افق روشن
www.ofros.com

برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی، جمهوری اسلامی باید برود

آبان ۹۸، زخمی در حافظه‌ جمعی، که نه فراموش میشود، نه بی‌پاسخ میماند

نورايمان قهارى                                                                                                                                                                            چهارشنبه ٣ دی ١۴٠۴ - ۲۴ دسامبر ۲۰۲۵


برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی، جمهوری اسلامی باید برود اما به دست مردم:

روانشناسی رهایی و افسانه نجات‌بخش‌های دروغین

یکی از وظایف محوری روانشناسی متعهد، افشای همان فرضیاتی‌ست که با نام “حقیقت“ ‌‌و عقل سلیم به جامعه تحمیل میشوند، اما در عمل، ذهن و اراده مردم را به کنترل درمی‌آورند. در شرایط سلطه و بحران، زمانی که طبل جنگ از صدا نیافتاده است، جنگ روانی نه‌تنها ابزار پنهان‌سازی حقیقت، بلکه ابزاری حیاتی برای مهار روان جمعی و تخریب امید اجتماعی ست. روانشناسی رهایی نشان میدهد که ساختارهای قدرت چگونه با تولید گفتمان، مهندسی امید، و دشمن‌سازی، تلاش میکنند نیروهای مقاوم را به توده‌هایی منفعل، فرمان‌بردار یا وابسته بدل کنند.

از همین منظر است که میتوان به شکایت اخیر جولیان آسانژ علیه اعطای جایزه صلح نوبل ۲۰۲۵ به ماریا کورینا ماچادو نگریست.
آسانژ، بنیان‌گذار ویکی‌لیکس، با افشای هزاران سند محرمانه درباره جنگ‌ها، جنایات و فساد ساختاری قدرت‌های جهانی، به‌ویژه جنایات ارتش آمریکا در عراق و افغانستان، نظمی را به چالش کشید که ”اطلاعات“ را در خدمت سلطه به‌کار میبَرَد. انتشار فیلمی از کشتار غیرنظامیان در بغداد با گلوله‌های هلی‌کوپتر آمریکایی، از نمونه‌های شاخص افشاگری‌های اوست. پس از سال‌ها تعقیب، زندان و تبعید، او اخیراً بنیاد نوبل را متهم کرده که با اهدای جایزه به ماچادو، ”در تسهیل جنایات جنگی“ نقش داشته است.

ماچادو، از چهره‌های شاخص راست افراطی در ونزوئلا، بارها از تحریم‌های اقتصادی و مداخله نظامی در کشورش حمایت کرده است. او در مصاحبه‌ای گفته: ”اگر دخالت خارجی به آزادی ما بینجامد، نه‌تنها لازم، بلکه اقدامی شرافتمندانه، زیبا و دل‌نشین است.“ این نوع ”زیباسازی خشونت ساختاری“، تنها یک موضع‌گیری سیاسی نیست، بلکه بازتابی از روانشناسی سلطه است که نشان میدهد چگونه سازوکارهای قدرت از طریق زبان، معنا، و تصویرسازی، واقعیت را تحریف کرده و کنشگری اخلاقی را با مفاهیمی فریبنده جایگزین میکنند. در این چارچوب، زبان چنان به خدمت سلطه درمی‌آید که خشونت اشغالگرانه به تجربه‌ای زیبا جلوه داده میشود، تا ذهن جمعی از تشخیص ماهیت واقعی آن بازبماند.

شکایت آسانژ فقط یک مسئله حقوقی نیست. این پرونده، نمونه‌ای‌ست از اینکه چگونه نهادهایی چون جایزه صلح نوبل، که در ظاهر حامل پیام صلح و انسان‌دوستی‌اند، در واقع بارها در مشروعیت‌بخشی به خشونت، گسترش سلطه، و مداخله در سرنوشت ملت‌ها نقش ایفا کرده‌اند. از هنری کیسینجر، معمار بمباران کامبوج، تا باراک اوباما، طراح جنگ پهپادی و فروپاشی لیبی، و از آنگ سان سوچی تا شیمون پرز؛ بسیاری از برندگان این جایزه، نه صدای صلح، بلکه شریک پروژه‌های سلطه جهانی بوده‌اند، پروژه‌هایی که زیر پوشش دموکراسی و حقوق بشر، خشونت، بی‌ثبات‌سازی و مداخله را تئوریزه و توجیه میکنند.

