افق روشن
www.ofros.com

گفتگو با فريبرز سنجرِی در بارۀ خيزش عظيم مردم در ماههای اخير

پیام فدائی                                                                                         چهارشنبه ٢٠ آبان ۱٣٨٨

گفتگو با رفيق فريبرز سنجرِی

پيام فدائی: با در نظر گرفتن این واقعيت که خيزش عظيم مردم ما در ماههای اخير باعث طرح سوالات متعددی شده است، گفتگوئی با رفيق فريبرز سنجری ترتيب داده ايم تا نظرات اش را در باره برخی از اين سوالات جويا شويم. با توجه به گستردگی اين سوالات اميدواريم که اين گفتگو را در آينده هم دنبال کنيم.
پيام فدائی- با سپاس از اينکه دعوت ما را پذيرفتيد. همانطور که می دانيد تحولات اخير در کشور به سوالات زيادی دامن زده است، می خواستم نظرات شما را در مورد برخی از اين سوالات که اين روز ها زياد شنيده می شوند جويا شوم.

فريبرز سنجری- با تشکر از شما که چنين فرصتی را مهيا نموديد. اميدوارم که بتوانم پاسخگوی سوالات شما باشم.
اجازه دهید از مهمترین مساله یعنی مساله خیزش بزرگ توده ای شروع کنم. اعتراضات مردمی که در خرداد ماه اوج گرفت عليرغم سرکوب های ددمنشانه جمهوری اسلامی و همه افت و خيز هايش به اشکال مختلف و در سطوح گوناگون ادامه دارد. مثلا چند روز پيش مردم در تعدادی از شهر های کشور مراسم های دولتی ١٣ آبان را به محل اعتراض به رژيم تبديل کردند. آيا شرکت در چنين مراسم هائی سياست تحريم مراسم های دولتی را خدشه دار نمی سازد ؟

سخنم را با گراميداشت ياد همه جانباختگان خيزش بزرگ مردمی اخير شروع می کنم و تاکيد می کنم که خون سرخ اين شهدا بار ديگر راه سرخ رهائی مردم ما از سلطه نظام ظالمانه حاکم را با برجستگی در مقابل ديد همگان قرار داد. اين خونها در حاليکه بار ديگر افشاگر چهره جنايتکاران حاکم بر کشور شد اين واقعيت را باز هم آشکار نمود که ديکتاتوری حاکم جز با زبان زور با مردم سخن نگفته و جز با توسل به قهر ضد انقلابی به اعتراضات آنها پاسخ نمی دهد. قهر ضد انقلابی ای که اصلی ترين عامل بقای نظم ضد مردمی کنونی است.
اما در مورد سوالی که کرديد بايد تاکيد کنم که بله! اين روزها اخباری که از ايران شنيده می شود حکايت از تداوم اعتراضات توده ای دارد و اعتراضات روز ١٣ آبان هم اين واقعيت را بار ديگر به نمايش گذاشت. به خيابان آمدن مردم در اين روز بيانگر عزم مردم مبارز ما برای نشان دادن مخالفت خود با دیکتاتوری حاکم می باشد. مردم می خواهند تا مثل تظاهرات "روز قدس" از هر امکانی جهت بروز اعتراض خود استفاده کنند و اصلاح طلبان حکومتی هم طبق معمول می خواهند اين اعتراضات را کنترل و آنرا به حساب خود بگذارند. واقعيت اين است که شرکت مردم در تظاهرات ١٣ آبان آنچنان سردمداران جمهوری اسلامی را ترسانده است که اين ترس را می شود در اظهار نظرتشان در مطبوعات دولتی بروشنی ديد. به خصوص که آنها می بينند مردم عليرغم تهديداتشان به خيابان آمدند. قبل از ١٣ آبان سردمداران جمهوری اسلامی ، يک به يک به صحنه می آمدند و جوانان را تهديد می کردند. حتما تهديدات آخوند جنتی رئيس شورای نگهبان و يکی از سازماندهندگان دسته های چماقدار رژيم را شنيده ايد که هشدار داد: "اخلال گران روز قدس، براي سیزده آبان برنامه دارند" و يا حسينيان که در جريان قتل های زنجيره ای گفته بود "ما خودمان قاتل بوده ايم" تهديد کرد که اگر مخالفين روز ١٣ آبان به ميدان بيايند معلوم می شود که "چه کسانی دنبال آشوب هستند" . اين "قاتل"، با آشوب طلب قلمداد کردن هر کس که قصد دارد روز ١٣ آبان در اعتراض به دولت به خيابان بيايد آنهم دو هفته قبل از فرا رسيدن چنين روزی، از قبل زمينه سرکوب آنها را تدارک می ديد. هراس و نگرانی مسئولين حکومتی در اين زمينه به آنجا رسيد که يکی از فرماندهان سپاه پاسداران استان تهران با صراحت اعلام نمود که: "اگر نگران نباشیم در آینده مشکلات جدی تری را خواهیم داشت." بنابر اين با توجه به چنين تبليغات و تهديداتی روشن است که وقتيکه توده ها بی اعتنا به چنين تهديداتی برای اعتراض به خيابان می آيند وعملا ١٣ آبان را به روز اعتراض تبديل می کنند، اعتراض به رژيمی که در اعمال ظلم و ستم و دزدی و فساد و سرکوب حد نمی شناسد، سردامداران جکومت بايد هم وحشت کنند و "نگران" شوند.
اما در مورد اينکه شرکت در چنين مراسم هائی ممکن است باعث رونق مراسم های نخ نما شده دولتی گردد، باید بگویم که هر وقت مردم با شعار های انقلابی و روشهای راديکال به ميدان بيايند بدون شک برنامه های رژيم را به هم زده و تبليغاتش را خنثی خواهند نمود . در ضمن فراموش نکنيم که ١٣ آبان روز دانش آموز هم هست و ياد آور روزی تاریخی در مبارزات ضد امپریالیستی - دمکراتیک توده های ماست که در طی آن دانش آموزان انقلابی در سال ۵٧ در خيابانها هر آنچه که نشانی از رژيم سلطنت داشت را به آتش کشيدند. بنابراين کاری که امسال مردم و جوانان ما کردند و به مقابله با نيروی سرکوب برخاسته و عکس های رهبران رژيم دار و شکنجه جمهوری اسلامی را پائين کشيده و آتش زدند بار ديگر به "ذوب شدگان" در ولايت فقيه و اصلاح طلبانی که در تلاش اند تا چهره کريه اين ديکتاتوری خون آشام را بزک نمايند نشان داد که چه خشم بيکرانی در اعماق جامعه انباشت شده است. واقعيت اين است که اعتراضات مردم در اين روز با توجه به شعار های "ساختار شکنانه" شان به ديکتاتوری حاکم اجازه نداد که روز دانش آموز را به روز نمايش مضحکه اشغال سفارت آمريکا و به اصطلاح روز مبارزه با "استکبار جهانی" آنهم از سوی کسانی که در نوکری و مزدوری اين "استکبار" دست همه مزدوران امپرياليسم را در جهان از پشت بسته اند تبديل کنند.

