افق روشن
www.ofros.com

چرا اصلاح طلبان از سرنگونی هراسانند؟ و سه مقاله دیگر دربارۀ سرنگونی

مازيار رازى                                                                                   سه شنبه ١٠ شهریور ۱٣٨٨

آيا امروز طبقۀ کارگر آماده سرنگونی رژیم است؟

در يک کلام، خير! طبقۀ کارگر (به مفهوم عامّ کلمه) به مثابۀ تنها نيروی تعيين کننده در انقلاب آتی، امروز در موقعيّت سرنگونی رژيم و کسب قدرت سياسی قرار ندارد. پراکندگی، فقدان امکان سازماندهی و تنزل در اعتماد به نفس، نبود تشکيلات و رهبری در درون طبقۀ کارگر- که همگی خود ناشی از اعمال سرکوب و اختناق و مهم تر از اين ها، فشارهای شديد اقتصادی در دوره پيش بوده- طبقۀ کارگر را به حاشيه رانده است و از همين روست که سُکان مبارزات ضدّ استبدادی در اين دوره به دست دانشجويان، زنان و نويسندگان، به مثابۀ حسّاس ترين اقشار اجتماعی، افتاده است. امّا، همان طور که تاکنون مشاهده شده است، مبارزات اين اقشار تحت ستم (هر چند انقلابی و راسخ) بدون شرکت و حضور فعّال ومتشکل طبقۀ کارگر، به نتيجۀ مطلوب و تعيين کننده نرسيده و نخواهد رسيد.
طبقۀ کارگر در وهلۀ نخست نياز به استقرار خود به مثابه يک «طبقه» دارد. به سخن ديگر، اين طبقه به بهبود وضعيّت اقتصادی، تضمين کار دائمی و حلّ مشکلات روزمرّه (خوراک، پوشاک، مسکن و بهداشت) نيازمند است. تا زمانی که اين مسايل ابتدايی حل نشوند، اعتراض ها و مبارزات کارگران پراکنده و غيرمتشکل خواهد بود. البته هر روزه به تجربيات ضدّ سرمايه داری کارگران افزوده می شود. به ويژه آن که بخشی از کارگران (پيشرُوی کارگری) که از موقعيّت اجتماعی، توان و تجربۀ متفاوتی برخوردارند، به صورت مداوم در صحنۀ مبارزاتی حضور داشته و امر سازماندهی کارگران را به عهده گرفته اند (بعداً مفصل تر توضيح داده خواهد شد).
به عبارت ديگر، وضعيّت عينی برای سرنگونی و انقلاب کارگری آماده است، امّا شرايط ذهنی برای آن هنوز آماده نيست و به همین جهت تدارکات برای تحقق آن، ضروری می باشد. اين مسأله (يا تناقض) اصلی است که در مقابل پيشروان طبقۀ کارگر (و نيروهای انقلابی) قرار گرفته است. در حال حاضر، يافتن راه حلّ واقعی و پرکردن اين خلأ عينی، به يکی از وظايف محوری نيروهای انقلابی مبدّل گشته است.