روانشناسی رهایی، رویکردی است که بر تحلیل سازوکارهای سلطه تمرکز دارد و نشان می‌دهد قدرت چگونه با بهره‌گیری از فریب، زبان، و کنترل ذهن، سلطهٔ خود را بازتولید می‌کند. این رویکرد نشان میدهد که فرآیندهایی مانند اهدای جوایز سیاسی، صرفاً رویدادهایی بشردوستانه یا بی‌طرفانه نیستند، بلکه بخشی از مهندسی روان جمعی‌اند؛ سازوکاری که از طریق نمادهای مثبت، واقعیت‌های سلطه‌گرانه را پنهان و تحریف میکند. گرچه این جوایز ممکن است در ظاهر از سوی نهادهایی مستقل از دولت‌ها اعطا شوند، اما در عمل، اغلب در راستای منافع سیاسی، اقتصادی یا ژئوپولیتیکی قدرت‌های مسلط شکل میگیرند.

این فرآیندها نقش مهمی در مهندسی ذهن جمعی ایفا میکنند، زیرا با استفاده از نمادهایی چون ”صلح“ یا ”حقوق بشر“، نوعی از روایت را به جامعه القا میکنند که در آن قدرت‌های مداخله‌گر بعنوان نجات‌بخش، و قربانیان سلطه بعنوان تهدید بازنمایی میشوند. در این چارچوب، نوبل نه صرفاً یک نماد، بلکه ابزاری روانی برای بازتولید سلطه است.
این الگو در فضای سیاسی ایران نیز فعالانه بازتولید میشود. بخشی از آنچه امروز “اپوزیسیون” نامیده میشود، با تمجید از ماچادو، خواستار تحریم‌های بیشتر و حتی حملهٔ نظامی به ایران است. این خواست‌ها نه از دل رنج مردم، بلکه از دل ساختارهای ایدئولوژیک قدرت و توهم “رهایی وارداتی” برمیخیزند.
برخی از این افراد که پیش‌تر در ساختار جمهوری اسلامی فعال بوده‌اند، امروز در قامت “کنشگران رسانه‌ای” ظاهر شده‌اند؛ نقش‌شان مدیریت بحران به نفع حفظ نظم موجود و انحراف افکار عمومی از مسیر رهایی مستقل و مردمی‌ست. در فضایی که رسانه‌های تحت حمایت قدرت‌های غربی تریبون را تنها در اختیار چهره‌های همسو قرار میدهند، صدای این افراد بلندتر از هر صدای مستقل و مردمی به گوش میرسد.

مردم ایران گرفتار حاکمیتی‌اند که دهه‌ها آنان را در فقر، فساد، سانسور و سرکوب غرق کرده است.
اما نفرت از این ساختار، اگر به نیرویی برای کنش مردمی، سازمان‌یافتگی اجتماعی و آفرینش نظمی نو بدل نشود، به آسانی میتواند به ابزار قدرت‌های دیگر تبدیل شود. تغییر واقعی تنها زمانی ممکن است که خود مردم، نه نخبگان بیرونی یا بازیگران وابسته، مسئولیت بازسازی جامعه را بر دوش گیرند و نظمی نو برآمده از خواست و اراده زحمت‌کشان و ستمدیدگان بسازند، نه تحمیل‌شده از بیرون یا بالا.
تاریخ نشان داده است که مداخلهٔ خارجی، به‌ویژه از سوی قدرت‌های جهانی، نه‌تنها آزادی نیاورده، بلکه به فروپاشی اجتماعی، کشتار، تحقیر و تحمیل شکل‌های نوین سلطه انجامیده است.

مردم آزادیخواه و برابری‌طلب ایران از دو سو تحت فشارند: از یک‌سو نیروهایی که با تمام قوا برای تحمیل مداخلهٔ خارجی و وابستگی تبلیغ میکنند، و از سوی دیگر، حاکمیتی که نه‌تنها با فشار اقتصادی و سرکوب سیاسی راهِ نفسِ اکثریت مردم را بریده، بلکه با بهره‌برداری از نارضایتی عمومی و نوستالژی تاریخی در میان برخی، هر بار در مواجهه با گسترش جنبش‌های اعتراضی، نیروهای سلطنت‌طلب را به جان حرکات اعتراضی می‌اندازد تا صفوف مردم را متفرق، و قطار اعتراض را متوقف کند.