اگر چه به سوالی که شد پاسخ دادید ولی اجازه بدهید مشخصاً بپرسم، با توجه به اينکه جمهوری اسلامی هر سال ١٣ آبان روز اشغال سفارت آمريکا را به عنوان روز مبارزه با استکبار جهانی جشن می گيرد ، آيا استفاده از این موقعیت به معنای شرکت در تظاهرات دولتی تلقی می شود؟
نه ،به هيچوجه. شرکت در تظاهرات دولتی اصلا جايز نيست. اما توجه کنيد بين شرکت در يک تظاهرات دولتی و تبلیغ اهداف و شعارهای ارتجاعی طبقه حاکم با استفاده از موقعيت خاصی برای فرياد سرنگونی جمهوری اسلامی فرق وجود دارد. می دانيد که اکثريت مردم همواره مراسم های دولتی را بايکوت می کنند و اين از آگاهی و خشم و نفرت آنها نسبت به جمهوری اسلامی ناشی می شود. هنوز هم مردم به هيچوجه نبايد در مراسم های دولتی شرکت کنند و تا آنجا که من اطلاع دارم شرکت هم نمی کنند. اما اگر جوانانی بخواهند و بکوشند برای بيان اعتراض خود به ديکتاتوری حاکم از چنين موقعيت هائی استفاده کنند و بکوشند تا برگزاری يک تظاهرات دولتی را به حرکتی بر عليه همين دولت تبديل کنند موضوع فرق می کند. این، برخورد کاملاً درستی است. در ضمن از آنجا که اين روز ها اصلاح طلبان حکومتی در صحنه حضور دارند و می کوشند چنين حرکاتی را کنترل کرده و به حساب خود واريز نمايند، بايد کوشيد تا با بردن شعارهای انقلابی و اشکال راديکال اعتراض به درون مردم ، با تاثير گذاری اصلاح طلبان حکومتی بر مبارزه و اعتراض مردم مقابله نمود و اجازه نداد که شعار ها و مطالبات آنها به شعار ها و مطالبات غالب تبديل شود. در واقع باید مانع از آن شد که اصلاح طلبان از جنبش مردم برای پیشبرد مقاصد ضد خلقی خود سوء استفاده کنند. واقعيت اين است که به دليل رشد جنبش توده ای و تشدید تضاد های درونی طبقه حاکمه اصلاح طلبان حکومتی در صحنه سياسی کشور فعال هستند و در تلاش اند تا با سوار شدن بر موج اعتراضات مردمی آنرا کنترل نموده و از انرژی اعتراضی مردم برای "چانه زنی"های خود با جناح قدرتمند حاکميت سود جويند.
در ضمن بايد توجه داشت که به دليل ٣٠ سال سلطه ضد مردمی جمهوری اسلامی و همه ظلم ها و ستم ها و حق کشی ها و همه سرکوبها و جنايات اين رژيم ددمنش ، مردم جانشان به لبشان رسيده است و چون استبداد لجام گسيخته حاکم از هر گونه تجمع مردم به شدت جلوگیری می کند، آنها امکانی برای رساندن صدای خود به ديگران ندارند. به این دلیل است که از هر امکانی برای فرياد مطالبات و خواستهای خود سود می جويند حتی اگر اين امکان استفاده از تظاهرات دولتی تحت عنوان "روز قدس" و یا "١٣ آبان" باشد.

