از میان نظریهها، تحلیلها و راهکارهای گوناگونی که در جریان خیزش خونین اخیر شکل گرفت، مقولهی «اعتصاب عمومی» یکی از شایعترین آنهاست. براساس این نظریه طبقهکارگر باید بههمراه همهی دیگرنیروها دست بهیک اعتصاب عمومی و سراسری بزند تا نقشی کارساز در این خیزش بازی کرده و سرانجامی قطعی بهآن داده باشد. نقطهی آغازین یا محوری اینگونه تحلیلها و نظریهپردازیها «تقلب آشکار اصولگرایان در انتخابات دورهی دهم و اعلان ریاست جمهوری احمدی نژاد»[١] است. همهی اینگونه تحلیلها بهنوعی چنین نتیجه میگیرند که دورهی دهم ریاست جمهوری «مرگ انتخابات» در نظام جمهوری اسلامی و درعینحال «افشای چهرهی عریان... آن برای تمامی مردم»[١] بوده است. برای مثال امین قضایی (از فعالین دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب) در یادداشت کوتاهی بهنام «اعتصاب عمومی»[١] همین نسخهی اعتصاب عمومی را برای کلیت جامعه و از جمله برای طبقهکارگر ایران مینویسد.
بهنظر من یادداشت امین نمونهی تیپیکی از اینگونه نوشتههاست؛ و میبایست با دقت بیشتری مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرد. اما قبل از اینکه بهیادداشت امین قضایی با دقت بیشتری نگاه کنیم، لازم بهیادآوری استکه انتخاب این یادداشت صرفاً بهاین دلیل نبوده است که نمونهی تیپیکی در مورد معینی است. از میان نوشتههاییکه بهخیزش اخیر پرداختهاند، نمونههای تیپیک بسیار است؛ اما امین بهنوعی بازتابکنندهی اندیشهها، دریافتها و آرزومندیهای ردهی معینی از نسل جوانتر استکه پیش از خیزش اخیر هم عصیانگر بودند و نظم موجود را در عرصهی اندیشه و هنر و آکسیون بهچالش کشیدند؛ و علیرغم اینکه از جانب برخی از «چپ»ها سیلی خوردند و توسط وزارت اطلاعات رژیم شکنجه شدند، بازهم پای فشردند و مقاومت کردند و افتان و خیزان بهراه خویش ادامه دادند. با این وجود، جوهرهی نگاه و استدلال امینِ جوانتر همان پارامترها و راهکارهایی استکه خردهبورژواهای خزیده بهدرون جنبش کارگری پیش میکشند. گرچه سن و سال در تصحیح موضعگیریهای اجتماعیـطبقاتی بیتأثیر نیست، اما تفاوت اساسی در این است که امین بهواسطهی تلاشهای اندیشمندانهاش هنوز امکان دریافت حقیقت را از دست نداده و خردهبورژواهای خزیده بهدرون جنبش کارگری در بحبوحهی یک اسبابکشی اساسی قرار گرفتهاند.
امین یکی از فعالین «دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب» است که در ١٣ آذر٨٦ پرچم آزادیخواهی و برابریطلبی را زیر دماغ احمدینژاد و وزارت اطلاعاتاش بهاهتزار در آوردند؛ و عملاً نشان دادند که بدون بازی در شکاف بین بلوکبندیهای قدرت و «تقلب آشکار... در انتخابات» هم میتوان این جرثومهی جنایت و ارعاب و استثمار را بهمبارزه طلبید. او در ایران زندگی میکند و من نیز برای این جریان دانشجویی احترام بسیاری قائل بوده و هستم.
امین قضایی یادداشتاش را با «تقلب آشکار اصولگرایان در انتخابات دورهی دهم» شروع میکند تا چنین نتیجه بگیرد که «دهنکجی آشکار جمهوری اسلامی بهرای میلیونها مردم، حقانیت طرفداران تحریم فعال را نشان» میدهد. این اولین خطای امین است؛ چراکه اثبات حقانیت تحریم انتخابات در نظام جمهوری اسلامی نیازی بهاینهمه آزمونهای مکرر در مکرر نداشته است. حتی قبل از استقرار این نظام هم قابل پیشبینی و دریافت بود که جمهوری اسلامی آشکارا بهرأی مردم «دهنکجی» خواهد کرد[٢]. بههرروی، ورای پیشبینیهای درست یا غلط، رفراندم «آری» یا «نه» در ١٢ فروردین ١٣۵٨ در مقابل چشم همگان نشان داد که انتخابات در نظام جمهوری اسلامی بیشاز هرچیز بهدنبال کمیت پرشمارتری از رأیدهندگان استکه بهواسطهی آن مشروعیت بهاصطلاح مردمی بیابد و در عرصهی منطقهای و بینالمللی بیشتر گردوخاک کند. اشتباه دیگر امین در این استکه با استفاده از مفاهیم برخاسته از دموکراسی بورژوایی، عدم مشروعیت نظام جمهوری اسلامی را از تقلب در انتخابات و نه وجودِ جنایتکارانه، استثمارگرانه و ضدانسانیاش نتیجه میگیرد.
