سایت کارگری افق روشن
www.ofros.com

!این روزا همه جا دانشگاس

!یک حنجره فریاد و يك ١٨ تير ماندگار ديگر

سه گزارش از فعالین نشریه بذر                                                                            شنبه ٢٠ تیر ۱٣٨٨


این روزا همه جا دانشگاس!

١٨ تیر، خیابان کارگر، ساعت ٤ بعد از ظهر
جمعیت زیادی جمع شده. دختر و پسر. باز هم حضور دخترها چشمگیره. آلودگی هوا به کمک حکومت اومد و ٣ روز تعطیل شد. خیلی ها می گفتن همه رفتن شمال. کسی جمع نمی شه. اما فریاد مرگ بر دیکتاتورخیابان کارگر رو داشت می لرزوند. احساس غرور کردم که منم جزئی از جوونای این کشورم. حمله کردن. گاز اشک آور زدن. از قبل همه سطل های آشغال رو آتیش زدن که دود آماده باشه برای وقتی که اشک آور می زنن. با حمله وحشیانه جمعیت رو پراکنده می کنن. دیگه موج سبز نمی بینم. دیگه اسم موسوی نمیاد. البته هنوز الله اکبر گفته می شه. یاد حرف رفیقی می افتم که می گفت آخه احمدی نژادی ها هم الله اکبر می گن. چرا معترضین الله اکبر می گن. این جمله متعلق به همون مکتب و تفکریه که اینا باهاش مردم رو می کشن و می زنن. مردم باید بفهمن که فریادها، دستها، همبستگی و فکرشونه که باعث پیروزیشون می شه. چیزهایی که مادیه و دارن. ماورا الطبیعه اگه می خواست به مردم کمک کنه چرا ندا رو نجات نداد. چرا گذاشت اینهمه جوون برن زندان و زنده نیان بیرون. مگه غیر از اینه که این جوونا حقشونو می خواستن. اگه خدا طرف حقه، پس کجاست؟ وقتی از فکرم میام بیرون می بینم که رسیدم به خیابان ٧ تیر. اما خبری نیست.
تصمیم می گیرم دوباره برگردم. اما نیم ساعت وای میسم تا ماشین گیرم میاد. هیچ کس نمیره اون سمت. بالاخره یه ماشین پیدا میشه، سوار می شم. به میدون ولیعصر که میرسم ترافیک خیلی شدیده. میانبر میزنه به فرعیهای بالاتر از میدون. توی یکی از خیابونا میبینم که ۵٠-٦٠ نفر جمع شدن و شعار میدن. "مرگ بر دیکتاتور". "جنتی لعنتی، تو دشمن ملتی". خیابون پر از آتیش و دوده.
میرسم به بلوار کشاورز تقاطع فلسطین. چند تا گاردی دارن پسر جوانی رو میزنن وسر تا پاش خونین شده. اما داره فریاد می کشه. دختر جوانی ایندست خیابان از این صحنه داره جیغ می زنه و گریه می کنه. یکی میره به کمک پسر و از زیر دست اونا نجاتش میده. از کوچه پس کوچه ها میرسم به خیابون ١٦ آذر. کاملا در قرق لباس شخصیهاست. پیرمردی که در عقب نشسته میگه: فرماندار تهران گفته امروز هر کس بیاد بیرون زیر لگد ها له میشه. ادامه میده نتونستن با گاردیها و باتوم و اسلحه و گلوله مردم رو ساکت کنن. حالا قراره اسب و گاو بیارن که میخوان مردم رو له کنن.
میرسم به انقلاب پیاده میشم. جمعیت در حال راه رفتن هستن. تکی، چند نفره، خانوادگی. کنار جدول خیابان چند زن مسن نشستن. دختر جوانی رد میشه می پرسه خانم چه خبره؟ یکیشون با انگیزه میگه سالگرد ١٨ تیره. کشتار دانشجوها! اشک تو چشام جمع میشه. "دانشجوی شهیدم، نعشتو من ندیدم". خیلی وقت بود که ١٨ تیر فقط برای بعضیها معنا داشت. اما حالا خیلیها میدونن ١٨ تیر چه روزی بود.
