افق روشن
www.ofros.com

اعدام‌های جمعی سال ۱٣٦٧

آبراهامیان - شریفی‌ها                                                                           جمعه ٢٠ شهریور ۱٣٨٨

تفتیش عقاید در نخستین روز جمعه 28 تیر ماه 67، رژیم اسلامی، بدون هیچ هشداری، ناگهان ارتباط زندانهای اصلی را با دنیای خارج قطع کرد. درهای زندان بسته شد، ملاقاتها و تماسهای از پیش تعیین شده تلفنی منتفی گردید. ورود مطبوعات ممنوع اعلام شد، رادیو و تلویزیون از سلولها خارج شد و از قبول نامه، بسته های ارسالی برای زندانیان و حتی داروهای حیاتی ممانعت بعمل آمد و از اجتماع خانواده های نگران زندانیان در برابر زندان ها بخصوص در کنار پارک تفریحی لونا پارک جنب زندان اوین، جلوگیری شد. افزون براین، دادگاههای قانونی، تعطیلاتی اعلام نشده را آغاز کردند تا از پیگیری و جستجوی خانواده ها برای یافتن اطلاعی، پیشگیری بعمل آورند. برخی از خانواده های وحشت زده و با شتاب خود را برای یافتن آیت اله منتظری که هنوز قائم مقام رهبری بود، به قم رساندند.
زندانبانان نه تنها ارتباط زندانیان را با دنیای خارج که تماس آنان را با یکدیگر و سلول های مجاور هم قطع کرده بودند. زندانیان در چهار دیواری سلولهای خود محبوس بودند. محل های مشترک چون آموزشگاه ها، سالنهای سخنرانی (حسینیه ها)، بهداری و حیاط جملگی به روی زندانیان بسته شدند. به نگهبانان و کارگران افغانی دستور داده شده بود تا از صحبت با زندانیان اکیدا خودداری کنند. اساسا زندانیان سیاسی کاملا از زندانیان غیر سیاسی، مجاهدین از چپ گرایان، توابین از غیر توابین، آنهائی که محکومیتهای دراز مدت داشتند از محکومیتی با محکومیت های سبکتر جدا شده بودند. یکی از زندانیان با استفاده از استعداد خود یک رادیو ابداع کرده بود تا از آنچه در جریان است سردرآورد، اما با شنیدن اخبار رادیو متوجه شد که از خبرهای زندان هیچ گزارشی مطرح نمیشود. آنها به ظاهر سکوت مطلق اختیار کرده بودند. به این ترتیب اقدامات خشونت آمیز که تا آنزمان در تاریخ ایران به لحاظ محتوا، شکل وشدت بیسابقه بوده، آغاز گردید. این رویداد حتی از رخدادهای سال 57 و جو ترور آن زمان هم فراتر میرفت. پرده سکوت آنچنان کارآمد بود که حتی خبرنگاران غربی چیزی در این باره نشنیدند و محافل آکادمیک هم سخنی از آن بمیان نیاوردند. هر چند آنها هنوز هم در این باره حرفی نمیزنند. درست پیش از اعدامها که از زمان دقیق آن ناآگاه هستیم ، خمینی در نهان فرمانی بینظیر در نوع خود که برخی آن را نوعی فتوا میدانند، برای تشکیل یک هئیت ویژه با دستور اعدام مجاهدین به عنوان محارب و چپگرایان به نام مرتد صادر میکند. هیات تهران که از 16 نفر تشکیل میشد شامل نمایندگانی از سوی شخص امام، رئیس جمهوری، دادستان کل، دادگاه انقلاب، وزارت دادگستری، اطلاعات و مدیریت زندان اوین و گوهر دشت بودند. سرپرستی هئیت بر عهده آیت اله (حجت اله) اشراقی گذارده شده بود که دو دستیار ویژه داشت، حجت الاسلام نیری و حجت الاسلام مبشری. در پنج ماه بعدی این هیات توسط بالگرد (هلیکوپتر) از اوین به گوهر دشت در رفت و آمد بود. نام این هیات را "هیات مرگ" گذاشته بودند. تشکلی مشابه در شهرستانها هم ایجاد شده بود.
هیات تهران کار خود را با مجاهدین و توابین آنان آغاز نمود. مقدمه این مرحله با اطمینان دادن به زندانیان که اقدامات آنها به مفهوم محاکمه نیست و فقط برای اعطای عفو عمومی است و به همین منظور مسلمانان از غیر مسلمانان باید جدا شوند، آغاز گردید. سپس از آنها در باره وابستگی سازمانی سئوال می شد. اگر پاسخ دهنده از واژه "مجاهد" در توصیف تعلقات گروهی خود استفاده می کرد، پرسش و پاسخ همانجا متوقف می شد. اگر واژه "منافق" را بکار می برد، هیات پرسش های خود را با سئوالاتی نظیر "آیا شما حاضر به معرفی یاران سابق خود هستید؟"، "آیا حاضر به معرفی آنان در برابر دوربین هستید؟"، "آیا حاضرید به ما در تعقیب و دستگیری آنها کمک کنید؟"، "آیا حاضرید هواداران مخفی را به ما معرفی کنید؟"، "آیا توابین تاکتیکی را به ما معرفی می کنید؟"، "آیا حاضرید به خط مقدم جبهه ها رفته و از روی میادین دشمن عبور کنید؟"، ادامه می داد.
