افق روشن
www.ofros.com

«در باره آزادی بیان و نقش «کانون نویسندگان


فعالین لغو کار مزدی                                                                                        شنبه ٢٨ آبان ماه ١٣٩٠

مطلبی به قلم یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران در چند سایت درج شده است. نویسنده به شرح تاریخ تشکیل این کانون پرداخته است. در بیان این تاریخ از تعبیراتی برای توصیف جامعه و صف بندی های اجتماعی استفاده کرده است، رویدادهای تاریخی را با نگاه ویژه خود مورد گفتگو قرار داده است، پاره ای حرف های دیگر را نیز به میان آورده است. حرف ها، توضیحات، تعبیرات و تحلیل هائی که هر کدام جای گفتگو دارند اما هیچ کدام موضوع سخن ما در این نوشته چند خطی نیستند. ضرورت نگارش این سطور نه از مبرمیت بررسی نکات فوق که از جای دیگری ناشی می گردد. نویسنده چند صفحه بحث کرده است تا یک چیز را ادعاء، القاء و استدلال نماید. ترجیع بند کلام یک چیز است. اینکه پدیده ای به نام کانون نویسندگان ایران باید و می تواند « نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان» باشد!!! نویسنده دست به قلم برده است تا فقط این مفهوم را القاء کند، مابقی کلاً صغری و کبراهائی هستند که بناست شالوده صدور این حکم باشند و گفتگوی ما نیز دقیقاً بر سر همین حکم نادرست، وارونه و از بیخ و بن گمراه کننده است. روی سخن نه با کانون نویسندگان و نه عضوی از این کانون که فقط با توده های طبقه کارگر ایران است. این طبقه است که باید خود را در مقابل این نوع وارونه پردازی ها هر چه بیشتر واکسینه کند. تاریخ گذشته اش در بند بند خود از اثرات این نوع گمراهه بافی ها مجروح است و آثار این جراحت و آسیب و درد را هم اکنون نیز بر شانه جنبش جاری خود بار دارد. طرح این سخن که گویا « کانون نویسندگان ایران» از چنین ظرفیتی برخوردار است که « نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان و هموارساز راه رشد آینده فرد و اجتماع » باشد!!! اگر برای کسانی می تواند موجب گرمی بازار و رونق دفتر و دستک گردد برای توده های کارگر فقط اسباب گمراهی، افتادن به ورطه توهمات انبوه تر، فاصله گیری عمیق تر از شناخت رادیکال طبقاتی و ضد کار مزدی و اسارت هر چه پردوام تر در بند افکار، باورها و راهبردهای بورژوازی است. بسیار روشن است که در این گذر می توان به تفصیل بحث کرد و طولانی ترین پلمیک ها را پیش برد. اما نیاز به چنین کاری نیست. چکیده تیتروار حرف های ما به شرح زیر است.

١. آزادی بیان بدون هیچ حصر و مرز و محدوده حق مسلم هر انسانی مستقل از هر شکل تعلق اجتماعی و طبقاتی است. در این جای هیچ حرفی نیست. نکته مهم همین جا این است که صحبت از آزادی به طور کلی و از جمله « آزادی بیان» الزاماً پرسش هائی را با خود به همراه دارد. این پرسش ها که: سلب کننده این آزادی کدام نهاد، قدرت یا طبقه اجتماعی است؟ افراد یا طبقه ای که آزادی بیان آنها سلب گردیده است کدامند؟ گفتن چه مسائل و موضوعاتی مشمول این سلب آزادی قرار گرفته است؟ استیفای این آزادی در گرو چه کارها، کدام مبارزات و کدام تغییرات بنیادی یا اصلاحی است؟ این مبارزه دستور کار کدام نیروها، طبقه یا طبقات اجتماعی است، هر کدام این نیروها یا طبقات از چه منظر و با کدام تبیین و انتظار به این مسأله نظر می اندازند، تفاوت دیدگاهها و انتظارات آنان در چه پایه و تا به کجاست و سؤالات بیشتری که می توان به این لیست افزود. آزادی بیان برای هر طبقه ای و برای نمایندگان فکری و سیاسی طبقات مختلف معانی بسیار متضاد و متعارضی دارد. آنانکه هر نوع آزادی انسانها را کشتار می کنند، آنان که زبانها را می برند و نفس ها را در گلوها خفه می سازند، آری آنان هم نه فقط کمتر از سلب آزادی شدگان بر طبل ضرورت آزادی نمی کوبند که بالعکس، عربده آزادی دوستی و آزادی پرستی شان راه ذهن ساکنان دنیا برای هر تماس با معنی انسانی آزادی را سد کرده است. آزادی بیان برای استثمار شونده یک چیز و برای استثمار کننده چیز دیگری است. دو روایت از ریشه متضاد که تحت هیچ شرائطی، با هیچ دستاویزی، در هیچ سطحی با هم قابل اجماع نیستند. هر پسوندی از هر جنس و به طور مثال « مطلق» « بدون هیچ حد و حصر»، « بی هیچ قید و شرط»، و نوع این ها نیز نه فقط هیچ کمکی به هیچ میزان امکان پذیری این اجماع نمی کند که دامنه مانعة الجمع بودن آن ها را گسترده تر و بی مرزتر می گرداند. معضل اما در غیرقابل جمع بودن روایت ها، انتظارات یا ماهیت طبقاتی برداشت ها خلاصه نمی شود. حاکمیت بورژوازی در گرو کشتار بی مهار همه آزادی ها از جمله آزادی بیان توده های کارگر است. سخن فقط بر سر دولت های هار و درنده سرمایه داری نیست. توسعه یافته ترین و بی بدیل ترین دموکراسی های سرمایه داری نیز گورستان همیشه ملتهب هر میزان آزادی بیان ضد کار مزدی و سوسیالیستی توده های کارگر است. آخرین برد آزادی بیان بورژوازی تا جائی است که هیچ خطری در هیچ سطح متوجه هیچ میزان سود، قدرت، حاکمیت و موجودیت سرمایه نگردد. مرز کمترین خطر برای کمترین مقدار سود سرمایه نقطه مرگ بدون هیچ قید و شرط همه آزادی ها، از جمله آزادی بیان انسانهاست. وقتی که نمایندگان سرمایه از بیان آزاد حرف می زنند، اولین و اساسی ترین کاری که می کنند این است که کل معنا، مفهوم و موضوعیت آزادی بیان ضد کار مزدی طبقه کارگر را سلاخی و مسخ و باژگونه می سازند. آزادی بیان کارگر فقط این نیست که صدای اعتراض او علیه سطح نازل دستمزد، روزانه طولانی کار، جنگ افروزی ها یا سیاست های روز دولت ها گلوله باران نشود. کارگر این آزادی را اساساً برای این می خواهد تا کارافزار جنگ او برای رهائی از وجود بردگی مزدی باشد. شالوده روایت تمامی بخش های بورژوازی از آزادی بر طرد و مسخ و قتل عام آزادی واقعی ضد سرمایه داری بردگان مزدی استوار است. بیان در این روایت و قانون آزاد است تا اساس آزاد بودنش منشور خاکسپاری بیان آزاد کارگر به عنوان سلاح پیکار وی علیه سرمایه و برای نابودی رابطه تولید اضافه ارزش باشد. آزادی بیان کارگر به مفهوم طبقاتی و ضد کار مزدی خود، از نقطه ای آغاز می شود، که « رادیکال» ترین اپوزیسون های بورژوائی مدافع « بیان آزاد» کل کوله بار « آزادی خواهی» خود را بر زمین می گذارند. سهل است، « جان لاک ها، حبقوق نبی می شوند »، همگی دست به کشف حجاب می زنند و کل جار و جنجال « آزادی پرستی » خویش را سلاح جنگ علیه هر نفس آزاد بردگان مزدی می سازند.

