افق روشن
www.ofros.com

!هژمونی طبقه‌کارگر یا شبح سوشیانس بررسیِ «فقر تحلیل»ها

عباس فرد                                                                                                              شنبه ٢٦ دی ۱٣٨٨


قسمت سوم

این نوشته قسمت سوم بررسی و نقدی است‌که از سه مقاله‌ی آقای محمد قراگوزلو با عنوان‌های «١٨ برومر یا ٢٢ خرداد؟»، «سرنوشت اصلاحات سیاسی‌ـ‌اقتصادی» و «جنبش اجتماعی جاری و فقر تحلیل ها» داشته‌ام؛ و قصد از نگارش آن اثبات این حقیقت و ادعاست‌که خیزش پساانتخاباتی و هم‌چنین جنبش جاریِ کنونی ـ‌ به‌مثابه‌ی یک جنبش اجتماعی‌ ـ ماوراءِ مبارزه‌ی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و دولتِ حافظ نظام سرمایه‌داری قرار دارد و در تمام ابعاد وجودی‌اش (گرچه نه الزاماً در تمام اجزا و افراد وجودی خویش) ارتجاعی و دست راستی است. در پایان قسمت دوم نوشتم:
«اما سبزهاْ گذشته از سازوکارهای اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی‌شان، در مناسباتی از تولید اجتماعی ماهیت و ریشه دارند که نه تنها برخاسته از رده‌های بالای خرده‌بورژوازی شهری و به‌ویژه برخاسته از خرده‌بورژوازیِ شهرِ تهران‌ هستند، بلکه تاریخ پیدایش‌شان نیز به‌استقرار جمهوری اسلامی برمی‌گردد؛ و ‌بقای‌شان نیز مشروط به‌اندکی دگرگونی در همین جمهوری اسلامی است.
«این‌ها (یعنی: سبزها) از لایه‌های بالای سه قشر نوپا در جمهوری اسلامی برخاسته‌اند: بافت‌های بورژوازی نوین ایران؛ رده‌ی پایینیِ آن‌ گروه‌هایی که رانت‌خوار نامیده می‌شوند؛ و صاحبان صنایعی‌که از پسِ تحریم‌ها، با کمک‌های نه چندان چشم‌گیر دولتی به‌نان و نوایی رسیده‌اند. بررسی ویژگی‌های این سه قشرِ تازه‌پا در تاریخ صدساله‌ی اخیر ایران را به‌‌دلیل حجم این نوشته می‌گذاریم برای قسمت بعد که شاید آخرین قسمت این مقاله باشد».
گرچه ‌روال آکادمیک و به‌اصطلاح منطقی بحث چنین می‌طلبد که این قسمت از مقاله را بلاواسطه با ‌بررسی خاستگاه و پایگاه طبقاتی‌ـ‌خرده‌بورژوایی جنبش سبزها و خصوصاً بررسی پایگاه و خاستگاه پیاده نظام این جنبش شروع کنم؛ اما ازآن‌جاکه منطق ـ‌به‌هرصورت‌ـ ذات مفهوم است و دگرگونی در مفاهیم نیز به‌‌‌روابط و مناسبات اجتماعی‌ و طبقاتی برمی‌گردد و با توجه به‌این مسئله که طی چند ماه گذشته مفاهیم تبیین‌کننده‌ و توضیح‌دهنده‌ی جنبش سبزها ـ‌حداقل در سطح‌ـ دگرگون شده‌اند؛ و هم‌چنین به‌این دلیل که آقای محمد قراگوزلو می‌پذیرد که «جنبش اعتراضی موجود، جنبشی ست...، با مشارکت آحادی از طبقات مختلف و به‌طور مشخص خرده بورژوازی شهری (طبقه ی متوسطه)»[تأکید از من است]؛ ازاین‌رو، قبل از بررسی خاستگاه و پایگاه طبقاتی خیزش‌گران سبز (که احتمالاً مقاله‌ی جداگانه‌ای را به‌آن اختصاص خواهم داد)، لازم است‌که به‌دو نکته‌ی اساسی بپردازم:
اول این‌که، حضور یک جنبش ارتجاعی و ضدانقلابی الزاماً بدین‌معنی نیست‌که همه‌ی افراد و آحاد شرکت‌کننده در آنْ ارتجاعی و ضدانقلابی‌اند. اما از این حکم درست نباید عکس آن را که نادرست و ارتجاعی است، نتیجه گرفت. چراکه با حضورِ پراکنده، ناچیز و غیرهژمونیکِ نیروهای غیرمرتجع دریک جنبش نیرومندِ ارتجاعی و دست راستی نه تنها نمی‌توان سدی در مقابل وجه مسلط و هژمونیک آن ایجاد کرد، بلکه حضوری از این دست ـ‌عملاً‌ـ ‌تقویت آن جنبش ارتجاعی را به‌همراه خواهد داشت. این دقیقاً شرایط و توازنی را نشان می‌دهد ‌که هم‌اکنون در ایران برقرار و جاری است. بدین‌ترتیب، همه‌ی آن افراد و گروه‌هایی که برطبلِ توخالیِ عمل‌گرایی انتزاعی و «مردمی» می‌کوبند تا کارگران و زحمت‌کشان را به‌‌درون حفره‌ی بورژوایی و دست راستی جنبش سبزها بکشانند ـ‌خواسته یا ناخواسته‌ـ در مقابله با ارتجاع سیاهِ خامنه‌ای‌ـ‌احمدی‌نژادی، هم‌سو با ارتجاع سبزِ موسوی‌ـ‌کروبی به‌زعامت ‌رفسنجانی عمل می‌کنند. در ادامه‌ با تفصیل بیش‌تری به‌این مسئله بازمی‌گردیم.
دوم این‌که، علی‌رغم چرخش‌های افزایش‌یابنده‌ی ٩٠ درجه‌ای از سوی افراد و گروه‌های موسوم به‌چپ، که در ٢٢ خرداد تصویری انقلابی از «جنبش میلیونی مردم» می‌پرداختند[١] و اینک با ‌تصویرپردازی‌های دموکراتیک از این جنبش ارتجاعیْ مواضع اولیه خودرا تااندازه‌ای رتوش می‌کنند؛ لازم به‌استدلال و تأکید است‌که ـ‌با توجه به‌تحولات چندماهه‌‌ی اخیر‌ـ هرچه بیش‌تر این جنبش ارتجاعی را مورد کاوش قرار می‌دهیم، در درون و بیرون آنْ کم‌تر به‌‌رابطه یا پتانسیل ترقی‌خواهی و دموکراتیک برمی‌خوریم. چراکه تعیین‌کننده‌تر از پیاده نظامِ خیابانی این جنبش که نهایتاً تاوان‌پرداز خواهد بود، عامل تعیین‌کننده‌ی بقا و تداوم این جنبشْ نیروهایی هستند که در درون ارگان‌های همین نظام جمهوری اسلامی دکان و دستگاه دارند، صاحب‌اختیار هستند و والامقام به‌حساب می‌آیند. برفرض که موسوی و کروبی و امثالهم از رهبری این جنبش کنار بروند و پیاده نظام خیابانی این جنبش از این جنایت‌کاران «عبور» کند؛ بااین وجود، بازهم این جنبشی است‌که در احیای جمهوری اسلامی، سرسپردگی‌اش به‌نظام سرمایه‌داری و کارکردِ ضدکارگری‌اش، پاره‌ی تن همین نظام است و به‌طور گسترده‌ای توسط مدیای تحت کنترل دولت‌ها و سرمایه‌های کلان حمایت و کانالیزه می‌شود. امروزه هرنوجوان اندکی آشنا به‌سیاست‌های بین‌المللی می‌داند که انگیزه‌ی حمایت مدیای معتبر جهانی از یک جریان اجتماعیْ اساساً به‌واسطه‌ی کانالیزه‌کردن آن جریان و مطلقاً به‌دلیل حفظ و گسترش منافع ‌سرمایه‌‌های کلان است و با کوچک‌ترین شائبه‌ی بروز آزادی‌خواهی (که بدون حداقلی از برابری‌طلبی بی‌معنی است) به‌سیاه‌چال فراموشی پرتاب خواهد شد. بنابراین، این جنبشْ نه تنها در رهبری، بلکه در کلیت بدنه، شبکه‌ی ارتباطی، جوهره‌ی وجودی‌، دیدگاه‌ مسلط و روند شکل‌گیری‌اش ارتجاعی بوده و هم‌چنان ارتجاعی خواهد ماند.