از ٢٣ خرداد همه گفتن که این مبارزات رو وصل میکنیم به ١٨ تیر. اما هیچ کس فکر نمی کرد که بشه. خیلی ها میگفتن سرکوب میشه تا اونوقت. اما نشد. دیگه این آتش قرار نیست خاموش بشه. همه مغازه ها و بوتیک ها از میدان ولیعصر به بالا و پایین و تا انقلاب و از انقلاب تا فردوسی همه بدون استثنا تعطیلن. میام اینور خیابون و مثل بقیه پیاده راه میافتم. به لطف هوای آلوده همه ماسک زدن.
میرسم به خیابون فروردین که نمی ذارن رد بشم. میگن برین، از خیابون فرعی برین. وقتی میرم تو فروردین یک لحظه احساس میکنم اومدم تو لانه زنبور. همه گاردین. وقتی وارد اولین خیابون فرعی میشم پشت سرم چند نفر پسر جوان هم میان. یک لباس شخصی داره فیلمبرداری میکنه از تک تک افرادی که میان تو کوچه. موتور سوارای بسیجی با چوب و چماق مردم رو مجبور می کنن که برن تو پیاده رو. این خیابون شاید تا حالا آنقدر آدم به خودش ندیده. یکیشون گیر میده به پسری که پشت سر من وارد کوچه شد. میگه این چندمین باریه که اینجا دیدمت و میبرش.
به سر کوچه میرسم. زن مسنی در حال داد و بیداد کردنه. میگه یک ساعته از این خیابون می فرستنم اون خیابون و نمیزارن راهمو برم. الان اومده تو صورتم فیلمبرداری میکنه میگه شناساییت کردم. می خوام ببرمت ومیره جلوی یکی از گاردیها و میگه بگو بیاد منو ببره می خوام ببینم کجا می بره. فکر کرده می ترسم. یه رهگذر میگه خانم برو واینسا. اما زن آنقدر خشمگینه که فقط فریاد میزنه. یکی از لباس شخصی های مسلح بدو بدو میاد و میگه بیا تا بگم کجا می برم و زن رو با خودش می بره. به راهم ادامه میدم.
شهر کاملا در وضعیت غیر عادی قرار داره. تمام مغازه ها تعطیله اما اینهمه آدم بیرونن و دارن راه میرن. همه کاملا با هدف اومدن بیرون. لباس پوشیدنها، شکل راه رفتن، نگاهها همه اینو نشون میده. اما اونا با اینهمه نیرو هیچ کاری نمی تونن بکنن. سر یکی از خیابونا یکی از گاردیها گیر میده به ٢ تا پسر نوجوان. میگه بهت گفتم از اونور برو اما باز داری اینوری میری. اشاره می کنه با باتومش و میگه با این بزنم تو سرت و دو تا ضربه میزنه به پشتشون. وقتی رد میشن می بینم دارن می خندن. منم خندم می گیره. از اینهمه ترس و وحشت اینا.
میرسم به چار راه ولیعصر. پارک دانشجو تبدیل شده به پایگاه بسیج. اما چهار راه از جمعیت غلغله شده. میرم به سمت ایستگاه اتوبوس. در یک ایستگاه کوچک نزدیک به ١٠٠ نفر وایسادن. منم وایمیسم. همه دارن با هم صحبت می کنن. زن و مرد و پیر و جوون. همه به هم میگن حواستون باشه جاسوس زیاده. بدونین با کی حرف می زنین. دختر جوانی میگه تو خیابون آزادی خودم دیدم که یه پسری که ریش نداشت و موهاشو سیخ سیخی درست کرده بود رفت طرف بسیجی ها و آمار ٤-۵ نفر رو داد. یکی میگه اونم بسیجی بوده که فقط ظاهرشو تغییر داده.سرو کله اتوبوس پیدا میشه اما هیچ کس سوار نمی شه.همه میگن حالا چه وقت اتوبوس اومدن بود؟
