افق روشن
www.ofros.com

دو دیدگاه دو پاسخ


ناهید فرزادفر                                                                                               دوشنبه ٢٣ فروردین ١٣٨٩

بعد از خیزش اجتماعی پسا انتخاباتی در ایران که صدها هزار نفر از اقشار مختلف مردم را بخصوص از میان اقشار متوسط جامعه به خود جلب کرد، دو گرایش و دو نظر در درون جنبش کارگری، جنبش زنان و گروههای چپ خود نمایی کرد. گرایش اول به تمامه دل در گرو جنبش موسوم به سبز داشت و بر این تصور بود که صرف نظر از رنگ ها و شعارها، مردم فرصتی بدست آورده اند که رژیم را با استفاده از اختلافات درونی آن به سوی پرتگاه بکشانند.
این گرایش در درون نیروهای سیاسی چپ تلاش داشت تا نشان دهد که اختلافات در درون حاکمیت اساسا ربطی به جنبش حاضر ندارد و فقط چاشنی انفجار آن بوده است. این نظر بسیار خوش بینانه بود و چشم بر بسیاری از واقعیات می بست. وحتی در ابتدا تضعیف رهبران جنبش سبز را با این استدلال که آنها همچون سپری در برابر دولت و دستگاه سرکوب عمل می کنند و عاملی برای حضور میلیونی مردم هستند جایز نمی شمرد. اینکه در روزهای اول محل و و زمان تظاهرات از سوی سی ان ان و یا توسط سازگارا اعلام می شد، در آن شور وشوق عظیم گم می شد و کسی آن را مهم تلقی نمی کرد. مهم این بود که از دید گروه ها و محافل چپ انقلاب شروع شده بود و یا در حال شروع بود.
این گرایش بر خواسته هایی تاکید میکرد که طی سی سال اخیر در جامعه ایران تلنبار شده بود و گاها در طول تظاهرات خیابانی و به طور جسته و گریخته از زبان معترضین مطرح می شد. آنچه نادیده گرفته می شد این بود که مردم معترض همگی دارای خواسته های یکسانی نبودند و وجود شعارهای گوناگونی که جسته و گریخته مطرح می شد ماهیت واقعی جنبش را نشان نمی داد.
گسترش و تعمیق شعارها و یا درگیری ها در تظاهرات خیابانی، هیچگاه نتوانست در ترسیم چشم اندازهای جنبش تغییری جدی ایجاد کند و از قبل نیز آشکار بود که رهبران جنبش سبز تا آنجا که این شعارها بتواند در خدمت اهدافشان باشد از آن استفاده می کنند و هرگاه دُز آنها از حد معینی بالاتر رود به راحتی توسط رهبران جنبش کنترل خواهد شد. با وجود این نادیده گرفتن جنبشی که برای اولین بار بعد از سالها با این اقبال توده ای آنهم در مقابل جناح غالب حاکمیت مواجه شده بود برای اپوزیسیونی که هیچگاه نتوانسته بود یک هزارم آن را هم سازمان دهد ممکن نبود.
در این میان نیز ستادهای موسوی و کروبی نمادهایی را انتخاب کرده بودند که بتوانند از اقشار مختلف و با گرایشات گوناگون جمعیت بیشتری را به خود جلب کنند. شاید بد نباشد در اینجا به یک نمونه از استفاده هایی که موسوی و طرفدارانش از سرودهای انقلابی اوان انقلاب کردند اشاره کنم. سرود آفتابکاران که در کلیپ های انتخاباتی موسوی جای ویژه ای داشت، تاثیر خود را به طور اتوماتیک بر روان شناسی چپ انقلابی می گذاشت. نمادهای دیگر جنبش سبز نیز هریک کارکرد ویژه ای داشت. برخی تمایلات لیبرالی درون جامعه را جذب می کرد، برخی به جذب نوگرایان دینی می پرداخت، برخی طرفداران محیط زیست را تحت تاثیر قرار می داد و همزمان بخش سنتی جامعه را که همچنان دل در هوای پرچم سبز اسلام دارند راضی نگاه می داشت. خاتمی یکبار گفته بود که : ما باید منتقد را به طرفدار، مخالف را به منتقد و معاند را به مخالف تبدیل کنیم. همین رهنمود، رهبران جنبش سبز را به پوشش دادن بخش سرنگونی طلب اپوزیسیون و استفاده از آنان برای تقویت جنبش سبز نیز ترغیب می کرد.
البته ریشه های جنبش حاضر را می توان در جنبش اصلاحات وجنبش دوم خرداد جست، اما پتانسیل های یک جنبش خیابانی که می تواند به سر برآوردن اژدهای خشم مردم بیانجامد و کل رژیم را در آستانه نابودی قرار دهد، وسوسه ای نبود که اپوزیسیون سنتی رژیم بتواند از آن صرف نظر کند.
