اگر چه فعالین جنبش زنان در مورد خشونت علیه زنان بارها مطالبی نوشته اند و علل آنرا مورد بررسی قرار داده اند ولی با این وجود به علت گستردگی این موضوع در سطح جهانی بخصوص در کشورهای خاورمیانه ای، آسیائی و آفریقائی که مذهب، سنت ها و فرهنگ عقب مانده همچنان بار سنگینی در جامعه و زندگی زنان دارند هیچ چیزی مانع آن نمیشود که ما فعالین جنبش زنان به این موضوع مهم و غیر انسانی که سلامت جسمی، روحی و روانی میلیونها زن را در سراسر جهان مورد تهدید قرار میدهد نپردازیم. بخصوص که در بعضی از کشورها مثل ایران، افغانستان، عربستان سعودی، ترکیه، نیجریه، سودان، مصر و بسیاری دیگر قدرت سیاسی عامل اصلی خشونت بر زنان و گسترش آن در سطح جامعه است.
بدون تردید ریشه تاریخی و اصلی خشونت علیه زنان بدون در نظر گرفتن نقش مسلط مرد در تولید اجتماعی و امور اقتصادی و کنار گذاشتن زن از این حوزه قابل بررسی نیست. دقیقا از همین زاویه و به همین دلیل است که مرد بعنوان "نان آور" و سپس سرپرست و مسئول خانواده نفوذ، تسلط و اراده فردی خود را در چارچوب خانواده و سپس در سطحی وسیعتر، جامعه و قدرت سیاسی اعمال میکند. و باز در همین رابطه است که زن سهم برابر در تصمیم گیرها و مسئولیتها را از دست میدهد و بعنوان "جنس دوم" و فرو دست جایگاه سیاسی، اجتماعی و حقوقی او تعیین و تعریف میشود. به این شکل زن موقعیت خود را در سازمان اجتماعی جامعه از دست میدهد تا آنجا که حتی نیروی کار او در خانه بعنوان باز تولید نیروی کار هیچ ارزش اقتصادی و اجتماعی ندارد. حتی فراتر از این، جایگاه "جنس دوم" و "فرودستی" او در تمام روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی بخشی از هویت انسانی خود یعنی "آزادی" را از دست میدهد و از این پس او دیگر" انسانی آزاد" نیست.
در این میان، مذهب بعنوان ابزار ایدئولوژیکی و به کمک زمینه های فرهنگی و سنتی توانست تبعیض ها و نا برابری های جنسیتی به ویژه فرهنگ مردسالارانه و خشونت بر زنان را تئوریزه و قانون مند کند. تنیدگی قوانین، مقررات، رسم و رسوم مذهبی و فرهنگ و روابط مردسالارانه تا آنجائی است که تفکیک و تشخیص این دو بخصوص در رابطه با مسائل زنان بسیار مشکل و گاها غیر قابل تمیز است، بطوریکه یکی ریشه در دیگری دارد. بخصوص در مناطقی که از رشد اقتصادی، امکانات و در نتیجه فرهنگ مدرن محروم هستند روابط و فرهنگ طایفه ای، قبیله ای و مذهب سایه پر رنگ و نکبت بار خود را بر زندگی زنان بیشتر نشان میدهد. سنگسار "دعا" در کردستان عراق، ختنه دختران خرد سال در عراق، ایران، کشورهای آفریقائی، ایزولاسیون زنان بیوه در هندوستان، ازدواج های اجباری در سنین پائین دختران در افغانستان، ایران، پاکستان و بطور کلی منطقه خاورمیانه و اعمال هزاران فشار، محدودیت و محرومیت دیگر همه نمونه هائی هستند از تنیدگی رسم و رسوم عقب مانده، طایفه ای- قبیله ای مردسالار و مذهب که خطر جدی برای زندگی زنان بوجود آورده اند. آمار خود سوزی زنان در مناطق محروم ایران و افغانستان و افزایش تعداد قتل های ناموسی همه در همین راستا هستند. از هیمن زاویه است که خشونت علیه زنان را بعنوان یک پدیده و فرایند جامعه مردسالار با مجموعه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن باید مورد مطالعه قرار داد.
