افق روشن
www.ofros.com

سه بينش در جنبش کارگری


رسام ثابت (علیرضا بیانی)                                                                                 شنبه ٢٢ مرداد ماه ١٣٩٠

اخيراً سه بينش در مورد تشکل های کارگری در سطح عمومی مطرح گشته است.
بينش اول: حسين اکبری «سنديکا سازمان بی بديل کارگران»، روزنامه ی شرق، ١٩ آبان ١٣٨٢
بينش دوم: محسن حکيمی، «سنديکا بی بديل نيست!»، روزنامه ی شرق، ٢۴ آبان ١٣٨٢
بينش سوم: مهدی رياضی (مازیار رازی)، «بديل سنديکا بی ستون فقرات نيست!»، روزنامه ی شرق، ١۵ آذر ١٣٨٢
اين سه بينش هر کدام می تواند بيانگر گرايشی در درون جنبش کارگری نسبت به تشکل های کارگری باشد.
اول، نگرش سنديکاليستی سازمان يابی کارگری.
اين نگرش تشکيلات کارگری را به مثابه يک هدف در نظر می گيرد. تشکيلات از نوع سنديکا را مامن امنی برای کارگران می داند که آن جا همه ی کارگران، می توانند شرکت داشته باشند.
نظرات حسين اکبری تحت عنوان «سنديکا سازمان بی بديل کارگران» بيان قسمت های عمده ای از گرايش اول يعنی گرايش سنديکاليستی است.
او می گويد: «سنديکا جايگاه و پايگاه همه ی کارگران اعم از زنان و مردان است. از هر دين، نژاد، رنگ، مليت، و زبان که باشند،» (مندرج در روزنامه ی شرق، ١٩ آبان ١٣٨٢) تا اين جا بايد گفت چنين خصوصيتی برای يک سازمان کارگری توده ای خصوصيت مثبتی است؟ خير، چنين تشکلات کارگری خصوصيات ديگری دارند که بعضی از آن ها ماهيت اين تشکلات را تعيين می کنند. يکی از اصلی ترين آن ها همان است که حسين اکبری به آن اشاره می کند: «سنديکا نهادی ست صنفی و دموکراتيک» (همان جا) صنفی بودن اين نهاد کارگری همان است که حسين اکبری برايش بديلی سراغ ندارد. به اين ترتيب سنديکاليزم در قدم اول سياست را رها می کند. از نظر من البته اين خود يک سياست است. همان گونه که مبارزات صنفی نيز مبارزات سياسی را در خود نهفته دارد. اما سنديکا ظرف پالايش دهنده ی مبارزه ی صنفی از مبارزه ی سياسی است و اين خود دوباره يک سياست است. سياستی که سنديکاليزم با آن کاری ندارد، سياست کارگری و مبارزه ی سياسی کارگران است.
اگر در نتيجه ی مبارزات صنفی کارگران، دست آوردهای سياسی نيز حاصل می شود به علت حضور سازمان های صنفی کارگری نخواهد بود بلکه اين نتيجه ی کل جنبش کارگری است که در هر حال برای مطالبات روزمره ی خود مبارزه می کند، چه با و چه بی حضور سنديکاهای کارگری. آخرين نمونه عينی آن، مبارزات کارگران برای دسترسی به تشکلات خويش بوده که بدون حضور چنين سنديکاهايی صورت گرفته است. سنديکاليزم کوشش می کند اين مبارزات را در همين جا و با ارائه ی پيشنهاد سنديکا به عنوان هدف اين مبارزات متوقف کند. در نتيجه از نظر سنديکاليزم، مبارزات کارگری بدون حضور سنديکاها، برای رسيدن به تشکلات مورد نظر خويش، می بايست منتهی شود به پيدايش همان سنديکايی که بدون آن هم اين مبارزات وجود داشت.
