داده که تنها ده میلیون بشکه نفت صادر کردن و پشتوانه ٨٠٠ میلیارد دلاری ارزی برای هژمون شدن در این منطقه کافی نیست! در مجموع نکته ی اصلی این است که در میان کشورهای منطقه تنها ایران است که با توجه به همه ی ویژه گی های موجود به طور بالقوه امکان تبدیل شدن به قدرت برتر و هژمون منطقه را دارد. این که ناسیونالیسم عظمت طلب ایران به چنین مکانی ارتقا خواهد یافت یا نه مساله ی دیگری است اما دست بالا یافتن در تحولات عراق و لبنان و دفاع نسبتا موفق از بشار در مقابل تعرض همه جانبه ی ترکیه و عربستان و غرب نشانه هایی از این هژمونی است! هژمون شدن ج ا می تواند سرمایه های سرگردان منطقه را به بازار پرسود ایران سرازیر کند. درجه ی بالای استثمار و وجود نیروی کار ارزان الا ماشالله یادآور همان "پیشنهاد سکسی" جناب روحانی به تراست های غربی در متن داووس است!

سوم. روی دیگر سکه ی هژمونی اما بقا است. از لفاظی های نئوکان های افسار گسیخته ی آمریکایی که بگذریم واقعیت این است که حتا در اوج تنش در روابط ایران و آمریکا امکان حمله ی نظامی همیشه در حد صفر بوده است. من سال هاست که این مهم را نوشته و استدلال کرده ام و خوشبختانه درستی این تحلیل به محک زمان ثابت شده است. با این حال فقدان و امکان ضعیف وقوع جنگ برای حاکمیت ایران نمی تواند به مثابه ی اتخاذ تمهیدات لازم برای بقا نباشد! همه می دانند که با وجود همکاری های پیدا و پنهان ج ا و آمریکا - از کنتراگیت و بالکان و افغانستان گرفته تا ساقط کردن صدام- بخشی از سیاست نظام سیاسی آمریکا پیشبرد برنامه ی "رژیم چنج" بوده است! این سیاست به شیوه های مختلف - از کودتا گرفته تا کاریکاتوری از "دموکراسی خواهی" به شیوه ی انقلاب های مخملی- پیگیری شده و شکست خورده است. علاوه بر این ها افول قدرت تهاجمی امپریالیسم آمریکا در جهان و منطقه و شکست تمام عیار در عراق و افغانستان و لیبی و سوریه در کنار ساختار سیاسی و نظامی و امنیتی حاکم بر ایران سبب تغییر ریل سیاست "رژیم چنج" به "اصلاح رفتار" شده است. مساله این نیست که اگر صدام و قذافی بمب اتم می داشتند چه می شد یا نمی شد مساله این است که از نیمه ی دوم دهه ی اخیر و به خصوص در پی ورود سرمایه داری غرب به یک بحران عمیق اقتصادی نظام امنیتی جهان معاصر وارد دوران دیگری شده است. با یا بدون بمب اتم ناتو دریافته است که تا آینده یی قابل پیش بینی قادر به تحقق سیاست "رژیم چنج "نیست! مساله ی بقا اما از این سو به گونه ی دیگری دنبال شده است. اتاق فکرهای بسیار هوشمند ج ا خوب می دانند که با وجود هر درجه یی از قدرت پیشرفته ی جنگ افزارهای هسته یی امکان بقا در جای دیگری نهفته است! تجربه ی فروپاشی شوروی - که از قضا تحلیل گران واردی هم در این اتاق فکرها دارد- فراروی آنان است. همه ی ما این جمله ی مشهور گورباچف در اوج رکود تورمی (١٩٨۵) را به یاد می آوریم که می گفت "موشک های ما قادرند ستاره ی هالی را ردیابی کنند اما اقتصاد شوروی از تهیه ی نان مردم عاجز است." نظام شوروی به عنوان الگویی که حالا حالا ها باید مطالعه و ارزیابی شود قدرتمندترین نظامی است که نه با یورش خارجی و نه با انقلاب داخلی؛ بل که از درون و متعاقب یک رکود طولانی فروپاشید.
در روزهای سیاه منجر به فروپاشی نیز نه تانک ها و نه زرادخانه های اتمی و موشک ها و نه کارشناسان امنیتی ک جی بی کاری از پیش نبردند. کافی است که به چهره ی سرد و نومید گنادی یانایف نگاه کنید تا به عرض من برسید! در واقع برای اولین بار در تاریخ این رکود تورمی بود که دخل حکومتی در قواره ی شوروی را در آورد بدون آن که دخالتی از سوی نیروهای ترقی خواه صورت بسته باشد. گیرم که توان اقتصادی ج ا با شوروی و قیاس درجه ی رفاه میان این دو کشور قیاسی مع الفارق است.
اتخاذ سیاست بقا هیچ ربطی به آرمان خواهی ایده لوژیک ندارد و چندان اتفاقی نیست که درمتن هر دو توافق سعدآباد و وین دست بالا را خط پراگماتیست های تمام عیار (رفسنجانی - خاتمی - روحانی) داشته است!