در کشورهای پیشرفته سرمایه داری بعلت شرکت زنان در مناسبات تولید اجتماعی کنار گذاشتن دستگاه عریض و طویل کلیسا از دولت و جدائی حوزه های حقوقی و قانونی این دو از یکدیگر، تثبیت لائیسیته و همچنین "بیانیه جهانی حقوق بشر" که پس از جنگ جهانی دوم در اثر مبارزات روشنفکران، کمونیستها، مدافعین برابری حقوق انسانها و حقوق زنان به دولتهای بورژازی تحمیل شد باعث تغییرات حقوقی و اجتماعی شد که تا حدود زیادی از حقوق زنان دفاع و آنان را مورد حمایت قرار داد. از سوی دیگر تغییر و تحولات فرهنگی بخصوص پس از مه سال ١٩٦٨ همه دلائلی شدند که وضعیت زنان در کشورهای اروپائی تغییر کند. و طبیعتا خشونت علیه زنان هم تا حدودی کاهش یابد. البته بیش از آنکه دولتهای اروپائی چنین ابتکاری را داشته باشند تغییراتی که در وضعیت زنان در اروپا بوجود آمد نتیجه مبارزات زنان، فعالین حقوق زنان و جنبشهای گوناگونی بود که در طی ٢٠٠ سال اخیر تمام اروپا و آمریکا را در نوردید. با وجود پیشرفت هائی که در زمینه حقوق زنان در این کشورها شده است که قابل مقایسه با سایر نقاط جهان نیست. ولی هنوز راه درازی تا زدودن فرهنگ کهنه و مردسالار در این کشورها وجود دارد.
اما در کشورهای سرمایه داری عقب مانده یا جهان سوم بخصوص کشورهای خاورمیانه ای که مذهب اسلام نقش اساسی و پایه ای در دولت و قوانین قضائی و بطور کلی در تمام زوایای زندگی اجتماعی مردم دارد و ما با "اسلام سیاسی" مواجه هستیم خشونت علیه زنان از دو زاویه قابل ارزیابی است.
١- خشونت دولتی که مبتنی بر قوانین و چارچوب های حقوقی مذهبی است که نه تنها زنان را مورد حمایت و دفاع قرار نمیدهد بلکه بر عکس مذهب خود بعنوان یک ابزار سرکوب دولتی به محرومیتها، محدودیتها، بی حقوقی، نا برابری ها، تبعیض ها و همچنین به خشونت بعدی قانونی و رسمی میدهد. بطور نمونه تمکین زنان از همسران بعنوان سرپرست و مسئول خانواده بطور پایه ای و اساسی اصل "انسان آزاد" و حقوق بشر را نقض میکند. و یا ماده ٦٣٠ قانون مجازات اسلامی در ایران این اختیار را به مرد میدهد که همسر خطاکار خود را به قتل برساند بی آنکه مورد تعقیب قانونی قرار گیرد. قانونی که آدم کشی، بربریت، خشونت بر زنان و مردسالاری را در جامعه قانونی و نهادینه میکند. و یا سنگسار زنان و مردان بخاطر روابط آزادی در ایران و گردن زدن در عربستان سعودی چیزی جز وحشی گری رژیم های اسلامی، مذهب اسلام و قوانین شرعی آن نیست.