قصد داشتم که در اين گفتگو در باره نقش اصلاح طلبان حکومتی در اعتراضات اخير سوال کنم . اما حالا که خودتان به آنها اشاره کرديد بگذاريد همين جا اين سوال را طرح کنم. شما يکی از مؤلفه های شرايط سياسی کنونی را حضور پر رنگ اصلاح طلبان حکومتی در صحنه سياسی میدانيد. آيا با توجه به اين واقعيت و فقدان يک تشکل انقلابی سراسری، نتیجه مبارزات مردم به سود اصلاح طلبان حکومتی تمام نمی شود؟
اينکه مبارزات مردم ما از فقدان يک تشکل سراسری انقلابی در رنج است واقعيتی انکار ناپذير می باشد. اما نبايد فراموش کرد که آن تشکل انقلابی از آسمان نازل نخواهد شد بلکه همين مبارزات با فراز و نشيب های الزامی اش زمينه های غلبه بر اين ضعف را فراهم می کند.
در ضمن بايد دانست که صحنه سياسی در یک کشور را صرفا نيرو های انقلابی شکل نمی دهند. همان طور که قدرت حاکم يک طرف جدائی ناپذير اين معادله است همواره طيف رنگارنگی از نيروهای سياسی در صحنه حضور دارند که هر يک به فراخور توان بسيج نيرو و امکاناتی که دارند در سير رويدادها نقش ايفا می کنند. پس مسئله هيچ وقت اين نيست که چه نيروهائی در صحنه حضور دارند بلکه اصل موضوع اين است که باید دید چه روشهائی را بايد در پيش گرفت و چه شعار هائی را بايد سر داد و به چه نيرو هائی بايد تکيه نمود که نيروی انقلابی اما فعلا ضعيف بتواند رشد کند و از ضعف، به قدرت رسيده و خواستها و مطالبات کارگران و توده های ستمديده را منعکس نمايد.
اگر واقع بينانه به اوضاع نگاه کنيم نبايد اين امکان را نا ديده گرفت که ممکن است در جائی هم اوضاع به نفع فلان نيروی ضد انقلابی چرخ بخورد اما اگر مبارزين آگاهانه و با ديدی روشن همه توان خود را برای پیشبرد جنبش به جلو بکار ببرند از چنين احتمالاتی نبايد ترسيد. مبارزه انقلابی همواره با ريسک توام است هيچگاه نمی توان همه چيز را صد در صد پيش بينی کرد. مهم اين است که قادر باشيم از فعاليتهای خود درس بگيريم و اين تجربه را توشه حرکات بعدی کنيم. نسلی که هم اکنون در خيابانها فرياد آزادی سر می دهد بايد بداند که برای رسيدن به آزادی راه طولانی ای در پيش دارد.

شما در حالی که می پذيريد جای يک تشکل سراسری انقلابی خالی است اما مطرح می کنيد که نبايد اجازه داد که شعار ها و مطالبات اصلاح طلبان حکومتی بر اعتراضات مردمی غالب شود. آیا این یک تناقض نیست؟ چگونه در شرایط عدم وجود یک تشکل انقلابی می توان انتظار داشت که شعار ها و مطالبات اصلاح طلبان در جنبش غالب نشوند؟ گر چه نمی توان امکانات دارو دسته های اصلاح طلب حکومتی را ناديده گرفت اما فراموش نکنيد که خيزش مردم ما يک حرکت خود انگيخته و فاقد رهبری بوده و هست. مردم در خيلی جا ها شعار هائی سر دادند و به اشکالی از اعتراض متوسل شدند که حتی تصور آن خواب را بر همه جناح های حکومتی حرام می کند. چرا موسوی که چه رسانه های امپرياليستی به طریقی و چه ماشين تبليغاتی جمهوری اسلامی به طریقی دیگر می کوشند با دميدن بر جثه نحيف اش وی را "رهبر" اين اعتراضات جا بزنند هر روز مجبور می شود اطلاعيه صادر کند و در آن ها از شعار ها و اعمال مردم تبری جويد؟ چرا او مجبور می شود مدام جوانان را به دوری از افراط گرائی تشويق کند؟ این به خاطر آن است که جنبش مردم یک چیز است و تلاش اصلاح طلبان برای بهره برداری از آن چیزی دیگر. مگر اصلاح طلبان که همواره مواظب بوده اند که مبادا از سوی مردم آسیبی به ارکان جمهوری اسلامی وارد شود سالها تبليغ نمی کردند که دوران شعار "مرگ" بسر آمده است و ديگر نبايد شعار "مرگ" و "نابود بايد گردد" سر داد ؟ اما چرا عليرغم همه آن تبليغات، فرياد "مرگ بر ديکتاتور" ، "مرگ بر خامنه ای" خيابانها را پر کرد و هم اکنون فضای دانشگاه ها از شعار "مرگ بر دیکتاتور" به لرزه در آمده است؟ جواب این است که آنچه مردم می خواهند با آنچه "خودی" های ولايت فقيه به دنبالش هستند زمين تا آسمان فرق دارد. اين درست يکی از نکات قوت اوضاع کنونی است که هرگز نبايد ناديده گرفته شود. از طرف دیگر، درست است که جای يک تشکل انقلابی سراسری خالی است اما وجود هسته ها ، محافل و روابط انقلابی غير قابل انکار می باشد. اتفاقاً امروز در شرايط گستردگی افکار و سنتهای انقلابی در سطح جامعه بر زمينه حدت يابی شديد تضاد های طبقاتی، شرايط کاملاً مهیا و آماده ای برای اشاعه شعار های انقلابی وجود دارد.

