افق روشن
www.ofros.com

یادداشتی پیرامون رویدادهای خونبار پاریس

!گربه که غایب باشد موش‌ها می‌رقصند

امید بهرنگ                                                                                                    سه شنبه ٢٦ آبان ۱۳۹۴ - ١٧ نوامبر ۲۰۱۵

١ - خیابان‌های پاریس با خون رنگین شد. هفت دهه بود که پاریس چنین شب خونینی را تجربه نکرده بود. بعد از شکست کمون پاریس در مه ١٨٧١ که ٢٠ الی ٣٠ هزار تن طی دو هفته توسط ارتش بورژوازی فرانسه به قتل رسیدند و بعد از اعدام‌های گروهی مبارزان ضد فاشیست در خیابان‌ها توسط ارتش نازی در جریان جنگ جهانی دوم، پاریس هرگز به خاک افتادن ده‌ها تن از مردمش را به چشم ندیده بود. اما تفاوتی مهم میان تجارب گذشته و رویداد کنونی وجود دارد: کموناردها با خون خود مختصات کلی جامعه نوینی که بشر سزاوارش است را ترسیم کردند، مبارزان ضد فاشیست که بسیاری‌شان کمونیست بودند علیرغم آغشته بودن به افکار بورژوا دمکراتیک و ناسیونالیستی برای رهایی بشریت از چنگال فاشیسم به خاک افتادند. این بار اما خون کسانی بر زمین ریخته شد که هیچ نقشی در آفرینش شرایطی که دیگران آن را رقم زده‌اند، نداشته اند. درد و اندوه و بهتی که از ١٣ نوامبر ٢٠١۵ بر فرانسه مستولی شد یادآور مصائبی است که مردم عراق، افغانستان، سوریه، یمن و بسیاری از کشورهای آفریقای روزمره سال‌هاست با آن درگیرند: دردی مشترک که راه حلی مشترک می‌طلبد.
٢ - فردای روز قتل‌عام یکی از خبرنگاران جراید در جریان یک میزگرد تلویزیونی در کانال دو فرانسه پیشنهاد کرد نام تروریست‌هایی که در این ماجرای خونین به قتل رسیدند در مدیا سانسور شود تا آن‌ها بدل به الگو و قهرمان برای دیگر جوانان نشوند. این اوج ورشکستگی ایدئولوژیک ـ سیاسی سیستم حاکم است. شرمسار سیستمی که عده‌ای آشکارا علیه مردم جنایت می‌کنند اما برای بخشی از اهالی جامعه و حتی جهان بدل به قهرمان می‌شوند. چرا در این سیستم جنایتکاران الگوی "رهایی" می‌شوند؟ این پرسشی کلیدی است که باید به ذهن هر کس خطور کند. گردانندگان این سیستم با مردم دنیا چه کرده‌اند؟
دهه شصت و هفتاد میلادی رزمندگان و مبارزانی الگوی جوانان می‌شدند که هنگام عملیات نظامی برای اینکه مردم عادی صدمه نبینند جانشان را به خطر می‌انداختند و شعارشان خدمت به خلق و حفاظت از مردم بود. این‌که امروز عده‌ای، مردم بی‌دفاع و بی‌گناه را به رگبار می‌بندند اما برای عده‌ای دیگر بدل به قهرمان می‌شوند نشانهٔ انحطاط ارزش‌های جهان‌شمولی است که سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی مدافع آن است. قدرت‌های جهانی به کمک ایدئولوگ‌ها و رسانه‌هایشان سال‌ها هر اندیشهٔ انقلابی و مترقی را به سخره گرفته، مردم را سرکوب کرده، با سیاست‌های نئولیبرالی خود دنیا را به ویرانی کشانده، زندگی‌های بسیاری را تباه کرده و جهان را به قهقرا برده اند. این ادعانامه‌ای است که باید علیه سیستم سرمایه‌داری - امپریالیستی صادر شود. جنایت پاریس نه صرفاً محصول افکار و اعمال تبهکارانهٔ یک گروه متعصب مرتجع مذهبی بلکه در درجهٔ اول جلوه‌ای از نظام دهشتناک سرمایه‌داری ـ امپریالیستی است با همهٔ چرک و خونی که هر لحظه تولید می‌کند.