در این میان، تمایز میان برخی از مدعیان اپوزیسیون و خودِ رژیم دشوار شده است. محمل پادشاهی خواهان به فضایی بدل شده که حاکمیت نیز به‌راحتی در آن رفت‌وآمد دارد، چراکه شباهت‌های گفتمانی و هویتی میان این دو، به‌ویژه در باور به سرکوب صداهای مخالف و ضرورت تمرکز قدرت در دست یک فرد، مرزها را میان‌شان محو کرده است. گویی طرفداران رژیم کنونی و مدعیان نظم آینده، دو روح‌اند در یک پیکر؛ با ظاهری متفاوت، اما با اندیشه‌ای واحد: سرکوب.
در یکی از تجمع‌های اخیر (۲۱ آذر ۱۴۰۴، در مراسم هفتم خسرو علیکردی)، همان افرادی که در پشتیبانی از “شاه” شعار سر داده بودند، اندکی بعد به بازداشت معترضان حاضر در همان مراسم پرداختند؛ با این‌حال، از سردادن این شعارها از جانب رهبر این جریان تقدیر شد.
اینجاست که تفکیک این دو جریان، با وجود تفاوت‌های نمایشی، هر روز دشوارتر میشود،؛ زیرا آنچه در عمق پیداست، نه تفاوت در جهت‌گیری آزادی‌خواهانه، بلکه اشتراک در منطق سرکوب و نفی کنش مستقل مردم است.

روانشناسی رهایی به ما می‌آموزد که چنین رخدادهایی صرفاً اتفاقات پراکنده نیستند، بلکه بخشی از یک جنگ روانی هدفمندند؛ جنگی که با مخدوش‌کردن مرزها، تحریف هویت جنبش‌ها، عقیم‌سازی انرژی کنشگری، و تزریق بی‌اعتمادی و پراکندگی، می‌کوشد جنبش‌های مستقل را از درون فروبپاشد. این جنگ، با تضعیف همبستگی، تحریف منبع امید، و القای ناتوانی، آگاهی جمعی را از مسیر مقاومت رهایی‌بخش منحرف میکند.

ما از تاريخ مى آموزيم كه آزادی تنها زمانی ممکن است که مردم، به‌ویژه زحمت‌کشان، فرودستان و ستم‌دیدگان، به خودآگاهی، سازماندهی، و همبستگی جمعی دست یابند. این رهایی نه از مسیر نجات‌بخش‌های دروغین، نه با تحریم و خشونت ساختاری، و نه از افسانه‌های فریبندهٔ رسانه‌ای ممکن است. این رهایی تنها از دل مقاومت اخلاقی، کنش‌گری آگاهانه، اتحاد طبقاتی، و استقلال روانی و اجتماعی حاصل میشود.
روانشناسی متعهد وظیفه دارد این فریب‌های نمادین را افشا کند، سازوکارهای روانی سلطه را بشکافد، و در کنار آحاد جامعه، مسیر بازسازی امید جمعی را با آگاهی، حقیقت و همبستگی هموار سازد.

دكتر نورايمان قهارى، روانشناس

***************

آبان ۹۸، زخمی در حافظه‌ جمعی، که نه فراموش میشود، نه بی‌پاسخ میماند

از دیدگاه روانشناسی رهایی، "حافظه تاریخی" صرفاً یادآوری گذشته نیست، بلکه نیرویی زنده و تحول‌آفرین است که در التیام زخم‌های جمعی، توانمندسازی انسان‌ها، و مبارزه‌ای پیوسته برای عدالت و برابری، نقشی اساسی ایفا میکند.

این ديدگاه بر این باور است که جوامع استعمارزده، تحت سلطه و به‌حاشیه‌رانده‌شده برای بازیابی هویت جمعی و کرامت انسانی خود، نیازمند احیای روایت‌های تاریخی‌ای هستند که عامدانه سرکوب یا تحریف شده‌اند. روانشناسی رهایی‌ تأکید میکند که ساختارهای سلطه، حافظه تاریخی را یا پاک یا تحریف میکنند، تا مقاومت تضعیف و نابرابری مشروع جلوه داده شود. در مقابل، حفظ و بازگویی این حافظه، نه‌تنها اقدامی سیاسی و اجتماعی برای آگاهی‌بخشی، همبستگی و حرکت بسوی تغییر است، بلكه فرآیندی روانی برای درمان زخم‌های تاریخی محسوب میشود.

در این چارچوب، اعتراضات آبان ۱۳۹۸ یکی از زنده‌ترین نمونه‌های حافظه تاریخی معاصر مردم ایران است؛ خیزشی مردمی که پس از افزایش ناگهانی قیمت بنزین شعله‌ور شد، اما ریشه در سال‌ها فشار اقتصادی، فساد ساختاری، و انباشت نارضایتی داشت. این اعتراضات با سرکوبی شدید همراه بود: قطع کامل اینترنت، بازداشت‌های گسترده، و به قتل رساندن بیش از ۱۵۰۰ نفر توسط حکومت، طبق گزارش‌های معتبر بین‌المللی. با وجود همه تلاش‌ها برای خاموش‌کردن صداها، آبان ۹۸ به بخشی جدایی‌ناپذیر از حافظه جمعی مردم تبدیل شد، حافظه‌ای که روایتگر هم دردِ بی‌پاسخ و هم پایداری جامعه است.

