افق روشن
www.ofros.com

!ازدشنام وتخریب تاسقوط و راست گرایی


باران بامدادی                                                                                                                         یکشنبه ٢٦ بهمن ۱۳۹۳

پاداش دشنام به انسانها بدلیل لذت غریزی وزودگذر تفوق وسلطه گری برآنان؛علیرغم فقدان حافظه ی تاریخی وخصلت نسیان وفراموشی جامعه ، عقوبتی پایداررابرای دشنام گو به همراه دارد که نه تنها موجب تخریب شخصیت خویش است بلکه بدلیل کارکردی چند جانبه همین تخریب را درابعادی وسیعتر وکیفی تر به صفوف آن جنبش اجتماعی ای سرایت میدهد که شخص پرخاشگرخود رامنتسب به آن میداندمضافاً نیزبربخش سالمترجامعه که عموماً مخاطب یک جنبش اجتماعیست و به همان اندازه نیزقضاوتگراست بازهمین اثرناهنجاررابرجای میگذارد خلاصه اینکه برخلاف ادعای مبارزه علیه ستم حاکمان متأسفانه برعکس به اخلاق ورویه ی ضد حقیقت آنان خدمت میکند ودرحقیقت چیزی را تبلیغ وترویج وبازتولید میکند که عامل نابودی وآنتی تزخوداست! روی سخنم دراین مطلب خطاب به مجادله ی پرخاش گرانه ای است که چندی پیش با اتهامات ناشایست وناسزاهای بسیارازسوی کمیته ی حمایت ازآقای شاهرخ زمانی علیه آقای محسن حکیمی دربرخی ازسایت های سیاسی شروع شد وپاسخ واکنشی که ایشان درمقابل این حمله ازخودنشان دادند مخصوصاً با توجه به ادبیات ان بسی جای تـأمل ودرنگ دارد!
بعدازاین مقدمه به هسته ی اصای این مجادله میپردازم زیراکه بنظرمیرسد مدعیان محترم چنین بیانیه ی عتاب انگیزی صرفنظرازهرانگیزه ای که داشته باشند هیچگاه نمیتوانند تاریخ مبارزه وتفکررابراین دستمایه های شخصی خود مبنی براینکه چون اینروزها آقای حکیمی باروزنامه ی شرق راجع به "ازاتحادیه تا شورا "مصاحبه کرده است متکی سازند ! بلکه ازجنبه نظری با توجه به سوابق وتجارب وریشه های پیشین موضوع درسطح جنبش کارگری وچب ایران مثل جاهای دیگرجهان همواره این بحث بعنوان یک جریان ریشه دارمطرح بوده است حال اینکه درخصوص این مناقشه آیا اینکه شروع کننده آن با توجه به شرایط مشقت بارزندان ومحدویت های قهری آن خود قادربه نوشتن وارایه این مطلب بوده باشد یااینکه دوستان به حساب ایشان نوشته وازاعتبارمفروض ایشان هزینه کرده باشند خودبخود مًوید اصالت وریشه ها وسوابق پیشین اصل موضوع بحث ماست وهیچ خللی به این حقیقت آشکار وارد نمیکند زیرا که هرگونه هیاهووغوغا برای کتمان ویا دگرگونه جلوه دادن یک حقیقت مبرم وخواسته ای ریشه دار، خواه باپاک کردن صورت مسئله یاجعل وتحریف وتفسیرخود خواسته ی ماهیت موضوع وتاریخ آن نه تنها سرسوزنی از اعتبارآن نمی کاهد بلکه اذهان جستجوگر را بیداروهوشیارتر میکند!
گره اصلی بحث اینجاست : ازآنجائیکه تاریخاً نوع آدمی طبق عادت مألوف ازطریق تحمیل معنی به متن درک خود رااز پدیده های پیرامون خودمطرح میکند همین اختلاط واغتشاش چند گانه نیزدررساله (( کائوتسکی مرتد )) وجزوه (( دولت وانقلاب )) لنین بوضوح مشاهده میشود در اینجاجریان مصادره ی به مطلوب مفاهیم ومعانی کلیدی جنبش انقلابی وکارگری اواسط تااواخر قرن نوزده یعنی مباحث مطروحه مابین مارکس وانگلس ازیکسو وآنارشیستها –آنتی اتوریتار یستها –اتونومیستها درسوی دیگربصورت اختلاط آشکارآنها با مباحث وخواستها ونیازهای حیاتی حزب لنینی 1908 تا 1920 درخصوص موضوع قدرت توسط خود لنین اشکارا صورت می پذیرد تاجائیکه ازطریق تجلی جریانی از سفسطه ی این همانی های مطلق ودرعین حال اختلاط آمیزدوسلسله بحث های تاحدی مجزاازبحث های خود؛ اول بوسیله قیاس به نفس ؛حرف وسخن خود را در راستای تاریخی تزهای مارکس وانگس قرار میدهدتا بابهره گیری ازوجاهت نظری آنان درسطح جنبش کارگری جهانی آنروز درواقع تزهای خودرادرمقابل مخالفین نظری وعملی خو یش ثابت کند ! این مخالفین عبارت بوده اند ازانحلال طلبان اولیه حزبی درحزب سوسیا ل دم کرات روسیه (یعنی کسانی که توسط قطعنامه دسامبر 1908 ) و(پلنوم کمیته مرکزی حزب در درژانویه 1910 ) محکوم شده بودندهمان جریانات مجتمع پیرامون نشریات (( ناشازاریا )) و ((دلوژیزنی )) وکمی بعدترمنشویک های تحت رهبری پلخانف ودرجبهه ای دیگرکائوتسکی ازحزب سوسیال دمکرات آلمان که نفوذ بسیار زیادی درانترناسیونال دوم داشت ومباحثات اورابدلیل ناپیگیری درمقابل اپورتونیستها مورد نقد قرار داد وهمه انها را بصورت یک کاسه در جایگاه پیشین تاریخی شخصیتها یی نظیر پرودون – باکونین – برنشتین وطرفداران آنها قرار داد ودر واقع میخواست بگوید که این خط مبارزه مابین سوسیالیسم انقلابی وپراکسیس آن ازیک سو واپورتونیستها وناپیگیران مدعی سوسیالیسم ودشمنان دیکتاتوری پرولتاریا وعوامل بورژوازی درسوی دیگر ازآغازمبارزات جنبش کارگری وسوسیالیستی قرن نوزده تا دهه های آغازین قرن بیستم همواره به صورت دوخط موازی مبارزات اجتماعی وسیاسی و طبقاتی وجود داشته ودارد ولنینیسم تبلور اصیل وسلاله حقیقی و انقلابی این مبارزه تاریخی کمونیزم پیگیراست!
البته بحث درمورد وضعیت اجتماعی وتاریخی حاکم بر طبقه کارگرآن روز روسیه وخلع ید بتدریج سیاسی این طبقه وشوراهای پیشرو وانقلابی آن همان تراژدی بزرگ تاریخی است که اصلاً دراین اجمال نمی گنجد ودرعین حال پیشاپیش برای جلوگیری از هرگونه سوًتفاهم عمدی و غیرعمدی عادت شده دراین گونه بحث ها بایدگفت طرح هرگونه نقد پایه ای نسبت به تحولات آنروز روسیه واحزاب رسمی آن بمعنی دفاع ازمنشویسم یااپورتونیسم ویک دو جین ایسم های اینچنینی نمیباشد ودرعین حال تقلیل عظمت ابتکارعمل شگرف تاریخی طبقه کارگرانقلابی آنروز روسیه نباید باشد چون نتایج همین شیوه های ایده آل گرایانه و پندارگونه ی مطلق هست که همیشه درتحلیل پدیده ها مخصوصاً بدلیل خوی وعادات دیر ینه بسیاری ازحقایق تاریخی مربوط به قدرت رایا سیاه می انگارد ویا براساس الزامات وقانون نانوشته غریزی همچون طرفدارفلان تیم فوتبال اصراربر سفیدبودن موضوع منا قشه داردضمن اینکه بطور طبیعی همزمان میتواند یک مبارز سیاسی وفعال کارگری نیز باشد ولی جای تأثراینجاست که سیراینگونه اخلاق وعادات درتحلیل نهایی به آن نقطه می رسدکه حتی امروز خودرا ناچار میبیندکه علناً از پوتینیسم دفاع کند !
چرا ؟ برای اینکه طرفداران جدایی شرق اوکراین اکنون درمقابل پادشاه شکلات (پتروپور شنکو )رئیس جمهورفعلی اوکراین وعضوالیگارشی سیاسی وسرمایه مالی حاکم براوکرا ین وطرفدارناتو صف آرایی کرده اند واین صف ارایی به پشتوانه ی سرمایه ی مالی روس وپوتین صورت گرفته است ! اینکه دقیقاً وپیشاپیش چنین افکاروایده هایی بدلیل شناخت اردو گاهی وآموزه های کهنه ی ذهنی تحمیل به متن شده نسبت به همه مفاهیم ومعانی وواقعیات متفاوت پیش روصورت پذیرفته جای هیچ شک وتردیدی نیست زیرا که در قدم اول مبدأ حرکتش ازغرایز ابتدایی خود فاصله ای نداشته وناگزیرعادتاً بگونه ای نوستالژیک نتایج همه ی تحلیل هایش را نه ازمتن واقعیت های موجود بلکه ازآموزه های سیاسی واید ئولوژیکی ای استخراج مینماید که بصورت بازتاب شرطی فراگیردرادبیات سیاسی پیش ازفروپاشی اردوگاه وجود داشته است سیرقهقرایی همراه باسفاهت ذهنی وکودنی تاریخی که البته حتی دراینجا بی ارتباط بابستر ومبانی مادی هرچند حقیر این زندگی روزمره ازجنبه های روانشناسی اجتماعی وتاریخی وسیاسی تابوگرایانه ی این جامعه نیست! مثال بارز این جریان را بعضی ها میدانند که اینان قبل از فروپاشی اردوگاه حتی بدلیل کیش پرستی وبت و اره گی خود عادت داشتند که اگر درمسکو هواابری میشد اینان درتهران چتر بدست می گرفتند (البته این دوستانی که علیه شورا که درحقیقت یکی ازبزرگترین دست آوردهای تجربه ی سازمانیابی انقلابی تاکنو نی ا ست اینگونه سنگربندی کرده اند امیدوارم بدلیل این که بسیاری ازآنان درگذشته دارای ریشه اردوگاهی نبوده اند احتمالاً دارای چنین روحیاتی نیز نخواهند بود !)