زندانیان زندان اوین در تمامی مراحل این بازجوئی ها چشم بسته باقی می ماندند. حال آنکه زندانیان گوهر دشت اجازه داشتند اعضای هیات را ببینند. هدف پرسش ها، بروشنی، برای به چالش خواندن شرافت، احترام و عزت نفس زندانیان طراحی شده بودند. رها می نویسد حتی یک نفر از پنجاه مجاهدی که از بند ما به بازجوئی رفته بودند، بازنگشتند. شاهد دیگری می نویسد 195 نفر از 200 مجاهد بند 2 گوهر دشت بازنگشتند. دیگری می نویسد حجت الاسلام نیری مصمم بود تا درحد ممکن شمار بیشتری را به کام مرگ بکشد، در عین حال اشراقی با بی میلی تلاش می کرد تا از این شمار بکاهد. مجاهدینی که پاسخ های رضایت بخش نمی دادند فوری برای نوشتن وصیت نامه خود روانه اتاق ویژه می شدند. از آنان همچنین لوازم شخصی شان، مانند انگشتر، ساعت یا عکس های خصوصی، گرفته می شد. سپس آنها را، با چشم بسته، به چوبه دار می سپاردند. چوبه های دار زندان اوین در بخش متروکه حسینیه قرار داشت. داربست های اعدام زندان گوهر دشت در سالن سرپوشیده آمفی تئاتر در جوار کارخانه جعبه سازی قرار داشت. قربانیان در دسته های شش نفره به دار آویخته می شدند. مرگ برخی پانزده دقیقه به طول می انجامید- روش سنتی حلق آویز کردن در ایران بالا کشیدن قربانی به جای پایین انداختن محکوم توسط گشودن دریچه زیر پای اوست. با گذشت چند روز اول، جلادان خسته از کار زیاد درخواست برپایی میدان تیر برای تیرباران محکومان را دادند. با درخواست مذکور بر مبنای منطبق نبودن آن با دستورات شرعی اسلام برای از میان بردن کفار و مرتدین، مخالفت شد. البته، به احتمال زیاد، دلیل واقعی این عمل نیاز به مخفی نگاه داشتن کامل آن و انجامش در خفا بوده است.
به چپگرایان گفته می شد مجاهدین به مراکزی دیگر منتقل می شوند. اما گروهی از زندانیان گوهر دشت هنگام رویت عبور تریلی های یخچال دار و نگهبانان ماسک دار که در حال ورود و خروج از آمفی تئاتر بودند، به غیر عادی بودن اوضاع ظنین می شوند. البته آنچه آنان نمی دانستند این بود که استفاده از ماسک به علت خرابی دستگاه سردکن سردخانه بود. یکی از نگهبانان در مقابل پرسش زندانی مدعی می شود آنها فقط مشغول "نظافت زندان هستند زیرا هر رژیم تازه ای دیر یا زود می بایست این کار را بکند". زندانیان تا مدت ها بعد منظور دو پهلوی نگهبان را درنیافتند. یکی از کارگران افغانی زندان به هنگام آوردن غذا با دست خود حلق آویز شدن را به زندانیان نشان می دهد. اما زندانیان تا مدتی بعد، منظور وی را درنیافته بودند. عده ای تصور می کردند منظور او خبر دادن مرگ خمینی است. برای آنان تصور قتل عام جمعی در زمانی که خمینی به تازگی با پذیرفتن قطعنامه سازمان ملل به جنگ هشت ساله ایران و عراق خاتمه داده و به همین خاطر جشن و سرور برپا بود، بسیار مشکل می آمد. همانند زندانیان اردوگاه های کار اجباری نازی ها، بی تردید آشنایی با مرگ آنها را برای بروز فاجعه آماده نساخته بود. یکی از بازماندگان اظهار می دارد که برداشت او در آن ایام از اقدامات در جریان، آزادی یا عفو وی همزمان با جشن خاتمه جنگ بود. پس از 5 شهریور هیات توجه خود را به چپگرایان معطوف کرد. با این تضمین که اقدامات مذکور فقط برای جداسازی مسلمانان از غیر مسلمانان انجام می گیرد، از آنها پرسیده می شد:"آیا مسلمان هستید؟"، "آیا به خدا معتقدید؟"، "آیا قرآن مجید کتاب آسمانی و کلام خداوند است؟"، "آیا به بهشت و دوزخ باور داری؟"، "آیا حضرت محمد را به عنوان رسول الله قبول دارید؟"، "آیا حاضرید علنی ماتریالیسم تاریخی را نفی کنید؟"، "آیا حاضر به نفی اعتقاد گذشته تان در مقابل دوربین هستید؟"، "آیا در ماه مبارک رمضان روزه می گیرید؟"، "آیا نماز می خوانید و یا قرآن مجید را مطالعه می کنید؟"، "ترجیح می دهید هم سلولی شما مسلمان باشد یا غیر مسلمان؟"، "آیا حاضرید در برابر پذیرش خداوند، رسول او، قرآن مجید و قیامت زیر شهادت نامه ای را امضاء کنید؟"