افق روشن
www.ofros.com

نگاهی گذرا به دومقولهً اساسی سیاسی


سعید آوا                                                                                                             یکشنبه ٢٦ آذر ١٣٩١

نوشته ی اخیر من، «اوضاع و احوال تاکنونی ما» ، بحث ها و اظهارنظرهای کامنت نویسان علاقمند و صاحب نظری را درپی داشته که خود بحث انگیز و قابل تأمٌل است؛ و از آنجا که حیفم آمد درحدٌ همان کامنت های سایتی باقی بماند، بهانه ای شد تا اینک پاره ای از آنها را، البته به اجمال و خیلی مختصر، به امید گسترش بیشتردامنه ی بحث و اظهار نظرها، طرح و بررسی کنم.

نقش عنصر آگاه در مبارزه ی طبقاتی
عمر پدیدهً نقش عنصر آگاه در مبارزاتِ اجتماعی و طبقاتی شاید به اندازهً عمر خود مبارزهً طبقاتی باشد. اما تدوین تئوری و بررسی چگونگی و نسبیت و میزان آن،خصوصأ در دوران روشنگری و انقلاباتِ بورژوایی به چالش میان صاحب نظران علوم اجتماعی و انقلاب تبدیل شد و در دوران مارکس و لنین عمق و بُعد و برجستگی خاصی پیدا کرد. بنابراین موضوع جدید و مطلبِ تازه ای نیست. منتها برداشت های گوناگون همیشگی و یا انتزاعی وغیرابژکتیو از هر پدیده ای است که بحث و جدل در باره ی آنها را همیشگی و برجسته می نماید.
دوستی اظهار داشته بود:«من تابحال نشنیده ام و نخوانده ام که کمونیستها باید بر اساس خواست توده ها حرکت کنند. برعکس کمونیستها (کارگران چپ) باید بر اساس دانش از جامعه حرکت کنند چون توده ها در جامعه طبقاتی حامل ایدئولوژی حاکمیت هستند». (تأکیدها همه جا از من است). این جملات اگر اظهاراتِ یکی دو نفر می بود نیازی به بررسی، و برخورد به آنها نبود. منتها این گرایشی است، هرچند نامنسجم و متزلزل، که می رود تا در چپ گل و گشاد ما جا باز کند و در همراهی با انحلال طلبی های دیگر،مبارزه طبقاتی را به پسله های نسیان وانهد. جملاتِ بالا در برابر طرح وظیفهً عنصر آگاه (کمونیست) در برجسته کردن خواستها و مطالباتِ توده ها اظهار شده است. صرف نظر از جدی فرض کردن احکام موجود در نقل قول بالا و آن هایی که ذیلأ می آید؛ و علیرغم تباین آشکار مفهومی بین اظهاراتِ مغشوش و التقاطی این آنارشیست ها با تئوری نظریه پردازان اصلی و آگاه آنارشیسم ، پرودن و باکونین و بلانکی، اما می توان وجوه مشترکی بین آن ها پیداکرد که همانا فرار از مبارزه برای کسبِ قدرتِ سیاسی و سپردن مبارزه طبقاتی به دست روندحرکتِ خودبخودی اجتماع و تاریخ می باشد. آنهم با دست پیش گرفتن در بکارگیری ترم های شورای کارگران و آزادی کارگران و غیره برای خلع سلاح و بی اعتبار کردن مارکسیسم.