تاآن‌جاکه به‌آقای قراگوزلو برمی‌گردد، وی در پاراگراف یکی به‌آخر مقاله‌ی «"خیزش سبز" از رؤیا تا واقعیت»، این‌چنین نوشت: «درباره‌ی ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی موجود، چیستی جای گاه دموکراتیک آن و بررسی این مساله ی حیاتی که چرا کارگران به‌شکل طبقه در این جنبش حضور ندارند، اگر فرصتی پیش آمد سخن خواهم گفت». این فرصت برای آقای قراگوزلو پیش آمد و وی در مقاله‌ی «ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی جاری» فورمول‌بندی‌های زیر را ارائه کرد:
ـ «جنبش اعتراضی موجود، جنبشی ست توده یی و دموکراتیک، با مشارکت آحادی از طبقات مختلف و به‌طور مشخص خرده بورژوازی شهری (طبقه ی متوسطه)»؛
ـ «شاخص‌ترین مطالبه ی این جنبش کسب درجه یی از آزادی های سیاسی و فرهنگی ست (تا مقطع این متن)»؛
ـ «جنبش های دموکراتیک به‌طور بالقوه و مشروط در عصر امپریالیسم، مترقی‌اند»؛ ـ «جنبش‌های دموکراتیک معمولاً بدون طرح مطالبات اقتصادی و برنامه های سوسیالیستی شکل می گیرند»؛
ـ «در شرایطی مشخص و از طریق کنارزدن موانع صرفاً به‌واسطه ی حضور هژمونیک طبقه ی کارگر، می توان این جنبش ها را به‌سمت و سوی یک جنبش انقلابی ضدکاپیتالیستی سوق داد. بدون این هژمونی سخن گفتن از دموکراسی واقعی و توده یی ریشخندآمیز است»؛
ـ «تاکنون (آذر ـ ٨٨) نه طبقه ی کارگر ـ‌به شکل طبقه‌- در این جنبش مشارکت داشته و نه مطالبات اقتصادی مطرح شده است»؛
ـ «طرح این مطالبات نیازمند زمان، پیشرفت مادی وقایع و استمرار جنبش، کنارزدن ذهنیت‌های بورژوایی‌ـ‌لیبرالی، مبارزه با هژمونی لیبرال ها و کوششی دشوار برای حضور هژمونیک طبقه ی کارگر است. هدف فوری چپ از مشارکت در این جنبش ها تشکیل پرولتاریا به‌صورت طبقه و به‌منظور خلع ید سیاسی اقتصادی از کل طبقه ی بورژوازی است».
با این توضیح‌که شیوه‌ی بیان (نه الزاماً نگارش) آقای قراگوزلو چنین است‌که احکام متفاوت و نه چندان مرتبطی را به‌دنبال هم می‌آورد و با کمک چند نقل قول به‌نتیجه‌گیری می‌پردازد و عملاً استدلال را به‌خواننده وامی‌گذارد؛ ‌بررسی نظرات آقای قراگوزلو در مورد جنبش «توده‌یی و دموکراتیک»، یعنی جنبش سبزها، را با توضیح بیش‌تر نکته‌ی اول [از دو نکته‌ای که کمی بالاتر به‌آن اشاره کردم] آغاز می‌کنم:
هریک از اشیاء، نسبت‌ها و مجموعه‌های طبیعی یا اجتماعی به‌این دلیلْ شیء، نسبت یا مجموعه‌ی جداگانه‌ای به‌حساب می‌آیند که فراتر از جمع ساده‌ی خواص عناصر تشکل‌دهنده‌شان ـ‌در پروسه‌ی ترکیب و نفیِ عناصر شکل‌دهنده‌‌ی خویش‌ـ خاصیت منحصر به‌فردی می‌یابند که سازای کیفیت، پیچیدگی و ویژگی آن‌هاست. چراکه ـ‌اصولاً‌ـ «ترکیب» (برخلافِ مخلوط یا آمیخته‌ای از عناصر ناهم‌گون و ترکیب‌ناپذیر) به‌پروسه‌ای اطلاق می‌شود که ضمن نفی عناصرِ متکثر‌ و هم‌گون و قابل ترکیب، به‌اثباتی فراتر می‌رسد که یگانه، ویژه و پیچیده‌تر است. بنابراین، شناختِ انضمامی و پراتیک از یک شیء، نسبت یا مجموعه‌ی معین ـ‌فراتر از احتساب یا بررسی خواص عناصر متشکله‌‌‌ی آن که الزاماً در ترکیب نفی می‌شوندـ مستلزم دریافت چگونگی ترکیب، پروسه‌ی این ترکیب و ‌شرایطی است‌که به‌مثابه‌ی یک دستگاه بر ترکیب این عناصر محیط است. به‌عبارت دیگر، دریافت و شناخت از هرشیء، نسبت و مجموعه‌ای مشروط به‌‌ادراک ذات یا ربطِ ذاتی عناصری است‌که در کلیتِ ترکیب و نفی خویشْ سازای آن شیء، نسبت و مجموعه‌اند.
بدین‌ترتیب، صِرفِ تکیه به‌خواص عناصر شکل‌دهنده‌ی یک شیء، نسبت یا مجموعه، تمامی فاکتورهای لازم را برای شناختِ انضمامی و پراتیک آن در اختیار شناساگر نمی‌گذارد. زیرا در چنین شیوه‌ای از شناخت که عمدتاً به‌حواس تکیه می‌کند، عنصرِ تعیین‌کننده‌ی پروسه‌ی نفی، ترکیب و ربط ذاتیِ عناصر تشکیل‌دهنده‌ی «ترکیبْ» ذهناً حذف می‌شود و شناختِ حاصله اساساً پدیدارشناسانه و انتزاعی است. به‌بیان دیگر، شناختِ انضمامی و پراتیک از اشیاء، نسبت‌ها و مجموعه‌ها مستلزم گذرِ فرارونده از شناختِ حسی‌ و ‌منفعل پدیده‌ها و دریافتِ پروسه‌ی نفی عناصر اولیه ترکیب یا ربطِ ذاتی عناصر تشکیل‌دهنده‌ی در ترکیب است‌که عمدتاً عملی‌‌‌ و عقلانی است؛ چراکه گاه «ترکیب» پدیده‌هایی را از خود بروز می‌دهد که با بعضی از عناصر اولیه ترکیبْ شباهت دارند.
به‌طورکلی، در عرصه‌های گوناگون هستی مادی این احتمال و امکان وجود دارد که دو یا چند عنصرِ ـ‌حتی‌ یک‌سان و هم‌گون‌ـ به‌لحاظ تفاوت در پروسه‌ ترکیب و دستگاهی‌‌که ترکیب در آن صورت می‌گیرد، به‌نتایج مختلف و نایکسانی برسد. برای‌ مثال: «اسید بوتیریک و فورمیات دوپروپیل دو جسم مختلف هستند، ولی با وجود این هردو از عناصر واحد شیمیایی ترکیب یافته‌اند: کربن (C)، هیدروژن (H)، اکسیژن (O) و حتی ترکیب آن‌ها نیز به‌یک نسبت است، از این‌قرار: C4 H6 02»[٢]. گرچه این مثال به‌‌حوزه‌ی بسیار محدوی از طبیعت برمی‌گردد که موضوع بررسی شیمی آلی است؛ و فی‌نفسه حقیقت خاصی را در مورد نسبت‌های پیچیده‌ی اجتماعی و تبعاً ترکیب و راستای جنبش سبزها در ایران بیان نمی‌کند؛ اما همین قانونمندی ـ‌به‌صورت کلی‌تر، با پیچیدگی بیش‌تر و بروز متنوع‌تری‌‌ـ در مورد جامعه‌ی سرمایه‌داری و جنبش‌های اجتماعی (خصوصاً در ٣٠ سال گذشته) درستی خود را به‌اثبات رسانده است. براساس کلیت این قانونمندی و طبق مشاهدات متعدد[٣] گاهاً این امکان و احتمال وجود دارد که توده‌ی وسیعی از انسان‌ها (اعم از کارگر و زحمت‌کش و غیره) در یک ترکیبِ به‌لحاظ طبقاتی‌ـ‌تاریخی ناموزون و خودبیگانه، درعین جنگ و ستیز با هارترین و جنایت‌کارترین دولت‌ها و قدرت‌های جهانی و علی‌رغم جسارت‌ها و فداکاری‌های پرمخاطره، ضمن فقدان هرگونه‌ای از ترقی‌خواهی و دموکراتیزم، سازوکاری ارتجاعی نیز داشته باشند.
بارزترین شاخص همه‌ی جنبش‌های اجتماعی‌ـ‌سیاسی (‌‌فراتر از جهت‌گیری سیاسی، خاستگاه طبقاتی، مطالباتی که دارند و حتی تاکتیک‌هایی که به‌کار می‌برند) انسجام و تداوم اجتماعی آن‌ها (به‌مثابه‌ی یک جنبش یا ترکیبِ اجتماعی نسبتاً منسجم و هم‌گون) است. در واقع، تفاوت جنبش‌های اجتماعی‌ـ‌سیاسی با انواع خیزش‌های عصیانی‌ـ‌شورشی [که برق‌آسا شعله‌ می‌کشند و می‌سوزانند و در خاکستر خویش مدفون می‌گردند] در این است‌که جنبش‌های اجتماعی‌ـ‌‌سیاسی از سازوکار یا جان‌مایه‌ای برخوردار هستند ‌که متضمن انسجام، یک‌پارچگی و بقای نسبی (و چه‌بسا متغییر) آن‌ها‌ به‌مثابه‌ی یک جنبش اجتماعی‌‌ـ‌‌سیاسی معین است. این جان‌مایه یا سازوکار که هرجنبشی را در عرصه‌ی جامعه و سیاست خصلت‌نمایی می‌کند، چیزی جز هژمونی یا شبکه‌ی به‌هم‌پیوسته و هم‌آهنگی از مفاهیمِ جاری در آن جنبش نیست ‌که به‌مثابه‌ی یک دستگاه نظری می‌تواند به‌ابزار تبیین یا توجیه افراد و گروه‌هایی تبدیل شود که (‌ضمن داشتن افکار و انگیزه‌های گوناگون) اجزای یک جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی را تشکیل می‌دهند.