از همين جا راز جا به جايی نهادهای کارگری مورد نظر آی-ال-او با نهادهای موجود دولتی مثل خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار آشکار می شود. تثبيت اين جا به جايی نيازمند مدد رسانی کاتاليزور رفرميزم است که نظريه پردازان سنديکاليزم اين نقش را به عهده می گيرند.
حسين اکبری طبيعتاً نيازمند اثبات مدل تشکل کارگری پيشنهادی خود است؛ زيرا اولاً او خوب می داند که زمينه ساز تشکلات کارگری، خود جنبش اجتماعی است. همان گونه که وی تأکيد می کند: «در تاريخ جنبش های اجتماعی، دوران هايی خلق می شود که ضعف و سستی و فترت را نصيب اين جنبش می کند.» اما ايشان بلافاصله و کاملاً ناشيانه، به توصيف خويش "رويکرد جنبش طبقه ی کارگر به سوی سنديکاليسم" را نشان از پايان يافتن دوره ی فترت می داند.
او می گويد: «در مورد جنبش کارگری- سنديکايی ايران نيز با توجه به رويکرد روزافزون جنبش طبقه ی کارگر به سوی سنديکاليسم، نشان از پايان يافتن اين دوره ی فترت دارد.» (همان جا) حتی اگر برای چند لحظه فرض کنيم که تصور حسين اکبری از "رويکرد جنبش کارگری به سوی سنديکاليزم" درست است، باز نبايد اين را پايان فترت جنبش کارگری فرض کنيم زيرا که رسيدن به سنديکا هدف يک جنبش اجتماعی نيست. درست به همين دليل است که نمی توان پذيرفت "رويکرد روزافزون جنبش طبقه ی کارگر به سوی سنديکاليزم" است. و به همين دليل، برعکس، چنين رويکرد احتمالی را می توان در ادامه ی همان فترت نيز ارزيابی کرد. چنان چه نقداً بسياری از کشورها فترت و رويکرد سنديکاليستی توامان مشاهده می شود.
ثانياً حسين اکبری عنصر انقلابی يک جنبش اجتماعی که نافی نظام کهنه است را از اين جنبش حذف می کند و به همين دليل و منطقاً به اين نتيجه می رسد که رويکرد جنبش طبقه ی کارگر به سوی سنديکا است. طبيعی است که وی چنين نتيجه گيری کند زيرا که سنديکا بيانگر مطالبات انقلابی جنبش انقلابی طبقه ی کارگر نيست و درست به همين دليل اين مدل تشکيلات کارگری همان مدل مطلوب سازمان جهانی کار است. اين مدل تشکل کارگری، مدل صنفی است و کاری به سياست ندارد هر چند بنياد نهادن آن براساس سياست سرمايه است. در واقع سنديکاهای مورد نظر آی-ال-او و مورد تأييد حسين اکبری، نوع تشکلی است که تنها يک بار با سياست سروکار دارد و آن جايی است که مبارزات را برای رسيدن به مطالبات روزمره و توقف در اين مسير هدايت می کند. فقط از اين به بعد کارگران عضو تشکلات سنديکايی با سياست سروکاری ندارد اما اراده ی حاکم بر اين سنديکاها مرتب به سراغ آن خواهند آمد. در جايی که قرار است سنديکا يک جنبه از سه جانبه گرايی مورد نظر سازمان جهانی کار و حسين اکبری باشد، پذيرفتن اصل سه جانبه گرايی که عبارت است از دو رأی برای دولت و کارفرما و يک رأی برای کارگران، دخالت سياسی و پذيرفتن اراده ی سياسی حاکم می باشد. به همين دليل حسين اکبری در ترسيم وضعيت استقلال سنديکا دچار يک اشتباه متدولوژيک می شود. او می گويد: «سنديکا فارغ از تبعيت از دولت ها و احزاب و دسته جات سياسی و بلوک های قدرت عمل می کند»(همان جا) هر چند که حتماً می بايست بتواند به عنوان يک بلوک پرقدرت وارد عمل شود تا ناگزير به تبعيت از بلوک های قدرت نشود اما پذيرفتن قوانين ضدکارگری دولت که مورد تأييد آی-ال-او نيز می باشد، مثل حق اعتصاب و يا سه جانبه گرايی توسط سنديکای مورد نظر حسين اکبری، در همان قدم اول، هم استقلال نسبت به دولت را از دست می دهد و هم قدرت و اتوريته ی مورد نياز يک تشکيلات مستقل کارگری را.
