افق روشن
www.ofros.com

بیانیه سیاسی اول ماه مه


کمیته فعالین ... فرانکفورت                                                                               چهارشنبه ١٠ اردیبهشت ۱۳۹۳

کارگران! ما مالک آن یگانه کالای ویژه‌ای هستیم که شرط اولیه تمام شرایط تولید سرمایه‌داری است؛ هر شرط لازم دیگری برای تولید چیزی غیر از سرمایه‌ای مرده نیست که برای تجدید حیات در مناسبات اجتماعی تولید بایستی نیروی کار زنده را جذب کند. از طریق توان نیروی کار است که سرمایه محتوای طبقاتی یافته و به همین ترتیب مناسبات طبقاتی به ساختار درمی‌آید. سرمایه درون این ساختار تمامی پروسه‌های سازماندهی کار را زیر سلطه‌ی خود می‌گیرد و بر شرایط کار حاکم می‌گردد. در تمامی این مراحل، شرایط کار زیر فرمانروایی سرمایه‌دار بوده و آن‌چه که به ما تعلق ندارد، کار است؛ ما تنها شرایط سرمایه را به اجرا درمی‌آوریم.
به این ترتیب، ما تنها در نسبت با سرمایه وجود داریم و سرمایه‌دار نیز در نسبت با کارگران سرمایه‌دار می‌ماند. در این مناسبات ما حداقل ابزار ضروریِ معیشت را برای خود، و کل قدرت سرمایه‌داری و دولت آن‌را برضد خویش تولید می‌کنیم. اگر تثبیت این مناسبات و شرایط ماندگاری آن در وحدت نسبت ما با سرمایه ممکن می‌گردد، عامل دگرگونی این پارادوکس تاریخی نیز، از آنجا که شرایط بقای سرمایه در چنگ ما است، به مبارزه ما برای خُرد کردن آن قدرت بستگی دارد. قدرت طبقاتی ما کارگران، اگر به ماهیت هستی‌بخش این نیروی زایشی پی برده باشیم، بی‌کران است.
بدون فعالیت حیات‌بخش زنده‌ی قدرت کار، هیچ حرکتی در سرمایه وجود نخواهد داشت؛ هیچ‌گونه رابطه‌ی اجتماعی بدون رابطه‌ی طبقاتی ما کارگران برقرار نخواهد بود. حقیقت این است که طبقه سرمایه‌دار، در این رابطه نسبت به طبقه‌ی ما کارگران فرعی است. قدرت طبقه ما نیروی لایزال تهدید برای فروپاشی ضرورت استثمار است. پارادوکس تاریخ همین جا است که هم ضرورت استثمار در جامعه سرمایه‌داری را حیات می‌بخشیم و هم درهم شکننده‌ی آن می‌توانیم باشیم. دست‌یافتن به اندک بهبودی در شرایط زیستی‌مان از الزامات هستی ماست، اما فروکاستن مبارزات‌مان برای چنین مطالباتی و سرانجام دست زدن به شورش‌های بی‌فرجام، محکومیت ابدی ما نیست.
ماهیت جامعه سرمایه‌داری دیرزمانی است که سرشت غیرانسانی خود را آشکار ساخته است. در جامعه‌ی سرمایه‌داری هر چیزی وارونه شده است، لیکن از همان ابتدا دانشمندان و اقتصاددانان سرمایه‌داری وانمود کرده‌اند که ما کارگران می‌بایست مدیون قدرت سرمایه و تمدن صنعتی باقی بمانیم. آیا نمی‌توانیم برعلیه این طرز تلقی از تمدن برتابیم و از حقیقتِ قدرت خویش و آن کالای ویژه‌ای که برای بهره‌بری به سرمایه اعطا می‌کنیم، آگاه گردیم؟