انحرافات چپ از مفهوم سرنگونی رژیم
انحرافات نظری سرنگونی طلبان اپوزيسيون چپ (نيروهايی که خود را کماکان «کمونيست» پنداشته و به نوعی از جمهوری شورايی و حکومت کارگری حمايت می کنند) عموماً به سه دسته تقسيم می شوند:
دستۀ اوّل، آنان که با ادّعای نمايندگی از جانب کارگران، خواهان تشکيل حکومت متکی بر حزب و تشکيلات خود هستند.
دستۀ دوّم، آنان که به نام کارگران، توجّه خود را معطوف به اختلاف های درونی رژيم کرده و در اتحاد با «بخش راديکال اصلاح طلبان غيرحکومتی» خواهان سرنگونی رژيم اند.
دستۀ سوّم، آنان که در دفاع از کارگران، به طرح شعارهای کلی، مانند براندازی «انقلابی» يا «سوسياليستی» رژيم و تشکيل حکومت شورايی و انتقال «آگاهی» و «دانش سوسياليستی» به درون طبقۀ کارگر به وسیلۀ «سازمان»ها يا «هسته»های خود، بسنده می کنند.
هر سه دسته دچار انحرافاتی هستند که در ادامه به آن ها اشاره می شود:
دستۀ نخست، دچار انحراف «خود- محور بينانه» گشته، و به مفهومی «کودتا گرايانه» از انقلاب کارگری رسيده است. اين قبيل «احزاب» با استفاده از امکانات مادّی خود برای تبليغات عمومی ضدّ رژيم در خارج، به اين نتيجه رسيده اند که گويا کارگران پيشرو، توان و قابليّت سازماندهی انقلاب آتی را نداشته و نياز وافر به يک «رهبری» دارند- رهبری ای که کافيست با تبليغات اينترنتی و راديويی از خارج حدّاقل «يک ميليون» نفر را به خود جلب کند و سپس تسخير قدرت نمايد! ايدۀ «کمونيسم کارگری» نيز برای پرکردن اين خلأ ابداع شده است. بنابر اينگونه "استدلال های منطقی"! «حزب» (به قول خودشان حزب بلشويک!) و «رهبرانش» معرفی گشته، «رهبر» (به قول خودشان لنين!) معيّن شده، ايستگاه راديويی و اينترنتی به کار افتاده و آن چه باقی مانده، تنها پيوستن کارگران به صفوف حزب است! به زعم اين دسته، شعار سرنگونی، «حکومت کارگری» و «جمهوری سوسياليستی»، با پذيرش اين نوع «حزب»ها پيوند خورده است.
بديهی است که اين روش از کارِ سطحی و کودکانه، نمی تواند در انطباق با نيازهای پيشرُوی کارگری باشد. صرف نظر از برنامۀ ناروشن و عملکرد قيّم مآبانۀ اعضای اين احزاب، کارگران پيشرو خواهان تشکيلاتی مشخص تر ، ملموس تر و بر بنياد نيازهای واقعی خود کارگران می باشند- چيزی که اين دست احزاب به کلّی فاقد آن هستند- کارگران پيشرو خواهان ايجاد حزب خود، که همانا حزب کارگری واقعی است، می باشند. زيرا حزبی که در روند مبارزات ضدّ سرمايه داری در درون کشور و به وسیلۀ کارگران پيشرو ساخته می شود، تفاوتِ کيفی عمیقی با سایر حزب های خارج از کشور دارد. برنامۀ محافل کارگری به مراتب راديکال تر و مرتبط تر به مسايل کارگران است، تا برنامه های نيم بند اين احزاب. (برنامه هایی فاقد مطالبات انتقالی کارگری که تنها به يک سلسله کليات بی ارتباط با مسايل روز کارگران –آن هم با اشتباهات فاحش تئوريک-اکتفا می کند) تاکتيک های پيشرُوی کارگری متکی بر طرح «کنترل کارگری» و ايجاد تشکل های مستقل کارگری به مراتب مؤثرتر از طرح تخيلی تشکيل «مجامع عمومی» اين حزب است. مهم تر از همه، عدم حضور سياسی اين قبيل تشکل های خود-محور بين، در درون جنبش زندۀ کارگری ايران، نشان دهندۀ عدم ارتباط پیگیر و سازندۀ آن با بدنۀ اصلی، یعنی جنبش کارگری است. در دنيای واقعی وغيرتخيلی، چگونه می توان توقع داشت که مثلاً چند ده روشنفکر در خارج از کشور (حتی مجهّز به عالی ترين تئوری و برنامۀ انقلابی و عملکرد راديکال) با صدور «دستور عمل» (بخوانید نسخه) برای کارگران، بدون انجام کار مشترک با آن ها و آشنايی با زندگی و مسايل روزمرّه شان، چند ميليون را به حزب خود جلب کنند؟ مگر اين که تصوّر شود اين چند ميليون نفر، افرادی بی اراده و غيرسياسی هستند. در اين صورت است که نام چنين عملی را «انقلاب کارگری» نمی توان گذاشت و بايد آن را نوعی «کودتا» دانست.
از ديدگاه پيشرُوی کارگری اگر قرار باشد که پس از سرنگونی، دولتِ جايگزين، نمايندۀ يک گرايش «خرده بورژوای راديکال» باشد، بهتر است اصولاً چنين براندازی ای شکل نگيرد. زيرا در بهترين حالت، سناريويی مانند دخالت ساندنيست ها در انقلاب نيکاراگوئه تکرار خواهد شد و براندازان پس از دوره ای، قدرت را دو دستی تحويل بورژوازی خواهند داد (البته چنين احزابی هرگز به گرد پای سازمانی نظير ساندنيست های در دورۀ قبل از سرنگونی سوموزا نخواهند رسيد- چه به لحاظ شيوۀ مبارزاتی، چه پايگاه اجتماعی و چه برنامه). کارگران ايران در این نوع سرنگونی منفعتی نخواهند داشت. اين قبيل طرح های کودتا گرايانه، در نهايت منجر به عقب افکندن سرنگونی رژيم به تشکيل حکومت کارگری، می شود. زيرا برای کارگران پيشرُوی کمونيست، مسألۀ سرنگونی رژيم و ماهيّت دولت آتی که قرار است جايگزين آن شود، از يکديگر تفکيک ناپذيرند.
دستۀ دوّم موضع اپورتونیسم یا «فرصت طلبانه» اختیار و شعار سرنگونی رژيم را، با استدلال های بی اساس، همواره موکول به «اتحاد» با بخشی از جناح های رژيم کرده است و در نتيجه عملاً استقلال کارگران را مورد سؤال قرار می دهد.
می گويند، "به جرأت می توان گفت که سرنگونی جمهوری اسلامی آشکارا در افق بی واسطۀ مبارزات توده های ميليونی مردم قرار گرفته است". امّا، همواره چشم اميد به اختلافات درونی رژيم دوخته و به دنبال "بخش راديکال اصلاح طلبان غيرحکومتی" است، تا با آن ها سرنگونی را سازمان دهد! چنان چه وضعيّت عينی برای سرنگونی آماده باشد و چنان چه مبارزات «ضدّ استبدادی و ضدّ مذهبی حاکم» در جريان باشد (که چنين است)، يک نيروی انقلابی بايد توان «بالقوّه» و حتی ضعيف طبقۀ کارگر را به يک نيروی «بالفعل» و جریان نیرومند تبديل کند، نه اين که به دنبال «اصلاح طلبان» روانه شود. انقلابيون واقعی بايد نقش «رهبری» طبقۀ کارگر را از هم اکنون تبليغ و ترويج کرده و اتحاد اقشار ناراضی اجتماعی را به دور برنامۀ انقلابی طبقۀ کارگر بسيج کنند و نه اين که به نام کارگران و «سوسياليزم» مصالحه با بورژوازی را تبليغ نمایند. اين روش از سرنگونی به سبک اين قبيل سازمان ها، هيچ گاه در تاريخ به نفع طبقۀ کارگر و زحمتکشان تمام نشده است. آن ها متکی بر تزهای استالينيستی «انقلاب دو مرحله ای»، همواره خواهان «ائتلاف» با بخشی از بورژوازی بوده اند. گرچه صحبت های «راديکال و انقلابی» به ميان می آورند و خود را وابسته به کارگران معرّفی می کنند، امّا در عمل به دنبال بخشی از بورژوازی راهی می شوند و استقلال کارگران را نفی کرده و امر سرنگونی دولت بورژوايی را مسدود می کنند.
بديهی است که سرنگونی رژيم سرمايه داری و جايگزينی آن با رژيمی که بخشاً متشکل از بورژوازی باشد، آن سرنگونی ای نيست که مدّ نظر کارگران باشد. کارگران در چنين براندازی ای ذي نفع نخواهند بود و طبعاً در آن شرکت نخواهند کرد. زيرا آن ها در چنين وضعيتی محققاً فاقد قدرت ضروری برای پيشبرد اهداف خود خواهند بود.
دستۀ سوّم به انحرافات «فرقه گرايانه» و «انفعال گرايانه» (پاسیفیسم) درغلتیده است. اين طيف از رهبران و اعضای سابق سازمان های «چپ»، گرچه به ظاهر شعارها و نظريات مترقی و «انقلابی» را انعکاس می دهند، امّا همه در لاک های فرو بستۀ خود باقی مانده و هنوز درس های اوّليه را از اشتباهات سياسی، نظری و عملی گذشته، نیاموخته اند. آن ها صحبت از «حکومت کارگری» به ميان می آورند، بدون آن که نظريات سابق خود را در مورد «انقلاب دمکراتيک» يا «جمهوری دمکراتيک خلق» نقد کرده باشند؛ از «تشکيلات انقلابی کارگری» سخن به ميان می آورند، بدون اين که گامی در راه انحلال گروه های چند يا چندين نفری خود و پيوستن به محافل کارگری برداشته باشند. آن ها در بهترين حالت به تقليد از سازمان های سنتی روی آورده و در بدترين حالت آلت دست همان سازمان های سنتی شده اند. هنوز پس از ده ها «وحدت» و «انشعاب» در نيافته اند که راه توفيق در فعّاليّت سياسی، «وحدت» با پيشروان کارگری در ايران است و نه حفظ نام و نشان سازمان های «پرافتخار» سابق، که همه از اعتبار ساقط شده اند. اين دسته، تنها صورت خود را با سيلی «سرخ» نگهداشته و سرگرم انجام خرده کاری های بی حاصل است، تا بلکه معجزه ای پيش آيد و آنان را از اين مخمصه نجات دهد.
بنابراين، طرح شعار سرنگونی از سوی این دسته، بیشتر به شوخی می ماند تا چیز دیگر، چرا که اينان از پشتوانۀ سياسی و تشکيلاتی لازم برخوردار نيستند. به علاوه، اين گروه ها نيز مانند دو دستۀ بالا، خود را فرای کارگران پيشرو قرار داده و برخلاف ادّعاهایشان، از اعتبار لازم در ميان کارگران پيشرو برخوردار نمی باشند.