امین با نگرانی از «سازشکاریهای قریبالوقوع جریان اصلاحطلب»، «بهترین راهحل برای کانالیزه کردن این حرکت خودانگیخته و تبدیل آن بهیک جنبش سازمانیافته تودهای را در اعتصاب عمومی» میبیند. او تأکید میکند که «خاستگاه این اعتراض، دفاع از یک جناح حکومتی نیست چه آنکه تمامی دلایل رای دهندگان رای سلبی بهفاشیسم بود. این طغیانی خودانگیخته است و هیچکس رهبری آنرا برعهده ندارد نه اصلاح طلبان و جناحهای راستگرا و نه نیروهای چپ و رادیکال. قیام خودانگیخته شعلهای است مهیب و فراگستر اما زود بهخاموشی میگراید». اشتباه اساسیتر امین در این استکه کنشهای انتخاباتی را بهمحور «رای سلبی بهفاشیسم» میکشد و ناخواسته مدال ضدفاشیستی و ترقیخواهی بهگردن میرحسین موسوی میاندازد. اگر رأی دهندگانْ «رای سلبی بهفاشیسم» را تقدیم میرحسین موسوی کردهاند، پس دارودستهی احمدینژاد فاشیست و موسوی ـکمابیشـ ضدفاشیست است. در ادبیات سیاسیِ چپ، ضدفاشیستها در مقابل فاشیستها، همواره ترقیخواه بودهاند؛ و تاریخ گواه این است که در بسیاری از مواقع رهبری کمونیستها را در جبههی ضدفاشیستی پذیرفتهاند. آیا خیزش اخیر دارای چنین خاصه و پتانسیلی است؟
از برآیندِ دو حکمِ «تقلب آشکار... در انتخابات» و «رای سلبی بهفاشیسم» میتوان چنین نتیجه گرفت که بخش اعظم رأیدهندگان، رأی خود را بهموسوی دادهاند؛ و بدینترتیب، از او یک رهبر ساختهاند تا مبارزهی ضدفاشیستی آنها را هدایت کند. اگر این استنتاج غلط نباشد (که نیست)، پس چگونه میتوان پذیرفت که «این طغیانی خودانگیخته» بوده است؟ از همهی اینها گذشته، لابد میرحسین موسوی کمابیش دارای وجنات و سکنات ضدفاشیستی بوده استکه آدمها «رای سلبی بهفاشیسم» را بهاو تقدیم کردهاند!؟
امین جوهرهی خیزش اخیر و وظیفهی مبارزین آزادیخواه سیاسی را چنین ارزیابی میکند: «خشم و قیام مردم تنها بهسبب شکست اصلاحطلبان یا تبدیل انتخاب درون جناحی بهانتصاب یکجانبه از سوی رهبری نیست، این خشمی استکه از سالها سرکوب و اختناق فوران کرده و وظیفهی مبارزین سیاسی آزادیخواه این است که مطالبات این حرکت عظیم اعتراضی را رادیکالیزه کرده و در جهت نفی کلیت رژیم استبدادی هدایت کنند». با توجه بهقید «تنها» در ابتدای این نقل قول [یعنی: آنجاییکه مینویسد: «خشم و قیام مردم تنها بهسبب شکست اصلاحطلبان یا تبدیل انتخاب درون جناحی بهانتصاب یکجانبه از سوی رهبری نیست»]
میتوان چنین نتیجه گرفتکه گرچه «خشم و قیام مردم» بهدلیل «سالها سرکوب و اختناق فوران کرده» است؛ اما بههرصورت بیربط به«تقلب آشکار... در انتخابات» و «انتصاب رهبر» هم نبوده است. نه تنها امین، بلکه همهی آن دیگرانی که مانند امین خیزش اخیر را مثبت و با پتانسیل ترقیخواهی ارزیابی میکنند و انتظار تبدیل آن بهیک حرکت انقلابی را دارند، در مورد همین ربط ساده سکوت میکنند. مگر این اولین باری استکه رهبر «انتخابات درونجناحی را بهانتصاب یکجانبه تبدیل» میکند؟ مگر اساس ولایت فقیه جز همین «تبدیل انتخاب درون جناحی بهانتصاب یکجانبه از سوی رهبری» نیست که میبایست موجآسا در همهی نهادهای اجتماعی بهجریان بیفتد؛ و ارادهی آحاد، اقشار و طبقات پایین جامعه را بهزیر مهمیز مطلق سرمایه بکشد؟ اگر چنین است (که هست) پس چرا کارگران، زحمتکشان و دیگر نیروهای تحت ستم و استثمار پیش از این برعلیه همین انتصابات ریز و درشت و تبعات آن که روی پوشت و گوشتشان حس میکنند، خشگمین نشدند و بهقیام برنخاستند؟ مگر دستگاههای دولتی و سرکوب (از خمینی گرفته تا موسوی و خامنهای و احمدینژاد و غیره) استفاده از خیزش ١٨ تیر ١٣٧٨ یا ١١ اردیبهشت سال گذشته را بهعنوان بهانه و فرصت ممنوع کرده بودند که مردم منتظر ماندند تا «تقلب آشکار... در انتخابات» بهوقوع بپیوندند!؟
نتیجه اینکه: ربط بین «تقلب آشکار... در انتخابات» با خیزش اخیر (حتی در تحلیل امین) چندان هم کم اهمیت نبوده است؛ سکوتِ تبیین نشده و غیرایضاحی آن، در خوشبینانهترین حالت ممکن حاکی از نوعی رندی سیاسی استکه احساس را برمیانگیزد تا در جواب تعقل انقلابی دریافت کند. بههرگونهای که بررسی و قضاوت کنیم، آشکار و معقول است که این شیوه نه تنها بهسازماندهی انقلابی و خودآگاهی طبقاتی راه نخواهد بُرد، بلکه بهطور خزیدهای در پشت خیزشی قرار میگیرد که بهلحاظ ایدئولوژیک (علیرغم ضدیتاش با دارودستهی خامنهایـاحمدینژاد) آشکارا ارتجاعی است. توقع من از امین قضاییکه خودرا عقلاندیش و فیلسوفی فراتر از احساسگرایی میداند، این است که فراتر از احساس، بهجنبهی استدلالی و معقول کلام نگاه کند.