٢. در بخشی از جهان سرمایه داری با میدانداری سالیان دراز سوسیال دموکراسی و جنبش اتحادیه ای و کفن و دفن شدن جنبش سوسیالیستی و ضد کار مزدی طبقه کارگر کل بورژوازی از جمله دولت ها شب و روز از آزادی بیان می گویند. هارترین بخش های بورژوازی نیز بسیار راحت و با فراغ بال بر سر هر کوی، عربده دفاع از آزادی بی حد و حصر بیان سر می دهند!! دولت ها و راست ترین احزاب تشکیل دهنده این دولت ها نیز بدون مواجهه با هیچ اعتراض چندانی چنین وانمود می کنند که گویا آزادی بیان انسان ها راستی، راستی شریان زندگی آنهاست!! در جامعه ما و جوامع مشابه، مسأله شکل دیگری دارد. در اینجا چرخش نظم استثمار و حاکمیت و موجودیت سرمایه در گرو استقرار هارترین دیکتاتوری هاست. دولت ها بدون هیچ تفاوت با زبان قتل عام سخن می رانند و در دل قتل عام ها نمی توان به راحتی و بدون دردسر، شعبده بازی آزادی بیان راه انداخت. وضع دولت ها در ممالک این بخش دنیا این گونه است اما در همین کشورها بخش های بسیار وسیعی از طبقه بورژوازی همواره لباس اپوزیسون تن دارند. اینانند که با وسیع ترین امکانات و رساترین فریادها حول آزادی بیان عوامفریبی راه می اندازند. خود را شیفتگان سینه چاک همه آزادی ها و به ویژه بیان آزاد شهروندان می خوانند!! روایت خویش از آزادی را به ذهن توده های کارگر القاء می کنند. زمین و زمان را از توهمات گمراهساز بورژوائی پیرامون آزادی بیان یا هر حق و حقوق اولیه انسانی می آلایند. با گرد و خاک بسیار سهمگین وارونه بافی ها راه هر شناخت واقعی ضد سرمایه داری از این آزادی ها و حقوق را بر کارگران می بندند. تاریخ یک قرن اخیر جامعه ما تاریخ گسترده ترین میدان داری های این اپوزیسون ها و ایفای نقش هر چه مخرب تر آنها در متوهم ساختن کارگران و جدا نمودن آن ها از پروسه شناخت واقعی طبقاتی خویش در همه زمینه ها از جمله همین روایت آزادی بیان است.

٣. کانون نویسندگان همان گونه که از نامش پیداست محلی برای جمع شدن همه قلم به دستان، سخنگویان، شعرا و افراد اهل ادب و سخن است. کسانی که مشغله آن ها گفتن، نوشتن یا نوعی فعالیت ذهنی و هنری است. اما این آدم ها ساکنان جامعه سرمایه داری و موجودات دنیای طبقات هستند، دنیائی که در آن « ذهن از همان آغاز مصیبت ابتلا به بار ماده را با خود داشته است» یک سؤال اساسی این است که چنین آدم هائی در چنین جامعه و دنیائی از لا به لای هستی چنین طبقات متضاد و در حال ستیزی، با ذهنیت و اندیشه ای که لاجرم مصیبت حمل بار ماده را داراست، جمع می شوند تا چه کار کنند؟ چه چیز یا کدام منافع واحد آن ها را به هم پیوند می زند؟!! اهداف مشترک حاکم بر این پیوند چیست؟!! اگر واقعاً به طبقات اجتماعی متخاصم تعلق دارند چرا، چگونه، تحت چه شرائطی و با کدام دریافتی، نفع خود را یکسان و هدف خویش را همگن می بینند؟ فراموش نکنیم که کانون یک نمایشگاه آثار هنری، پاتوق تعدادی شاعر برای خواندن شعر، یک مرکز نمایش فیلم، مجلس سخنرانی، تالار رودکی و تأتر شهر نیست. کانون یک تشکیلات است. اساسنامه ای دارد، عضویت در آن موکول به داشتن شرائطی است. برای خود اهدافی تعریف کرده است. اعضاء از میان خود هیئت رئیسه تعیین می کنند، انتخاب شوندگان حق موضعگیری و سیاست گذاری دارند و در باره مسائل مختلف بیانیه و اطلاعیه صادر می نمایند. همه اینها متضمن این معنی است که باید انتظار مشترکی، خواست همگونی، وظیفه همانندی، و جهتگیری یکسانی شالوده این همپیوندی یا عضویت در این تشکل باشد. بر همین مبنی پرسش های بالا موضوعیت دارند و باید جواب بگیرند. به نظر می رسد که یک پاسخ بیشتر نمی توان پیدا