پيوند با پيشروی کارگری
امّا، هر سه دستۀ بالا، يک وجه اشتراک با يکديگر دارند: هر سه، نقش و اهميّت «پيشرُوی کارگری» را در محاسبات سياسی از قلم می اندازند. آن ها عملاً نشان داده اند که به اين مسأله بی توجّه بوده و در واقع اعتقادی به اين طبقۀ اجتماعی نداشته و همواره تشکيلات «خود» را به عنوان جايگزين آن معرّفی کرده اند. در حالی که اين سازمان ها و گروه ها، حدّاقل در دو دهۀ پيش، هيچ نقش مؤثر و تعيين کننده ای در تحوّلاتِ درونِ جنبش کارگری ايفا نکرده اند. کارگران پيشرو، بخش آگاهی از طبقۀ کارگر هستند که به علت موقعيّت ويژۀ خود در کارخانه ها، و عملکرد آگاهانه و تجربه شان، به رهبران عملی (و طبيعی) و يا سخنگويان کارگران مبدّل می شوند. برخلاف طبقۀ کارگر (به طور اعم)، اين بخش از کارگران، در افت و خيزهای مبارزات کارگری نه تنها نااميد و دلسرد نمی شود، بلکه (مثل دو دهۀ پيش) خود را به تئوری نيز مسلح می کند.
در نتيجه آنان صرفاً «کارگر» نيستند، و در واقع به «کارگر روشنفکر» مبدّل گشته اند. آن ها همانند «روشنفکران»، ضمن حضور فعّال در جنبش کارگری و رهبری اعتراضات کارگری و اعتصابات در دو دهۀ گذشته، به مطالعه و دنبال کردن دقيق رویدادهای سياسی و کسب تجربۀ تئوريک پرداخته اند. آنان خود را در درون «محافل کارگری» (هسته های مخفی کارگری) با رعايت اکيد مسايل امنيتی متشکل کرده و در درون جامعه، با کسب هنر ادغام فعّاليّت مخفی و علنی قادر شده اند که در ميان کارگران باقی مانده و آن ها را در مبارزات روزمره شان رهبری کنند. آن ها در ايران، در دورانی که کليۀ سازمان های قيم مآب «چپ» خارج از کشور ادّعای رهبری کارگران را داشته اند، در صف مقدّم مبارزات ضدّ سرمايه داری و ضدّ استبدادی قرار گرفته و در غياب سازمان های سنتی، دست به سازماندهی اعتراضات و اعتصاب ها زده و در تدارک ساختن نهادهای مستقل کارگری و تبليغ آن نظريه بوده اند. رهبران واقعی کارگران همانا اين «کارگران روشنفکر» هستند. حزبی نيز که در آتيه برای رهبری انقلاب کارگری بايد ساخته شود، الزاماً همراه با اين قشر تشکيل می يابد. درغير اين صورت به مقاصد خود نخواهد رسيد.
اين قشر فعّال اجتماعی، گرچه فاقد سخنگويان رسمی، نشريات و تشکل، «رهبر» و امکانات مالی است، امّا، به صورت متشکل و پيگير حضور سياسی داشته و همراه با تعميق بحران سياسی رژيم و تحوّلات درونی آن، يقيناً در حال شکل گيری متشکل است.
در وضعيّت کنونی، پيوند نيروها و افراد انقلابی با اين لایۀ اجتماعی، به يکی از وظايف اصلی مبدّل گشته است. تنها پيوند «روشنفکر کارگر» (روشنفکران انقلابی ای که خود را در خدمت جنبش کارگری قرار داده و مورد تأييد کارگران پيشرو قرار گرفته اند) و «کارگر روشنفکر» (کارگران پيشرو که طی دو دهۀ پيش در صف مقدّم مبارزات ضدّ رژيم بوده و به رهبران عملی کارگران مبدّل گشته اند) راه را برای ايجاد «حزب پيشتاز انقلابی» که براندازی رژيم و تشکيل حکومت کارگری را تدارک می بيند، باز خواهد کرد. تنها از کانال اين قشر اجتماعی است که می توان با تودۀ کارگران ارتباط برقرار کرد (به سخن ديگر مجوّز ورود به درون جنبش کارگری را به دست آورد) و امر دخالتگری را سازمان داد. چنان چه از هم اکنون چنين تدارکی ديده نشود، در وضعيّتی که کارگران شرایط مساعدتری يافته و اعتماد به نفس يابند، تدارک برای براندازی و تشکيل حکومت کارگری، به مراتب دشوارتر و حتی می توان يقين داشت که غيرممکن خواهد بود.

