افق روشن
www.ofros.com

کارگران و ١٦ آذر

کمیته هماهنگی                                                                                     چهارشنبه ١١ آذر ۱٣٨٨

پیشینه پیدایش « ١٦ آذر» یا «روز دانشجو» به سال ١٣٣٢، سال وقوع کودتای ننگین ٢٨ مرداد، باز می گردد. حدود ۴ ماه پس از حادثه سیاه کودتا، نیکسون معاون رئیس جمهوری وقت آمریکا وارد ایران شد تا از جایی که قرار بود یکی از بزرگ ترین حوزه های صدور سرمایه های آمریکایی باشد دیدن کند و از شور و شوق طبقه سرمایه دارش برای اجرای پروژه های سرمایه گذاری و از تدارک و تجهیز و ساز و برگ نظامی دولتش برای خفه کردن هر گونه اعتراض علیه این روند و نیز از آمادگی این دولت برای ایفای نقش ژاندارمی منطقه اطمینان حاصل کند. او وارد جامعه ای می شد که قطب غربی سرمایه جهانی و دست نشاندگان داخلی اش با چشم اندازی که گفتیم، مردمش را به تحمل کودتا و سرکوب و کشتار و جنایت های پیامد آن محکوم کرده بودند. نیکسون با این هدف به تهران می آمد و دولت دست نشانده محصول کودتا می خواست به نیکسون نشان دهد که همه چیز بر وفق مراد است و ثبات و امنیت و سودآوری های نجومی سرمایه ها برقرار است. رژیم شاه در همین راستا و برای نشان دادن این تصویر در صبح روز ١٦ آذر سال ١٣٣٢، روز ورود نیکسون، دانشگاه ها را مالامال از نیروهای ارتشی و سایر قوای سرکوب کرد و این مراکز آموزش عالی را عملا به پادگان های نظامی مبدل ساخت. دانشگاه تهران در وجب به وجب خاک و ساختمان هایش زیر پای دژخیمان مسلح و چکمه پوش رژیم کودتا قرارگرفت. در چنین وضعی دانشجویان علیه دیکتاتوری و سرکوب و خفقان دست به اعتراض و مقاومت زدند. آنان عزم کردند که سکوت 4 ماهه پس از کودتا را در هم بشکنند، نفرت خود را از دولت کودتا و قطب جهانی حامی آن اعلام کنند و به اشغال نظامی دانشگاه توسط دولت اعتراض کنند. مقاومت دانشجویان با یورش سبعانه و هار دولت کودتا مواجه گردید. در دانشگاه خون جاری شد و سه دانشجو به نام های شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا کشته شدند. از آن پس، چه در رژیم شاه و چه در جمهوری اسلامی، دانشجویان هر سال این روز را گرامی می دارند و دانشگاه ها را به عرصه مبارزه ای پرشور علیه استبداد و سرکوب و خفقان تبدیل می کنند.
در آستانه ١٦ آذر امسال و با توجه به اهمیت برگزاری مراسم آن در اوضاع بحرانی کنونی، می خواهیم ببینیم چه رابطه ای بین این روز و طبقه کارگر وجود دارد و ما کارگران باید با ١٦ آذر چگونه برخورد کنیم. هسته اصلی رخداد ١٦ آذر اعتراض به کودتای جنایتکارانه ٢٨ مرداد، فضای رعب و خفقان، حمام خون های پس از وقوع این رویداد شوم و به طورکلی حاکمیت دیکتاتوری خون و گلوله و اعدام در جامعه است، آن زمان توسط رژیم ستم شاهی و اکنون از سوی جمهوری اسلامی. همین که از دیکتاتوری استبدادی در جامعه ایران سخن می گوییم بی درنگ این پرسش مطرح می شود که این دیکتاتوری به سود کدام طبقه و علیه کدام طبقه اجتماعی اعمال می شود؟ تاریخ جامعه ایران به هزار زبان به ما می گوید که این دیکتاتوری به سود طبقه سرمایه دار و علیه طبقه کارگر اعمال شده است و همچنان می شود. به عبارت دقیق تر، در جامعه ایران موجودیت و بقا و دوام رابطه اجتماعی سرمایه یعنی خرید و فروش نیروی کار مستلزم دیکتاتوری استبدادی است. همین یک نکته کافی است تا نشان دهد که در جامعه ایران مبارزه موثر و کارآمد برای برچیدن بساط دیکتاتوری و به دست آوردن آزادی های سیاسی مستلزم مبارزه با سرمایه است. بنابراین، در ایران تا جائی که به طبقه کارگر بر می گردد، هر مبارزه ضددیکتاتوری اگر واقعا بخواهد بساط دیکتاتوری را برچیند ضرورتا باید درعین حال مبارزه ای ضدسرمایه داری باشد. به این معنا، طبقه کارگر باید دقیقا از موضع ضدسرمایه داری پرچم مبارزه علیه دیکتاتوری را برافرازد تا جامعه بتواند به آزادی سیاسی دست یابد. هر راهی جز این راه، ما را به بیراهه می برد. این حکم در مورد ١٦ آذر به مثابه یکی از نمادهای مبارزه ضددیکتاتوری جامعه ایران نیز صادق است. بنابراین مبارزه ضددیکتاتوری روز ١٦ آذر برای طبقه کارگر جزء جدایی ناپذیر مبارزه ضدسرمایه داری است و کارگران به ویژه دانشجویان طبقه کارگر باید در این روز نیز مانند روز اول ماه مه پرچم مبارزه علیه کل نظام سرمایه داری را برافرازند. حال نگاهی به تاریخ بیندازیم و ببینیم آیا واقعا طبقه کارگر و دانشجویانش در طول این ۵٦ سال با روز ١٦ آذر این گونه برخورد کرده اند؟ با کمال تاسف باید بگوییم که پاسخ این پرسش منفی است. تاریخ این نیم قرن مبارزه طبقه کارگر ما را در مقابل واقعیت تلخ و دردآلودی قرار می دهد، این واقعیت آزاردهنده که ما کارگران، همه جا، در پیچ و خم همه این سال ها، قربانیان سر براه سودجویی ها، قدرت طلبی ها، رقابت ها و تسویه حساب های بخش های مختلف طبقه سرمایه دار و کل نظام سرمایه داری بوده ایم. ما همه جا، در عزا و عروسی، در شکست و پیروزی، در همه میدان های مبارزه و صف آرایی ها به بدترین و دردناک ترین شکل ممکن قربانی شده ایم. در سال های پیش از کودتای ٢٨ مرداد، یا به حمایت از دولت سرمایه داری مصدق برخاستیم و یا به سیاهی لشکر حزب سرمایه داری دولتی یعنی حزب توده تبدیل شدیم و در هرحال به نیروی خود تکیه نکردیم و روی پای خود نایستادیم . چرا؟ زیرا راه واقعی پیکار طبقه خود را درست نمی شناختیم و با سر بیدار و آگاه ضدسرمایه داری به جستجوی این راه برنخاسته بودیم. ما ضدسرمایه داری بودیم. با همه وجود از استثمار خویش توسط سرمایه نفرت داشتیم. از فرودست بودن سخت رنج می کشیدیم. از حکومت شوندگی نفرت داشتیم. اما زیر القائات نظام سرمایه داری و جریان های گوناگون مدافع این نظام از هیچ کدام این مسائل شناخت عمیق ضد کارمزدی نداشتیم. در حالی که لحظه به لحظه علیه سرمایه مبارزه می کردیم بسیاری از ما دنبال حزبی راه افتادیم که طرفدار سرمایه داری دولتی بود. حزب توده از ضدیت با سرمایه سخن می راند و بهشت پس از مرگ سرمایه داری را به ما وعده می داد. اما این بهشت چیزی جز سرمایه داری دولتی نبود و ما این را نمی دانستیم. ما ضدسرمایه داری بودن واقعی و طبقاتی خود را با سرمایه ستیزی دروغین این حزب اشتباه گرفتیم. بسیاری از فعالان و دانشجویان طبقه ما در این حزب مسخ شدند و به شاخک های قدرت آن در اندام ضعیف و بی قوام و آسیب پذیر جنبش آن روز ما تبدیل شدند. این فعالان و دانشجویان ما را از یک سو به قبول رهبری حزب توده توصیه کردند و تفویض کل قدرت پیکارمان به این حزب را شعار دادند و، از سوی دیگر، سرمان را به مبارزه در قالب سندیکاها برای چانه زنی صرفا اقتصادی در چهارچوب قبول سرمایه داری گرم کردند تا نتوانیم روی پای خود بایستیم و مبارزه برای مطالباتمان را به نیروی خود و از موضعی ضدسرمایه داری سازمان دهیم . حزب توده شب و روز از « امپریالیسم» می گفت. امپریالیسم