افق روشن
www.ofros.com

:بیانیه بمناسبت اول ماه مه

تحولات جهانی و موقعیت جنبش کارگری/ کمونیستی


هسته اقلیت                                                                                                                       چهارشنبه ٣ اردیبهشت ١۴٠۴ - ۲٣ آوریل ۲۰۲۵



اول ماه مه روز همبستگی جهانی کارگران فرارسیده است. روزی که کارگران در سراسر جهان به اشکال مختلف این سنت مبارزاتی را گرامی می‌دارند. اول ماه مه نمادی از مبارزه طبقاتی و هم‌پوشانی جنبش کمونیستی و کارگری برای آماج قراردادن سرمایه‌داری و رهایی از استثماربوده است. همچنین این روز تاریخی فرصتی برای واکاوی و بازنمایی موقعیت کار و سرمایه در جهان است.

جهان گرایی فزاینده سرمایه و تحولات و نوآوری های تکنولوژیک.
سرمایه داری در چند دهه گذشته تحولات گوناگونی را از سر گذارنده است. جهان‌گرایی فزاینده برای گسترش بازارها و کسب سود، سرمایه‌داری را در دوردست‌ترین مناطق جهان مستقر کرده است. تحولات تکنیکی و نوآوری‌ها تکنولوژیک در عرصه‌های مختلف بر حرکت سرمایه اثرات شگفت‌آوی داشته و جهان کنونی را به شبکه‌های بهم پیوسته‌ای بدل کرده که پویش‌های درونی آن بر سودآوری نظام سرمایه‌داری استوار است. جهان گرایی فزاینده و تحولات تکنولوژیک که هر یک به اشکال مختلف بر دینامیسم حرکت سرمایه و کسب فزاینده سود متکی است درعین حال زمینه ساز رشد طبقه‌کارگر و نیز تغییر آرایش و موقعیت طبقات اجتماعی و تجزیه آن و رانده شدن بخش‌های گوناگون طبقات میانی به زیر مجموعه طبقه کارگر شده است.

جهانی سازی، پروژه‌های نئولیبرالی، مالی‌گرایی و بحران سرمایه‌داری
در دو دهه آخر قرن بیستم فروریزی بلوک شرق، و گسترش شیوه‌انباشت و پروژه‌های نئولیبرالی و روندهای فزاینده جهانی سازی که با سیاست‌های مالی گرایی بهم پیوسته در شبکه‌های سرمایه داری توام شده بود، عوامل درهم تنیده مهمی در گسترش و تحرک سرمایه بودند. سیاست‌های نئولیبرالی و "اصلاحات ساختاری" که با سرکوب مزد و تغییر در سازمان اجتماعی کار همراه بود، زمینه ساز تعرض و ایجاد موانع در برابر سازماندهی کارگران شد و توازن طبقاتی بین سرمایه و کار را که پس از جنگ جهانی دوم و رشد جنبش کارگری و سوسیالیستی موجب تحمیل یک‌رشته خواسته‌های رفاهی به دولت‌های سرمایه‌داری در اروپا و آمریکای شمالی شده بود رابه نفع سرمایه تغییر داد.
این روند که با افت و خیزها و رکودهای ادواری همراه بود در سال ٢٠٠٨ و ٢٠٠۹ به یک بحران ساختاری سرمایه‌داری منجر شده که نتایج آن تا کنون بر اقتصاد سرمایه‌داری تاثیرات مهمی گذاشته است. این شرایط در پی پاندمی کووید و در بستر جهانی شدن فزاینده سرمایه و برون سپاری تولید که برای استفاده از نیروی کار ارزان فراگیر شده بود، موجب گسست در زنجیره‌های تولید و رشد رکود -تورمی شده که نتایج آن بر زندگی کارگران و زحمتکشان تاثیرات ژرفی گذاشته است.
هم اکنون جهان سرمایه‌داری با معضلات درهم تنیده‌ای روبرو است. از یک سو شیوه انباشت نئولیبرالی که رکن اساسی آن با ایدئولوژی "بازار خود تنظیم‌گر" و افسانه "دولت زدایی از سرمایه‌" همراه بوده با بن‌بست کامل مواجه شده است. مشکل دیگر نئولیبرالیسم این بود که مانع دوره جدیدی از پویایی سرمایه داری شد. پروژه‌های جایگزین، نظیر انباشت نئوکینزیانی که اغلب در ترکیب با همان برنامه‌های تهاجم به کارگران به پیش برده می‌شود، نیز تا کنون نتوانسته به خروج از بحران سرمایه‌داری منجر شود.
در دهه‌های گذشته طبقه حاکم از طریق پروژه‌های نئولیبرالی مدام ثروتمند تر شده و نابرابری و شکاف طبقاتی گسترش یافته است. دامنه قطبی شدن فقر و ثروت چنان ابعادی داشته‌ که حتی بسیاری از اقتصاددانان سرمایه‌داری نظیر استیگلیتز و پیکاتی با انتقاد ار پدران نئولیبرالیسم (هایک و فریدمن) یکی از دلایل ناکامی و رکود سرمایه‌داری را نابرابری قلمداد می‌کنند. همچنین سیاست‌های نئولیبرالی تاثیرات ویران کننده‌ای بر دست‌آوردها و شرایط زندگی کارگران داشته و توازن قوای طبقاتی را به شدت به نفع سرمایه تغییر داد.
جهان‌گرایی و دینامیسم حرکت سرمایه، بورژوازی را برای کسب سود بواسطه استثمار، نیازمند گسترش بازار جهانی، رشد فن‌آوری و گسترش صنایع نوین کرد. این پروسه هم‌زمان زمینه ساز رشد و تحول دولت‌های سرمایه‌داری شد و گسترش قدرت‌های جدید سرمایه‌داری همانند چین و نیز "اقتصادهای نوظهور" نظیر هند، برزیل، آفریقای جنوبی و... شده است. چنین شرایطی موجب رقابت قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری و در راس آمریکا و چین شد و کشمکش در مناسبات بین الملل و ژئوپلیتیک جهان شده است. بازتاب این مجموعه زمینه ساز نوعی از ناسیونالیسم و راست جدید با پوشش حمایت‌گرایی با نقاب بازگشت به "صنایع و طبقه کارگر خودی" شده است. پیامدهای برآمد راست جدید در عرصه سیاسی، لیبرال دموکراسی واحزاب بورژوایی در غرب که تا کنون سکاندار هدایت دولت‌های سرمایه‌داری بوده‌اند را با تهدیدهای جدی مواجه کرده است. چنین شرایطی بازتاب دهنده تناقضات لیبرال دموکراسی نیز هست.بدین شکل که احزاب بورژوایی با وعده وعیدهای دروغین در انتخابات شرکت می‌کنند و در عمل تورم، بیکاری و گسترش نابرابری نتیجه کارکردشان است. همین شرایط موجب شده که احزاب سوسیال دمکرات که اغلب پایه‌های کارگری داشتند و نه تنها در مواقعی که هدایت دولت‌ها را به‌عهده داشتند بلکه بطور پیوسته مدافع همه‌جانبه سیاست‌های نئولیبرالی بودند، پایه‌های اجتماعی را از دست داده و در بسیاری از موارد به راست جدید شبه‌فاشیستی واگذار کنند که در ظاهر مدعی "حمایت از صنایع داخلی و ایجاد کار" هستند.