اگر «آب» به‌عنوان یک «ترکیبْ» در حوزه‌ی شیمی معدنی، برآمدی تثبیت شده ـ‌در نفی اکسیژن و هیدروژن‌ـ است؛ «هژمونی» نیز درعرصه‌ی جنبش‌های اجتماعی‌ـ‌‌‌سیاسی همان خصلت ترکیبی «آب» را دارد که در نفی اندیشه‌ها و انگیزه‌های عناصر متشکله‌ی یک جنبشْ به‌تثبیت می‌رسد. گرچه اکسیژن در ترکیب با هیدروژن آب را می‌سازد که بدون آن پیدایش و تداوم حیات غیرممکن است؛ اما همین اکسیژن و هیدروژن در شرایط و پروسه‌ی معین و متفاوتی از ترکیبْ می‌تواند به‌تولید آب سنگین یا دوتریوم منجر شود که خواص و کاربرد آن کاملا متفاوت و مصرف بلاواسطه‌‌اش نابودکننده‌ی حیات و زندگی است.
به‌طورکلی، مشاهدات تاریخی حاکی از این است که جنبش‌های اجتماعی‌ـ‌سیاسی، علی‌رغم هرمیزانی از رادیکالیزم طبقاتی‌ یا انقلابی، بدون یک سپهر هژمونیکِ سیستماتیک و نسبتاً جاافتاده در مقابل دستگاه حاکم دوام نمی‌آورند، به‌سرعت سرکوب می‌شوند و از تداوم بازمی‌مانند؛ چراکه عناصر متشکله‌ی چنین جنبش‌هایی (اعم از افراد یا گروه‌ها) بدون وجود و پذیرش نسبی یک هژمونی سیستماتیکْ به‌این امکان و موقعیت ‌دست نمی‌‌یابند که از پراکندگی عناصر اولیه یک «ترکیبْ» به‌ترکیبی یک‌پارچه، منسجم و نسبتاً پایدار فرابرویند و در ‌مقابل یک نیروی سازمان‌یافته و متشکل ایستادگی کنند. بنابراین، تصور یک جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی (منهای جنبه‌ی ترقی‌خواهانه، انقلابی یا ارتجاعی آن) بدون حضور و فعلیت یک هژمونی نسبتاً سیستماتیک و نسبتاً فراگیر بیش‌تر به‌تخیل و فانتزی شباهت دارد تا واقعیت. در این‌جا لازم است‌که به‌چند نکته در مورد «هژمونی» اشاره کنیم:
١ـ گرچه هژمونی (به‌مثابه‌ی سازوکار، جان‌مایه یا روح و روان ترکیب‌کننده و وحدت‌بخش یک جنبش سیاسی‌ـ‌اجتماعی) شبکه‌ی به‌هم‌پیوسته، هم‌آهنگ و سیتماتیکی از مفاهیم، باورها و ارزش‌های جاری در یک جنبش و در نتیجه نسبتاً مسلط برآن است؛ اما خاستگاه این مفاهیم، باورها و ارزش‌ها الزاماً طبقاتی است و به‌اشکال گوناگون از مبارزه‌ی دائم و ناگزیر کارگران برعلیه صاحبان سرمایه تأثیر می‌پذیرد. بنابراین، فعلیت هژمونیک در جنبش‌هایی‌که در جامعه‌ی سرمایه‌داری واقع می‌شوند، نهایتاً (نه الزاماً در همان اولین کلمات و واژه‌ها و نشانه‌ها) یا سمت‌وسوی کارگری دارند ویا براساس منافع بورژوازی شکل می‌گیرند و شکل داده می‌شوند؛ چراکه عمدگی دو طبقه‌ی کارگر و سرمایه‌دار همانند دو ستون برپانگهدارنده‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری مانع از بروز شکل دیگری از هژمونی است.
٢ـ گرچه گفتگو از هژمونی اقشار متوسط یا خرده‌بورژوازی در یک جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی غیرممکن نیست؛ اما نباید فراموش کرد که خرده‌بورژوازی [به‌ویژه در مرحله‌ی انحصارات سرمایه که به‌طور روزافزونی به‌‌مثابه‌ی «بافتْ» به‌‌جزئی از بدنه‌ی سرمایه بزرگ تبدیل می‌شود و نتیجتاً به‌طور روزافزونی ظرفیت ترقی‌خواهی‌ خود را از دست می‌دهد] بدون چراغ سبز بخش‌ها یا ارگان‌هائی از قدرت بورژوازی بزرگ ظرفیت چندانی برای حضور نسبتاً مستقل در جنبش‌‌های اجتماعی‌ـ‌سیاسی ندارد؛ و هر‌آن‌جا‌که به‌‌عنوان معرکه‌گردان نظری‌ـ‌هژمونیک یک جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی ظاهر می‌شود، معمولاً به‌منزله‌ی تابعی از بورژوازی بزرگ و کلیت سرمایه ـ‌به‌قصد فریب یا تهدید‌ـ توده‌های کارگر را نشانه می‌گیرد.
٣ـ گرچه کُنه، ریشه‌ و خاستگاه هرشکلی از هژمونی ـ‌در جامعه‌ی سرمایه‌داری‌ـ جهت‌گیری کارگری یا بورژوایی دارد و موضوعیت آن نیز ـ‌نهایتاً‌ـ تغییر یا تثبیت نظام سرمایه‌داری است؛ اما همواره این احتمال وجود دارد که بخشی از توده‌های کارگر به‌واسطه سازمان‌نایافتگی و ناخودآگاهی طبقاتی تحت سلطه‌ی مطلق هژمونی بورژوازی قرار بگیرند و فراتر از الزام زیستی فروش نیروی‌کار خویش، در خدمت‌گذاری به‌بورژوازی و نظام سرمایه‌داری بسیج گردند و برعلیه منافع آنی و به‌ویژه برعلیه منافع آتی خود سازمان داده شوند. حضور توده‌های منفرد یا بعضاً «متشکل» کارگری در جنگ‌های مختلف و برخی از جنبش‌های ارتجاعی نمونه‌هایی از چنین روی‌کرد محتملی است که اغلب با کمک خرده‌بورژوازی شکل می‌گیرد. ازاین‌رو، یکی از ابعاد مبارزه‌ی طبقاتی مبارزه با سلطه‌ی ایدئولوژیک بورژوازی برجامعه و به‌ویژه در رابطه‌ی درونی‌ـ‌بیرونی شبکه‌ی مناسبات کارگری است.
۴ـ گرچه شبکه‌ی به‌هم پیوسته‌ای از مفاهیم، باورها و ارزش‌هاْ جوهره‌ی هرگونه‌ای از سلطه‌ی هژمونیک است؛ اما این مفاهیم بدون شبکه‌ای از ارتباطات، امکانات، ابزارها و ادوات ارتباطی به‌مثابه سازوکاری سازمان‌دهنده (اعم از سازمانی، حزبی و غیره)؛ و هم‌چنین بدون یک زمینه‌ی تاریخی‌ـ‌اجتماعی‌ـ‌‌طبقاتی نمی‌توانند خاصیت هژمونیک پیدا کنند. بنابراین، هژمونی در یک جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی نمی‌تواند صرفاً سرشت مفهومی داشته و از سِنخ و جنس گفتار مُصلحانی باشد که در شیدایی خویشْ برفراز روابط و مناسبات مادی داعیه پیامبری دارند.
۵ـ حضور و وجود دو یا چند دستگاه هژمونیک در یک جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی واحد تناقضی در واقعیت و تعریف است؛ چراکه در چنین صورت مفروضی ـ‌الزاماً‌ـ با دو یا چند جنبش مواجه خواهیم بود که شاید ‌یک جبهه‌ی متحد و موقت را به‌وجود آورده باشند. هم استدلال نظری و هم واقعیت‌های اجتماعی نشان از این دارد که حتی تشکیل یک جبهه‌ی موقت هم هژمونی ویژه‌ی خودرا می‌طلبد که به‌مثابه جان‌مایه و سازوکار سیاسی می‌بایست همه‌ی خاصه‌های یک «هژمونی» فراگیر را داشته باشد.