آری خطابم بیشتر متوجه نحله های سیا سی اردوگاهی سابق است ودرواقع بخاطر همین روحیات بودکه هرکس اگر کوچکترین نقدی ولو دردمندانه نسبت به اردوگاه داشت فوراً اتهام مزدوری امپریالیسم البته از نوع غربی وعموسامی آن به پیشانی اش می چسبید البته تمایزوتفا وت چنین جریانات سیاسی درهر دوره بعنوان اپوزیسیون مخالف با پوزیسیون خود (یعنی حکومتهای سلطنتی وقت وبعداً نظام مقدس اسلا می درحقیقت هیچ گاه از نظرنفس و ماهیت افکار وانگاشته های خود وپایه های مادی واجتماعی وطبقاتی شان نبود بلکه تفاوت درشکل وظاهر فرا گفتارهایی بود که درعمل بدنبال دوشکل ودو مدل متفاوت سیادت وهژمونی سیاسی فعلاً موجود سرمایه بوده اند که اینان نیزبامسلک گزینی سیاسی خود اصلاً با ماهیت روند تولید وبازتولید و ارزش اضافی مالکیت سرمایه وبنیان های این رابطه هیچ تضادی نداشتند ونظام پیش رویشان که غالباً خشونت وزمختی سیاسی ا ش به دلیل عقب ماندگی تاریخی واجتماعی رشد نیرو های مولد وعدم تشکل سیاسی نیروهای انسانی کل این جامعه واثرات متغیر های نهادی - کارکردی بر آن ،بوده است و معمولاً ازاین مزیت برخوداربود که ارزش اضافی مطلق نیز استخراج مینمود ودرجه و شدت استثمارنیروی کار نه تنها خود را درسطح معیشت طبقه کارگر و سرکوب سیاسی او بلکه مضافاً به دلایل انحصا ری وامپریالیستی سازمان یابی شکل تولید این فشاررا براقشار وطبقات دیگر نیز اعمال میکرد امااینان بر عکس درواکنش به اصطلاح مبارزه جویانه ی نسبت به استثمارو سرکوب سرمایه داخلی چه نسخه ای را تجویز میکردند ؟ کارنامه تاریخی اش موجود است نسخه ای که در عالی ترین درجه درچند دوره جنبش سیاسی پیش از 57 وبعد ازآن آشکاراتبلیغ میشد درحقیقت نوعی دولت گرایی همرا ه با نوعی رفرمیسم بو روکراتیک بود که اتفاقاً حا کمیت سیاسی و بوروکراتیک بورژوازی ایران اززمان رضا شاه همین کار را کرده بود کند ذهنی تاریخی این جماعت بدلیل درک سخیف ولاپوشانه ی خودهیچگاه این کوبیدن همراه با بولدوزرتاریخی سرمایه داری دولتی را عمداً نمیدید ودرواقع بدلیل خصلت فرمالیستی وارتجاعی خودبر صحنه ای ماله کشی میکرد که تاریخاً تکرار بی ضرورت ومیان تهی بیش نبود ودر حقیقت مسخ ارتجاعی روح جنبش انقلابی طبقه کارگر را بهمراه داشت مسخ داعیانه ومصیبت باری با تعالیم پیا مبرانه ی ادبیات سیاسی سرمایه داری مدل دولتی از نوع چپ اردوگاهی !!
البته درخصوص جوامعی مثل ایران به درجاتی تقلیل یافته تر بود یعنی درحقیقت تبلیغ راه رشد غیرسرما یه داری درانواع تزهای کا رن پیفیفر- سمیرامین و.........،بود که طرفداران این تزها بعد ازفروپاشی عمدتاٌ تواب شدند وشرمگینانه خود وبساط های جدید سازمانی خود را باپسوندها و عناوینی دمکرات نامیدند وامروز نیز برخی ازآنان نیزهمزمان با مشاغلی همچون تحلیلگرسیاسی وغیره درتلویزیونهای بین المللی اشتغال دارند این ادامه آن خط موازی واقعی است که پیشترازآن سخن گفتیم البته بصورت مو جود درچارچوبهای منافع طبقه سرمایه که جای هیچ تعجبی نبود چون اگر غیرازاین اتفاق می افتاد منطقی نبود ! حال برگردیم به تفکرلنین وماهیت اهداف اوبا این تفاوت که ترجیح دادم ازآن سناریست نااهلی پیروی کنم که همیشه روایت داستان خود را از صحنه های پایان ماجرا آغازمیکرد زیرا درحقیقت همواره پایان هرجریان نتایج و کارنامه ی بدون شرح بسیاری چیزها را بهمراه دارد همان ارمغان تراژدیکی که اثرات پایدارخودرا جدای ازنیتمندی ولو خیراندیشانه ی پایه گذاران ماجرا برمتن و پیرامون جامعه میتواند ببارآورد زیراکه دریک کنش اجتماعی وتاریخی بدلیل جدایی احتمالی ومنطقی انگیزه ها وانگیخته ها ازیکدیگر درمتن زمینه کنش؛ چیزی درزهدان تاریخی جامعه ببارمی نشیندکه مثنوی هفتاد من کاغذشود !
درنگاه لنیینی و حزب اوبه موضوع اساسی یعنی قدرت سیاسی وشکل ومضمون دولت انقلابی و ترکیب نیروهای اجتماعی و طبقاتی آن به عنوان نیروهای سیاسی حاضردر دیکتاتوری پرولتاریا حرفم راازاین استناد خود او درماهیت ومنافع این ترکیب شروع می کنم زیرااو دربحث خودبا کائوتسکی با استناد به این گفته مارکس همواره تاکید داشت که اوبراثرتجربه کمون71 فرانسه درسالهای بعدنیزیعنی 1875 طی مقاله ای درنشریه ای ایتالیایی درمورد این فرمول به این شرح سخن گفته است : (( بین جامعه سرمایه داری وکمونیستی دوران تبدیل انقلابی جامعه اول به جامعه ی دوم قراردارد .متناسب بااین دوران یک دوران انتقال سیاسی نیزوجود دارد ودولت این دوران چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمیتوا ند باشد )) (انقلاب پرولتری وکائوتسکی مرتد ) ولی با قوت بخشیدن مًوکد نسبت به همین نقل قول که اعتبار واستنادش را در صفحات بعدی بحث هیچگاه مشخص نکرد ولی طبق عادت توجیه گرانه درجریان مجادله درصفحات بعد مدعی شد که کائوتسکی از آنجائیکه مغزش کشوی طبقه بندی شده ی مارکسیسم است نمیتواند نداند که ((فرمول دیکتاتوری پرولتاریا فقط بیان تاریخاً مشخص تر وعملاً دقیقتر آن وظیفه پرولتاریا در مورد ((درهم شکستن ))ماشین دولتی بورژوازیست که هم مارکس وهم انگلس با درنظر گرفتن تجربه انقلاب 1848 وازآنهم بیشتر انقلاب سال 1871 ؛ ازسال 1852 تا 1891 یعنی در جریان 40 سال راجع به آن (وظیفه) سخن می گفتند . )) (انقلاب پرولتری وکائوتسکی مرتد ) بعد وبعدتر قدم به قدم با طرح این سوال درست که آیا بین استثمارشونده واستثمارگر میتواند برابری وجود داشته باشد ؟ توضیح اینکه منظورش دربرخورد ودرارتباط با موضوع حق انتخاب درمو رد مجلس موسسان بود چونکه درمابین تاریخ بعد از انقلاب فوریه تا اکتبر که منشویکها در مقایسه با بلشویکها دراکثریت قرار گرفته بودندوبه همین دلیل ازحق عمومی اکثریت جدای اینکه ترکیب طبقاتی وسیاسی شان چه باشد دفاع میکردندبنابراین لنین و بلشویکها نیز از نظر تاکتیکی برای تسخیر قدرت باطرح وتبلیغ تزهای آوریل ناچار بودند باشعار تاریخی ((انتقال همه ی قدرت به شوراها )) درآن تاریخ موضعگیری کنند !!
زیرا دقیقاًبلشویکها نیزدرشوراهای کارگری بسیاری ازشهرهای بزرگ روسیه به اکثریت دست یافته بودند به همین دلیل بود که لنین براثر هوش سرشار خود ودرک موقیت شناسانه مبنی بر امکان استفاده ازاعتلای انقلابی جامعه مخصوصاً بعد ازانقلاب فوریه وهمچنین خیزش وتب انقلابی طبقه کارگروشوراهای ملتهب اووحتی شوراهای نمایندگان دهقانان وسربازان ، قصد تسخیرقدرت سیاسی را داشت ضمن اینکه دلایلی دیگرنیزمیتوانست دراین موردموًثر باشد ازجمله جنگ بین الملل وتحولات سیاسی داخلی وخارجی ناشی ازآن وسیاستهای ورشکسته ی تاریخی واجتماعی بسیاری ازاحزاب وسازمان های نماینده ی اقشارولایه های متعددطبقه بورژوا که اتفاقاً بدلیل اکثریت شکننده ی خود در نهادهای تازه برسر کارآمده نظیرمجلس موسسان ودوما درحقیقت انگیزه ورمق چندانی برای دفاع وتثبیت آن نداشتند نتیجتاً برعکس باپیگیری بلشویکها در خصوص تحقق شعار تاکتیکی (( انتقال همه ی قدرت به شوراها )) شرایط انحلال مجلس موسسان روسیه را پدید آوردند که مقدمات پیش ازآن همین سوال محوری لنین بود که که آیا بین استثمار شونده واستثمارگرمیتواند برابری وجود داشته باشد ؟ که برای جامعه انقلابی آنروز بسیار محرک بود!