درون این تمدن، ما کارگران به‌عنوان سوبژه‌ی عینی از مصالح طبیعت و قوانین آن و علمی که سرمایه آن‌را متصرف می‌گردد، می‌توانیم به‌منزله‌ی پیش‌شرط ضروری یک واقعیتِ نو، یعنی واقعیت انسان اجتماعی، اجتماع انسانی نوینی برپا سازیم. سرمایه‌داری این پیوند مستقیم را نابود ساخته، کار را از آفریدن جدا می‌کند و نیروی زاینده‌ی ما را به یک رنج خسته‌کننده و ناخلاق بدل می‌سازد. در حالی‌که خلاقیت در فراسوی مرزهای کار صنعتی صورت می‌گیرد؛ سرمایه نیروی کار آفریننده‌ی ما را به سطح یک فرآورده و هم‌چون موضوعی برای کار، ماشین و ابزار تنزل داده است. قدرت آفرینش ما با از دست دادن حاکمیت بر جهانِ مادیِ خلق شده از کار خویش، واقعیت را نیز از جهان حقیقی به جهان عینی چیزها و روابط شیئی‌واره شده‌ی انسانی فروکاسته است. سندیکالیسم سرخ و زرد، اتحادیه‌ها و احزاب رنگارنگ کارگری، آنارشیسم و جنبش بیشمارانِ غیرطبقاتی، ما را به ایراد گرفتن از جامعه سرمایه‌داری که در درون بحران چاره‌ناپذیر دست و پا می‌زند، به ردیف کردن درک ناانتقادی و غیرانقلابی از مناسبات اجتماعی این جامعه‌ی بی‌بنیاد دعوت می‌کند. آن‌ها اعتصاب را، که از پیش مطالباتی را به‌عنوان سهمی منصفانه از ثمرات کار و مشارکتی منصفانه در سود سرمایه در دل خود نهفته دارد، به‌عنوان تنها آلترناتیو طبقه ما و به‌مثابه تنها آلترناتیو مبارزاتی ما مطرح می‌کنند. چنین اشکال مبارزاتی، محتوای آگاهی ما را در برابر این مناسبات و فجایعی که بر ما تحمیل می‌کند، نشان می‌دهد و از سوی دیگر آگاهی مُنفعلی که در برابر این مناسبات در اشکال مطالبه‌خواهانه می‌گشاید، یک آگاهی منفعل بی‌قدرت را بیان می‌کند. آلترناتیو رادیکال آنان، قانون‌گرایی و یا خودانگیختگیِ محض می‌باشد که ذهنیت انسانی را به یک وجود ذهنی، تهی بودگی و سرانجام به یک امکان اتنزاعیِ صِرف و یک آرزو فرومی‌کاهد. نقد سرمایه فقط بیان تصویرهای عینی حرکت‌های اجتماعی سرمایه و به‌همین سان بیان صورت‌های آگاهیِ متعلق به عوامل آن نیست، بلکه نقدی انتقادی ـ انقلابی است که شامل توضیح اختلال‌ها و بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن و شکل‌گیری سوبژه‌ای است که همانا طبقه کارگر می‌باشد و ظرفیت فروشکنی انقلابی این نظام را دارا است. نقد سرمایه این نیست که مفهوم استثمار و استخراج حداکثر کار اضافی توسط فرد کارفرما برای ثروتمند کردن خویش را به مبارزه علیه ستمدیدگی و محکومیت اخلاقی نظام سرمایه تقلیل دهیم. تمامی تلاش‌های سرمایه در ابعاد گوناگون (ابداع شیوه‌های جدید تولیدی، سازماندهی استثمار، بارآوری کار در سطوح صنعت و خدمات و...) ناشی از فرعی بودن وجود طبقاتی‌اش نسبت به طبقه کارگرِ تولیدکننده می‌باشد. پدیداری تاریخی استثمار از دل ضرورت سرمایه در گریز از این قدرت نفی‌کننده‌ی طبقه‌ی ما است که تا حد تخریب و سرکوب هرگونه خیزش ما تمامی ظرفیت قدرت خویش را به‌کار می‌گیرد. منهای