٦ـ گرچه یک جنبش اجتماعی‌‌ـ‌سیاسی (در عام‌ترین صورت ممکن) متشکل از افراد و گروه‌های مختلف و گوناگونی است‌که هریک از آن‌ها به‌عنوان فرد یا گروه ـ‌فراتر از پایگاه و خاستگاه طبقاتی خویش‌ـ دریافت‌ها، طرح‌ها و انگیزه‌ها‌ی مخصوص به‌خود را دارند؛ اما نباید فراموش کرد که جزئی از یک جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی بودن، الزاماً بدین معنی است‌که هر فرد یا گروهی می‌بایست دریافت‌‌ها و انگیزه‌ها‌ی مخصوص به‌خودرا به‌زبان عمومی همان جنبشی که در آن شرکت دارد، بیان کند. این «زبان عمومی» خاصه‌ای هژمونیک دارد و می‌توان گفت که بخش لاینفکی از هژمونی جاری در هرجنبشی است. بنابراین، حضور در یک جنبش اجتماعی‌ـ سیاسی (‌بدون صف مستقل، شبکه‌ی مفاهیم و ارزش‌های اساساً متفاوت و مرزبندی روشن و قاطع در مقابل فعلیت هژمونیک آن‌‌) بدین‌معنی است‌که اراده‌های فردی یا گروهی ـ‌عملاً‌‌ـ تابعیت هژمونی جاری در آن جنبش را پذیرفته و توانایی‌ها و نتایج تلاش‌های خودرا در اختیار آن جنبش و هژمونی‌اش قرار داده‌اند تا تغذیه‌اش کنند و سلطه‌اش را گسترش بیش‌تری بدهند. ازاین‌رو، اولین گام در راستای مقابله و مبارزه با هژمونی مسلط بر هرجنبشیْ رهایی از زبان و ترند هژمونیک آن است ‌که بدون خروج از آن و تلاش برای ایجاد جنبش آلترناتیو غیرممکن می‌نماید.
٧ـ این امکان وجود دارد که در یک جنبش معین اجتماعی‌ـ‌سیاسی پاره هژمونی‌های مختلفی فعلیت و جریان داشته باشند؛ اما این پاره هژمونی‌ها نمی‌توانند هم‌سو نبوده و متناقض عمل‌ کنند؛ چراکه در این صورت (یعنی درصورت بروز تناقض بین پاره هژمونی‌ها) نه با یک جنبش واحد، بلکه ـ‌عملاً‌ـ با دو جنبش اجتماعی‌ـ‌سیاسی متنافر مواجه خواهیم بود که اگر امکان و ظرفیت ‌هم‌سویی با یکدیگر را نداشته باشند، ‌در خوش‌بینانه‌ترین صورت ممکن، صف‌آرایی نظری آن‌ها در مقابل یکدیگر الزامی است. نتیجتاً تصور هم‌زمان دو جریان هژمونیکِ متنافر در یک جنبش (مثلاً هژمونی انقلابی و ارتجاعی یا هژمونی ترقی‌خواه و واپس‌گرا) تخیلی، ذهنی و غیرواقعی است.
٨ـ سرانجام این‌که مقابله با فعلیت و سلطه‌ی هژمونیک بورژوازی در یک جنبش ارتجاعی تنها از طریق ایجاد هژمونی آلترناتیو (یعنی: هژمونی صراحتاً کارگری و کمونیستی) ممکن و میسر است. شرط‌های اولیه شکل‌گیری این مقابله‌ی هژمونیک عبارتند از: مرزبندی قاطع و همه‌جانبه‌ی نظری‌ـ‌عملی با شیوه‌ها و دیدگاه‌های بورژوایی (اعم از پوزیسیون یا «اپوزیسیون»)، طرح مطالبات عمومی توده‌های کارگر و زحمت‌کش در ابعاد هرچه وسیع‌تر، تلاش مؤثر در راستای سازمان‌یابی نهادهای توده‌ای و مستقل کارگری، تأکید نظری و عملی بر وحدت طبقاتی کارگران در مقابل جریانات خرده‌بورژوایی (که به‌مثابه ستون پنجم بورژوازی در درون جنبش کارگری) سازوکارهای تفرقه‌افکنانه را تحت عنوان تقابل گرایش‌ها پیش می‌کشند، فعلیت مستقل و روبه‌‌سازمان‌یابی فعالین کمونیست جنبش کارگری در رابطه با توده‌های کارگر و زحمت‌کش، گسترش تبادلات و ارزش‌های کمونیستی در تئوری و پراتیک؛ و نهایتاً ایجاد یک صفِ برآمده از همه‌ی این فاکتورهاْ که مقدمه‌ی انجام هریک از آن‌ها خروج اعلام شده از یک جنبش ارتجاعی است.
حال‌ که تا ‌اندازه‌ا‌ی در مورد چیستی، چگونگی، جای‌گاه، کارکرد و رابطه‌ی هژمونی در جنبش‌های اجتماعی‌ـ‌سیاسی گفتگو کردیم، بهتر است‌که به‌‌بعضی از مقالات آقای محمد قراگوزلو بازگردیم و نگاهی نقادانه به‌نظرات و تزهای وی در مورد جنبش سبزها داشته باشیم.
او بدین باور است‌که: الف) «جنبش اعتراضی موجود، جنبشی ست توده یی و دموکراتیک، با مشارکت آحادی از طبقات مختلف و به‌طور مشخص خرده بورژوازی شهری (طبقه ی متوسطه)»؛ ب) اگر با دید آمپریک هم نگاه کنیم، به‌این نتیجه می‌رسیم «که کارگران به‌مثابه و در قالب طبقه در صحنه‌ی [جنبش جاری] حاضر» نبوده‌اند؛ ت) «پتانسیل کارگر [نیز] در متن حرکت فردی تا حد یک بقال سقوط می کند» و حضور «فردی کارگران در تظاهرات خیابانی موقعیت آنان را تا حد یک شهروند معترض دموکراسی خواه تقلیل می دهد». بنابراین، طبق نظر آقای قراگوزلو که از بیان صریح‌ آن پرهیز می‌کند، جنبش سبزها اساساً یک جنبش خرده‌بورژوایی و شهری است. با استفاده از همان نگاه آمپریکی که آقای قراگوزلو را به‌این نتیجه ‌می‌رساند که جنبش سبزها یک جنبش خرده‌بورژوایی است، می‌توان به‌این نتیجه هم رسید که تمرکز توده‌ای این جنبش ـ‌نیز‌ـ در تهران بوده است. بنابراین، جنبش سبزها (منهای جنبه‌ی ترقی‌خواهانه یا ارتجاعی آن و منهای این‌که مرکز معنوی و قلب طپنده‌اش در کجا قرار دارد) عمدتاً جنبش خرده‌بورژوازی تهران‌نشین بوده است.
در یک جامعه‌ی ٧٠ میلیونی، جنبش نسبتاً پرشماری از خرده‌بورژواهای عمدتاً تهران‌نشین را درنظر بگیریم‌که نه تنها طبقه‌کارگر (به‌مثابه‌ی یک طبقه‌ی عمده‌ی اجتماعی) و روستانشینان (به‌عنوان بیش از 30 درصد جمعیت جامعه) در کنار جنبشیون قرار نگرفته‌اند، بلکه این جنبش در اغلب کلان‌شهرها و قریب به‌مطلق شهرستان‌ها نیز با خوش‌رویی مواجه نشده است؛ و از این مهم‌تر این‌که «بخش قابل توجهی از این خرده بورژوازی معترض با جمع آوری گشت ارشاد ـ‌چنان که موسوی و کروبی آن را سرلوحه ی شیپور تبلیغاتی خود ساخته بودند‌ـ به خانه [نیز] می رود». آیا این جنبش با معیارها و تحلیل‌های مارکسیستی، کمونیستی و کارگری ـ‌حقیقتاً‌ـ قابل توصیف به‌صفت «توده‌یی» است؟ آیا کاربرد صفت «توده‌یی» در مورد کمیت رو‌به‌کاهش خرده‌بورژواهای معترض در خیابان‌های تهران ترغیب به‌اصطلاح تئوریک و ضمنی آن‌ها و هم‌چنین هم‌سویی عملی با آن‌ها نیست‌؟ برای این‌که خلط مبحث نشود، لطفاً به‌‌«نکته‌ی اول» در آغاز این نوشته مراجعه کنید.
گرچه آقای قراگوزلو در مورد وجه به‌اصطلاح دموکراتیک جنبش سبزها استدلال یا فاکتور ایجابی و مشخصی ارائه نمی‌‌دهد، معهذا او این جنبش را نه تنها «توده یی»، بلکه «دموکراتیک» هم ارزیابی می‌کند: اگر این جنبش از منازعه‌ی دو جناح یا بلوک‌بندی موجود پرهیز کند و گریبان خودرا «از تقاضاهای طیف رنگین اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها، جمهوری خواهان، سوسیال دموکرات های راست، مشروطه خواهان، سلطنت طلبان و کلیه ی هم پالکی های شان بیرون» بکشد، آن‌گاه آقای قراگوزلو به‌این جنبش «امتیاز دموکراتیک می دهد»!؟ عین عبارت آقای قراگوزلو چنین است: «نگاه ایجابی من به ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی جاری شخصاً زمانی شکل کنکرت و روشن تری به خود می گیرد که فرض اثبات شده ی خود را بر پرهیز منازعه ی موجود از درگیری های دو جناح لیبرال (اصلاح طلب) کنسرواتیست (اصول گرا)، پی می-ریزد و به "خیزش سبز" از موقعی امتیاز دموکراتیک می دهد که گریبان خود را از تقاضاهای طیف رنگین اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها، جمهوری خواهان، سوسیال دموکرات های راست، مشروطه خواهان، سلطنت‌طلبان و کلیه ی هم پالکی های شان بیرون کشیده باشد».