اونیز میخواست صراحتاٌ اعلام کند که دراین دوران به دلیل طوفندگی وابتکار عمل انقلا بی واحتضار و اضمحلال سیاسی وسردرگمی بورژوازی روس که در حال اثبات است درعوض منشویکها وسوسیال رولوسیونرها وبرخی از سازمانها واحزاب بورژوائی با بهره برداری از شعار تاکتیکی دفاع ازمجلس مًوسسان با دستاویز حق انتخاب عمومی پارلمانتاریستی که تاریخ مصرفش بدلیل اعتلای انقلابی جامعه روس روبه پایان است آیامیتوانند نفوذ وراهبرد تازه ای کسب کنند بی آنکه بد نامی واتهام مشمئزکننده ی دفاع از حق انتخاب کردن وحق انتخاب شدن استثمارگران بورژوا را متوجه خود سازند؟ خب تااینجاش بدلیل وجود همین راهبرد سیاسی حاضر وآماده ومساعد ظاهراً همه چیز جفت وجور است واین زمینه مساعد باخود یک روند انکشافی ویا انشعابی سمت گیری بسیاری ازاحزاب وسازمانهای مخالف بلشویکها رابهمراه داشت ! ازراست راست تا چپ میانه وتا فرقه گرا وسکتاریست اگر مطابق با این غلیان سیاسی حرکت نکردند از قافله جا ماندند ازآن قطار جوشان و خروشان سریع السیر پرآشوب سیاسی دوران پیاده شدند وبه تاریخ پیوستند اما این سوال تأمل برانگیز تاریخی که نظایر آنرا لنین به کائوتسکی بقول خویش دگماتیست با ذهن غیردینامیک وموقعیت نشناس ارجاع میداد در مورد او نیزبرجا میماند آنهم مبنی براینکه آن دیکتاتوری پرولتاریائی نقل قول شده ازمارکس که خواهان در هم شکستن ماشین دولتی بورژوازی بود وشکل ومضمون تاریخی که داشت وبنا به گفته ی اوازانقلاب 48 تا1871 کمونی و کارگری تجربه شده است آیا شکل و ترکیب ومنافع تاریخی طبقه ای غیراز طبقه ی کارگر را نیزباخود به همراه داشت ؟ !! ببینید درهمان دوران پرالتهاب که همچون سیل بسیاری چیزها رابا خود میبرد وتنور هم بسیارداغ بود وخمیرمیبایست چسبانده میشد لنین باهوش وحزبی که نیابت تاریخی پرولتاریا راداشت چگونه درآن موقعیت که مخصوصاً جدال برسر این بود که اگر حقانیت واصالت تاریخی درکسب قدرت سیاسی وحفظ وتثبیت آن با شوراهای کارگری - دهقانان - سربازان است ؟ (البته ترکیب آغازین نیروها رابدقت ملاحظه کنیم خود بخود جواب سوال اول راخواهیم یافت ! )بنابراین(( شوراها حق ندارند به سازمان های دولتی مبدل گردند )) جواب راببینید !!: ((شوراها شکل روسی دیکتا توری پرولتری
هستند اگر یکنفر تئوریسین مارکسیست هنگام رساله نوشتن در باره دیکتاتوری پرولتاریا این پدیده رابطور واقعی بررسی میکرد ونظیرکائوتسکی به جزع وفزع خرده بورژوامآبانه بر ضد دیکتاتوری نمی پرداخت ونغمه های منشویکی را ازسرنمیگرفت آنگاه چنین تئوریسینی یک تعریف عمومی برای دیکتاتور ی بیان میداشت وسپس شکل خاص ، شکل ملی آن یعنی شوراها را بررسی مینمود ..................)) والی آخروبعد درتکمیل حرف کائوتسکی راجع به تاریخ وسیرشوراهای روسیه میگوید ((درسال 1905 شور اها فقط موسسات محلی بودند ولی درسال 1917 اتحادیه سراسری روسیه شدند ))بسیارخوب! حال این شورا باتمام اوصاف وظرفیت هایش بود که بیشک لنین بعنوان اولین ابزار سازما ن دهی واتفاقاًوسعیترین شکل آن بحسابش آورد وتزهای آوریل خود را براساس آن اجرایی کرد وبرهمین مبنادقیقا خاصیت اتفاقی قدرت ویژه دوگانه ومعنای طبقاتی آنرا برای روسیه اعلام نمود وضمناً صراحتاًماهیت تاریخی دولت موقت کرنسکی را بدین شکل اعلام کرد که امروز : (( قدرت دولتی درروسیه بد ست طبقه جدید یعنی بورژوازی وملاکین بورژوا شده افتاده است ! واز این لحاظ مرحله انقلاب بورژوا دمکراتیک درروسیه پایان یافته است )) وبا این توضیحات راجع به تغییرمرحله انقلاب وتضادهای مابین طبقات البته نه درآ ن عصر تاریخی بلکه بنابه ادعا ی ضروری آنروزها ؛و به پشتوانه مباحث مربوط به مسئله ارضی نیز شدیداً ناتوانی دولت موقت را موردنقد قرار داد وعلت آنرا اینگونه توضیح داد مبنی براینکه چنین دولتی که کشوررا بوسیله پلیس ومستخدمین دولتی وارتش دایمی مجزا ازمردم اداره میکند چنین ناتوان خواهد بود ! تنها آ ن دولتی که کشوررا بوسیله میلیس همگانی مسلحی متشکل ازتمام کارگران ودهقانان اداره کند قادراست اصلاحات ارضی راکه مورد مطالبه کلیه دهقانان است عملی نماید. بعدازآن نیز خطاب به کنگره سراسری نمایندگان شوراهای کارگران وسربازان (ماه ژوئن) بااعلام بی کفایتی وسازش و خیانت وزراَُ شبه سوسیالیست کابینه ی ائتلافی نسبت به زحمتکشان روسیه رویه آنان راشدیداً موردانتقاد قرارداد وگفت آنان ضمن استفاده ازکلمات وعناوین انقلابی آنهم درمقابل شوراها همزمان برنامه اصلاحات پارلمانتاریستی که در واقع مورد قبول کشورهای بورژواامپریالیستی هست نه مورد خواست وعلاقه شوراها همیشه به ر خ میکشند بنابراین ازآنان سوال میکند (( آیادر اروپا یک کشور جمهوری و و بورژوازی ودمکراتیک یافت میشود که در آن چیزی شبیه به این شوراها وجود داشته باشد ؟ وبعد ادامه میدهد ((آن موسسه ای که اکنون همه چشم امید خود را به آن دوخته اند ونوع جدیدی از حکومت است که انقلا ب آنرا بوجود آورده و نمونه آن فقط هنگامی درتاریخ دیده شده ک انقلاب به نهایت اعتلاء خود رسیده باشد مثلاً درسال 1792 در فرانسه در سال 1871 درهمانجا ودرسال905 1 در روسیه شوراها آنچنان موسسه ای است که در هیچیک از کشورهای بورژوازی پار لمانی نوع عادی وجود نداشته واصولاً نمی تواند در کنا رحکومتهای بورژوازی وجود داشته باشد این آن نوع جدیدودمکراتیک تر دولت است که ما آنرا درقطعنامه های حزبی خود جمهوری دمکراتیک دهقانی –پرولتاری نامیده ایم که درآن یگانه قدرت حاکمه باید متعلق به شوراهای نمایندگان کارگران وسربازان باشد )) (مجموعه آثار . پرودا شماره82 و83 مورخه 28 و29 ژوئن 1917 )
آری ! ادامه این اتحادها و ائتلاف ها ی طبقاتی را در همین دوران میبینیم که چطور وبا چه کیفیت و مضمون برگذار میشود و براستی درعمل محور اتصال این اتحادها معمولاً ابتکار عمل های لنینی است که ازیکسو رهبران حزب را متقاعد وهمآ هنگ میکند ودرسویی دیگربدلیل نفوذ و کاریزمای روبه رشد خود وحزب وشخصیتهای مقتدری نظیر تروتسکی درشوراهای نمایندگان کارگری ود هقانی وسربازان ،پیاده نظام جنبش را برای تسخیرکامل قدرت سیاسی آماده میکند!
نمونه ای ازاین نقشه عمل ها را ببینید ! : درماهها ی نوامبرودسامبر یعنی بعد از اکتبر واستقرار قدرت حزب بلشویک در سخنرانی در کنگره ی دهقانان وسوال وجوابهای آن بعداً درنامه ای به هیئت تحریر یه پراودا چنین مینویسد : (( من در نطق خود ضمن آنکه به موضوع اتحاد کارگران بلشویک با اس ار ها ی چپ که اکنون مورد اعتماد بسیاری از دهقانان هستند پرداخته بودم ثابت میکردم که این اتحاد می تواند یک (( ائتلا ف شرافتمندانه )) باشد زیرا بین مصالح کارگران مزدور ومصالح دهقانان زحمتکش واستثمارشونده اختلاف اساسی وجود ندارد سوسیا لیسم کاملاًمیتواند مصالح هردو آنان را تامین کند اینکه سوسیالیسم میتواند مصالح آنانرا تامین نماید ازاینجاست که امکان وضرورت (( ائتلاف شرافتمندانه ) )بین پرولتاریا ودهقان استثمارشونده ) بالعکس (( ائتلاف ))واتحاد بین طبقات زحمتکش و استثمارشونده از یک طرف و بورژوازی ازطرف دیگر بعلت اختلاف اساسی بین مصالح این طبقات نمیتواند شرافتمندانه باشد)) بعد راجع به دوران انتقال به سوسیا لیسم درمورد کشورهای دارای زراعت بزرگ وکشورهای دارای زراعت کوچک فرق میکند ونمیتواند یکسان باشد مینویسد (( ما بلشویکها موظف خواهیم بود درشورای کمیسرهای ملی یا درکمیته اجرائیه مرکزی هنگام أخذ رأی درباره چنین ماده ای ممتنع بمانیم زیرا درصورتیکه اس ارها ی چپ وهمچنین دهقانانی که طرفدارآنان هستند باکنترل کارگری وملی کردن بانکهاوغیره موافقت نمایند آنگاه موضوع استفاده اززمین فقط یکی ازاقدامات انتقالی ازطرف پرولتاریا عمل بی معنائی خواهد بود)) وبعد برای تصویب آتی این طرحها تکلیف گرانه میگوید :پرولتاریا موظف است بخاطر پیروزی سوسیا لیسم درمورد انتخاب این اقدامات انتقالی در حق دهقانان زحمتکش و استثمار شونده گذشت قائل شود زیرا این قبیل اقدامات به امر سوسیالیسم زیانی نخوا هند رساند ( تاریخ نگارش 18 نوامبر 1917 روزنامه پراودا 194 امضاء لنین )
من فقط تذکر وار با ید بگویم درهیچکدام از جنبش های کارگری در اروپای قرن نوزده از جنبش چارتیست ها در انگلستان اواخر دهه 30 بعنوان اولین جنبش متشکل و سازمان یافته سیاسی طبقه کارگربا (( منشور مردم )) تا جنبش سراسری دهه 40 و50 تا60 که حتی کارگران اعتصابی کارخا نجات از جمله معدن چیان شمال انگلستا ن وقتیکه بازور نیروهای سرمایه از خانه وکشانه بیرون رانده میشدند وبه زمینهای اطراف شهرها پناهنده گشته ودر آنجا نیز توسط دهقانان مورد تعدی وآ زار قرارگرفته وبعنوان ورود غیرمجاز به زمین ازآنان بیگاری وجریمه میگرفتند !