امپریالیسم و کشمکش‌ ژئوپلتیک و رشد فزاینده میلیتاریسم
ژئوپلیتیک جهان در متن یک دوره انتقالی به جهان چند قطبی و تغییرات مهم در صف‌‌آرایی‌های امپریالیستی است. امپریالیسم آمریکا یک نظم جهانی سرمایه‌داری لیبرال را پس از جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ بنا کرد. این نظم با امپراتوری های استعماری اروپایی متفاوت بود و بر بازارها و تجارت آزاد متکی بود. بر زمینه نظم دوره پسا جنگ، آمریکا و دول امپریالیستی متحد آن بر نهادهای اقتصادی و سیاسی جهان سرمایه‌داری مسلط شدند. علاوه بر آن آمپریالیسم آمریکا با پایگاه‌های نظامی در سراسر جهان قدرت هژمون در جهان سرمایه‌داری بود که رسالت نظم سرمایه‌داری مسلط بر جهان را بر عهده داشت.
در دو دهه اخیر امپریالیسم آمریکا با قدرت‌های رقیب جدیدی مواجه شده و می‌رود که نفوذ بلامنازع‌ آن در نظم ژئوپلتیک جهان کم‌رنگ شود. پس از شکست پروژه "نظم نوین "، آمریکا، جنگ در عراق و افغانستان و برآمد امپریالیسم چین و گسترش دامنه نفوذ اقتصادی آن و نیز تلاش امپریالیسم روسیه برای بازگشت به یک قدرت جهانی بواسطه نظامی‌گری‌، گسست‌هایی که بر اثر سیاست‌های راست جدید در بلوک امپریالیستی متحد آمریکا و گفتمان"پایان غرب" در اتحادیه‌اروپا ایجاد شده، رشد اقتصادی فزاینده هند و نیز حضور پر رنگ قدرت‌های منطقه‌ای در ژئوپلیتیک جهان، نمونه‌هایی از روند گذار به جهان چند قطبی است.
سیاست امپریالیسم آمریکا برای مهار چین، رشد فزاینده ناسیونالیسم در آمریکا وبلوک غرب، بی‌اعتمادی اتحادیه اروپا به آمریکا بر اثر سیاست‌های راست جدید در آمریکا، جنگ در اوکراین، تلاش قدرت‌های منطقه‌ای برای دستیابی به سلاح‌های نظامی پیشرفته، نسل کشی اسرائیل در غزه و کشتار فلسطینی‌ها و عوامل دیگر، زمینه ساز رشد نظامی‌گری و گسترش غول آسای میلیتاریسم و مسابقه دولت‌های سرمایه‌داری برای دستیابی به سلاح‌های نظامی پیشرفته شده که هزینه‌های آن از کار و رفاه کارگران و زحمتکشان تامین می‌شود. نتیجه این روند سودهای نجومی شرکت‌های تولید کننده سلاح بوده که از جنگ جهانی دوم به بعد بی‌سابقه بوده است. رشد میلیتاریسم درمتن جنگ‌های تجاری، امکان گسترش تنش‌های نظامی را افزایش می‌دهد. فراخوان بسیاری از دولت‌های اروپایی برای بازگرداندن سربازی اجباری نشان دهنده خطر گسترش جنگ‌ها است که قربانیان آن همانند گذشته اغلب فرزندان کارگران و زحمتکشان هستند.