اگر چنين است پس چرا ما شاهد شعار های عاميانه و سطحی ای در اين اعتراضات بوديم . شعارهائی از قبیل "یک هفته، دو هفته، احمدی حموم نرفته"؟
وقتي که مردم در سطح توده ای به خيابان می آيند و اتوريته سازمان و يا حزبی انقلابی هم آنها را جهت نمی دهد شنيدن اين گونه شعار ها امری طبيعی است. اجازه بدهيد که اضافه کنم وقتی تشکل انقلابی وجود نداشته باشد که خواست های واقعی و حرف دل مردم را در شعارهای مناسب در جنبش مطرح سازد، توده های مردم بر عليه جانيان حاکم حتی به فحش هم متوسل شده و خشم و نفرت خود از شرایط موجود را به آن طریق بیان می کنند. ولی بايد به خاطر داشت که آنچه اهميت دارد برآيند حاصل از اين حرکت مردمی می باشد و نه اينکه فلان شخص چه گفت و يا ديگری چه خواست. در مبارزات مردم در سالهای ۵٦ و ۵٧ هم خيلی شعار ها داده می شد، اما تنها تعدادی از اين شعار ها حالت توده ای گرفت و ماندگار شد. به واقع يکی از الزامات هر حرکت توده ای خود به خودی چنین است. اجازه بدهيد که به نمونه ای اشاره کنم. يکی از اولين تظاهرات هائی که در دوره شاه من خود در آن شرکت داشتم تظاهرات چهلم شهادت جهان پهلوان تختی در سال ١٣۴٦بود. در اين تظاهرات که به خاطر مرگ غلامرضا تختی برگزار شده بود و توده های وسیعی از میان همه اقشار و طبقات جامعه در آن شرکت داشتند، علاوه بر شعار های اصلی بر علیه رژیم شاه، هر شعار دیگری را می شد شنيد از شعار به نفع خلق فلسطين و بر عليه اسرائيل تا شعار به نفع مائوتسه دون رهبر چين. اما آن شعاری که همگان آنرا فرياد می زدند و شعار اصلی تظاهرات شد همانا شعار "تا مرگ ديکتاتور ها نهضت ادامه دارد" بود. بنابر اين در برخورد با اين خيزش بزرک مردمی هم بايد توجه داشت که مهم اين نيست که در فلان خيابان فلان شخص چه گفته است ، مهم اين است که اين مردم در اعتراض به سلطه رژيم جنايتکار حاکم به خيابان آمده و آنچه در اشکال مختلف و با شعار های گوناگون فریاد زده و می زنند همانا خواست نابودی سلطه متعفن جمهوری اسلامی است.

حال که بحث روی شعار هاست اجازه دهيد بپرسم که آيا چون مردم به خيابان آمده اند و جنبش هم خود به خودی است بايد هر شعاری که داده شده را تائيد کرد؟
به هيچ وجه. وقتي که يک حرکت توده ای در جريان است که همه اقشار و طبقات مردمی در آن شرکت دارند و حتی بخشهائی از طبقه حاکمه هم در آن حضور می يابند تا آن را کنترل کنند. در چنين شرايطی خيلی شعار ها داده می شود که برخی از آنها نه تنها درست و قابل تائيد هم نيستند بلکه حتی بر ضد مصالح و منافع کارگران و توده های ستمديده می باشند. اما بحث اصلا اين نيست که چه چیزی را بايد تائيد کرد و چه چیزی را نبايد تائيد نمود. حرف اين است که آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد شعار های اصلی خيزش مردم است که در سطح وسيع سر داده می شود و باید در جهت همه گير کردن شعار های انقلابی تلاش نمود.