چونکه هیچ پیوند منافع ولو کوتاه مدت مابین آن دو طبقه وجود نداشت بااین اوصاف این جنبش ازجمله درفرانسه 1848 تاکمون 71 وحتی درجنبش کارگری امریکا ی تحت رهبری شوالیه های طبقه کارگر همواره بشکل مستقل و بدورازملاحظات وافق های سیاسی و اجتماعی طبقات غیر کارگر ونمایندگان سازمان ها و احزاب آنها ظهور میکرد وببارمی نشست !!ولی دراینجا می بینیم بدلیل اینکه هرگز فرامین واحکام یک شبه ازسوی هیچ حزب وهیچ نیروی غیر دینا میک نمیتواند کارساز باشد روسیه ی انکشاف نیافته بر سردوراهی تحول انجام نشده اجتماعی میباید معطل ومخّیرمی ایستا د ومنطقاً علیرغم اینکه همه ی این عقب ماندگیها جلوی چشم بود ولی صراحتاً اعلام گردید که مرحله دمکراتیک انقلاب تاریخاً سپری شده است یعنی بورژوازی ضدانقلاب شده است چون مشکل همیشه سرجای خو د باقی بود در اثر همین شک وتردید لاعلاج همواره با سوالات توجیه آمیزواستفهامی سعی میکرد شاهد بگیرد ودایماً درترجیع بند سخنان خود می پرسیدکه آیا درکشورهای اروپای غربی با سرمایه داری کنونی آن هنوز مگر تمام خواسته های بورژوا دمکراتیک حل شده است تا در روسیه که وضع وحالش کاملاًمعلوم است چنین اتفاقی افتاده باشد.
!با این حساب در حقیقت خود بارها ناخواسته اصل ادعای خود را زیر سوال قرارمیداد واین موضوع خود شاهد این مدعاست ضمن اینکه مضافاً نیز باید اذعان کرد انقلاب
سوسیالیستی وجنبش های سیاسی آن دراروپای پیشرو مشخصاً میتوانست شکل ومضمون و خصلت کارگری داشته باشد اما آنها نیزهمراه با روسیه درهمان بحبوحه ی اعتلای جهانی بخش عمده ای ازخصلت نمای مبارزا ت اجتماعی خودراغیر از متغیر های طبقاتی مثل کشورهای دیگرجهان ازقوّت ونموّ تضادها و بحران های جنگ امپریالیستی میگرفتند بحرانی که دراثر الحاق طلبی و تقسیم مجدد منافع امپریالیستی خود حتی سالها پیش ازشروع جنگ بخش وسیعی اززمینهای آسیا وامریکا واروپا وافریقا را شخم زده وکاویده بود و بذر جنبش وقیام و شورش انقلابی اعم ازطبقاتی تا استقلال طلبی ملی وغیر ملی پاشیده بود ونتایج ومحصول بر آمده ازاین اشکال چند رگه ی استثمار کهنه ونو در اواخر وبعد از پایان جنگ منتظر دروع وبرداشت بود مضافاً لنین وحزب بلشویک در خصوص موفقیت آتی انقلاب درروسیه اشتباه محاسباتی را بعنوان پشتوانه و پیش فرض خود مد نظر داشتند که قبلاًسلسله انقلابات و قیامها ی همزمان (دقیقاً تاَکید میکنم ) کارگری اروپای زمان مارکس وانگلس برای آنان تداعی کرده بود نمونه بارز وشاهد این واقعیت را دراینجا ببینید (سخنرانی درکنگره کشوری شورای نمایندگان کارگران و سربازان درژوئن _ ژوئیه 1917 با توجیه این که این قدرت دوگانه تاریخی که دراینجا اتفاق افتاده است یعنی قدرت دولت وکابینه بورژوایی پارلمانتاریستی ازیکسو وهمچنین درکنار آن شوراهای انقلابی کارگری و دهقانی وسربازان در سوی دیگر ازنظر او موًید این بود که عقب نشینی اصلاً ممکن نیست وامیدها وافق وپشتوانه جهانی این انقلاب را نیزبه این صورت توضیح میداد (( شما سالهای 1905 و1917 را گذرانده اید ونیز میدانید انقلاب را با سفارش انجام نمی دهند و انقلاب های کشورهای دیگر با قیامهای خونین و دشوار انجام گرفته است و حال آنکه در روسیه چنین گروه وچنین طبقه ای وجود ندارد که بتواند در مقابل قدرت شوراها مقاومت کند .درروسیه بطور استثنا ،این انقلاب را از راه مسالمت آمیزمیتوان انجام داد اگر این انقلاب امروز یا فردا از طریق گسیختگی پیوند با کلیه طبقات سر مایه داران به تمام ملل پیشنهاد صلح کند ، در کوتاهترین مدتی هم فرانسه وهم آلمان (منظور احزاب وسازمان های انقلابی چپ و کارگری ) بنمایندگی از طرف ملتهای خود پاسخ موافق خواهند داد . زیرا این کشورها در شرف هلاکتند وضعیت آلمان یأس آور است وراه نجاتی برای این کشور باقی نمانده است ، فرانسه ....................، )) بعد درادامه میگوید (( ما فقط می گوییم روسیه درشرایطی واقع شده که در پایان جنگ امپریالیستی وظیفه اش آسانتر از آنست که ممکن است بنظر آید ودرآنچنان شرایط جغرافیا یی قراردارد که کشورهائیکه ازخطرنیاندیشند وبا اتکا به سرمایه وپیروی ازتمایلات حریصانه آن علیه طبقه کارگر روس و توده نیمه پرولتاریا یی که به وی گرویده است یعنی دهقانان تهید ست قد علم نمایند با وضع بی نهایت دشواری مواجه خواهند شد . آلمان در شرف هلاکت است و پس از ملاحظه امریکا که قصد بلعیدن مکزیک رادارد و شاید دردا با ژاپن نیز به پیکار برخیزد – دچار وضع مأ یوسانه ای گردیده ونابودش خواهند ساخت . فرانسه که دراثر موقعیت جغرافیایی خود بیش ازهمه آسیب میبیند وتحلیل قوایش به حد اعلاء رسیده است ازآلمان کمتر گرسنگی میکشد ولی بمراتب بیش از آلمان متحمل تلفات انسانی گردیده است ))بعد در ادامه راجع به مبارزات و خیزش انقلابی سوسیالیستهای انگلستان و آلمان سخن میگوید : (( حال آنکه بخاطر همین مبارزه رفیق ما ماکلین و صدها تن دیگر از سوسیالیستهای انگلستان را به زندان افکندند و نیز بخاطر همین مبارزه رفیق ما لیبکنخت بزندان افتاده است اورا به زندان با اعمال شاقه انداخته اند زیرا گفته است ((سربازان آلمانی سلاح خود را به سوی قیصر خود برگردانید )) ما قبل ازاین دیدیم لنین از یکسو راجع به انقلاب بورژوا دمکراتیک روسیه وخواسته های اقشارمتعدد طبقه بورژوازی و ازجمله قشردهقان وابسته به او چگونه فکر میکند واو که قبلاً این مرحله را از نظر تاریخی سپری شده اعلام میکند ولی ازسوی دیگر دراینجا میبینیم بخشی از همان وظایف تاریخی انکشاف طبقاتی مربوط به طبقه بورژوازی را بعنوان وظیفه مبرم تاریخی به دوش طبقه کارگر واگذار مینماید این تناقض تاریخی همان چیزی است که فقط درقالبهای ساخته و پر داخته ای نظیر اینکه سرعت انقلاب ما را درشرایط اضطراری وعمل انجام شده قرار داد میتوانست قابل توجیه باشد کما اینکه مکرراً بر شکل خود ویژه و دو گانه ی قدرت و آنهم بشکل روسی دیکتاتوری پرولتاریایی تأکید داشت صرفنظرازهمه این ادعا هاو ناهمخوانی آشکارآنها با تزها و رهیافت های نظری وعملی مارکس وانگلس واز جمله بسیاری از سوسیالیست های فعال وبرجسته در جنبش کارگری انترناسیونال اول ؛ مااکنون راجع به موضوعی حرف میزنیم که دهه های متوالی از تاریخ آن می گذرد و بیشک تاکنون از زوایای متعدد بحث های طولانی را برانگیخته است هنوز هم کماکان ادامه دارد ولی آنچه در پیش روی ماست آناتومی یک انقلاب است که شناخت کارکرد روح وذهنیت حاکم بر موضوع تا حدی میتواند درکی حقیقی تر را پیش روی ما قرار دهد مادراینجا یک رابطه ی اجتماعی و طبقاتی سه جانبه ای داریم که دراین نموداروجود دارد که در درجه اول بمنظور رسیدن به هدف ومنافع خاص خود که قبل از آنکه تحت تأ ثیر موعظه ها و منافع معمول اقشا روطبقات دیگر باشند دست به کنش زده اند ودر درجه ی دوم بمنظورهمپوشانی سیاسی وهنجارمند سازی اجتماعی یک بدیل یا یک نظام قدرت بی سابقه یا کم سابقه که خود درآن ذینفعند دور هم جمع شده اند تابلوی انگیزه های اصلی گرد آیی دراین میدان اجتماعی تاریخی و نیتمندی های زیبای آن هر چند به شکل عمومی و فراگیر مشتمل بر منافع اقشار وطبقات دیگر در قطعنامه های کنگره ها خود را به نمایش می گذارند اما تجربه تاریخ انسان بار ها ثابت کرده است که اصالت همه این حرف ها نه از معنای ظاهری ثبت شده ی آن ها بلکه درعمل از یکسو بر اساس مبادله ی رقابت آمیز رفتارهای تک تک افراد یک گروه اجتماعی (قشر ، طبقه )درمیان خود ؛ واز سوی دیگر بنا به انسجام یا عدم انسجام کل گروه معلوم میشود ! بنا به این قاعده دقیقاً در همین نقطه از تاریخ زندگی وانقلا ب در روسیه توجه کنید ! لنین در همین تاریخ به زعم خود میزان مقاومت و نفوذ گروهای اجتماعی متفاوت رااینگونه تحلیل میکند ((انقلا ب کشورهای دیگر با قیام های خونین ودشوار انجام گرفته است و حال آنکه درروسیه چنین گروه وطبقه ای وجود ندارد که بتواند در مقابل قدرت شوراها مقاومت کند در روسیه این انقلاب را ازراه مسالمت آمیز میتوان انجام داد ...........)) حال نمی خواهم راجع به سازمان نیروهای انقلاب یا انسانهای متشکل و حا ضر در صحنه نبرد طبقاتی بحث کنم و بگویم طبق آماری که خودش مدتی پیش از اکتبر 1917 تحت عنوان مدارک ابژکتیف وعینی در باره نیروی جریانها ی مختلف در جنبش کارگری ارائه میدهد چه می گوید فقط میخواهم بگویم که کل جمعیت حزب سوسیال دمکراتیک روسیه اعم ازمنشویکها و بلشویکها ششصد و چند هزار نفر بود با توجه بر اینکه بقول خود که انحلال طلبان حزبی منظور تیره های مختلف منشویکهاو غیراز آنها نارودنیک ها را بعنوان نیروهای بورژوا دمکراتیک می نامد ما بقی جریانات که تکلیفشان کاملاً معلوم بود ضمن اینکه باز بسیار روشن است که سر نوشت قدرت دروسیه ازابتدا میبایست فقط در چند شهربزرگ روسیه معلوم و تعیین میشد بخش عظیمی از سرزمین های نه تنها خاوری آن بلکه حتی غربی و جنوبی آن از این قاعده مستثناء نبود حتی از نظر طبقاتی در روسیه نیم فئودال نیم بورژوائی ازجمله در تحلیلهای لنین نیز میزان بلوغ سیاسی و اقتصادی طبقه بورژوا بسیار آشکار بود واقشار میانی وابسته به او مخصوصاً دهقانان مرفه - متوسط- تهیدست که آنهم بتازگی از قید قوانین مالکیت سرواژ رها شده بود و حضور توده وار داشت ودر بسیاری از مناطق هنوز دهقان نبودند بلکه رعیت بودند همان رعیت تحت ستم روابط فئودالی !!منتها همان فئودالها همزمان نیز از طریق سیستم سرمایه تجاری و کسب واستخرا ج اضافه محصول ازطریق سیستم فئودالی به بازارسرمایه متصل بودند یعنی اشکال چند ر گه ی استثمار توسط عناصر واحد ! ضمن اینکه عده ای بورژوازی ملاک نیز درکنارشان نیز بودند که لنین مجموعاً تحت عنوان بورژوازی ملاک از آنان نام میبرد ضمناً عده زیادی نیز در تولید کشاورزی در سطوح مختلف از نظر مقدار زمین و مالکیت قرار داشتند که میشد بعنوان دهقانان ازآنان سخن گفت و بخش دیگر بورژوازی که سازمان اقتصادی اش درتولید سرمایه داری روسیه در کارخانجات و صنایع بگونه ای بود که بدلیل نوپایی تشکل های کارگری و مبارزات اتحادیه ای طبقه کارگر روس وسنتهای مطالباتی اش ازاین رو غالباً از طریق کسب اضافه ارزش مطلق بر پروسه کار فرمانروایی داشت ومیزان پیوند صفوف او و بلوغ سیاسی اش وحتی قدرت واستحکام نهادهای رسمی اش مانند دولت تیپ نوین او به همراه پارلمان ومجلس موسسان وکیفیت حاکمیت دستگاه قضایی تحت سیطر ه ی قوانین کهنه ی رگه دار مغولی آسیایی موجودش تا واپسین لحظات سقو طش در اکتبر 1917 البته در مقایسه با وضعیت بورژوازی اروپای غربی کاملاً عیان بوده است!!