کرد. اینکه کانون اساساً یک نهاد سازش طبقاتی و تریبونی برای تبلیغ این سازش، بازتعریف باژگونه تاریخ و ادای دین در راستای تحکیم پایه های قدرت افکار، عقاید، فرهنگ و باورهای طبقه مسلط اجتماعی است. فلسفه هستی کانون بر خلاف گفته یکی از اعضایش، نه «جنبش اجتماعی برای آزادی بیان و بازگشائی راه رشد آینده فرد و اجتماع که خط کشیدن بر کل مرزهای ماهوی میان دو طبقه اساسی جامعه موجود، طبقه استثمار شونده و استثمارگر، طبقات کارگر و سرمایه دار است. کانون از ضرورت آزادی بیان سخن می راند. نوعی بیان و نوعی آزادی که دفاع از آن برای سرمایه دار به همان اندازه مهم است که برای برده مزدی اهمیت دارد!! چیزی که در عالم واقع غیر از ترفند هیچ چیز دیگر نیست. پیش تر گفتیم که آزادی بیان برای کارگر ساز و کار پیکار علیه سرمایه و برای نابودی نظام بردگی مزدی است. القاء این انگاره که گویا نمایندگان ادبی و فکری اپوزیسون های بورژوائی نیز دنبال همین بیان آزاد هستند، دقیقاً همان چیزی است که باید حتماً بر دروغ بودن، عوامفریب بودن و گمراه ساز بودنش تأکید کرد. حتماً گفته خواهد شد که در کانون هر کسی کار خود را انجام می دهد. « عیسی به دین خود و موسی به دین خویش» است. کارگر از زندگی و آرمان کارگری خود می نویسد و بورژوا نیز کمونیسم ستیزی و دفاع خویش از بربریت سرمایه داری را محتوای اثر ادبی خود می سازد. فرض کنیم چنین باشد!! بحث ما اصلاً بر سر این نیست. پرسش اساسی این است که این آدم ها در کنار هم چه می کنند و چرا اجتماع این دو، با این تضاد بنیادی طبقاتی قرار است « جنبش اجتماعی آزادی بیان و رشد آتی فرد و اجتماع » تلقی گردد؟!!

۴. هیچ نماینده آگاه ادبی، هنری و فکری طبقه کارگر راه خود را به سوی همراهی و همنظری با نمایندگان بورژوازی در این حوزه ها کج نمی سازد. درست به همین دلیل هم « کانون نویسندگان» هیچ گاه، به هیچ وجه و در هیچ سطح نهاد اجماع چنین افرادی نگردیده است. تردیدی نیست که کسانی و شاید هم کسان نسبتاً زیادی از طبقه بردگان مزدی به ویژه از دهه ۴٠ تا امروز به سوی کانون روی نهاده اند، اما این افراد به هیچ میزان مبارزه، اهداف، افق و انتظارات جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر را نمایندگی نمی نموده اند. بالعکس همگی با سر بورژوازی به جامعه، جهان، تاریخ و طبقات و مبارزه طبقاتی نگاه می کرده اند. این حرف مطلقاً متضمن کمترین تقلیلی در اهمیت آرمانخواهی و مبارز بودن افرادی مانند « گلسرخی»، « سلطانپور»، « پوینده» و حتی امثال « شاملو» نیست. دیکتاتوری ستیز بودن، عشق به رهائی و رفاه توده های کارگر با روایت سوسیال بورژوائی، آزادیخواهی خلقی و مانند این ها چیزی از بیخ و بن متفاوت با نمایندگی شعور و شناخت و پراکسیس آگاه طبقه کارگر یا جنبش سوسیالیستی ضد کار مزدی این طبقه است. واقعیت این است که چپ ترین گرایش درون کانون هیچگاه مرز انتقاد و اعتراض و آرمانخواهی اجتماعی خود را از محدوده همان دموکراسی طلبی خلقی سوسیال رمانتیسیستی اقشاری از بورژوازی آن سوتر نبرده است. کانون همواره محل گردائی آدم هائی بوده است که در نوشته های خود و در آنچه قلمرو ابراز هستی اجتماعی آنان بوده است حتی کلامی منتقد سرمایه و مناسبات بردگی مزدی نبوده اند. انتقاد به سرمایه پیشکش!! والاترین آرمان انسانی آنها، حتی از داربست خواسته ها، ایده ها و انتظارات بغایت سرمایه سالار احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی هم فراتر نرفته است. این تهمت نیست، فرض کنیم که این یا آن عضو کانون دعوی سوسیالیست بودن داشته است، حتی در این صورت محتوای