اعتراضات اخیرایران وگذرآن ازموج سبزدرهمان روزها وهفته های اول اعتراضات وروند روبه رادیکالیزه شدن آن نشان داد که جامعه ی ایران آبستن تغییرات واقعی وبنیادی است .خصلت نمایی واقعی این اعتراضات تنفرشدیداز٣٠ سال حاکمیت جهل وجنایت نظام سرمایه داری اسلام سیاسی درایران بوده وهست .درابتدای اعتراضات موج سبز واصلاح طلبان حکومتی توانستند از بی آلترناتیوی ودرواقع از ضعیف عمل کردن گرایشات رادیکال وانقلابی بهره گرفته ومهرخود را برجنبش بکوبند،امااین روند زیاد ادامه نداشت و بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی ازاعتراضات ،جنبش ازموج سبزواصلاح طلبان حکومتی عبورکرده ،علیرغم عبور از موج سبز جنبش همچنان ازبی بدیلی رنج می برد.جنبش درروزهای قدس ،١٣ آبان، ومهمترازآن روزعاشوراعلیرغم اینکه درسالهای قبل این روزها روزهایی برای مراسم های مذهبی وحکومتی بود.به طورغیرقابل تصوری رادکالیزه شد،به شدت ساختارشکن ورادیکال وضدحکومتی شد .اماچراتاکنون آلترناتیو سوسیالیستی و کمونیستی نتوانستنه کنترل اوضاع رابه دست بگیرد و به عنوان یک جنبش واقعی در سطح وسیعی ظاهرشود؟برای جواب به این سوال سوالاتی ازاین قبیل باید موقعیت واقعی نیروهای اجتماعی و وضعیت این نیروهادرسه دهه ازحاکمیت سیاه جهل وخرافه اسلام سیاسی وسرمایه داری ایران بررسی نمود .درسه دهه ی گذشته نیروهای چپ وکمونیست اززمره ی نیروهایی بوده که آماج حملات سیستم حکومتی اسلامی قرارگرفته ،بیشترین ضربات رامتحمل شده وبیشترین مایه ها را داده اند.سرکوب های خونین دهه ی شست (٣٠خرداد٦٠)وکشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی درتابستان سال ۶٧ که غالب آنها کمونیست بودند،باعث شد،که چپ وکمونیست ایران ازجامعه منزوی شودو یا به حالت اپوزیسیون خارج کشورنشین به فعالیت خودادامه دهد.
از همان ابتدای سر کار آمدن جمهوری اسلامیدر نتبجه ی یک انقلاب عظیم توده ایی که بر روی دوش کارگران شرکت نفت و اعتصابات متعدد کارگری صورت گرفت، با مصادره ی انقلاب توسط مرتجعین اسلامی چپ ها و کمونیست ها اولین نیرویی بودند کهآماج حملات رژیم قرار گرفتندو به شدت ضربه خوردند، تضعیف شد ند ُو به بخش های مختلفی تقسیم می شوند که بخشی به دفاع از جمهوری اسلامی و تبدیل شدن به ذخیره ی این رژیم زیر شعار دفاع از ضد امپریالیستی بودن رژیم، بخشی دیگر نیز به دلیل ماهیت خورده بورژوایی خود و عدم درک دولت از ماهیت رژيم عملا نتوانست آلترناتیوی بیش از یک نظام سرمایه داری ایرانی به دور از وابستگی پیش روی جامعه نهد و عملا این جریان بی ربطی خود را به طبقه ی کارگر نشان داد.
بخشی دیگر که خود را مدافع کارگر و کمونیست می دانست و افق و آرمان خود را انقلاب کارگری و سوسیالیسم قرار داده بود و به هیچ چیز و مطالبه ایی غیر از سوسیالیسم رضایت نمی داد. به دلیل رانده شدن به مناطق حاشیه ایی کشور نتوانست جز در قسمت های محدودی از کشور تاثیر گذار باشد و بعد از مدتی حالت اپوزیسیون خارج کشوری به خود گرفت.
این گرایش که خود را درقالب چپ رادیکال یا مارکسیزم انقلابی تعریف می کرد با متشکل شدن در قالب حزب کمونیست ایران و با نقد از تجربه ی چپ پوپولیست توانست در معرفی مارکسیزم ارتدوکس تا حدود زیادی تاثیر گذار باشد، اما هرگز نتوانست تئوری مارکسیزم انقلابی را به صورت توده ایی در جامعه تبلیغ نماید و دوری از جامعه وبریدنش باعث شد که جز در مناطق محدودی از کشور نتواند پایگاهی برای خود پیدا کند.
به همین دلیل بود که زیاد طول نکشید که این جریان خود دچار انشقاق شد و از انشقاقات آن امروزه جریانات زیادی چپ و راست شکل گرفتند که هر کدام تحلیلهای متضادی از جامعه دارند.بخش زیادی از چپ رادیکال در ایران که در پراکندگی وسیع به سر می برد از منشقق شدن این جریان یعنی حزب کمونیست ایران درست شده اند که هر کدام تحلیل و ارزیابی متفاوتی از اوضاع اخیر ایران دارند.
با توجه به شرایطی که می بینیم و در نتیجه پراکندگی چپ در ایران و در اپوزیسیون، ما هنوز شاهد سازماندهی این جنبش توده ایی خود جوش و ساختار شکن که با کل ماهیت جمهوری اسلامی، دم دستگاه بورکراتیک آن و با تمام جناح بندیهای آن مخالف است، نیستم.