دخالت در درون جبهۀ سوم
به علاوه، تقويت تشکل های مستقل کارگری، دانشجويی و زنان برای تدارک براندازی رژيم ضروری است.
در سال های پیش، در هر مرحله از مبارزات، گرايش های «گريز از مرکز» در درون «جبهه رژیم» ظاهر گشته اند. قيام دانشجويان در 18 تير ماه 1378 و تظاهرات دلیرانه جوانان پس از انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم، نمونۀ بارزی است از اين وضعيّت عينی. در جامعۀ ما به ويژه پس ازتقلب در انتخابات و قيام دانشجويان، «جبهۀ سومی» ايجاد شد. اين جبهه عملاً يک جبهۀ «ضدّ نظام سرمايه داری حاکم» بود (حتی چنان چه متشکل و مجهّز به تحليل های مارکسيستی نباشد). باید توجّه داشت که چگونه و با چه سرعتی جوانان در شهرها از اجرای دستورالعمل های موسوی- خاتمی کنارکشیدند، اضافه بر اين ها کارگران ايران در سه دهه پیش يک روز هم دست از مبارزات ضدّ حکومتی بر نداشته و به طور سيستماتيک مطالبات صنفی/ سياسی خود را طرح کرده اند. در درون طبقۀ کارگر، مبارزه حول ايجاد تشکل های «مستقل» کارگری طرح گشته است. زنان ايران نيز نقش پررنگی در مبارزات ضد استبدادی داشته اند.
يکی ديگر از وظايف اپوزيسيون «چپ» اينست که به جای دنبال روی از جناح های به اصطلاح «راديکال» هيئت حاکم و «اصلاح طلبان» و خرده کاری های بی حاصل ، به ايجاد يک «اتحاد عمل» سراسری همراه با متحدین کارگری، دانشجویی و زنان ايران در خارج (يعنی نيروهای مترقی بين المللی) در دفاع از کارگران ايران، مبادرت کند. اين نهاد سراسری با حمايت مادّی و معنوی از تشکل های مستقل کارگری، دانشجويی و زنان، می تواند زمينۀ مساعدتری در راستای تدارکات اوّليه برای سرنگونی رژیم فراهم آورد. چنين اقداماتی همچنين می تواند زمينه لازم را برای فعّاليّت مشترک و نهايتاً وحدت اصولی نيروها و افراد سرنگون طلب حول نيازهای پيشروی کارگری در ايران، به وجود آورد.
با اين همه و در نهايت، وحدت تشکيلاتی نيروهای سرنگون طلب، در درون کارخانه ها و محلات کارگری خود ايران، جايی که کارگران پيشرو در حال مبارزۀ روزمرّه هستند، بايد صورت پذيرد. تدارک برای اعتصاب عمومی، امروز در دستور روز جنبش کارگری قرار دارد. با این اقدام، کارگران می توانند در اسرع وقت به اتحاد سراسری نایل آیند و کلّ جوانان رادیکال در شهرها را برای تغییر دولت سرمایه داری، بسیج کنند. در عين حال مبارزۀ عملی در راستای سرنگونی، بدون روشن کردن ماهيّت دولت آتی و تعيين ضرورت تشکيل حکومت کارگری و رژيم شورايی، بی ثمر خواهد بود. تجربۀ تلخ «اتحاد» نيروهای «چپ» با طرفداران خمينی در روند سرنگونی رژيم شاه را نبايد از ياد برد. «وحدت» به هر بها و بدون بررسی و تحليل ماهيّت رژيم های بورژوا، امر براندازی را در نهايت مسدود خواهد کرد. سرنگون طلبان بايد روش و شکل براندازی و ماهيّت حکومت آتی و همچنين گام بعدی را در صورت سرنگونی رژيم را توضيح دهند، وگرنه هر وحدتی از ابتدا محکوم به شکست خواهد بود. ۶ شهریور ۱۳۸۸