همه از شجاعت زنها حرف می زنن واز حضورشون. خانمی میگه مگه میشه نیایم بیرون. مگه ما آدم نیستیم. اینهمه جوون کشته میشن ما بشینیم تو خونه؟ من همه روزها اومدم. پا به پای همه. آنقدر باتوم خوردم که همه بدنم کبوده. اما باز میام.
یک آدم مشکوک می بینم. بلند میشم میرم به سمت پایین. زیاد خبری نیست. دوباره بر می گردم بالا. میرم به سمت میدان ولیعصر. اونجام شلوغه. هم مردم و هم نیروها. یکیشون به اون یکی میگه برنامه ساعت ٤ بود اما الان ٨ و هنوز تموم نشده. ما قراره تا کی اینجا باشیم؟
به سمت بالا که میرم نیروها خیلی بیشترن. تموم کوچه ها. خیابونا رو پر کردن. مردمی که سوار ماشین هستن خیلی خوب همکاری می کنن. دستشون از روی بوق برداشته نمی شه. دوباره توی یک ایستگاه اتوبوس می شینم. پیرزنی میگه چرا اینجا شلوغه؟ مگه اینجا دانشگاس؟ مردی جواب میده حاج خانم این روزا همه جا دانشگاس.
راه می افتم. خیلی شلوغه. دیگه هوا کم کم داره تاریک میشه و اینا از اینکه مردم هنوز وایسادن و نمیرن کلافه شدن. یکی میگه امیر آباد شلوغ شده. گاردیها به حالت رژه میرن به سمت فاطمی و با باتومهاشون میزنن به سپر هاشون. برای اینکه مردم بترسن. اما همه می خندن. یک جا شلوغ شده. میرم ببین چیه. انگار قبلش اشک آور زده بودن پیرزنی حالش بد شده و دختر جوانی رو می بینم که افتاده کف جوی آب. ١٠-١۵ نفر جمع شدن که بلندش کنن. اما بسیجیها حمله می کنن و می خوان متفرقشون کنن. بالاخره یکی بلندش میکنه. خبر میرسه که همه جای تهران همینجوریه. مردم همه بیرونن. نیروها هم وایسادن. یکی میگه چه ترسوان. چقدر وحشت دارن از راه رفتن مردم. اونم بدون سلاح. یکی دیگه جواب میده وجود خود مردم برای اینا یک نوع سلاحه. می گن تنها خلائی که این وسط هست نبودن رهبریه. حیفه که این مردم بدون هادی باشن و باید این مبارزه خودجوش تبدیل به یک جنگ آگاهانه بشه. دو تا دختر جوون که رای هم ندادن میگن ما نه اینارو میخوایم نه دین می خوایم. ما می خوایم آزاد باشیم. ما نمی ذاریم خون نداها و مهدی کرمی ها و بقیه پایمال بشه.هر انقلابی و حرکتی هزینه داره. نسل اولی ها میگن تصاویر انقلاب ۵٧ داره برای ما تکرار میشه. مثل اونموقع شده. پیش خودم میگم پس باید بجنبیم. نزاریم ارتجاعی دیگه و امپریالیستها سوار جانفشانیها و مبارزات مردم بشن. ایندفعه دیگه مردم یه تجربه خوب از ۵٧ دارن. دختر جوونی میگه خاتمی و موسوی و احمدی نژاد یکین. موسوی هم وقتی دید مردم چی می خوان و دیگه خواسته شون به تغییر نظام تغییر کرد و این یعنی به خطر افتادن مواضع خودش، کنار کشید. اما ما کنار نمی کشیم.
راه می افتم. پیش خودم می گم ازده سال پیش این اولین باره که اینقدر باشکوه سالگرد ١٨ تیر برگزار میشه و این نوید خوبیه برای همه.