مجموع این شرایط نشان دهنده درستی نظریه کلاسیک مارکسیستی است که امپریالیسم یک سیستم جهانی متشکل از دولت های سرمایه داری رقیب برای کسب سود و استثمار کارگران در جهان است و رقابت، میلیتاریسم و جنگ افروزی در ذات نظام سرمایه‌داری است.

تهدیدهای زیست محیطی
در کنار استثمار،نابرابری، بیکاری، جنگ افروزی و میلیتاریسم، گرمایش زمین و تخریب محیط زیست خطر دیگری است که زندگی همه انسان‌های کره زمین راتهدید می‌کند. از سال ۱۹٨٨ تا کنون حدود ١٠٠ شرکت بزرگ صنعتی مسئول انتشاربیش از٧٠ درصد گازهای گلخانه‌ای بوده‌اند. این شرکت‌ها به‌طور مستقیم و یا غیر مستقیم از طریق زنجیره‌های تامین خود تاثیرات زیادی برتغییرات اقلیمی، نابودی جنگل‌ها، آلودگی منابع آبی و خاکی و کاهش تنوع زیستی گذاشته است. نشست‌های متعدد دولت‌ها برای کاهش گازهای گلخانه‌ای و ...تا کنون نتایج زیادی نداشته است. با برآمد راست جدید در آمریکا و اروپا و ضدیت آنها با محیط زیست و نیز نقش چین و افزایش تولید نفت و گاز توسط دول مختلف، نشانه عقب گرد از توافقات کنونی نیز هست. بی‌تردید نظام سرمایه‌داری در مرکز آلودگی وتهدیدهای زیست محیطی قرار دارد. مجموعه عواملی که برشمرده شد تنها بخشی ازکارکرد اثرات تخریبی و نابهنجار نظام سرمایه‌داری بر زندگی کارگران و زحمتکشان در کنار خطرات زیست محیطی است که زندگی انسان‌های کره زمین را تهدید می‌کند.

جنبش کارگری
طی چند دهه گذشته طبقه‌کارگر از نظر عینی رشد عظیمی داشته است. به گزارش بانک جهانی جمعیت جهان در حال حاضر بیش از هشت میلیارد و دویست میلیون نفر است و سه میلیارد شصت و چهار میلیون شاغل وجود دارد که با احتساب افراد بیکار و درجستجوی کار این تعداد به ۴.٢ میلیارد می‌رسد. اکثریت بزرگ این جمعیت را می‌توان در زیرمجموعه طبقه کارگر دسته‌بندی کرد. در سال ٢٠٢٣ بیش از ٢ میلیارد نفر در مشاغل غیررسمی فعال بودند و در همین سال ۵٨ درصد نیروی کار را تشکیل می‌دادند. این ارقام نشان دهنده رشد غول آسای طبقه کارگر در جهان است. اما بخش عظیمی از طبقه کارگر متشکل نیستند. به گزارش سازمان جهانی کار در سال ٢٠۱۹ تعداد کارگران عضو اتحادیه‌های کارگری ٢۵۱ میلیون نفر بوده است (بدون احتساب چین)بیشتر این اتحادیه‌ها دراروپا و آمریکای شمالی فعالیت دارند. تعداد اعضای این اتحادیه‌ها تنها ٧ درصد شاغلین است. اعضای اتحادیه‌ها نسبت به گذشته کمتر شده در سال ۱۹٨۵ این نسبت ١٦ درصد بوده است. در سال‌های اخیر با رشد بیکاری و تهاجم به معیشت کارگران تعداد اعضای این اتحادیه‌ها افزایش یافته است.
سطح پائین کارگران سازمان‌یافته و کاهش اعضای اتحادیه‌ها به عوامل متعددی از جمله سیاست‌های نئولیبرالی و تغییرات در ساختار بازار کار، افزایش اشتغال غیر رسمی، جهانی سازی، سیاست‌های ضد اتحادیه‌ای و ضد تشکل‌های مستقل در اغلب کشورهای در حال توسعه، سرکوب تلاش‌های کارگران برای ایجاد تشکل مستقل توسط حکومت‌های خودکامه، علل اصلی درجه پائین سازمان یافتگی کارگران است. علاوه بر این معضل در مناطقی که اتحادیه‌های آزاد وجود دارد، به‌علت سیاست توافق اجتماعی حاکم بر آنها و نیز ساختار بوروکراتیک و سلسه‌مراتبی‌شان، زمینه ساز بی‌اعتمادی اعضا و کم‌تحرکی در سازماندهی مبارزه بر اساس قدرت طبقاتی کارگران بوده است. در صورتی که تاریخ جنبش کارگری نمایانگر اشکال مختلف تشکل‌های کارگری نظیر تعاونی، اتحادیه‌، شورا و ... است که دینامیسم و پویایی آنها اتکا به مبارزه طبقاتی کارگران بوده است.