عوامل تقلیل و قدرت رفع پروسه‌های بحران توسط دولت، از مهم‌ترین عوامل توسعه‌ی اقتصادی سرمایه و رفع دوره‌ای پروسه‌ی بحران تولید، انجام "انقلابات" تکنولوژیک در سازماندهی کار است که شرایط آن در تسلط سرمایه قرار دارد و از آنجایی که توسعه اقتصادی به‌طور بنیادی از خود تولید سرچشمه می‌گیرد، به کلیت مناسبات اجتماعی نیز شیوع می‌یابد. اما تاریخ سرمایه‌داری این تجربه را به طبقه‌ی کارگر داده است که سرمایه در گریز از مقابله با طبقه‌ی کارگر اشکال گوناگونی از سلطه‌ی سیاسی را بر جوامع تحمیل می‌نماید؛ به‌همین جهت است که استخراج ارزش اضافی از نیروی زنده‌ی کار در پروسه‌ی تولید به‌طور مداوم با اشکال سیاسی آن ارگانیک بوده و مطابقت می‌نماید؛ زیراکه بنیان قدرت سیاسی، ضرورت اقتصادی است و تمامی اشکال تحقق‌یافته‌ی آن از قبیل لیبرالیسم دمکراتیک، سوسیالیسم دولتی، سوسیال دمکراسی و نئولیبرالیسم تلاش‌هایی است از جانب سرمایه برای ارگانیک شدن با همان ضرورت اقتصادی و هر جا که لازم باشد طبقه‌ی کارگر را به‌عنوان میانجی و ابژه‌ی این فرارَوی از موانع و برای نظارت بر مدیریت سرمایه انتخاب نماید، تا تحکیم و توسعه‌ی داربست سرمایه و بازتولید سیاسی طبقه کارگر را به‌دست خود کارگران بسپارد. همان‌طور که طبقه کارگر به‌عنوان نیروی مولد کار، تامین‌کننده سرمایه می‌باشد، به همان ترتیب نیز وجود سیاسی طبقه کارگر تامین‌کننده‌ی قدرت سیاسی ـ اجتماعی طبقه‌ی سرمایه‌دار می‌باشد. سرمایه تحت این رابطه اجتماعی است که با تسلط بر قدرت سیاسی که مستقل از نهادهای دولتی نیست، نقش مرده‌ی خویش را به یک زور سیاسی و سرکوب مجهز می‌سازد، تا در مقابل قدرت مستقل و مولد نیروی زنده‌ی کار و بازتولیدکننده‌ی قدرت دولت که سرمایه بر آن تسلط یافته، به کل جامعه سلطه پیدا نماید. بنابراین طبقه‌ی کارگر، به‌ویژه اکنون که این چیرگی سرمایه در تمام وجوه‌اش دچار بحران گردیده است، بایستی مطالبه‌ی خویش را به مطالبه‌ی "تمام قدرت به‌دست خویش" تبدیل نماید و قدرت دولتی سرمایه را نابود سازد. قدرت سرمایه و دستگاه دولتی آن بر روی یک ساختار تهی و وابسته استقراریافته که در انفعال طبقه‌ی کارگر فرصت زیست یافته است. این طبقه با تمامی کثافات خویش بسیار پیش‌تر از این می‌بایستی از صفحه روزگار محو می‌گردید اگرکه مبارزه‌ی طبقاتی به مفهوم طبقه در برابر طبقه در میان خیزش‌های شُبهه‌برانگیز سایر طبقات زیر پوشش مبارزات ضدسرمایه داریِ سرمایه‌دارانه به انحلال و انفعال کشانده نمی‌شد.
