افق روشن
www.ofros.com

نقش روشنفکران

در جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی

بهرام رحمانی                                                                                                     دوشنبه ١٢ بهمن ۱٣٨٨

مذاهب در دورانی از تاریخ بشر پدید آمدند که انسان ها هنوز به آگاهی های علمی دست نیافته بودند. انسان ها در آن دوران، به دلیل ترس از بلایای طبیعی و عدم شناخت از علل بروز آن ها، به نیروهای ناشناخته و ماوراء-الطبیعه پناه بردند تا تکیه گاهی برای خود درست کنند. این مذاهب با گذشت زمان تحول یافتند و نهایت به ابزار مهمی در دست کشیش ها، خاخام ها، آیت الله ها و هم چنین حاکمان تبدیل شدند. مذاهب در طول تاریخ به عنوان ابزاری برای مهار کردن جامعه مورد بهره برداری حاکمان قرار گرفتند، به همین دلیل نیز همواره توسط سیستم های برده داری، فئودالی و سرمایه داری بازتولید شدند. بنابراین، این انسان ها بودند که مذاهب را آفریدند نه این که مذاهب انسان ها بیافریند.
یکی از مشغله ها و دغدغه های مهم روشنفکران آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جو در تاریخ، مساله جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی بوده است. بسیاری از فلاسفه در طول تاریخ، مذهب را عمیقا نقد کرده اند هم چون کارل مارکس: «مذهب، آه خلق ستم ديده است، قلب دنيای بی قلب و روح شرايط بی روح. مذهب افيون توده هاست.» ولتر: «اولين روحانی جهان اولین شيادی بود که به اولین ابله رسيد.» نیچه: «به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای تا به تو بگويم پس از مرگ کجا خواهی رفت.» برتراند راسل: «اگر خدا وجود می داشت، من فکر می‌کنم که بعید است او آن قدر بیهوده و لوس باشد که از این که افرادی در وجود داشتن او شک کنند آزرده شود.» دنیس دیروت: «یک فیلسوف تا به‌ حال هرگز یک روحانی را نکشته است، در حالی‌ که روحانیون فلاسفه زیادی را کشته ‌اند.» توماس جفرسون: «ادیان همه مانند یکدیگرند، مبتنی بر افسانه ‌ها و اسطوره‌ ها هستند.» جومو کیانتا: «وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، در دست شان کتاب مقدس داشتند و ما زمین‌هایمان را داشتیم، پنجاه سال بعد، ما در دست، کتاب‌های مقدس داشتیم و آن ها صاحب زمین‌های ما بودند.» جورج کارلین: «مذهب مردم را متقاعد کرده که: مرد نامرئی‌ای در آسمان‌ها زندگی می‌کند که تمام رفتارهای تو را زیر نظر دارد، لحظه به لحظه‌ آن را. و این مرد نامرئی فهرستی دارد از تمام کارهایی که تو نباید آن‌ها را انجام دهی و اگر یکی از این کارها را انجام دهی، او تو را به جایی می‌فرستد که پر از آتش و دود و سوختن و شکنجه شدن و ناراحتی‌ست و باید تا ابد در آن جا زندگی کنی، رنج بکشی، بسوزی و فریاد و ناله کنی… ولی او تو را دوست دارد!
چارلز داروین در سن پنجاه سالگی با انتشار کتاب «تئوری انواع» انقلابی در علم بیولوژی و نگاه انسان به جایگاهش در جهان ایجاد کرد. چارلز بعدها در کتاب سرگذشتش نوشت: «زمانی که می بینم با چه خشونتی توسط نیروهای مذهبی مورد حمله قرار گرفته ام، به نظرم مضحک می رسد که زمانی قصد داشتم کشیش شوم.» «لودویك فویر باخ»، در سال ١٨۴١ كتابی به نام «جوهر مسیحیت» (The Essence of Christianity) نوشت و در این كتاب عنوان كرد كه دین عبارت است از اعتقاد و ارزش‎هایی كه در تكامل فرهنگی انسان‎ها به وجود آمده، اما اشتباها به نیروهای الهی یا خدایان نسبت داده شده است.
