افق روشن
www.ofros.com

در سالگرد برآمد فراگير عليه دولت سرمايه داری(۱) ايران


مراد عظيمی                                                                                                     دوشنبه ١٧ خرداد ١٣٨٩

در برآمد اعتراضات فراگير سال گذشته، به بهانه ی تقلب در انتخابات رياست جمهوری، صف مستقل و پرچم توامان خواست های دموکراتيک و ضد سرمايه داری طبقه ی کارگر غائب بودند. اما، بيان اين غيبت هرگز به اين معنا نبود که طبقه ی کارگر، حداقل بدون هويت طبقاتی، در اعتراضات ضد رژيم سرمايه داری ايران شرکت نکرد. بلکه واقعيت اين بود که، اکثريت غالب معترضين و مبارزان خيابانی را کارگران و فرزندان آن ها تشکيل می دادند. اما، اين کارگران معترض چه جايگاهی در فرايند توليد اجتماعی داشتند؟ آيا اينان اکثرا کارگران صنعتی بودند، که بعد از پايان کار، از کارخانه ها روانه ی شهرها، بويژه تهران شدند؟ اگر نه. پس اين کارگران چه جايگاهی در فرايند توليد اجتماعی داشتند ؟

تحول در فرايند توليد اجتماعی
در سه دهه ی گذشته، يک تحول فرا گير در فرايند توليد اجتماعی در کل جهان سرمايه داری، از جمله سرمايه داری ايران، رخ داده است. با اين دگرگونی ، بخش خدمات، از حوزه ای با در صد کارگران حداقل به نسبت فرشيم صنعتی، به کارگران شاغل اکثريت تغيير کرده است. اين يک واقعيت انکار ناپذيراست.اما، اين تحول در ترکيب درصد بين کارگران بخش خدمات و کارگران صنعتی، به هيچ عنوان پايه های مادی مبارزه ی طبقاتی کل طبقه ی کارگر عليه روابط سرمايه داری را تضعيف نکرده است. بخش صنعتی، عليرغم کاهش درصدش، کماکان تنها چشمه ی توليد ارزش اضافی يا انباشت سرمايه است. اما، کاهش در صد بخش صنعتی در فرايند توليد اجتماعی، توليد کل ارزش اضافی يا انباشت سرمايه را پائين آورده است. با جا بجا شدن نسبت درصد بخش صنعت به بخش خدمات اهميت قانون بحران سرمايه داری مارکس برجسته تر شده است. مارکس قانون بحران سرمايه داری را بر اساس تحليل و داده های فرايند توليد سرمايه ی اجتماعی در نيمه ی دوم قرن نوزدهم استخراج کرد. در زمان مار کس، بخش خدمات جزء ناچيزی از فرايند توليد اجتماعی را تشکيل می داد. ولی امروز، ما با يک جهان سرمايه داری روبرو هستيم، که بخش خدمات درصد اکثريت فرايند توليد اجتماعی را تشکيل می دهد؛ و سرمايه داری وارد دوران بحران ساختاری گرديده است(۲). عليرغم طول و عرضش، بخش خدمات منشاء توليد ارزش اضافی نيست. بلکه، هستی بخش خدمات به فرايند توليد اجتماعی مشکل از «توليد وسائل مصرف کارگران»، «توليد وسائل توليد» و «توليد وسائل تجملی طبقات دارا» بستگی دارد.
بخش خدمات بايد دريابد که سرمايه داری در عقلائی کردن فرايند توليد اجتماعی، تنها به بخش صنعت حمله نمی کند. سرمايه با يورش به بخش صنعت، يا عقلائی کردن فرايند توليد صنعتی، فرايند توليد ارزش اضافی را پالايش می دهد. مضاف براين، سرمايه با حمله به بخش خدمات و کاهش هزينه ی توليد اجتماعی، غير مستقيم بارآوری کار را افزايش داده و حجم ارزش اضافی در فرايند انباشت سرمايه را بالا می برد.
وجود قرار دادهای موقت و حقوق يا دستمزدهای به غايت پائين بسياری از کارگران خدمات همچون کارگران معلم، گواه روشنی از سياست اقتصادی دولت سرمايه داری ايران برای کاهش هرچه بيشتر هزينه ی اين بخش از خدمات در فرايند توليد اجتماعی است. فراتر از اين، چه در فرشيم کارگران معلم و يا در بعد گسترده تر بخش خدمات، سرمايه نمی تواند بی پروا، افزون بر کاهش دستمزدها، به بيکار سازی های ميليونی دست يازد. در نمونه ی فراملی، در تاريخ ۲۰۱۰/۰۴/ ۲۷، برابر با ۰۶/ ۰۱/۱۳۸۹، يکی از اقتصاددان سرمايه داری انگلستان عليه بيکارسازی های وسيع عنقريب در بخش خدمات هوشدار دادند. برابر با برآورد اين اقتصاددان سرمايه داری، احتمال بيکار کردن نيم ميليون کارگر بخش خدمات، برای کاستن از کسری بودجه شبح تکرار اعتصاب عمومی ۱۹۲۶را در يک يا دو سال آينده زنده خواهد کرد.
اگر بلحاظ اقتصادی، بخش خدمات بگونه ای بر دوش بخش صنعت هزينه دارد. ولی در عرصه ی مبارزه بين کار و سرمايه، بخش خدمات جايگاه خود را داراست. بخش خدمات نه تنها هزينه ای بر مبارزه ی بخش صنعت نيست. بلکه بخش خدمات از ظرفيت مبارزه ی ضد سرمايه داری کلانی برخورداراست. اين ظرفيت بی هيچ ابهامی ريشه در کارکرد روابط سرمايه داری دارد. برای نمونه، می توان اوضاع معيشت زندگی جز ديگری از بخش خدمات، يعنی کارگران پرستار و مددکار بيمارستان ها را برشمرد. همچون کارگران معلم، کارگران بخش بهداشت و درمان نيز ستم تحميل يک زندگی برده وار و نابسامان را، همانند کارگران صنعتی، با گوشت و پوست خود تجربه می کنند. هردو بخش خدمات و صنعت مراکز کليدی ويژه ای دارند. امروز، تقسيم کار اجتماعی در بعد کلان، در هيات بخش خدمات و بخش صنعت، موجد آرايش نيروهای مبارزه ی ضد سرمايه داری متناسب با اين دوره گرديده است. نه بخش صنعت و نه بخش خدمات نمی توانند با رعايت عقل سليم ظرفيت مبارزاتی يکديگر را ناديده بگيرند. همين يکی دو ماه پيش ، کارگران شر کت های هواپيمائی سه کشور اتحاديه ی اروپا، يعنی «لوفت هانزا، Lufthansa» آلمان «بريتيش اير، British air» انگلستان و «آليتاليا، Alitalia» ی ايتاليا، تحت رهبری اتحاديه ها يا سنديکاهای -ستون پنجم طبقه ی سرمايه دار در درون طبقات کارگر- جدا از يکديگر دست به اعتصاب نمايشی زدند. هر سه اعتصابات انفرادی شرکت های هواپيمائی لوفت هانزای آلمان، بريتيش اير انگلستان و آليتاليای ايتاليا شکست خوردند (۳).
کارگران هواپيمائی سه کشور بالا، به مثابه کارگران بخش خدمات، و بنا بر جايگاه پراهميتشان در اقتصاد اروپا، قادر بودند با مبارزات متحد نه تنها شبکه ی حمل و نقل هوائی کل اروپا - در اوج بحران سرمايه داری جهان- را تعطيل کنند. بلکه، فراتر از اروپا، پرواز های خطوط هوائی قاره های ديگر را نيز مختل کنند.
کارگران بخش خدمات ايران، مشابه کارگران بخش خدمات کشورهای غربی ظرفيت مبارزاتی کلانی دارند. در فرايند توليد سرمايه داری ايران می توان به ظرفيت مبارزاتی بالقوه ی کارگران معلم، به مثابه جزئی از کارگران بخش خدمات، تاکيد کرد. البته، اگر کارگران معلم تکليف خود را با نهاد نخبه گرای رهبری سرمايه محور «شورای هماهنگی تشکل های صنفی معلمان ايران» - برادر تنی اتحاديه های سرمايه محورغربی- روشن کنند. اگر کارگران معلم اهرم اقتصادی مشابه با کارگران صنايع نفت، گاز، برق ووو را ندارند؟ ولی آنها بار فرهنگی و معنوی عظيم و توشه ی ارتش کلان انسانی را در انباره دارند. کارگران معلم با ۷۰۰ هزار نفر جمعيت و ۵۰۰ هزار نفر کادر اداری و ۱۴ميليون و ۱۵۰هزار نفر دانش آموز، بالقوه دريائی از نيروی اجتماعی را پشت سر دارند(۴). کارگران معلم در مبارزه ی ضد سرمايه داری طبقه ی کارگر، هم بلحاظ نيروی کمی و هم بواسطه ظرفيت کيفی-مشعل داران بالقوه ی اشاعه ی فرهنگ و دانش مبارزه ی طبقاتی-، می توانند جايگاه پراهميتی ايفا کنند. البته، در اختيار داشتن چنين وزنه و اهرم فشار برای پيگيری خواست ها و تحول اجتماعی به فرشيم کارگران معلم محدود نمی شود. اگر کارگران صنعتی با اعتصاب عمومی قادرند شريان اقتصادی دولت سرمايه داری را قطع کنند. بخش خدمات بالقوه می تواند با نافرمانی مدنی شيرازه ی عمومی ساختار اداری و خدمات روابط سرمايه داری را تعطيل کند. تاريخا، اعتصاب و اعتصاب عمومی با کارگران صنعتی تداعی شده است. ولی، با گسترش بخش خدمات، کارگران اين حوزه، از فرايند توليد از برادران بخش صنعتی ياد گرفتند، که آنها نيز می توانند برای تحقق خواست هايشان از ابزار اعتصاب استفاده کنند. اما، اعتصاب ابزار مبارزه ی موسسات توليدی جداگانه، ويا بخشی از کارگران موسسات صنعتی بوده است. ولی، فراتر از اين، در مقاطع تاريخی کارگران صنعتی، چه برای تحميل مطالبات اقتصادی و يا تحول سياسی اقدام به اعتصاب عمومی کرده اند. اعتصاب عمومی کارگران صنعتی ايران، در برآمد ۱۳۵۷، رژيم شاه را سرنگون کرد. مشابه کارگران صنعتی، کارگران خدمات کشورهای سرمايه داری برای کسب مطالباتشان از ابزار اعتصاب عمومی، تحت نام «نافرمانی مدنی»، سود جسته اند. در سال ۱۹۹۰، «نافرمانی مدنی» درمخالفت با تحميل ماليات مسکن سنگين تر عليه کارگران، خانم مارگارت تاچر، نخست وزير انگلستان، برکنار شد.