خب اگر«کمونیست ها» نباید« بر اساس خواست(خواسته های) توده ها حرکت کنند»، و نباید درکنار توده ها و در محیط کار و زندگی آن ها باشند و اصلأ خود به مثابهً بخشی از توده ها به عنوان عناصر آگاه برای ارتقاء سطح دانش و آگاهی کل تودهً کار و مزد بگیر عمل کنند، و در سازمان های صنفی(اتحادیه) و سیاسی (شورا) فعٌال باشند، پس علٌتِ وجودی و نقش آن ها چه می تواندباشد؟ آیا خواستِ توده ها حمل«ایدئولوژی حاکمیت»است؟ و اگر بفرض محال هم چنین باشد،کی و چگونه قرار است ازاین خواست و عمل حمٌالی خلاص شود؟ آیا این خلاصی قرار است به طور خودبخودی و یا از طریق یک دستِ غیبی و بطور ناگهانی حاصل شود؟ آن هم تحتِ حاکمیتِ سیاسی- اقتصادی و فشار نظامی– فرهنگی بورژوازی که تمام ابزارهای حکومت اش را برای القاء ایدئولوژی خود به توده ها صیقل می دهد؟ اگرنه، پس توده ها چگونه باید به آگاهی سیاسی- طبقاتی دست یابند؟ اگر طبقاتِ حاکم با دستیازی به کلیهً ابزار عینی و ذهنی، از قبیل سازمان دولتی و مذهب و ایدئولوگ های جورواجور، انقیاد و اطاعت هر چه بیشتر توده ها را طرح ریزی کرده و در دستور کار روزانه ی خود قرار می دهند چرا توده ها نتوانند و نباید از امکاناتِ آگاه شدن و نیز قرار گرفتن عناصر آگاه و کمونیست در کنار خود بهره مند شوند؟
کمونیست ها و عناصر آگاه که در روند همبستگی و هم پیوندی تنگاتنگ با توده ها، خود به بخشی از توده ها(بخش آگاه و هدف دار) تبدیل می شوند، با تبلیغ و ترویج ایده های انقلابی و تشریح دیالکتیک مناسباتِ تولیدی و وضعیتِ موجود طبقاتی میان کل توده، مبارزه ی طبقاتی را تعمیق داده، هدفمند کرده و به یاری توده های هرچه آگاه تر، تعرض جمعی و منسجم سازمان دهی شده ای را به حاکمیتِ سرمایه تدارک می بینند. بدون وجود ابتکار عمل کمونیست ها و عناصر آگاه در آگاهی رسانی به، و سازماندهی توده ها، چگونه این تودهً پرُ مشغله و بیگانه شده از خود و درگیر در پیچ و خم های روزمرگی نان و زندگی، می تواند به آگاهی سیاسی– تئوریک و درکِ ابژکتیو و دیالکتیکی روابط اجتماعی و مبارزهً طبقاتی دست یازد؟.
«آنارشیست ها»ی ما امٌا در برابر لزوم همبستگی کمونیست ها با توده ها و شرکت آنها در مبارزه برای احقاق حقوق ، و عملی ساختن خواسته ها و مطالباتِ ریز و درشتِ آن ها، نظریه صادر می کنند که : «..خواسته هائی که شما ذکر کردید خواست توده ها نیست بلکه خواست بعضی از توده های کارگر است. یعنی خواست کارگرانی ست که به این آگاهی رسیده اند که چنین چیزهائی بخواهند. بسیاری از کارگران به آن درک هانرسیده اند وچنین چیزهائی نمیخواهند. بسیاری از کارگران کماکان با اسلام و رژیم اسلامی موافقند. انبوهی از کارگران خیلی اسلامی هم نیستند فقط رفاه میخواهند و چندر غاز مزد برایشان کافی ست».
عجب! به سختی سعی می کنم این نگاه پُرتبختر و تفرعن آنارشیستی به توده های کارگر را نادیده بگیرم و فقط چگونگی درکِ آنها از خواسته ها و آگاهی خودبخودی توده ها را باز نمایم.
پُرسیدنی است که این« بعضی از توده های کارگر» چگونه و کی به آگاهی رسیده اند؟ خودبخودی؟ خُب پس چرا فقط بعضی ها و نه کلٌ توده؟ اگر نه از طریق تماس با فعالین سیاسی کارگری و عناصر آگاه بوده باشد، پس باید همچون پرودُن، یکی از پیامبران آنارشیسم، معتقد به تفاوتِ بیولوژیکی و نژادی و مآلأ تفاوتِ دماغی و ذهنی در کسب آگاهی میان توده ها بود؛ و مثلأ یهودی ها و رنگین پوستان آمریکا و آفریقا و دیگر «غیرخودی ها» را خودبخود از شمول کسبِ خودبخودی آگاهی سیاسی- طبقاتی و مبارزه برای کسبِ خواسته ها خارج ساخت. و یعنی اینکه احقاق حقوق و کسبِ مطالباتِ اقتصادی فقط مربوط به « بعضی از توده های کارگر است که به این آگاهی رسیده اند که چنین چیزهائی بخواهند» و نه مربوط به «بسیاری از کارگران(که) به آن درک هانرسیده اند و چنین چیزهائی نمیخواهند». در برابر چنین احکام و استدلالاتِ پُرملاط «روشنفکری»خوش نشینی چه می توان گفت جز اینکه: نه دوستان آنارشیست،تفاوت شماها با مارکسیست ها و کمونیست های آگاه از آسمان تا زمین است. کمونیست های واقعی بخوبی می دانند که مطالباتِ اقتصادی - سیاسی و فرهنگی طبقه ی کارگر و توده ها مربوط به کلٌ طبقه و توده است و نه فقط کارگران یقه سفید و «بعضی از توده های کارگر» و «آگاه». به همین دلیل است که آن ها به مثابه ی عناصر و بخش آگاه توده ها، و در پیوند تنگاتنگ با ایشان، وظیفهً تأثیرگذاری بر« بسیاری از کارگران(که) به آن درک ها نرسیده اند و چنین چیزهائی نمیخواهند.(و) بسیاری از کارگران (که)کماکان با اسلام و رژیم اسلامی موافقند(و) انبوهی از کارگران (که) خیلی اسلامی هم نیستند فقط رفاه میخواهند و چندر غاز مزد برایشان کافی ست» را برعهده دارندتا آنان را از آلودگی های ایدئولوژیک- خرافاتِ بورژوایی - مذهبی با خبر ساخته؛ و نشان دهند که داشتن یک زندگی انسانی درگرو همبستگی و پیوند طبقاتی و مبارزهً همگانی و منسجم شان علیه پایه های عینی و ذهنی بی عدالتی و خفقان و تبعیض و دهها انگل انسان کُش دیگر است.