در روزهای اول، فراخوان تظاهرات و اطلاع رسانی توسط سازگارا از صدای امریکا و بی بی سی صورت می گرفت. به تدریج شبکه ای از اطلاع رسانی داخلی به کمک اس ام اس جایگزین شد. ولی هیچ تظاهراتی بدون فراخوان علنی و یا تلویحی رهبران جنبش سبز نتوانست خیابانها را به تسخیر خود درآورد.
هر چه زمان می گذشت و تظاهرات ها خونین تر می گشت و بر شدت درگیریها افزوده می شد، امید بخش سرنگونی طلب اپوزیسیون به جنبش افزایش می یافت. شعارهایی همچون موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است و مانند آن آنچنان در سایت های اپوزیسیون سرنگونی طلب تکرار می شد که گویا کار رژیم تمام است. در حالی که تعداد کسانی که چنین شعارهایی را می دادند به نسبت کل جمعیت معترض ناچیز بود اما متاسفانه اپوزیسیون اطلاعات خود را از نشریات و سایت های متعلق به خود دریافت می کرد. این در حالی بود که آمار دسترسی به سایت های طرفداران موسوی در گوگل به صدها هزار می رسید و دسترسی به سایت ها اپوزیسیون چپ از دو سه هزار تجاوز نمی کرد. این تفاوت به روشنی قدرت بلامنازع رهبری اصلاح طلبان را بر جنبش جاری نشان می داد. امری که اپوزیسیون مایل نبود که ببیند. او بدون این جنبش آینده ای برای خود نمی دید و ناچار بود خود را به جنبش سبز سنجاق کند.
با گذر زمان از سویی برای مرز بندی در برابر جریان موسوم به سبز که قدرت آن مشاهده می شد و چشم اندازهایش را برای آینده نشان می داد و بر نسل جوان تاثیری جدی داشت و از سوی دیگر برای مقابله با این اتهام که چپ به تمامه میدان را به جریان سبز و جنبش اصلاحات واگذار کرده، تعابیر جدیدی از سوی گروه های چپ مطرح شد تا مرزهایی را در برابر جریان موسوم به سبز که مهر خود را بر جنبش زده بود بکشد. تعابیری همچون جنبش رنگین کمان و یا جنبش اعتراضی سعی می کرد که وجود دو واقعیت موازی در ایران را تداعی کند. اول یک جنبش اجتماعی با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی که می تواند با توجه به ابعاد فقر و فاصله طبقاتی به چپ گردش کند و دوم اختلافات درون حاکمیت که در ادامه جنبش اطلاحات در میدان حضور دارد. به این ترتیب این گرایش گام به گام عقب می نشست تا هم از جنبش حمایت کرده باشد و هم نقش خود را به عنوان منتقد جریان سبز حفظ کند و به دنباله رو از موسوی و کروبی متهم نشود.
اما این درک دو گانه داشتن از جنبش تماما بر واقعیت استوار نبود. در حالی که موسوی ، کروبی و خاتمی و در کنار آنها رفسنجانی علی رغم شکسته نفسی هایشان حلقه رهبری جنبش را تشکیل می دادند و همه چشم ها به حرکات و گوش ها به دهان آنها دوخته شده بود تا آینده جنبش را تعیین کنند و حتی جریانات چپ طرفدار جنبش هم از این قاعده مستثنی نبودند. برای هر ناظر بی طرفی هم آشکار بود که در صورتی که این جنبش حتی از رهبران فعلی هم گذر کند رهبرانی از جنس منتظری یا یزدی یا سحابی را برخواهد گزید نه بیشتر. همه هراس و دغدغه این بود که آیا رهبران سازش خواهند کرد یا نه؟ و هیچ رهبری ای که بتواند بخش کوچکی از جنبش را در ایران پوشش دهد و یا چشم انداز دیگری را ترسیم کند موجود نبود.
با این وجود محافل چپ ادعا می کردند که اصلاح طلبان کاره ای نیستند و مرکز ثقل این جنبش در جای دیگری است.
به نظر می رسد که نظریه دو جنبش متداخل که در سطح سیاسی و رهبری تنه به تنه هم می زنند و قدرت به چالش کشیدن یکدیگر را دارند، بیش از آنکه از واقعیت ناشی شود از تمایلات و اراده چپ ناشی می شد. چون هیچ مولفه واقعی که بتوان با توجه به آن جایی برای این برداشت باز کند وجود نداشت. جنبش های اجتماعی مانند جنبش زنان و جنبش کارگری فاقد چنان موقعیتی بودند که بتوانند نقشی تعیین کننده داشته باشند و اصولا فاقد رهبری سیاسی لازم برای این امر بودند. تصور شکل گیری چنین رهبری ای در کوتاه مدت نیز به تخیل می مانست.