البته حافظه تاریخی مردم ایران تنها به آبان ۹۸ محدود نمیشود. از بدو قدرت‌گیری جمهوری اسلامی، زخم‌های بسیاری بر حافظه‌ جمعی این سرزمین نشسته است:
از کشتار در کردستان، خوزستان و ترکمن‌صحرا، تا اعدام‌های گسترده در دهه ۶۰؛ از فعالیت گروه‌های فشار همچون گروه قنات، به رهبری علی‌محمد بشارتی و حسین آیت‌الهی در جهرم و مناطق اطراف، که به‌طور سازمان‌یافته اقدام به قتل، زنانی که قربانی ساختارهای نابرابری شدند و تن‌فروشی تنها راه زنده‌ماندنشان بود، بهایی‌ها، کمونیست‌ها و دیگر مخالفان جمهوری اسلامی،کردند، تا قتل‌های زنجیره‌ای در دهه ۷۰ که جان بیش از ۸۰ نفر از نویسندگان، مترجمان، شاعران، کنشگران سیاسی و شهروندان عادی را گرفت. و از کشتار تابستان ۱۳۶۷، تا سرکوب خونین اعتراضات دانشجویی ۱۳۷۸، جنبش سبز ۱۳۸۸ و سرکوب گسترده‌ آن، به‌خون کشیدن اعتراضات دی ۱۳۹۶، آبان ۱۳۹۸ و خیزش سراسری ۱۴۰۱، و اعدام معترضين، همگی حلقه‌هایی از زنجیره‌ مکرر خشونت‌اند؛ نشانه‌هایی از الگویی ساختاری و تکرارشونده که به هویت جمهوری اسلامی به طورى اجتناب‌ناپذیر گره خورده است.

در کنار این سرکوب‌ها، سیاست تحمیل فراموشی نیز بعنوان مکملی برای خشونت فیزیکی، تلاشی‌ست نظام‌مند برای گسستن مردم از تاریخ مبارزاتشان، و پاک‌سازی حافظه‌ای که میتواند زمینه‌ساز مقاومت، آگاهی، همبستگى ميان-نسلى و مطالبه‌ عدالت باشد.
روانشناسی رهایی‌ بر این باور است که فراموشی تحمیلی، خود شکلی از خشونت است، و حفظ و بازگویی حافظه تاریخی، خود نوعی مقاومت. در این نگاه، ثبت و به‌یاد آوردن این خاطرات نه فقط برای یادآوری، بلکه برای بازسازی روانی، اجتماعی و سیاسی جامعه ضرورت دارد. چنین حافظه‌ای، زمینه‌ساز آگاهی انتقادی، همبستگی بین نسل‌ها، و گشودن راه‌هایی برای قدرت بخشى، تشکل‌یابی، سازمان‌دهی و مبارزه در مسیر آینده‌ای مبتنی بر آزادی، برابری و کرامت انسانی ست. و درست آن‌گاه که فراموشی رخنه میکند و گسست و سکون بر حافظه و پویایی مقاومت سایه می‌اندازد، حافظه تاریخی، خاطره‌ مبارزات را همچون شراره‌ای از آتش، حتی در خاموش‌ترین خاکسترها زنده نگه میدارد، تا روزی که نسیمی برخیزد و آن را بار دیگر شعله‌ور کند.
آبان ۹۸، بعنوان بخشی از زنجیره‌ خونین سرکوب مردم ستمدیده‌ ایران، زخمی‌ست در حافظه‌ جمعی، كه نه با فراموشی درمان میشود و نه بدون تحقق عدالت و پاسخگویی آمران و عاملانِ این جنایات، التیام می‌یابد.