٣ - تنها با نگاه به کلیت ماجرا است که می‌توان از این واقعه مشخص تحلیل کرد. مهم تحلیل از قوای محرکه‌ای است که موجب بروز چنین اتفاقاتی می‌شود. از یکسو، از دل هرج‌ومرجی که امپریالیست‌ها در منطقه خاورمیانه بدان دامن زده‌اند، نیروهای بنیادگرای ارتجاعی چون داعش سر برآورده‌اند که آمال و آرزوهای طبقات ارتجاعی را نمایندگی می‌کنند و خواهان سهم خود از این سیستم اند. آنان محصول موقعیت بحرانی جهان، رقابت‌های امپریالیستی و جدال‌ میان قدرت‌های ارتجاعی منطقه‌ای و جنگ‌های نیابتی در خاورمیانه هستند. داعش مانند تمامی نیروهای بورژوایی تلاش می‌کند از نارضایتی توده‌های محروم در این منطقه و دیگر نقاط جهان استفاده کند و از میان آنان سربازگیری کند.
از سوی دیگر، جامعه فرانسه با یک گسل اجتماعی حاد و بزرگ دست‌وپنجه نرم می‌کند. گرداگرد شهرهای بزرگ فرانسه را جوانانی خارجی تبار احاطه کرده‌اند که سال‌هاست از جامعه طرد و به حال خود رهاشده‌اند. انبوهی از جمعیت مازاد که به اعماق رانده‌شده‌اند و اسیر فقر، فلاکت، بیکاری، بی‌سوادی و بی دورنمایی‌اند و با تبعیض مدام روبرویند. سالانه ١٢٠ هزار جوان فرانسوی (که اغلب از جوانان حومه‌های فقیرنشین هستند) از نظام آموزشی کشور طرد می‌شوند. فرانسه در میان کشورهای اروپایی تبعیض‌آمیزترین نظام آموزشی را داراست. این طردشدگان جامعه در فقدان آلترناتیوهای انقلابی پایه‌ای برای تقویت نیروهای بنیادگرای اسلامی شده‌اند. جالب اینجاست این جوانان فقط از طرف سیستم طرد نشده‌اند؛ حتی احزاب به‌اصطلاح چپ تاریخا رفرمیست نیز آن‌ها را به دلیل پتانسیل انفجاری‌شان طرد کرده‌اند و قادر به هیچ تأثیرگذاری بر آنان نیستند. هم‌اکنون حدود ده هزار جوان که پایه اسلام رادیکال‌اند در لیست سیاه دولت قرارگرفته‌اند. نیروهایی چون القاعده و داعش مدام از این منبع نیرو تغذیه می‌شوند.
این طردشدگان تحت تأثیر مستقیم تضادهای دیگر سیستم نیز قرار دارند. خانواده‌های اکثریت این جوانان متعلق به جهان سوم هستند. کسانی که زخم‌های کهنه عملکرد استعمار و امپریالیسم را بر تن دارند. و روزمره شاهد بی‌ثباتی و ناامنی در کشورهای خود هستند، شاهد مهاجرت و آوارگی میلیونی از روستا به شهر، از شهری به شهری دیگر، از کشور و قاره‌ای به کشور و قاره‌ای دیگر هستند. شاهد فروپاشی ساختارهای سیاسی، خانواده‌ها و کشورها و نابودی کشاورزی و دیگر رشته‌های تولیدی هستند. شاهد تجاوزهای نظامی، جنگ‌ها، کودتاها، بحران‌های اقتصادی- اجتماعی، فقر، جنایت و اعمال دیکتاتوری عریان در کشورهای خود – به‌ویژه کشورهای آفریقایی - هستند. دیکتاتورهایی که اغلب با حمایت کشورهای امپریالیستی مانند فرانسه بر سرکارند.