گرچه امین از خیزش اخیر، «افشای چهرهی عریان فاشیسم و روح نظامیگری آن برای تمامی مردم» را نتیجه میگیرد و بدینطریق از مقابلهی «مردم» (البته در حذف هویت طبقاتی مردم) و «کلیت رژیم استبدادی» (اینجا هم در بیهویتی طبقاتی مستبدین) گفتگو میکند؛ اما با تأکید برمسئلهی «تقلب آشکار... در انتخابات» و تکرار آن با عبارت «تقلب گستردهی» انتخاباتی، بههمان ربط در سکوت فرو رفتهای اذعان میکند که در پاراگراف بالا بهآن اشاره کردم. گرچه این ربط در مورد نحوه، میزان و چگونگی «تقلب آشکار... در انتخابات» تحلیل یا حتی یک تصویر سادهای هم ارائه نمیکند؛ اما خواهـناخواه و بهطور ضمنی میپذیرد که تعداد آرای احمدینژاد بهآن اندازهای بوده استکه با «تقلب آشکار» و «انتصاب یکجانبه از سوی رهبری»، رئیس جمهور دورهی نهم را بهعنوان برندهی «انتخاب درونجناحی» از صندوقهای دورهی دهم انتخابات بیرون بیاورد و بهعنوان رئیس جمهور منتخب «انتصاب» کند. بنابراین، علیرغم اندازه و نحوهی تقلب در انتخابات، بههرصورت تعدادی از رأیدهندگان بهاحمدینژاد رأی دادهاند و بدینطریق (گرچه بهواسطهی اغوا، فریب، توهم یا وابستگی) از او حمایت کردهاند و بهاحتمال بسیار قوی نه تنها در «اعتصاب عمومی» شرکت نخواهند کرد، بلکه بیم آن میرود که بهمقابله با آن نیز برخیزند.
از آنجاکه اکثر قریب بهاتفاق بررسیها، تحلیلها و حتی بعضی از گزارشهای طرفداران «موج سبز» حاکی از این است که بخشهایی از تهیدستان شهری و روستایی (صرفنظر از میزان، کمیت و وضعیت طبقاتی آنها) بهاحمدینژاد رأی دادهاند؛ ازاینرو، در این لحظهی خاص گفتگو از اعتصابیکه عموم مردم در آن شرکتکنند، منتفی است. بنابراین، باید گسترهی «اعتصاب عمومی» را بهآنهایی محدود کرد که بهبهانهی موسوی «رأی سلبی بهفاشیسم» دادهاند؛ و اعتصابشان ـعملاًـ مقابه با آنهایی است که فریب احمدی نژاد را خوردهاند و او را علیرغم «چهرهی عریان فاشیسم و روح نظامیگری»اش، انتخاب کردهاند.
بهبیان دیگر، اگر یک اعتصاب گستردهی فرضی هم شکل بگیرد، بازهم بهدلیل مقابلهاش با آن عدهای که بهاحمدی نژاد رأی دادهاند، نه تنها بهتنهایی نمیتواند «این حرکت خودانگیخته» را به«یک جنبش سازمانیافته تودهای» فرابرویاند، بلکه این احتمال خطر را هم در درون خود دارد که تضادهای فرعی و درونطبقاتیِ کارگران و زحمتکشان جامعه را بهآنتاگونیسم بکشاند.
این آنتاگونیسم بههرصورتیکه واقع شود، بهدنبالهی جنگ قدرت بلوکبندیهای طبقهی حاکم تبدیل میشود؛ و مانع تازهای در راستای «یک جنبش سازمانیافته تودهای» خواهد بود. در این مورد تنها چارهی بهاصطلاح منطقی این استکه از پیش و یکسره دور همهی آنهایی را که بهاحمدی نژاد رأی دادهاند، خط بکشیم؛ و تقابل با نظام را بهتقابل بین رأیدهندگان تبدیل کنیم که این نیز چیزی جز دامن زدن بهشکاف در پائین جامعه و انحلال مبارزهی طبقاتی در جنگ بلوکبندیهای قدرت طبقهی حاکم نیست. بههرروی، وقتی «رأی سلبی بهفاشیسم» و مقابله با «چهرهی عریان فاشیسم و روح نظامیگری» مطرح است، ضمناً پذیرفتهایم که احمدینژاد ـنیزـ رأیدهندگانی داشته و چندان هم بیبهره از پایه «مردمی» نبوده است. چراکه «فاشیسم» بدون پایه بهاصطلاح مردمی، بیشتر جنبهی منطقی و فلسفی دارد تا بیانکنندهی یک رویکرد سیاسی یا اجتماعی باشد. «فاشیسم» را کلاً بهدوگونهی جامعهشناختی و فلسفی میتوان تعریف کرد: یکی (جامعهشناختی)، سلطهی هژمونیکـآرمانی بورژوازی ورشکسته براساس آرمانباختگی خیل وسیعی از خردهبورژواهای خانهخراب و عصیانزده که نوای جاودانگی مالکیت خصوصی، تداوم ابدی رابطهی کار و سرمایه و رونق همهجانبه را سرمیدهد؛ و دیگری (فلسفی)، ماورائیتگرایی و ماورائیتباوری یا حاکمیت «مفهوم» بر «رابطه»، که با حذف استشهاد عقلی، پراتیک را حذف میکند و تصویری پیشبودی از هستی ارائه میکند. صرفنظر از میزان درستی یا کفایت این دو تعریف؛ آشکار استکه امین واژهی فاشیسم را در معنای جامعهشناختیاش بهکار میبرد و مفهوم فلسفی آن را مد نظر ندارد.