در برآمد اعتراضات سال گذشته، بر خلاف ادعای بی پايه ی رفرميست ها، جمعيت فراگير معترضين از اقشار متوسط شامل نمی شدند. بلکه، اکثريت شرکت کنندگان در اعتراضات را کارگران بخش خدمات، کارگران بيکار و فرزندان کارگران تشکيل می دادند. اما، اين معترضين فاقد افق طبقاتی، استقلال صف بندی و شعارهای دموکراتيک و ضد سرمايه داری بودند. اصلاح طلبان، تلاش کردند با سود جستن از تجربه ی گذشته شان در سال ۱۳۵۷، از اعتراضات کارگران خدمات و جوانان، برای رسيدن به اهدفشان، استفاده ی ابزاری نمايند. مشابه راه کارهای سال ۱۳۵۷، که با تحميل ايده ی «وحدت کلمه»، يا تماميت خواهی ايدئولوژی مذهب شيعه، تکثر نظريات را سرکوب کردند؛ آنها با استفاده از شعار اله اکبر آسمانی ولی پوچ، شعار های زمينی دموکراتيک را مانع شدند. امروز، جمعی از همان آدم کشان ديروز، بيشترين توان مهندسی فکری را بکار بردند تا دوباره از همان ابزار فکری جهنمی ديروز بهره گيرند. در خيابان ها و پشت بام ها شعار اله اکبر آسمانی را سردادند، تا اذهان معترضين را از دادن شعار های زمينی، حق داشتن اشتغال انسانی، حق داشتن مسکن، حق دسترسی به بهداشت و درمان و آموزش رايگان، حق اعتصاب، بيان، نوشتن، تشکل، برابری زن و مرد ووو، گمراه کنند. آنها پارچه و بازو بند سبز اختراع کردند. تا بگويند، سبز ما سبز علی است. پرچم علی بيرق شيعه است. ما شيعه ی واقعی هستيم نه تماميت خواهان. ولی مگر علی معتتقد به سنگ سار کردن انسان ها نبود. مگر علی نمی گفت عقل زن نصف عقل مرد است. مگر علی نمی گفت اراه ی خدايش فرض اطاعت انسان هاست. پس علی چهار ده قرن پيش را چه مناسبتی با مردم سالاری و حقوق دموکراتيک امروزی دارد، که معتقد است اراده و خواست و کنش متقابل انسان ها تنظيم کننده ی روابط بين آنهاست.
اصلاح طلبان هرگز خواهان شکستن ديوار ديکتاتوری ايدئولوژی مذهب شيعه و جاری شدن خواست های دموکراتيک نبودند. بلکه، آنها اميدوار بودند با امکان عملی شدن اصلاحات روبنائی کمرنگی- در چهارچوب قانون اساسی ايدئولوژی مذهب شيعه- به حاکميت سرمايه داری ايدئولوژی مذهب شيعه قوام بخشند. تحقق اين هدف اصلاح طلبان منوط به اين بود که، شرکت کنندگان فراگير در اعتراضات نقش سياهی لشکر بخشی از حاکميت را بازی کنند- يا به سخن ديگر از آن ها استفاده ی ابزاری شود. اما، جريان اصلاح طلب نتوانست معترضين فراگير را زير شعار اله اکبر- دوره ی جهل مفرط طبقه ی کارگر در سال ۱۳۵۷- گرد آورد. عليرغم نبود افق ضد سرمايه داری، معترضين چهار چوب تعريف شده ی اصلاح طلبان را شکستند. هراسان از احتمال راديکال شدن جنبش اعتراضی، اصلاح طلبان شيپور عقب نشينی را نواختند. آنها با آگاهی طبقاتی، عليرغم اينکه اوباشان رژيم با بيرحمی به صف تظاهرکنندگان هجوم بردند، آنها را کتک زدند، زخمی کردند، کشتند و به جوانان تجاوز کردند؛ ولی، اصلاح طلبان برآن نشدند فراتر از تکرار مکرر «ما در چهار چوب قانونی اعتراض می کنيم»، قدمی پيشتر بگذارند. آيا، معترضين بديل سفاکی های رژيم را داشتند؟ آری. پاسخ صحيح معترضين فراگير اعلام، تبليغ و ترويج شعار«نافرمانی مدنی» بود. ولی ديديم که سرکرده های اصلاح طلبان نه کلمه ای از اعتصاب و نه سخنی از «نافرمانی مدنی» گفتند. بی شک، اقدام به کنش «نافرمانی مدنی» قادر بود، عليرغم به ميدان آمدن لشگر اشرار بسيجی و سپاه پاسداران سرمايه، حاکميت استبداد سرمايه داری را با چالش واقعی روبرو کند. چنين رويکردی ممکن بود زمينه ساز رايکاليسم جنبش اعتراضی از سطح آگاهی طبقات دارا به مرتبت دريافت آگاهی ضد طبقات دارا عروج کند. کارگران معلم، چه بلحاظ شرائط اقتصادی ناگوار، تجربه ی مبارزاتی گذشته و وجود گونه ای از بهم آمدن می توانستند نقش ارزنده ای در راديکاليسم کارگران ايفا کنند. متاسفانه، با سلطه ی رهبريت سرمايه محور و محافظه کار «شورای هماهنگی تشکل های صنفی معلمين »، کارگران معلم در تله ی سياست های سرمايه داری گرفتار بودند. فراتر از معلمين، می توان سلطه ی جهان بينی سرمايه داری را در کل پيکره ی بخش خدمات مشاهده کرد. (۵).
بخش خدمات عموما و فرشيم کارگران معلم خصوصا زمينه های بالقوه ی فکری مناسب تری، به نسبت کارگران صنعتی، برای فرارفتن از ايدئولوژی و سياست های طبقه ی سرمايه دارند. متاسفانه، سطح ادراک افق سياسی و طبقاتی معترضين در برآمد اعتراضی سال گذشته فراسوی افق سياست ها و ايدئولوژی طبقات سرمايه دار گام نه نهاد. فرهنگ سياسی اينها نه بازتاب درک شرائط رابطه ی کار و سرمايه يا استثمار کارمزدی طبقه ی کارگر، بلکه جلوه ی سلطه ی افکار و نظريات طبقات دارا بود. اين درست است که کارگران در مبارزه می آموزند. ولی اين حکم نافی اين حقيقت نيست که، در بدو گام نهادن به هر عرصه ی برآمد های اجتماعی، ضروری است جزئی از فعالين کارگری بضاعت جهان بينی ضد سرمايه داری را دارا باشند. و گرنه، ديدگاه های سرمايه محور بر انديشه ی جنبش سنگينی خواهد کرد. هيچ ديوار چينی تداخل و نفوذ آرا و نظريات طبقات متخاصم اجتماعی را از همديگر جدا نمی کند. در تقابل کار وسرمايه، اگر کارگران به نظريات ضد سرمايه داری مارکس مسلح نباشند، آنها آغشته به جهان بينی سرمايه داری، يا بردگی مزدی خواهند بود.
در برآمد اعتراضات سال گذشته، کارگران خدمات و فرزندان کارگران، معترضين شجاع و رزمنده ی خيابان ها بودند. آری جنگيدن لازم است، ولی کافی نيست. همين انقلاب شکست خورده ی ۱۳۵۷نشان داد، که در فقدان آگاهی طبقاتی ، حاصل رزم، فداکاری و شجاعت کارگران وثيقه ی قوام گرفتن ساختار متزلزل روابط سرمايه داری بحران زده ی ايران گرديد. خمينی با گفتن خدا کارگر است، عقل از سر کارگران ربود. آری، اگر کارگران با آگاهی عمومی- آگاهی طبقات دارا- وارد ميدان مبارزه گردند، نيرويشان به هرز خواهد رفت. چرا که اين آگاهی عمومی- آگاهی طبقات دارا- پرده ی ساتری روی ماهيت مبارزه ی طبقاتی خواهد کشيد. و طبقه ی کارگر و مبارزاتش وجه المصالحه ی منافع اين بخش يا آن بخش طبقات دارا خواهد شد- او را همچون مرغی هم در عزا خواهند کشت و هم در جشن.
چرا، هنوز بعد از فاجعه ی شکست انقلاب ۱۳۵۷، کارگران دخل و خرج و صف مستقل خود را از طبقات دارا جدا نکرده اند؟ ريشه ی مشکلات از کجا نشات می گيرد؟ آقای بهشتی گفته بود اگر نظريات آقای دکتر علی شريعتی و سازمان مجاهدين خلق نبودند، جريان مذهبی ما در بين مردم اقبال نمی يافت- نقل به معنی. گرچه آقای بهشتی حقيقتی را اعتراف می کند. ولی او نصف حقيقت را می گويد. ولی بيان نيم دوم حقيقت برايش مصلحت نبود:
۱- دکتر علی شريعتی، وقتی در فرانسه، در رشته ی دکترا درس می خواند، همچون دکتر سيد محمد قطب- نظريه پرداز جريان ايدئولوژی مذهبی سنی اخوان المسلمين در مصر(۶) - تحت تاثير نوشته ها و افکار دکتر «الکسيس کارل، 1873-1944, Alexis Carrel» گرديد(۷). الکسيس کارل جراح هوادار خلوص و برتری نژاد سفيد «Eugenics» بود(۸). با به قدرت رسيدن بنيتو موسولينی فاشيست، او طرفدار ديکتاتور ايتاليا شد- گرچه بنيتو موسولينی فاشيست و ايتاليائی ها پوستشان تيره بود. ولی الکسيس کارل تيرگی پوست ديکتاتور ايتاليا را، بخاطر دشمنی اش با کمونيسم، بر اوبخشيد. اما، آنچه به ارتباط الکسيس کارل با نوشته ی حاضر مربوط می شود، نفوذ انديشه ی احيای ايدئولوژی مسيحيت الکسيس کارل در آقای علی شريعتی و همزاد مصری اش سيد محمد قطب بوده است. اگر نظريات ايدئولوژی دين مسيحيت الکسيس کارل در فرانسه واروپای سرمايه داری و طبقات حاکم اقبالی نداشت و تخيلی بيش نمی نمود. ولی آماج نظريات آقای علی شريعتی برای کشيدن يک پوشش روزآمد روی چهره ی زشت ايدئولوژی مذهب شيعه، در دهه ی ۱۳۴۰، نه طبقه ی سرمايه دار ايران بلکه اقشار خرده سرمايه بود. آقای علی شريعتی کتاب ها در باره ی ايدئولوژی شيعه ی علوی و صفوی، فرق بين ايدئولوژی اسلام اموی و اسلام علوی ووو نوشت؛ ولی او جامعه ی تازه سرمايه داری و کالا شدن عام «نيروی کار» کارگر را مسکوت گذاشت. برای اين نظريه پرداز خرده سرمايه داری(مردمی)، ميليون ها کارگر و انبوه کارگاه ها و کارخانه های نوساز از صحنه ی ديدش محو می شوند.
با رشد سرمايه داری، افزون بر تبديل کار زنده ی کارگران به کار مرده در هيات موسسات توليدی، راه ها، ساختمان ها ووو، شاه ديکتاتور حسينه ی ارشاد را نيز می سازد. و آقای علی شريعتی تريبون مجللی می يابد تا در آنجا به اصطلاح ايدئولوژی شيعه ی متجددش را، بمثابه پادزهر آرمان خواهی ضد سرمايه داری طبقه ی کارگر تبليغ و ترويج کند. وقتی آقای بهشتی به علی شريعتی اشاره می کند، او راست می گويد. ايدئولوژی مذهب شيعه ی فيضه ی قم برای نسل جوان تحصيل کرده ی آنروز ايران کشش نداشت. ولی ايدئولوژی مذهب شيعه ی به اصطلاح روزآمد شده ی علی شريعتی چرا.