در نظریه فویر باخ، انسان خدا را براساس وجود خودش می‎سازد. «در خدایان مذاهب بدوی، تصویر خدا از انسان خیلی دور بود، خدای یهود به انسان نزدیك‎تر شد، در مسیحیت خدا به صورت یك انسان درآمد و مسیح، خدا شد. اگر انسان، این «از خود بیگانگی» را از خودش دور كند، هرچه خودش را بیش تر بشناسد، می‎رسد به آن‎جا كه اصلا من خودم هستم، تمام این صفات مال من بود.» این تصویری است از خدا برای انسان.
گالیله را مجبور می کنند بگوید «زمین صاف است»، اما وی زمانی که از دادگاه خارج می شود پای خود را به زمین کوبیده و می گوید: «زمین تو صاف نیستی تو گردی و دور خورشید می گردی.» ولی همه مانند گالیله خوش شانـس نبودند که از دست جاهلیـن رهایی یباند از این رو، بسیاری از دانشمندان و روشنگران توسط جاهلان نابود شدند.
ژاندارک با تکیه بر خرافات ادعا می کند که خدا با او سخن گفته و به او نوید پیروزی داده است و مردم فرانسه را در سال ١۴۵٣ بر علیه متجاوزان(انگلیسی) رهبری می کند.
با شروع عصر رنسانس، انسان به مدنیت می رسد و به علوم و هنر و زیبایی شناسی و دیگر مقولات علمی روی می آورد. دانشمندان، فلاسفه و نویسندگان در این میان، سهم به سزائی ایفا کرده اند. دانشمندان با تـفحص در علوم جدید به دستاوردهای جدیدی می رسند. باین ترتیب، رنسانس جهشی می شود تا مردم اروپا با انقلابات خود، هم از دیگر ملل جهان پیش بیافتند و هم کلیساها و پاپ را از قدرت پایین بکشند و در واتیکان و درون کلیساها محصور و منزوی کنند.
عموما در رابطه با پیدایش و تحول ادیان می توان به دو نظریه اصلی اشاره كرد. نظریه اول، متكی بر نظریه تكامل و تكامل اجتماعی است كه اساس آن بر نظریات داروین استوار است.
با گذشت زمان، جوامع بشری شكل گرفته و انسان ها وارد دوران دیگری می شوند كه به لحاظ دینی دوران پرستش قوای طبیعت یا جانداران خاصی است كه بشر به آن ها جنبه تقدس داده است. پس از این دوران، انسان دوران شرك و چند خدایی را پیش می گیرد. پس از آن اعتقاد به وجود خدای واحد و یگانه می یابد و ادیان توحیدی در جوامع بشری ظاهر می گردد.
نظریه دوم، منطبق به آراء ادیان توحیدی است. پیروان این ادیان معتقدند كه اساسا بحث تكامل نظریه صحیحی نیست. به این دلیل، انسان اولیه یا همان «آدم» و «حوا»، از همان آغاز خلقت خدا را می شناخته و او را می پرستیدند. در این نظریه، دین امری ذاتی و فطری است. و پیدایش آن ربطی به تجربه و تحولات اجتماعی ندارد. خداوند تمام جهان و تمام موجودات را آفریده است. در ابتدا از هر موجودی یک جفت آفریده شده و آنان زاد و ولد کرده اند. و در طول تاریخ مدون بشری، هیچ نشانه ای از تحول و تغییر انواع دیده نشده است.
در واقع نظریه اول، به طور علمی نظریه تکامل و تکامل اجتماعی را تشریح می کند و متکی بر علم و داشن و اگاهی بشر است. اما نظریه دوم، تخیلی، داستانی و بیش تر شبیه اسطوره های تاریخی است تا واقعیت ها. از این رو، با علم و منطق و آگاهی بشر خوانایی ندارد و در تضاد کامل قرار می گیرد.