بهطورکلی، آنجاکه پای فاشیسم بهمثابهی یک رویکرد اجتماعیـسیاسی در میان است، با گسترهی قابل توجهی از آدمها سروکار داریم که پایه اجتماعی آن را تشکیل میدهند؛ و امین هم آنجا که از «تقلب آشکار» در انتخابات حرف میزند و از «رأی سلبی بهفاشیسم» گفتگو میکند، از این نکته غافل نیست. ازطرف دیگر، گزارشهای متعدد و متنوعیکه مشاهدات افراد مختلف هم آن را تأیید میکند، گویای این استکه بخش چشمگیری از رأیدهندگان بهاحمدینژاد، از تهیدستترین مردم شهرها و روستاها بودهاند. اینکه احمدینژاد چگونه این آدمها را «متقاعد» کرده (بخوانیم فریب داده) که بهاو رأی بدهند، اهمیت چندانی ندارد؛ اما اینکه چرا امثال امین قضاییها بهاین نمیاندیشند که چگونه میتوان این رأیدهندگان را (که کارگر و زحمتکش هم در میان آنها بهوفور دیده میشود) از احمدینژاد جدا کرد، جای بسی تعجب و تأسف دارد. شاید هم امین پیش از هرگونه راهکار و آزمون عملی بهاین نتیجه رسیده است که رأیدهندگان بهاحمدینژاد ـهرچه باشندـ بهلحاظ اجتماعی و سیاسی همان لیاقتی را دارند که احمدینژاد دارد. اگر امین ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ بهچنین نتیجهای رسیده باشد؛ فراخوان او بهاعتصاب عمومی در همان نقطهی آغازین و نظریاش تناقض زمختی را در خود جای داده است که مانع عمومی شدن اعتصاب عمومی میشود. بههرروی، احمدینژاد را میتوان بهزیر کشید و حتی محاکمه و زندانی کرد؛ اما با آدمهاییکه بهاو رأی دادهاند باید برخورد دیگری داشت. این برخورد هرچه باشد، میبایست راهکار و شیوهای را طرح بریزد که رأیدهندگان بهاحمدینژادی از او فاصله بگیرند و در پروسهی سازمانیابی خویش، بهخودشان و همچنین بهکلیت طبقهکارگر نزدیکتر شوند. بنابراین، اگر اعتصاب عمومی یکی از ابزارهای جدی و قطعی در مبارزهی طبقاتی است (که هست)، قبل از فراخوان بهآن، مقدماتی را میطلبد که نادیده گرفتن این مقدمات سازماندهنده ـحتیـ میتواند از بُرندگی و وزنهی اعتصاب عمومی در نبردهای پیشارویِ سیاسی هم بکاهد.
سرانجام اینکه در بحث از اعتصاب عمومی دو نکتهی تعیینکننده را نباید فراموش کرد: یکی اینکه طبقهی کارگر (در کلیت خویش) ستون فقرات همهی اعتصاباتی است که با صفت «عمومی» قابل توصیفاند؛ دوم اینکه نتایج حاصل از «اعتصاب عمومی»، درصورتیکه واقعاً شکل بگیرد، بدون وجودِ هژمونیای که مجموعاً در راستای طبقهکارگر قرار داشته باشد، تنها کیسهی یکی از جناحها یا بلوکبندیهای بورژوازی را سنگینتر میکند.
اینکه امین بهطور ضمنی فراخوان به«اعتصاب عمومی نامحدود» میدهد و از این طریق میخواهد به«جنبش سازمانیافته تودهای...» برسد، فینفسه (یعنی: بدون زمان و مکانی خاص) انگیزهای نیکخواهانه و حتی رادیکالی را بیان میکند؛ اما واقعیت قانونمندی ویژهی خودرا دارد و هیچ فراخوانی بهاعتصاب عمومی براساس تقسیم جامعه بهرأیدهندگان سلبی و اثباتی به فاشیسم مادیت نمیگیرد. این را فراخوانهای متعدد و مکرر از طرف طیفهای گوناگون حامیان خیزش سبز (اعم از چپ و راست و میانه) و عدم پذیرش آن از طرف طبقهکارگر نشان داد. بههرروی، اعتصاب عمومی ـ بهمثابه یک حربهی سیاسی جدی و قطعیـ قبل از اینکه بهکمیت و نسبت کارگران و مردمی مشروط باشد که آمادگی یا زمینهی آن را دارند یا نه، بهتوازن و کفهی ترازوی قوای طبقاتی (در زمان و مکان معینی) برمیگردد. اگر در جایی این کفهی توازن قوا بهطرف کارگران و مردم سنگینی کند؛ ویا روند تغییرات بهگونهای باشد که فراخوان بهاعتصاب عمومی بهسنگینتر شدن وزنهی اجتماعیـسیاسی کارگران و مردم کمک کند، آنگاه اعتصاب عمومی پراتیک مناسب و بهجایی استکه عدم اقدام بهآن بهزیان کارگران و مردم تمام میشود. ازاینرو، چهبسا در شرایط ویژهای تنها یکدهم کارگران و مردم آمادگی یا زمینهی اقدام بهیک اعتصاب عمومی را داشته باشند؛ و بازهم اقدام بهآن درست و غیرقابل اجتناب باشد. در این زمینهی خاص، حتی عکس قضیه هم (با توجه بهروند عمومی تعییرات اجتماعیـسیاسی در زمان فراخوان بهاعتصاب عمومی) میتواند درست باشد.
گفتگو از اعتصاب عمومی این پیشفرض را با خود دارد که تحولات و تغییرات سیاسی روندی دارد که زمینهساز یک موقعیت اعتلای انقلابی است. در یک دستهبندی کلی، این روند با دو شاخص مشخص میشود: یکی اینکه «بالایی»ها [یعنی: طبقهی سرمایهدار و کلیه دستگاههای دولتی] نتوانند؛ دیگر اینکه «پایینی»ها [یعنی: طبقهی کارگر نسبتاً متشکل و خودآگاهیکه اکثر نیروهای تحت ستم و استثمار را تحت سلطهی هژمونیک خویش دارد] نخواهند. با یک نگاه ساده بههردوطرف این رابطه در ایران هنوز نمیتوان گفتکه بالاییها نمیتوانند و پایینیها نمیخواهند. گرچه میتوان در این مورد بهنکات فراوانی اشاره کرد و مقالهی جامعی نوشت؛ اما بهنظر من بیان چند فاکتور قابل مشاهده و قابل حصول برای دریافت حقیقت کافی است.
الف) بارزترین مشخصهی طبقهکارگر در ایران (بهمثابه یک طبقهی اجتماعی) بیسازمانی و پراکندگی آن است.
ب) مبارزات تودههای پراکندهی طبقهکارگر نه تنها هیچگونه هژمونیای بردیگر نیروهای تحت ستم و استثمار ندارد، بلکه هنوز تبیین نسبتاً همراستا و خودآگانهای هم از امر مبارزهی طبقاتی در بین کارگران ندارند.