۲- اصلاحات ارضی شاه ساختار پيشا سرمايه داری ارباب و رعيتی را برچيد. ميليون ها دهقان سلب مالکيت شده از وسائل توليد راهی شهرها شدند، تا تنها دارائی، يعنی نيروی کار شان را به ثمن بخس به سرمايه داران بفروشند. متناسب با رشد روابط توليد سرمايه داری، ساختار اجتماعی، روبنائی و فرهنگی ايران دگرگون شدند. مردم شروع کردند به جای مسجد برای تعطيلات به کنار دريا بروند. بعوض مرثيه خوانی و سفره ی ابوالفضل و زينب، جشن های خانوادگی و تولد ووو رونق گرفتند. برای خيلی ها آخوند نماد تحجر، قشری گری و عقب افتادگی گرديد. سکه ی آخوند ها سنگ شد و سفره شان خالی. بويژه، دولت سرمايه داری شاه، با مصادره ی زمين های وسيع اوقاف، نمک روی زخم آيت اله ها و آيت اله های عظما ريخت.
رشد سرمايه داری افزون بر ساختن صنايع بزرگ، سرمايه های کوچک را تهديد می کند. بنابراين، گذشته از قشر آخوند ها، لايه هائی از خرده بورژوائی با رشد سرمايه داری و روبنايش حاکميت ديکتاتوری شاه مخالف شدند. اگر کشورهای سرمايه داری توسعه يافته با مشکل ذاتی فرايند توليد سرمايه داری دست بگيربان بوده اند. سرمايه داری نوظهور ايران تحت رژيم ديکتاتوری سرمايه داری شاه و پشتيبانان دول امپرياليستی اش، به سرکردگی آمريکا، مشکلات ديگری، ازجمله به اصطلاح استقلال ملی را موجد شد. پيدائی سازمان مجاهدين خلق، با ملقمه ئی از ايدئولوژی «مذهب شيعه ی شريعتی» و ايدئولوژی های ملی گرايانه و استقلال طلبانه، به مثابه يکی از ابزارهای اعتراض سياسی اقشار خرده سرمايه گرديد. مجاهدين هم آثار علی شريعتی، نوشته ی جنگ های پارتيزانی ژنران جياپ، مائو تسه تونک، چه گوارا وهم اثر الکسيس کارل را می خواندند. حتی، مجاهدين اوليه آثار کمونيستی را مطالعه می کردند(۹). بالاخره، مجاهدين چشم به گذراندن آموزش های نظامی در اردوگاهای الفتح- جناح طبقات دارای فلسطين - داشتند.
حسين روحانی از رهبران مجاهدين خلق گفته بود، بعد از اينکه آقای مهندس مهدی بازرگان از زندان آزاد شدند(۱۰)من به ديدنش رفتم. من نظر او را، در خصوص تدارک فعاليتمان عليه رژيم شاه، پرسيدم. او مخالفت کرد. آری، آقای بازرگان، به عنوان يکی از رهبران «نهضت آزادی بورژوا ليبرال- با ايدئولوژی مذهب شيعه» (۱۱)، چندين دهه تجربه ی سياسی موافق با روابط سرمايه داری داشتند. نهضت آزادی يکی از جريانات درون جبهه ی ملی-بورژوا ليبرال- به رهبری مصدق بوده است. اجرای اصلاحات ارضی و رشد سرمايه داری، هرگز به اين معنا نيست که، پيشتر جامعه ی ايران خارج از روابط سرمايه داری قرار داشته است. بلکه، از همان اوائل سلسه ی قاجار ايران در جهان سرمايه داری ادغام شده بود. با اين واقعيت، شيوه های مبارزه ی سياسی مدنی متناظر با روابط توليد سرمايه داری با افت و خيز هائی همچنان به حياتش ادامه داده بود. آقای مهدی بازرگان و «نهضت آزادی » بدرستی کنش سياسی را در صحنه ی مبارزات اجتماعی به شيوه ی مدنی و متناسب با روابط توليد سرمايه داری می ديدند. ايشان حق داشتند با بينش طبقه ی سرمايه دار دست رد روی شانه ی آقای حسين روحانی جوان بگذارند.
برعکس، خرده سرمايه داری گرفتار در درون منگنه ی بين طبقه ی سرمايه دار و طبقه ی کارگر روحيه ی ماجراجوئی داشت (۱۲). در سرمايه داری های غرب، بنا بر توسعه ی شيوه های مبارزات سياسی، جنبش های خرده سرمايه داری کم و بيش با مشی دموکراسی و تشکلات دموکراتيک تداعی می شدند. در ايران دهه ی ۱۳۴۰، غير منتظره و به دلائل داخلی و بين المللی، جنبش اجتماعی و شيوه های مبارزات سياسی طبقه ی کارگر غايب شدند. جزئی از خرده سرمايه داری ميدان خالی برای پياده کردن آن گونه از دخالت سياسی فراهم ديد، که هيچ غرابتی با جامعه ی سرمايه داری ايران نداشت. اينگونه بود که سازمان مجاهدين خلق- در حقيقت مجاهدين لايه هائی از خرده سرمايه داری- با هدف اقتصادی دفاع از خرده سرمايه ها و ملی کردن سرمايه های بزرگ و ملقمه ای از ايدئولوژی مذهب و استقلال ملی تشکيل گرديد. روابط سرمايه داری غالب و تقابل طبقه ی کارگر با طبقه ی سرمايه دار، به عنوان مرکز ثقل تمام تحولات اجتماعی، ناديده گرفته شدند. طبيعی بود که اين جريان خرده سرمايه داری در راستای دخالت اجتماعی اش به دنبال بسيج نيرو به سراغ دانشجويان و تحصيل کرده ها برود. البته، گفتنی است که کادر های رهبری مجاهدين يا دانشجو و يا تحصيل کرده های جوان بودند. کنش مجاهدين به موازات انديشه های متفکرشان آقای شريعتی، به اسلام شيعه ی متحجر و آخوندهای قشری و عقب افتاده يک پوشش نو داد. بدين ترتيب، ايدئولوژی اسلام و شيعه ای که در درون دانشجويان ووو تبليغ و ترويج شدند، نه شيعه ی قم، بلکه شيعه ی مجاهدين و آقای علی شريعتی بودند. اين تعبير از ايدئولوژی مذهب آن چنان وجهه ای در بين روشنفکران خرده بورژوا رخنه می کند که آقای ايرج گلسرخی خلقی يا مردمی، به اصطلاح چپ و سکولار، ادعا می کند که سوسياليسم را از علی آموخته است! اين تعبير از ايدئولوژی شيعه و نوع مبارزه ی سياسی خرده سرمايه داری با روبنای ديکتاتوری سرمايه داری به رهبری شاه به شيعه ی قم نيز اعتبار می بخشد. تا اينجا، آقای بهشتی با اعتراف به نقش آقای علی شريعتی و مجاهدين خلق -در بزک کردن چهره ی خوفناک ايدئولوژی مذهب شيعه ی قم- نصف حقيقت را بيان کرده اند. اما، قصه گو نيم ديگر داستان را بگويد.
۳- رژيم سرمايه داری شاه يک مجموعه ی اضداد بود. اصلاحات ارضی و صنعتی کردن ايران، توسط شاه، يک فرايند مترقی بود. ولی، اين اقدامات شاه در سرزمينی و زمانی پياده می شدند، که نزديک به سه ربع قرن پيش تر، کميته ی کارگری، کارگران ايرانی قفقاز، در صف مقدم برای نجات انقلاب مشروطه يا بورژوا-دموکراتيک در تبريز جنگيده بود. شاه اين اقدامات دوران ساز را در کشوری پياده می کرد، که پدر ديکتاتورش نيم قرن جلو تر جنبش کارگری را خفه کرده بود. سخن کوتاه، اين اصلاحات در کشوری اجرا می شدند که زمانی نه چندان دور، در سال ۱۳۲۹، رزم کارگران شرکت نفت، ملی شدن «شرکت نفت انگليس و ايران» را به ارمغان آورده بود. شاه و حاميان امپرياليستش آنگونه از رشد سرمايه داری را در ايران معمول می کردند، که قرار بود مبتنی بر کار ارزان و کارگر بی حقوق باشد. و روشن است که کار ارزان با وجود آزادی های دموکراتيک- در صدرش حق اعتصاب -، تشکلات کارگری ووو سر سازگاری نداشت و ندارد. بی دليل نبود که، چند سال پيش تر از اصلاحات ارضی و فرايند شتاب آور رشد سرمايه داری «سازمان اطلاعات و امنيت کشور، ساواک» تحت هدايت و آموزش موساد و سيا تشکيل گرديد.
ولی، اصلاحات ارضی شاه با روبيدن روابط ارباب رعيتی ضربه ی مرگباری بر بنياد دستگاه آخوند گری وارد کرد. آقای بروجردی، سلف آقای خمينی، اقدام به اصلاحات ارضی محدودتر پيشين را خلاف ايدئولوژی شيعه، يا شرع، اعلام کرده بود! گرچه، بموازات اصلاحات اقتصادی واجتماعی شاه- نظير دادن حق رای به زنان، قانون حمايت از خانواده، شرکت دختران در سپاه دانش ووو- در عمل بنياد های ايدئولوژی مذهب شيعه را سست کردند. ولی رژيم شاه، هرگز اجازه ی يک تسويه حساب مدنی کامل، يا مبارزه ی ايدئولوژيک، هم عيار اصلاحات ارضی، با ايدئولوژی مذهب نکرد. نه تنها اين، بلکه رژيم ديکتاتوری سرمايه داری شاه شديدترين اختناق و سانسور را عليه آرا و نظريات رهائی طبقه ی کارگر و مطالبات دموکراتيک اعمال نمود. در آن زمان، اگر نويسنده ای می خواست چپ روی کند، از ترس سانسور، در ارجاع به مارکس و انگلس از اصطلاح آموزگاران سوسياليسم علمی استفاده می کرد. اما، در آن سوی ديگر، برای قوام بخشيدن به ايدئولوژی مذهب شيعه، شاه دروغ شاخدار می گفت: اينکه در جوانی، در حادثه ی افتادن از روی اسب ابوالفضل ظاهر شد و مرا بين زمين و هوا گرفت- ابوالفضل که دست نداشت. شاه ضريح طلائی برای حسين ساخت و دور شهر گردانيد؛ قرآن طلائی چاپ کرد. زنش فرح مرتب روسری سرش کرد و برای ديدن قبر آقا رضا به مشهد رفت. شاه حسينه ی ارشاد ساخت ووو. بالاخره و مهم تر از هر چيزی ، شاه منبر و مسجد را از آخوند ها نگرفت- حداقل در اين مورد دموکرات بود. ولی سخن گفتن از آرمان رهائی طبقه ی کارگر را در گلو خفه کرد. اگر دستگاه آخوند گری را با سياست عمل گرائی يا پراگماتيسم پس زد، در ضديت با کمونيسم و سوسياليسم، ايدئولوژی مذهب را تبليغ و ترويج کرد. آقای بهشتی با کينه ی شتری در حق شاه بی انصافی می کند. گويا با برآمد بحران سرمايه داری در سال ۱۳۵۵، ناگهان در مساجد باز شد و بالا رفتن از پله های منبر آزاد گرديد. حتی خيال چنين تفسيری از تاريخ معاصر ايران مرغ پخته را به خنده وا می دارد.