آيا سرنگونی رژیم ضروری است؟

«انقلاب»، مبارزه ای است ميان نيروهای اجتماعی برای کسب قدرت دولتی. انقلاب زمانی رخ می دهد که جامعه دچار بحرانی دائمی شده و حکومت کنندگان کنترل قدرت سياسی را از دست داده و حکومت شوندگان سران حکومت را نپذيرند. در ايران، دولت هم اکنون در چنگ عدّه ای است که مدّت هاست قابليّت خود را برای حکومت از دست داده اند. اختلافات و شکاف های درونی هیئت حاکم این وضعیّت را به مراتب وخیم تر کرده است. (و دقیقاً شاهدیم که چگونه دو جناح به ظاهر متخاصم رژیم سعی در پرکردن این شکاف دارند) سعی برای سازماندهی مجدّد مناسبات اجتماعی، ايجاد دمکراسی و حلّ مسائل اقتصادی، دولت ناگزیر بايد به دست طبقاتی بيافتد که توان انقلابی و قدرت حلّ مشکلات را دارا باشند. در جامعۀ ايران وظايف اجتماعی لاينحلی در مقابل مردم قرار دارند: حل مسألۀ دمکراسی، مسائل ملی، مسألۀ ارضی، مسألۀ زنان و جوانان (وظايف دمکراتيک) از یک سو، همراه با حلّ مسائلی مانند ایجاد اقتصاد برنامه ریزی شده و اعمال کنترل کارگری بر توليد و توزيع (وظايف سوسياليستی) در دستور کار قرار گرفته اند.
تنها با سرنگونی کامل رژيم و جايگزينی دولتی که در عمل قابليّت حلّ وظايف جامعه را دارا باشد، می توان به آينده ای دمکراتيک و آزاد برای کليۀ مردم ايران اميدوار بود. به سخن ديگر، هم اکنون در ايران رشد نيروهای مولده و جهش صنعتی که لازمۀ ايجاد دمکراسی و رفاه اجتماعی است، در تناقض با مناسبات توليدی قرار گرفته است. حافظ اصلی اين مناسبات توليدی واپس گرا، همانا دولت سرمايه داری کنونی است. پس، برای گشايش دمکراتيک و اقتصاد شکوفا، دولت سرمايه داری (از هر نوع و با هر ظاهری) بايد کنار گذاشته شود. سرنگونی چنين دولت هايی از يک نياز عينی و مادّی بر می خيزد و صرفاً يک «شعار» انقلابی نيست.
مارکسیست های انقلابی بر خلاف سرمايه داران، خواهان خونريزی ، جنگ افروزی و هرج و مرج نمی باشند. آنان خواهان آن هستند که کليۀ افراد جامعه از رفاه برخوردار شده و ستم و استثمار و زورگويی برای هميشه از جامعه رخت ببندد. امّا، دولت سرمايه داری ایران، بنا به ماهیّت خود، سير چنين روندی را مسدود می کند. چنان چه دولت سرکوبگر سرمايه داری، به صورتی مسالمت آميز کنار می رفت و سرنوشت جامعه را به اکثريّت مردم می سپرد، ديگر نيازی به براندازی آن و سازماندهی انقلاب نمی بود. امّا، تاريخ نشان داده است که دولت های سرمايه داری برای حفظ منافع اقليتی در جامعه و مالکيّت خصوصی بر ابزار تولید (یا در شرایط ویژۀ ایران، در دست گرفتن رانت) از هر شيوه ای استفاده کرده و اختناق و سرکوب را با ارگان های سرکوبگر خود (پليس و ارتش و در ایران، بسیج و سپاه و غیره) بر مردم تحميل می کنند. آن چارچوب های قانونی نیز که بسیاری مبارزه را به آن محدود می کنند، چیزی جز یک روبنا برای حفظ مناسبات استثماگرانۀ جامعۀ سرمایه داری نیست؛ پس ضرورت سرنگونی از ذات همين دولت ها برخواسته و تنها نيروی محوری آن نيز طبقۀ کارگر و اقشار زحمتکش است- طبقه ای که هيچ چيز جز زنجيرهايش را برای از دست دادن ندارد، طبقه ای که تا به آخر تکاليف عقب افتادۀ دمکراتيک جامعه همراه با تکاليف سوسياليستی را انجام خواهد داد و همانند لکوموتيوی کلّ قشرهای تحت ستم را به سوی آيندۀ بهتر راهنما خواهد شد. ۱ شهریور ۱۳۸۸