در این میان گرایش دومی هم وجود داشت که جنبش سبز را ارتجاعی ارزیابی می کرد و تقویت این جنبش را جایز نمی شمرد. گرایش اول گرایشی غالب بود ولی کتمان نمی توان کرد که گرایش دوم نیز در میان مردم به خصوص در میان طبقات پایین جامعه و شهرستان ها از همان ابتدا خودنمایی می کرد. آنها جنبش سبز را جنبش شمال شهری ها می دانستند و با اکراه به آن نزدیک می شدند.
از طرفی معتقدین به ارتجاعی بودن جنبش جاری طرحی به عنوان آلترناتیو عرضه نمی کردند و در اوج بحران تنها به نقد و انتقاد بسنده میکردند. شاید هم ضعیف تر از آن بودند که بتوانند در برابر موجی عظیم و ناگهانی، چیزی را سازمان دهند. همین مسئله باعث شده بود که منتقدین علی رغم انگشت گذاشتن برمسائلی جدی به عنوان منفعلین مورد قضاوت قرار بگیرند.
به مرور زمان از میان این دو گرایش، گرایش جدیدی پدیدار شد. ابتدا تعدادی از زنان با طرح بیانیه ای به بیانیه نمایندگان جنبش سبز در خارج از کشور اعتراض کردند. آنها در بیانیه خود به فرا مطالباتی بودن جنبش سبز و سابقه سیاه رهبران آن برخورد کردند و به بخشی از مطالبات زنان اشاره نمودند. هر چند این امید نسبت به جنبشی که رهبرانش سازمانده گشت های خیابانی ارشاد و تیغ کشان بر چهره زنان بودند واهی بود که به مطالبات زنان پاسخ دهد اما همین بیانیه از سوی بخشی از اپوزیسیون به خصوص بخشی از چپ مورد اعتراض قرار گرفت. آنان این مطالبات را عقب تر از خواست سرنگونی که توسط مردم در خیابان مطرح می شد ارزیابی کردند. ظاهرا از دید آنها انقلاب یا سرنگونی امری فرامطالباتی بود و ربطی به مطالبات زنان نداشت. و بعد از پیروزی می بایست به این بحث ها پرداخت.
همزمان به مناسبت ٨ مارس اطلاعیه ای از سوی چند تن از فعالین چپ و کارگری در داخل کشور منتشر شد.
نجیبه صالحزاده – لطیفه قیطاسی ، محمد عبدی پور ، محمود صالحی در این اطلاعیه اعلام کردند که :
"جنبش کارگری جنبش زنان را به عنوان یک جنبش مستقل و دارای اهداف روا و قابل دفاع به رسمیت میشناسد و در جهت پیوندگیری نزدیک با این جنبش و یاری دادن به آن تلاش خواهد کرد. تامین حقوق همه جانبه و کامل زنان نباید تحت هیچ عنوانی فراموش گردیده و یا پشت گوش انداخته شود."
آنها بر مطالبات زنان و مبارزه با مرد سالاری تاکید کردند و ضرورت پیوند میان جنبش های مطالباتی و از آن میان جنبش کارگری و جنبش زنان را خاطر نشان کردند.
منشور مطالبات حداقلی کارگران که در روز ٢١ بهمن و به مناسبت ٢٢ بهمن منتشر شد نیز تاکیدی مجدد بود بر ضرورت تقویت جنبشی اجتماعی، که در نتیجه ضعف آن رهبران سبز جرات کرده بودند بر نارضایتی ها و اعتراضات مردم سوار شوند تا وزنه خود را در جدال قدرت تقویت کنند. منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران با فراتر رفتن از خواسته های صرفا صنفی و طرح مطالبات اجتماعی و سیاسی که البته پیش از ظهور جنبش سبز و در اول ماه مه سال ٨٨ نیز طلیعه های آن پدیدار شده بود ورود به فازی جدید را نوید می داد که اعتراضات و نارضایتی های اجتماعی مردم ایران را بر قاعده خود مستقر کند.
به نظر می رسد از میان دو تز دفاع از جنبش جاری با تعابیر گوناگونش وآنتی تز ارتجاعی بودن جنبش جاری سنتزی بیرون می آید که جنبه هایی از آن دو را به هم پیوند میزند آنچه از شرایط فعلی و وضعیت موجود در ایران می توان استنباط کرد این است که جنبش سبز در نتیجه سرکوب جناح حاکم از سویی و خیانت و سازش رهبران آن با جناح در قدرت از سوی دیگر، افت کرده است.
اما باید در همین نقطه به اوج گیری جنبش های مطالباتی و اعتراضی مردم که همچون ققنوس از خاکستر این جنبش سر برخواهد آورد امیدوار بود. تجربه مردم ایران در سال گذشته کوله باری ارزشمند را برای شکل دادن به جنبشی واقعی فراهم کرده است.

یاد کسانی را که جانشان را در راه آرمان های مردم از دست دادند گرامی می دارم.

با تشکر: ناهید فرزادفر- ١٩ فروردین