۴- اگر يک لايه از خرده سرمايه داری، برای تحقق اهداف خرده سرمايه داری به اجاق ايدئولوژی مذهب متوسل شد؛ لايه ی همزادش ايدئولوژی سکولار را برگزيد. اگر مجاهدين از سنت نهصت آزادی می آمدند، خرده سرمايه داری سکولار شاگرد مکتب حزب توده و برادر کبيرشان ”شوروی سوسياليستی“ بود. اگر مجاهدين نسخه ی به اصطلاخ روز آمد ايدئولوژی مذهب شيعه را گزيده بودند. خرده سرمايه داری سکولار نسخه ی مثله شده ای از انديشه های مارکس را برای تحقق هدفش- پشتيبانی از سرمايه های کوچک و دولتی کردن سرمايه های بزرگ- چنگ زد. اين دو همزاد خرده سرمايه داری با ايدئولوژی های سکولار و مذهبی، اما اهداف و شيوه ی فعاليت سياسی و نوع تشکيلاتی يکسان و حتی اسامی سازمان سياسی شان نيز همگن بودند- يکی مجاهد خلق و ديگری فدائی خلق ناميده شدند. البته، ما گرايشات خرده سرمايه داری حاشيه ای ديگر را ناديده می گيريم. اما، آنچه در مورد لايه ی خرده سرمايه داری سکولار نياز به گفتن دارد، اينستکه اينها «انديشه-عمل، يا پراکسيس مارکس را مثله نکردند. بلکه دستگاه فکری مثله شده ی آماده ای را به ارث بردند.

بحران های سرمايه داری و چالش های طبقاتی
اثر اقتصادی آدام اسميث «ثروت ملل» در سال ۱۷۷۶انتشار يافت. آدام اسميث می گويد گرچه بازار آزاد ظاهرا پرآشوب و غير قابل کنترل به نظر می رسد، ولی در حقيقت دست غيب مکانيسم بازار آزاد را آن چنان هدايت می کند تا فرايند توليد يک اندازه ی ضروری و متنوع کالا توليد کند. آدام اسميث اين باور را اشاعه می دهد که قوانين سرمايه داری موافق قوانين طبيعت، يک رابطه ی توليدی ابدی، و يک سيستم مبتنی بر عدالت و آزادی کامل است. اين دوره زمانی بود که سرمايه داری هنوز بدون بروز مشکلاتی به رشدش ادامه می داد. ولی از نيمه ی اول قرن نوزدهم، سرمايه داری با بحران های ادواری روبرو می شود. کاسه و کوزه ی عدالت و آزادی، چه رسد به عدالت و آزادی کامل، می شکند. بدين ترتيب، واقعيت کارکرد سرمايه داری نشان می دهد که، عليرغم اطمينان خاطر آدام اسميث، «دست غيب» از اداره ی موزون بازار ناتوان است. پس، نظام سرمايه داری از جانب منتقدين اوليه، همچون «سن سيمون، Saint Simon»، «چارلز فوريه، Charles Fourier» و «رابرت اوئن، Robert Owen» - از سوسياليست های تخيلی- چالش می شود. اينها، نابرابری، فقر و فلاکت در يک سو، ثروت و تجمل عده ای قليل را در جامعه ی سرمايه داری مشاهده می کنند. اما جوابشان به دره ی عظيم بين فقر و غنا، يک نسخه ی بشردوستانه می شود، تا برون رفت از اين شرائط را کنش يک طبقه ی اجتماعی معين، يعنی طبقه ی کارگر، دريافت کنند. ظهور «مانيفست کمونيسم» به اين نارسائی نظری جواب می دهد. برخلاف اين مصلحين اجتماعی، منشا نا برابری و شکاف عظيم بين دارا و ندار در جامعه ی سرمايه داری نه فقدان درک و عدم حساسيت بشردوستی سرمايه داران به هم نوعشان، بلکه مولود روابط توليد سرمايه داری تبين می شود. اين دريافت نوين از جامعه ی سرمايه داری، پايه های تئوری اش را از مبارزات و قيام های کارگران فراگير يا استثمار شونده ها استنتاج می کند. اين انسان های فراگير، نه توده هائی بی هويت طبقاتی، بلکه طبقه ای را تشکيل می دهند، که حل تناقضات جامعه ی سرمايه داری به کنش دسته جمعی و سازمانيافته ی آنها بستگی دارد. در اواخر دهه ی ۱۸۶۰، دو روند اجتماعی متضاد پديدار می شوند. در اردوی کار، جنبش راديکال کارگری، يا انترناسيونال اول نضج می گيرد و انتشار جلد اول سرمايه- نقد اقتصاد سياسی-مارکس، بنياد تئوريک اقتصادی به آرمان سوسياليسم و کمونيزم فراهم می کند. با احساس خطر، اردوی سرمايه، برای مقابله با جهت گيری سوسياليستی مبارزات کارگران و هم چنين نسبت به فروريختن داربست نظری اقتصاد سياسی کلاسيک آدام اسميت چاره انديشی می کند:
«تئوری استفاده ی اضافی از کالا و خدمات، مارجينال يوتيليتی، Marginal Utility»، يا تئوری اقتصاد سياسی کلاسيک نو بروز بحران های سرمايه داری و تشديدشان نشان دادند که ادعای آدام اسميث در توانائی «دست غيب» برای کنترل موثر بازار، انتظارات سرمايه را تامين نکرده است. مدافعان سرمايه بر آن شدند که اين وضع را بگونه ای توضيح داده، و بپذيرند که تئوری کلاسيک نياز به ترميم دارد. اما، نمايندگان فکری اين نگرش از بيان علل پايه ای بروز بحران ها خودداری کردند. آنها ترجيح دادند توجه شان را تنها به علائم بيماری بحران معطوف کنند. آنها دوباره برداشت های پيشين از فرايند توليد سرمايه داری را آن چنان تفسير کردند که، به هيچ عنوان اقتصاد سياسی کلاسيک مورد پرسش قرار نگيرد؛ و همچنان روابط توليد سرمايه داری، يک شيوه ی توليدی موافق با قوانين طبيعی و ابدی محسوب شود(۱۳).
در خدمت رويکرد بالا، اقتصاددانان شفاعت گر سرمايه داری «آلفرد مارشال، Alfred Marshall» و «استنلی جوانز،Stanley Jevons» در انگلستان، و اقتصاددان ديگر در اطريش، سويس ووو، انواع گوناگون تئوری های مارجينال يوتيليتی و نظريات ديگری چون مدل های رياضی را عرضه کردند. بالاخره کشف اقتصادی جديد و با مزه ای که بروز بحران های سرمايه داری را به فوران ذرات گازدار خورشيد نسبت می داد(۱۴).
تئوری مارجينال يوتيليتی بحث می کند سرمايه دار، در پی کسب بيشترين سود، هزينه های توليديش را به حداقل کاهش می دهد. کارگر در جستجوی حد اکثر دستمزد و مصرف کننده(۱۵) طالب بالاترين استفاده از مصارف شخصی است. با اين مفروضات، تئوری مارجينال ادعا می کند که در يک شرائط معين (واهی) بين هر سه توازنی برقرار می شود! اما، عليرغم تئوری های کلاسيک نو، تنها اتخاذ سياست های توسعه طلبی دول امپرياليستی اروپا، از دهه ی ۱۸۷۰، تکرار و تشديد بحران های اقتصادی و تصادمات طبقاتی را فروکش کرد.

چالش سرمايه عليه عروج سوسياليسم مارکسی
هدف ارائه ی تئوری هائی چند از «مارجينال يوتيلتی» آرام کردن احساس خطر طبقات سرمايه دار از رشد جنبش سوسياليستی کارگری بود. اينها فکر می کردند که با ارائه ی نظريه ی «استفاده ی حداکثر» به نقد سوسياليستی مارکس از اقتصاد سياسی سرمايه داری پاسخ می دهند. «آلفرد مارشال، Alfred Marshall» نظريه پرداز مارجينال يوتيليتی، در مابه ازاء سياسی برای قرنطينه کردن موهومی سرمايه داری عليه سوسياليسم مارکس می گويد: بايد فرد ثروتمند(۱۶) با دولت بيشتر همکاری کند؛ تا درد و رنج انسان هائی را تسکين دهند که ناتوانی و بيماری آنها تقصير خودشان نيست. اگر يک ثروتمند يک شيلينگ- برابر با ۱۲پنس- به انسان دردمند بدهد، او از آن سود بيشتری می برد تا چندين پوند در توليد هزينه کند... تحت چنين شرائطی از سرمايه داری، از مردم بهتر مراقبت شده، آنها به آموزش دسترسی خواهند کرد و زندگی برای همه خوش خواهد شد. با اين هدف، حتی اگر به نفع مردم ماليات سنگين عليه ثروتمندان وضع شود، سرمايه به کشور ديگری صادر نخواهد شد. ثروتمندان خوشحال خواهند بود که در چنين کشوری زندگی کنند. اين سوسياليسم واقعی است که، بنا براصل جوانمردی- شواليه گری- بنا خواهد شد؛ و برای اينکه کشوری سرمايه از دست ندهد، هيچ کشوری نبايد نرخ رشدش سريعتر از کشور ديگر گردد. اين گونه از سوسياليسم کمال فرديت و انعطاف پذيری را بسط و گسترش خواهد داد. ديگر نيازی به بند های آهنين مکانيکی، که مارکس برای پروژه های بين المللی نظريه پردازی می کند، نخواهد بود...( ۱۷).
آلفرد مارشال تنها کسی نبود که کنش متحد طبقات کارگر را نه وسيله ای، که ناگهان به کنش انقلابی ارتقا يابد، می ديد. بلکه او عمل کارگران را صرفا ابزاری برای بهبود تدريجی شرائط مادی و معنوی آنها تعريف می کرد(۱۸). رخنه ی گرايش رفرميسم سرمايه داری در درون جنبش راديکال کارگری در اواخر دهه ی ۱۸۶۰ و اوائل دهه ی ۱۸۷۰، پديدار شد. مارکس ،در «نقد برنامه ی گوتا»(۱۹)، اين گرايش را به شدت انتقاد کرد. ولی، دخالت انتقادی مارکس در احزاب سوسيال دموکراتيک کشورهای سرمايه داری مسلط- که با جهت گيری رفرميستی در پارلمان های کشورشان شرکت کردند- تاثيری نکرد. در اين گرايش رفرميستی، هم رگه های «تئوری اقتصادی مارجينال يوتوليتی» و هم تاثير مستقيم آن، نه تنها در انگلستان- عمدتا از طريق فابين ها(۲۰)-، بلکه در سراسر اروپا بيرون می زد. گرايش رفرميستی همکاری با طبقه ی سرمايه دار را، چه پيش از و يا بعد از کمون پاريس، زمزمه می کرد. اين نگرش رفرميستی سرمايه داری- سازش نه ستيز با طبقات کارگر- آن چنان برای سکانداران سرمايه اهميت داشت، که شخصيت مهمی همچون بيسمارک، صدراعظم آهنين آلمان ، پنهانی با فرديناند لاسال زد و بند کرد(۲۱)، تا «دکتر سرخ»، کارل مارکس، را تطميع کنند تا به آلمان بر گردد؛ و در خدمت نيات امپرياليسم آلمان طبقه ی کارگر را به خط کند. با اطلاع از اين توطئه، مارکس و انگلس بسيار ناراحت شدند(۲۲). بيسمارک در طرح امپرياليستی اش، نقشی که برای طبقه ی کارگر آلمان چيده بود، بموقع قانون ضد سوسياليستی را لغو کرد. آلفرد مارشال نظر دوستانه تری به فرديناند لاسال داشت تا به مارکس. او لاسال را به خاطر رد «قانون آهنين دستمزد ها»(۲۳) تمجيد کرد و ناشيانه اين قانون را به مارکس نسبت داد(۲۴)

تشکيل حزب سوسيال دموکراتيک آلمان
در کنگره ی گوتا، که در فاصله ی ۲۲تا ۲۷می سال ۱۸۷۵برگزار گرديد، دوتشکل موجود: حزب «آيزناخرز، Eisenachers» يا حزب کارگران سوسيال دموکراتيک- به رهبری «ويلهم لبکنخت، Wilhelm Liebknecht» و «اگوست ببل، August Bebel» ، در سال ۱۸۶۹، در شهر «آيزناخ، Eisenach» تاسيس شده بود- و «سازمان کارگران عمومی آلمان»(۲۵)، دست ساز فرديناد لاسال(۲۶)، با همديگر متحد شدند و « حزب کارگران متحد آلمان، يا حزل سوسيال دموکراتيک آلمان» را در سال ۱۸۷۵تشکيل دادند. مارکس انتقادش از اتحاد دو تشکل بالا را به ضميمه ی نامه ای به «ويلهلم برک، Wilhelm Brake» فرستاد. مارکس از او خواهش کرد، بعد از مطالعه ی انتقاد او از «برنامه ی گوتا»، آنرا به «گيب، Gieb»، «اوئر، Auer» ، «اگوست ببل، August Bebel» و «لبکنخت، Liebknecht»، از رهبران «حزب کارگران سوسيال دموکراتيک» ارسال کند. مارکس در نامه اش به «برک» تاکيد می کند که او رساله ی بالا را برای جلوگيری از بروز هرگونه شبهه ای بين دوستان در آينده نوشته است. مارکس به برک می گويد، به محض اينکه حزب تشکيل شد، انگلس و من بيانيه ی کوتاهی، به اين مضمون که موضع ما کاملا از «برنامه ی گوتا» جدا است، انتشار خواهيم داد....مارکس می گويد اين موضعگيری کاملا ضروری است، چونکه اين شايعه رواج دارد که ما پنهانی از اينجا، يعنی لندن، حزب به اصطلاح «آيزناخرز» لبکنخت و ببل را رهبری می کنيم(۲۷). مارکس ادامه داده می نويسد: در نسخه ی روسی کتاب باکونين، که اخيرا منتشر شده است، برای نمونه، هنوز باکونين مرا نه تنها برای تمام برنامه ها ووو آن حزب، بلکه حتی برای هر قدمی که، از روز اول، لبکنخت برای همکاری با حزب مردم(۲۸) برداشت، مسئول می داند.