در مجموع حسين اکبری برای بيان راحت تر «بی بديل بودن سنديکا»، تشکلاتی نظير شورای اسلامی کار را پيش می کشد که مسلماً نسبت به آن، سنديکا مورد نظرش بی بديل جلوه گر خواهد شد. اما آيا سنديکا بديل ندارد.
در اين جا به نگرش دوم می رسيم:
اين نگرش معتقد است که تشکل سنديکايی بی بديل نيست، هر چند تشکل سنديکايی می تواند در قياس با تشکلات دولتی موجود بديلی باشد اما سنديکاليزم به طور کلی گرايشی است که مبارزه ی صرفاً رفرميستی و در چهارچوب سرمايه داری را سازمان می دهد. و اين
همان تشکل مورد نظر دولت و آی-ال-او است. محسن حکيمی در نقد خود به نظرات حسين اکبری مندرج در روزنامه ی شرق در تاريخ ٢۴ آبان می نويسد: «جنبش اجتماعی طبقه ی کارگر ذاتاً ضدسرمايه داری است، زيرا منبعث از تضاد اساسی کار و سرمايه است، حال آن که سنديکاليسم گرايشی است که مبارزه ی ضدسرمايه داری طبقه ی کارگر را به احزاب سياسی وا می گذارد و وظيفه ی تشکلات کارگری غيرحزبی را مبارزه ی صرفاً رفرميستی در چهارچوب سرمايه داری می داند.» بنابر اين، مرزبندی تشکل مورد نظر محسن حکيمی با سنديکاليزم حسين اکبری، عنصر ضدسرمايه داری بودن مبارزات تشکلات کارگری است.
محسن حکيمی معتقد است که جنبش اجتماعی طبقه ی کارگر ذاتاً ضدسرمايه داری است، لذا برای اين جنبش تشکلاتی را در نظر می گيرد که مبارزه را در چارچوب نظام سرمايه داری قرار ندهد. در عمق ديدگاه وی عنصر مبارزه سياسی در کنار مبارزه برای دسترسی به مطالبات روزمره، ويژگی تشکلات توده های کارگر است که اين مبارزات را ضدسرمايه داری جلوه گر می کند. در يک کلام، محسن حکيمی تشکل مورد نظر خويش را اين گونه بيان می کند: «در يک کلام و ماحصل بحث آن که برخلاف ديدگاه سنديکاليستی آقای اکبری، سنديکا سازمان بی بديل کارگران نيست. بديل دارد، و اين بديل همانا تشکل مستقل و ضدسرمايه داری کارگران است که طبقه ی کارگر ايران می تواند و بايد آن را هم در برابر شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر و هم در مقابل اتحاديه های سرمايه فرموده سازمان جهانی کار و وزارت کار برپا دارد.»