یاد همه جانباخته گان ١٨ تیر ٧٨ و ٢٣ خرداد تا ١٨ تیر ٨٨ گرامی باد!


یک حنجره فریاد

با خبر قبلی که داشتیم با چند تا از دوستان راهی امیرآباد شدیم تا در مراسم ١٨ تیر شرکت کنیم. قرار بود که مراسم ساعت ٤ جلوی دانشکده ای فنی تهران برگزار بشه به امیر آباد که رسیدیم هیچ خبری از مردم نبود و نیروهای انتظامی و امنیتی به وضوح به چشم می خوردند. برای همین به سمت خیابان انقلاب حرکت کردیم تا شاید اونجا خبری بگیریم. همش تو این فکر بودیم که نکنه خبری نباشه. از چهاراه کارگر.فاطمی که رد شدیم و به پارک لاله که رسیدم فضای سکوت مرگباری حاکم بود. حال عجیبی بود انگار آرامش قبل از طوفان. خلاصه خودمون رواز طریق خیابان ١٦ آذر به میدان انقلاب رسوندیم. میدان پربود از نیروهای گارد و نیروی انتظامی که مانع ایستادن مردم می شدند. به سمت چهاراه ولیعصر حرکت کردیم. سر خیابان قدس نیروی انتظامی و تعدادی از لباس شخصی ها مردم رو به زور به سمت خیابان ابوریحان وخیابان حجاب هدایت می کردن. در این حال تعدادی از لباس شخصی ها بااستفاد از باتوم و اسپری فلفل به مردم حمله ور شدن و تعدادی از مردم نیز به دفاع از خود پرداختن. در این حال ما باتعدادی از جوانان به سمت نیروی انتظامی و امنیتی یورش بردیم که در این لحظه نیروی انتظامی اقدام به پرتاب گاز اشکاور کرد و ما به سمت خیابان حجاب حرکت کردیم و از طریق خیابانهای فرعی خود را به خیابان قدس رساندیم و با جمعیتی حدود ٣٠٠٠ نفر برخوردیم که خیلی آرام به سمت خیابان کشاورز در حرکت بودند، ما نیز با آنها همراه شدیم و بیانیه و نشریه پخش کردیم. به بلوار کشاورز که رسیدیم تعدادی زیادی نیروی گارد به سمت مردم حمله ور شدند. اصلا باورم نمی شد که این همه مردم تو بلوار کشاورز جمع شده باشند. مردم به سمت میدان ولیعصر در حرکت بودن و شروع به شعاردادن کردن شعارهای با این مضمون "مرگ بردیکتاتور"، "مرگ بر خامنه ای"، "مرگ بر دیکتاتور اسلامی" و شعار "احمدی جنایت می کند، رهبری حمایت می کند". همچنین روی یک پلاکارد این عبارت به چشم می خورد "من یه حنجر فریادمو، یه صورت سیلی خرده دردم". ما به سمت خیابان کارگر و خیابان امیرآباد حرکت کردیم. در راه تعداد زیادی مردم به سمت خیابان امیرآباد در حرکت بودن به سرامیرآباد که رسیدم کل خیابان محاصره بود و ما مجبور به ترک محل شدیم.■

يك ١٨ تير ماندگار ديگر!