آیا سرنگونی مترادف با قتل عام و خونریزی است؟

اصلاح طلبان، سال هاست که برای حفظ وضع موجود و مشخّصاً عليه تفکر سرنگونی رژیم و تدارک برای انقلاب، کارزار تبلیغاتی وسيعی به راه انداخته اند، با این ادّعا که امر سرنگونی مترادف است با گسترش «خونريزی» و «کشتار جمعی» ؛ تمام اين ادّعاها خلاف واقعيّت های تاريخی هستند.
این امر صحیح است که در هر انقلابی عدّه ای کشته می شوند. امّا، تاريخ همواره نشان داده است که کشتار و قتل عام را همواره نيروهای «ضدّ انقلاب» و ارتجاعی بر جامعه تحميل کرده اند. در آستانۀ انقلاب بهمن ماه ١٣۵٧ و سرنگونی رژيم شاه کشتار جمعی و قتل عامی رخ نداد! امّا کشتار و قتل عام ها درست زمانی آغاز شد که يک دولت سرمايه داری جدید، یعنی رژیم جمهوری اسلامی، به جای رژيم کهنۀ سابق مستقر گشت. رژيم خمينی، پس از خلع سلاح از مردم، دست به تهاجمی همه جانبه زد (یورش وحشیانه به کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان، بعد ها کشتارهای دهۀ شصت و به خصوص شهریور سال ٦٧ و إلی آخر) کشتاری که رژيم خمينی از طريق سرکوب و جنگ بر مردم ايران تحميل کرد به مراتب بيشتر از آن چیزی بود که در حين انقلاب رخ داد. کشتاری که رژيم کنونی (در دورۀ حضور یا عدم حضور اصلاح طلبان) در طی یک دهۀ گذشته انجام داده است (از قتل های زنجیره ای و حذف عناصر اپوزیسیون داخل یا خارج کشور گرفته تا وقایع دردناکی چون کشتار خاتون آباد در بهمن ٨٢ تا سرکوب های یکی دو ماه گذشته پس از دهمین دورۀ انتخابات ریاست جمهوری ) اگر نگوییم بیشتر که کمتر از کلّ انسان هايی نبوده است که در آستانۀ انقلاب جان باختند.
در ايران طی نيم قرن گذشته، سرکوب و اختناق از سوی دو رژيم شاه و خمينی و پس از استقرار حاکميّت شان بر مردم اعمال شدند. «ساواک» و «ساواما» مسئول ناپديد شدن و به قتل رسيدن عدّۀ بی شماری از مبارزان راه آزادی بوده اند. به عبارت ديگر، مسبّبين اصلی کشتارها، دولت های حاکم سرمايه داری بوده اند. درست برعکس، در دورۀ چند ماه آغازين انقلاب ١٣۵٧، جامعه از نظم، استواری و آرامش بسياری برخوردار بود. مردم مسلح در شهرها، نظم و امنيّت عمومی را به بهترين نحوی که در تاريخ بی سابقه بود، برقرار نمودند. زيرا مردم عادّی ماهیتاً نه جنایتکار هستند و نه خواهان به کارگیری خشونت. تنها دولت سرمایه داری و کسانی که بر رأس آن قرار دارند هستند که به منظور حفظ منافع طبقاتی و قدرت سیاسی خود، دست به کشتار و قتل عام می زنند و مردم را در جایگاهی قرار می دهند بالضروره از ابزار قهر و خشونت استفاده کنند. همانند مزدورانی که امروز در حال شکنجه و قتل جوانان ایران در زندان ها می باشند. در ساير انقلاب ها نيز چنين بوده است. چنان چه جوانان از روز نخست اعتراضات خیابانی توصیه های موسوی ها را نمی پذیرفتند و در خیابان ها، در مقابل مزدوران مسلّح رژیم دست تسلیم بالا نمی برند و سکوت نمی کردند، اگر آن ها خود را برای دفاع از خود و مقابله با چماق داران و لباس شخصی ها آماده می کردند، شعارها و مطالبات خودشان را با صدای بلند فریاد می زدند، برای مقابلۀ درازمدّت به سازماندهی و برنامه ریزی می پرداختند، مطمئناً امروز، هم عزیزان کمتری را از دست می دادند و هم در موقعیّت بهتری برای سرنگونی این نظام قرار می گرفتند. درود بر جوانان دلیر ایران که امروز بر خلاف توصیه های موسوی ها در خیابان در مقابل اوباش و مزدوران رژیم مقاومت می کنند. درس های ناشی از این مقاومت در تاریخ ایران به ثبت خواهد رسید. ٢٩ مرداد ١٣٨٨

چرا اصلاح طلبان از سرنگونی هراسانند؟

در دورۀ کنونی، مشاهدۀ سرکوب های لجام گسیختۀ مزدوران رژیم و بهت و ناباوری بخش اصلاح طلب هیئت حاکم در رویارویی با شرایطی که به گمان من حتی تصوّر آن را هم نداشت، چه رسد به آن که برای پاسخگویی به آن برنامه ای از پیش مشخّص داشته باشد، موضوع سرنگونی رژيم را باری دیگر و به طوری جدّی بر سر زبان ها انداخته است. با این تفاوت که این بار، طرح چنین موضوعی تنها به نيروهای اپوزيسيون سرنگون طلب محدود نمی شود. بلکه حتی سردمداران رژيم نیز، با مشاهدۀ حرکت های رو به گسترش و غيرقابل کنترل کارگران و سایر اقشار مردم و سرعت تشدید اختلافات جناح های داخلی خود سخت نگران شده اند و این گونه است که همواره نسبت به ضرورت حفظ کیان جمهوری اسلامی هشدار می دهند؛ چنین هشدارهایی به وضوح در سخنرانی های هاشمی رفسنجانی، منتظری و اخیراً سخنرانی محسن کدیور زیر عنوان "سقوط جمهوری اسلامی" به میان آمده است. نگرانی سردمداران رژيم از طرح موضوع سقوط نظام اتفاقی و بی اساس نيست. در این راستا سردمداران رژيم، براندازی خود را به تدریج محتمل شمرده و به هر وسيله خواهان مسدود کردن اين روند طبيعی هستند. سرکوب های اخیر جوانان در خیابان ها و کشتار و شکنجۀ آنان به ویژه در بازداشتگاه «کهریزک» نمایانگر این واقعیّت است. بدیهی است که رژیم اگر واهمه ای از فروپاشی خود نداشت، به چنین سطحی از سبعیّت و تهاجمات وحشیانه و رذیلانه در نمی غلتید. می توان به جرأت ادّعا کرد که موضوع سرنگونی (چه در سطح تبليغ ضرورت و تدارک آن و چه از ديدگاه نفی آن -که عمدتاً از سوی اصلاح طلبان و حامیانشان در میان مردم موعظه می شود-) هم اکنون در ميان عدّۀ بيشماری از مردم ايران طرح گشته است. قابل ذکر است که سیاست اصلاح طلبان بر این محور استوار است که از این "سقوط" با رفرم های سطحی اجتماعی جلوگیری به عمل آید؛ رفرم هایی از بالا و در داخل خود سیستم. میر حسین موسوی به هیچ وجه خواهان این سقوط نیست. او بارها به این موضوع اشاره کرده است. برای نمونه اخیراً تأکید کرده است که: "شعارهایی مورد حمایت راه سبز میلیونی مردم است که فراتر از قانون اساسی جمهوری اسلامی نرود. خواستۀ مردم دفاع از جمهوریت نظام در کنار اسلامیت آن است و شعار جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد در بیان این جنبه از مطالبات آنان نقش راهبردی دارد" (وب سایت قلم، ١٠ مرداد ١٣٨٨- تأکید از ماست) این عبارات به قدری گویا و البته سخیف است که نیازی به توضیح ندارد؛ و اصولاً اوج بلاهت است اگر کسی فکر کند چنین سخنانی از سوی موسوی، تنها حکم "تاکتیکی" بی خطر برای پیشبرد مبارزه را دارد (ادّعایی که حضراتی هم چون عبّاس میلانی تلویحاً و یا صراحتاً مطرح می کنند)