را لباس مهاجم خارجی به تن می کرد. از موضع دفاع از قطب جهانی سرمایه داری دولتی، که عوام فریبانه لباس سوسیالیسم به تن کرده بود، و رقابت با قطب جهانی سرمایه داری خصوصی غربی می گفت، می نوشت و فریاد می زد که ریشه همه بدبختی های طبقه کارگر در وجود این امپریالیسم و مزدوران دست نشانده داخلی آن نهفته است. حزب توده در همان حال که برضد سرمایه داری سخن می گفت، راه بهبود زندگی و آزادی و رفاه ما را به ضرورت رشد بیشتر سرمایه داری در ایران پیوند می زد. سرمایه داران داخلی را « وطن پرست» می خواند و شب و روز از ضرورت وحدت ما با آن ها سخن می گفت. از«جبهه خلق»، «جبهه ضدامپریالیستی»، «جبهه ضداستعماری» و سپس «جبهه واحد ضددیکتاتوری» و اتحاد با «سرمایه داران و ملاکان ملی» صحبت می کرد. ما سرمایه ستیزی واقعی جنبش خود را در گرد و خاک پرعفونت مالامال از دروغ و توهم « ضدسرمایه داری» این حزب گم کردیم. بر روی ریل پیکار واقعی ضد کار مزدی نچرخیدیم. زیر بیرق جبهه خلق و ضد امپریالیسم و اتحاد با سرمایه داران « ملی» سینه زدیم. ملی کردن نفت یعنی افزودن سرمایه های طبقه سرمایه دار را تأمین منافع و انتظارات خود پنداشتیم و پشت سر دولت مصدق به صف شدیم، دولتی که مثل همه دولت های سرمایه داری هر اعتراض و اعتصاب و مبارزه ما را گلوله باران می کرد و مانع متشکل و متحد شدن ما علیه سرمایه می شد. ما زیر فشار توهمات سنگین خویش به حمایت از این دولت برخاستیم و برایش نقش پیاده نظام را ایفا کردیم. همه از قدرت ما به نفع خود و دقیقاً علیه ما استفاده می کردند. همه در کار جنگ علیه ما بودند و ما خود نیز به عنوان سربازان مطیع آن ها علیه خود می جنگیدیم. رژیم شاه و حامیان بین المللی اش، جبهه ملی و دولت آن به رهبری مصدق و سرانجام حزب توده و دولت شوروی به عنوان حامی اش همه با هم اختلاف داشتند اما همه در یک جبهه واحد برای توسعه سرمایه داری، برای استقرار هر چه محکم تر پایه های قدرت سرمایه، برای استثمار ما، برای سلاخی ما به نفع افزایش قدرت سرمایه، برای فرسودن ما با هدف فربه ساختن عظیم تر سرمایه تلاش می کردند. این ها همه احزاب و باندهای قدرت طبقه سرمایه دار بودند. یکی سهم بیشتری از اضافه ارزش ها را برای بخش معینی از طبقه سرمایه دار و حامیان جهانی آن می خواست، دیگری خواستار افزایش سهم سرمایه داران داخلی در اضافه ارزش های تولید شده توسط ما، تقسیم این اضافه ارزش ها میان سرمایه داران داخلی و خارجی و همه بخش های طبقه سرمایه دار، توسعه هر چه بیشتر انباشت سرمایه و استثمار هر چه هولناک تر ما بود، و سومی هم سرمایه داری دولتی می خواست و این سرمایه داری دولتی را به عنوان ارض موعود رهایی ما از سرمایه تبلیغ می کرد. در یک کلام همه دشمن ما بودند. همه نماینده سرمایه، قدرت سرمایه، ارتش سرمایه، حامی و مدافع و پاسدار نظام بردگی مزدی بودند و برای تحمیل این نظام بر ما تلاش و برنامه ریزی می کردند. همه خواستار قربانی شدن ما در پای معبد سود سرمایه و پیوند زدن آخرین قطره های هستی ما به سیلاب پرخروش سود سرمایه ها بودند. آن ها بر سر تقسیم سود ناشی از استثمار ما و قدرت ناشی از سرمایه های حاصل کار و استثمار ما با هم کشمکش داشتند و ما در این میان به نفع آنان و علیه خویش جنگ می کردیم. ما همه جا قربانیان توطئه های آنان و به همان میزان قربانی توهمات اصلاح طلبانه و سردرگمی ها و ناآگاهی های خویش بودیم. زمان به پیش