دكتر نورايمان قهارى، روانشناس

***************

خودسوزی در ملأعام، بازتاب توحش ساختار و پژواک فروپاشی اجتماعی‌ست

دو خودسوزی اخیر، شاهو صفری و احمد بالدی، داغی تازه بر جان جامعه نشاند و برگ دیگری به پرونده‌ سنگین جنایت‌های جمهوری اسلامی افزود. این مرگ‌ها را نميتوان صرفا شخصی دانست؛ آن‌ها بازتاب خشم انباشته، نابرابری‌های مزمن، و حذف مسیرهای اعتراض‌اند. خودسوزی در چنین شرایطی، نه پژواکی از یک بحران فردی، بلکه بازتابی از سرکوب فراگیر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی‌ست. گزارش‌های اخیر سازمان جهانی بهداشت و مطالعات "بار جهانی بیماری‌ها" نشان میدهند که بالاترین نرخ خودسوزی، نه در مناطق جنگی، بلکه در کشورهایی دیده میشود که با نابرابری ساختاری، انسداد سیاسی، و نبود نهادهای پاسخگو مواجه‌اند، جایی که رنج عمومی نه تنها شنیده نميشود، بلكه انکار میشود. ما در ايران شاهد خودسوزى هاى بسيارى از جانب زنان بوده ايم. مطالعات نشان میدهند که خودسوزی در بافت‌های مختلف، از ریشه‌های متفاوتی تغذیه میکند. در بسیاری از موارد، به‌ویژه در میان زنان، خودسوزی در فضاهای خانگی و در پاسخ به خشونت جنسی، انزوای اجتماعی و محرومیت از حمایت‌های حقوقی رخ میدهد. این کنش‌ها الزاماً بی‌معنا نیستند، اما اغلب محصول استیصال، بی‌پناهی و انسداد کامل چشم‌انداز نجات‌اند. در سوی دیگر، خودسوزی در ملأعام، به‌ویژه در نظام‌های سرکوبگر، بیشتر بعنوان کنشی سیاسی یا اعتراضی شناخته میشود که تلاش دارد درد فردی را به مسئله‌ای عمومی بدل کند. حتی اگر خودِ فرد، نیت سیاسی نداشته باشد یا آن را کنشی سیاسی نداند. با وجود این‌که معمولاً خودکشی را به اختلالات روانی نسبت میدهند، پژوهش‌ها نشان داده‌اند که در بیش از ۶۰٪ از موارد، افرادی که دست به خودسوزی زده‌اند، سابقه‌ اختلال جدی روانپزشکی نداشته‌اند. این داده‌ها، رابطه‌ قطعی میان خودکشی و بیماری روانی را به‌چالش میکشند و توجه را به ساختارهای معیوب اجتماعی و سیاسی بعنوان بستر اصلی این کنش‌ها جلب میکنند. در بافت‌هایی که ساختار پاسخگو نیست، رسانه خاموش است و مسیرهای مدنی مسدود شده‌اند، بدن انسان بدل به آخرین رسانه میشود. این عمل، تلاشی‌ست برای بازگرداندن عاملیت فردی و شکستن سکوتِ ساختاری؛ کنشی دردناک، اما حامل پیام جمعی. با این‌حال، قدرت نمادین خودسوزی، در غیاب روایت‌گری مسئولانه، میتواند به الگویی خطرناک بدل شود، به‌ویژه زمانی که رسانه‌ها یا جریان‌های اجتماعی، این کنش‌ها را به‌نحوی تقدیس‌آمیز یا قهرمانانه بازنمایی میکنند. چنین مواجهه‌ای، ناخواسته امکان تکرار را در میان آسیب‌پذیرترین اقشار تقویت میکند. مرز میان همدلی و اسطوره‌سازی باید دقیق حفظ شود؛ تمرکز ما باید بر پیشگیری، آگاهی‌سازی و بازسازی امید اجتماعی باشد. رویارویی با پدیده‌ خودسوزی نیازمند نگاهی تحلیلی و ساختارمحور است، فراتر از تقلیل آن به انتخاب فردی یا بحران روانی. مواجهه‌ اخلاقی با این وضعیت نه در توجیه و نه در تحسین آن است، بلکه در ساختن فضاهایی‌ست که در آن، زیستن، اعتراض و بقا ممکن بماند. مقاومت و مبارزه زندگی‌محور، از سازمان‌یابی محلی، روایت‌گری جمعی، تا اعتصاب و اعتراض متحدانه، اثربخشی و ماندگاری بسیار بیشتری دارد از مرگی که تنها لحظه‌ای در حافظه‌ جمعی میماند. پیشگیری، نه صرفاً در مداخلات بالینی، بلکه در بازسازی زیرساخت‌های عدالت، امنیت اجتماعی و کرامت انسانی معنا پیدا میکند. قدرت پیوندهای انسانی را نباید دست‌کم گرفت: از گروه‌های شنیدن و همدلی، تا حمایت‌های زنجیره‌ای کوتاه‌مدت، چه در قالب کمک مالی باشد، چه در همراهی عاطفی، همه میتوانند نجات‌بخش باشند. رسالت ما، ساختن جهانی‌ست که در آن، زندگی، نه مرگ، به زبان اعتراض تبدیل شود. تغییری که از مرگ خودخواسته برنمی‌آید، از زنده‌ماندن، پیوستن و ایستادگی جمعی پدید می‌آید. تغییری که هیچ ساختار سرکوبگری توان ایستادگی در برابر آن را ندارد. در پایان، یادآوری سخن صمد بهرنگی در چارچوب مبارزه با ظلم، آموزگاری که زبان رنج مردم را میفهمید، از معنا تهی نیست: "مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم… مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد." امروز نیز در برابر نظامی که زندگی را بی‌ارزش و مرگ را بی‌پاسخ میخواهد، ما باید بر زنده‌ماندن، ایستادن و تغییر پافشاری کنیم. نظامی که برای جان انسان‌ها ارزشی قائل نیست، حتی از مرگی که به دست خود انسان رقم بخورد، سود میبرد. یکی از اهداف پایدار سرکوب، شکستن همبستگی، پراکندگی اجتماعی و بی‌حس‌کردن ما نسبت به رنج یکدیگر است. در برابر این منطق، زنده‌ماندن خود شکلی از مقاومت است. زنده بمانیم، و متحدانه بجنگیم.