کار ادبی و هنری وی از شعر گرفته تا رمان و نوول و نقد و فیلم و هر چیز دیگر همان بوده است که در قلمرو سیاست و مبارزه سیاسی توسط رفرمیسم چپ مسالمت جوی یا احیاناً میلیتانت دنبال شده است. فراتر از این، کانون به اعتبار آنچه همه اعضایش بر آن اجماع دارند جای چنین تلاش و جهتگیری نیست. نویسنده همان مقاله مورد بحث ما نیز در بند بند حرف هایش همین را تأیید می کند، همه دعوای او نیز این است که آدم اهل این رویکرد باید در رختکن کانون لباس و کفش و ساز و برگ رویکردش را از تن خارج سازد. تکلیف این نوع سوسیالیسم و سرمایه ستیزی نیز بسیار روشن است. سوسیالیسم بسیار معتبر اندرونی و سرمایه ستیزی بسیار شفاف طبقاتی که هیچ گاه و در هیچ کجا همراه دارنده خویش نیست!! هر کجا که حرف مبارزه علیه بی حقوقی زنان است باید غائب باشد، هر کجا بحث پیکار برای آزادی است باید لباس غیبت پوشد، به محض اینکه صحبت ستیز با جنگ، محیط زیست، حقوق کودکان و نوع این مسائل پیش آید باید از وجود آدم ها خارج گردد!! سوسیالیسم و سرمایه ستیزی اعجازآمیزی که نه این جهانی بلکه آن جهانی است. با توجه به همه این نکات، کانون جای اجماع نمایندگان فکری آگاه طبقات متضاد نبوده است، زیرا چنین اجماعی ممکن نیست. آنچه کانون انجام داده است نه ممکن سازی حتی رفرمیستی و سرمایه مدار این ناممکن بلکه چیز دیگری است. کانون مثل هر نهاد دیگر ساختار نظم سرمایه، افکار،افق ها، ارزش های سرمایه داری و در همین راستا روایت آزادی بیان بورژوازی را به عنوان روایت عام این مفهوم تبلیغ و ترویج و اعمال کرده است و این همان کاری است که طبقه سرمایه دار در همه عرصه های حیات اجتماعی انسان ها انجام می دهد. ترجیع بند کلامش همه جا این است که قانون، حقوق، مدنیت، دولت، قدرت، پارلمان و هر تعریفی از حق و حقوق و آزادی و ارزش های اجتماعی دارد مبین منافع همگان و پاسدار مصالح تمام انسان هاست.

۵. نویسنده مقاله ادعا کرده است که کانون می تواند و باید نهاد جنبش اجتماعی آزادی بیان باشد. این حرف دروغ است. سد راه آزادی حتی با همان روایت مسخ و کاریکاتوری بورژوائی آن، دیکتاتوری است، اما این دیکتاتوری نه پدیده ای ماوراء طبقاتی و نه یک سیاست ترجیحی طبقه مسلط بلکه تنها ساز و کار تأمین تسلط و موجودیت و بقای سرمایه داری است. در ایران نمی توان سرمایه سالار بود و بیرق جنگ با دیکتاتوری افراشت، دقیق تر بگوئیم خیلی ها مدعی این کار هستند اما آنان در زمره بدترین دروغگویان و عوامفریبان هستند. در اینجا مبارزه برای آزادی بیان فقط و فقط در ظرفیت جنبشی است که علیه اساس بردگی مزدی باشد. جنبشی که تسلط سرمایه را در همه اشکال اقتصادی و حقوقی و سیاسی و مدنی و فرهنگی و فکری و اجتماعی آن در کلیه عرصه های زندگی اجتماعی انسان ها آماج پیکار ریشه ای قرار دهد. کانون نه فقط ظرف این پیکار نیست، که درجه وحشت و هراسش از قبول چنین « اتهامی» صدها بار بیشتر از وحشت « جن» از « بسم الله » است. شاید گفته شود که « کانون نویسندگان ایران» یک نهاد منحل در ساختار نظم سیاسی حاکم نیست و با این نظم سر جدال دارد!! این حرف شاید نیمی از حقیقت را بیان دارد، اما با کتمان نیمی دیگر به دروغی فاحش تبدیل می گردد. کانون در نظم سرمایه به تمام و کمال منحل است. چیزی که عده ای و فقط عده ای از اعضایش دعوی عدم انحلال در آن دارند دیکتاتوری هار و درنده سرمایه داری است. نویسنده مطلب این را نفی نمی کند اما او از یاد می برد که این دیکتاتوری درنده و قتل عام سالار دیکتاتوری سرمایه است و مبارزه با ریشه های این دیکتاتوری کار مشتی رفرمیست راست اصلاح طلب نمی باشد.