شوراهای کارگری
پدیدهً مقولهً شورا و شورای کارگری هم به دهه ها و سده ها پیش باز می گردد و چیز جدید و تازه ای نیست که آنارشیست های تازه از راه رسیدهً ما ، گویی کشفِ بزرگی کرده باشند، در هرجملهً سخنرانی و نوشتاری خود، آن را یک درمیان به کار می برند. از گونه گونی آنارشیسم و عدم انسجام تئوریک میان نظریه پردازان اصلی آن و تفاوت در تعاریفِ مقوله های اجتماعی/سیاسی که بگذریم، امٌا هم آنان و هم پیروان گونه گون آنان، درحرف و شعارهم که شده ، مثلأ سندیکا و شورای کارگری را به عنوان«آزادی کارگران» به رسمیت می شناسند. امٌا مشکل زمانی پیش می آید که واژه ها و سوبژکت ها قرار است مابه الزاء عملی و اجرایی پیدا کنند و شکل و جنسی مادٌی به خود بگیرند. دراین نوشتهً مُجمل امکان بازگویی حتی تیتروار استدلالاتِ مارکس در ردٌ نظریهً تئوریسین های آنارشیسم؛ و یا استدلالاتِ تئوریک/ تجربی لنین در برابر آنارشیست های بعدی و ایضأ حتی پاره ای لغزش ها و مواضع انتزاعی رزا لوگزامبورگ نمی باشد؛ و تنها میشود به شمٌه ای از اظهار نظرهای آنارشیست ها در باره ی نقش شوراهای مورد نظرشان پرداخت.
آنارشیست های ما با درکی التقاطی و غیرابژکتیو از فعالیتِ سندیکالیستی و شورایی؛ وعدم شناخت از نقش وجایگاه هر کدام ، به اغتشاش و سردرگمی در مواضع خود و نیز مبارزهً کارگران دامن می زنند. گاه وظایفّ سنگین سیاسی و متعالی شورایی را بر شانه های کم قوهً سندیکاها بار می زنند و گاه وظایفِ شوراها را تا حدٌ برآوردن خواسته های صنفی و اقتصادی و چانه زنی طبقه ی کارگر تقلیل می دهند. به همین دلیل است که تشکیل شوراهای گارگری را در هر زمان و بی اعتناء به جایگاه و شروط و پیش شرط های شکلگیری آن ها امکان پذیر دانسته ؛ و انتقاد مارکسیست ها به تقلیل نقش شوراها و اراده گرایی چند روشنفکر در شوراسازی را به تمسخر می گیرند.
آنارشیستِ ما در برابر سوًال "در دنیای سرمایه داری پیشرفته شورا چه کاری میتواند بکند ؟" ،«جواب» می دهد:«مدیریت فعالیتهای اقتصادی کارگران بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها». از درکِ غلط و التقاطی این جواب در رابطه با مدیریتِ اقتصادی ، مسئله ی مالکیت و نیز حاکمیت سیاسی که بگذریم، می بینیم که شورا اولأ قرار است«مدیریت فعالیتهای اقتصادی کارگران بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها» را در چارچوب روابط« سرمایه داری پیشرفته» برعهده داشته باشد. دومأ : همانطور که قبلأ هم اشاره شد کار شورا فعالیت های اقتصادی است. بدینترتیب می بینیم که شوراهای من درآوردی آنارشیستی و نا آشنا با روند مبارزه طبقاتی، می تواند در چارچوب سرمایه داری، یعنی تحت حاکمیت سرمایه، و باز یعنی تحتِ اصل اساسی و حق بی برو برگرد مالکیت سرمایه ،«بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها» اجرای نقش کند. و این ا ز دید مارکسی و لنینی یعنی فریبِ توده ها و «سرکار گذاشتن» آن ها.