، "در زمان کودکی آیا پدر شما نماز می خواند، قرآن مطالعه می کرد، روزه می گرفت؟" عده کمی منظور خطرناک پرسش آخر را درک می کردند. همانند دوران تفتیش عقاید قرون وسطی، هیات- به خصوص برای دانشجویانی که با تعلیمات دینی بیگانه بودند- پرسش های سنگینی را مطرح می ساخت. این پرسش ها، ایرانیان را هم چون غربی ها، در موقعیت مشابه گیج می کرد. چنین پرسش هایی هرگز تا آن زمان در دادگاههای ایران، و حتی در سایر کشورهای خاورمیانه، مطرح نشده بودند. این شرایط، یعنی کند و کاو در اعتقادات و باورهای مذهبی افراد به جای تحقیق در وابستگی های سیاسی و سازمانی آنان تفتیش عقاید به معنای دقیق کلمه بود. تنها نکات غایب در این تحقیقات مسائل همیشه مورد نظر دادگاه های انقلابی از قبیل "خیانت"، "خرابکاری"، "ترورسم"، "جاسوسی" و "وابستگی به جهانخواران" بود. بنابر اظهار نظر یکی از فداییان "در سال های پیش، آنها از ما می خواستند به جاسوسی اعتراف کنیم. در سال 1367، آنها می خواستند ما اسلام بیاوریم" فدایی دیگری، با حیرت، اظهار می دارد که بازجوی او، به نظر می رسید کاملا به اعتقادات سیاسی، وابستگی های سازمانی و فعالیتهای وی بی تفاوت بود.
نخستین زندانیان چپگرایی که در مقابل هیات مستقر در اوین ظاهر شدند آنهایی بودند که یا محکومیتهای سبک داشتند و یا دوران محکومیت شان خاتمه یافته بود. این امر به فهرست اعدامی ها ظاهری تصادفی می داد. آنهایی که در نخستین روز به هلاکت رسیدند، افرادی بودند با محکومیت های سبک، آنهایی که در روزهای بعدی زنده ماندند محکومیتهای طولانی و حتی حکم ابد داشتند. این مغایرت قابل توجیه بود. در زندان گوهردشت، یکی از زندانیان چپ که سمینارهای آموزشی را دیده بود، بیدرنگ متوجه اهمیت دینی پرسش ها می شود. او سراسر شب را صرف فرستادن پیام هایی به سایر زندانیان با رمزهای مورس از پس دیوار می کند و نسبت به مخاطرات پیش روی آنان هشدار می دهد. او به آنان اخطار می کند که سرپیچی از پاسخگویی برمبنای "خصوصی" بودن عقاید به خودی خود می تواند به منزله ارتداد تلقی گردد. مهم ترازآن، اوهشدارداد که چنانچه افراد توسط پدرانی نمازخوان و قرآن خوان و مسلمان بزرگ نشده باشند، از نظر قانونی کسی نمی تواند آنان را مرتد به شمار آورد. مسلمان اسمی اگر در یک خانواده به تمام معنا مسلمان پرورش نیافته باشد، ابتدا باید با اسلام راستین آشنا گردد سپس با رد آن مرتد و مستحق مرگ شناخته شود. به استناد حوزه علمیه، مرتد بر دو قسم است: مرتد فطری و مرتد ملی. دومی مجازاتش مرگ و اولی مستحق فرصت دیگری است.
زندانیان بند چپی ها تمام شب را، به تبادل نظر بر سر مواضعی که باید در قبال پرسش ها اتخاذ کنند، گذراندند. برخی مصمم بودند تا بمیرند و برای آماده ساختن خود بهترین لباس هایشان را بر تن کردند. یکی حتی به نشانه فرهنگ مرسوم مقاومت، کراوات می زند. ولی دیگران تصمیم می گیرند پاسخ های تاکتیکی بدهند. یکی از این پاسخ ها، به عنوان نمونه، آن بود که بگویند فقط یکی از والدین آنان مسلمان معتقد بوده است. البته چنین جوابی فقط به کار آن دسته از زندانیان می آمد که والدینشان درگذشته باشند. یکی به هیات اعلام داشت که او در کشور ملحد اتحاد شوروی بزرگ شده است. دیگری به یاد آورد که پدر- سخت غیر مذهبی- او را از نیایش برحذر داشته و تهدید کرده بود در غیر این صورت تنبیه اش خواهد کرد. "پاسخ تاکتیکی" دیگر آن بود که بگویند، نه به خاطر تضادهای اعتقادی بلکه به خاطر کمبود فرصت جهت تلاش برای معاش از اعتقادات دینی غفلت ورزیده اند. یکی دیگر از پاسخ های تاکتیکی، در این بین، آن بود که بگویند آنها چپگرا هستند، اما مارکسیست نیستند و از همین رو به وجود پروردگار، پیغمبر و روز قیامت باور دارند. یکی به هیات گفته بود که او می تواند در حین عضویت کامل در حزب توده، یک مسلمان هم باشد زیرا حزب تبعیضی در این مورد اعمال نمی کرد:"حزب با سرمایه داری مخالف بود، نه با خدا". طنز قضیه این جا است که یکی از شبه نظامیان وابسته به حزب توده که مسلمانی با ایمان هم بود، از نخستن قربانیان بود. او بر این مبنا که دولت حق دخالت "در امور شخصی افراد