در مراسم نماز جمعه ای که رفسنجانی بعد از خيزش اخير در آن امام جمعه بود ، وقتي که از بلندگو شعار می دادند "مرگ بر آمريکا " مردم فرياد می زدند "مرگ بر روسيه" يا "مرگ بر چين"، پرسشی که پیش می آید این است که اولا چرا این شعارها سر داده می شد؟ آيا می توان گفت که اين شعار ها انعکاسی از تغييراتی است که در ساخت اقتصادی کشور و جابجایی نقش و نفوذ قدرتهای امپریالیستی در جامعه ما پديد آمده است؟
طرح چنين شعار هائی ار سوی مردم ناشی از تغيير در ساخت اقتصادی جامعه ایران نیست. چنین شعارهائی به علت نفرت مردم نسبت به حمايت های علنی ای که دولتهای ضد مردمی روسيه و چين در روابط بين المللی و به خصوص در مسئله پروژه هسته ای از جمهوری اسلامی می کنند، زمینه پیدا کرده و سر داده می شود. جای تردید نیست که آنها برای چنين حمايت هائی حسابی رژيم را سر کيسه می کنند و به همين دليل هم امروز بازار ايران به محل فروش کالا های بنجل آنها هم تبديل شده است. اما همانطور که گفته شد دليل اصلی سر دادن شعار بر علیه روسیه و چین در مخالفت و نفرت مردم از جمهوری اسلامی نهفته است که بطور علنی مورد حمایت آن دولت ها قرار دارد . مردم آنقدر از اين رژيم متنفر اند که هر کس با وی همکاری کند آنها بر عليه اش می شوند. وضع طوری شده که اگر وابستگان به رژیم بگويند شب است خيلی ها می گويند نه روز است . چون در اين ٣٠ سال این ها آنقدر دروغ گفته اند که حالا "دروغگو" خود به يکی از شعار های مردمی تبديل شده است .وقتي که سردمداران جمهوری اسلامی در روز روشن و حتی در جلو دوربين خون جوانان اين مملکت را بر زمین ریخته و آنها را می کشند و بعد مدعی می شوند که نيرو های خارجی اين جنايت را مرتکب شده اند، خوب معلوم است که مثلاً دانشجویان دانشگاه ها هم در مواجه با مسئولين چنين دولتی بايد فرياد بزنند "دروغگو برو گمشو".
در مورد قسمت ديگری از اين سوال هم بايد تاکيد کنم که دشمنان اصلی مردم ما همه امپرياليستها هستند که با حمايتهای آشکار و نهانشان در اين ٣٠ سال اين رژيم را سر و پا نگهد اشته اند. بنابر اين چنين شعار هائی فی نفسه نادرست نيست به شرطی که به توهم دشمن نبودن بقيه قدرت های استعمارگر دامن نزند. فراموش نکنيم که جمهوری اسلامی نتيجه کنفرانس گوادولوپ با شرکت آمريکا، انگلستان، آلمان و فرانسه بود و خمينی با هواپيمای ايرفرانس در فرودگاه مهرآباد فرود آمد تا انقلاب مردم را به نفع آنان و حفظ سیستم سرمایه داری وابسته در ایران سرکوب و ايران را ويران و گورستان ها را آباد سازد. بنابر اين اگر در شعارهائی که بر علیه روسیه و چین سر داده می شود، اين دسته از دشمنان مردم ما را به دسته ای که در بالا از آن ها نام برده شد، اضافه کنيم آنگاه مبارزات مردم ما به کجراه نرفته است. واقعيت اين است که شعار "مرگ بر امپرياليسم" (که در برگیرنده همه امپریالیستهائی است که از قبل غارت منابع طبیعی ایران و استثمار وحشیانه کارگران و زحمتکشان ما سودهای کلانی می برند) يکی از اصلی ترين شعار های مبارزات توده های ستمديده ما که درگير يک انقلاب ضد امپرياليستی و دموکراتیک هستند، می باشد. مردم ما بر علیه نظامی برخاسته اند که خدمتگزار امپریالیستها می باشد.

اما اين روزها بعضی ها در اپوزيسيون جمهوری اسلامی آمريکا و انگلستان و فرانسه را در تقابل با جمهوری اسلامی می بينند و حتی برای خلاصی از شر استبداد حاکم به ياری و کمک اين قدرتها چشم دوخته اند ؟
بله ، من هم اتفاقا با علم به وجود چنين گرايشاتی است که بر اين نکته تاکيد می کنم. متاسفانه عربده های پوچ و به ظاهر ضد امپرياليستی و ضد آمريکائی جمهوری اسلامی که ٣٠ سال است شبانه روز تکرار می شود باعث شده است که اولا عده ای که همواره در سطح باقی مانده و فقط به ظاهر امور توجه دارند، فريب اين هياهو ها را خورده و برای اين رژيم که تا بن استخوان وابسته به امپرياليسم است ، هويتی مستقل قائل شده و به اين ترتيب نقش قدرتهای امپرياليستی در حفظ و حراست از اين رژيم را ناديده می گيرند، ثانيا از آن بدتر، آمريکا و قدرتهای بزرگ را در تقابل با اين دار و دسته جنايتکار می بينند و ثالثا از دو مورد قبلی هم دهشتناک تر، به بهانه مبارزه برای خلاصی از شر جمهوری اسلامی ، دست کمک بسوی قدرتهائی دراز می کنند که اتفاقاً بدون قطع قطعی سلطه آنها از ايران ، رسيدن به آزادی و دمکراسی امکان پذیر نبوده و خيالی بيش نيست.
با درنظر گرفتن این واقعیت که مردم ایران پس از سقوط شاه در خيابانها فرياد می زدند "بعد از شاه نوبت آمريکا است"، به هیچ وجه عجیب نبود که خمینی و رژیم جمهوری اسلامی اش که به نام همان مردم با فریب و دغلکاری به قدرت رسیده بودند، در ادامه روش های دغلکارانه خود آمریکا را با عنوان "استکبار" ظاهراً مورد حمله قرار داده و خود را ضد آمریکائی جا بزنند و حتی برای باوراندن این دروغ به مردم پرچم آمریکا را نیز به آتش کشیده و سفارت خانه آن را اشغال نمایند. هر چند مردم هوشیار ایران خیلی زود به دروغین بودن چنان تبلیغاتی پی بردند ولی بر زمینه آن تبلیغات و ادعا هائی از این قبیل که صدای آمریکا می کند که در خاورميانه ايران کشوری است که آمريکا بيشترين وجهه مثبت را در آنجا دارد، در اپوزیسیون رژیم هم کسانی حال برای جلب حمايت آمریکا، آمريکائی که نتايح لشکر کشی هايش در عراق و افغانستان جلو چشم همگان است، با هم ديگر مسابقه گذاشته اند. خوب البته اين هم يکی ديگر از آثار مخرب سلطه جمهوری اسلامی در جامعه ماست که بايد آنرا فهميد و در جريان مبارزات کارگران و توده های ستمديده با آن به مقابله برخاسته و آن را اصلاح و حل نمود.