دكتر نورايمان قهارى، روانشناس

***************

تحقیر انسان، اجبار به زباله‌گردی، اسمش پیشرفت نیست

نئولیبرالیسم تنها یک نظریه اقتصادی یا سیاسی نیست؛ بُعد فرهنگی آن تا ژرفای روان نفوذ میکند، آنجا که زبان و اندیشه‌ مسلط، بی‌عدالتی را چنان عادی جلوه میدهند که دیگر حتی نیازی به توجیه ظلم باقی نمیماند.
در این نظم، بی‌عدالتی انکار نمیشود، بلكه آنقدر بازتعریف و عادی‌سازی میشود که حتی خودِ قربانی هم دیگر آن را بعنوان ظلم نمیشناسد؛ نئولیبرالیسم از زبان برای "فردی‌سازی رنج اجتماعی" بهره میگیرد: فقر را "انتخاب" و نتيجه "تنبلى"، نابرابری را "طبیعى" و حذف‌شدگی را "شکست شخصی" جلوه میدهد. قدرتِ امروز، بی‌عدالتی را با همین زبان مشروع میسازد.
اين عادى جلوه دادن فقر، ابزار حفظ نظم و اطاعت اجتماعی‌ست؛ جایی که سلطه‌ نامرئی و درونی‌شده، عقلانی و قابل‌پذیرش جلوه میکند. انسان فرودست، به‌جای آن‌که ساختار را مسئول رنج خود بداند، خودش را سرزنش میکند و احساس شرم و بی‌کفایتی دارد. این همان وضعیتی‌ست که بیونگ-چول هان آن را "استثمار خودخواسته" مینامد: نوعی سلطه‌ پنهان که نه با اجبار، بلکه از راه درونی‌سازی ذهنیت حاکم عمل میکند؛ وقتى فرد گمان میکند آزادانه تصمیم میگیرد، در حالی‌که ناخودآگاه در حال اجرای نقش‌هایی‌ست که قدرت برایش نوشته است.