قصد وغرضم اینست که میخواهم بگویم که درست در دل چنین اوضاع وآرایش طبقات اجتماعی است که حتی درمیان ویا درکنار طبقه معینی ولو انقلابی از جمله کارگران همواره طیف هایی که از نظر سطح معیشت خود را نزدیک وهمگون او میدانند ویا حتی شاید پایین ترند و همواره ازنظرمالکیت وسهم بری از ثروت اجتماعی ضمن اینکه مشابهت هایی با طبقه ی مزد بگیردارند ودر سازمان تولید و توزیع جامعه ازنظرفکری وسیاسی نیز ایده مند میباشند ولی چیزی که لزوماً فرجام سیالیت حرکات آنان را درراستای هسته ی اصلی منافع طبقه مزد بگیر استثمار شونده سوق نمیدهدازیکسو همان فرایند یا برآیند منطقی آتی ایده های آنان است که ممکن است از ابتدا بدلیل وجود مشترکات پیشین، حتی مورد پشتیبانی پرشورطبقه ی انقلابی بوده باشند زیرا که بدواً از شعائرخوشایند آنان استفاده میکنند اما چون منطق محسوسی در رفتارعملی پیشینه ای شان وجود دارد یعنی قبل از هر چیز هر گونه رویکرد انحصاری حتی درهسته های اولیه تشکیلا ت و سازمان پیش آهنگ برا ی کسب قدرت وبعد از کسب آن میتواند منشأ خنثی گری دمکراسی انقلابی و جای گزینی اراده ی حزب بجای اراده طبقه باشد پس در درعمل معنای تحمیل اراده حزب بر طبقه ای که به آن متصل است لابد حرکت آغازینش دارای خصلت و مشخصه ای یکطرفه بود یعنی فضای متن طبقه فضای نشوونما ومدار سوخت وسازومبادلات تشکیلات میتوانست باشد اما عکس آن نه ! واینجاست که این نیروی جدا و بر گرفته ازمتن ،همیشه این آمادگی را ا یجاد میکند که ازنظر فکری برای ایده آلیزه کردن خواسته ها و ذهنیات وافق های خود تزهای فراطبقاتی ای را تولید کنند وبه اجراء بگذارند که حتی در صورت تحقق و اجرایی شدن ساخت ها ونهادهای آن عملاً ودر دنیای واقعی از ماهیت همان نظام طبقاتی کهنه فراتر نخواهند رفت !! ودر اینجا نیز به رویداد متغیرهای شتاب دهنده نیز باید اذعان کرد که برچنین شرایط کمی وکیفی آرایش اجتماعی وطبقاتی وسیاسی مزید بر علت میشوند همان جنگ وتجاوز و ویرانگری که امپریالیستها نه تنها خود بلکه بوسیله کلچاکها ودنیکنها وپیاده نظام کادتی وکولاکی بر جامعه روسیه تحمیل کردند مضافاً میتوانست بطور طبیعی در گسترش فضای هستریک ضد دمکراسی انقلابی و تنگتر شدن عرصه ها ی ابتکار عمل شورا های انقلابی مخصوصاً کارگری موثر واقع گردد!
آری ! آن دسته ازواکنشهای قهری عمومی که ازطرف بخشی از جامعه آنهم دراین مقطع تاریخی بعنوان عامل بازدارنده میتوانست روی دهد وهمچنین جدا ازرویکردها واستراتژی دمکراسی انقلابی کارگری وحتی درمقابل آن باشدآنهم از طریق کنشهای دفاع طلبانه ی کانون های قدرت قومی ومحلی که مخصوصاً دراین مقاطع حسا س ، منافع وموقعیت خود را از طریق اتصال به گفتارها واهداف برخی ازعناصر هسته ی اصلی ومرکزی قدرت دنبال میکنند بطور طبیعی میتوانست انقلاب وبرآمدهای رهائیبخش آنرا قبل آنکه منجربه تحول اجتماعی گردد مبتلا به عارضه ی توقف مزمن نماید اینجا حرف دیگربرسرمشکل اراده گرایی قهرمانان تاریخ است زیرا دراینجا طبقات مثل همیشه براساس خوی واخلاق و عادات خود ناچارند برای حفظ وصیانت بضاعت تنگ ومحدود واستحاله پذیر خود البته با الهام گیری از تزهای آن طیفهای مشخص یادشده دست به ایجاد ساختها وابزارها ونهادهایی بزنند که اگر مخصوصاً عده ای به نیابت از او دست به این کارمیزنند عملاً نقش ترمز را خواهد داشت این نقشهای بازدارنده و خنثی گر از نظر فرا روی همواره در مقابل نهادهایی قد علم خواهند کرد که قبلاً طبقه انقلابی به درستی آن نهادها را برای پیشبر مبارزات خود بنا گذا شته بود !
همان کاری که در عمل علیه شوراهای انقلابی کارگران وکمیته های کنترل و نظارت کارگری بر تولید ونهادهای دمکراتیک دیگر او بوسیله اینگونه نهادهای موازی بوروکراتیک مافوق مردم ودر عین حال دفاع طلبانه وتازه تاسیس صورت گرفت نمونه بارز همین قضیه است!
حال دراینجا ببیند لنین خود در متن پیشنهاد به کنگره دوازدهم 23 ژانویه سال 1923 راجع به : (( چگونه بازرسی کارگری و دهقانی را تجدید سازمان بدهیم )) چه چیز میگوید : ((تردیدی نیست که بازرسی کارگری دهقانی برای ما دشواری های عظیمی رادر بر دارد واین دشواری تاکنون رفع نشده است به عقیده من رفقاییکه میخواهند این دشواری را ازطریق نفی سود مندی یا نفی لزوم اداره بازرسی کارگری ودهقانی رفع نمایند ذیحق نیستند ولی در عین حال انکار نمی کنم که موضوع دستگاه دولتی ما و بهبود آن مسئله ای است بسیاردشوار که بهیچوجه حل نشده ودر عین حال فوق العاده مبرم است )) بینید که چگونه هست که ضرورت این تجدید سازمان کلان را خود شوراها اصلاً احساس نمی کنند ؟ ! چونکه پیو سته درگیرکارهای اجرایی هستند پس معمولاً نقش تسمه انتقال منویات کمیته مرکزی حز ب رابعهده دارند! آیا اصلاً نبض کار خود و وظایف آنرا میتوانستند ببینند ؟
یا اینکه مسیر تحولات بگونه ای بوده است که عناصر تیز بین و مطالبه جوی آن در دنیای هیاهووغوغا سالارانه ی آن روز جامعه کم کم از سازمان قدرت کناره گیری یا کنارگذاشته میشوند و آنهایی که هستند اصلاً منشور و دستور کارشان این نیست ! صراحتاً باید گفت صرف اعتراف به پوسیدگی و ناکارآمدی دستگاه دولتی همان راه حل های رایج وایده پردازانه ورهنمودهای عالیجنابانه ای است که حتی سرسوزنی برشعور انسان راجع به تضا دهای حقیقی جهان پیش رویش نمی افزاید !