تصميم داشتيم به مناطق مختلفی كه برای تجمع اعلام شده بود، نگاهی بيندازيم. چند جا سر زديم و آرام بنظر ميآمد. مغازه ها هم اغلب بسته بودند. بطرف ميدان ٧ تير رفتيم. متوجه شديم كه مردم اينور و آنور مثلا برای خريد يا برای هواخوری در پارك كنار ميدان، جمع شده اند. پليس و نيروهای انتظامی حضور داشتند ولی نه به تعداد زياد. لباس شخصی ها، با بی سيم های مخفی شده شان، بيشتر بچشم می خوردند. توی خيابان كريمخان بطرف ميدان وليعصر حركت كرديم. هر چه به ميدان نزديكتر می شديم تعداد جمعيت و نيروهای سركوب بيشتر ميشد. نزديك خيابان حافظ درگيری بين تعدادی از جوانان با نيروهای بسيجی و شخصی پوش صورت گرفت. زن ها شروع كردند به فرياد زدن و افشاگری از جنايت های رژيم، و سايرين را به ادامه مبارزه تهييج می كردند. به ميدان كه رسيديم احساس كرديم به ميدان جنگ وارد شده ايم. مردم و نيروهای سركوب در چهار طرف ميدان روبروی هم و بصورت دايره ای تقريبا صف بسته بودند، گاهی در هم می آميختند و زد و خورد می كردند. خواستيم به طرف جنوب ميدان بريم اما راه را بسته بودند و با خشونت و ضرب و شتم مردم را به عقب می راندند. وارد بلوار كشاورز شديم و توی پياده رو همراه جمعيت حركت كرديم. در كوچه های منتهی به بلوار، شعله های آتش زبانه می كشيد و شعار «مرگ بر ديكتاتور» در گوش طنين می انداخت. در اواسط بلوار نيروهای سركوب با شكل و شمايل های مختلف (شخصی پوش ها، بسيجی ها، گارد ويژه، نيروهای سياه پوش كه چهره خود را مانند جلادان با كلاه كاموايی سياه رنگ پوشانده و مردم به آنان لقب قورباغه داده اند و ....) با گاز اشك آور و اسپری و باتوم و... از چند جهت به جمعيت حمله سختی كردند. عده ای از مردم با آنها دست به يقه شدند، برخی در حاليكه آنها را به باد ناسزا گرفته بودند به خيابان های فرعی عقب نشستند. در ميان اين زد و خورد شديد، عده ای از مردم يكدفعه ايستادند و در حاليكه پوستری را به هم نشان ميدادند خنده و مزاح می كردند. پوستر، تصوير بزرگ خامنه ای بود كه در وسط بلوار نصب شده بود. مردم بر اين تصوير دو شاخ گذاشته و شعار "مرگ بر ديكتاتور كثيف" را بروی آن نوشته بودند. صحنه ديدنی ای بود. چون نيروهای سركوب متعجب بودند كه چرا جمعيت ايستاده و فرار نمی كند و تازه شوخی و خنده هم دركار است. بعد كه متوجه شدند جريان ازچه قرارست جنگ و گريز از نو شروع شد.
ما به هر سمت كه می رفتيم راهمان را می بستند. می خواستيم خود را به خيابان كارگر برسانيم، نمی گذاشتند. می خواستيم به سمت خيابان انقلاب بريم، نمی گذاشتند. اما هر كاری برای پراكنده كردن مردم می كردند باز جمعيت از جايی ديگر، خيابانی يا كوچه ای، سر بيرون می آورد و هر نقطه ای تبديل به يك كمين برای نيروهای دشمن می شد. يك حالت آشفتگی و سردرگمی در بين نيروهای سركوب مشاهده می شد. انگار چيزی كه با چشم خود می ديدند را نمی توانستند باور كنند.