در این منطق، زبان واقعیت را بازتاب نمیدهد، آن را بازسازی میکند تا با منافع بازار همسو شود. در همین چارچوب است که حجت‌الاسلام محمدحسین طاهری آکردی، دبیرستاد امر به معروف در روز ١٣ آبان ١٤٠٤ گفت: "برخی میگویند آقا این زباله‌گردها را ندیدی؟..شما میدانید که در معیارهای جهانی، زباله‌گردی نشانه پیشرفت یک کشور است؟ کشور فقیر اصلاً زباله ندارد که کسی برود درون آن‌ها را بگردد." او با این‌ ادعا كه"یادتان باشد که زباله برای کشور پولدار است" افزود:"همین الان بروید به زباله‌گردها بگویید ماهی ۳۰ میلیون به شما میدهیم، اگر قبول کردند؟ ما این کار را کردیم." این سخنان، با ظاهر ساده اما محتوای نظام‌مند، بازتاب کامل همان منطق نئولیبرالی‌اند که از درون قدرت سیاسی–اقتصادی سخن میگوید و واقعیت اجتماعی را آگاهانه تحریف میکند.برخلاف این ادعاها، زباله‌گردی نه نشانه توسعه، بلکه بازتابى از شکست ساختارهای اجتماعی‌ست؛ نشانه‌ای از فقر، طرد و فروپاشیِ شبکه‌های حمایت عمومی. درک پدیده‌ای مانند زباله‌گردی بدون فهم زمینه‌ اقتصادی-سیاسی آن، ممکن نیست. این پدیده در خلأ شکل نمیگیرد؛ بلکه بازتاب مستقیم نظمی‌ست که در آن ارزش انسان با بازده اقتصادی‌اش سنجیده میشود. در چنین نظمی، خدمات اجتماعی عقب‌نشینی میکنند و شکاف‌های طبقاتی ژرف‌تر میشوند. کسانی که در این چرخه گیر می‌افتند، از مردان بیکار و سالمندان بی‌درآمد گرفته تا زنان نان‌آور، مهاجران بی‌مدرک و کودکان محروم، هرچند یک طبقه‌ منسجم نیستند، اما همگی در شرایط ساختاری مشابهی زندگی میکنند: آنان حذف‌شده از فرصت‌ها، و در استیصالِ محض برای زنده‌ماندن‌اند. تحقیقات جامعه‌شناسی شهری در کشورهای در حال توسعه، از جمله ایران، نشان میدهند که بازیافت زباله توسط نیروهای غیررسمی، نتیجه‌ مستقیم فقر سیستماتیک، بیکاری پایدار و غیبت حمایت اجتماعی‌ست. زباله‌گردها معمولاً در حاشیه‌ جامعه‌اند؛ آن‌ها جایی در بازار رسمی کار ندارند و برای بقا، به ته‌مانده‌های مصرفی دیگران پناه میبرند. اینکه زباله‌گردی را بعنوان نشانه‌ای از "ثروت" یا "پیشرفت" تعبیر کنیم، همانقدر بی‌معناست که بی‌خانمانی را نتیجه‌ موفقیت سیاست‌های مسکن بدانیم. گزارش‌های رسمی و میدانی متعدد، نشان میدهند که این پدیده تنها در سطح فردی باقی نمانده، بلکه در دل ساختارهای رسمی ریشه دوانده است. يعنى، شبکه‌ای از مافیای زباله‌گردی که در آن، پیمانکاران طرف قرارداد با شهرداری اند، از کودکان کار، به‌ویژه کودکان مهاجر، برای تفکیک زباله استفاده میکنند. این کودکان اغلب توسط واسطه‌ها اجاره داده میشوند، در مراکز زباله میخوابند، و در شرایط غیرانسانی، سودسرشاری برای پیمانکاران تولید میکنند، در حالی که خودشان سهمی ناچیز و آینده‌ای تاریک دارند. با وجود افشای این چرخه‌ سازمان‌یافته، نه‌تنها برخورد مؤثری با متخلفان صورت نميگيرد، بلكه برخی اعضای شورای شهر تهران به وجود "پشت‌پرده‌های قدرت" در حفظ این شبکه‌های بهره‌کشی اشاره كرده اند. در چنین موقعیتی، ما با "فساد ساختاری، پنهان‌شده در فرایندهای قانونی" روبرو هستيم؛ فسادى که در قالب روابط رسمی و قانونی عمل میکند. وقتی طاهری آکردی وقيحانه زباله‌گردی را نشانه‌ پیشرفت مینامد، دارد با زبان و منطق نظمی سخن میگوید که خالق فقر است، از استثمار انسان تغذیه میکند، و فقر را "سازماندهی و مدیریت" میکند تا از آن سود بسازد.

دكتر نورايمان قهارى، روانشناس

***************

در ستایش حقیقت، در تقبیح همدستی: چه کسانی در صف انسانیت ایستاده‌اند؟

در دنيايى که حقیقت را عامدانه در غبار روایت‌های رسمی و منفعت‌طلبانه پنهان ميكنند، گاهی فقط سکوت نکردن، شکل مهمی از ایستادگی- ست. آن‌چه امروز در غزه رخ می‌دهد، تنها یک فاجعه انسانی نیست، آزمونی‌ست برای سنجش مرزهای وجدان ما، انسانيت ما، و فهمیدن این‌که چه کسی هنوز در صف انسانیت ایستاده است، و چه کسی خود را پشت توجیه‌ها، پرچم‌ها، و ادعاى دروغين دمكراسى و آزادى خواهى پنهان ميكند.