را ندارد" از پاسخگویی به پرسش ها خودداری کرد. برعکس، به تقریب تمام زندانیان بند 6 زندان اوین- ویژه زندانیان حزب توده با محکومیت های بالای پانزده سال- به اتفاق به دادن پاسخ های تاکتیکی رای دادند. در کل، آیت الله اشراقی به کند و کاو در پاسخ ها نمی پرداخت و آنها را به همان شکل می پذیرفت. تحقیقات تا سه ماه ادامه داشت. بازجویی ها در دادگاههای اوین و گوهردشت انجام می گرفت. بازجویی برخی از زندانیان شفاهی بود و برخی دیگر توسط نوعی پرسشنامه انجام می گرفت. برخی قادر بودند بازجویان خود را ببینند؛ بازجویان برخی دیگر توسط یک دیوار کاذب از آنان جدا بودند. آنهایی که پاسخ های رضایت بخش می دادند به سوی دری در سمت راست راهنمایی می شدند. آنهایی که پاسخ های غیر قابل قبول می دادند به سوی درب چپ هدایت می شدند. گروه اول (پاسخ دهندگان رضایت بخش) به سلولهای خود بازگردانده و به آنها دستور نمازگزاری داده می شد، افرادی که از انجام فرایض دینی خودداری می نمودند 10 ضربه شلاق بابت هر نوبت نماز نخواندن می خوردند و روزانه حد شلاق ها از 50 ضربه نباید تجاوز می کرد. آنها که در امتحان موفق نشده بودند به دار آویخته می شدند و فقط توقفی کوتاه برای تحویل لوازم شخصی و نگارش وصیت نامه خود، می کردند. در شلوغی ها، پیش آمده بود که چند تن با هدایت به سوی درب اشتباه زنده می ماندند. دو تن از بازماندگان این شرایط یادآور می شوند پرسشنامه را به مسخره گرفته بودند زیرا قبول این امر که چنین پرسشنامه ای می تواند سرنوشت آنها را تعیین کند، برایشان بسیار دشوار بود.
آنچه وضع زنان را تعیین می کرد به مراتب پیچیده تر بود. زنان مجاهد به عنوان "محاربین مسلح با خدا" بیدرنگ به چوبه های دار سپرده می شدند، زنان چپگرا- حتی آنهایی که به عنوان مسلمان معتقد بزرگ شده بودند- "فرصتی" دیگر می یافتند تا به اعتقادات التقاطی خود بیندیشند. در نگاه حکام شرع، زنان مسئول کامل کردار خود نیستند و زنان سرکش- شامل ملحدین- می توانند مجازات هایی که به مصلحت آنان هست دریافت کنند تا راه زندگی را به وسیله اطاعت از مردان ارشد زندگی شان اصلاح نمایند. پس از بازجویی، زنان چپی برای نماز نخواندن پنج ضربه شلاق دریافت می کردند، پنج ضربه کمتر از آنچه برای مردان تعیین شده بود. پس از مدتی، بسیاری نمازخوان شدند. یکی از آنها، دهسال بعد، می گوید هنوز مدام کابوس می بیند و خود را در حال نماز خواندن و در نتیجه پشت کردن به آمال خود می یابد. برخی دست به اعتصاب غذا زدند و حتی از نوشیدن آب هم خودداری کردند. یکی از آنها پس از گذشت 22 روز و 550 ضربه شلاق درگذشت. مقامات زندان مرگ او را خودکشی اعلام کردند، هر چه باشد تصمیم نماز نخواندن را خود او گرفته بود".
خودکشی های واقعی، چه در بند مردان و چه در بند زنان رو به افزایش بودند. برخی بر این باورند که مسئولان به عمد تیغ و سایر وسایل خودزنی را در بندها جا می گذاشتند تا امکان خودکشی را سرعت ببخشند. در مطلبی با عنوان "زندگی پس از 1367"، یکی از بازماندگان، آنچه را که توصیف می کند می توان به عنوان نمونه بارز حالت های روحی پس از ضربه های عاطفی- روانی دانست: ناتوانی در پذیرش مصیبت، وحشت از تکرار مجدد آن، افسردگی شدید، احساس سنگین گناه، از زنده ماندن و پذیرفتن و توجیه پاسخ های تاکتیکی، حتی پیش خود. او این حالت را به "کابوس کافکاگونه" تشبیه می کند و قسم می خورد تجربیاتش را بنویسد تا "شاهد عینی" باشد برای قربانیانی که دیگر نزد ما نیستند. بررسی کامل ابعاد پیچیده کشتار بزرگ همچنان نامعلوم است. ما شاهدان عینی انگشت شماری در حوزه های مختلف داریم. بنابر آنچه به یقین می دانیم، اصفهان تنها شهرستان مهمی بوده که از گزند این فاجعه قسر در رفته است. در آن زمان زندانهای اصفهان، همچنان، زیر نظر پیروان منتظری اداره می شدند. بعلاوه رژیم در سال 1367، برخلاف سالهای 1357 و 1360 اسامی اعدامیان را منتشر نساخته است و همواره تاکید داشته و هنوز هم دارد که چنین اعدامهایی هرگز بوقوع نپیوسته است.