اما مفهوم انقلاب طبقاتی تنها هنگامی معنای حقیقی می‌یابد که طبقه در برابر طبقه به سازمان خویش بپردازد. "چپ" مفهوم انقلاب را از واقعیت طبقه کارگر و از رابطه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی آن تهی ساخته است. در جایی که طبقه‌ی کارگر فاعل پروسه‌ی انقلاب نیست، "چپ" به‌نام طبقه‌ی کارگر بازسازی‌های درون بحران حاکمیت سیاسی و جابجایی‌های بخش‌های مختلف بورژوازیِ درون حاکمیت را به‌عنوان انقلاب و تحولات دمکراتیک جا زده و کارگران را به پیشتیبانی از آن فراخوانده است. استراتژی سوسیالیسم تدریجی از راه سوسیال‌دمکراسی و بتوارگی دولت و حزب به‌تمامی موانعی هستند که جنبش کارگری را درون مبارزه طبقاتی از طریق سازمان‌های رسمی و قانونی اتحادیه‌گرایی، که مطالبات‌شان هیچ‌وقت از زمانی که سوسیال دموکراسی بر دولت تسلط یافت فراتر نرفت، به انشقاق و سردرگمی دچار نموده است.
طبقه‌ی کارگر به گونه‌ی دیگری از توسعه‌ی سیاسی نیاز دارد تا مبارزه‌اش در متحقق ساختن انقلاب یعنی طبقه بر علیه طبقه به‌عنوان یک پروسه‌ی انقلابی و جدا از موفقیت‌ها و لحظات و تحولاتی که بعدها با خشونت قابل بازپس‌گیری در جابجایی‌های سیاسی حاکمیت سرمایه‌داران بوده است، باشد. چنین توسعه‌ی سیاسی درون خیزش‌ها و شورش‌های ضداستبدادی و ضددیکتاتوری دیگر طبقات رقم نخواهد خورد. این گونه طغیان‌ها، رفرم‌طلبیِ خشونت‌گرا در برابر حاکمیت خشونت دولتی است که در پسِ این رودرویی، انفعال و سازش و بازگشت به نظم پیشین قرار دارد. در واقع مبارزات ضداستبدادی همواره میانجی بین تضادهای طبقاتی و رفع آن تضادها در اشکال دیگری از مناسبات سیاسی برای حفظ همان مناسبات است که توسط سرمایه مدیریت می‌شود. به‌این ترتیب تاریخ مبارزات ضداستبدادی از آغاز قرن بیستم به‌ویژه در کشورهای پیرامونی نشان‌دهنده‌ی این بوده‌است که چنین اشکال مبارزاتی به‌جای آن که ابزارهایی عملی برای رفع تضادهای طبقاتی در مبارزات طبقه‌ی کارگر باشند، به ابزار فرهنگی و ایدئولوژیک سرمایه برای تداوم و حفظ دولت مستبد سرمایه بدل شده‌اند. آن‌چه که به‌عنوان "سنت" انقلابی از طریق سوسیال‌دمکراسی بر طبقه‌ی کارگر عارض گردیده است و بر ادامه‌ی آن اصرار می‌گردد، تکرار روش انقلابات بورژوایی توسط طبقه‌ی کارگر است؛ تحولاتی که چیزی غیر از انقلاب بودند. انقلابی که مارکس "خودرهایی طبقه‌ی کارگر به‌دست خویش" نامید، از طریق سنت سوسیال‌دمکراسی بدل به الگوپردازی از انقلابات بورژوایی برای طبقه‌ی کارگر گردید که تاکنون عامل سقوط استراتژیک جنبش‌های انقلابی طبقه‌ی کارگر بوده است.
به‌این ترتیب ضرورتی که طبقه‌ی کارگر با آن روبرو می‌باشد، دگرگونی ریشه‌ای استراتژی "سنتی" سوسیال‌دمکراسی با استراتژی جدیدی است که در راستای فسخ تمامی بتوارگی‌هایی می‌باشد که به‌مثابه مذهب رسمی جنبش‌های کارگری توسعه یافته است. ضرورت امتناع از مسیرهایی که به اهداف سرمایه منتهی می‌گردد. ضرورتی از سازمان‌یابی که طبقه‌ی کارگر را در مسیر مطالبه‌ی تمام قدرت به‌دست خویش هدایت می‌نماید. تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی با غلبه‌ی چنین "سنتی" در تمامی جوامع