به درستی اين چنين تشکلات کارگری بديل تشکلات مورد نظر سنديکاليزم، وزارت کار و سازمان جهانی کار است. حتی می توان به صراحت گفت که چنين بديلی، مادام که طبقه ی کارگر و جنبش کارگری وجود دارد وسيله ی ضروری برای سازمان دادن به مبارزات توده های کارگر است. اما سؤال اين است که چه تضمينی برای استمرار حيات ضدسرمايه دارانه و پايداری اين نوع تشکل وجود دارد. آيا صرف ذات ضدسرمايه داری بودن جنبش اجتماعی طبقه ی کارگر می تواند سپر دفاعی اين نوع تشکل باشد در مقابل هجوم رفرميزم برای کشانده نشدن آن به مسير مبارزه در چارچوب سرمايه داری؟ آيا صرف ذات ضدسرمايه داری جنبش کارگری مواد لازم و کافی سياست ضدسرمايه داری تشکلات کارگری را فراهم خواهد کرد، به گونه ای که اين تشکلات بتواند از مبارزه در چارچوب سرمايه داری خارج شده به مبارزه ی ضدسرمايه داری منتقل شود؟ برای پاسخ به اين سؤالات ابتدا می بايست به درک واحدی از خصوصيات و ويژگی های مبارزات ضدسرمايه داری طبقه ی کارگر رسيد.
ذات ضدسرمايه داری جنبش کارگری لزوماً نافی سرمايه داری نخواهد بود. همان طور که ذات ضدکارگری سرمايه داری نفی کننده ی طبقه ی کارگر نخواهد بود. صرفاً اشاره به عنصر مبارزاتی ضدسرمايه دارانه ی جنبش طبقه ی کارگر با اتکا به عنصر ذاتی اين جنبش، نياز به حضور دائمی سرمايه داری را ايجاد می کند که اين جنبش بتواند غريزه ی خود را جاری کند. لذا تضاد اساسی کار و سرمايه، چنان چه ريشه ی خود را تنها از ذات ضديت اين دو طبقه با هم استنتاج کند، به طور طبيعی به وحدت اضداد خواهد رسيد و اين نتيجه را خواهد داشت که تشکلات کارگری بپذيرد يک مبارزه ی دائمی و لاجرم در چارچوب سرمايه داری را بايد سازمان دهد. ذات ضدسرمايه داری طبقه ی کارگر ريشه ی اقتصادی دارد؛ صرف اتکا به اين ذات تدارک مبارزه ای به حول همين محور را ايجاد می کند و اين همان سنديکاليزم است.
سمت گيری سوسياليستی مبارزات تشکل های کارگری در واقع سنتز اين تضاد اساسی است، بدون چنين سمت گيری مبارزات تشکل های مستقل توده های کارگران هنوز در چارچوب سرمايه داری باقی می ماند. به همين دليل است که نمی توان پذيرفت تشکلات مستقل توده های کارگر به دليل مبارزه نکردن صرف در حوزه های صنفی و از ترکيب مبارزه سياسی با سرمايه داری می تواند مبارزه ی ضدسرمايه داری خارج از چارچوب سرمايه داری را جاری کند. در نتيجه چنان چه بپذيريم بارزترين عنصر سياسی مبارزات کارگری، مبارزات ضدسرمايه داری با سمت گيری سوسياليستی است لذا می توانيم بپذيريم که تنها چنين تشکلات کارگری از مبارزه در چارچوب سرمايه داری خارج شده است، در غير اين صورت عملکرد تشکيلات مستقل توده های کارگری، بدون سمت گيری سوسياليستی، نهايتاً مبارزه در همين چارچوب ارزيابی خواهد شد.
در اين صورت است که می بايست مشخصه های ويژه ی سازمان مستقل توده های کارگران که آن را از تشکل رفرميستی سرمايه فرموده متمايز می کند، روشن بيان کنيم.
اگر بپذيريم که تشکيلات کارگری هدف استراتژيک جنبش کارگری نيست بلکه وسيله ای برای رسيدن به اين هدف استراتژيک، يعنی به سوسياليزم است، در اين صورت بايد در نظر داشت که تشکلات مستقل توده های کارگر، لزوماً می بايست دارای استعداد تبديل شدن به نهاد قيام کارگران باشد.