در روزهای اخیر، دو نهاد برجسته حقوق بشری اسرائیل، "بتسلم" و پزشکان برای حقوق بشر اسرائیل"، برای نخستین‌بار به‌طور رسمی اعلام کردند که دولت اسرائیل در غزه مرتکب نسل‌کشی شده است. این موضع‌گیری بی‌سابقه در تاریخ حقوق بشر داخلی اسرائیل، شکستن یک تابوی سیاسی و اخلاقی محسوب می‌شود و واکنش‌های گسترده‌ای را به‌دنبال داشته است. در تاریخ ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۵، "بتسلم" گزارشی با عنوان "نسل‌کشی ما" منتشر کرد که در آن با استناد به آمار، اسناد و اظهارات مقامات اسرائیلی، اعلام شد سیاست‌های اسرائیل در غزه، از جمله بمباران گسترده مناطق غیرنظامی، تخریب عامدانه زیرساخت‌ها، آوارگی جمعی، گرسنگی سیستماتیک و محروم‌سازی از خدمات درمانی، همگی واجد ویژگی‌های نسل‌کشی مطابق با ماده دوم کنوانسیون منع نسل‌کشی هستند.

یولی نوواک، مدیر اجرایی "بتسلم"، در یادداشتی در گاردین نوشت که نسل‌کشی تنها حاصل افراط‌گرایی نیست، بلکه نتیجه ساختارهای ریشه‌داری است که در طول دهه‌ها اشغال و سرکوب، جامعه اسرائیل آن‌ها را پذیرفته و بازتولید کرده است. به‌زعم او، این نسل‌کشی نه فقط در آمار قربانیان، بلکه در نابودی تدریجی یک جامعه، از طریق قحطی مهندسی‌شده، قطع جریان آب، نابودی بیمارستان‌ها و تحقیر سیستماتیک مردم غزه، تجلی یافته است.

در همین راستا، "پزشکان برای حقوق بشر اسرائیل" نیز گزارشی منتشر کرد که در آن تصریح شده است حملات اسرائیل به نظام سلامت غزه، نابود کردن بیمارستان‌ها، جلوگیری از ورود کمک‌های بشردوستانه و ایجاد شرایط قحطی، نه تنها غیراخلاقی، بلکه بخشی از الگوی عملی برای نابودی یک ملت است. این سازمان تأکید کرده که با توجه به معیارهای حقوق بین‌الملل، آنچه در غزه در حال رخ دادن است، در زمره نسل‌کشی قرار می‌گیرد. هر دو سازمان از جامعه جهانی خواسته‌اند که با استفاده از ابزارهای حقوقی بین‌المللی، از جمله کنوانسیون منع نسل‌کشی، برای توقف این روند و بازخواست دولت اسرائیل اقدام کند.

این صداهای اخلاقی، از دل جامعه‌ای برخاسته‌اند که خود درگیر جنگ، ترس، و روایت‌های امنیتی‌ست، و در آن، جاری کردن واژگان حقیقت بر زبان، بهایی سنگین دارد. با این‌حال، توانسته‌اند مرز اخلاقی و انسانی را از روایت رسمی قدرت جدا کنند، و همین است معنای واقعی ایستادن در صف انسانیت. در حالى كه صداهای اخلاقی و انسانی از درون جامعه اسرائیل برخاسته، گروه‌هایی از ایرانیان، با رقص و پایکوبی در حمایت از کشتار مردم فلسطین و ابراز شادمانی نسبت به حمله اسرائیل به ایران، از خشن‌ترین و غیرانسانی‌ترین اشکال جنایت علیه بشریت دفاع می‌کنند. این صحنه‌ها نه‌تنها بازتابی از فروپاشی اخلاقی‌اند، بلکه هشداری روشن درباره آینده ما هستند.

پیش‌بینی رفتار فردای اینان، با نگاهی به کردار امروزشان، دشوار نیست. آنان که امروز حمله خارجی، ویرانی و کشتار یک ملت را ابزاری مشروع برای کسب قدرت می‌دانند، نه امروز و نه فردا، نسبتی با آزادی، عدالت یا برابری نخواهند داشت.
رقصیدن بر پیکر ویران‌شدهٔ انسان‌ها، نه نماد آزادی‌خواهی، بلکه نمایش فاجعه‌بار فروپاشی انسانیت است. و سکوت در برابر وارونگیِ ارزش‌ها و نمایش فریبکارانهٔ آزادی‌خواهی نیز بی‌طرفی نیست؛ بلکه همدستی‌ست با فاجعه‌ای که امروز در غزه در جریان است. عادى سازى و توجيه جنايت يعنى ساختن جهانی که هیچ‌کس در آن در امان نخواهد بود.

نورايمان قهارى

https://t.me/drnourimanghahary