٢- چارچوبهای اجتماعی، فرهنگی و سنتی که ریشه های عمیق و قدیمی در جامعه دارند. جامعه ای که دیدگاه اولیه و کلی آن نسبت به زن بر اساس " مالکیت خصوصی" استوار است. و زن همیشه متعلق به مردی است که مالک و سرپرست او است (پدر، برادر و همسر) از همین زاویه است که باکره بودن زن در هنگام ازدواج مهم جلوه میکند و یا اصلاحات فرهنگی که در جامعه مطرح هستند ریشه های مادی و ارزشی پیدا میکنند مانند : متانت ، حیا، آبرو، عفت و یا غیرت و مردانگی.
فرهنگ و روابط اجتماعی عقب مانده ای که در طول سی سال استقرار جمهوری اسلامی بطور وسیعی در سطح جامعه به علت تبلیغات همه جانبه مذهبی و سیاستهای اتخاذ شده از طرف رژیم اسلامی بطور گسترده ای نهادینه شده اند. بطوریکه حتی در بین روشنفکران مثلا دانشجویان این فرهنگ تا حدودی دیده میشود. حتی در مبارزات اخیر علیه رژیم اسلامی، فرهنگ مذهبی و مردسالارانه بخوبی خود را نشان میدهد. شعار " دانشجوی با غیرت حمایت، حمایت" یا " دولت به این بی غیرتی هرگز ندیده ملتی" همه تاکیدی است بر وجود یک قالب فرهنگی، مذهبی و مردانه در جامعه. فرهنگی که به دلیل " ناموس" "غیرت" یا "بی غیرتی" باعث فاجعه های خانوادگی و اجتماعی شده است.
غیر از خشونت های جسمی، ضرب و شتم، خشونت های روحی و روانی ناشی از ترس، تهدید، رفتار آمرانه و تحکم آمیز، دشنام، بی احترامی و فحاشی که متاسفانه در بین خانواده ها، در جامعه و بطور کلی در فرهنگ ما بسیار رواج دارد هم یکی از روش های خشونت آمیزی است که زنان ایران با آن روبرو هستند. بطوریکه به علت خشونت های جسمی و روحی روانی تعداد خود سوزی زنان بخصوص در مناطق محروم در طول این سی سال بعلت غیر قابل تحمل بودن زندگی افزایش یافته است. این موضوع زنگ خطری است برای فعالین جنبش زنان، فعالین حقوق بشر و همه کسانی که در زمینه های اجتماعی فعالیت دارند.
موضوع دیگری که در زمینه خشونت علیه زنان معمولا نسبت به آن بی توجهی میشود و یا بهای لازم به آن داده نمیشود وضعت روحی و روانی کودکان است. در درجه اول کودکانی که شاهد نزاع و درگیری های فیزیکی در خانواده هستند از نظر روانی با افسردگی، روان پریشی، ترس و هراس دائمی و عدم احساس امنیت و آرامش روبرو هستند. در درجه دوم از آنجائی که هیچ فضای آموزشی در رابطه با خشونتهای خانوادگی وجود ندارد این کودکان خواهی و نخواهی همین روش را در آینده و در روابط آتی خود ادامه میدهند. یعنی در اجتماع ما با یک چرخه و مدار بسته و دائمی خشونت و باز تولید آن روبرو هستیم. تحقیقات و آمار نشان میدهد که پسرانی که در شرایط خشونت بار خانوادگی بزرگ میشوند ٧٠ در صد بیشتر از بقیه ظرفیت و گرایش کتک زدن همسران خود را دارند.
در واقع زنان ایران هم از نظر قانونی و هم به لحاظ فرهنگ و روابط مسلط مردسالارانه در جامعه مورد سرکوب و خشونت قرار دارند. از همین زاویه است که مبارزه سازمانیافته و پیگیر تمام فعالین جنبش زنان، فعالین حقوق بشر و فعالین سیاسی ضرورتی است اجتناب ناپذیر. بدون هیچ تردیدی اولین و مهمترین گام برای رهائی زنان از قید تمام خشونتهای مذهبی، قوانین ارتجاعی سرکوبگر و تبعیض آمیز آن سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و جدائی کامل دستگاه مذهب از دستگاه دولت و تثبیت اصل لائیسیته که دستاورد مبارزات بشریت در یک قرن و نیم اخیر است میباشد.
