ساعت ٣٠ : ۵ صبحه، یه صبح سرد پاییزی. بنا به عادت هر روزه از خواب پا میشم و روزی سخت و خسته كننده رو شروع میكنم.
باید بچهها رو بیدار كنم، تا بعد از كلی نق زدن و دعوا كردن با همدیگه یه چیزی بخورن و راهی مدرسه بشن. من هم چند تا گوجه، خیار و مقداری نون توی زنبیلم میذارم و با زنای دیگهای كه مجبورن برا امرار معاش از كلهی صبح تا غروب رو سخت كار كنن، سوار وانت شده و راهی میشم.
راهی میشم تا با پایی كه به خاطر ساییدگی زانو درد و ورم داره تا شب بكوب كار كنم، بلكه چند ماه بعد چندرغازی گیرم بیاد و بتونم قسطهای عقب افتادم رو بدم و مرهمی برا زخمهای زندگیم باشه. بعضی وقتا كه به روزای اول ازدواجم فكر میكنم و می بینیم چه آرزوهایی تو سرم داشتم و الان دست و صورتم روز به روز چروكیده تر می شه و وضعیتم زندگیم این جوریه، غم و غضه زمین گیرم میكنه.
اگه شوهرم معتاد نبود و ما رو رها نمیكرد، مجبور به تحمل این همه مصیبت نبودم. حالا بمونه خیلی از اونایی كه با من سر كار میان، شوهرشون یا فوت كرده و یا اینكه به دلیل اعتیاد تن كار كردن ندارن اینه كه به خاطر تهیه نون شب و تهیه جهاز دختراشون و ... باید این سختیها رو تحمل كنن.
چند سال پیش یكی از زنهای همسایه به دلیل نبود كار توی محل خودمون مجبور شد چترباز بشه و واسه وارد كردن پوشاك و سیگار قاچاق راهی بندرعباس بشه، كه توی یكی از سفرهاش تصادف كرد و مرد. بیچاره بچه كوچولوش كه هنوز یك سالش نشده بود و دخترای دم بختش چه بلاها و مصیبهایی كشیدن.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، بسیاری از زنان در روستاها به دلیل بی سرپرستی و بد سرپرستی برای تهیه مایحتاج زندگی روی به كارهای مختلف از جمله كار در مزارع میآورند. گرچه با درآمدی كه از كار كردن به دست میآورند، تنها بخشی از نیازهای مادی خانوادهشان را برطرف میكنند.