البته او برای اینکه متهم به داشتن مواضع و فعالیتِ اکونومیستی و ترویدیونیستی نشود استدلال تکمیلی اش را در برابرمان می نهدکه:«..منظور از شورای کارگری ، وقتی که من بکار می برم، مدیریت جمعی و غیر رقابتی امور اجتماعی افراد جامعه است و محدود به اقتصاد نیست، مثلاً مثل مدیریت دریک خانواده که در آن پدر سالاری وجود ندارد. فعالیتهائی که در زمینه ایجاد تعاونی ها و مدیریت مستقیم کارگری شده است در مقوله شورا در ذهن من شامل شده است.»
و می بینیم که فیل،نه حتی موش،که مورچه زائیده است. التقاط و امتزاج وظایفِ گوناگون ابزارهای متفاوت مبارزاتی کارگران در زمان و شرایط نامربوط و تقلیل نقش شوراهای کارگری به«مثلاً مثل مدیریت در یک خانواده که در آن پدر سالاری وجود ندارد» وحتمأ انجمن خانه و مدرسه ، انجمن های محلٌی و ادارات و غیره ، هرچه و همه چی که باشد شوراهای کارگری نمی تواند باشد؛ و چیزی نیست جز دهن کجی و لوث کردن شوراهای کارگری. تمام مواردی را که آنارشیستِ فیلسوفِ ما برشمرده ؛ و بسیار بیش تر از آنها را ، سوسیال دمکراسی دههً هفتاد و هشتاد قرن پیش ؛ و در قالبِ مشارکتِ کارگران در پاره ای تصمیماتِ مدیریت در امرتولید و تعیین نسبی دستمزد و گاه حتی پاره ای قراردادها، در اسکاندیناوی به اجرا درآورد. اما هرگز این اقدامات را به جای وظایفِِ والاتر شوراهای کارگری جا نزد و برچسبِ شورایی هم به آن ها نزد. سوسیال دمکراسی ، یعنی جناح چپ بورژوازی ، خود به خوبی و بیش از آنارشیست ها می دانسته و می داند که اجرا و پیشبرد چنین اقداماتی که درچارچوب روابط سرمایه داری، و بر زمینه ی شرایط ویژه ی توازن قوا، می تواند از طرفِ سرمایه تحمل شود هیچ شباهت و تقارن ماهوی و عینی با نقش شوراهای کارگری، یعنی بالاترین ابزار سیاسی– مبارزاتی طبقه ی کارگر برای حکومت و حاکمیت، ندارد.
اقداماتِ مشورتی و تعاونی و مدنی مذکور سوسیال دمکراسی، درجای خود و برای پیشبرد و تعمیق امر دمکراسی چیزهای خوب و مفید و حتی لازمی می باشند، اما«میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است». همین آنارشیسم و آنارشی گری فلسفی- سیاسی ؛ و درهم ریختن و لوث کردن مفاهیم است که پرودن و بلانکی ها، و بعدترکائوتسکی و برنشتین ها، و اینک هم چامسکی و چاوزها، هرکدام به ظنٌ خود ادعای مبارزه برای دمکراسی و برپایی سوسیالیسم دارند. شوراهای کارگری حقیقی از آموزه های مارکس و لنین و ایضأ رزا و گرامشی ملهم می گیرند؛ و به چیزهای خوب و مفید مذکور بسنده نمی کنند، بلکه بسیار فراتر و والاتر از آن ها را درسپهر آمال و اهدافِ و وظایف خود قرار می دهند. شوراهای کارگری که درافق فراروی خود حکومت و حاکمیتِ طبقهً کارگر را قرار داده اند ماهیتأ نمی توانند با حکومت و حاکمیتٌ سرمایه همزیستی طولانی داشته باشند. امکان شکل یابی شوراها، به مثابه ی هسته های پیشبرنده ی خواسته های سیاسی، و البته محدود کارگران ، شاید در دورهً حاکمیتِ مطمئن سرمایه قابل تصوٌر و از طرفِ حکومت قابل تحمل باشد، منتها انکشافِ آنها به شوراهای سراسری و ملی برای تعرض به حاکمیت سیاسی و اقتصادی و حریم مالکیتِ سرمایه ، تنها در شرایط اعتلاء و موقعیتِ انقلابی و بهم خوردن تعادل قوا به نفع کارگران امکان پذیر است. و اینهمه در همان نظریهً «تعیین تکلیفِ قدرتِ سیاسی» مارکسی و لنینی قابل تبین و استدلال است. نمی توان بی توجه به، و بدون حلٌ مسئلهً قدرتِ سیاسی، به مدیریتِ کارگری«بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها» تحتِ حاکمیتِ سرمایه، امیدوار بود و دل خوش کرد، مگر اینکه سرمایه داران ، بدون سرمایه و حق مالکیت باشند!!. گره گاه اصلی درکِ آنارشیسم علی العموم و آنارشیست های ما علی الخصوص ، همین نا آشنایی با نقش دولت وحاکمیتِ طبقاتی و یا درک نکردن اهمیتِ کسبِ قدرتِ سیاسی است. برای آنان صرفِ شورا زدن!! و شورا ساختن، به معنای اضمحلال خودبخودی دولت ها و حکومت ها می باشد.