در ادامه ((دستگاه دولتی به استثنای کمیساریای امور خارجه بحد اکثر همان بقایای کهنه است وبحد اقل مورد تغییرات جدی قرار گرفته است این دستگاه فقط اندکی رنگ آمیزی شده ولی از بقیه جهات تیپیک ترین و کهنه ترین دستگاه دولتی ماست واما برای جستجوی شیوه ای جهت نوسازی واقعی این دستگاه بنظر من به تجربه جنگ داخلی ما بذل توجه گردد و حال در اینجا طبق عادت راه حل با یک سوال شروع میشود:
((ما در خطرناکترین لحظات جنگ چگونه عمل میکردیم ؟ ما بهتر ین نیروهای حزبی خود را در ارتش سرخ متمرکز میساختیم و به تجهیز بهترین کارگران خود دست میزدیم ودر نقاطی به جستجوی نیروهای تازه میپرداختیم که عمیقترین ریشه های دیکتاتوری ما در آنجا قرا داشت به عقیده من در همین سمت است که ما باید سر چشمه تجدید سازمان بازرسی کارگری ودهقانی را جستجو کنیم من به دوازدهمین کنگره حزب مان پیشنهاد تصویب نقشه زیر را برای چنین تجدید سازمانی میکنم نقشه ا ی که مبتنی بر توسعه خا ص کمیسیون مرکزی تفتیش ماست ))
اولاًبنابه اقرا ر و اعتراف وقتیکه بهترین نیروهای حزبی برای کنترل ارتش به صفوف آن اعزام میشوند بسیار روشن و واضح است که در حقیقت بمنظورکنترل و فرماندهی حزب بر ارتش است نه فرماندهی شوراهای کارگری بر ارتش !! دوم آن عهده از کارگرانی که قبلاً نیز در حزب سازما ن یافته بودند وقتیکه بدلیل اثبات و استمرار وفاداری حزبی به صفوف ارتش گسیل میشوند باز همین نقش را برای حزب اجراء می کنند و باز ازنظر کارکرد نظارت گری و فرماندهی بردستگاه های اجرایی و ابزاری قدرت منجمله ارتش اصلاً نمیشد که از این نمد برای کارگران کلاهی ساخت ثالثاً این رویه یا کنش مصادره ی به مطلوب در عمل معنای تاریخی اش این است که آن دسته از کارگرانی که به جبهه های خون ورشادت رفتندوشهید برگشتند چه خوب!!عدو سبب خیرشود اگرخدا خواهد ! اگر هم تبق تبق جنگ آ زموده وامتیاز طلب برگشتند فقط خدای این سرداران عظیم الشاًن وبساز بفروشان کنونی ماست که آن دوران میتوانست عطش اطفاء نا پذیرقدرت طلبی و سرمایه اندوزی آنان را سیراب کند حال چه رسد به اینکه سر سوزنی برای کار گران تره خرد کنند آنهم مخصوصاً آن کار گر معترض رام نشدنی که گرفتار چپ روی کود کانه اسپار تاکیستی میتوانست باشد ویا شاید هی نق میزد و آب به آسیاب دشمن میریخت خب این جایش یا زیر خاک هست یا اردوگاههای بیگاری سیبری ! همان کاری که بت اعظم حضرت استالین پیوسته به آن عنایت کریمانه داشته اند !
ودقیقاًاینجاست که هرچه که ایجاد شد قبل ازهرچیزیک ( construct ( یا یک مفهوم یا ساخت است که خواه نا خواه پی آمد های آتی خاص خود راداردبعنوان نمونه ی بارز در همینجا یک تناقض پدیدارشناسانه را درمنطق رفتار سازمان دهنده گان انقلاب ببینید ! لنین و حز ب بلشویک وبعضی رهبران انقلاب از جمله تروتسکی که از پایه گذاران ارتش سرخ بودند همزمان یا پیش ازآن از طرفی دیگر از فعالان ومدافعین و مروجان شوراهای انقلابی نیز بودند ولی در عمل میبینیم بجای اینکه نهادی مانند شوراهای انقلابی نقش کلیدی وفرماندهی والویت زنده درراهبری روند جامعه داشته باشندنه تنها نقش اعمال اراده ی طبقه ی انقلابی را بعهده ندارند به عوض آن بیشتردر نقش یک نهاد اجرایی ومکمل در خدمت سیاستهای حزب تنزل میابند مانند همان نقشهایی که لنین درتاکتیک های بعدی حزب البته آنهم تازه دردوران چند ساله ی بعد از استقرار قدرت و حاکمیت برایش قائل میشود فراموش نکنیم که برابراسناد پیشین همین شوراها بودند که در دوران پیش از انقلاب نقش اساسی و کلیدی را برای به قدرت رساندن حزب ایفاء نمودند!
حال نمونه ای از آن قرارها و میثاق ها ی پیشین فراروانه را ببینید ! لنین خود در کنگره های نمایندگان شوراها مکرراً تا کید میکرد که ضرورت منافع وقدرت شوراهای انقلابی ایجاب میکند که تحت فرماندهی شوراها تسلیح عمومی بر قرارشود و ارتش دایمی ومافوق مردم بر چیده شود و بعبارتی بجای این ارتش بورکراتیک و پلیس و مستخدمین فاسد باید این کشور بوسیله میلیس همگانی مسلحی متشکل از تمامی کارگران و دهقانان اداره شود!! چه شد که نشد! قطعاً همیشه یک عده بشکل سوال انگیزی میگویند ویا خواهند گفت اگر ضرورت دفاع سر سختانه ازانقلاب آنهم بوسیله ی ارتش سرخ در مقابل متجاوزین دا خلی و خارجی نبود فاتحه ی انقلاب همانجا و در هما ن روزها خوانده میشد!!
این خود به خود سوالها و پاسخهای دیگری را نیز بهمراه دارد که اگر منظور از آن همان سازمان تخصصی نیروهای نظامی است پس باید در پاسخ گفت بیشک همین سازمان تخصصی دفاع چه پیش از معاهده صلح برست لیتو فسک و چه بعد ازآن یعنی در دوران جنگ داخلی و بعد وبعدترتا هر وقت دیگرالبته تحت فرماندهی شوراها وبشکل غیربوروکراتیک آن می توانست ادامه یابد!
ولی وقتی که قدرت ذاتاً ازجنس و ماهیت و ماتریالی باشد که در مسیر خود افزایی وخود پویی اش نتواند به هر دلیل پس از کسب آن وخرد کردن ماشین بوروکراتیک دولتی کهنه ، دولت چند منظوره ای کوچک و کم هزینه با وظایفی بزرگ را سازمان دهد وقدم به قدم از فاز دولت انقلابی به روند کم دولتی و بی دولتی انتقال یابد قطعاً پیشا پیش پای بند منافعی است که فقط میخواهد تاریخ طبقاتی راجابجا کندوبگونه ای دیگر بسازد بگونه ای که بدنبال خود نظایرمتعدد آنرا در جای جای این جهان در قرن گذشته بوجود آورده بود! بنابر این ازسر گیری روند جدید دولت سازی یا همان بازسازی دولت طبقاتی کهنه زمانی شروع میشود که نظام قدرت سیاسی بر آمد ه از انقلا ب وتضا دهای معین اجتماعی آن در هر مقیاس توانسته بود گسستی موقت در روند تولید و بازتولید وارزش اضافی در وجه مسلط تولید اجتماعی جامعه یعنی سرمایه داری روسیه ایجاد نماید واز همان ابتدا نیزمی بایست تکلیفش روشن میشد چون وقتیکه در اثر شوک انقلاب به جامعه روس بسیاری از چرخه های این روند بلاتکلیف ومعطل مانده بود براساس منشور آغازین انقلاب و حاکمیت موثر شوراهای انقلابی کارگری وبرقراری نظارت کارگری بر تولید و توزیع اولین اختلال جدی به پایه اصلی ارگانیزم این روند ازطریق توقف خرید وفروش نیروی کار مزدی وارد شده بود!!می گویم توقف !! به این دلیل که انگاره های لنینی و حزب اودر آینده ی بسیار نزدیک آنهم طی یکی دو سال بعد بروشنی ثابت کرد که از طریق پای بندی ایده آلی نسبت به گذشته وبرای جبران کاستی ها و عقب ماندگی های نیروهای مولد اقتصاد روسیه ( بخوان سرمایه احیاء شونده ) وفقدان آمادگی بسترآن بدلیل وجود واحد های کوچک کم بازده برای بر پایی یک اقتصاد بزرگ که قرار بود بعداً ازطریق نسخه پیچی های آزمون و خطای او و حزب به سوسیالیزم مد نظر خود (بخوان سرمایه داری دولتی ) برسند ! نسخه ی شفابخش آنان هیچگاه بدواً ازطریق " الغاء قانون کارمزدی " ودر نهایت" محو وانهدام رابطه خرید وفروش نیروی کارمزدی " نبود ! (منظور از دو اصطلاح فوق بترتیب مفهوم حقوقی وحقیقی یک رابطه اجتماعی است ) همان رابطه اجتماعی ک همزما ن باخود گسترش و هژمونی شورایی خواست و قدرت رهایبخش اجتماعی طبقه ی کارگر روس را بهمراه داشته باشد ! شما یک نمونه ی زنده ومستندازاین ذهنیت و سازمانیابی اجتماعی نوظهور و ایده آلی آنان را برای حاکمیت سرمایه ی آتی آنهم بدون حضورصاحب سرمایه فردی ( یعنی بدون شخص سرمایه دار) را ببینید وببینید که چه افق های درخشانی داشتند ! آیا این همان سرمایه ستیزی تحول گرایانه ی طبقه کارگر از نظر مارکس هست یا مدل دیگری از احیاء حاکمیت سرمایه هست منتهابه شکل دولتی آن !!
ازآنجائیکه اوتجمیع سرمایه های متعدد کو چک را به شکل ایجاد تولید بزرگ آنهم زیر چتر دولت بعنوان پیشفرض وآستانه ی ورود به سوسیالیسم می انگارد ماحصل این نگرش رفرمیستی وفرمالیستی را تماشا کنید که همیشه آلمان را مثال میزد دقیقاً به این قسمت توجه کنید : (( همه میدانند که این مثال کدام است آلما ن کشوریست که ما با آخرین کلام تکنیک معاصر سرمایه داری بزرگ و تشکیلات منظمی روبرو هستیم که تابع امپریالیسم یونکری – بورژوازی است . کلماتی که روی آن تاکید شده است به دور اندازید وبه جای دولت نظامی یونکری بورژوایی و امپریالیستی باز هم دولت ، منتها دولتی از طراز اجتماعی دیگر وبا مضمون طبقاتی دیگر ، یعنی دولت شوروی یا پرولتری را قرا دهید تا تمام آن مجموع شرایطی که سوسیالیسم را بوجود می آورد بدست آورید ...............،) ! اودر معرفی روشمند و توجیه گرانه ی خود مبنی بر دو دوره ی تاریخی درحال گذار در رساله ی ناتمام آنروز خود بنام ((اقتصاد و سیاست در عصر دیکتاتوری پرولتا ریا خصلت این دوره را چنین معر فی میکند : (( دوران انتقال از سرمایه داری به کمو نیزم همان دوره ای است که در جریان مبارزه ی خود خصوصیات دو شکل اقتصاد اجتماعی سر مایه داری و سوسیالیسم را در خود جمع کرده است بنابه تعریف این دوران همان دوره مبارزه بین سرمایه داری میرند ه و کمونیزم پدید آینده است بعبارتی سرمایه داری ای که مغلوب است ولی هنوز محو نشده در مقابل کمونیزمی که پدید آمده ولی هنوز بکلی ضعیف است )) ! آری توجیهات ادیبانه ی سیاسی که ریشه هایش بسیار عمیق است بدرازای تاریخ هیپنوتیزم وبسیار خوشحال است و همینجا مژده میدهد که آنچه اوئن بعنوان یک سوسیالیست تخیلی بصورت خیالبافانه وبدون مبارزه سیاسی برای کسب قدرت نوید میداداتفاقاً همینجا توسط کئوپراتیوهای تحت حاکمیت دولت پرولتاریا ظهورکرده است !!