جهان سرمایه‌داری امپریالیستی به‌گونه‌ای ادغام‌شده که نه‌تنها عوارض تقسیم پایه‌ای جهان ـ تقسیم‌کار میان کشورهای امپریالیستی و کشورهای تحت سلطه ـ در خود کشورهای پیشرفته به‌گونه‌ای مستقیم و سریع بازتاب می‌یابد، بلکه این ادغام موجب ظهور پدیده‌ای به نام "جهان سوم" در قلب خود کشورهای امپریالیستی نیز شده است. این روند ـ به‌ویژه با موج مهاجرت‌های اخیر ـ رو به گسترش است. به این شرایط باید واقعیت‌های خون‌بار تاریخی عملکرد فرانسه در کشورهای جهان سوم را نیز اضافه کرد. پدران و مادران این نسل در کوله‌پشتی‌های خود واقعیت‌های تلخ و خون‌بار گذشته را حمل کرده‌اند. نفرت‌های قومی، نژادی و ملی نه تنها پاسخ نگرفته‌اند بلکه هرروزه به شکل‌های دیگر بازتولید می‌شوند. بر این بستر اجتماعی ایدئولوژی اسلامی خیمه خود را برپا کرده است.
۴- سیاست‌های آگاهانهٔ طبقهٔ حاکم فرانسه دائماً از ساختارها و روابطی که این جوانان را به اسارت کشانده، پشتیبانی کرده است. از مدت‌ها پیش برای مهار و کنترل این نیروی اجتماعی انفجاری، دولت فرانسه به تحکیم ایدئولوژی اسلامی در محلات فقیرنشین خارجی پرداخت. هزاران مسجد به یاری بودجه‌های دولتی و کمک‌های مالی عربستان و قطر در این مناطق تأسیس شد تا به خیال خود اسلام میانه‌رو در میان جوانان تقویت شود اما به دلیل حدت یابی تضادهای اجتماعی در این مناطق و مهم‌تر از آن ظهور بدیل‌های چون داعش و القاعده در سطح جهانی، نگاه بسیاری از این جوانان به سمت اسلام رادیکال چرخید.
دولت فرانسه از زمانی که با شورش سه‌هفته‌ای جوانان در این محلات در سال ٢٠٠۵ در پاریس و دیگر شهرهای بزرگ روبرو شد همواره در فکر تخلیه این نیروی انفجاری بود. با آغاز بحران سوریه، به شیوه‌ای پراگماتیستی چشم خود را بر رفت‌وآمد بنیادگرایان اسلامی به منطقه خاورمیانه بست تا به خیال خود از انرژی آنان برای مبارزه با بشار اسد سود جوید. اما اوضاع به‌گونه‌ای دیگر تکامل یافت و همه‌چیز به ضد خود بدل شد. هرج‌ومرج و تناقضات بی‌شمار سیستم همچون بومرنگ عمل کرد و به سمت خودشان بازگشت.
اکنون نیز هیچ راه‌حلی برای کنترل این وضعیت ندارند و تنها می‌خواهند با ایجاد فضای امنیتی و پلیسی در داخل کشور و گسترش جنگ در خاورمیانه و آفریقا به خیال خود به این مشکلات پاسخ دهند. اما فقط بر وخامت اوضاع افزوده خواهد شد. به‌ویژه آنکه امپریالیسم فرانسه در رقابت با دیگر قدرت‌های امپریالیستی برای جای پا پیدا کردن در نقاط مختلف جهان خیز برداشته و می‌خواهد نقش بیشتری در بحران‌ها و جنگ‌های ارتجاعی منطقه‌ای بازی کند.