٦. سخن از کانون به مثابه یک جنبش، ولو جنبشی راست و رفرمیستی این سؤال را هم پیش می کشد که راستی، راستی توده این جنبش کیست؟ آنچه زیر نام کانون در معرض دید عموم قرار دارد، شمار کثیری نویسنده و شاعر و آدم های اهل فیلم و تأتر و ترجمه است که تمامی داد و فریاد و آه و ناله آنان حول اعتراض علیه سانسور نوشته ها و ترجمه ها و سایر کارهایشان چرخ می خورد. در اینجا جمعیتی دست به دست هم نداده اند تا از آزادی بیان حتی همان آزادی مجعول و کاریکاتوری کل توده اهالی دفاع کنند. اگر چنین بود، باید با افرادی مواجه می شدیم که در شش گوشه جامعه محل سکونت خویش در جستجوی راه برای سازماندهی وسیع توده های اسیر خفقان و دیکتاتوری یا محروم از آزادی بیان و اندیشه و تشکل و تجمع و پیکار باشند. اگر چنین بود، باید هر عضو کانون را نه در لباس شاعر و نویسنده و فیلمساز یا نمایشنامه نویس که در هیأت یک فعال سیاسی ضد دیکتاتوری و پایمال شدن ابتدائی ترین حقوق انسانی تماشا می کردیم. اگر چنین بود باید این آدم ها در عرصه چنین فعالیت و مبارزه ای تکلیف خویش را با همه مسائل مربوط به این مبارزه، با تعریف آزادی بیان، مناسبات اجتماعی سد راه این آزادی، طبقه سرکوب کننده اش، تعلق اندرونی رژیم هار دیکتاتور با این طبقه، راه مبارزه واقعی برای تحقق این آزادی و همه چیزهای دیگر روشن می کردند. اما کانون مطلقاً دنبال این مسائل نبوده است و هیچ ربطی به هیچ کدام این موضوعات ندارد. دهه های متمادی است که این نهاد در جامعه گند و خون و وحشت سرمایه داری ایران از فقدان آزادی بیان شکوه می کند. نبود این آزادی قبل از هر چیز و بیشتر از همه چیز، چند ده میلیون نفوس طبقه کارگر و چند نسل توده های این طبقه را به روز سیاه نشانده است. کانون در کجا، چه وقت و در چه سطح از فاجعه سبعیت های اعمال شده علیه هر نفس اعتراضی این چند ده میلیون و چند نسل انسان ها سخن رانده است!! کانون نشینان در کجا حتی این توده عظیم بردگان مزدی را اصلاً آدم به حساب آورده اند. کارنامه کانون در این گذر تا چشم کار می کند تنفرآمیز و چندش بار است. بر همین اساس در پاسخ سؤال بالا که اگر کانون جنبش است توده این جنبش کیست؟ جواب واقعی این است که کانون نه یک جنبش اجتماعی و نه تشکیلات چنین جنبشی که صرفاً سکتی مرکب از آدم های اهل قلم است. آدم هائی که در این سکت جمع شده اند تا برای رفع موانع سر راه کار و کاسبی خویش با هم تلاش کنند. آدم هائی که می خواهند برای بهبود شرائط کار و معاش خود در چهارچوب قانونیت و نظم و قانونسالاری سرمایه داری تلاش نمایند، آزادی انتشار آثار نیز بارزترین و برجسته ترین شاخص برای حصول بهبود در این شرائط است. یک چیز را نباید از یاد برد. اینکه دیکتاتوری هار و حمام خون سالار سرمایه در اینجا به هیچ کس حتی به نخست وزیر و رئیس مجلس دیروزش هم رحم نمی کند، تا چه رسد به نویسنده و مترجم خواهان آزادی بیان. بر همین اساس فشار سهمگین این دیکتاتوری بر کانون نباید و نمی تواند سندی بر درستی اطلاق جنبش اجتماعی آزادی بیان بر آن به حساب آید.