تاریخ نشان می دهد که پس از مرگ سه فیلسوف یونانی، یعنی سقراط، افلاطون، ارسطو، و چهار مکتب فوق-الذکر خصوصا فلسفه رواقیون جدید بوجود آمده اند. چهار مکتب فلسفی - سیاسی مانند اپیکوریانیسم، شکاکین، کلبیون، و رواقیون به وجود می آیند که تمام این چهار مکتب وجود خدا را انکار می کنند، و تنها در مرحله دوم فلسفه رواقیون است که اعتقاد به متافیزیک آغاز می شود. و همین مکتب رواقیون است که فلسفه سیاسی را از یونان خارج و آن را وارد رم می کند. با گسترش فلسفه رواقیون در رم و اعتقاد آن به دنیای متافیزیک است که بعدها زمینه پیدایش مسیحیت به وجود می آید. اعتقاد به خدا و اعتقاد به نیروی مافوق بشری و تصورات مذهبی حالتی است که بعدا وارد چهارمین مکتب فلسفی یونانی یعنی فلسفه رواقیون شده و گرنه فلسفه رواقیون در آغاز آته ئیست و ماتریالیست و پوزی تیویست بوده است.
کلیساها در غرب، قدرت را به دست گرفتند و سده ها حاکمیت کردند. تا این که در قرن هجدهم و با عصر روشنگری کم کم آگاهی انسان ها بالا رفت؛ علم پیشرفت کرد و آرام آرام زمزمه های نقد علنی مذهب آغاز شد. به مرور زمان و با ظهور سرمایه داری و با بالا گرفتن مبارزه طبقاتی نقد مذهب نیز علنی تر و گسترده تر شد. سرانجام در اثر مبارزه پیگیر روشنفکران، کارگران و مردم آزادی خواه، سلب قدرت از کلیساها شد و مذهب نیز اجبارا به حوزه خصوصی رانده شد.
در واقع جوامع اروپایی، با میارزه مداوم و با دست یابی به مدنیت و علوم راه های رشد و ترقی را طی کرده اند. اما در ممالک به اصطلاح «اسلامی»، خلفا و شاهان، همواره مردمان خود را مورد غارت و تجاوز، سرکوب و کشتار قرار داده و در فقر و فلاکت نگه داشته، اما به آن ها وعده زندگی خوب در بهشت را می دهند. در واقع کشورهایی که منابع طبیعی غنی آب و زمین های کشاورزی حاصلخیز گرفته تا معادن مس، طلا، اورانیوم، نفت و گاز و صدها مواد خام دیگر برخوردارند و سرشار از ثروت هستند به فقیرترین جوامع بشری تبدیل می گردند و هر چه بیش تر در تعرض دولت های قدرتمند غربی قرار می گیرند.
در ممالکی که شاهان و خلفا و روحانیون دست به دست هم داده اند مثلا به جای ایجاد مدارس و دانشگاه و تامین بهداشت و درمان رایگان، به حوزه های علمیه که فـقـط به اصول مذهبی متکی هستند بسنده کرده اند و روشنفکران و مبارزین راه آزادی را نابود کرده اند. توجیه شان هم این است که هر آنچه برای زندگی لازم است در قرآن هست و بشر موظف است بدون چون و چرا تسلیم خدا شود. زیرا سرنوشت انسان را پیشاپیش خداوند رقم زده است؟! اگر این وعده ها را درست تفسیر کنیم به این نتیجه می رسیم که بشر باید تسلیم سیستم سرمایه-داری شود و به آن چه که دارد قانع باشد و کم و کسرهای زندگی اش در آن دنیا، یعنی در بهشت تامین خواهد شد؟
هنگامی که کریستف کلمب با هدف کـشف سرزمین های دیگر، به کمک قطب نما و اصطرلاب وارد دریاهای متلاطم شد و در سال ١۴٩٢، پا در سرزمین تازه ای گذاشت که بعدها آمریکا نامیده شد. راه را برای دریانوردان بسیاری باز کرد تا سرزمین های ناشناخته را کشف کنند و به استعمار خود در بیاورند. نیروهای استعمارگر کشیش ها را با خود می بردند تا در میان مردمان مناطق جدید، دین مسیحیت را تبلیغ و ترویج کنند. در حالی که در خود اروپا مدنیت رو به پیشرفت بود و مردم برای آزادی به پا خواسته بودند. عده کثیری از مردم فرانسه، درسال ١٧٨٩، در خیابان ها و کوچه های پاریس راه افتاده بودند به به زندان مخوف باستیل، حمله کردند و با تصرف آن، زمینه های پیروزی انقلاب فرانسه را فراهم می کنند. با انقلاب فرانسه، نه تنها در این کشور، بلکه این انقلاب فصل نوینی در تاریخ بشر باز کرد که با انقلاب می توان حتا جانی ترین حکومت ها را از سر راه رشد و ترقی و پیشرفت بشر برداشت و جامعه ای درخور و شایسته انسان ساخت. بنابراین، انقلاب فرانسه، سرآغاز انقلاباتی در اروپا و جهان شد. هنوز هم انقلاب تنها راه رهایی بشر از سرکوب و محرومیت و دیکتاتوری است.