۵ - قتل‌عام خونین ١٣ نوامبر فقط چهره فرانسه را تغییر نداده است. دیگر اروپا، اروپای سابق نخواهد بود. ثبات و امنیت اروپا زیر سؤال رفته است. تغییرات ساختاری، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عمیقی در انتظار این قاره پیر قرار دارد. دیوار دور این قلعهٔ کهنه با ضربات مشت پناهندگان ترک برداشت، رویای اروپای متحد، امن باثبات و با رفاه اجتماعی به خاک سپرده شد. دیگر بورژوازی فرانسه نمی‌تواند اوضاع را به موقعیت سابق بازگرداند. حتی اگر بخواهد، توان انجام این کار را ندارد. دیگر خبری از راهپیمایی سران کشورهای اروپایی و مرتجعین ریزودرشت دیگر در خیابان‌های پاریس برای مقابله با تروریسم نیست. تمام وعده ‌و وعیدها برای مقابله با داعش و تروریسم داخلی با جنایت ١٣ نوامبر به هوا رفته است. منطق نظام امپریالیستی که بر پایه ستم و استثمار، هرج‌ومرج، جنگ و رقابت است بدان‌ها اجازه نمی‌دهد که اراده واحد و مشترکی برای کنترل اوضاع (همانند سرکوب داعش) و بازگرداندن نظم به‌صورت قبلی به خرج دهند. آن نظم دیگر قابل احیا نیست. بحران‌های سیاسی اجتماعی، ناامنی و بی‌ثباتی های بزرگی درراه‌اند. دورنمای قابل پیش‌بینی از یکسو ظهور دسته‌های فاشیستی برای سرکوب مهاجرین و پناهندگان است (مانند آلمان که تاکنون ۴٨٠ خانه پناهندگان و مهاجرین را به آتش کشیده‌اند) و از سوی دیگر ظهور هر بار خشن‌تر، گسترده‌تر و کورتر عملیات ارتجاعی چون ١٣ نوامبر. این است واقعیت شکننده قاره کهن. ارعاب و هراس به ابزاری برای پیشبرد منافع دو قطب پوسیده و منسوخ یعنی امپریالیست‌ها و بنیادگرایان دینی بدل شده است. آن‌ها نه‌تنها با ایدئولوژی‌های خود فضای سیاسی جهان را پولاریزه می‌کنند بلکه با بکار گیری قهر ارتجاعی و سرکوب مردم نیز می‌خواهند فضا را به نفع خود قطبی‌تر کنند. یا با ما یا با آن‌ها! یا ایدئولوژی "جهان‌شمول بورژوایی" یا ایدئولوژی "بنیادگرایانه دینی"! جهان، جهان موش‌های ورشکسته است.
٦- موش‌ها می‌رقصند چون گربه غایب است! این واقعیت تلخ لحظه کنونی است! مردم را مجبور می‌کنند که سمت یکی از طرفین را بگیرند. شق اول بازگشت به انواع بنیادگرایی دینی مانند داعش یا جمهوری اسلامی است که شامل ایده‌های ارتجاعی ضد زن، ضد هنر و فرهنگ، ضد آزادی فکر و اندیشه، سرکوب و ارعاب هار مخالفان و دگر اندیشان برای کارآمد کردن بیشتر نظام ستم و استثمار است. ایدئولوژی گذشته گرا، هویت گرا، مرگ خواه و مرگ‌زایی که می‌تواند به‌راحتی بر روی مردم بی‌گناه آتش بگشاید و به شیوه سنتی و قرون‌وسطایی سر ببرد. شق دوم، بازگشت به ارزش‌های جهان‌شمول امثال فرانسوا هولاند است که به شیوه‌ای مدرن با بمب و هواپیماهای بدون سرنشین سرهای بیشماری را یکجا قطع می‌کند. هنوز عده‌ای در خواب‌وخیال ارزش‌های جهان‌شمول و به خطر افتاده "آزادی، برابری، برادری" انقلاب بورژوایی فرانسه و "دمکراسی زخمی فرانسه" هستند. ارزش‌هایی که طی همین روزهای گذشته، کوس رسوایی‌اش به صدا درآمده است. "همه انسان‌ها برابرند اما فرانسوی‌ها برابرترند." فرانسوی‌ها هستند که محتاج همدردی و حمایت هستند نه دویست کودکی که توسط داعش قتل‌عام شده‌اند نه ده‌ها و صدها قربانیان روزمره عراق و سوریه و افغانستان و لبنان، یمن و غیره. پیشاپیش این "ارزش‌های جهان‌شمول" نابرابری و تبعیض نهادینه‌شده را مورد تأیید و حمایت خود قرار داده است. این کوس رسوایی با فریادهای جنگ‌طلبانه بورژوازی فرانسه و بمباران بیشتر سوریه و عراق درهم‌آمیخته است. در مقابل، بخش‌های مهمی از مردم به‌ویژه در کشورهای تحت سلطه، خود را با قربانیان این جنایت بیگانه می‌بیند و تحت تأثیر افکار و عقاید خود به خودی می‌گویند "شما هم لمس کنید تا ببینید چه بلایی هرروزه بر سر ما می‌آورند!" این نیز ایدئولوژی نادرستی است که از منظر عجز و انتقام‌گیری و ناسیونالیسم یا منطقه‌گرایی به دنیا می‌نگرد به همین دلیل نه می‌تواند همه ستمدیدگان و رنج دیدگان را متحد کند نه به کار تغییر جهان ‌آید.