شما گفتيد که بازار ايران به محل فروش کالا های بنجل روسيه و چين تبديل شده است. خوب اگر بپذيريم که وابستگی سياسی از وابستگی اقتصادی نشات می گيرد شايد به همين دليل است که نقش آمريکا و بقيه قدرتهای غربی در سياستهای ايران تضعیف شده است؟
درسته که من گفتم بازار ايران به محل فروش کالا های بنجل روسيه و چين هم تبديل شده است اما چنين استنتاجی از اين حرف درست نيست. چون اقتصاد ايران را نمی توان صرفاً به مورد واردات کالا محدود کرد؛ اقتصاد جامعه ما يک اقتصاد تک محصولی و وابسته به ارز حاصل از فروش نفت می باشد، در بازار نفت هم همانطور که می دانيد ، دست بالا را آمريکا و شرکتهای آمريکائی دارند. در واقع، هنوز هم همان کمپانی هائی که به "٧ خواهران نفتی" معروف بودند بازار نفت را کنترل می کنند که آمريکا در آن حرف آخر را می زند. بنابر اين با در نظر گرفتن تمام مکانیزم های مرئی و نامرئی در این بازار می بینیم که هنوز هم سهم شير به امپریالیسم آمريکا می رسد. از سوی ديگر به خاطر داشته باشيد که عليرغم همه شعار ها و ادعا های کاذب سردمداران اين رژيم که فریبکارانه خود را غیر وابسته به امپریالیسم جلوه می دهند، در دوران جمهوری اسلامی اقتصاد ايران درست در همان مسيری پيش می رود که صندوق بين الملی پول و بانک جهانی تعيين کرده اند. اگر به این واقعیت هم توجه کنیم که این هم امر پوشيده ای نيست که آمريکا چه نقش مهمی در اين نهاد های مالی بين المللی دارا است، آنوقت می توانیم به وابستگی اقتصاد ایران به امپریالیسم امریکا بهتر پی ببریم.
براستی، تصور موقعيت رژيمی که خرج و دخلش وابسته به ارز حاصل از فروش نفت می باشد و اين نفت هم در بازاری مبادله می شود که دست بالا را در آن آمريکا دارد زياد سخت نيست. این را هم بیاد داشته باشیم که کشور وابسته کنترل مستقلی بر ارز حاصل از اين معامله هم ندارد. چون در اینجا موضوع خرید و فروش معمولی و یک معامله ساده در میان نیست. یعنی در عمل اين طور نيست که جمهوری اسلامی مثلا صد ميليارد دلار نفت بفروشد و از آن به بعد با اين پول هر کار که دلش خواست بکند. نه، خریدار که همان امپریالیست ها و در رأس آنها امپریالیسم آمریکا می باشند، پیشاپیش عمده مواردی را که آن پول باید به سود امپریالیستها خرج شود را نیز تعیین می نمایند، چه از طریق قالب کردن کالاهای بنجل خود و صدور آنها به ایران و چه با بکار بردن مکانیسم های دیگری. تازه، علاوه بر عملکرد مکانيسم های مالی و اقتصادی که باعث می شوند پول حاصل از فروش نفت مجدداً به جیب دیگر کمپانی های امپریالیستی سرازیر شوند، نیاز های سیاسی امپریالیستها هم مطرح است که باعث می شود اين ارز چه جهتی پيدا کند و نهایتا در دست چه قدرتهایی انباشته گردد.

اما مخالفين اين تحليل مدعی اند که پس از اشغال سفارت آمريکا در ايران يعنی بيش از ٣٠ سال است که آمريکا و جمهوری اسلامی با هم حتی رابطه سياسی هم ندارند و بر عکس ما شاهد جدل ها و درگيري های آنها بوده ايم. بنابر اين چگونه می توان باور داشت که آمريکا يکی از قدرتهای امپرياليستی هم در صحنه اقتصادی و هم در صحنه سیاسی در ايران باشد؟
درست است که پس از آن مضحکه - که توضيح دلائل اش در آثار سازمانی ما موجود است - اين دو رژيم روابط ديپلماتيک ندارند، اما اين امر تنها توضيح دهنده شکل روابط اين دو می باشد و نه ماهيت و محتوای آن. فقدان روابط دیپلماتیک بین جمهوری اسلامی با آمریکا به مفهوم مستقل و ملی بودن رژیم جمهوری اسلامی از امپریالیسم آمریکا نیست. اتفاقا القاء این توهم، بخشی از سیاست عوامفریبانه ای ست که جمهوری اسلامی سعی کرده است به خورد مردم ما بدهد. می دانيم که يک پديده که دارای ماهیت مشخصی است خود را در اشکال مختلفی نشان می دهد. بنابر اين فقدان روابط ديپلماتيک رسمی به مفهوم عدم وجود روابط سياسی و اقتصادی بین ایران و آمریکا نيست. الزامات سرکوب انقلاب سالهای ۵٦- ۵٧ در شرايطی که توده ها از روحيه ضد امپرياليستی خيلی بالائی برخوردار بودند و از سوی ديگر نياز غرب به بنيادگرائی اسلامی به خصوص برای مقابله و حتی جنگ در افغانستان با "ابر قدرت شوروی" فقدان رابطه رسمی را الزام آور می کرد. روابط دیپلماتیک نداشتن ایران با آمریکا و ظاهراً دشمنی این دو با یکدیگر به آمريکا امکان می داد که در حاليکه آنچه به مصلحت اش بود را بوسيله جمهوری اسلامی پيش ببرد، در همان حال خود را از نتايج الزامی سياستهای بکار برده شده مبرا جلوه دهد تا افکار عمومی، البته به کمک رسانه های امپرياليستی، دست امپرياليسم آمریکا که با عبای اسلامی خود را پوشانده است را در فجایع آفریده شده نبينند. تنها برای نمونه به جنگ امپرياليستی ايران و عراق نگاه کنيد تا ببينيد چگونه جمهوری اسلامی ٨ سال بر طبل جنگی کوبيد که تنها به نفع قدرتهای امپرياليستی در غرب و شرق بود. در حاليکه آنها مدعی بودند که گویا در اين مخاصمه بيطرف می باشند.