«حزب سوسيال دموکراتيک آلمان»، الگوی احزاب ديگر، از جمله «حزب سوسيال دموکراتيک روسيه»، از اول بر روی پايه های انحرافی و سازش بنا شد. رساله ی انتقادی مارکس از «برنامه ی گوتا» تا سال ۱۸۹۱از انظار کارگران پنهان ماند. «حزب سوسيال دموکراتيک آلمان» اعلام ورود اين کشور به جنگ جهانی اول را، در تاريخ ۱۴ اگوست ۱۹۱۸، تاييد کرد. اين موضع گيری امپرياليستی «حزب سوسيال دموکراتيک» آلمان، آخرين پرده از نمايش های سلسله انحرافات و سازشکاری های اين حزب با بورژوای آلمان بود. «ادوارد برنشتاين، Edward Bernstein»، وصی آثار انگلس صبر کرد تا انگلس سرش را روی خاک بگذارد، تا او اثر تجديدنظر طلبی اش – پيش شرط های سوسياليسم و وظايف سوسيال دموکراسی - در «انديشه و عمل، يا پراکسيس» مارکس را در سال ۱۸۹۹منتشر کند(۲۹).

حزب سوسيال دموکراتيک روسيه
روسيه اولين کشوری بود که بيرون از آلمان سرمايه ی مارکس را چاپ کرد. مارکس به سياست های روسيه علاقمندتر شد. او برای اينکه اطلاعات دست اول از روسيه کسب کند، زبان روسی يادگرفت. وقتی مارکس درگذشت، يک صندوق، به حجم يک مترمکعب، مدارک و اطلاعات در باره ی روسيه از خود بجای گذاشت. مارکس در مقدمه ی تجديد چاپ روسی «بيانيه ی کمونيست»، می نويسد:... ما مشاهده می کنيم که در جوار شتاب آور توسعه ی کلاه برداری سرمايه داری و مالکيت زمين در روسيه، بيش از نيمی از زمين در مالکيت مشترک دهقانان قرار دارند. اکنون اين سئوال مطرح است: آيا «آبشخينا، Abshichina»، دهات کمونی يا اشتراکی...می توانند مستتقيما به گونه ی بالاتری از شيوه ی مالکيت اشتراکی کمونيستی عبور کنند؟ يا برعکس، بايد اول فرايند انحلال زمين را مشابه تاريخ تکاملی غرب طی کند. تنها جوابی که می توان داد، اينستکه: اگر انقلاب روسيه پيشدرآمد انقلاب کارگری در غرب شود، در آن صورت، اين دو انقلاب يک ديگر را تکميل خواهند کرد(۳۰). برابر با اين نقل قول از مارکس، بی شبهه لنين استنتاج انقلاب سوسياليستی غرب مکمل انقلاب دموکراتيک روسيه خواهد شد، را از مارکس گرفته است- البته اين هيچ ايرادی ندارد. همچنانکه در بالا گفته شد، «احزاب سوسيال دموکراتيک» کشورهای اروپائی، و از جمله حزب سوسيال دموکراتيک روسيه، تحت تاثير حزب سوسيال دموکراتيک آلمان تاسيس شدند.
لنين بجای گزينش شيوه ی سازمان يابی سبک مارکس- يک تشکل واحد کارگری-، در نمونه ی انترناسيونال اول، به تقليد از حزب سوسيال دموکراتيک آلمان به تشکل دوپاره ی طبقه ی کارگر- تشکل حزبی جدا از بدنه ی طبقه ی کارگر- روی آورد. اين گونه از نگرش سازمان يابی کارگران، بنياد تئوريکش را از حکم نادرست کارل کائوتسکی- نظريه پرداز حزب سوسيال دموکراتيک آلمان- دريافت می کرد. کارل کائوتسکی، با تجديد نظر در «کنش انديشه وعمل، يا پراکسيس مارکس از يک سو، و لاپوشانی کردن حقايق غير قابل انکار فعاليت سياسی اقتصادی طبقات کارگر، در دوره های پيش، اين حکم نادرست را بيان کرد که طبقه ی کارگر فراتر از تشکل سنديکائی آگاهی سوسياليستی کسب نمی کند. از اينرو، بايد آگاهی سوسياليستی از بيرون بدرون طبقه ی کارگر برده شود! اين درک غلط، سوسياليسم را به يک نظريه، يا ايده، تقليل می داد- نظريه ايکه محصول انديشه ی طبقات داراست! اين سوسياليسم هيچ قرابتی با سوسياليسم مارکس ندارد. اين حکم که: طبقه ی کارگر آگاهی سوسياليستی دريافت نمی کند يک رويه ی سکه و سازمان يابی دو گانه ی لنينی حزب سياسی جدا از بدنه ی طبقه ی کارگر رويه ی ديگر اين سکه بود. عده ای از باورمندان لنين اصلا صحت وجود حکم لنينی، مبنی بر اينکه طبقه ی کارگر فراتر از سنديکاليسم آگاهی سوسياليستی فرانمی گيرد، را مشکوک می دانند. افراد ی ديگر اظهار می کنند، لنين بعد ها حکم بالا را پس گرفت. ولی اظهارات هر دو ديدگاه اين اشکال را دارند که، لنين تا پايان زندگی اش به تقسيم دوپاره ی طبقه ی کارگر وفادار ماند. بالاخره، به اين واقعه ی مهم نيز بايد انگشت گذاشت که، انقلاب اکتبر نه محصول قيام و حمله ی کارگران به کاخ زمستانی تزار، بلکه کنشی بود که از بالا توسط رهبری حزب طراحی و بمورد اجرا گذاشته شد(۳۱). اين کنش بازتاب همان ديدگاه تزريق سوسياليسم از خارج بدرون طبقه کارگر، ناتوان فرض کردن طبقه ی کارگر در فراتر رفتن از آگاهی سنديکاليستی، و عمل سياسی از طرف حزب و نه کارگران فراگير، را تداعی می کند.
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، يک انقلاب سياسی بود و نه انقلابی سوسياليستی. سوسياليسم مارکس معنای کنکرت دارد. در جامعه ی سوسياليستی دولت و به تبع آن طبقات وجود ندارند؛ اين جامعه ی همياری بر اصل، از هر کس باندازه ی توانائی اش و بر هر کس به اندازه ی کارش، تعريف می شده است. البته اين توضيح را بايد افزود، که اکنون رشد نيروهای توليدی، رعايت مرحله ی فاز اول يا سوسياليسم، را کهنه کرده است. بنابراين لباس انقلاب اکتبر هرگز برازنده ی قد و قواره ی تن انقلاب سوسياليستی نبوده است. هواداران رنگارنگ ”انقلاب سوسياليستی“ روسيه بايد روزی شهامت کرده و اين تابو را بشکنند. برابر با حقايق تاريخی، در انقلاب فوريه ی ۱۹۱۷، روسيه يک کشور عقب افتاده بود. فرايند رشد سرمايه داری، از دهه ی ۱۸۷۰، بدنبال لغو سرواژ، تا آغاز جنگ جهانی اول، روسيه را به يک کشور سرمايه داری غالب متحول نکرد. به سخن ديگر نيروی کار در سطح عام کالا نشده بود، و هنوز اکثريت غالب جمعيت روسيه، يعنی دهقانان، وابسته به زمين بودند. تنها، بخش های کوچکتری از روسيه، بويژه مناطق پطروگراد، مسکو، ووو توسعه يافته و کارگری، يا پرولتری، شده بودند. در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، دو نيروی جداگانه، يعنی کارگران فراگير و حزب بلشويک در سرنگونی تزاريسم بوحدت عمل رسيدند. اما، بمجرد تسخير قدرت سياسی، اهدافشان از هم جدا شد و وحدت آنها گسست. حزب، بجای استبداد تزاری يک دولت مقتدر مرکزی را سامان داد. از منظر طبقه ی کارگر، رژيم سياسی جديد می بايستی بر متن تداوم وجود نعمت آزادی های دموکراتيک «انقلاب فوريه»، بيشترين شرايط ممکن برای دخالت و گسترش «کميته های کارگری» و «شوراهای کارگری» در اداره ی اجتماعی و فرايند توليد را فراهم می کرد. ولی دولت جديد رويکردی ديگر داشت. «کميته های کارگری» را در اتحاديه های تک پای صنفی يا اقتصادی ادغام کرد. اين اقدام با درک لنين و حزب بلشويک، مبنی بر اينکه کارگران نهايتا آگاهی اتحاديه ای کسب می کنند، صدق می کرد. افزون بر اين، مهار کردن حيطه ی دخالت شوراهای کارگری، وسپس تهی کردن نقش شورا ها در اداره ی امور و فرايند توليد، باز منطبق بر همان درک بالا بود(۳۲). در پی انقلاب سياسی روسيه، انقلاب سوسياليستی در اروپا رخ نداد. حداقل، بلشويک ها، در پايان جنگ داخلی، برای تصحيح خط سياسی شان، می بايستی تضييقات اعمال شده عليه آزادی های دموکراتيک دوران جنگ را لغو می کردند. برابر با اين رويکرد، نقش مستقيم کارگران در باز سازی و اداره ی فرايند توليد را برسميت می شناختند. شايد، شرائط جديد موجبات سقوط آنها را فراهم می کرد و قدرت به دست بورژوازی می افتاد. در چنين سناريوئی، آنها شرافتنمندانه شکست را می پذيرفتند. در آنصورت جنبش های اجتماعی طبقات کارگر جهان سرنوشت ديگری را تجربه می کردند. بورژوازی جهانی ديگر نمی توانست فردا تابلوی سوسياليسم استالينی را به عنوان سوسياليسم مارکس بالا ببرد. ديگر، طبقات کارگر جهان هزينه ی بس کلان سياست های سازش طبقاتی احزاب به اصطلاح کمونيستی نسخه ی حزب کمونيست روسيه را نمی پرداختند(۳۳ ). با اين درس آموزی از گذشته، می توان منصفانه گفت، طبقات کارگر جهان ميدان مبارزاتی ديگری را آزمون می کردند.