٧. از نکات فوق که بگذریم گفتن چند کلمه در باره زمینه های اجتماعی وجود و موضوعیت یافتن کانون نویسندگان نیز لازم خواهد بود. نه فقط نهاد مذکور که پاره ای جنبش ها از جمله جنبش دموکراتیک زنان، جنبش علیه کار کودکان، بهبود محیط زیست، علیه جنگ، برای صلح و نوع اینها، به صورت موجود خویش و با مانیفست های اصلاح طلبانه، دموکراتیک و سرمایه مدار، در سراسر جهان و به طور اخص در جوامعی مانند ایران محصول افت، استیصال و فروماندگی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. این نهادها یا جنبش ها همگی بدیل باژگون نقشی است که طبقه کارگر بین المللی باید در این حوزه ها ایفاء نماید. مبارزه علیه بی حقوقی زنان عرصه ای از کارزار ضد کار مزدی توده های کارگر است. وقتی که این جنبش زمینگیر است و در این حوزه حضور ندارد، اپوزیسون های رفرمیست و سازشکار بورژوازی هستند که اعتراض زنان را فرموله می کنند، کل محتوا و بار ضد سرمایه داری این اعتراض را سلاخی می نمایند، آن را به جنب و جوشی در فاصله مرزهای منافع و قدرت و سود و حاکمیت نظام بردگی مزدی محصور می سازند. همین حکم در مورد همه قلمروهای دیگر اعتراض اجتماعی از جمله مبارزه علیه سانسور و خفقان، مبارزه برای تأمین آزادی های سیاسی و از جمله آزادی بیان صدق می کند. در غیاب جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر، رفرمیسم راست و چپ بورژوازی میداندار همه این قلمروها می گردد، در تمامی این حوزه ها دفتر و دستک راه می اندازد، سازمان و کانون و تشکیلات بر پای می دارد و توده های کارگر معترض را سیاهی لشکر و پیاده نظام راهبردهای رفرمیستی خود می سازد. « کانون نویسندگان ایران » نیز نهادی در همین راستا و فرا رسته از دل همین بدیل آفرینی ها و وارونه پردازی هاست. کانون پرچم « جنبش اجتماعی برای آزادی بیان و رشد آینده فرد و اجتماع » می افرازد زیرا که بیرق جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر در همه قلمروهای حیات اجتماعی انسان ها، از جمله قلمرو آزادی بیان پائین است، روایت ضد کار مزدی این آزادی مدفون است. توده های کارگر تمامی اشکال مبارزه خود علیه استثمار سرمایه و همه بی حقوقی ها و سبعیت های سرمایه داری را با چشم رفرمیسم نظر می اندازند و با راهبرد رفرمیستی پی می گیرند.
این حرف که « کانون نویسندگان ایران » نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان است!! بیان رفرمیستی تحریف آمیزی از آزادی بیان، از نقش کانون، از مبارزه واقعی برای آزادی بیان، از جنبش اجتماعی معینی که می تواند پرچمدار این آزادی باشد، از طبقه ای که نیروی مادی این جنبش است و از همه چیزهای دیگر است. گوینده سخن، بسیار صریح به توده های کارگر می گوید که راستی راستی، با منشور رفرمیسم راست سرمایه و با توسل به راهبردها و راهکارهای رفرمیستی اپوزیسون های بورژوازی نیز می توان علیه ریشه های واقعی سلب آزادی بیان جنگید!!! سخن مذکور بر این حقیقت شفاف پرده می کشد که ریشه سانسور و قتل عام همه آزادی ها و در بحث مشخص ما آزادی بیان فقط سرمایه است. جنگ برای حصول این آزادی نیز صرفاً در ظرفیت جنبشی است که آماده پیکار برای محو سرمایه داری باشد.

فعالین جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر

نوامبر ٢٠١١