مارکس، با الهام از کمون فرانسه و انقلاب صنعتی اروپا، بر خلاف دیگر فلاسفه پیش از خود، که «به تفسیر جهان می پرداختند، در صدد تغییر آن بر آمد.» و به همراه یار و هم فکر همیشگی خود انگلس، سوسیالیسم علمی، یعنی راه رهایی بشر را بنیان گذاشت.
اما ناسیونالیسم و خرافات مذهبی، هم زمان با پیشرفت اروپا، توسط سیستم سرمایه داری بازتولید شد و به بقای خود ادامه داد. سرانجام کشورهای سرمایه داری و صنعتی در حالی که مشغول تولید انبوه و ثروت های کلان بودند این جوامع را به سوی جنگ خانمان سوز اول جهانی سوق دادند. هنوز اثرات جنگ اول جهانی، از میان نرفته بود، حکومت فاشیزم در ایتالیا به رهبری موسولینی و حکومت نژادپرستان در آلمان، به رهبری آدلف هـیتـلر، در قالب حزب نازی پا گرفتند و با حمایت و پشتیباین گرایشات ناسیونالیستی بار دیگر جهان را به خاک و خون کشیدند.
در آفریقا و آسیا نیز از یک سو جنگ های ملی و مذهبی داخلی و از سوی دیگر، جنگ های استعمارگران، این قاره-ها را هر چه بیش تر عقب نگه داشت. نهایت جنگ خاورمیانه میان اعراب و اسرائیل و ادامه اشغال سرزمین های فلسطینی توسط اسرائیل تاکنون و جنگ هشت ساله خانمانسوز ایران و عراق، اشغال افغانستان و عراق توسط آمریکا، ناتو و دیگر متحدان آن ها و از سوی دیگر، جنگ گروه های تروریستی اسلامی با حمایت و پشتیبانی حکومت های به اصطلاح اسلامی هم چون جمهوری اسلامی ایران، عربستان، سوریه و غیره هم چنان از بشریت قربانی می گیرند.
در چنین شرایطی، همه نیروهای آزادی خواه و در پیشاپیش آن ها روشنفکران، متفکرین و هم چنین فعالین جنبش-های اجتماعی وظیفه سنگینی به عهده دارند تا با روشنگری و نقد علمی مذهب، ذهن و فکر جوامعی هم چون جامعه ایران را به خواست جدی جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی آماده سازند تا بشریت از شر تعرض دین پرستان و خداپرستان در قدرت، برای همیشه رها شود.
اما امروز دین اسلام، به ویژه در کشورهای آسیایی یا در حاکمیت قرار دارد و یا در نقش اپوزیسیون گروه های سیاسی تشکیل داده و عقب مانده ترین سیاست ها را دنیال می کنند. گرایشات اسلامی، هنگامی که در قدرت نیستند مظلوم نمایی می کنند اما به محض این که به قدرت رسیدند وحشیانه ترین سیاست ها را بر جامعه تحمیل می کنند. برای مثال، شبه جزیره عربستان، بزرگ ترین کشور صادرکننده نفت در جهان است، در این کشور ثروتمند، زنان از هیچ گونه حقوقی برخوردار نیستند و زنان و مردانی که خارج از قوانین و سنت های اسلامی رابطه برقرار می کنند حتا با شمشیر گردن زده می شوند.