پ) وجه عمده و تعیینکنندهی مبارزات طبقهکارگر نظر بهبالا دارد و تودهی پراکندهی کارگران حتی بهنیروی طبقاتی خویش در راستای مطالبات اقتصادی هم پینبردهاند.
ت) مجموعهی گفتمانهای رایج و بهاصطلاح جاری در جامعه بهگونهای است که تعارض چندانی با اسلامی سیاسی یا نوعِ اصلاح شدهی جمهوری اسلامیِ موجود ندارد.
ث) سلطهی هژمونیک بورژوازی (گرچه با گویشهای متفاوت و بعضاً متناقض) برجامعه (و تبعاً برطبقهکارگر) هنوز بیچون و چراست؛ و جامعهی ایران (حتی در حوزهی بهاصطلاح روشنفکرانهاش) دریافت قابل قبولی از تشکل، آزادی اندیشه و سکولاریزم ندارد.
ج) دستگاههای اندیشهپرداز بورژوایی (اعم از دولتی و غیردولتی) بدون وقفهای چشمگیر ـ همچنانـ بهکلهی کارگران و زحمتکشان میکوبند و با عکسالعمل اندیشمندانهای مواجه نمیشوند.
چ) نیرویهای چپ نه تنها پراکندهاند و جایگاهی در درون کارگران و زحمتکشان ندارند؛ بلکه در درون تشکلهای بستهی خود نیز انسجام فکریـایدئولوژیک ندارند. این تا جایی استکه میتوان چنین اظهار نظر کردکه چپ در ایران در وضعیت ایزولهی کامل بهسر میبرد و در هیچ عرصهای (حتی هنر و ادبیات و سینما و غیره) موجودیتی ملموس ندارد.
ح) دستگاههای پلیسیـاطلاعاتی دولت، علیرغم بروز اختلافات فراوان، چند جانبه و شدید، همچنان پابرجا هستند و بهطور جدی و بدون دستپاچگی سرکوب را در ابعاد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و غیره پیش میبرند.
خ) علیرغم نابهسامانیهای روزافزون اقتصادی و تورم شدتیابنده در ایران، اما هنوز از یک بحران زمینگیر کنندهی اقتصادی نمیتوان حرف زد.
د) تحولات سیاسی در آمریکا فشار بسیار سنگینی را از دوش کلیت نظام جمهوری اسلامی برداشته است؛ و همین مسئله دست دولت را باز گذاشته تا بهبعضی از تحولات تن بسپارد و آرایش جدیدی از مدیریت سیاسی را بهآزمون بگذارد.
*****
برفرضکه تحلیل و برآورد امین از «رأی سلبی بهفاشیسم»، «طغیانی خودانگیخته»، «سازشکاریهای قریبالوقوع جریان اصلاحطلب» و اینکه «هیچ کس رهبری آنرا [یعنی: این طغیان خودانگیخته را] برعهده ندارد» درست باشد؛ و «بهترین راهحل برای کانالیزه کردن این حرکت خودانگیخته و تبدیل آن بهیک جنبش سازمانیافته تودهای... در اعتصاب عمومی» است. در اینصورت نکتهای که باید پاسخ نسبتاً روشنی برای آن داشت، این استکه «کانالیزه کردن» در کدام راستا، باکدام هژمونی اجتماعی یا طبقاتی و با رهبری کدام تشکلها، سازمانها یا نهادهایی؟
گرچه این انگارهی غلط و نسبتاً پنهان در باور برخی از تحلیلگران اجتماعی وجود دارد که «انگیزه»های نسبتاً همگون و همجهت میتواند تعداد بسیار وسیعی از افراد نامرتبط بههم را جهت بدهد و بهیک جمع یا تودهی همگون و همجهت تبدیل کند؛ اما حقیقت این استکه چنین انگارهای در مورد کنشهای انسانی، با تکیه بر «انگیزه» و حذف «دلیل»، «آگاهی»، «اراده» و همچنین تکیه انتزاعی و یکجانبه به«مناسبات»، انسان را بیشتر حیوانی بررسی میکند تا انسانی. بنابراین، میتوان چنین گفت که تعداد نسبتاً وسیعی از «افراد» درصورتی بهیک «توده»ی نسبتاً همگون و همجهت تبدیل میشوندکه شبکهی بههم پیوستهای از مفاهیم، نشانهها یا قرارهای پذیرفته شده، آنها را بههم مربوط کرده باشد. گرچه زمینهی ناگزیر چنین ارتباطی مناسبات تولیدیـاجتماعی افراد است؛ اما گفتگو از مناسبات بدون «مفهوم» در مورد انسان که موجودی ذاتاً کارورز و اندیشهگر است، معنایی جز انکار یا حذف جوهرهی انسانیِ نوع انسان ندارد. بههرروی، اگر قرار براین استکه کارگران و زحمتکشان یا آحاد گوناگون مردم دست بهیک اقدام مشترک بزنند، الزاماً میبایست شبکهی بههم پیوستهای از مفاهیم را بهنوعی پذیرفته باشند. این شبکهی بههم پیوستهی مفاهیم، آنگاه که موضوعِ اقدام مشترکْ قدرت سیاسی یا مبارزهی طبقاتی است، خاصهی ایدئولوژیک پیدا میکند؛ پیوند تنگاتنگی با نهادهای بازتولیدکنندهی مفاهیم ایدئولوژیک خواهد داشت؛ و جهتگیری سیاسی یا طبقاتیِ معینی را بهعنوان پیششرط میطلبد.