این یکی از ضعوف اصلی این جنبش است، که علیرغم این که ساختار شکن، توده ایی و رادیکال است، اما ماهیت طبقاتی ندارد و جنبش خود جوش همه با هم علیه جمهوری اسلامی محسوب می شود. در این شرایط و در این بستر که اصلاح طلبان حکومتی به کلی از رهبری جنبش کنار زده شده اند، موسوی بیانییه ی ١٧ ماده ایی می دهد و مدیای غربی و اپوزیسیون بورژوایی سعی دارد همچنان این جنبش را با جنبش سبز معرفی نماید و داروی مبارزه ی مسالمت آمیز را برای آن تجویز نماید تا بتوانند اعتراضات را کنترل و از حالت ملیتانت و رادیکال به حالت مسالمت آمیز تبدیل نمایند.
در این میان سوالی که ممکن است برای هر ناظر و هر فعال سیاسی جدی پیش بیایید این است که این جنبش سر انجام به کجا ختم می شود؟ در جواب به این سوال باید گفت که در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی بیش از هر زمانی در طول ٣٠ از حاکمیت خود تضعیف شده است و در شرایطی که اعتراضات روز به روز رادیکال تر و ساختار شکنانه تر می شود و کل دم دستگاه حاکمیت سیاسی ایران را نشانه می گیرد، در شرایطی که اصل قداست ولایت فقیه و مرجع تقلید به شدت زیر سوال رفته است و مردم اعتمادشان را به اوهام مذهبی و سردمداران آن از دست داده اند و غیره، چند چیز کاملا روشن است: یک. این که مردم معترض به هر شیوه دنبال بهانه هستند برای ریختن به خیابان، اعتراضات مردمی در روزهای (حکومتی و مذهبی) قدس و ١٣ آبان و عاشورا و شعار مرگ بر خامنه ایی، مرگ بر جمهوری اسلامی از جا کندن تابلوی خیابان خامنه ایی، له کردن آن به آتش کشیدن عکس خامنه ایی و خمینی و غیره موید این امر است. مورد دیگر این که این رژیم باید دیر یا زود گورش را از صحنه ی سیاست ایران گم کند و رهبران مرتجع این نظام که دستشان به خون هزاران انسان در اقصی نقاط دنیا آلوده است (با اقدامات تروریستی و غیره)، مسلما در بسیاری کشورهای دنیا جایی نداشته و باید دنبال سوراخ موش در لبنان و فلسطین و ... بگردند.
اعتراضات روزهای اخیر و پیوستن نیروهای سرکوبگر رژیم به جمع مردم معترض نیز خاطرات دوران انقلاب ۵٧ را به ذهن توده ی مردم می آورد که دسته دسته نیروهای سرکوبگر به جمع مردم معترض می پیوستند. پیوستن نیروهای سرکوبگر و ضد شورش به جمع مردم حاکی از آن است که حتی خود این نیروها اعتماد خود را به جمهوری اسلامی از دست داده اند و خطرناک ترین چیزی که ممکن است برای هر حکومتی پیش بیایید این است که اعتماد نیروهای امنیتی به آن حکومت از بین برود و این علایمی از سقوط رژیم است که نمایان می شود. مورد دیگری که لازم می دانم اشاره کنم این است که رژیم سعی دارد با اعدام دستگیر شدگان روز عاشورا تحت عنوان محارب از مردم زهر چشم بگیرد، اما با وجود تمام این موارد که ذکر شد، جنبش حاضر به دلیل غیر طبقاتی بودنش تا به امروز جنبشی نیست که مد نظر ما کمونیست ها باشد، کمونیست ها حاضر نخواهند بود که تنها به سرنگونی این نظام با یک اعتراض توده ایی و همه با هم اکتفا کنند. آنچه مد نظر ما کمونیست ها و من کمونیست است، انقلاب کارگری سوسیالیستی به رهبری طبقه ی کارگر به مثابه ی محرک انقلاب است نه هر نوع انقلاب بورژوایی و خرده بورژوایی، اما این به معنای آن نیست و نخواهد بود که ما از رهبری انقلابات دیگر یا تحولات اجتماعی دیگر را به نفع سایر اقشار و طبقات اجتماعی کناره گیری کنیم. ما کمونیست ها در هر تحول اجتماعی سعی خواهیم نمود مهر کمونیستی را بر آن بگوییم و به هر میزان که بتوانیم دیگر طبقات و گرایشات اجتماعی را عقب برانیم . نمونه ی تاریخی این امر انقلاب ١٩٠۵ روسیه است که منشویک ها از رهبری انقلاب را به نفع بورژوازی کناره گیری کرده و با این استدلال که این انقلاب ما نیست از آن کناره گیری کردند، اما لنین و بلشویک ها معتقد بودند که نباید از رهبری انقلاب به نفع بورژوازی کناره گیری کرد و باید سعی نمود که دیکتاتوری دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان را استقرار نمود. منشویک ها با این موضع گیری و موضع گیری های دیگر از این قبیل عملا به یکی از جناح های بورژوازی تبدیل شده اما بلشویک ها توانستند با مواضع دقیق و راسخ خود چند سال بعد انقلاب اکتبر بزرگترین انقلاب کارگری جهان را رهبری کنند.
حسن معارفی پور - ١۵ دی ماه ١٣٨٨