سرشار است از آغازی نو برای چانه‌زنی با سرمایه از طریق تشکل‌های "صنفی" و تقلیل آن به‌عنوان یک نیروی اقتصادی و رسته‌ی صنفی و امتناع از اجرای مستقیم مبارزه‌ی طبقاتی که سیاسی می‌باشد. اگر طبقه کارگر به‌عنوان آنتی‌تز سرمایه، آلترناتیو ایجابی و رفع مناسبات استثماری است، به زنجیر کشیدن این طبقه‌ی جهان‌آفرین در درون هزارتوی سازماندهی مطالباتی در جهت پیشرفت استثمار و قابل تحمل ساختن حیات زیستی افراد کارگر در رقابت برای تصرف لقمه نانی بیشتر، ابدی ساختن توسعه‌ی عظیم اقتصاد سرمایه‌داری و اسیر و مُنقاد نمودن شرایط زندگی طبقه‌ی کارگر می‌باشد.
ما می‌دانیم که مورد اتهام جنبش‌های رسمی کارگری، شاخه‌های سندیکایی و رفرمیست به‌عنوان شورش‌گری قرار می‌گیریم، اما ما این شورش‌گری را به جهان پرآشوب طبقه کارگر جهانی در برابر سرمایه ارجاع می‌دهیم؛ شورش‌های مقطعی که سرمایه را در سطح جهان به چالش می‌کشد. این چالش طبقاتی بر بستر مبارزاتی در حال رویش است که سوبژکتیو آن را مبارزه‌ی طبقه کارگر جهانی به‌ویژه در مناطقی با نیروی کار ارزان تشکیل می‌دهد (آفریقای جنوبی، بنگلادش، کامبوج، چین، اندونزی، برزیل، تایلند، ترکیه و بسیاری مناطق دیگر)؛ طبقات کارگری که به‌طور پیوسته در حال رشد کمّی بوده و گسترش آنتاگونیسم خود را با سرمایه از خلال توسعه‌ی سرمایه و بحران پایدار قابل درک می‌سازد. ماهیت تداوم این آشوب همواره خودزاد را در درون دو طبقه‌ای می‌توان مشاهده کرد که هرکدام دیگری را بازتولید می‌کند و چنان‌چه مارکس بسیار پیش‌تر توصیف نمود، حیات یکی مرگ دیگری را رقم می‌زند (بورژوازی گورکنان خویش را می آفریند).
طرح این مطالبه، توازن قدرت میان دو طبقه را از حکم تثبیت، به موضوع تشکیک به جانب سرمایه جابجا می‌کند. اینجا دیگر مجادله برای سهیم شدن در سود نیروی مرده کار نیست، بلکه رفع سرمایه و "دولت" به‌مثابه حافظ این مناسبات طبقاتی از کل جامعه است. نفی سرمایه از جانب طبقه کارگر، در حکم نفیِ نفی جامعه با تمامی بتوارگی‌هایش برای بنای اجتماع انسانی است؛ لغو نظام دستمزدی برای استقرار اجتماعی که در آن از هر کس نسبت به توانایی‌اش و به هرکس به اندازه‌ی نیازش در نظر گرفته می‌شود.
اما این بار طبقه‌ی کارگر همانند گذشته و آن چه که در انقلاب ١٩١٧ رخ داد، از خلال مطالبات سوبژکتیو خویش و تحت یک برنامه‌ی نظارت اجتماعی به بازسازی چرخه‌ی تولید و با تبدیل شدن به یک نیروی عینی به احیای سرمایه نمی‌پردازد، هم‌چون لحظاتی که سرمایه را از دل بحران انقلاب جهانی و دو جنگ جهان‌گیر بیرون کشید و بازسازی نمود. از آنجا که پدیداری بنیان تاریخی سرمایه با بنیان کار هم‌زمان واقع شده، رشد آن‌ها نیز به‌طور هم‌زمان تداوم یافته است. اما آن‌چه که سبب اختلال در مکانیزم رشد سرمایه می‌گردد، کاهش نزولی نرخ سود و به تبع آن کاهش