حکومت اسلامی ایران، سی و یک سال است در این کشور، آپارتاید جنسی برقرار کرده است. زنان و مردان را سنگسار می کند. بر اساس قوانین اسلامی قصاص، چشم درمی آورد و دست و پا می برد. مخالفین خود را بی-رحمانه سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام و ترور می کند. سران حکومت اسلامی، به عنوان دشمن درجه یک آزادی بیان و اندیشه و قلم در جهان معروفند. حتا اقلیت های مذهبی نیز همیشه مورد آزار و اذیت ارگان های سرکوب حکومت اسلامی قرار می گیرند. سران حکومت اسلامی، کم ترین انتقادی را تحمل نمی کنند و در صورت احساس خطر حتا نزدیکان خود را نیز از بین می برند. بلایی که حکومت اسلامی بر سر جامعه آورده است هرگز فراموش شدنی نیست و نسل هایی را به تباهی کشانده است. حکومت اسلامی، تنها حکومتی در جهان است که سران آن رسما تروریسم را اشاعه می دهند و کمک های مادی و معنوی به گروه های اسلامی تروریستی می-رسانند. حکومت اسلامی، تنها کشوری در جهان است که حتا کودکان را نیز اعدام می کند. بنابراین، طبیعی است که مذهب صریحا و عمیقا مورد نقد و روشنگری قرار گیرد.
هر دینی اگر در دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی دخالت کند بی گمان آسیب ها و لطمات فراوانی به جامعه تحمیل می کند. زیرا نگرش دین به انسان ها و حقوق و آزادی آن ها، نگرشی غیرانسانی و فاشیستی است. مثلا دین انسان هایی که خدا و پیغمبر و امام و غیره را قبول ندارند حتا مستحقق مرگ می داند. نگرش دین به روابط زن و مرد نگرشی نابرابر و از منظر آپارتاید جنسی است. دین، انسان ها را خودی و غیرخودی می کند و حتا اقلیت های مذهبی را نیز از تعرض و آزار خود بی نصیب نمی گذارد. برای مثال حکومت اسلامی، نه تنها بهایی ها را دستگیر و زندان و شکنجه می کند، بلکه حتا فرزندان آن ها را نیز از دانشگاه اخراج و از تحصیل محروم می کند.
قرآن و روحانیون، همواره مسلمانان را به جنگ و جهاد و شهادت دعوت می کنند و ریختن خون «کافران» را واجب می دانند. بنابراین، دین، همواره میان انسان ها تفرقه می اندازد و همبستگی انسانی را از بین می برد. دين ماهيتا در خدمت سياست سرمایه داری و دنیای نابرابر است. تاریخا نیز دین در دوره های مختلف تاریخ بشری از دوران برده داری تا دنیای سرمایه داری مدرن امروزی در خدمت سياست شاهان و حاكمان ستم گر بوده است. بنابراین، روشنگری درباره دین و مبارزه علیه ستم و تبعیض دین جدا از مبارزه طبقاتی علیه ستم گران و استثمارگران نمی باشد و جدایی کامل دین از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی در سیستم سرمایه داری، واقعیت نمی باشد. همین امروز نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی دین در دولت و آموزش و پرورش دخیل است. در حالی که هیچ دینی نباید کم ترین دخالتی در تعیین قانون و در همه امور سیاسی، قضایی، اجرایی و آموزشی دخالتی داشته باشد.
در واقع همه مذاهب انسان را به خودبی گانگی سوق می دهد. سرنوشت انسان به مقدسات نسبت داده می-شود که انگار خود او در تعیین سرنوشت خویش هیچ دخالتی نداشته است. اعتقادات مذهبی، فرد را به فرمان برداری و تبعیت کورکورانه از مقامات و مراتب مذهبی تشویق می کند.
همه ادیان مدافع مالکیت خصوصی هستند و استثمار انسان از انسان را ابدیت می بخشند و دنیای بهتر را نه بر روی زمین، بلکه در دنیای فانی، یعنی دنیای پس از مرگ در بهشت حواله می دهد. بر این اساس، اگر فقر و بدبختی و ستم در این دنیا وجود دارد مشیت الهی است و باید توکل به خدا کرد؟!
نقد مذهب یکی از بنیان های اولیه آزادی بیان در هر جامعه ای است. نقد مذهب، نه تنها «توهین» نیست، بلکه عین آزادی بیان است. مذهب و قوانین ارتجاعی آن، توهین به بشریت و علم و آگاهی و شعور انسان است. هر نوع مذهبی، تبعیض آمیز، خرافی و مغایر با آزادی و برابری و رشد فکری انسان هاست. مذهب سد راه پیشرفت انسان است. در حاکمیت مذهبی، جلو هرگونه رشد فردی و جمعی و خلاقیت های انسانی گرفته می شود.