بنابراین، اگر قرار براین است که در وضعیت کنونی کارگران یا بهطورکلی مردم (با همهی تفاوتها و تنافرهایی قشری و طبقاتیشان) دست بهاعتصاب عمومی بزنند، مقدمتاً میبایست مطالبهی معینی را پیشفرض داشته باشند؛ در راستای خاص و روشنی گام بردارند؛ و شبکهی بههم پیوسته و معینی از مفاهیم را پذیرفته باشند تا بهواسطهی آنْ سیستماتیک عمل کنند و بهیک تودهی همجهت و همگون و پراتیک تبدیل شوند. در شرایط فیالحال موجودِ جامعهی ایران این شبکهی بههم پیوسته یا دستگاهیِ مفاهیم چیست، نهادهای آن کداماند و کدام راستا را نشان میدهند؟
پاسخ روشن، خلاصه و کلیِ سؤال بالا این است: دستگاه مفاهیم ماورائیتباورِ شیعیـنئولیبرالی با چاشنیِ عظمتطلبانهـایرانی، که در جنگ بلوکبندیهای قدرت بهدو تعبیر ظاهراً متفاوت تقسیم شده است. این شبکهی مفهومی بهمثابهی یک دستگاه ـدر ساختار و همساختاری ـ از همان هنگام یادگیری زبان مادری شروع میشود و تا مدرسه و دانشگاه و محیطکار و روابط اجتماعی و... ادامه مییابد. ازآنجا که این شبکهی مفهومی بهطور متمرکز دولتی است، همانند مجموعهای از مکانیزم بیرونی چنان تخریبکننده عمل میکند که در اغلب موارد حتی انگیزههای اجتماعیـطبقاتیـقشری را نیز بهمهمیز میکشد و تفاوت و تنافر آنها را در سلطهی مفهومیـ ایدئولوژیک خود رنگی یکسان میزند و اجازهی ابراز وجود مستقل بهاین انگیزهها نمیدهد.
بدینترتیب، علیرغم اینکه در جریان خیزش اخیر «انگیزه»های متفاوتی بهمیدان آمدند که غالباًً برخاسته از زندگی متوسط شهری بودند، تقلب در انتخابات را بهانه کردند و عمدتاً برعلیه کنترل سلوک شخصی و اجتماعی بهعصیان درآمدند؛ اما ازآنجاکه ایدئولوژیِ ماورائیتباورِ شیعیـنئولیبرالی سلطهای بالامنازع داشت؛ از اینرو، بلوکبندی بهقدرت دستنیافته توانست تعبیر و تفسیر اندک متفاوتی از خودرا بهکلهی حاضرین در صحنه بکوبد، بهسرعت سازمان رهبریکنندهی خودرا بسازد و اعتراضات برخاسته از انگیزههای برحق، قابل احترام و اجتماعی را بهدنبالچهی جنگ قدرت خویش تبدیل نماید. گرچه این سازمان رهبریکننده وجود متمرکز و دولتی ندارد، اما توسط بخشی از صاحبان سرمایه، کادرها و استراتژهای نظام، مدیای تحت کنترل دولتهای اروپایی ـ آمریکایی و همچنین زنجیرهای از جوانان ناراضی و برخاسته از مناسبات متوسط شهری حمایت میشود؛ و تمام نهادها و سازمانهایی مانند «مجاهدین انقلاب اسلامی»، حزب مشارکت و شبکههای سیاسی ریز و درشت هوادارِ تحول از درون نظام را جذب خویش کرده است. مشخصهی عمدهی ایدئولوژیکـسازمانیِ این ارگان رهبریکنندهی غیرمتمرکز، علیرغم انگیزههای مثبت و حتی انسانیِ بسیاری از عناصر مجدوب و منحل در «خیزش سبز»، باور بهجاودانگی مالکیت خصوصی، تکیه بهاهرمهای بورژواییِ «تحول»، ضدیت با انقلاب اجتماعی، ضدکمونیسم و تفاخر نسبت بهمناسبات، اندیشهها و آحاد کارگری یا جنبشکارگری در کلیت آن است.
گرچه ریشهی ایدئولوژیِ ماورائیتباورِ شیعیـ نئولیبرالی بهتاریخ، فرهنگ و «مدل اندیشهی ایرانی» برمیگردد؛ اما این «مدل» طی ٣٠ سال حکومت اسلامی با دقتی جنایتکارانه چکشکاری شده تا بهشکل کنونی خویش درآمده است. اعدامهای دستهجمعی، زندانهای مخوف، جارو کردن هرگونه نهاد و تشکل غیردولتی (اعم از کارگری و غیرکارگری)، کاهش ارزش روزافزون قیمت واقعی دستمزدها، اعمال ستم مضاعف بهزنان طبقات کارگر و متوسط، اسلامیزهـپادگانی کردن آموزش و محیط درس و مشق، کنترل شبانهروزی زندگی شخصیِ آحاد گوناگون جامعه و خصوصاً جوانان، تحمیل خودسانسوری بهروشنفکران گوناگون و دریک کلام گسترش دیوارهای زندان و شکنجه و استثمار بههمهی عرصههای اجتماعی، پارههای تشکیل دهندهی این چکشکاری جنایتکارانه (یا بهعبارت آکادمیک: «مهندسی اجتماعی») است. بههرروی، قریب بهمطلق کلهگُندههایِ سازمان غیرمتمرکز رهبریکنندهی «خیزش سبز» از مسئولین، مجریان و «نازکاندیشان» این «مهندسی اجتماعی» بودهاند و بهقدر کافی تجربه، تدارک و طرحِ «مهندسی اجتماعی» اندوخته دارند.