نوع مطالبات تشکلات کارگری بيانگر داخل يا خارج بودن اين تشکلات از چارچوب سرمايه داری است. يک سری مطالبات انتقالی که از دل مبارزات کارگری به طور طبيعی بيرون می آيد، همان مطالباتی است که خصلت سياسی ضدسرمايه دارانه ی تشکل کارگری را تعيين می کند. اين مطالبات انتقالی، جهت مبارزات کارگری به سوی سوسياليزم را تعيين می کند و می تواند مرز خروج از چارچوب سرمايه داری باشد. مطالباتی که نتيجه ی منطقی مبارزات کارگری است و سرمايه داری قادر به پاسخ دهی به آن ها نيست. مطالبات منتقل کننده ی جنبش کارگری از سطح تلاش برای کسب امتياز طبقاتی به سطح اعمال اراده برای لغو امتيازات طبقاتی. مطالباتی که مبارزات کارگری را از مرحله ی مبارزات روزمره به مرحله ی کسب قدرت سياسی هدايت می کند.
اما از آن جائی که تشکل توده های کارگری انواع گرايشات طبقه ی کارگر را در خود دارد؛ به موازات اختلاف ميان اين گرايشات، دوری و نزديکی اين تشکلات برای رسيدن به سطح فوق را باعث خواهد شد. و چون رفرميزم بيکار نخواهد نشست و با پشتوانه انواع امکانات عوام فريب وارد کارزار خواهد شد؛ لذا خطر عدم ارتقاء تشکل مستقل توده های کارگر از يک تشکل کارگری به طور کلی، به نهاد قيام کارگران، خطری است که از لحظه ی تولد چنين تشکلاتی آن را تهديد می کند.
بدون حضور سازمان های مستقل توده های کارگران، مبارزات کارگری پراکنده و کم تأثير و عمدتاً خرده کاری خوهد بود. با حضور چنين سازمان هايی، قطبی ايجاد خواهد شد که چنان چه در پيوند با تشکلات اخص جنبش کارگری درآيد قادر است جنبش کارگران را با اتوريته معين و از موضع تحکم به سوی کسب قدرت سياسی هدايت کند.
در اين جا نظر سوم مطرح است. مهدی رياضی، مقاله ای در نقد نظر محسن حکيمی نوشت تحت عنوان «بديل سنديکا بی ستون فقرات نيست» که در سايت های مختلف و روزنامه ی شرق در تاريخ ١۵ آذر ١٣٨٢ چاپ شد.
مهدی رياضی در تأييد نظر محسن حکيمی مبنی بر اين که سنديکا مبارزه ی سياسی را به احزاب واگذار می کند، نشان می دهد که اين احزاب بورژوايی، ستون فقرات سنديکا خواهند شد. اما ايشان بلافاصله و به درستی نتيجه می گيرد که تشکل مستقل توده ای کارگران نيز بدون داشتن ستون فقرات خويش، نمی تواند دوام بياورد.
برخلاف نظر حسين اکبری که معتقد است سنديکاليزم رويکرد جنبش کارگری است بايد دوباره متذکر شد که اصولاً جنبش کارگری زمينه ساز تشکلات خويش می شود. گرايش اخص سوسياليستی کارگران يکی از گرايشات درون اين جنبش است. تولد اين گرايش هم زمان است با مبارزه ی ضدسرمايه داری با سمت گيری سوسياليستی. زيرا که در واقع اين گرايش طبقه ی کارگر است که برنامه ی انقلاب کارگری و بديل نظام سرمايه داری را ارائه می دهد. اين گرايش می تواند و بايد در تشکل مستقل توده ای کارگران حضور داشته باشد و در واقع اين گرايش يکی از انواع گرايشات موجود در اين تشکلات می باشد. اما سازمان مستقل توده ای کارگران به خودی خود سوسياليست پرور نمی باشد و لذا لزوماً نمی تواند زمينه ساز ايجاد حزب انقلابی طبقه ی کارگر باشد زيرا که خود نيز با زمينه ی جنبش کارگری به وجود می آيد و در واقع يکی از محصولات اين جنبش است، درست مانند تشکلات اخص کارگران کمونيست.