شاید هم این یکی از شیوه‌های تحلیل به‌اصطلاح علمی‌ـ‌دانشگاهی است که در یک‌جا جنبش سبزها را صراحتاً «توده یی و دموکراتیک» اعلام می‌دارد، اما در جای دیگر شرط‌هایی را در مقابل آن می‌گذارد که هنوز متحقق نشده‌اند و چنین به‌نظر می‌رسد که قابل تحقق هم نباشند!؟ بدون این‌که قصد اساعه‌ی ادب به‌آقای قراگزلو را داشته باشم، مجبورم بگویم که این شیوه علی‌رغم احکام شداد و غلاظی که در باره تمامی تاریخ ۴٠ ساله‌ی چپ دارد[۴] و با همه بالا و پایین رفتن‌هایش، نامی جز یکی به‌نعل و یکی به‌میخ ندارد. حال که چنین برآوردی را از احکام آقای قراگوزلو پیش کشیدم، لازم است‌که این احکام را با دقت بیش‌تری مورد بررسی و واکاوی قرار دهیم. آقای قراگوزلو بدین باور است‌که: «در شرایطی مشخص و از طریق کنارزدن موانع صرفاً به واسطه ی حضور هژمونیک طبقه ی کارگر، می توان این جنبش ها را به سمت و سوی یک جنبش انقلابی ضدکاپیتالیستی سوق داد. بدون این هژمونی سخن گفتن از دموکراسی واقعی و توده‌یی ریشخندآمیز است»[ تأکید از من است]. بنابراین، تا زمان حاضر که «حضور هژمونیک طبقه ی کارگر» در جنبش سبزها واقع نگردیده و فعلیت ندارد، «سخن گفتن از دموکراسی واقعی و توده‌یی [در این جنبش] ریشخندآمیز است». بنابراین، جنبش سبزها ـ‌در حال حاضر‌ که طبقه‌کارگر در آن حضور ندارد و تحقق هژمونی آن واقع نیست‌ـ هرچه باشد، جنبشی دموکراتیک نیست. این تناقض غیرقابل توضیح را چگونه می‌توان توجیه کرد؟
مسئله را با دقت بیش‌تری بررسی کنیم: از یک‌طرف، جنبش سبزها ـ‌بدون قید زمانی‌، یعنی در کلیت موجود کنونی‌اش‌ـ «توده یی و دموکراتیک» ارزیابی می‌شود؛ و از طرف دیگر، بروز دمکراتیزم در این جنبش به‌حضور طبقه‌کارگر مشروط می‌شود و تأکید می‌گردد که بدون حضور این طبقه «سخن گفتن از دموکراسی واقعی و توده‌یی ریشخندآمیز است»! اما این ـ‌هنوز‌ـ همه‌ی مسئله نیست. داستان از این قرار است‌ که «به یک مفهوم و با اگر و مگر فراوان - چنان که مارکس نیز در "فقر فلسفه" آب بندی کرده - ممکن است کارگران در شرایط بغرنج اقتصادی سیاسی ایران امروز طبقه یی در برابر سرمایه باشند، اما هنوز به طبقه یی برای خود طبقه تبدیل نشده اند»[تأکید از من است]. بنابراین، بروز دموکراتیزم در جنبش جاری را باید به‌موقعی احاله داد که کارگران به‌غیر از این‌که در برابر سرمایه طبقه‌ای محسوب می‌شوند، برای خودشان هم به‌طبقه تبدیل شده باشند!؟ درنتیجه، خرده‌بورژواهای مظلوم چاره‌ای جز این نداشتند که برای «کسب درجه‌یی از آزادی های سیاسی و فرهنگی » آگاهانه به‌جنایت‌کاران کهنه‌کار همین رژیم رأی بدهند؛ و در دفاع از رأی «خود» به‌خیزش برخیزند، با مدیای تحت کنترل سرمایه‌های کلان دل بدهند و قلوه بگیرند[۵]، جنبش‌های مطالباتی [جنبش‌های کارگری، دانشجویی و جنبش زنان‌] را به‌معده‌ی جنبش سبزها بریزند، با این حرکت مکانیکی و فوق‌العاده مخرب‌تر از «قیام» مجاهدین در ٣٠ خرداد ٦٠ دینامیزم ویژه‌ی هریک از این جنبش‌ها را به‌اضمحلال بکشانند و سرانجام تمامی لجن نسبتاً ته‌نشین شده‌ی جمهوری اسلامی (اعم از علم‌الهدی‌ها و حسینیان‌ها و شریعتمداری‌ها) را دوباره به‌سطح بکشند تا رقص مرگ (خصوصاً پس از وقایع عاشورا) اکران تازه‌ای داشته باشد.
حال سؤال این است‌که وظیفه‌ی کارگران کمونیست و چپِ حقیقتاً جانب‌دار طبقه‌کارگر درمقابل این کلاف سردرگمی که آقای قراگوزلو ترسیم می‌کند، چیست؟ به‌زعم وی «هدف فوری چپ از مشارکت در این جنبش ها [یعنی: به‌طور مشخص جنبش سبزها، باید] تشکیل پرولتاریا به‌صورت طبقه و به‌منظور خلع ید سیاسی اقتصادی از کل طبقه ی بورژوازی» باشد. چرا چنین وظیفه‌ی را آقای قراگوزلو به‌عهده‌ی کارگران کمونیست و چپِ جانب‌دار طبقه‌کارگر می‌گذارد؟ برای این‌که «جنبش های دموکراتیک به‌طور بالقوه و مشروط در عصر امپریالیسم، مترقی‌اند»؛ و آقای قراگوزلو با شرط و شروط‌هایی‌که قابل تحقق نیستند، به‌جنبش سبزها «امتیاز دموکراتیک» داده است!! در پاسخ به‌این روش تحقیق ماورای علمی باید به‌آقای قراگوزلو یادآور شد که اولاًـ همه‌ی «جنبش‌های دموکراتیک» ـ‌در همه‌ی مراحل و مقاطع سرمایه‌داری و در همه‌جا‌ـ مترقی‌اند و اصولاً ترقی‌خواهی و دموکراتیزم هم‌بایی مفهومی دارند؛ و دوماً‌ـ این حکم شما که چپ‌ها باید با هدف فوری «تشکیل پرولتاریا به‌صورت طبقه» در این جنبش شرکت کنند، هیچ تفاوتی با دستورالعمل‌های عجیب و غریب و خواب‌نما‌گونه‌ی چپ خرده‌بورژوایی ندارد. اما از همه‌ی این‌ها گذشته، حقیقتاً چه رابطه‌ای بین «تشکیل پرولتاریا به‌صورت طبقه» و مشارکت فوری چپ در جنبش سبزها وجود دارد؛ و چگونه می‌توان با حضور در یک جنبش خرده‌بورژوایی گامی در راستای «تشکیل پرولتاریا به‌صورت طبقه» برداشت؟
شاید قصد آقای قراگوزلو این است‌که با تزریق طبقه‌کارگر به‌این جنبش نه هنوز دموکراتیک، روح «دموکراسی واقعی و توده‌یی» را به‌آن بدمد؟ اگر چنین باشد (که ‌احتمال آن چندان هم ضعیف نیست)، باید از آقای قراگوزلو سؤال کرد که آیا این شیوه‌ی برخورد با طبقه‌کارگر حقیقتاً سوشیانسی نیست؛ و اصولاً مواضع شما نسبت به‌جنبش سبزها چه تفاوتی با موضع‌گیری همه‌ی آن چپ‌هایی دارد که جا و بی‌جا مورد لعن و نفرین قرارشان داده‌اید و این‌چنین برآوردشان می‌کنید: «در منازعات اجتماعی غالباً حاشیه نشین»؟