خلاصهی کلام اینکه: ایدئولوژیِ ماورائیتباورِ شیعیـنئولیبرالی (بههمراه چاشنیِ عظمت طلبانه ـ ایرانیاش)، بهپشتوانهی شبکهـسازمان غیرمتمرکزِ رهبریکننده و جهتدهندهاش، که بسیار گسترهتر از محدودهی جغرافیای سیاسی ایران و امثال موسویهاست، دارای این توانایی و امکان است که هرتازه واردی به«خیزش سبز» را (چه فرد باشد یا گروه و سازمان) ببلعد و بهنیروی خود در جنگ بلوکبندیِ قدرت و بازتولید نظام اسلامی تبدیل کند. این همان چیزی است که نگارنده در بیانیهای بههمراه جمعی از کمونیستها، تحت عنوان بلوک هژمونیک ارتجاعی، از آن نام بردیم. این خیزش فاقد چنان امکان و پتانسیلی است که بهمعنیِ دموکراتیک، انقلابی و انسانی از درون رادیکال شود. روند رادیکالیزاسیون در خیزش سبز (اعم از این که بهقدرت دست یابد یا بهحاشیه رانده شود و بهفرقههای متنافر تجزیه گردد)، روندی بنیادگرایانه خواهد بود. وجه مشترک این بنیادگرایی با بنیادگرایی القاعده، پتانسیل روزافزون ضدکمونیستی و ضدانقلابی و ضدکارگری آن است؛ و تفاوتاش در این استکه بهجای چپیه، کروات میپوشند؛ بهجای بوی گند برخاسته از ریش و پشم، هرروز دوش میگیرند و از آخرین عطرهای پاریسی استفاده میکنند؛ و «نازکاندیشان» شیعی ـ کانتی ـ نئولیبرالاش بهجای استفادهی مبسوط از حلیهالمتقین، راستترین تفسیرهای کارل پوپر را بهروایت امام زمانی وراجی میکنند تا کارل مارکس و مارکسیسم را از حوزهی اندیشهی نقاد حذف کرده باشند. گرچه این «اندیشمندان» ژستهای ضدغربی هم میگیرند؛ اما تا آنسوی محدودهی تصور و امکان از «تولیدات» ضدکمونیستی آکادمیهای غربی استفاده میکنند تا با تأویلِ حلیهالمتقینی این «تولیدات»، امکانات ناشی از دموکراسی غربیـبورژوایی را کنار بگذارند و بهجعل ولایتگرایی بهاصطلاح مدرن دست یابند و این جعلیات را بهکلهی افراد و آدمهایی بکوبند که زیر سلطهی زندان و اعدام امکانی برای تحقیق و مطالعه نداشتهاند. نتیجه اینکه جهت دهندگان و اندیشهپردازانِ «خیزش سبز» که سودای تبدیل شدن بهمدلی برای همهی کشورهای مسلماننشین را در سر میپروانند، با سلطهی ایدئولوژیک خود، «خیزش سبز» را درکلیت خیزشیاش بهواپسگرایی سوق میدهند؛ و هرگونه نگاه دموکراتیک، رادیکال و انسانیای را که بهدرون میکشند، ورایِ ارادهی اشخاص و گروههای حاضر در این خیزش، بهیک نیروی ارتجاعی تبدیل میکنند. بنابراین، نه همهی افراد و عناصر تشکیل دهندهی «خیزش سبز»، بلکه کلیتِ خیزشی و روند دورنیِ تحولات آنْ واپسگرایانه و ارتجاعی است.
ازاینرو، توصیه من (بهعنوان یکی از فعالین کمونیست جنبش کارگری) بهکارگران ایران، برخلاف نسخهای که امین قضایی بهتبعیت از جریانهای بهاصطلاح چپ میپیچد، این استکه ضمن خودداری از هرگونه اعتصاب در راستا یا تقویت «خیزش سبز»، بهسرعت برق از آن فاصله بگیرند و تشکلهای مستقل خویش را تدارک ببینند و در مصاف با صاحبان ریز و درشت سرمایه، طبقهی خود را سازمان بدهند؛ تا آنجا که امکان دارد با هردو بلوکبندی بازی کنند و از آنها امتیاز بگیرند؛ و در یک کلام، آغازگر انقلاب سوسیالیستی بهمثابهی مقدمهای لازم برای آزادی کار و انسان باشند. بهعبارت دیگر، در شرایط «خر تو خرِ» جنگ بلوکبندیهای قدرت، تنها میتوان و باید برعلیه هردو بلوکبندی قدرت و کلیت نظام اسلامی که یکی از رذیلانهترین اشکال بروز سرمایه در جهان است، مبارزه کرد. بارزترین سیمای این مبارزه تدارک، زمینهچینی و تشکیل نهادهای گوناگونی استکه تودههای پراکندهی فروشندهی نیرویکار را بهیک طبقهی اجتماعی متشکل و نسبتاً خودآگاه فرامیرویاند. تنها در چنین صورتی استکه میتوان از یک جنبش رادیکال و سوسیالیزه سخن بهمیان آورد؛ که آن هم دیگر خیزشی سبز نخواهد بود. بههرروی، معدهی خیزش سبز کنونی میتواند میلیونها کارگر نامتشکل و بهلحاظ طبقاتی ناآگاه را بهدورن بکشد و تبدیل بهانرژی رشد دهندهی ارتجاع کند[٣]. ناگفته نماند که بهجز هزاران انسان جوان، وارسته و سلحشوری که در این جنگ ارتجاعیِ قدرت، سربازگونه «انتخابات آزاد» و موسوی را بهانه کردند تا بهحق زندگی بدون کنترل و ممیزی دست یابند و بههمین دلیل هم در صف مقدم ایستادند و قربانی شدند؛ بسیاری از حاضرین در این صحنه (از انبوه سرجوخهها گرفته تا افسران ستادنشین) در آن قشری از خردهبورژوازی ریشه دارند که طی همین ٣٠ سال شکل گرفته و همزاد جمهوری اسلامی محسوب میشود. اینها فقط و فقط خواهان بهرسمیت شناسی هویت خود بهعنوان خردهبورژوا هستند و سهمشان از قدرت را میطلبند؛ وگرنه در انتظار زمان نامعلومی نمیمانند تا بهتقلب در انتخابات بیاویزند. چرا این خیل دهها هزار نفره در همان ١١ اردیبهشت بهحمایت از تظاهراتِ قیامگونهی کارگران نشتافتند؟
شاید اندوه برخاسته از انبوه کشتهها، زخمیها و دستگیرشدگان اخیر که بهطور وحشیانه و جنایتکارانهای شکنجه شدهاند، چنان قلیان همدردی را در روح و جان امین قضایی برانگیخته است که او را بهاین نتیجه رسانده که باید کاری کارستان کرد و بههمین واسطه کارگران را بهاعتصاب عمومی فرامیخواند[٤].