چهار. تحلیل توافق وین را از سیاست بقا باید عبور داد و بار دیگر به امر مهم هژمونی بازگشت. هم در متن توافق و هم در گفته های آقای روحانی و وزیر خارجه اش به صراحت و تاکید از نکات بسیار مهمی مانند "همکاری های صلح آمیز" با "جامعه ی بین المللی" صحبت شده است.در واقع توافق وین بر بستر یک توافق سیاسی گسترده در متن چالش های منطقه یی صورت بسته است و به مراتب از مسایل هسته یی فراتر رفته و در صورت تحقق اشکال جدیدی به سرمایه داری ایران و اوضاع منطقه خواهد داد.
آمریکا توان و تمایلی برای حضور نظامی مجدد در منطقه ندارد، خطر رو به گسترش داعش با وجود حمایت مستقیم ترکیه و عربستان و قطر یک واقعیت مهم در تهدید منافع آمریکاست، متحدان پیش گفته ی آمریکا هر یک ساز خود را کوک می کنند و مانند سابق دیگر گوش به فرمان نیستند، در نتیجه سرزمین سوخته ی خاورمیانه باید به شکل ویژه یی بازسازی شود. در واقع این فقط جنگ نیست که ادامه ی سیاست است ، صلح نیز تابعی از متغییرهایی است که در منطقه ی ما عمرشان بسیار کوتاه است. بهار عربی از سوی داعش به خزان نشسته است و حالا نوبت خود داعش است! از سوی دیگر تخریب و انهدام زیر ساخت های مدنی سوریه و عراق و لیبی و یمن و در راستای سرمایه گزاری در این کشورها و غارت همه جانبه ی آن ها.... در کنار بازار سود آور ایران آب از دهان خشکیده سرمایه داری غرب راه انداخته است. کافی است به تاریخ شکل بندی بلک واترز و شکوفایی هالیبرتون بنگرید. کافی است به صبر لبریز شده ی خودرو سازی های فرانسه بنگرید. کافی است به خیز بلند شل و بریتیش پترولیوم و التماس های آقای مهندس زنگنه در اوپک بنگرید. کافی است به برق چشمان اعضای اتاق بازرگانی در دفتر آقای روحانی بنگرید. این "جامعه بین المللی" که توافق وین از ضرورت همکاری با آن صحبت می کند همیشه با بمب و ناپالم و ترور اشتلم نمی کند که! سرمایه و سود ده ها زبان دارد. توافق وین در نهایت به دنبال ادغام سرمایه داری ایران در سرمایه داری امپریالیستی غرب است. پروژه ی نیمه تمام دولت رفسنجانی با ورژن دوم آن از طریق اتخاذ "تدبیر و امید"ی دیگر وارد گود شده است. کافی است بدانید ترمیم صنعت نفت ایران برای رسیدن به سقف تولید اوپک نیازمند پانصد میلیارد دلار سرمایه است. کافی است بدانیم که صنعت حمل و نقل هوایی ایران برای "عبور از بحران" - و این اصطلاح مورد علاقه و نام کتاب مشهور جناب رفسنجانی نیز هست- محتاج دویست میلیارد دلار سرمایه است. مساله تنها این نیست که صد میلیارد دلار از دارایی های بلوکه شده ایران رها خواهد شد. در واقع مساله این است که "کجا کفاف دهد این باده ها به مستی ما؟"
اگر نزدیک به ٨٠٠ میلیارد دلار در آمد نفتی جناب احمدی نژاد کوچک ترین روزنه یی از رفاه و شادی برای مردم کارگر و زحمتکش گشود یک هشتم آن نیز می تواند!