رفت. یکی علیه بقیه کودتا کرد و طبقه ما اینجا هم اصلی ترین و مستأصل ترین و فرومانده ترین قربانی کودتا بود. رژیم کودتا با حمایت بی دریغ شرکای بین المللی خود یعنی عظیم ترین بخش قدرت جهانی سرمایه جهانی سایه وحشت و ارعاب را همه جا حکمفرما ساخت. هر نفسی را در سینه حبس کرد. تازیانه سرمایه در نقطه نقطه کشور با قدرت هر چه سهمگین تر بر تن همه توده های ما فرود آمد. امکان سر دادن هیچ فریادی باقی نماند. هر نفس اعتراض علیه هر میزان شدت استثمار سرمایه با گلوله پاسخ گرفت. فقر و گرسنگی بسیار سهمگین تر گلوی ما و کودکان و پیران طبقه ما را فشار داد. چوب و فلک و شلاق و شکنجه همه جا ما را در خود پیچید. دارها بر پا شد و بسیاری از ما را به دار آویختند. ما سال ها توسط بخشی از طبقه سرمایه دار که پرچم دروغین نمایندگی ما را برافراشته بود قربانی شده بودیم. در رکاب حزب این بخش از طبقه سرمایه دار، به نفع سرمایه و برای استحکام نظام سرمایه داری جنگ کرده بودیم. تا زمان وقوع کودتا برای حفظ « دولت ملی» سرمایه سینه خود را سپر می ساختیم. در فراز و فرودهای این جنگ های مغلوبه،هیچ کجا برای خود و علیه دشمنان واقعی خود، علیه اس و اساس سرمایه داری مبارزه نکرده بودیم و حال با وقوع کودتا بازهم و این بار بیش از پیش در جبهه مقدم قربانیان قرار می گرفتیم. تمامی بار مصیبت ها، فجایع و دردهای کودتا بر زندگی توده های طبقه ما آوار شد. بدبختی عظیم تر از همه این ها اما آن بود که باز هم درس نگرفتیم. در ١٦ آذر ١٣٣٢ فریاد اعتراض علیه رژیم کودتا در فضا پیچید اما این فریاد هم فریاد واقعی ضدسرمایه داری طبقه ما نبود. در اینجا نیز جنبش ما مقهور، منزوی، متوهم و مستأصل بود. اینجا نیز آحاد طبقه ما همان کردند که در روزهای پیش و پس از کودتا می کردند. باز هم با سر سرمایه فکر کردیم و دار و ندار اعتراض خود را در شعارهای صرفا ضد کودتا و ضد کودتاگران محدود کردیم. ١٦ آذر ١٣٣٢ سرآغاز ١٦ آذرهای بعدی شد. دانشگاه ها توسعه یافت. هر دانشگاه به جای چند صد دانشجو پذیرای چند هزار شد. شمار دانشگاه ها از چند تا به چند ده تا و سپس بیش از صدتا شد. جمعیت طبقه ما در این حوزه ها نیز به سرعت و با وسعت رشد کرد. دانشگاه ها به یکی از کانون های داغ مبارزه و جدال تبدیل شد. اما مبارزات توده های طبقه ما در اینجا رنگ و بوی و محتوا و رویکرد جنبش ضد سرمایه داری ما را به خود نگرفت. سهل است، به ما تلقین کردند، در ذهن ما خواندند، ما را مسخ و منجمد کردند و به ما قبولاندند که گویا اینجا اصلاً جای مبارزه ضدسرمایه داری برای محو کار مزدی نیست. متفکران سرمایه داری به ما القا کردند که اینجا حوزه ای از حوزه های پیکار طبقه کارگر علیه سرمایه نیست. نباید به سایر بخش های طبقه کارگر، به سایر سنگرهای جنگ طبقه کارگر، به سایر میدان های نبرد و ستیز طبقاتی توده های کارگر پیوند خورد. در گوش ما ندا سر دادند که اینجا محل مبارزه دموکراتیک است، اینجا کانون وحدت کارگر و سرمایه دار است، اینجا جای فراموش کردن مبارزه طبقاتی و بیعت با آرمان های سرمایه داران است، به ما گفتند که رژیم ستیزی اینجا باید رژیم ستیزی فراطبقاتی و تهی از هر نوع بار و رویکرد ضدسرمایه داری باشد. گفتند که اینجا باید همچون سربازان سر براه دموکراسی خواهی بخش هایی از طبقه سرمایه دار اعتراض کرد. باید وسیله تسویه حساب های درونی میان سرمایه داران و باندهای مختلف درون طبقه آن ها شد!!