اما، حزب بلشويک به قدرت چسبيد. واژه های يک شنبه های کمونيستی و کمونيسم جنگی، نپ، نپمن ابداع شدند. بلشويک ها، برای بازسازی اقتصاد ويران شده ی روسيه، محدوديت های اعمال شده بر مکانيسم بازار را کنار زدند. اين سياست رويکرد به اقتصاد بازار «برنامه ريزی نوين اقتصادی، New Economic planning» و نوسرمايه داران نپمن ناميده شدند. دولت همچنان صنايع بزرگ را در اختيار گرفت و خرده سرمايه گذاری را تشويق کرد. سخن کوتاه، يک سرمايه داری دولتی مختلط- يک بخش دولتی، در کنار بخش خصوصی-، بعد از پايان جنگ داخلی پا گرفت(۳۴). در بعد سياسی تز جنبش های ملی و استقلال طلبانه، بمثابه جنبش های دموکراتيک(۳۵) ، و سپس ارتقای اين جنبش ها به بخشی از انقلابات سوسياليستی تئوريزه شدند. بنابراين، پايه های تز مسالمت آميز و سازش طبقاتی در اين دوره گذ اشته شد. ظهور گرايشی، که بنام استالينسم معروف شد، نتيجه ی منطقی و پافشاری بلشويک ها برای بقای دولت اقتدارگرايشان بود. اين سماجت در چنگ داشتن قدرت هزينه ها داشت؛ در صدرش پشتگرد به دموکراسی. دموکراسی جدا از سوسياليسم و سوسياليسم منفک از دموکراسی بی معنی است. بهم آمدن و وحدت دموکراسی و سوسياليسم نه موجد يا سنتز تضادی نو بلکه حل تناقضات روابط سرمايه داريست. بنابراين، تمام کجروی ها و تقصيرات مقوله ی سوسياليسم روسی را بگردن استالين انداختن نابخردانه است. استالين يک رفيق وفادار لنين بود. اگر برای بقای رژيم بلشويک ها، برهبری لنين، ضرورت ايجاب می کند که دموکراسی را قيچی کرد، پس برای ساختمان سوسياليسم نيز استالين حق دارد دموکراسی را به سلابه کشد. اگر در پايان جنگ داخلی تروتسکی کمونيست بی پروا می گويد: برای بازی سازی اقتصاد ويران شده ی روسيه بايد در درون کارخانه ها رژيم سربازخانه ای يا ميليتاريزيسم را پياده کرد؛ استالين ، بهمان درجه کمونيست، حق داشت تسمه از گرده ی کارگران بکشد. و کمونيست بيچاره ی آموزش ديده در مکتب حزب توده در اين سوی سيم های خار دار رودخانه ی ارس، مرز بين ايران و روسيه، حسرت کند که ای کاش می توانست به آن سوی مرز و پای در بهشت اين دنيا بگذارد. اين ها کلمات رويائی نيستند. از کمونيست و شخصيتی همچون سرهنگ سيامک توده ای نقل می کنند که پيش از تيرباران شدن، وقتی آخوند از او می خواهد وصيت کند، چنين می گويد: آقا آن بهشتی را که شما وعده می دهيد ما می خواهيم آنرا روی زمين بسازيم- قطعا الگويش شوروی آن زمان بود.
در دوره ی پيشين، حزب سوسيال دموکراتيک آلمان چشمه ی انحراف احزاب سوسيال دموکراتيک کشورهای ديگرگرديد. اين بار انحرافات حزب سوسيال دموکراتيک و کمونيست روسيه، در ابعاد وحشتناکی بر برنامه و سياست های احزاب کمونيستی و سرنوشت مبارزات طبقات کارگر جهان سنگينی کردند. همه جا، با تجديدنظر در پراکسيس مارکس، سازش طبقاتی احزاب کمونيست با طبقات سرمايه دار و خرده سرمايه تبليغ شد. استقلال سياسی و تشکيلاتی طبقات کارگر به زير تيغ رفتند. سوسياليسم های بورژوائی و خرده بورژوائی سربرون کردند. در رقابت امپرياليستی بين اردوگاه «سرمايه داری بازار و سرمايه داری مختلط غرب»، با اردوگاه «سرمايه داری دولتی» تز راه رشد غير سرمايه داری و مبارزه با امپرياليسم غارتگر را تبليغ و ترويج کردند. به اين دليل بود که ضديت ارتجاعی ترين گرايشات اجتماعی، با ايدئولوژی مذهب، از يک سو و مخالفت گرايشات سياسی اقشار خرده سرمايه داری با ايدئولوژی مذهب و سکولار عليه امپرياليسم غارتگر آمريکا، همگن شدند. اين روايت که خمينی را بردند در دهکده ی لوشاتوليه زير درخت سيب نشاندند و ميکروفون ها را جلو دهانش گرفتند؛ روايتی بغايت نادرست است. خمينی می بايستی آن چنان اعتبار سياسی برای سرمايه داری جهان می داشت تا او را به لوشاتوليه ببرند. و ايشان با مبارزه ی ضد امپرياليسم غارت گر و اجنبی از امتحان کنکور پذيرفته شده بود. خمينی نوه ی خلف پدر بزرگش شيخ فضل اله نوری بود، که شعار ارتجاعی اش «ما دين نبی خواهيم مشروطه نمی خواهيم» انقلابيون دوران انقلاب مشروطه يا بورژوا دموکراتيک را دل چرکين کرده بود. خمينی کرارا واژه ی استعمار را تکرار کرد، الا استثمار را.
شيعه ی به اصطلاح پالايش يافته ی آقای شريعتی، مجاهدين و ديکتاتوری سرمايه داری شاه يک مجموعه از شرائط مناسب برای رشد گرايش ايدئولوژی مذهب فراهم کرد. تجديدنظرطلبی در انديشه و کنش، يا پراکسيس مارکس، و کنش آن توسط حزب توده و خرده بورژوازی سکولار، مجموعه دوم زمينه ی مساعد برای کنار زدن طبقه ی کارگر و مبارزه ی طبقاتی، در اختيار آقای خمينی و شرکا قرار داد. قابل درک است که، آقای بهشتی، بخاطر دشمنی جهنمی ايدئولوژی مذهبی اش با سوسياليسم و کمونيسم، حرفی از سهم مهم حزب توده و چپ خرده سرمايه داری در بقدرت رسيدن شان حرفی نزند.
نيم قرن پيش، ايران سرمايه داری شد. اين نيم قرن به دو دوره تقسيم می شود. در مرحله ی نخست، مجموعه ی روندهای های داخلی و خارجی، و بويژه عملکرد حزب توده، طبقه کار و مبارزه ی طبقاتی را به حاشيه راند. با بروز بحران اقتصادی و دگرديسی اش به بحران سياسی ديکتاتوری سرمايه داری شاه، بخشی ديگر از طبقه ی سرمايه دار از قدرت طبقه ی کارگر استفاده ی ابزاری کرد. ديکتاتوری سکولار با ديکتاتوری ايدئولوژی مذهب دست به دست شد.
مرحله ی دوم. در اين دوره، شعار ضد امپرياليستی و مکملش عدل علی مرحله ی اول ارزش مصرفشان پايان يافت. عدل علی دموکراسی را نتابيد و سيمای آسمانی و واقعی اش را در سنگ سار کردن انسان ها، تيغ زدن لبان سرخ دختران ووو به نمايش گذاشت. در بعد اقتصادی، عدل علی ناتوانی اش در تامين شغل و مسکن مناسب، بهداشت و آموزش رايگان ووو برای شهروندان را با بی آبروئی آسمانی اش آشکار کرد. وحدت کلمه، طلسم مرحله ی اول، شکست. برای نجات عدل علی، يا ايدئولوژی مذهب شيعه ی قم، در صف حاکمان ايدئولوژی مذهب تفرقه افتاد. اصلاح گران از درون رژيم صدا بلند کردند. آنطرف، با فروپاشی شوروی سوسياليستی دروغين، شيشه طلسم «مبارزه با امپرياليسم جهانخوار»، وحدت کلمه ی گرايشات رنگين کمان دوره ی ديکتاتوری شاه، افتاد و شکست. اگر تا ديروز، بديل حکومت ديکتاتوری شاه، جمهوری به اصطلاح دموکراتيک خلق، مردم، کعبه ی آمالشان بود. امروز، عده ای از اپوزيسيون خارج از حاکميت، ، به اميد اينکه قدم به قدم درهای بهشت دموکراسی بروی آنها گشوده خواهد شد، به صف اصلاح گران ايدئولوژی مذهب پيوسته اند. اگر برای عده ای، ديروز سرنگونی رژيم ديکتاتوری شاه تائيديه ی راديکاليسم خرده بورژوائی را صادر می کرد؛ امروز همان تابلو با واژه ی مترادف سرنگونی جمهوری اسلامی بلند شده است. ولی، کدام قدرت واقعی جامعه ی سرمايه داری ايران بايد وثيقه ی تحقق آرزو، آرمان و مقصود تخيلی اين رفرميست ها گردد؟ طبقه ی کارگر. ملاحظه می کنيم که، در اين مرحله ی دوم نيز، هم هدف و هم وسيله اش، يعنی استفاده ی ابزاری از طبقه ی کارگر، تغيير نکرده است. در مرحله ی اول نفی طبقه ی کارگر در خدمت ميدان داری خرده سرمايه داری. در مرحله ی دوم، فريب دادن طبقه ی کارگر و استفاده ی ابزاری از او برای انکار مبارزه ی ضد سرمايه داری و لغو کارمزدی. اما، طبقه ی کارگر چطور؟
الف- بلحاظ کمی يا کثرت، امروز طبقه ی کارگر با خانواده هايشان بيش از ۵۰ ميليون نفر از جمعيت ۶۷ ميليونی ايران را تشکيل می دهند. از جمعيت باقيمانده، طبقه ی سرمايه دار با خانواده هايشان و لايه ی مرفه خرده سرمايه داری، با خانواده هايشان، اقليت ناچيزی از جمعيت باقی مانده ی بالا را شامل می شوند. رفاه و آزادی، يا سرنوشت لايه ی پائين خرده بورژوازی به سرنوشت و مبارزه ی طبقه ی کارگر برای رهائی از بردگی مزدی يا مبارزه ی ضد سرمايه داری گره می خورد.