رها شمار اعدامها را در حوزه "هزاران تن" ذکر می کند. شاهدی دیگر شمار را میانگینی میان 5000 تا 6000 نفر می داند؛ 1000 تن از چپگرایان و بقیه از مجاهدین. برآورد دیگری این شمار را به "هزاران" می رساند و اعدامهای گوهردشت را، به تنهایی، حدود 1500 تن برمی شمارد. با استفاده از اطلاعات تازه، بررسی جدیدی از نواحی گوناگون، شمار قربانیان را 12000 تن اعلام کرده است. برآورد عفو بین الملل جمع کل قربانیان کشور را 2500 اعلام داشته و تعداد بسیاری از قربانیان را چون بطور رسمی به فعالیتهای ضد دولتی متهم نشدند، زندانیان وجدان" خطاب کرده است. رقم واقعی هر چه باشد، میزان اعدامی ها از شمار کشته شدگان سال 1357 که شامل افراد درگیر در قیام مسلحانه هم می شدند، بمراتب بیشتر است. در سال 1367، تمام قربانیان بیرحمانه به قتل رسیدند. فداییان اکثریت اسامی 615 تن از قربانیان را انتشار داده و در حد امکان وابستگی های سازمانی یا سیاسی و محل اعدام آنان را هم روشن ساخته است. ولی این فهرست به هیچ وجه کامل نیست، زیرا تنها بخشهایی مشخص از بندهای زندان های اوین و گوهردشت را در برمی گیرد. از میان 615 تن اعدامی، 137 نفر مجاهد، 90 نفر توده ای، 108 تن فدایی اکثریت، 20 نفر فدایی اقلیت و از سایر طیف فداییان 21 نفر، کومله 30، راه کارگر 12، پیکار 3 و دیگر چپگرایان 12 نفر اعلام شده است. وابستگی های 182 نفر باقیمانده هم نامعلوم است.
حزب توده یادنامه ای در باره 80 تن از شهدای خود منتشر ساخته است. این صورت در برگیرنده 20 افسر نظامی حزب که چهار تن در زمان شاه، مدت 25 سال را در زندان گذرانده بودند، 4 مهندس، 12 متخصص، 12 کارگر، 11 کادر حزب- بسیاری دارای مدارک عالیه تحصیلی از شوروی، 8 آموزگار، 5 دانشجو، 2 پزشک، 2 حسابدار و 2 کارمند دولت میشود. 10 تن از این افراد (از میان شرکت کنندگان میز گردهای اعترافات) عضو کمیته مرکزی حزب بودند. به لحاظ محل زادگاه، 17 تن از این افراد متولد تهران، 16 نفر متولد آذربایجان، 15 تن متولد مازنداران، 14 نفر از استان مرکزی، 9 نفر متولد کردستان و 7 نفر اهل خوزستان بودند. میانگین سنی آنان چنین بود: 11 نفر در بیست سالگی، 23 تن در سی سالگی، 14 تن در چهل سالگی، 10 نفر در پنجاه سالگی، 19 نفر در شصت سالگی، 5 نفر در هفتاد سالگی و 1 نفر در هشتاد سالگی. این شکل از تفتیش عقاید هرگز ملاحظه سنی در برنداشت. برخی از قربانیان از سال 1362 در زندان بودند. برخی دوره محکومیت خود را سپری کرده بودند. عده ای هنوز محاکمه نشده بودند. ولی به تقریب همه آنها باجرمهای به نسبت سبک دستگیر شده بودند. آنهایی که جرمهای سنگین داشتند پیشتر اعدام شده بودند. کشتار سال 1367، با یک تفاوت وارونه، شباهت زیادی به مورد مفقود شدگان" آمریکای لاتین معاصر داشت. در آمریکای لاتین، روشهای تفتیش عقاید به رغم حضور کلیسای کاتولیک به کار نرفت. اما در ایران، در نبود چنین سنتی، این روشها به کار گرفته شد. تفتیش عقاید قرون وسطایی حضور خود را در ایران معاصر نمایان ساخته بود. خانواده ها از اعدام ها تا مدتها پس از 4 آذر همان سال آگاه نشدند. برای جلوگیری از گردهمایی های خیابانی، آنها در گروههای مجزا در طول چندین هفته از این فاجعه آگاهی یافتند. به آنها به طور مشخص دستور داده شده بود که حق برگزاری مراسم سنتی چهل روز سوگواری را ندارند. به برخی با تلفن خبر داده شده بود. بیشتر آنها به کمیته های محل- بعضی هم به زندان اوین- احضار شده بودند تا لوازم شخصی و وصیت نامه زندانی خود را تحویل گیرند. تنها، وصیت نامه هایی که آسیب سیاسی برای حکومت نداشت، به خانواده ها تحویل داده می شد.