شوراهای مورد نظر آنارشیست ها(در شرایط عادی حاکمیتِ سرمایه)،اگرهم بفرض موفق به تحتِ کنترل درآوردن و مدیریتِ یکی دو کارخانه(به فرض خواب بودن دستگاه های پاسدار سرمایه) بشوند!! و از "بیدار" شدن پاسدارها هم در امان بمانند، بیش از یکی دو صباح قادر به ادامه ی حیات نیستند و بواسطهً انواع و اقسام تحدیدهای تبادل کالا و مواد لازم تولید و نیز تهدیدهای سیاسی اعمال شده از جانبِ کارخانه جاتِ غیر شورایی ، پژمرده و خُشک می شوند. یکی از شروط اصلی موفقیت این شوراها ، همانطور که در بالا هم ذکر شد پیدایی شرایط لازم و پدیداری اتوریته سیاسی و هژمونیکِ طبقهً کارگر به موازاتِ سیادتِ سیاسی سرمایه و برای تعرض به آن می باشد؛ و از رهگذر تبادل همه جانبه ی معنوی و مادی سیاسی و اقتصادی و تولیدی در سطح ملی ، فی مابین کارخانه جات و موًسساتِ تولیدی شورایی است که امر مدیریت و کنترل کارگری برقرار شده ؛ و مالأ مالکیت و حاکمیتِ سرمایه داران سلب و اجتماعی شده و در خدمت و اختیار اجتماع در خواهد آمد.
اما آنارشیست های نوپای ما بی توجه به دیالکتیکِ مبارزه ی طبقاتی و نقش و جایگاه گوناگون ارگان های اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر و در برابر سوًال طنزآمیزی که : آنارشیست ها که امکان شورا سازی و موفقیتٌ آن ها را در هر زمان و مکان و شرایطی قطعی می دانند و مارکسیست ها را به خاطر تأکیدشان بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص استهزا می کنند، چرا تاکنون و بعد از یک قرن و نیم، هنوز در جایی در کرهً ارض نتوانسته اند شوراهای حاکمیتی و مدیریتی پایدار کارگری، حتی درحدٌ چندتا کارخانه و محلی تشکیل دهند، اظهار می دارند که:«بی منطقی نویسنده: اینکه کسی شورا درست نکرده ، اگر فرض کنیم چنین چیزی تحقق نیافته، دلیل نمیشود که این ایده ایده غلطی می باشد.»
خب اگر به این«بی منطقی» اعتراف کنم و نیزحُکم دیگر این آنارشیست که«..تشکلاتی که مارکسیستها درست کردند کپی کمپانیهای بورژواها و ارتش و دولت طبقات حاکم تاریخ بوده است» را هم بفرض بپذیریم ، همان پُرسش قبلی همچنان سرجایش هست که اگر ایده ها ، و به طریق اولی «ایده شورا» چیز خوب و مفیدی است و قرار هم هست عینی و عملی شود؛ و در چارچوبِ ایدهً انتزاعی افلاطونی یا اخلاقی هگلی هم باقی نماند، چه باید کرد و چگونه باید عمل کرد؟

سعید آوا .. اواسط آذر ۹۱