امروز چهره ديگری از شخصی پوش ها را شناختيم. اين اشخاص جزو نيروهای سركوب علنی نيستند. كنار مردم معترض در حاشيه خيابان يا در سكوی كوچه ها می نشينند، مثل مردم ماسك بر صورت دارند. اما كارشان اينست كه مردم را بترسانند و تفرقه بيندازند و شايعه پراكنی كنند. مثلا اينكه می گويند: «به خانه برويد، خبری نيست. تمام شد.». يا اينكه «جوان های جاهل سنگ پراكنی ميكنند و مردم (!) را می زنند». يك نفر هم از ميان اينها مرتبا در حال فيلم برداری (بصورت مخفيانه) از مردمی است كه آنجا نشسته اند. بايد نسبت به اين قبيل اشخاص هم هشيار باشيم. گرچه روحيه ها بحدی بالاست كه امروز هر كی از اين حرفا بزند مردم با ايما و اشاره به هم می گويند: «اعتنا نكنيد. اطلاعاتی است. شناسایی اش كنيد.».
بحث های زيادی بين مردم جريان داشت. مردی ميانسال از دوره انقلاب ۵٧ حرف زد و گفت «من دوره انقلاب جزو فعالين و نترس ها بودم. اما يك دهم شجاعتی كه امروز دختران جوان دارند را من نداشتم». جوان ترها اخبار مبارزات چند روزه ی گذشته را برای ديگران بازگو می كردند. اخبار مربوط به دستگير شدگان و اعتراضات جلوی زندان اوين و دادگاهها. در هنگامه جنگ و گريز مردم به يكديگر آدرس سايت های مختلف اينترنتی را می دادند كه از طريق آن دسترسی به اخبار و تحليل ها ميسر باشد و آدرس و تلفن رد و بدل می كردند تا برنامه های مبارزاتی را بهم اطلاع دهند.
يكی از بحث های مهم بر سر اين بود كه آيا تاكتيك مبارزاتی امروز، يعنی تجمع در چندين نقطه، صحيح بوده يا نه. برخی ميگفتند اين كار درست نبود چون نيروی ما را پراكنده كرد. قوای ما دست كم ده برابر آنهاست و اگر همه يكجا جمع می شديم می توانستيم بهتر به حسابشان برسيم. برخی معتقد بودند درسته كه قوای ما خيلی بيشتره اما ما هنوز دست خالی هستيم و مسلح نيستيم و در كل هنوز دست پایين را داريم. در اين موقعيت تاكتيك درست اينه كه كاری كنيم تا قوای دشمن پراكنده بشه و ما در دسته های كوچك اما به تعداد زياد در مناطق مختلف با اينها بجنگيم.
يك بحث مهم ديگر بر سر چگونگی مجازات سركوب گران بود. برخی می گفتند ما اگر مسلح بشويم و نيروی مان با اينها برابر شود نبايد اينها را بكشيم بلكه بايد دادگاهی شان كنيم. برخی ديگر می گفتند، ما در جنگ هستيم و اينهايی كه "آن لاين" هستند را بايد بكشيم، "آف لاين" ها را بعدا دادگاهی می كنيم و تصميم می گيريم چكارشان كنيم.
ساعتها در خيابان های بين بلوار كشاورز و خيابان انقلاب در رفت و آمد و جنگ گريز بوديم. شنيديم در تجريش و كوی دانشگاه درگيری سختی جريان دارد. ما نتوانستيم خود را به اين نقاط برسانيم. روحيه ها بالا و اميدوار بود. مردم می گفتند يقينا امشب در محله ها و نقاط مختلف شهر خبرهايی خواهد بود.
امشب در نت ديدم در تعدادی سايت های اينترنتی ايرانی و در گزارشات برخی خبرگزاری های خارجی اينطور آمده كه: «مردم ايران ماسك های سبز رنگ به علامت حمايت از موسوی بر صورت داشتند». بايد گفت كه سالهاست رنگ ماسكی كه بخاطر آلودگی هوا در بازار به فروش می رسد، سبز است و ارتباطی با سبز سيدی موسوی ندارد. شايد بايد ماسك سرخ رنگ سفارش دهيم تا بی جهت ما را به كسی وصل نكنند.■

سه گزارش از فعالین نشریه بذر
١٨ تیر ١٣٨٨
www.bazr1384.com
www.bazr1384.blogfa.com
Email: bazr1384@gmail.com