بستگان زندانیان بسیار پیش تر از آذر ماه نگران اوضاع بودند. آنها گورهای بی نام و نشان بهشت زهرا- گورستان اصلی- و خاوران، گورستان تازه بنیاد شرق تهران که در مجاورت گورستان بهایی ها واقع شده را دیده بودند. بهشت زهرا گورستان ویژه مسلمانان و خاوران ویژه ملحدین بود. مجاهدین- چون مسلمان بودند- اجازه دفن در بهشت زهرا را داشتند. اما مارکسیستها- به دلیل بی دینی- باید در محل جداگانه ای به خاک سپرده می شدند. قانون نجاسات درست به مانند زمان حیات، در موقع مرگ هم به قوت خود باقی بود. رژیم حتی جنازه برخی از فداییان کشته شده در زمان ساواک را هم به خاوران انتقال داد. مسئولان نام کافرستان و لعنت آباد را هم بر گورستان خاوران گذارده بودند. اما سوگواران، چون در آنجا دسته های گل سرخ کاشته بودند، عنوان گلزار خاوران را برای گورستان برگزیدند. در ایران کنونی گورستان توان چشمگیر بیشتری از محل دفن مردگان دارد.
حتی حالا، پس از گذشت یک دهه، اهداف فراسوی کشتار همگانی سال 1367 همچنان در پرده ای از ابهام باقی مانده است. برخی اعتقاد دارند رژیم یا در مقابل اعتصاب غذاهای اوین واکنش نشان داد و یا میخواست مشکل ازدیاد جمعیت زندانها را حل نماید. به معانی دیگر، اعدامهای گروهی شکلی از "خانه تکانی" بود. برخی دیگر معتقدند این اعدامها فقط برای خاموش کردن صدای مخالفین و گسترش جو وحشت در جامعه طراحی شده بود. عده ای دیگر این مسئله را مرتبط به پذیرش قطعنامه سازمان ملل از جانب خمینی می دانند؛ اقدامی که خود او آن را به "نوشیدن جام زهر" تشبیه کرد. بر اساس این انگاشت، اقدام به اعدامهای گسترده برای منحرف ساختن خشم های ناشی از جنگ پرهزینه و بی فایده ای که او قادر بود شش سال پیش، در زمان آزاد سازی خرمشهر، به آن خاتمه دهد، به سمت دیگری بود. اما بعضی دیگر این مسئله را ناشی از حمله گسترده نظامی مجاهدین به خاک ایران از مرزهای غربی، به محض پذیرش قطعنامه از سوی خمینی ارزیابی کرده اند.
در هر صورت، این نظریه ها، بر اساس یک بررسی موشکافانه نیست. زندان ها درسال 1367 بیشتر از هر زمان دیگری طی هشت سال گذشته خلوت بود. در همان زمان، برحسب اتفاق قزل حصار، از وجود زندانیان سیاسی خالی شده بود. وانگهی، اگر رژیم مشکل کمبود جا داشت، می توانست براحتی با آزادی توابین و افرادی که دوران محکومیت شان را سپری کرده بودند، جای بیشتری باز کند. مسئله اعتصاب غذاها بسیار پیش از برپایی هیات ویژه حل شده بود. پنهان کاری و سرپوش گذاردن بر کل ماجرا، این گزینه که کشتار بزرگ برای گسترش جو وحشت در اجتماع طراحی شده بود را بی اساس می سازد. اگر هدف ارعاب اجتماعی بود، حاکمیت می باید هم چون سال های 1357 و 1360 اعدامها را با تبلیغات وسیع برملا می ساخت.
آتش بس شاید برای خمینی "زهر" بوده، اما برای کشور، بویژه نظامیان، رحمت الهی بود. در برابر تجاوز مجاهدین که از آغاز مایه آبروریزی کامل بود، ممکن است، برای حکومت، توجیهی بر اعدام گروهی آنها باشد، اما با هیچ عقل سلیمی توجیه کننده کشتار وسیع دیگران، مثل چپگرایان که مخالف مجاهدین هم بودند- بخصوص که متهم به "قیام علیه خدا" هم نشده بودند- نمی تواند باشد. همچنین، حاکمیتی که جنگ را خاتمه داده و تجاوز مجاهدین را در هم شکسته، نمی تواند به چنان سطحی از بی ثباتی رسیده باشد که دست به آنچنان اقدام حادی بزند. در اساس بسیاری از چپگرایان در حالی در برابر هیات ویژه قرار گرفتند که انتظار دریافت عفو به خاطر جشن و سرور ناشی از خاتمه جنگ را داشتند. در نتیجه، به نظر می رسد اعدامهای مذکور نه از روی شتاب و هراس که حاصل نقشه ای حساب شده بود.