به هرروی، آقای قراگوزلو تنها به‌‌اسکولاستیسیسمِ «درخود»ـ«برای خود» بسنده نمی‌کند و برای توجیه وضعیتی که خودرا به‌آن گرفتار کرده است، گریزی هم به‌لنین می‌زند تا بر«ضرورت» حضور چپ در جنبش سبزها (البته با هدف فوری «تشکیل پرولتاریا به‌صورت طبقه») تأکید بیش‌تری داشته باشد: {«توده های خرده بورژوا چاره یی جز متزلزل بودن بین بورژوازی و پرولتاریا ندارند. در تمام کشورها همواره چنین بوده است». لنین همچنین در مقاله ی "منشاء طبقاتی کاویناک های کنونی و آینده" نوشت: «هیچ جریان بینابینی در جامعه یی که در آن مبارزه ی سخت طبقاتی بین بورژوازی ـ پرولتاریا جاری ست نمی تواند وجود داشته باشد". توجیه دیگر حضور خرده بورژوازی بر پیشانی جنبش اجتماعی جاری ناشی از همین فقدان "مبارزه سخت طبقاتی..." است}[تأکید از من است]. بدین‌ترتیب، راز «عروج» و دنباله‌رَوی خرده‌بورژوازی عمدتاً تهران‌نشین از دارودسته‌ی رفسنجانی‌ـ‌موسوی و شبکه‌ی مدیای آشکارا ضدکمونیستیْ‌ این است‌که جامعه‌ی سرمایه‌داری ایران فاقد «"مبارزه سخت طبقاتی..." است»؛ و کارگران چنان‌که باید «سخت» مبارزه نمی‌کنند تا خرده‌بورژواها دچار پریشانی سیاسی‌ـ‌اجتماعی نشوند!! به‌راستی به‌این سینه‌چاکی برای طبقه‌کارگر و این‌گونه لنین‌شناسی هرمنوتیک که روی تاریخ ۴٠ ساله‌ی جنبش چپ و کمونیستی در ایران ـ‌نیز‌ـ خط بطلان می‌کشد، چه باید گفت؟
اولاً‌ـ لنین مقاله‌ی "منشاء طبقاتی کاویناک های کنونی و آینده" را در ‌تاریخ ٢٩ ژوئن ١٩١٧ (یعنی: چند ماه پس از انقلاب فوریه) نوشت که به‌هیچ‌وجه مشابهتی با وضعیت مبارزه‌ی طبقه‌کارگر در شرایط کنونی ایران ندارد؛
دوماً‌ـ با هیچ پارامتر، تعبیر یا تفسیری نمی‌توان خرده‌بورژوای آن روزگار را «که به‌نحوی رؤیایی و مبالغه‌آمیز در آرمانش "سوسیالیست" بوده و خود را به‌سهولت "سوسیالیست دمکرات" می‌خواند» با جنبش خرده‌بورژوایی‌ـ‌دست‌راستی کنونی که به‌لحاظ زایش فرهنگی عقیم و مقلد انحاط فرهنگی غرب است و هم‌چنین بدون وحشت از طبقه‌کارگر ـ‌صراحتاً‌ـ ضدکمونیست است و در رفتار و شعار و مناسبات اجتماعی‌ جلوه‌فروشی ضدکارگری می‌کند، مقایسه کرد؛
سوماًـ نفْس همین مقایسه نانی است‌که آقای قراگوزلو ـ‌شاید ناخواسته!؟ـ به‌جنبش ارتجاعی سبزها قرض می‌دهد؛
چهارماً‌ـ همین «عروج» دست‌راستی، ارتجاعی، ضدکمونیستی و ضد‌کارگری جنبش سبزها نشان از این دارد که اگر طبقه‌کارگر ایران به‌موقعیت کارگران پاریس در سال ١٨۴٨ دست یابد، خرده‌بورژوازی کنونی ـ‌اگر روال کنونی‌اش را ادامه دهد‌ـ نیازی به‌کاوینیاک برای سرکوب کارگران نخواهد داشت؛
پنجماً‌ـ بحث لنین به‌دنباله‌رَوی خرده‌بورژوازی از بورژوازی مربوط می‌شود و ‌هیچ‌‌گونه ربطی به‌نزاع جناح‌بندی‌های بورژوازی و تعویض مدل‌های سیاسی‌ـ‌اقتصادی ندارد که بستر اساسی خیزش سبزهاست؛
ششماً‌ـ پرسیدنی است‌که خرده‌بورژواهای سبز از وحشت کدام «شبح سرخ» کارگری یا کمونیستی به‌‌خشتک بخشی از بورژوازی و باند رفسنجانی چسبیده‌اند که در وجود خود بارزترین چهره‌ی آدم‌کشی، فساد، توطئه، غارت نیروی‌کار و رانت‌خواری در جمهوری اسلامی را به‌نمایش می‌گذارند؟
هفتماً‌ـ عین عبارت لنین چنین است‌که آقای قراگوزلو به‌تناسب نیاز نظری خود (یعنی به‌شیوه‌ی هنرمنوتیکی) از آن خوشه‌چینی کرده است: «خرده بورژوازی، متزلزل، وحشت‌زده از شبح سرخ و مجذوب فریاد علیه "آنارشیستها" نیروی اجتماعی اساسی دیگری را تشکیل می‌داد. خرده‌بورژوازی که به‌نحوی رؤیایی و مبالغه‌آمیز در آرمانش «سوسیالیست» بوده و خود را به‌سهولت "سوسیالیست دمکرات" می‌خواند (حتی این لفظ را اکنون اس آرها و منشویک‌ها هم برگزیده‌اند!) هراسناک از پذیرفتن رهبری پرولتاریای انقلابی، درک نمی‌کرد که ترس عنان اختیار او را به‌بورژوازی خواهد سپرد. زیرا هیچ جریان "بینابینی" نمی‌تواند در جامعه‌ای که در آن مبارزه‌ی سخت طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا جاری است، وجود داشته باشد، بخصوص وقتی که چنین مبارزه‌ای به‌ناگزیر با یک انقلاب شدت هم یافته باشد. و کل ماهیت موضع و آرمان طبقاتی خرده‌بورژوازی آن است که او در پی غیرممکن بوده، آرزوی محال یک "جریان بینابینی" را در سر می‌پروراند»[تأکید از من است].
حقیقت این است‌که آقای قراگوزلو ضمن این‌که جنبش سبزها را «توده یی و دموکراتیک» می‌نامد و این «رهنمود» را به‌‌چپ‌ها می‌‌دهد که باید در این جنبش شرکت‌ کنند، مقوله‌ی هژمونی طبقه‌کارگر را هم (به‌مثابه‌ی سوپاپ‌اطمینان) در بحث خود تعبیه می‌کند تا هرآن‌چه در آینده اتفاق بیفتد و به‌هرنحو متصوری که اوضاع بچرخد، او درستی آن را از پیش دیده باشد. آیا این هم نوعی از معامله نیست؟ برای این‌که چنین قضاوتی به‌بی‌انصافی تعبیر نشود، چند جمله‌ای هم در مورد مقوله‌‌ای تحت عنوان گذر جنبش سبز از دارودسته‌ی موسوی و جنبه‌ی به‌اصطلاح دموکراتیک آن می‌نویسم.
باتوجه به‌اینکه مفهوم «لیبرال» نزد آقای قراگوزلو بیش‌تر نئولیبرالِ اسلامی‌ـ‌ایرانی را (به‌مثابه‌ی جناح‌بندی تازه‌ای در نظام جمهوری اسلامی[؟]) به‌ذهن متبادر می‌کند؛ وی ضمن اشاره به‌«حاکمیت ذهنیت بورژوایی لیبرالی بر بخش‌هایی از "خیزش سبز"»، گفتگو از «تفکر ارتجاعی لیبرال ـ کنسرواتیست های "بازنده‌ی بازی انتخابات دهم"» و لزوم «مبارزه با هژمونی لیبرال ها»[۶]؛ درباره‌ی گذر جنبش سبزها از هژمونی دارودسته‌ی رفسنجانی‌ـ‌موسوی می‌نویسد: «نه طرح بی بنیاد "شبکه ها ی اجتماعی" موسوی و نه شرکت مشتاقانه ی کروبی در میتینگ ها و مجروح شدن، دلیل قانع کننده یی بر هژمونی بورژوازی لیبرال بر جنبش اعتراضی موجود نیست. طیف وسیع، متزلزل و بی-برنامه ی خرده بورژوازی - که حالا معرکه‌دار اصلی جنبش شده است، - با عبور از اصول حداکثری "نامزدان بازنده" در مراسم مختلف، نشان داده است که برای باورهای ایشان اعتبار چندانی قایل نیست». اگر از آقای قراگوزلو سوال کنیم‌که بنا به‌کدام فاکتور و نمودی به‌این نتیجه رسیده است‌که «معرکه‌دار اصلی جنبش» ـ‌یعنی: خرده‌بورژوازی متزلزل و بی‌برنامه‌ـ «از اصول حداکثری "نامزدان بازنده"» عبور کرده است، او پاسخ می‌دهد که خرده‌بورژوازی بی‌برنامه و متزلزل «به نمازجمعه می رود اما با کفش!! به روز قدس می رود با شعار ناسیونالیستی "جانم فدای ایران" (به زعم نگارنده ارتجاعی). به روز ١٣ آبان می رود با واکنش احساسی نسبت به دو دولت امپریالیستی حامی اصول گرایان».