٧ - سال‌ها پیش باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا و ارائه‌دهنده سنتز نوین از علم کمونیسم در تحلیل از دوره کنونی، تحلیل راهگشایی ارائه داد که اهمیت زیادی برای همه استثمارشدگان و ستمدیدگان جهان دارد. او در مقاله‌ای به نام "پیش گذاشتن راهی دیگر" که بعد از حملات ١١ سپتامبر ٢٠٠١ نوشت چنین مطرح کرد: «آنچه ما در دعوای میان جهادی‌ها و صلیبی‌های مَک- جهان mc world می‌بینیم، جدال دو قشر است که ازنظر تاریخی منسوخ و پوسیده‌اند. یکی در بین مردم تحت استعمار و ستم جای دارد و دیگری قشر حاکم بر نظام امپریالیستی است. این دو قطب مرتجع باوجود ضدیتی که باهم دارند، یکدیگر را تقویت می‌کنند. اگر شما جانب هر یک از این دو پوسیده را بگیرید، دست‌آخر هر دو را تقویت خواهید کرد. درعین‌حال که فرمول‌بندی بالا بسیار مهم است و برای درک قوای محرکهٔ آنچه امروز در دنیا می‌گذرد حیاتی است، اما روشن است که کدام‌یک از این دو "تاریخا منسوخ و پوسیده" آسیب بیشتری به نوع بشر زده و تهدید بزرگ‌تری برای بشریت به‌حساب می‌آید: قشر تاریخا منسوخ حاکم بر نظام امپریالیستی و به‌ویژه امپریالیست‌های آمریکایی.» این‌یک مفهوم‌سازی انقلابی و جسورانه از یک واقعیت عینی بزرگ است. بدون تکیه به این مفهوم نمی‌توان درک روشنی از ظهور پدیده بنیادگرایی دینی به‌عنوان شکلی از تشدید تضاد اساسی عصر سرمایه‌داری (تضاد میان مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی) ارائه داد و مرز تمایز روشنی میان دوستان و دشمنان مردم کشید و فعالیت آگاه گرانهٔ انقلابی را میان مردم سازمان داد. هرگونه امتیاز دادن ـ حتی به‌اندازه سرسوزن ـ به یکی از این دو قطب ارتجاعی تنها ظهور بدیل و دورنمای انقلابی را به تعویق می‌اندازد.
٨ - اما پرسش اساسی همچنان باقی است. چگونه می‌توان در چنین شرایط سخت و دشوار، اوضاع سیاسی را به‌گونه‌ای پولاریزه کرد که مساعد حال توده‌های ستمدیده جهان باشد؟ چگونه می‌توان بر هراس مردم از بی‌ثباتی‌ها و ناامنی‌هایی که در راه است فائق آمد؟ این هراس می‌تواند موجب انفعال سیاسی اکثریت جامعه یا دل بستن بسیاری به دولت‌ها و نیروهای ارتجاعی طبقاتی شود که خود آتش‌نشانان آتش‌افروزند. پاسخ به این پرسش‌ها گره‌خورده به اینکه دورنمای انقلابی و واقعی در میان مردم شکل گیرد؛ که مردم برای تحققش حاضر به جنگیدن باشند و با انقلاب خود نقطه پایانی بر دهشت‌های سرمایه‌داری امپریالیستی گذارند. این امر تنها زمانی امکان‌پذیر است که جنبش انقلابی کمونیستی نوینی پدید آید. بدون حضور جنبشی که متکی بر پیشرفته‌ترین تئوری‌های انقلابی باشد، گربه‌ای ظهور نخواهد کرد و کماکان موش‌های ورشکسته بر صحنه تاریخ خواهند رقصید و مردم را در گوشه و کنار جهان قربانی اهداف ارتجاعی خود خواهند کرد. به قول اندیشمندی جهان به نقطه‌ای رسیده که "کسی نمی‌تواند چیزی را تغییر دهد مگر آنکه همه‌چیز را تغییر دهد."

امید بهرنگ - ١۵ نوامبر ٢٠١۵