ولی متاسفانه پس از جریان انتخابات در ٢٢ خرداد گذشته هنوز در صدی از مردم که شامل همه اقشار اجتماعی دانشجویان، معلمان، کارگران و زنان میشوند تجربه سی ساله حکومت اسلامی را نادیده میگیرند و بدنبال جریانات "سبز" بخصوص "سبز ملی" میر حسین موسوی هستند. جنبش سبزی که میرحسین موسوی، سازگاران، گنجی و دیگر نظریه پردازان آن تمام نیرو و تلاش خود را برای جلوگیری از رادیکالیزه شدن مبارزات مردمی و حفظ نظام جمهوری اسلامی بکار گرفته اند. سئوالی که میتوان از طرفداران سبز موسوی کرد اینجا است که کسانی که طی سالهای طولانی مسئولیت های مهمی در جمهوری اسلامی داشته اند و در بسیاری از سرکوبها و جنایات دخالت داشته اند امروز چه تعریفی از "آزادی" که به فریاد عمومی مردم تبدیل شده است دارند؟ آیا جنبش سیز ملی عکس بر گردان جمهوری اسلامی نیست؟
متاسفانه در خلاء وجود نیروهای انقلابی، برنامه انقلابی و حزب انقلابی طبقه کارگر در صحنه مبارزه، فضای سیاسی برای نیروهای ضد انقلابی- ارتجاعی از هر طیفی باز است حتی جنایتکاران با سابقه.
سخنی با فعالین جنبش کارگری
آنچه که پس از سی سال حیرت آور و تعجب آمیز است نظرات و درک بعضی از فعالین جنبش کارگری نسبت به موضوع مهم زنان شرایط و وضعیت آنها است. درکی که در بطن خود نه تنها فرهنگ مردسالارانه را به راحتی نشان میدهد بلکه با دیدی سطحی به مشکلات زنان میپردازد. اخیراً اطلاعیه ای تحت عنوان " سیزده آبان را به روز اتحاد و مبارزه برای سرنگونی حکومت اسلامی سراسر دزدی، اعتیاد و فحشا تبدیل کنیم" با امضاء کمیته همبستگی برای ایجاد اتحادیه های کارگران ساختمانی بدستم رسید. در این بیانیه دو صفحه ای تنها و تنها به موضوع تن فروشی زنان اشاره شده است. " رسیدن سن فاحشگی به ١١ سال و صدور دختران و زنان به بازارهای دبی، کراچی یا فجیره. ووو توسط باندهای حکومتی". در این بیانیه به هیچیک از مشکلات و معضلات هزار گانه ای که زنان با آن روبرو هستند اشاره نمیشود به جز تن فروشی زنان. در ادامه همین درک و دیدگاه ساده انگارانه وقتی به انتهای اطلاعیه و طرح شعارهائی برای روز ۱٣ آبان میرسیم دیدگاه مردانه نویسندگان بیش تر مشخص میشود.
" شعار برابری، برادری حکومت کارگری. و سپس " رهبر به این بی غیرتی هرگز ندیده ملتی"
پس از سی سال مبارزه سخت میلیونها زن، سهم زنان در حکومت کارگری آینده این رفقا " برادری" است. بطور قطع "برابری" آورده شده در این شعار هم به معنی برابری جنسیتی نیست، بدون شک برابری بین برادران مورد نظر نویسندگان این اطلاعیه است. چرا که طرح برابری حقوق زنان و مردان کار پیچیده و مشکلی نیست. مشکل در درک و تفکر مردانه "برادری" است که در بین بعضی از فعالین جنبش کارگری وجود دارد.
مرجان افتخاری - نوامبر ٢٠٠٩
Eftekhari_marjan@yahoo.com