با توجه به آنچه که گفتيد و اساسا در پرتو چنين تحليلی مخالفتها و تعارضات جمهوری اسلامی در عراق و افغانستان را چگونه توضيح می دهيد؟ چون برخی مدعی اند که جمهوری اسلامی به دليل دشمنی هايش با آمريکا و هم چنين چون می خواهد قدرت برتر منطقه گردد در اين دو کشور با آمريکا در ستيز است؟
اتفاقا اين دو کشور درست مناطقی هستند که وابستگی و مزدوری سردمداران جمهوری اسلامی به امپرياليسم را در آنجا بهتر و با برجستگی بيشتری می توان ديد. واقعیت این است که چه در جريان حمله ارتش آمريکا به افغانستان و چه در جريان تعرض آمريکا به عراق، جمهوری اسلامی از هيچ خوش خدمتی به نيرو های مهاجم کوتاهی نکرد. اتفاقا اين دو مورد از مواردی است که هميشه سردمداران جمهوری اسلامی در تبليغات خود آنها را به سر آمريکائی ها می زنند و مدعی اند که عليرغم همه خوش خدمتی ها ، آمريکائی ها آنطور که بايد قدر شناسی نکرده اند! واقعيت اين است که در سياست هرگز نبايد به ظواهر امور تکيه کرد بلکه بايد روند های عينی و عملکردهای واقعی را ديد و به حساب آورد. همان طور که افراد را نمی توان از روی آنچه در باره خود می گويند شناخت و بايد عمل واقعيشان را در بستر شرايط مشخص ملاک قرار داد، در مورد اين رژيم ها هم نمی توان از روی تبليغاتی که در باره خود می کنند قضاوت نمود. روشن است که هر رژيمی جهت پيشبرد سياستهای خود و فريب مردم ادعا ها و دروغ هائی را اشاعه می دهد که اگر بخواهيم با تکيه بر آنها به تحليل سير رويداد ها بپردازيم کاری نکرده ايم جز رونويسی از تبليغات دولتی و تکرار تبلیغات دروغین آنان با زبان خودمان. اگر با دقت به آنچه در آن دو کشور گذشته و می گذرد توجه کنیم خواهیم دید که واقعیت های عینی حکايت از تعارض سياستهای جمهوری اسلامی با آمريکا در عراق و افغانستان نمی کند. بر عکس دهها دليل وجود دارد که نشان می دهد جمهوری اسلامی در اين کشور ها همان خطی را پيش می برد که قدرتهای بزرگ می خواهند . در مورد اينکه جمهوری اسلامی می خواهد قدرت برتر منطقه باشد و برای تحميل همين امر بر قدرتهای غربی و آمريکا گویا با آنها در ستيز است، تنها لازم است نگاهی به واقعيت های صحنه سياسی منطقه بیاندازم تا ببینیم که اين تز چقدر بی پايه است. در زمان رياست جمهوری نيکسون و موقعی که کسینجر در رأس وزارت خارجه آمريکا قرار داشت، سياست دولت آمريکا اين بود که قدرتهای منطقه ای شکل دهد تا برخی از کارهایش را بوسيله اين قدرتها پيش ببرد. يکی از دلائل این امر تأثیری بود که مبارزات قهرمانانه مردم ویتنام بر جای گذاشته و موجب رسوائی آمریکا شده بود. بنابراین در آن زمان آمریکا می خواست در مناطق دیگر هم دجار مشکلاتی که بر اثر جنگ ويتنام بروز کرده بود نشود. در چهار چوب چنین سیاستی بود که آمریکا زرادخانه بزرگی در اختيار شاه قرار داده بود تا مثلا در ظفار به نيابت از آنها بر علیه انقلابیون بجنگد. اما از آن روز ها سالهاست که می گذرد و امروز آمريکائی ها آشکارا عراق و افغانستان را اشغال کرده اند و ابائی هم ندارند که بگويند حالا حالا ها خيال خروج از آنجا و برگرداندن کامل ارتش شان را ندارند. با تعمق روی این واقعیت ها می توان دید که در چنين شرايطی نه امپریالیسم آمریکا به وجود رژیم های وابسته به خود نیاز دارد که آن را به قدرت فائقه در منطقه تبدیل نماید و نه اگر جمهوری اسلامی رژیمی غیر وابسته تلقی شود در دوره ای که این امپریالیسم منافع خود را از طریق حضور مستقیم خود در منطقه خاورمیانه تأمین شده می بییند، امکان و قدرت به اصطلاح مقابله با آمریکا را دارد که چنان سودائی را در سر بپروراند.
اگر آمریکا زمانی اعمال ارتجاعی خود را در مناطق مختلف جهان با وجود "ابر قدرت شوروی" توجيه می کرد، اکنون آن دشمن را درشکل "تروريسم" و "بنياد گرائی اسلامی" تعريف می کند. وجود جمهوری اسلامی و پرخاشگری های ظاهریش با آمریکا را در شرايط کنونی باید در چهار چوب چنین سیاستی مورد بررسی قرار داد.