ب- از منظر کيفی يا مبارزه ی طبقاتی، هنوز طبقه ی کارگر طبقه ای در خود است و نه طبقه ای برای خود. طبقه ی کارگر از وجود يک پراکندگی مهيب در صفش، دو دستگی بين بخش خدمات و بخش صنعت، رنج می برد. بسياری از آحاد بخش خدمات خود را در صف اردوی کار نمی بيند. شگفتا، گرچه در هستی اشتغالشان مزدبگيرند. اين ها نه صاحب کارگاه و نه مصادره کنندگان ارزش اضافی کارگرانند. بلکه، در تعلق خيالی به طبقه ی متوسط يا خرده سرمايه داری کاخی رويائی برای خود ساخته اند. اين آحاد از کارگران خدماتی، در اندرون کاخ تخيلی «طبقه ی متوسط» حسرت دموکراسی را می کشند. ولی اينان نمی دانند، که دير زمانی است هم بوارژوازی و هم خرده بورژوازی در گستره ی جهان سرمايه داری پرچم دموکراسی را زمين گذاشته اند. در غرب، سرمايه نه با قهر عريان، بلکه به پشتوانه ی موقعيت ها و امتيازهای گذشته، با سازش های طبقاتی دموکراسی بورژوائی را از محتوا تهی کرده اند. اما، در کشوری سرمايه داری، همچون ايران، مبتنی بر کار ارزان و کارگر بی حقوق، سرمايه در شخصيت انسانی اش اصلا دموکراسی را نمی تابد. و هر خواست دموکراتيک را با قهر جواب می دهد. امروز بورژوازی همه جا، از جمله سرمايه داری ايران، از انقلاب- بی شبهه دوران انقلابات ضد سرمايه داری و سوسياليستی- بيشتر می ترسد تا از ارتجاع. در بر آمد اعتراضات سال گذشته، بسيجی ها و پاسداران سرمايه زدند و کشتند ووو. بورژوازی ليبرال جنس سرمايه داری ايران، در هيات موسوی و کروبی رج سوگندشان را تکرار کردند: آنها از روند اعتراض در چهارچوب قانون اساسی ايدئولوژی مذهب شيعه پا فراتر نخواهند گذاشت. مرد حسابی کدام قانون، چه کشکی، چه پشمی. جواب قهر عريان جناح سرکوبگر می بايستی با راه کار اعلام و پشتيبانی از نافرمانی مدنی پاسخ می گرفت. اما، از موسوی و کروبی نمی شد انتظار چنين زورآزمائی با جناح سرکوبگر را داشت. ولی، ابتکار چشمداشت اين راه کار، با شعارهای دموکراتيک و ضد سرمايه داری از کارگران خدمات و فرزندان کارگران، رزمندگان خيابانی، چرا.

مراد عظيمی - ۱۰/۰۵/۳۰

پانويس

۱- من برای تاکيد مبارزه ی ضد سرمايه داری، عنوان دولت سرمايه داری را بجای جمهوری اسلامی سرمايه آوردم. خواننده ی علاقمند می تواند برای توضيح بيشتر بنوشته ی اينجانب تحت عنوان سی امين سالگرد جمهوری اسلامی سرمايه، سايت نگاه مراجعه کند.
۲- بحران ساختاری سرمايه داری جهان و دورنمای برآمد جنبش کارگری- مراد عظيمی، سايت نگاه
۳-کارگران مهماندار زن و مرد شرکت هواپيمائی انگلستان با ۹۱ در صد به نفع اعتصاب رای دادند. وقتی آرا اعلام شد شور و اشتياق و هلهله و دست زدنها فضای سالن را فراگرفت. بدنه آماده ی مبارزه بود، ولی رهبری نه.
يکی از راه کارهای سنتی سرمايه داران و دول سرمايه داری، در مقابله با اعتراض و اعتصاب کارگران، استفاده از راه کار گروگانگيری است. شرکت هواپيمائی «بريتيش اير» تصميم گرفت هزاران مهماندار هواپيما را بيکار کند؛ شرائط کار را سخت تر نموده، دستمزد و حق بازنشستگی آنهارا کاهش دهد. در چهارچوب قوانين شديدا محدود کننده ی اعتصاب، مهمانداران برای دفاع از سطح معيشت نزارشان دست به اعتصاب زدند. مديريت «بريتيش اير» از اسلحه ی گروگانگيری استفاده کرد. تعداد ۵۰ نفر از فعالين کارگری را اخراج نمود و حق استفاده از بليط تخفيفی هواپيما برای خانواده های مهمانداران را قطع کرد. اين به اصطلاح پاداش شرکت به کارگران، در حقيقت جزئی از دستمزد مهمانداران بوده است، و نه پاداش يا امتيازی فراتر از حداقل دستمزد يک زندگی متعارف. اکنون، رهبری اتحاديه ی يونايت- ستون پنجم طبقه ی سرمايه دار در درون طبقه ی کارگر- پيوسته در مصاحبه های مطبوعاتی تکرار می کنند که همه چيز حل شده است، مگر دو خواست حاشيه ای بالا، يعنی برگشت ۵۰ نفر کارگران مبارز و اعاده ی به اصطلاح يارانه ی مسافرت. رهبری اتحاديه پذيرفته است که چندين هزار مهماندار بيکار شوند و شدت کار افزايش يابد. رهبری اتحاديه اعتراف می کند با پذيرش کاهش دستمزد و حقوق بازنشستگی، برای شرکت هواپيمائی انگلستان مبلغ ۸۰ ميليون پوند صرفه جوئی کرده است. حتی با فرض اينکه مديريت شرکت از پافشاری روی دو خواست بالا، يا گروگانی گيری کوتاه بيايد، که بعيد است، هدفش در حمله به سطح معيشت کارگران تامين شده است.
۴- سايت شورای هماهنگی تشکلات صنفی معلمان
۵- فی المثل می توان به هنرمندان، روزنامه نگاران، خبرنگاران و فيلمبرداران، عکاسان ووو- جزئی از پيکره ی کارگران بخش خدمات-اشاره کرد. متاسفانه در اعتراضات سال گذشته، اينان جزئی از بدنه ی فعال اصلاح طلبان را تشکيل دادند! همه ی اين صاحبان حرف گوناگون، افراد حقوق بگيرند و زندگی و سرنوشت شان با طبقه ی کارگر تداعی می شود و نه طبقه ی سرمايه دار.
۶- سيد محمد قطب با سوسياليسم خلقی يا خرده سرمايه داری مصر مخالفت کرد. سوسياليسم خلقی رژيم جمال عبدالناصر پاد زهر جنبش طبقه ی کارگر و کمونيسم گرديد. سالها پيش از ظهور سوسياليسم خرده بورژوائی در مصر، کارگران کشاورزی، در سال ۱۹۴۷، نسخه ی عربی مانيفست کمونيسم را در مزارع پنبه کاری مطالعه می کردند. عبدالناصر، مدعی ناسيوناليسم جهان عرب، سيد محمد قطب مرتجع را اعدام کرد. آنموقع، ديکتاتور ايران، در کشمکش های بين دو اردوگاه غرب و شرق، عبدالناصر را بخاطر اعدام سيد محمد قطب محکوم کرد! سالها بعد، همين ديکتاتور همزاد سيد قطب، يعنی علی شريعتی را کشت. بالاخره، وقتی جمال عبدالناصر درگذشت، با چرخش در سياست مصر، ديکتاتور استبداد سرمايه داری ايران اعلام عزاداری کرد.
۷-در اوائل سال های چهل، طيف مذهبی شريعتی کتابی از الکسيس کارل را به فارسی ترجمه کرد.
۸- جنگ بنيادگرايان، طارق علی، انتشارات «ورسو، Verso»، لندن و نيويورک، ص ۲۷۴
۹- گستردگی منابع ادبی مجاهدين از ايدئولوژی مذهب تا کمونيسم گواه التقاط ايدئولوژی های مذهب و سکولار مجاهدين بود، که بعد ها به انشعاب فاجعه آميز آنها منجر گرديد.
۱۰- بعد از واقعه ی ارتجاعی ۱۲خرداد سال ۱۳۴۲.
۱۱-گذشته از آقای علی شريعتی و مجاهدين خلق- نسل جوان نهضت آزادی-، نهضت آزادی، به مثابه يک گرايش بورژوا ليبرال با ايدئولوژی مذهبی، در بزک کردن چهره ی مخوف ايدئولوژی مذهب شيعه منفعل نبود. آقای دکتر سحابی ،از رهبران نهضت آزادی، در اثرشان بحث می کردند که قرآن به تئوری تکامل داروين اشارت دارد. آقای مهندس مهدی بازرگان در نوشته اش «راه طی شده»، دانش رياضی را مستمسک قرار می دهد تا ثابت کند آب کر پاک است؛ و محمد بی گدار نگفته بود. ولی اين سئوال ساده مطرح است که، چرا محمد عاجز شد تا آب تلخ دريا را با روش «جداسازی نمک آب دريا، Desalination» تصفيه و به کمبود آب پاسخ دهد؟
۱۲- با رشد غول آسای روابط سرمايه داری، تجزيه ی طبقاتی به اندازه ای گسترش يافته است، که اکثريت غالب جمعيت هر کشور و منجله ايران را طبقه ی کارگر تشکيل می دهد. لايه ی خرده بورژوائی پائين به نسبت طبقه ی کارگر يک اقليت ناچيز را در برمی گيرد. وقتی از مردم، به مثابه يک واژه ی انتزاع، و غيرطبقاتی، گفتگو می شود، در حقيقت همين لايه ی پائين خرده بورژوازی است. لايه ی بالای خرده سرمايه داری منافعش تناتنگ به بقای روابط سرمايه داری و طبقه ی بورژوازی پيوند شده است. برعکس، سرنوشت لايه ی پائين خرده بورژازی همسو با اهداف طبقه ی کارگر است. بايد هوشيارانه به محوريت طبقه ی کارگر رجوع کرد. برجسته کردن واژه ی مردم، اسم رمز لايه ی پائينی خرده بورژوائی ، تا حدی که طبقه ی کارگر را کمرنگ و حتی به محاق فراموشی بسپارد، تقلاهای فعالين خرده بورژازی و جان سختی بقايای ادبيات انحرافی گذشته را نشان می دهد. آقای سيد ابراهيم عليزاده دبير اول کومله يا حزب کمونيست ايران- به سنت مائويست های سابق ايران که متناسب با هر وضع معين خودرا اتحاديه ی کمونيست ها و سربداران می ناميدند-در بيانيه اش برای اعتصاب عليه جنايات دولت سرمايه داری ايران، بخاطر اعدام پنچ نفر، ايشان تعداد ۱۳بار کلمه ی مردم را بکار برده است. اما، حتی يکبار به کارگران و طبقه ی کارگر کردستان، گورکنان روابط بردگی مزدی، اشاره نمی کنند. از منظر اين جريان ناسيوناليست چپ کرد، همه ی جماعت کردستان يا خرده سرمايه دارند و يا سرمايه دار. بالاخره، معلوم نيست اين مردم، يا همان طبقات خرده سرمايه و سرمايه دار ارزش اضافی کدام طبقه را مصادره می کنند.
۱۳- فراسوی سرمايه، متن انگليسی، فصل سه، بخش اول، ص۸۱، «استوان مزاروش، Istvan Meszaros»، انتشارات «مرلين پرس، Merlin Press».