پنجم. ساده لوحان و خوش بینانی که "برادرشان ترکان را آواز داده بود" می گویند بعد از اتمام ماموریت اتمی دولت جناب روحانی به سمت پاسخ گویی به مطالبات مدنی مردم ایران خواهد رفت. این البته ادعای اصلاح طلبانی است که برای ورود به مجلس آینده مشغول تمرین "دموکراسی" و "خشونت گریزی" و "مبارزه ی مسالمت آمیز" هستند. هم شخص روحانی و هم ترکیب کابینه ی او به وضوح نشان می دهد که بازشدن فضای سیاسی کشور به تبع توافق وین رویایی بیش نیست. او که (محمد خاتمی) برای پروژه جامعه ی مدنی و توسعه سیاسی آمده بود در نهایت کارش به جایی رسید که در مقابل یک اعتراض ساده ی دانشجویی به صراحت گفت "از دانشگاه صدای دشمن می آید" حالا این که (روحانی) از اساس ادعای دموکراسی نداشته است. انگار نه انگار که همین دی روز بود که با یک تشر دلواپسان کل ماجرای حضور زنان در استادیوم های ورزشی بایگانی شد.

ششم. در صورت اجرایی شدن توافق وین راه برای عروج یک جریان سیاسی جدید در ایران باز خواهد شد. این جریان را می توان در برآیند اتحاد لایه ی میانه ی محافظه کاران و بخش سنتریست و بورکرات تکنوکرات اصلاح طلبان ردیابی کرد و نتایجش را در انتخابات مجلس آینده دید. بسیار دور است که ترکیب مجلس آینده تفاوت چندانی با مجلس کنونی داشته باشد. خط نظامی امنیتی کماکان به عنوان یک نیروی موثر در ساز و کارهای سیاسی اقتصادی کشور ایفای نقش خواهد کرد. در غیاب یک اپوزیسیون مترقی و متشکل چپ به ساده گی می توان از هم اکنون فاتحه ی نهایی اپوزیسیون متکی به "رژیم چنج" - از سلطنت طلبان تا مجاهدین خلق - را خواند.

بعد از تحریر!
الف. اگر کسی بتواند میان هژمونی و بقا یک ارتباط دیالکتیکی برقرار کند فهم توافق وین برایش آسان خواهد شد. شک دارم به دقت از پس تبیین این رابطه بر آمده باشم!
ب. هنوز جوهر توافق شان خشک نشده است که توپخانه ی رسانه های اصلاح طلب وعده ی "دموکراسی" و "جامعه ی باز" می دهد. درست به شیوه ی مقتدای شان پوپر. جناب قوچانی ابراز لحیه فرموده اند که "اگر تا دی روز کاپیتالیست ها دشمن ما بودند و کمونیست ها رقیب، حالا جاها عوض شده. بعد از توافق وین کاپیتالیست ها رقیب هستند و کمونیست ها دشمن!"

محمد قراگوزلو - جمعه ٢٦ تیر ماه ١٣٩۴

Qhq.mm22@gmail.com