نرخ دستمزد و انقطاع مداوم در قانون عام انباشت سرمایه می‌باشد که مانع اصلی رشد متکامل موزون سرمایه می‌شود. با آگاهی سرمایه به گذار از پروسه‌های بحران، وساطت نهادی جنبش خود طبقه کارگر در بازتاب ضرورت‌های ابژکتیو سرمایه از خلال مطالبات سوبژکتیو کارگران بیان می‌گردد. به این ترتیب مطالبات طبقه‌ی کارگر مکانیزمی برای نیازهای عینی سرمایه‌داران در گذار از پروسه‌های بحران می‌شود. بنابراین سرمایه از سازماندهی مطالباتی طبقه‌ی کارگر در کنترل و غلبه بر تهدیدات جنبش طبقاتی حداکثر سود را در پیشرفت استثمار به‌دست می‌آورد.
برای رهایی مبارزه‌ی طبقاتی از بند زنجیرهای تکرار شونده‌ی تداوم استثمار از طریق مطالبات معیشتی و زیستی، طبقه‌ی کارگر می‌تواند در یک مطالبه‌ی هم‌گرا میان مطالبه‌ی اقتصادی و سیاسی، سرمایه را با بحران سیاسی مواجه سازد و آن از طریق سازماندهی گونه‌ای از جنبش‌های سوبژکتیو می‌باشد که از مسیر شرکت در توسعه‌ی سیاسی سرمایه و از طریق نهادهای پارلمان نمی‌گذرد. اکنون بر همگان آشکار است که مکانیزم‌های انتخاباتی پارلمانی سرمایه تا چه اندازه با واکنش‌های منفعلانه‌ی جامعه مواجه می‌باشد. اما واکنش منفعل فاقد قدرت بوده و بار خودانگیختگی که توسط جنبش‌های پاسیفیستی آتونومیست بر جنبش طبقاتی کارگران سنگینی می‌کند، در مجموع دارای استراتژی انقلابی نیست. جنبش‌های موجود که تمامی جهان را فراگرفته هنوز فاقد این استراتژی می‌باشند، اما در درون خود سویه‌هایی از سوبژکتیو سیاسی را برای تبدیل کردن مطالبه قدرت به آنتاگونیسم طبقاتی میان کار و سرمایه را نشان می‌دهند. این استراتژی در خیابان به‌وجود نخواهد آمد، بلکه تنها تجلی هماهنگی قدرت مطالبات اقتصادی ـ سیاسی به عنوان آگاهی طبقاتی در خیابان بروز می‌یابد که کل جامعه را برای تأئید خویش فراخوانده است؛ یعنی محتوای طبقاتی سرمایه را از رابطه‌ی طبقاتی‌اش جدا ساخته که پیش از آن توسط دولت و سرمایه بر کارخانه و خیابان حکم می‌راند. تحت این چیرگی است که قدرت نیروی کار به‌عنوان سوبژه‌ی سیاسی ـ طبقاتی، سرمایه را به طرح مطالبه وامی‌دارد، مطالبه‌ی بازگشت به گذشته که اینک توسط طبقه‌ی کارگر برای پایان دادن به نیروی تخریب سرمایه به تمامی فتح گردیده است. اینک طبقه‌ی کارگر قدرتی را در دست دارد که با تخریب حال، انتقام سرتاسر گذشته‌ی سرشار از بندگی و استثمار را می‌ستاند، تا اجتماع انسانی را که همان کمونیسم باشد بنا نهد.

پیش به‌سوی سرنگونی سوسیالیستی جمهوری اسلامی

گسترده باد همبستگی بین‌المللی کارگران

رهایی انسان حاصل تداوم جنبش سوسیالیستی است

کارگران جهان برای مطالبه‌ی تمام قدرت به‌دست خویش هماهنگ و متحد شویم

برقرارباد سوسیالیسم!

کمیته فعالین کارگری سوسیالیستی فرانکفورت

١١ اردیبهشت ماه ١٣٩٣ـ اول ماه مه ٢٠١۴

http://kkfsf.wordpress.com