از این رو برجسته کردن چند نکته حائز اهمیّت است:
با وجود بروز اختلافات بسيار حاد ميان باندهای هيئت حاکم، همواره همۀ آن ها دست کم در یک مورد اتفاق نظر داشته و دارند: حفظ نظام جمهوری اسلامی! آن ها همگی به شکل سيستماتيک، چه در اظهاراتشان و چه در عمل، مخالفت شديد خود را با سرنگونی رژيم اعلام داشته اند. اتفاق نظر و عمل آن ها در سرکوب حرکت های اعتراضی دانشجویی، به خصوص خیزش دانشجویی ١٨ تيرماه ١٣٧٨، و سرکوب کارگران و زنان تا پیش از رویدادهای جاری و نگرانی شان در مورد "سقوط جمهوری اسلامی" در برهۀ فعلی، همگی دالّ بر اين اتفاق نظر است. البته مخالفت «اصول گرایان» با مشی سرنگون طلبی، نيازی به توضيح ندارد. زیرا این جناح به طور کلّی ، سُکان قدرت سياسی را در دست داشته و با براندازی رژيم، موقعیّت سياسی و به ویژه منافع مادّی خود را از دست خواهد داد. مزدوران این جناح از هیچ جنایتی فروگذارنیستند. همان طور که در تظاهرات خیابانی اخیر نشان داده اند؛ این مزدوران رژیم به سوی کسانی آتش گشودند که شعار "الله اکبر" سر داده بودند. به وضوح ملاحظه شد که این مزدوران تنها به منظور حفظ منافع مادی شان (وام با بهرۀ نازل، اتومبیل، دستمزدهای هنگفت، امکانات سفر تفریحی به خارج برای خود و خانواده شان و به طور کلّی دسترسی به تمامی خدمات رفاهی) است که با این بی رحمی غیر قابل وصف دستور سلاخی مردم عادّی کوچه و خیابان را صادر می کنند. آن ها در مقابل خود یک عدّه ملحد و "کمونیست" مسلح نمی بینند که به علت اختلافات ایدئولوژیک و یا احیاناً دفاع از خود به روی آن ها تیراندازی کنند؛ آن ها در مقابل خود مردمی را می بینند که با خواست برکناری آن ها از قدرت، منافع طبقاتیشان را تهدید خواهند کرد.