اولاً در توصیف آنچه که بعدها بعنوان سیاست نپ معروف شد درطی متنی باعنوان تزهای گزارش مربوط به تاکتیک ح.ک.ر ژوئن 1921 راجع به (( مجاز بودن سرمایه داری و امتیازها از طرف حکومت شوروی چنین میگوید : مالیات جنسی طبیعتاً معنایش اینستکه دهقانان آزادانه میتوانند مازادی را که پس ازتاًدیه مالیات برایش باقی میماند در اختیار خود داشته باشد در آن حدودی که دولت نمی تواند در عوض تمام این مازاد ، محصولاتی از فابریک سوسیالیستی در اختیار دهقان بگذارد آزادی بازر گانی مازادها ناگزیر معنایش آزادی بسط سرمایه داریست ولی در حدود مذکور این امرمادامیکه امور حمل و نقل و صنایع بزرگ در دست پرولتاریاست بهیچوجه برای سوسیالیسم وحشتناک نیست بر عکس بسط سر مایه داری تحت کنترل دولت پرولتری وتنظیم آن از طرف دولت پرولتری (یعنی سرمایه داری ((دولتی با این مفهوم کلمه در کشورخرده دهقانی فوق العاده ویران و عقب مانده با صرفه و ضروریست( بدیهیست که فقط تا حد معینی ) زیراین امر مو جب تسریع اعتلای فوری زراعت دهقانی میگردد دولت کارگری بدون اینکه ملی کردن را بهیچوجه فسخ نماید برخی از کانها وجنگلها ومعادن نفت و غیره را به سرمایه داران خارجی اجاره میدهد ...........))در پایان این گزارش می گوید این همان باجی است که دولت کارگری به بورژوازی جهانی میدهد چون صرفه مااینست که این باج را بدهیم تا امر احیای صنایع بزرگ ما و بهبود جدی وضع کارگران و دهقانان تسریع شود وبعداٌ در دوسال بعد در سال 1923 دریادداشتهایی در باره کئوپراتیسم (6 ژانویه1923 یکسال قبل از مرگ متشردر پراودای شماره 115 و116 ) در مورد اتصال صحیح کئوپراتیویسم که در حقیقت منشاً و تجمع سرمایه های ارضی درروستاست به سیاستها وکارکردهای اقتصادی نپ حزب ربط میدهد ضمن اینکه نپ را یک برکت برای توسعه یک اقتصاد بزرگ میشناسد ولی ریشه تاریخی آن و تفاوتش را با تفکر وراهکارهای اوئنی اقتصاد توضیح میدهد بعد همزمان مثل آیات عظام ما که مینشینند در مورد بیت المال وحدود وثغورآن در مقابل اموال اشخاص رساله مینویسند چنین میگو ید (( در کشور ما حال که قدرت حاکمه دولتی در دست طبقه کار گر است و کلیه ی وسایل تولید به این قدرت حاکمه تعلق دارد واقعاٌ تنها وظیفه ای که با قی مانده جلب اهالی به کئوپراسیون است هر آینه اهالی بحداکثربه کئوپراسیون جلب گردند آنوقت خود بخود سوسیالیسم به هدف خود میرسد همان سوسیالیسمی که که سابقاًموجب ریشخند وتبسم وبی اعتنایی بجای افرادی می گردید (اشاره به تمسخرهای رایج نسبت به سوسیالیسم تخیلی بدون مبارزه طبقاتی اوئنی ) که بحق معتقد به ضرورت مبارزه طبقاتی مبارزه درراه احراز قدرت سیاسی وغیره بودند همه رفقا بخوبی درک نمیکنند که کئو پراتیوی کردن روسیه برای ما چه اهمیتی عظیم وبیکرانی کسب میکند ما درنپ نسبت به دهقان ، بعنوان یک بازرگان و نیز نسبت به اصل بازرگانی خصوصی گذشت کردیم ....................در شرایط تسلط نپ تمامی آن چیزی است که برای ما لازم است زیرا ما اکنون به آن مرحله ای از در آمیختن منافع خصوصی یعنی منافع بازرگانی خصوصی با وارسی ونظارت آن از جانب دولت و آن مرحله ای از تبعیت آن ازمنافع همگانی دست یافته ایم که سابقاً سد راه عمده بسیار و بسیار زیادی از سوسیالیستها بود در واقع حاکمیت دولت بر کلیه وسایل بزرگ تولید حاکمیتی که امور آن در دست پرولتاریاست اتحاد این پرولتاریا با میلیونها دهقان خرده پا وتأمین رهبری این پرولتاریا بردهقانان و غیره مگر این تمام آن چیزی نیست که لازم است برای اینکه ما بوسیله کئوپراسیون که سابقاً بعنوان پدیده سوداگرانه ای آنرا مورد تحقیر قرار میدادیم )) همه این حرفها ناشی از دیدگاهی است که اصلاً سرمایه را نمی بیند ولی شخص سرمایه دار را می بیند که البته خارج ازرابطه اجتماعی حقیقی ! وعاری از شناختهای مارکسی قضیه از سرمایه ! بفرض آنکه حتی این عنصرتا آن موقعی که اقتصاد روسیه بنا به مصالح پیش بینی شده ازآن استفاده کرد وبعد ازرفع نیاز اورا مرخص کرد آیا بعدازرفتن آنان و آمدن عده ای بوروکرات ریز ودرشت بجای آنان همان مازاد ارزشی که اینان درشکل سهم بری ازثروت اجتماعی دستکم درهمین بخشهای مورد نظر از گرده ی کارگرانش استخراج خواهند کرد مگر این معنا ومفهومش همان سرمایه نیست (؟!) ضمن وجود رابطه ی مزد ی وتولید و بازتولید ارزش اضافی و دورپیمایی های آن مضافاً فرمانروایی مشتی بوروکرات ازراه رسیده بجای آنان برپروسه ا ی باز هم مسخ کننده برای نیروی کار مگر چیزی دیگر غیرازاین میتواند باشد ! نظیر همین تزها دراین دوران نیز تحت عنوان گزارش مربوط به تاکتیک ح.ک.ر با همین مبانی ودید گاههاخود را در کنگره سوم کمینترن نشان میدهد تا جائیکه بنیاد مادی سوسیالیسم راالکتریفیکاسیون قلمداد میکنند بنظر میرسد که آنروزها بجای آنکه این باوروجود داشته باشد که پیش شرط و روابط مادی پدید آورنده ی سوسیالیسم همان تضاد اساسی درشرایط عینی وذهنی انسان مولد استثمار شونده است ! اتفاقاً برعکس در اینجا تضاد مابین دو دنیای کالایی ساده ی ماقبل سرمایه (اقتصاد طبیعی و سنتی پاتریارکال در یکسو و شکل بندی اجتماعی و اقتصادی سرمایه نوپای روسیه در سوی دیگربود ) که مطرح است همان تضاد حل نشده ای که سالها درزیر پوسته ی تحول خواهی برابری طلبانه آنهم چپ تبدیل به (خود انگاره ی آرمانی ) شد وتازه دهان بازکرده بود وازنو تمام تلاشهای خلاقانه ومبتکرانه ی رهبران باید این باشد که بشکل ابتکار عظیم اسطوره ای و توده ای – پرولتری بسترسازی نمایندواین عقب ماندگی تاریخی واین انحطاط سرمایه ی موجود روسیه را رشد دهند تا بعداً آن تضاد اساسی آتی کار وسرمایه شکل بگیرد ......عجب دورتسلسلی هست.....! بسیار جالب : تازه باید اسباب و تمهیدات یک انقلاب بورژوادمکراتیک آماد ه شود و آنهم با مأ موریت مقدس تاریخی که حزب برای دولت پرولتاریایی قایل شده است !