برگردیم به اوضاع سیاسی امروز ایران. شما روی وابستگی جمهوری اسلامی به امپرياليسم تکیه کردید، اما در جریان خیزش بزرگ مردم در خرداد ماه دیدیم که سردمداران جمهوری اسلامی همه مخالفتهای داخلی را کار امپرياليستها و قدرتهای خارجی قلمداد کردند. مثلا خامنه ای آن خيزش بزرگ را "انقلاب مخملی" و کار سرويس های جاسوسی آمريکا و انگليس دانست، برخی با تکيه بر همين موارد مدعی اند که اگر این رژیم وابسته بود چنین مسایلی مطرح نمی شد؟
ببينيد همانطور که توضيح دادم همه واقعيات دلالت بر اين دارد که اين رژيم چه از نظر اقتصادی و چه از نظر سياسی وابسته به امپرياليسم است. بر این واقعیت هم تأکید کردم که از همان ابتدا منافع غرب و طبقه حاکمه در ايران ايجاب کرد اين رابطه علنی نشود. درست به همين دليل از همان آغاز "سرسپردگی در عمل و پرخاشگری در حرف" مشخصه رابطه جمهوری اسلامی با غرب شده است. اين امر قدرت تبليغاتی بزرگی در اختيار دو طرف اين رابطه قرار داده تا در حالي که دست در دست هم بر عليه مردم ما توطئه می کنند اما افکار عمومی را فريب داده و خود را جدا از هم و حتی مخالف و گاه دشمن هم نشان دهند. اين فريبکاری نو استعماری ، به غرب و آمريکا امکان داده که سياستهای خود را بر علیه مردم ایران زير نام جمهوری اسلامی پيش ببرد و به ديکتاتوری حاکم هم امکان داده که پز ضد امپرياليستی به خود گرفته و هر نيروی مخالفی را وابسته به غرب جلوه دهد. اين امر در حقیقت قدرت مانور بزرگی به آنها داده است. برای همين هم افشای در هم تنيدگی روابط بین جمهوری اسلامی و آمریکا به مثابه رابطه ای ارباب و نوکری وظيفه بزرگی است که در مقابل نيرو های انقلابی قرار گرفته است.
واقعيت اين است که تا لحظه فعلی غرب و آمريکا اساسا خواهان تغيير جمهوری اسلامی نبوده و نيستند که بخواهند برای برانداختن اين دارو دسته وطن فروش "انقلاب مخملی" راه بيندازند. خيزش بزرگ مردم ما در خرداد ماه حرکتی خود انگيخته و فاقد رهبری بود که بوسيله مردمی کارد به استخوان رسيده برای رسيدن به آزادی و عدالت اجتماعی انجام شد و هيچ ربطی به قدرتهای امپرياليستی نداشت. این جنبش هم چون هر حرکت اجتماعی بزرگ نيرو های رنگارنگ سياسی را به تکاپو انداخت، از جمله نیروهای سیاسی ضد خلقی را که به هر وسيله کوشیدند تا در سير رويدادها تاثير گذاشته و اجازه ندهند که اوضاع به ضرر آنها پيش رود. این کار را جناح خامنه ای به گونه ای، جناج موسوی و کروبی به گونه ای دیگر و آمریکا نیز به سبک و روش خود بر علیه مردم ما انجام دادند.
در رابطه با اين سوال اين را هم اضافه کنم که وقتيکه از وابستگی يک رژيم به امپرياليسم صحبت می کنيم نبايد فراموش کنيم که تجربه نشان داده امپرياليسم هيچگاه سرنوشت اش را به سرنوشت هيچ رژيم مزدوری گره نزده و نمی زند. به همین دلیل بود که وقتی در دوره شاه امپریالیسم با خیزش عظیم توده ای علیه آن رژیم در اوضاع و احوال خاص آن دوره تشخیص داد که دیگر نمی تواند از آن رژیم که نوکری و وابستگی آن به امپریالیسم امری محرز و انکار ناپذیر بود، حمایت نماید، رأی به کنار رفتن آن داد. بنابر این، بايد توجه داشت که آنچه همواره سياست امپرياليسم را تعيين می کند منافع و مصالح هميشگی اش می باشد.

با سپاس از شما و به اميد اين که در فرصتهای ديگری هم پاسخگوی سوالات ما باشيد.
من هم متقابلا از شما سپاسگزارم و اميدوارم که توانسته باشم تا حدی پاسخگوی سوالاتی باشم که مطرح کرديد.

پیام فدائی - فریبرز سنجری