گرچه این فراخوان آنچنان ارادهگرایانه و خطرناک است که باید بهنقد آن برخاست؛ اما من در مقابل احساس همدردیِ افرادی امثال امین قضایی کلاه از سر برمیدارم و ایستاده دستهایم را روی سینه میگذارم و بهاحترام سکوت میکنم. زیرا بدین باورم که کمونیستها، انقلابیون و دموکراتهای راستین میبایست از آزادی بدون قید و شرط هرگونهای از تشکل و ابراز عقیده و همچنین آزادی بدون قید و شرط همهی زندانیان سیاسی (اعم از کارگری وغیره) با تمام وجود دفاع کنند. با این وجود، نباید از قدرت حیلهگرانه و حوزهی نفوذ ایدئولوژیک «خیزش سبز» غافل ماند.
این حوزهی نفوذ در خارج از کشور تا آنجا حیلهگرانه است که اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در برلین را نیز عملاً بهحلقهای از اعتراضات اکبر گنجی بدل میکند و از جمله با واسطه فعالینی که تحت نام چپ بادکنک قرمز و سبز را توأمان بهدست میگیرند، موفق میشود تا اعتراض بخشی از نیرویهای چپ را [که برای آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی تلاش میکنند] با استفاده از شوـمدلها و عروسکهای بورژوایی بهکیسهی ضدکمونیزم و «خیزش سبز» بریزد.
ازطرف دیگر، این حوزهی نفوذ ـبهواسطهی جنبهی احساسیاشـ تا آنجا موذی و نافذ استکه در آکسیون لاهه [مورخ ٢٤ جولای ٢٠٠٩، که برای آزادی کلیه زندانیان سیاسی برگزار شده بود] یکی از چپهای دو رژیمی[۵]، بنا بهخواست «سبزها» که بعضاً خودرا ملبس بهلباس قرمز هم میکنند، پلاکاردی را پایین کشید که روی آن نوشته شده بود: «نابودباد تمامیت نظام جمهوری اسلامی ـ گستردهتر باد جنبش کمونیستی کارگران».
گرچه این شخص با این کار خود توانست شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» را برافراشته نگهدارد و این را در سادگی و گیجسریاش بهپای زیرکی و هوشیاری خود میگذارد؛ اما این جماعت متوجه نیستند که مسئلهی اساسی «سبزها» ـبهمثابهی یک خیزشـ اساساً ضدیت با کمونیسم و جنبش کمونیستی کارگران است؛ و بههمین دلیل هم در ازای پذیرش شعار «مرگ برجمهوری اسلامی»، شعار «گستردهترباد جنبش کمونیستی کارگران» را حذف میکنند.
بههرروی، قراین و شواهد نشانگر این استکه نخستین الویتِ ایدئولوژیکـوجدانیِ «خیزش سبزها» ضدیت با کمونیزم، انقلاب اجتماعی و جنبش کارگری است. این ضدیتها تاآنجا جدی است که در برابر حذف شعار «گستردهتر باد جنبش کمونیستی کارگران»، شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» را با غرولُند میپذیرد تا در فرصت مناسبتر این را هم حذف کند.
عباس فرد ـ لاهه ـ ٣٠ جولای ٢٠٠٩
پانویسها:
[١] یادداشت امین قضایی تحت عنوان «اعتصاب عمومی»، سایت «آزادیـبرابری»: www.azady-barabary.com
[٢] دوـسه نفر از فعالین سندیکای صنعت چاپ ـپس از اینکه «خانهی کارگران ایران»(یعنی: «خانهکارگر» بعدی) را از طریق شکستن درب ورودیاش بازگشایی کردندـ در اعلامیهای که در ٢٦ یا ٢٧ بهمن ۵٧ بهمناسب برگزاری مراسم یادبود برای اکبری پارسیکیا (کارگر حروفچین) و ۵ نفر از کارگران صنعت چاپ منتشر کردند، صراحتاً بهسازش کرکسان و ناکسان اشاره کردند. اکبر پارسیکیا در جریان کلانتری نارمک کشته شد؛ «کرکسان» اشارهای بهدارودستهی خمینی بود؛ «ناکسان» صاحبان ریز و درشت سرمایه را مد نظر داشت. مضمون این اعلامیه و معنای کرکسان و ناکسان برای بسیاری از کارگران و فعالین سندیکای صنعت چاپ توضیح داده شد؛ اما با مخالفت هیچیک از آنها مواجه نشد.
[٣] مجموعهی این مفاهیم و عبارات، دریافتی استکه من از ٣ بیانهای دارم که بهطور متوالی و با امضای تعدادی از فعالین کارگری و سیاسیِ کمونیست انتشار دادهایم. این بیانیهها بهترتیب عبارتند از: ١ـ «طغیان سبزها یک جنبش ارتجاعی است، بیانیه کمونیستی پیرامون ناآرامیهای سیاسیِ پس از انتخابات»؛ ٢ـ «پیش بهسوی تقابل هژمونیک طرح یک استراتژی مشترک چپ برای جنگ طبقاتی»؛ ٣ـ «برای آزادی زندانیان سیاسی، علیه حاکمیت اختناق»: http://www.omied.net
[٤] من بهاین دلیل مسئلهی «اندوه» را پیش میکشم که نشانههایی از آن را در همین یادداشت امین میبینم. منظورم آنجایی است که او شعرگونه مینویسد: این «قیام خودانگیخته شعلهای است مهیب و فراگستر اما زود بهخاموشی میگراید». تناقض بین شعلهی «مهیب و فراگستر» با «بهخاموشی» گراییدن، بیشتر حاکی از اندوهی عمیق است تا بیدقتی. بههرروی، فراگستری نشانِ تداوم تا دوردستها و حتی جاودانگی است؛ ازاینرو، «بهخاموشی» گراییدنِ فراگستری، تناقضی در عبارت است که ضمناً میتواند بیانگر اندوهی سخت و جانکاه نیز باشد.
[۵] دو رژیمی بهکسانی اطلاق میشود که هم در رژیم شاه و هم در رژیم جمهوری اسلامی زندانی سیاسی بودهاند.