در قوانین و مقررات دین و کتاب های به اصطلاح آسمانی، جرایم وحشتناکی از تنبیه، قصاص، سنگسار و اعدام وجود دارد و برخورد دین به روابط مختلف جامعه جهانی بر اساس کفر و بی دین و با ایمان و دین مدار، رابطه ای فاشیستی است.
يك جنبه مخرب مذهب در عرصه آموزش و پرورش است. در ایران تحت حاکمیت حکومت اسلامی، مذهب رسما در مدارس و دانشگاه ها تدريس می شود. كودكان از كودكی تحت آموزش خرافات مذهبی قرار می گيرند. بنابراین، بسیار مهم است که مذهب از دولت و آموزش و پرورش بايد كاملا جدا شود. مدارس و دانشگاه ها و همه موسسات آموزشی بايد غیرمذهبی باشند. هنگامی که دین در آموزش و پرورش دخالت می کند تفاوت جنسی و نژادی و مذهبی را به کودکان و جوانان می آموزد و تخم تفرقه و راسیسم را در افکار آن ها رشد می دهد.
موثرترین راه مقابله با خرافات مذهبی، آزاد شدن عقيده است. آزادی بیان و عقيده و اندیشه، خلاقیت انسان ها را شکوفا می سازد و انسان های آزاداندیش را پرورش می دهد. سركوب و تبعيض و دخالت دولت در طرفداری از يك ايدئولوژی و عقيده را پايان می دهد. اين هم به نفع کل بشریت است.
مسلم است که تنها مبارزه برای سکولاریسم و جدایی دین از دولت و آموزش پرورش و دستگاه قضایی، برای رسیدن به یک جامعه آزاد و برابر و انسانی کافی نیست. زیرا هنوز تبعیض و ستم سرمایه داری راه را برای هرگونه بهره برداری سیاسی از ابزار مذهب باز می گذارد. خلاصی از خرافات مذهبی و برقراری یک جامعه آزاد و برابر و انسانی امری بس مهم است. کوتاه کردن دست مذهب از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی به معنی تامین بخشی از اهداف انسانی در جامعه است. مساله مهم تر روشنگری در جامعه و از بین بردن تمام افکار و تراوشات فکری مذهب گونه است. تاریخ همه مذاهب، تاریخ جنگ و کشتار، تجاوز و غارت، جهل، جنایت و عقب ماندگی است. بحث اساسی بر سر حذف مذهب نیست، بلکه مساله اصلی نقد همه جانبه مذهب و روشنگری است که بتواند به رهایی انسان از خرافات مذهبی منجر شود. بدون روشنگری تلاش برای حذف مذهب از جامعه آن قدر مضحک است که تشویق خداپرستی برای انسان و خوش خدمتی به گرایشات مذهبی.
دولت به هیچ وجه نباید به نهادهای دینی کمک مالی نماید؛ نباید دینی بر دین دیگر برتر شمرده شود و یا به عنوان دین رسمی اعلام گردد. مردم نباید به خاطر دین و باورهایشان مورد ستم و تبعیض قرار گیرند و از حقوق شهروندی خود محروم گردند.
مذهب باید یک امر کاملا شخصی تلقی شود و حتا در زندگی شخصی نیز نباید تبعیضی بین فرزند پسر و دختر و هم چنین زن و مرد قائل شود.
هیچ مذهبی نباید مقدس شمرده شود و نقد مذهب، مانند نقد هر مساله دیگری آزاد و بدون محدودیت اخلاقی و قانونی باشد. هم چنین افراد باید در انتخاب و یا عدم انتخاب دین باید از آزادی کامل برخوردار باشند.
جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی، به ویژه در کشوری هم چون ایران، از جمله خواست هایی هستند که جنبش های اجتماعی آزادی خواه و برابری طلب نباید نسبت به آن غافل باشند. بر این اساس، ضروری است که در همه زمینه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، علیه همه عرف و عادت و سنت و قوانین عقب مانده و خرافی مذهبی، مبارزه ای پیگیر و مداوم سیاسی و فرهنگی سازمان دهی شود.

بهرام رحمانی

bamdadpres@ownit.nu

یازدهم بهمن ١٣٨٨ - سی و یکم ژانویه ٢٠١٠

منبع: یادداشت روز سایت دیدگاه