۱۴- اخيرا، يک نفر آخوند نماز جمعه، گويا آقای روحانی، علل تکرار بروز زلزله را به بی عفتی زياد زنان نسبت داده بود! گفته ی اين آخوند سرو صدای زيادی بين رفرميست های ايرانی و رسانه های گروهی کشورهای سرمايه داری غرب به راه انداخت. در آمريکا، عده ای از زنان طبقات دارا داوطلب شدند برای اثبات نادرستی چرنديات آخوند ايرانی لخت به خيابان بيايند- حتی مجله ی دست راستی اکونوميست لندن از قافله عقب نماند. بايد به اين هواداران کلاش سرمايه داری نوع به اصطلاح سکولار گفت چه فرقی بين اظهار تاثيرات فوران های ذرات خورشيدی جناب اقتصاد دان سرمايه داری بالا و آخوند روحانی هست. هردو ايدئولوگ های حقه باز سرمايه داريند. ممکن است ايراد گرفته شود که آقای «استنلی جوانز» در نيمه ی دوم قرن نوزدهم بلاهتش را نشان داده بود. ولی آخوند روحانی اکنون چنين خزعبلاتی را بزبان می آورد. ولی اجازه دهيد به نمونه ی همين امروز حقه بازی سرمايه سکولار اشاره کنم. مگر آقای بوش نگفتند خدا باو الهام کرد که به عراق حمله کند. همزمان با چرنديات آقای آخوند ايرانی، در بروز مشکل پخش شدن خاکستر آتشفشان ايسلند، تعداد زيادی از مسافران هواپيما سرگردان شده و متحمل هزينه گرديدند. برای فرار از پرداخت خسارت به مسافران، شرکت های بيمه ادعا کردند واقعه ی خاکستر «کار خدا، Act of god» بوده است، و ادعای بازپرداخت هزينه ی مسافران سرگردان مشمول مقررات بيمه نمی شود.
۱۵- واژه ی مصرف کننده يک شگرد کثيف اقتصاددانان سرمايه داری است. مصرف کننده، همان کارگراست. وقتی کارگر راه آهن اعتصاب می کند، دولت و رسانه های گروهی فرياد می زنند، مصرف کننده قربانی اعتصاب شد؛ او نتوانست مسافرت برود ووو.
۱۶- خواننده ملاحظه می کنند که آقای مارشال، نظريه پرداز اقتصاد بورژوائی، حتی واژگان طبقاتی را تحريف می کند؛ وقتی او ثروتمند و انسان را بجای سرمايه دار و کارگر بکار می برد.
۱۷- «امکانات اجتماعی اقتصاد جوانمردی يا شواليه گری»، از آلفرد مارشال، سخنرانی در ياد بود آلفرد مارشال، صص۳۴۱-۳۴۲.
۱۸- همانجا، ص ۲۲۹
۱۹- «نقد برنامه ی گوتا»، مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد ۲۴.
۲۰- رساله ی دو روح سوسياليسم از «هال درپر، Hall Draper»، ترجمه ی مراد عظيمی-سايت نگاه
۲۱-فرديناند لاسال، در حين يک دوئل، در سال ۱۸۶۴، کشته شد. خواننده ملاحظه خواهد کرد که، رفرميسم آلمان از چه زمانی به عبث برای مارکس، دکتر سرخ، تله می انداخته است. لاسال هميشه خود را يکی از شاگردان مارکس می دانست. مارکس در نامه اش به «لودلو، Ludlow»، به تاريخ ۱۰آوريل ۱۸۶۹(رجوع کنيد به گزيده ای از نامه های مارکس و انگلس از کاپيتال. چاپ اول بزبانی آلمانی، برلين، سال ۱۹۵۴، ترجمه ی انگليسی از «اندرو درامند، Andrew Drummond»، ص ۱۵۴، انتشارات «نيو پارک، New Park»، لندن، سال ۱۹۸۳، ) در اشاره به بگوشه ای از دزدی ادبی لاسال از او، به لودلو می نويسد: شما در نشريه ی دوهفتگی تان نوشته ايد لاسال اصول مرا در آلمان ترويج می کرده است؛ بعد ادامه داده، می گوئيد من هم اصول لاسال را در انگلستان ترويج می کنم. در جلد اول، که برای شما فرستادم، شما در توضيح شماره يک از صفحه هشت پيشگفتار بوضوح می بينيد که لاسال تقريبا بطور کامل کلمه به کلمه در «تئوری عمومی توسعه» از نوشته های من استفاده کرده است. اما، من هيچ نيازی به نوشته های او نداشتم. (سرمايه، جلد اول، چاپ مسکو ۱۹۶۱، اف ال پی اچ، ص ۷، چاپ پنگوئن، صص۹۰- ۸۹.
۲۲- «قدرت ايدئولوژی»، استوان مزارش، انتشارات «هاروستر ويتشيف،Harvester Wheatsheaf» لندن ۱۹۸۹و چاپ دانشگاه نيويورک، ۱۹۸۹، صص۳۸۰ - ۲۸۸ ).
۲۳- برای نخستين بار، قانون به اصطلاح آهنين دستمزدها از طرف «توماس مالتوس، Thomas Malthus» اقتصاددان بورژوائی مطرح و سپس توسط فرديناند لاسال فرموله شد. برابر با اين به اصطلاح قانون، دستمزدها گرايش بسوی حداقل دارند. با اين باور، فرديناند لاسال با کار برد اعتصاب برای افزايش دستمزدها مخالفت کرد.
۲۴- «فراسوی سرمايه»، استوان مزارش، انتشارات مرلين، لندن، ص ۸۴.
۲۵- حزب مردم يا خلق آلمان ،در سال ۱۸۶۵، عمدتا از دموکرات های خرده بورژوا از ايالات جنوبی آلمان و بخشی از دموکرات های بورژوا تشکيل شد. «برنامه ی گوتا» چاپ پکن، انتشارات زبانهای خارجی، ص ۸۲.
۲۶-در نقد برنامه ی گوتا، مارکس، برای اولين بار، نگرشش را نسبت به کل خط لاسال، از فعاليت، راه کارها، ترويج و اصول اقتصادی او را با شفافيت و صلابت کلام تشريح می کند. مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد ۲۴.
۲۷-اين پايبندی به اصول و پرنسيپ مارکس در روش سازمان يابی، چقدر با شيوه های رهبری پشت پرده و توطئه گرانه ی شخصيت ها و جريانات اجتماعی پيش از و بعد ازاو تفاوت دارد.
۲۸- مانيفست کمونيسم، مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد ۶.
۲۹- ادوارد برنشتاين، از فعالان جنبش سوسياليستی آلمان، در لندن و در تبعيد زندگی می کرد. او از افراد بسيار نزديک به انگلس بود. ادوارد برنشتاين در لندن تحت تاثير مکتب رفرميسم امپرياليستی جامعه ی فابين ها شد. در سال ۱۹۰۰، پايه های حزب سوسيال دموکراتيک انگلستان، يا حزب کارگر، با تشکيل گروه نمايندگان پارلمان - با حمايت اتحاديه ها و آرای کارگران - شکل گرفت. گوهر بر نامه ی حزب کارگر بر نظريات رفرميسم امپرياليستی انجمن فابين ها قرار گرفت. اولين رهبر حزب سوسيال دموکرات، حزب کارگر، انگلستان «کير هاردی، Keir Hardie»، يک واعظ مکلای شاخه ی مذهبی «متديست، Methodist» بود. در سال ۱۹۵۰، دبير کل حزب سوسيال دموکرات، يا حزب کارگر، انگلستان افاضه کلام کردند: سوسياليسم در انگلستان بيشتر از مذهب متديسم متاثر بوده تا از مارکس. در خصوص فابين ها رجوع کنيد به چشمه ی بالا، دو روح سوسياليسم از «هال درپر».
۳۰- مانيفست کمونيسم مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد۶.
۳۱- تاريخ انقلاب شوروی، لئون تروتسکی، «چاپ پلوتو، Pluto Press»، لندن، ۱۹۹۷.
۳۲- در روسيه ادغام «کميته های کارگری» دراتحاديه های صنفی يا اقتصادی تکپا، و از محتوا خالی شدن «نقش شورا های کارگری»-، به شيوه ی ديپلوماتيک عملی شدند. در مورد شوراهای طبقه ی کارگر ايران، آقای ابوالحسن بی صدر، اولين رئيس جمهور دولت سرمايه داری ايران، رک و پوست کنده به کارگران گفت: شورا پورا ماليده جانم، سرت را بيانداز پائين و کار کن.
۳۳- با بقدرت ر سيد فاشيست ها تحت رهبری هيتلر، رضاشاه به سمت آلمان گرايش کرد. او از سياست «هواداری از انگلستان، انگلوفيل،»، به « طرفداری از آلمان، جرمنفيل» چرخيد. عظمت طلبی فارس بزرگنمائی شد. برای نمونه، سرگرد منوچهری شهرتش را به آريانا تغيير دادند. نامبرده، در زمان محمد رضا شاه ارتشبد شدند. تا رخداد جنگ جهانی دوم، بموازات گسترش روابط اقتصادی ايران و آلمان، ايدئولوژی فاشيسم در ايران رشد کرد. حمله ی ناجوانمردانه ی متفقين به ايران، عليرغم اعلام بی طرفی اين کشور در جنگ جهانی دوم، بدون هيچ اخطار و اعلان جنگ پيشين و کشاندن فقر و فلاکت اروپا به ايران، صرفا تضمين امنيت خط آهن سراسری ايران نبود. بلکه متفقين با اين يورش هدفشان مقابله با نفوذ فاشيسم در ايران بود. تشکيل حزب توده، يا مردم يا خلق، با رنگ و لعاب چپ، در برگيرنده ی کارگران، خرده بورژازی و بورژازی، با توافق هر سه کشور روسيه، آمريکا و انگلستان، سازمان دادن يک حزب ضد فاشيست بود...
۳۴- لنين در کنگره ی ۱۱حزب کمونيست روسيه در سال ۱۹۲۲، می گويد: من فکر می کنم مطبوعات و حزب ما عموما راجع به مقوله ی سرمايه داری دولتی از روشنفکری به ليبراليزم می غلطند. اينکه سرمايه داری دولتی چيست، ما به سبک اسلولاستيک اوراق کتاب ها را ورق می زنيم. ولی، شما نمی توانيد در اين کتاب های قديم چيزی را که ما در باره اش بحث می کنيم، پيدا کنيد. اين کتاب ها در باره ی سرمايه داری های دولتی نظام سرمايه داری نوشته اند. حتی يک کتاب راجع به سرمايه داری تحت کمونيست ها نوشته نشده است. حتی اين موضوع به فکر مارکس نيز خطور نکرد که مطلبی در اين مورد بنويسد.... ملاحظه می کنيد لنين تفاوت سرمايه داری دولتی با سرمايه داری های پيشين را در وجه روبنائی يا حکومتی می بيند، و نه در بود و نبود شيوه ی کارمزدی و کالا بودن نيروی کار کارگر. نکته ی مهم ديگر اينکه، لنين ازوجود سرمايه داری دولتی در حاکميت کمونيست ها گفتگو می کند، و نه دولت طبقه ی کارگر. «آخرين نبرد لنين»، ۱۹۲۳-۱۹۲۲، مجموعه ی سخنرانی ها ونوشته ها، ص ۳۹، انتشارات «پثفايندر، Pathfinder»، سال ۱۹۹۵، نيويورک، لندن، منتريال و سيدنی.
۳۵- رضا خان کودتاگر، نه در دوره ی استالين، بلکه در زمان رهبريت لنين به مثابه نماينده ی بورژوازی ملی برسميت شناخته شد. کسی که می رفت چه بلائی بر سر دموکراسی، جنبش کارگری و کمونيست های ايران بياورد. در ديوار به ديوار ايران و روسيه، در زمان لنين بود که آتاتورک، نماينده ی به اصطلاح بورژوازی ملی، با تفنگ های روسی کمونيست ها را تيرباران کرد. و در زمان لنين بود که تز بورژوازی ملی وسازش طبقاتی در چين می رفت تا چيانکای چيک، نماينده ی بورژوازی ملی، کمونيست ها را در شانگهای بدرون ديگ های بخار لکموتيوها بياندازد