امّا، «اصلاح طلبان» چه؟
مدافعان «اصلاح طلبان» و همراهان سلطنت طلب و سوسیال دموکراتیک شان در خارج، همواره تأکيد بر اين داشته اند که سرنگونی فی نفسه پديدۀ زشت سيرتی است که در هر مورد منجر به خون ريزی و کشتار جمعی و هرج و مرج می گردد. به زعم آن ها «معقول» ترين و «مطمئن» ترين روش همانا تغييرات «گام به گام» و «آرام» در درون نظام موجود است. هم چنین مدّعی اند که اين روش نه تنها عاری از خشونت است، بلکه نهايتاً با اعمال فشار تدريجی منجر به تغييراتی بنيادين در جامعه خواهد شد. آن ها بر اين عقيده اند که گويا «اصلاحات» نظام موجود، نتایج مطلوب تری نسبت به «سرنگونی نظام» به بار خواهد آورد. آن ها نيروهای «خواهان سرنگونی» را «عجول» و بی ارتباط با واقعيّت های اجتماعی، و حتی "نادان" می پندارند و نظريات آن ها را مغاير با خواست و مطالبۀ کنونی مردم ايران قلمداد می کنند (یا به عبارتی این چنین وانمود می کنند).
واقعيّت اینست که تمامی اين استدلالات خلاف واقعیّت اند! انگيزۀ واقعی طرح اين مطالب را می باید در جای ديگری جستجو کرد.
اوّل، نیروهای مارکسیست انقلابی از آن رفرم هایی دفاع می کنند که پیامد یا نتیجۀ فرعی مبارزات انقلابی توده های زحمکتش باشد؛ یعنی رفرم هایی که از پایین ایجاد و در حقیقت به بدنۀ نظام تحمیل شده باشد. چنین رفرم هایی در حقیقت بخشی از مبارزۀ انقلابی توده های تحت ستم است.
دوّم، آن چه که طی یکی دو ماهۀ گذشته رخ داد، بی اعتباری نظرات این آقایان را به خوب نشان داد. مادامی که دولت، تمامی منافذ اعتراض را می بندد و کوچکترین واکنشی را با دار و درفش پاسخ می دهد، استفاده از ابزار قهر و خشونت کاملاً بدیهی است. امّا شاهد بودیم که چگونه این قدّیسین زمانه، که گویا در دوران حیات پربرکت جمهوری اسلامی کوچکترین نقشی از تسویه حساب ها و سرکوب ها نداشته اند، در اوج کشتارهای رژیم، مردم را به روش های مسالمت آمیز تشویق می کردند.
سوّم، اصلاح طلبان عمدتاً بخشی جداناپذير از هئيت حاکم «جمهوری اسلامی» بوده و «سرنگونی» رژيم را با سرنگونی خود يکی می دانند. همۀ آن ها از ابتدا در سازماندهی «انقلاب اسلامی» (بخوانید سرکوب انقلاب مردم) دست داشته و پرچم دار آن بوده اند. میرحسین موسوی خود یکی از همین مهره ها بوده است. تمامی آن ها در سرکوب مردم ايران در طی بيش از سه دهه سهيم بوده اند. حتی به اصطلاح «چپ» ترين بخش آنان که امروز دم از «آزادی» مطبوعات می زنند، خود از مسببين اصلی سرکوب مطبوعات و آزادی بیان بوده اند. کسی مانند کروبی که امروز تجاوز جنسی به زندانیان را افشا می کند، چگونه دهۀ سیاه شصت و تجاوز به زنان زندانی را فراموش می کند و ابداً کلمه ای در این مورد نمی گوید؟ گرچه برخی رهبران اين گرايش هم اکنون در زندان به سر می برند، امّا هیچ یک منکر اصل حفظ کلّیت نظام موجود نیست. آن ها نيز موقعيّت خود را با سرنگونی رژيم در مخاطره می بينند. تشکيل «جنبش سبز»، و در پیش «جبهۀ دمکراتيک مردم ايران» و يا جبهه های وابسته به آن نظير «جبهه متحد کارگران» و «جبهه متحد دانشجويان» همه برای حفظ (و نه نابودی سيستم) و جايگزينی آن با يک نظام به زعم خودشان دمکراتيک، طراحی شده اند. آقای اکبر گنجی که به مثابۀ «قهرمان» آزادی معرفی شده است و اخیراً در آمریکا در حمایت از قربانیان رویدادهای جاری ایران دست به اعتصاب غذا زد، خود سال ها از ايدئولوگ های سپاه پاسداران و اعضای وزارت اطّلاعات بوده و در سرکوب مردم سهيم بوده است (البته مارکسیست های انقلابی همواره از حقوق دمکراتيک همين افراد نيز که دوره ای در زندان های رژیم به سر می برده اند، به درستی دفاع نموده اند.) امّا، چگونه افرادی که تا دیروز با کثیف ترین نهادهای حاکمیّت کار می کرده اند، بدون حتی نقدی ریشه ای به گذشتۀ خود و با طرح شعارهای خودساخته ای چون «می بخشیم، ولی فراموش نمی کنیم»، برای ايران، دموکراسی به ارمغان خواهند آورد؟ بديهی است که سرنگونی آدمکشان و سرکوبگرانی که اینک بر اریکۀ قدرت نشسته اند ، موقعيّت کسانی را که خواهان حفظ نظام جمهوری هستند، به مخاطره می اندازد.
چهارم، طرفداران «اصلاحات» نه تنها خواهان حفظ نظام اسلامی هستند، بلکه خواهان اصلاح اين نظام در راستای دگرديسی به يک نظام سرمايه داری مدرن می باشند. اختلاف آن ها با باند ديگر نه بر محور ايجاد يک جامعۀ «دمکراتيک» واقعی است، و نه بر سر ايجاد نظامی که در آن استثمار اکثريّت جامعه (کارگران و زحمتکشان) وجود نداشته باشد. اختلاف عمدتاً پيرامون «شيوه» و «آهنگ» برقراری همان نظام، امّا با چهره ای «نوين» است. بی شک اگر رژیم وجهه ای «دموکراتیک» برای خود دست و پا کند (و یا آن گونه اصلاح طلبان به کرّات می گویند «آبروی رژیم در مجامع بین المللی حفظ شود») برقراری ارتباط (و به عبارتی ادغام در نظام سرمایه داری جهانی و پیمودن راه رشد سرمایه داری متعارف) به آن شکلی که اصلاح طلبان در رؤیایش به سر می برند، به راحتی صورت خواهد پذیرفت. «اصلاح طلبان» کنونی نيز مانند همقطاران خود خواهان استثمار کارگران و تمامی اقشار زحمتکش هستند. امّا، به سبک يک نظام سرمايه داری مدرن و مرتبط با دول امپرياليستی. با اين تفاوت که استثمار کارگران برای بازسازی سرمايه داری در ايران نياز به سرعت و شدّت مضاعف خواهد داشت. استثمار مضاعف کارگران نيز محققاً به دستگاه سانسور، اختناق و پليس نياز خواهد داشت. بديهی است که اصلاح طلبان فعلی، اگر موفق به کسب قدرت نيز شوند، بايستی با زور سرنيزه حکومت خود را بر مردم تحميل کنند. مسأله فقط زمان و شيوۀ اعمال زور است و نه گسست از روش های سابق سرکوب.
از اين زاويه نيز، اصلاح طلبان موافق سرنگونی رژيم کنونی نيستند. سرمايه داران درون و برون مرزی (و خادمان سوسيال دمکرات آن ها)، تحت هيچ وضعيتی تن به سرنگونی يک نظام سرمايه داری (حتی بدترين آن مانند رژيم کنونی) نمی دهند. ترس و واهمۀ سرمايه داران از سرنگونی ای که منجر به يک حکومت دمکراتيک کارگری گردد، به مراتب بيشتر از ترس آن ها از «لباس شخصی ها» و طرفداران خامنه ای است! زيرا که با حزب الله نهايتاً (با کمی تقلا، فشار و تبانی) می توان کنار آمد، امّا با يک حکومت ضدّ سرمايه داری و معتقد به دمکراسی کارگری، هرگز! ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

مازيار رازى
مرداد و شهریور ۱۳۸۸
maziar.razi@gmail.com