این شیوه‌ی استدلال من را به‌یاد تعریف طنزآمیز یکی از دوستان در سال ۵٧ می‌اندازد که در گلایه از ولگاریسم رایج در میان چپ‌های ایرانی می‌گفت: بعضی از افرادی ‌‌که خودرا کمونیست می‌‌نامند، تفاوتشان با مردم عادی در این است‌که: سرپا می‌شاشند، عَرَق می‌خورند و چادر را از سرمادرانشان پایین می‌کِشند!؟
حقیقت این است‌که جنبش سبزها نه جنبشی برای انقلاب سیاسی یا اجتماعی؛ نه جنبشی برای رفرم در چارچوب همین جمهوری اسلامی؛ نه جنبشی برای یک تحول جدی در مناسبات سرمایه‌داری در ایران؛ و نه حتی جنبشی برای معامله‌ به‌معنای کاسبکارانه‌ و متداول کلام است. موضوعیت محوری این «جنبش» رانت‌خواری و بلع «مازاد» و ارزش‌اضافی به‌طور هم‌زمان است؛ و ضربان قلبش ـ نیز‌ـ با ستیز پشت پرده‌ی سران همین نظام جنایت‌پیشه تنظیم می‌شود. پیش‌زمینه‌ی نظری‌ این جنبشْ ادبیاتی است‌که در صدها کتاب و هزاران مقاله و تدریس‌های دانشگاهی ‌ـ‌در مقابله با جنبش کارگری و کمونیستی‌ـ «پایان تاریخ» را اعلام داشته‌اند. «دانش»آموختگان این جنبشْ دریافت هنری‌شان را از ولنگارترین تبیین‌های پُست مدرن می‌دزدند؛ نویسنده‌ی محبوب‌شان پائولو کوئیلو و میلان کوندراست؛ و تا آن‌سوی تصور مدیتیشن می‌کنند، ذِن‌باور هستند، در فرقه‌هایی همانند اِکین‌کار و امثالهم «سازمان» می‌یابند، به«خود»شناسی می‌نشینند، و فال قهوه را به‌عنوان تشخص و تبختر خویش برگزیده‌اند.
برخلاف بسیاری از تصویرپردازی‌ها که این جنبشْ خودانگیخته و خودجوش است، بستر اساسی «جهش» آن تحولات و تغییرات در جغرافیای سیاسی جهان است‌ که «عروج» اوباما گوشه ناچیزی از آن را نشان می‌دهد؛ و ریشه‌ی پیدایی‌اش به‌اقشاری از خرده‌بورژوازی برمی‌گردد که در نوسان متواتری از دلالی‌، ‌تحصیل‌ و دکان‌داری به‌خرده‌رانت‌خواری سیاسی و اقتصادی در عرصه‌ی تولید و تجارت و بوروکراسی انبساط یافته‌ است؛ و کارگر و زحمت‌کش و تهی‌دست را همانند زالوهای بیکاره‌‌ و ابلهی نگاه می‌کند که برای سلامت «جامعه» هم شده، می‌بایست نیمی از آن‌ها را به‌دریا ریخت. این جنبشی است که «شاه»‌راه اطلاعات و گَردنه‌ی ماهواره را در چنگ دارد؛ و روابط خانوادگی‌اش را در قالب پناهندگان مستغلات‌مدار در اروپا و کانادا و آمریکا ـ‌به‌اندازه‌ی کافی‌ـ گسترانده است تا نه تنها به‌منافع خود آگاهی یابد، بلکه به‌«خودآگاهی» هم برسد. ازهمین‌روست که «خودآگاهی»‌اش عین بیگانگی خودشیفته و انتلکتول‌‌نما‌ـ‌هالیودی است؛ و ده‌ها «اطاق فکر» و تلویزویون و رادیو، دائم تغذیه‌اش کرده‌اند؛ و در خودشیفتگی‌اش باکی از این ندارد که پایه همه‌ی جنبش‌های اجتماعی و طبقاتی را بجَود و تبادلات کارگری و سوسیالیستی را به‌زیر چرخه‌ی سرکوبی جنایت‌کارانه‌تر و سهمگین‌تری بکشد.
بی‌باکی این جنبش ـ‌در کلیت خویش‌ و به‌مثابه یک جنبش‌ ارتجاعی و دست‌راستی‌ـ تا آن‌جا خودشیفتگی می‌کند که باکی از این هم ندارد که صدها جوان رشید و شوریده خویش را در مقابل یک امتیاز احتمالی به‌قربان‌گاه بفرستد. و این‌چنین است‌که انسان، انسانیت و شعور انسانی به‌‌داو رانت‌های مورد مطالبه ـ‌اما هنوز به‌صراحت بیان نشده‌ـ گذاشته می‌شود.
سبزپوشان که ‌موسوی جنایت‌کار را شادمانه و پای‌کوبان به‌عنوان آلترناتیو «جامعه‌ی مدنی» و مورد حمایت دارودسته‌ی رفسنجانی انتخاب کرده بودند، پس از اعلام بازندگی‌شانْ با ظاهری آرام و ساکت به‌خیابان آمدند تا کسی را از مشروعیت بیندازند که هنوز فرصت کافی پیدا نکرده بود تا به‌اندازه‌ی موسوی و رفسنجانی دست به‌جنایت بزند؛ و ضمن بی‌ریشگی اشرافی‌اش، ادای «عدالت» خواهی در می‌آورد و حمایت از محرومان را ـ‌فریب‌کارانه‌ـ به‌پرچم سیاسی خود تبدیل کرده بود تا مانع بروز و انکشاف عدالت‌خواهی سوسیالیستی شود. گرچه محور اعتراض نه فریب‌کاری در عدالت‌خواهی، بلکه ترجیح مطلق مقوله‌ی «آزادی» برمفهوم «عدالت» بود؛ اما روند پیش‌بینی شده‌ی سرکوب، تشجیع، انگولک، اغراق در آدم‌کشی دولتی، تبلیغات وسیع رسانه‌های خارجی و افزایش شکاف در بین جناح‌ها و باندهای متشکله‌ی نظام جمهوری اسلامی ـ‌گام به‌گام‌ـ پرده‌ی آرامش و متانت را به‌کناری افکند و سبزپوشان موسوی‌مدار چهره‌ی پنهان و حقیقی ‌یک جنبش سیاسی عصبانی و خشمگین را به‌نمایش گذاشتند. عاشورا اوج بروز این خشم بود.
آری، هم‌اینک نیز جنبش سبز تااندازه‌ای عصبانی و خشمگین است. اما از این «عصبانیت» و «خشم» نه تنها انقلاب زاده نخواهد شد، بلکه می‌تواند زمینه‌ساز خشن‌ترین، مخرب‌ترین و ارتجاعی‌ترین کشمکش‌ها و تبادلات ضدانقلابی باشد. در هیچ مقطعی از تاریخْ عصبانیت و خشم به‌انقلاب یا رفروم راه نبُرده‌ است. گرچه خشم اقشار و طبقات صاحب امتیاز ـ‌در ‌سودای قدرت‌ـ می‌تواند میلیتاریزه شود و به‌جنگ داخلی، تشکیل دستجات فالانژ و لُبنانیزه کردن جامعه منجر گردد؛ اما دریغ از یک گام انقلابی یا اصلاح‌طلبانه که از این رویکرد محتمل زاده شود. بروز چنین احتمال ناچیزی نه تنها جان هزاران انسانی را به‌هدر می‌دهد که به‌لحاظ مقایسه‌ی بیولوژیک هیچ کمبودی از مارکس، انشتین یا ونگوگ ندارند، اما زمین سوخته‌ای را به‌جا می‌گذارد که از جنبه‌ی رویش ارزش‌های انسانی، انقلابی و سوسیالیستی همانند همان زمین‌هایی سوخته‌ای خواهد بود که بمباران شمیایی را از سرگذرانده‌اند.
دمیدن براین کوره‌ی انسان‌سوز به‌بهانه یا با عنوان رایکالیزه کردن جنبش سبزها ـ‌با قصد و نیتی‌ـ جنایت است؛ و همه‌ی آتش‌بیاران این معرکه‌ی ضدانقلابی و ضدانسانی در ریختن هرقطره‌خونی که از بینی هریک پیاده نظام و جوان‌های طرفین نزاع ریخته شود، مجرم‌اند.

*****

نقد و بررسی نقطه‌نظرات آقای محمد قراگوزلو را در این‌جا به‌اتمام می‌رسانم، چراکه شیوه‌ی ژلاتینی این نویسنده‌ی محترم در تحلیل و بررسی جنبش سبزها به‌گونه‌ای است‌که جایی برای نقد ایجابی و فرارونده‌ی نقطه‌نظرات خود نمی‌گذارد؛ و ـ‌در واقع‌ـ تلاش نقادانه را به‌نوعی مسابقه‌ی «کی بود، کی بود؛ ما نبودیم» تبدیل می‌کند که ادامه‌اش نه جذابیتی برای من دارد و نه نفع چندانی برای جنبش کارگری. نظرات آقای قراگوزلو مدافعان بی‌پرواتر و جسورتری هم دارد. شاید بهتر باشد به‌آن‌ها پرداخت.

عباس فرد ـ ١۵ ژانویه ٢٠١٠ (٢۵ دیماه ١٣٨٨) ـ لاهه

info@omied.net

پانوشت‌ها:
[١] آقای قراگوزلو در مقاله‌ی «جنبش اجتماعی جاری و فقر تحلیل ها» ‌نوشت: «واضح است که در جنبش اجتماعی جاری کارگران به‌طور وسیع مشارکت داشته اند. اصولاً در شهری مثل تهران وقتی‌که میلیون ها نفر به‌خیابان می آیند، نگفته پیداست‌که عناصر شکل‌دهنده‌ی چنین جمعیتی از طبقات مختلف اجتماعی و به‌ویژه طبقه ی کارگر صورت بسته است».