حزب پيشرو کارگران کمونيست به دليل مسلح بودن به تئوری و ساختمان تشکيلاتی کمونيستی خويش، قادر است از تأثيرات ايدئولوژی بورژوازی و نفوذ رفرميزم به درون خود جلوگيری کند. لذا اين حزب می تواند ستون فقرات تشکل های مستقل کارگران را تشکيل دهد و در پيوند ارگانيک با اين تشکيلات به حزب انقلاب اجتماعی مبدل گشته مبارزات توده های کارگران را به سوی سوسياليزم هدايت کند. اين حزب می تواند بنا بر آمادگی نطفه های اوليه ی آن توسط کارگران پيشرو کمونيست، قبل از موجوديت تشکل های مستقل کارگران، اکنون و يا بعد از آن اعلام موجوديت کند.
معرفی بديل نظام سرمايه داری يعنی سوسياليزم، تنها می تواند از طرف اين حزب باشد. و اگر نه، سوسياليزم به عنوان بديل نظام سرمايه داری جنبه ی تاريخی پيدا خواهد کرد و تنها از اين لحاظ درست خواهد بود که در روند تکامل تاريخی اجتماعات، بشريت به سوی سوسياليزم خواهد رفت، اما وضعيت جنبش کارگری هم اکنون، وضعيتی است که گرايش سوسياليستی اين جنبش می تواند بديل سوسياليستی را نقداً و کنکرت در مقابل نظام موجود به توده های کارگر معرفی کند. انواع صف آرايی بورژوايی بدیل وضعيت موجود، ريشه در نگرانی آن ها از حضور همين گرايش دارد. وظيفه ی هر فعال کمونيست اين است که به موازات تلاش در ياری رسانی به ايجاد تشکلات مستقل توده ای کارگران، در تلاش برای يک پارچه کردن گرايش سوسياليستی کارگری، يک لحظه را از دست ندهند.

جمع بندی:
تشکيل تشکلات مستقل توده ای کارگران وظيفه ی اصلی گرايش سوسياليستی کارگران نيست. اين گرايش از اين تشکلات حمايت می کند. برپايی تشکلات توده ای کارگران وظيفه ی توده های کارگران است.
از آن جائی که گرايش سوسياليستی کارگران پيشروترين گرايش طبقه ی کارگر است لذا وظيفه ی اصلی اين گرايش تشکيل حزب سياسی خويش است. ضرورت تشکيل چنين حزبی توسط کارگران کمونيست، منوط به حضور يا عدم حضور تشکل های مستقل کارگری و يا منبعث از چنين زمينه ای نيست. اين گرايش در درون جنبش کارگری است و زمينه ی حضور آن را اين جنبش تعيين می کند. مگر در اساس معتقد نباشيم که جنبش کارگری خود زمينه ساز پيدايش گرايش سوسياليستی کارگران است که در اين صورت بايد نشان داد کدام خصوصيت تشکل های مستقل کارگری می تواند چنين زمينه ای را فراهم کند و اگر می تواند، اصولاً چه نياز به حزب سياسی طبقه ی کارگر است، چرا نبايد خود تشکل های مستقل توده های کارگر چنين وظيفه ای را به عهده گيرند.
در نهايت چنانچه کمونيست ها ناچار شوند در يک تقسيم بندی مکانيکی، ايستگاه حضور خود در تقسيم بندی تشکلات کارگری را تعيين کنند، می بايست با توجه به ضرورت حضور ستون فقرات تشکلات مستقل توده های کارگر، يعنی حزب پيشتاز انقلابی طبقه ی کارگر، جايگاه خويش را تعيين کنند.

رسام ثابت (علیرضا بیانی)

٢٠ آذر ١٣٨٢