پاسخ واقعی، شاید در جایی دیگر نهفته باشد؛ در مجموعه نیروهای درون حاکمیت. صلح با عراق موجب شد تا خمینی به این درک برسد که باارزش ترین نقطه اتکایی که هواداران او- در برگیرنده معتدل ها، افراطی ها، اصلاح طلب ها، بنیادگرایان جزمی(دگم) و مصلحت گرایان(پوپولیست) را دور هم نگهداشت، از دست داده است. او همچنین دریافته بود که با ناتوانی و مریضی جسمی خود به زودی از صحنه خارج و در نتیجه حامیانش رهبر اصلی شان را از دست خواهند داد. او در ضمن می دانست که شخصیت های پرنفوذ معتدل درون حاکمیت، همچون حجت الاسلام رفسنجانی امیدوارند روزی، هم روابطی با عناصر معتدل اپوزیسیون برقرار کنند و هم پل رابطه با غرب را مجددا احیاء نمایند.
برای ایجاد همبستگی ظاهری، خمینی دو راهبرد را پیش روی قرار داد: فتوای قتل سلمان رشدی و کشتار دسته جمعی. فتوای قتل رشدی نه تنها کشور را به انزوای کامل می کشاند که هرگونه امیدی به همزیستی مسالمت آمیز با غرب را در آینده از میان می برد و مانعی مهیب- اگر نگوییم حل ناشدنی- بر سر راه رهبران آینده ایران که امید به آن داشتند، قرار می داد. از آن مهم تر، یک حمام خون می توانست ایمان حامیان وی را در بوته آزمایش قرار دهد. این بینش قادر بود معتقدان نه چندان جدی را از مومنان واقعی، معتقدین نیم بند را از انقلابیون راستین، عناصر سست ایمان را از هم پیمانان حقیقی جدا سازد. این مسئله آنان را مجبور می ساخت تا به این امر پی ببرند که مردن و ماندن باید در کنار هم و دست در دست هم باشد. این روش آنها را در مقابل موارد حقوق بشر و آزادی های فردی ساکت می کرد. در نهایت این اقدام، یک بار برای همیشه، رابطه مذهبیون افراطی(رادیکال) درون جنبش را با افراطیون غیر مذهبی (سکولار) خارج از نظام قطع می کرد. در اساس کادرهای حزب توده در سالهای63-1362 به خاطر اعتراف به روابط پنهان خود با جناح های افراطی داخل نظام- بویژه وزیر کار- زیر شکنجه رفتند. به طور خلاصه، کشتار، هم غسل تعمید با خون و هم پاکسازی درون تشکیلاتی بود.
این هدف با موفقیت به سرانجام رسید، آیت الله منتظری را، از سمت جانشین رهبری، مجبور به استعفا ساخت. در طول سال پیش از آن، منتظری با روحانیون دیگر بر سر شماری از مسائل- مانند محاکمه مهدی هاشمی، فعالیتهای ضد تبلیغات تابلوهای شهری، دادگاههای ویژه، تعیین قضات و حکام شرع، مدرسین حوزوی، امامان جمعه، روسای زندانها و کمیسیون های ویژه تحقیق مجلس در امور زندانها، اختلاف پیدا کرده بود(31). ولی این اختلافات پشت درهای بسته باقی ماندند. غیر خودی ها، حتی زندانیان، هیچ سرنخی از آنچه پشت صحنه در جریان بود، نداشتند. بر اساس نوشته های یک زندانی:"ما چپی ها قادر نبودیم هواداران، مخالفان روحانی یا مسئول زندان منتظری را، از هم، تمیز دهیم. ما به اشتباه خود مدتها بعد پی بردیم.
کشتارهای جمعی مبدل به آخرین تلنگر به منتظری شد. او شتابان با نگارش سه نامه سرگشاده؛ دو نامه به خمینی و یک نامه به هیات ویژه- "هزاران اعدام" را محکوم نمود. او خطاب به گیرندگان نامه ها نوشت که بیشتر از هر کس دیگر قربانی اقدامات مجاهدین معاند بوده زیرا آنها پسر وی را ترور کرده بودند. او، آنگاه، هیات ویژه را به خاطر اعدام توابین و متهمانی با تخلفات سبک که در یک دادگاه صالح فقط توبیخ می شدند، سرزنش کرده، متهم به تخطی از اسلام می کند. او همچنین هیات ویژه را به خاطر گذاردن تکالیف شاق بر دوش زندانیان و حتی درخواستن رفتن به روی میدان های مین، مورد مواخذه قرار می دهد. "علاوه بر این، رنجاندن بسیاری از شهروندان این اعدامهای غیر قانونی برای دشمنان ما در خارج از مرزها خوراک تبلیغاتی گسترده ای فراهم می کند تا به ما بتازند". منتظری در خاتمه تقاضا می کند تا وی را از "مسئولیت خطیر" رهبری آینده معاف کنند.
خمینی ناگزیر میشود در لفافه چنین پاسخ بگوید "مسئولیت نیازمند بردباری بیشتر از آنچه شما نشان دادید است". خمینی برای تبرئه سیاسی خود، مدعی شد که همیشه در خصوص توانایی منتظری تردید داشته و زیر فشار مجلس خبرگان مجبور به گزینش وی شده است. خمینی اعلام می دارد گبه همین دلیل برای هم شما و هم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودیم و در این زمینه هر دو مثل هم فکر می کردیم، ولی خبرگان به این نتیجه رسیده بودند و من هم نمی خواستم در محدوده قانونی آنها دخالت کنم".