«از یک طرف معتقدم یکی از دلایل فوری مشارکت کارگران و زحمت کشان در جنبش اجتماعی جاری در همین اوضاع فلاکت بار اقتصادی توجیه پذیر است (حقوق ٢٦٣ هزار تومانی و خط فقر ٩٠٠ هزار تومانی) و از طرف دیگر گمان می کنم بدیهی ترین نتیجه ی وضع پیش گفته ـ‌که از هم‌اکنون افق تیره و تار آن پیداست‌ـ به‌بی کاری، تعمیق خطر [یا خط] فقر، تن‌فروشی، فساد، فلاکت، رکود تورمی، ورشکسته گی پی درپی صنایع؛ سقوط کشاورزی؛ افول خدمات و... خواهد انجامید»[تأکید از من است]. به‌طورکلی، تصویرپردازی آقای قراگوزلو از وقایع پساانتخاباتیْ جامعه‌ای در آستانه‌ی قیامِ انقلابی و با حضور وسیع کارگران را ترسیم (نه تحلیل) می‌کرد. اما این تصویرپردازی در مقالات بعدی او بیش‌تر روی مطالبات دموکراتیکِ خرده‌بورژوازی و خاصه‌ی ارتجاعی طیف گسترده‌ی لیبرال‌ها تمرکز یافت که معلوم نیست این طیف از کجا آغاز و به‌کجا خاتمه می‌یابد؟ به‌جز مقاله‌ی فوق‌الذکر از آقای قراگوزلو، می‌توان به‌قسمت اول و دوم مقاله‌ی حاضر هم مراجعه کرد: www.omied.net
[٢] کاپیتال: جلد اول، بخش نخست، فصل اول؛ ترجمه‌ی اسکندری.
[٣] «جنبش هایی که در حال حاضر در تبت (دالایی لاما)، تایلند، برمه، سین کیانگ، افغانستان (القاعده) جریان دارند؛ نمونه های بارزی از جنبش های اعتراضی با ماهیت عمیقاً ارتجاعی هستند که اگرچه در مواردی (به جز طالبان) مطالبات ظاهراً دموکراتیک دارند و با خشن-ترین دیکتاتوری های نظامی درگیر شده اند، اما واضح است که به دنبال ادغام در نظام سرمایه داری جهانی هستند». از مقاله‌ی درباره ی غیبت طبقه ی کارگر، محمد قراگوزلو؛ سایت تحلیلی البرز.
[۴] آقای قراگوزلو ـ‌در دفاع از کارگر و سوسیالیسم‌ـ شلاق‌کِش، سوار براسب عربی، و بی‌مهاباْ چپ را از ۴٠ سال پیش تاکنون (یا به‌عبارتی تا نقطه‌ی وجودی خودش) می‌کوبد. بدون این‌که قصد بررسی و تحلیل تاریخ ۴٠ ساله‌ی چپ یا افت‌وخیزهای آن را داشته باشم، ضروری است که به‌چند نکته اشاره کنم تا جوان‌های امروز داستان‌سرایی آقای قراگوزلو مورد چپ را با دقت بیش‌تری نگاه کنند. او می‌نویسد: «سوسیالیسم خلقی ایران در چهل سال گذشته همواره از سنت های مائوئی ـ لوکاچی تاثیر مستقیم پذیرفته است. این سوسیالیسم خرده بورژوایی زمانی برای کسب قدرت به کوه و جنگل و دهات زده و زمانی دیگر برای انتقال آگاهی طبقاتی به "کارگران ناآگاه" دمار از روزگار طبقه ی کارگر درآورده است»!؟ درمقابل این کیفرخواست سرهم‌بندی شده می‌بایست بگویم که: اولاً‌) در ایران ـ‌هیچ‌گاه‌ـ چپ لوکاچی وجود نداشته و حتی هم‌اکنون نیز بیش از ٩٠ درصد رهبران و فرماندهان گروه‌هایی که هنوز خود را به‌نوعی چپ می‌نامند، آثار منتشر شده‌ی لوکاچ به‌زبان فارسی را نخوانده‌اند.
دوماً‌ـ گرچه برخی از گروه‌ها، در مقطع بسیار کوتاهی، به‌تقلید از مائو یا چه‌گوارا به‌کوه و جنگل و دهات زدند و بعضاً قصدشان این بود که شهرها را از طریق روستا به‌محاصره دربیاورند؛ اما حقیقت این است‌که چپ در ایران حتی در روی‌کردها و خاستگاه خرده‌بورژوایی‌اش ـ‌نیز‌ـ این‌چنین هپروتی که آقای قراگوزلو توصیف می‌کند، نبوده است. به‌هرروی، قصد جنبش چریک‌های فدائی نه «کسب قدرت»، بلکه شکستن دیوار سکوت مطلق ناشی از سلطه‌ی استبداد آریامهری و ایجادِ «مطلق خلق» در مقابل «مطلق حکومتی» بود که کمابیش به‌این هدف فراطبقاتی دست یافت.
سوماً‌ـ این اتهام که چپ «زمانی دیگر برای انتقال آگاهی طبقاتی به "کارگران ناآگاه" دمار از روزگار طبقه ی کارگر درآورده است»، بیش از این‌که رنگ و نقش «انتقاد» داشته باشد، یک «انکار» آناگونیستی را به‌ذهن متبادر می‌کند. شاید بتوان چنین گفت که در گذشته ـ‌بعضاً و تااندازه‌ای‌ـ و هم‌اینک (در واقع از مقطع تشکیل سندیکای واحد) پاره‌ای از گروه‌ها [برای مثال: گروه‌هایی که کمیته‌های همبستگی با کارگران ایران (در کانادا، آمریکا، استرالیا و اروپا) را عَلَم کرده‌اند] در پس سرکوب دولتی دمار از سندیکای واحد و هفت‌تپه و دیگر تشکل‌ها و محافل کارگری درآورده‌اند؛ اما تسری آن به‌کلیت چهل‌ساله چپ و «طبقه کارگر» تحریف واقعیت است و از عنادی گنگ حکایت می‌کند. ماهیت این عناد هرچه باشد، فراموش می‌کند که شمشیر را ‌ـ‌مقدمتاً‌ـ باید در مقابل بورژوازی و کلیت نظام جمهوری اسلامی از نیام برکشید.
چهارماً‌ـ در مقابل این نتیجه‌گیری آقای قراگوزلو که «باهوده است که این سوسیالیسم اکنون غیبت طبقه ی کارگر در جنبش اجتماعی جاری را ناشی از "جهل کارگران" و سمپاتی به نئوکان ها می داند و...»، لازم به‌یادآوری است‌که من در قسمت‌ اول این مقاله نوشتم: {حقیقت این است‌که بخش قابل توجهی از کارگران ایرانی ـ‌علی‌رغم پراکندگی و نداشتن آگاهی طبقاتی‌ـ براساس تجاربی‌که در مقابله با سرکوب‌‌های ٣٠ ساله‌ی نظام سرمایه‌داری اسلامی (اعم از کارفرماهای ریز و درشت یا دولت‌های رنگارنگ) داشته‌اند، به‌طور هوشمندانه‌ گزینه‌ای را انتخاب کردند که نه تنها مرزهای منطق صوری و بازی در نقش عروسک‌های کوکی را به‌‌زباله‌دان پرتاب نمود، بلکه با انتخابِ پراگماتیستی‌‌ و درستِ عدم انتخاب بین «بد» و «بدتر»، زمینه‌ی رویش‌های آتی خودرا نیز فراهم‌تر ساختند. واقعیت این است‌که تنها احتجاجی که بسیاری از افراد و گروه‌های طرف‌دارِ «خیزش سبز» در جهت تبیینِ چرایی، چگونگی و میزانِ شرکت کارگران در آکسیون‌های خیابانی ارائه می‌کنند، همان حکمِ اعتباریِ به‌خیابان آمدن «میلیون‌ها نفر» در تهران است‌که براساس دستگاه قیاسات منطق صوری چنین نتیجه‌ می‌گیرند که: پس، می‌بایست کارگران هم به‌طور وسیع در میان این جمعیت میلیونی[؟] حضور داشته باشند!؟}
[۵] «دلیل دیگر غیبت طبقه ی کارگر در جنبش اعتراضی جاری، حضور سیاسی اصلاح طلبان و کل جبهه ی لیبرالیسم ایرانی ست. این جبهه-ی گسترده که به ترز واضحی از سوی مدیای جهان سرمایه داری حمایت می شوند نه فقط در گذشته و امروز به منافع کارگران پشت پا زده-اند – حداکثر سکوت فرموده اند – بل که اساساً به لحاظ طبقاتی نیز نمی توانند تحت هیچ شرایطی متحد - حتا متحد مقطعی - طبقه ی کارگر قلمداد شوند»[تأکید از من است]. مقاله‌ی درباره ی غیبت طبقه ی کارگر، محمد قراگوزلو؛ سایت تحلیلی البرز.
[٦] «بی شک آزادی سیاسی با توجیهات پیش گفته برای طبقه ی کارگر از اهمیت حیاتی برخوردار است.... بی اعتنایی "خیزش سبز" با خوانش لیبرالی به این مطالبات ابتدایی، دقیقاً مبنای اطلاق ارتجاعی بودن این خیزش در تحلیل های نگارنده است»[تأکید از من است]؛ مقاله‌ی درباره ی غیبت طبقه ی کارگر، محمد قراگوزلو؛ سایت تحلیلی البرز.