و این داستان ادامه یافت و همچنان ادامه دارد. جای رژیم شاه و آن احزاب با رژیمی دیگر و احزابی دیگر عوض گردید، نفوس جمعیتی طبقه کارگر چند برابر شد. توده های کارگر در همان وضعیت اسفناک پیشین و چه بسا بدتر از آن قرار دارند. امسال ۵٦ سال است که ١٦ آذر داریم، در این ۵٦ سال بسیاری از سال ها، همه سال، همه روزهایش، همه ماه های هر سال ١٦ آذر بوده است. دانشگاه ها همیشه آتشفشان اعتراض بوده اند. ٦ ماه ٦ ماه و گاه بیش از یک سال و دو سال توسط دولت ها تعطیل شده اند تا شاید فریادها خاموش شود. فاجعه بزرگ این است که طبقه ما در اینجا نیز به جای این که خرمن هستی سرمایه را آتش بکشد، جنبش خود را در آتش توهم به اعجاز دموکراسی طلبی و آزادی خواهی این و آن بخش طبقه سرمایه دار خاکستر کرده است. وضع تا امروز چنین بوده است. در ٣٠ سال حاکمیت جمهوری اسلامی بخش های مختلف طبقه سرمایه دار و جناح های رقیب درون و بیرون دولت این طبقه دانشگاه ها را به میدان های گسترده صف آرایی ها و رقابت های میان خود تبدیل کرده اند. هم اکنون قوای سرکوب سرمایه و نیروهای سازمان یافته جناح مسلط دولت سرمایه داری بر خلاف سال های حاکمیت رژیم شاه نه یک نیروی بیرونی اعزامی برای سرکوب و کشتار بلکه یک قدرت کاملاً درونی سرکوبگر متشکل از دانشجویان بسیجی است. دار و دسته اصلاح طلبان، این سازمان دهندگان پیشینه دار واقعی ساختار قدرت جمهوری اسلامی، نیز به اندازه کافی نیروهای سازمان یافته خود را دارند. در این میان آن بخش دانشجویان که از شرایط کار و زندگی و اعتراض و پیکار طبقه کارگر برخاسته اند فاقد هر نوع صف بندی مستقل طبقاتی و ضدسرمایه داری خود هستند. اینان با کمال تاسف یا پشت سر اصلاح طلبان هستند، یا شعارهای ملی گرایانه منحطی چون « جمهوری ایرانی» سر می دهند و یا در بهترین حالت به سردادن شعارهای بی سر و ته و فاقد بار طبقاتی مانند «مرگ بر دیکتاتور» اکتفا می کنند. در همه حال، آنچه جایش خالی است صف مستقل ضدسرمایه داری دانشجویان متعلق به طبقه کارگر است.
آیا وقت آن نرسیده است که نقطه پایانی بر این روند بگذاریم؟ به نظر ما برای این کار دیرهم شده است. پس بیایید ١٦ آذر امسال را چه در خیابان ها و چه در دانشگاه ها به میدان فریاد « منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» تبدیل کنیم. با این بیرق وارد کارزار١٦ آذر امسال شویم. با افراشتن این پرچم به توده های طبقه خویش بگوییم که ١٦ آذر و به طورکلی هرگونه مبارزه ضددیکتاتوری آن ها سنگری از سنگرهای جنبش آنان علیه سرمایه است. بگوییم که دانشگاه و کارخانه و مدرسه و بیمارستان و جاده و خیابان و بنادر و مزرعه و شهر و روستا و همه جا میدان جنگ طبقه ما علیه سرمایه است. دانشجویان طبقه کارگر باید بدانند که این اقدام اهمیت بسیاری دارد و انجام آن برداشتن گامی مهم در راستای بخشیدن شور و شوق و قدرت به جنبش سراسری شورایی ضدسرمایه داری توده های کارگر است.

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

١١ آذر ١٣٨٨

www.hamaahangi.com
khbitkzs@gmail.com