طی ماههای بعد، حاکمیت به صورت گزینشی، شماری از نامه های رد و بدل شده میان خمینی و منتظری را منتشر می سازد. هدف صریح این امر توجیه استعفانامه منتظری بود. اما آنچه گزینشی منتشر شد در اساس گرد محور ماجرای مهدی هاشمی دور می زد و از طرح مسئله کشتار جمعی پرهیز می کرد، در نتیجه از سیاست کلی حاکمیت که اعدامها در اصل رخ نداده، تبعیت می نمود. همچنین، ده سال بعد، وقتی منتظری جرات کرد تا بار دیگر انتقادهایش را مطرح سازد، حاکمیت با "منحط" شناختن وی در چندین مورد، او را مورد مواخذه قرار داد، ولی به موضوع فجیع کشتارهای جمعی اشاره ای نکرد.
منتظری به محض استعفا، درست مانند آیت الله شریعتمداری، غیر خودی محسوب می شد. دفتر او تعطیل و عکس های او از اماکن عمومی برداشته شد. نام او از رسانه های همگانی حذف شد. افزون بر این، وی را در شهر قم، حبس خانگی کردند. در نتیجه، خمینی هنگام مرگ در خرداد 1368، اطمینان داشت که حاکمیتی بدون عناصر سست و بی اراده برجای می گذارد. آنها که باقی ماندند سرسپردگی خود را یا توسط شرکت در کشتارهای جمعی یا پشتیبانی از آن به اثبات رسانده بودند. نبوغ خمینی هرگز نباید دست کم گرفته شود. حاکمیت به محض نائل آمدن به اهداف خود، کشتارهای جمعی را متوقف ساخت و در نتیجه، نادرستی این برداشت که آغاز این واقعه از روی وحشت بوده، را ثابت کرد. با فروکش کردن فعالیت هیات ویژه، درهای زندانها گشوده شد، خانواده های عزادار فرصت یافتند تا در گورستان، جمع شوند. حاکمیت حتی نسبت به حضور خانواده ها در گورستان های خاوران و بهشت زهرا حساسیت نشان نداد. برخی از خانواده ها، جامعه دفاع از زندانیان سیاسی را تاسیس و خبرنامه ای با عنوان "بانگ رهایی" منتشر ساختند. این امر باعث شد تا در حالی که اخبار زندان به بیرون انتقال می یافت، زندگینامه زندانیان اعدامی هم انتشار یابد. جامعه یاد شده، حمایت فداییان اقلیت، مجاهدین، توده ای ها، فداییان اکثریت، کومله، راه کارگر و حزب دموکرات کردستان را همراه داشت. حاکمیت همچنین به گالیندوپل مسئول کمیسیون ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر ایران، اجازه داد تا ضمن دو سفر جداگانه به ایران حتی از زندان اوین هم دیدن کند. لاجوردی در اوین همراه با گروه موسیقی به پل خوش آمد گفت، ناگفته نماند که در اردوگاه آشوویتز آلمان ها هم با ارکستر موسیقی به استقبال هیات های صلیب سرخ می رفتند. از آن گذشته، لاجوردی و سایر سرپرستان زندانها در این دوران شلاق زدن زندانیان به جرم به جا نیاوردن فرایض دینی و نمازگزاری را متوقف ساخته بودند. در همین دوران، تاکید بر توبه علنی متوقف شد و به انزجار نامه و تعهد کتبی برای خودداری از سخن نگفتن در باره تجربیات زندان قناعت می شد. با جار و جنجال فراوان، لاجوردی در نهایت خبر صدور حکم عفو عمومی گسترده ای را به این مفهوم که تمامی زندانیان سیاسی به زودی آزاد خواهند شد را، اعلام کرد.
در سال 1368 تلویزیون ایران مراسم گسترده نماز جمعه تهران واقع در مرکز شهر را به نمایش درآورد که در آن مجاهدین و سلطنت طلبان سابق، چپگرایان نام آشنا و گروههای مارکسیست بریده حضور داشتند. یکی از زندانیان سیاسی پیشین در یادمانده خود شرح می دهد که چگونه یک صبح جمعه، بدون هیچ هشداری، به او دستور داده شد تا بهترین لباس خود را به تن کرده و با اتوبوسی به محل گردهمایی اعزام می گردد و در محل تابلویی هم به دست می گیرد. رسانه ها چنان شبهه ای بوجود آوردند که این "توابین"، چون بخشوده شدند"، به زودی مورد عفو قرار خواهند گرفت. عنوان یکی از روزنامه ها چنین بود: "از یکی از شرکت کنندگان نقل شده است که برخی از این افراد که به دین اسلام بازگشته اند در مقابل ساواک مقاومت کرده و مارکسیسم را رها نکرده بودند.

یرواند آبراهامیان

دانشجویان سوسیالیست - بیستم شهریور ماه هشتاد وهشت


*برگرفته از : اعترافات شکنجه شدگان، یرواند آبرهامیان، ترجمه رضا شریفی‌ها، انتشارات باران، سوئد