هرچند دراینجا نیز مدافعین و مقلدین چنین تزهایی خواهند گفت که اویک ماه وچند روز پیش ازاکتبرنیز در بحث انقلاب دمکراتیک یا سوسیالیستی در کنگره شوراها تأکید کرده بودکه روسیه در این زمینه با تمام کاستی های انکشاف اجتماعی اش جای خود دارد حتی اروپای با سرمایه داری پیشرفته نیزدر زمینه مطالبات دمکراتیک کارهای زیادی دارد که تاکنون انجام نداده است ! اتفا قاً هسته اصلی بحث ریشه یابی همین خواسته ها وایده های پیشینه ای تاریخی است که مخصوصاً درموردعقب ماندگی روسیه ازدیربازحتی مابین نیروهای سیاسی پیشروآنروز مطرح بوده است ولاجرم چاره جویی های ضروری آنها هر گاه که تاریخاً خود در موضع قدرت و حاکمیت قرار میگرفتند میباید مطرح میشد ودر دستور روزقرار میگرفت موضوعی که طبیعتاً جنبه ملی داشت ولی اگر نیروی سیاسی برآمده وبه قدرت رسیده حتی ازموضعی طبقاتی به قدرت رسیده باشد قهراً داغ این ذهنیت و انگیزها وهدف های آنرامیبایست بر جبین داشته باشند ! حقیقت اینست که انقلاب وخواسته ها ومطالبات نیروهای سیاسی و اجتماعی آن نمی توانست خودرا از تعلق به گذشته ای رها سازد که خود ازآن برآمده بود زیرا که این پیش شرط هایی که زنده وظاهر در پیش روی آن قرار داشت همان ساخت هایی است که کارکردش تنها فقط مربوط به گذشته نبود امتداد آن به آینده باید به وسیله نیروهایی تئوریزه میشد که در شرایط بحرانی و اوج تضادهای کهنه ونوع و اشکال چند رگه ی استثمارفعال مایشأیی آن فقط باید با فرهنگ جامعیت پذیری انقلاب وتحول، آنرا هنجارمند وقابل تحمل سازند این چیزی بود که نیروهای سیاسی موجود بورژوازی روسیه بدلیل ورشکستگی سیاسی آنروز خود بقدر کافی توانایی آنرا نداشتند ولی بلشویکها داشتندودرمقابل نیز بنا به ادعاهای تاریخی مخالف مبنی بر به قدرت رسیدن حزب بلشویک ازطریق توطئه نظامی هم اگر گردن نهیم پس اقبال گسترده ی نه تنها توده های کارگری بلکه حتی اقشار دهقانی و برخی تولیدکنندگان خٌرد شهری از آنان در جریان جنگ داخلی بعدی چگونه قابل توجیه هست ؟! بنابراین از راهی آمده بود که میبایست میرفت ! یعنی بسیاری از این ساختها ونهادهایی که درابتدای انقلاب بموازات هم پدید آمده بودند 1- مثل ارتش رسمی و دائمی بر خلاف وعده های انقلابیون بجای تسلیح عمومی پایدار 2 – سازمان یا وزارت امور صنایع با ایده های مدیریت دولتی متمرکز(ونسنخا ) آنهم از طریق بکار گیری بخشهایی از نهادهای تزاری پیشین بمنظور تعطیل کردن بتدریج کمیته های نظارت کارگری بر تولید بدلیل مزاحمتی که از این ناحیه احساس میشد! یااینکه ازگذشته یکی از تشریفات بازی قدرت اینست که وقتیکه میخواهند یک مزاحم را ازپیش پا بر دارند محترمانه اورا مرخص میکنند ! حتی برایش مراسم گرامیداشت و تودیع و خداحافظی می گذارند کما اینکه این نوع مرخص کردن را البته به نام اصلاح! به روشنی و آشکارا در متن مستند پیشنهادیه کنگره ی دوازدهم حزب راجع به چگونگی تجدید سازمان بازرسی کارگری و دهقانی مشاهده کردیم و منابع ایده ها و مدل سازماندهی آن را به شکل کمیسیون مرکزی تفتیش حزب که تداعی گر همگون سازی های هدفمند حزبی است باز در اینجا دقیقا جای تامل و درنگ دارد ! ! و باز به موازات این سیاست ها جلوگیری و خلع ید به تدریج کارگران را ببینید که هر نوع دخالت گری و تصمیم گیری آگاهانه ی مدیریتی طبقه ی کارگر در پروسه ی تولید اجتماعی و نظارت بر فرجام آن راهدف گرفت مخصوصا برعکس با سیاست بازدارنده وخنثی گرانه ی برقراری مدیریت انفرادی در واحد های تولیدی صنعتی آن هم با تصویب کنگره ی نهم حزب کمونیست را در همین دوران مشاهده می کنیم ! نمونه ای از این ادبیات تبلیغی جهت زمینه سازی از بالا برای اجرای آن را توسط خود لنین در اینجا ببینید: ((درباره اهمیت قدرت دیکتاتوری شخص واحد از نقطه نظر خاص در لحظه حاضر باید گفت که هر نوع صناعت ماشینی بزرگ یعنی همانا منبع و بنیان مادی تولیدی سوسیالیسم وحدت اراده بلاشرط و کاملا موکدی را ایجاب می کند که کار مشترک صدها هزار و ده ها هزار نفر را هدایت می نماید. این ضرورت هم از لحاظ فنی، هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ تاریخی واضح است و تمام کسانی هم که درباره سوسیالیسم اندیشیده اند همیشه آن را به عنوان شرط سوسیالیسم شناخته اند ولی موکدترین وحدت اراده را چگونه می توان تأمین نمود، از راه اطاعت هزار نفر از اراده یک نفر.)) خب بار معنایی این سخنان هنرمندانه چیست؟ راستی این باور آگاهانه و بی تردید نسبت به معجزه ی انحصار در زمینه های متعدد قدرت وقتی که این همه پیامدهای مثبت دارد البته باید به گونه ای تعریف و تمجید می شد که انگار برای اولین بار توسط ایشان کشف شده است زیرا انگیزه ای به آن قدرت می بخشید که پیشاپیش تصمیم گرفته باشد که به هر قیمتی قدرت به چنگ آورده را در دستان خود حفظ و تثبیت نماید !! بسیار روشن است که هر کارگر سرمایه ستیز مطمئنا در همان لحظاتی که این واژه ها و عبارات بر زبان جاری می شد چنان حس تفرعن ستایشگرانه را در سیمای سخنگوی آن می توانست بیابد که فرجام مصیبت بار آن نیز همانجا روشن بود. آری این روند می باید به وسیله ی اینچنین شیوه های بوروکراتیک مدیریت در اساسی ترین زمینه ها یعنی تولید و پیوند آن ها با نهادهای دیگری که قبلا از آن سخن گفتیم تکمیل می شد و در نهایت زیر کنترل ستادی کمیته ی مرکزی نوزده نفره ی حزب رهبری و هدایت می شد که فرجام مصیبت بار تاریخی خود را خلق می کرد ! اما آگاهی و تجربه ثابت کرد که این همه تعریف و تمجید از پیامدهای مثبت آن هیچگاه به طبقه ای نخواهد رسید که از ابتدای تاریخ پیدایش خود به دلیل منافع رهایی بخش عمومی که دارد پیوسته ناچار است به کثرت گرایانه ترین وجهی فکر کند و کثرت گرایانه ترین دموکراسی انقلابی را از اولین قدم های هستی و زندگی اجتماعی خود از کار و تولید تا سیاست به کار بندد و در دستور زندگی اجتماعی خود نیز قرار دهد وگرنه توسط کارکردها و کنش های آتی مغلوب کننده ی ان نوع از سازمان قدرت بلعیده خواهد شد که به اردوی سرمایه و مالکیت خصوصی تعلق دارد مشخصاً نتیجه آن خواهد شد که راهبرد لنینی و بلشویکی قدرت نه تنها به طبقه ی کارگر مربوط نمی شد بلکه برعکس به طبقه ی مالکیت خصوصی و آن هم سرمایه در مشخص ترین شکل ابتدای قرن بیستمی و انحصاری-دولتی آن مربوط می شد که منتها این بار با رهنمود و مدل یونکری آن خود بخود تلویحاً تأیید تزهای التراامپریالیستی کائوتسکی بود که خود لنین پیش از آن با او مشکل داشت. آری وقتی که دیدگاه ها و هدف ها به گونه ای باشد که انهدام روند استثمار کارمزدی را اولویت مبرم خود نداند و نشناسد بنابراین تضاد موجود درمتن جامعه ی روسیه را همان چیزی جلوه می دهد که پیش از این گفتیم و برمبنای همین تزهای صرفاً سیاسی و انحصاری هست که در معرفی و تبلیغ ایجاد صنعت بزرگ از طریق اتحاد سرمایه های کوچک و افزایش بارآوری کار صرف نظر از اینکه از طرق سیستم الحاق و منظم کردن مطلق حرکات اندام نیروی کار و ارگونومی آن به دستگاه های تولید باشد یا نباشد (فدای سر حضرت آقا) باعث تشدید همان درجه استثمار و استخراج ارزش اضافه ای شد که این شلاق مقدس تاریخی حزب شبه پرولتاریایی به دنبالش بود کاری که تازه قبلاً و بعداً توسط مکاتب تیلوریسم و سیستم مکتب مدیریتی علمی محافل سرمایه در کشورهای دیگر سرمایه داری صورت گرفت !! ولی بی شک بدترین و مرموزانه ترین شکل استثمار نیروی کار به وسیله ی همان ابزارهای ذهنی کیش پرستانه و ایدئولوژیک مآبانه است که به بهانه ی ایجاد انسجام فکری و باور انسان های استثمار شونده چنان مسخ ویرانگرانه ای را بر روح و جانشان تحمیل می کند که نه تنها نمونه های خشونت انسان ستیزانه ی آن را در دوران سرمایه داری دولتی روسیه ی استالینی می توان سراغ گرفت بلکه در این دهه های اخیر همواره در آن هنگام که سرمایه در این جغرافیای جهانی خشونت و استثمار ناگزیر است مکتب و آیین بسازد و برای کودتا علیه انسانیت مدل به مدل نئوفاشیسم، نئونازیسم و نئو پان اسلامیسم، نئولیبرالیسم ........ ، تولید و خلق کند حاکمیت پوسیده و محتضر همه ی این مکتب سازی ها و همچنین بحث و جدل های تخریب گرانه نیز حتی در این سوی قضیه تا زمانی که طبقه ی کارگر و آن اقشار تهیدست فاقد مالکیت جهانی همسان با او در افق تنگ و تاریک انفعال و روزمرگی و اشکال سندیکالیستی و پاسیفیستی مبارزه گرفتارند، کماکان ادامه خواهد یافت و فقط آنگاه باری دیگر همان طوری که در تعرض گسترده ی ضد سرمایه که از ابتدا با دستاویز نمادهای ضد وال استریت آن هم توسط همین اقشار دانشجو و آگاه ولی تهی دست فاقد مالکیت جهانی شروع و با کمپین های مدرن شورایی خود اساس اخلاق و گندیدگی مادی سرمایه را رسوا کرد و همزمان و یا متعاقب با آن شاید ظاهراً نامتقارن باشد ولی سلسله ی اعتصاب-ها و شورش ها فراگیر را از سوی کارگران اروپا و حتی بخش هایی از آسیا و آمریکای لاتین نه به منظور خواست های سندیکالیستی بلکه به منظور مخالفت شدید با سیستمهای بلوک بندی های سیاسی و نظامی و اقتصادی که هزینه های گزاف آن را از کار و از کیسه ی طبقه ی کارگر غارت می کند تا این روز های اخیر شاهد ش بوده ایم !! حرف بر سر این است که فقط آن هنگام که این طبقه ی جهانی و برخی از گردان های رزمنده ی آن باری دیگر بتواند بعضی از عرصه های کلیدی این جغرافیای توحش و استثمار را فتح کند و گفتار جهانی و بدیل هژمونیک و تحول بنیادینش را عیناً محقق نماید همین توده های میلیاردی متفرق و بی افق که فعلاً گرفتار بازی های متعفن روزمره ی سرمایه و جهل و بربریت اویند وقتی که این پشت گرمی و افق حقیقی زندگی را ببینند آنچنان از کران تا کران، پیرامون آن متشکل خواهند شد و به گونه ای پیش بینی ناپذیر صفوف سرمایه را خالی خواهند کرد که طومار اسطوره ی شکست ناپذیری آن را به همراه تمام بت ها و آیین ها و کیش هایش در هم می پیچند. این صرفاً یک آرزو نیست، این اتفاق در زهدان همین تاریخی هست که اکنون پیش روی ماست ! ضمناً هر حزبی که ستاد حقیقی منافع کارگران باشد هر زحمتکشی طرفدار آن است و هیچ مشکلی با آن ندارد همانطوریکه شوراهای انقلابی نه شوراهای زرد مانند شوراهای اسلامی ضد کارگری ! همواره ظرف واقعی و تاریخی کارآمد تشکل یابی و ابزار صحیح و دقیق سنجش نبض منافع کارگران است همان ابزار اساسی و عمومی و گسترده ای که می تواند قطب نمای اصلی و هدایتگر واقعی یک حزب کارگری انقلابی و سرمایه ستیز باشد ! تا بعد !

باران بامدادی