جنبش کارگری و کمونیستی
جنبش کارگری و نیروهای چپ و کمونیست از قرن نوزدهم تا کنون تحولات زیادی را از سرگذارانده و سرشار از تجارب ودست آوردهای کوچک و بزرگ بوده است. بازنمایی "کمونیسم بعنوان جنبشی که وضعیت امور را ملغا می‍کند" را می‌توان در مبارزه برای کاهش ساعت کار و افزایش دستمزد، بیمه بیکاری، خدمات درمانی، آموزش رایگان، بیمه بازنشستگی، تشکل یابی کارگران در اشکال مختلف از جمله تعاونی‌ها، اتحادیه‌ها و شورای کارگری و در سطوح کلانتر در تشکیل احزاب انقلابی چپ و کمونیست، بین الملل‌های کارگری ودر عرصه سیاسی در انقلاب‌های کارگری کمون و اکتبر می‌توان مشاهده نمود. اگر چه کمون پاریس کوتاه بود و انقلاب اکتبر نیز در نیمه دوم دهه بیست با سلطه "سوسیالیسم بورکراتیک"و استالینیسم از ریل خارج شد و شکست خورد اما دست‌آوردها و تجربه آنها روشنایی بخش اهداف استراتژیک طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی و رهایی از ستم و سلطه و استثمار باقی خواهد ماند. همچنین چپ‌ها همواره برای آزادی‌های سیاسی، آزادی بیان و اجتماعات مبارزه نموده و در زمینه پویش فرهنگ و هنر پیشرو و در جنبش‌های مختلف سیاسی و اجتماعی نظیر جنبش دانشجویی، جنبش‌های علیه ستم ملی، جنبش زنان، جنبش ضدجنگ و برای محیط زیست دستکم تا نیمه نخست دهه هشتاد قرن بیستم نقش پیشتاز و هژمونیک داشتند.

فروریزی جوامع نوع شوروی و "سوسیالیسم بورکراتیک و واقعا ناموجود" تاثیرات ویران کننده‌ای برنیروهای چپ و کمونیست و حتی منتقدین آن داشت. به موازات آن نقشی که احزاب سوسیال دموکرات در پیشبرد سیاست‌های نئولیبرالی، تهاجم به مزد و دست‌آوردهای رفاهی داشتند، موقعیت جنبش کارگری را بشدت تضعیف کرد.
در دهه نخست قرن کنونی در اروپا جنبش چپ معروف به "فروم‌های اجتماعی" شکل گرفت که تحت تاثیر هژمونی چپ پسا مدرن قرار داشت. این گرایش عملا ضرورت سازمانیابی و نقش "دولت ملی" در جوامع مختلف سرمایه‌داری و رقابت بین دولت‌ها را با توجیه "امپراتوری سرمایه" نفی می‌کرد. این جنبش پس از یک دهه و روشن شدن ناکارایی و افق آن، عملا حاشیه‌ای شد. در حوالی همین دوره جنبش رفرمیستی جدیدی در آمریکای جنوبی و مرکزی شکل گرفت که به "انقلابات صورتی" معروف شدند. زمینه ساز این جنبش سیاست‌های نئولیبرالی بود و پیشبرندگان آن نیز اغلب احزاب و گرایشات چپ بودند که که پیش‌تربه سنت مبارزه مسلحانه تعلق داشتند. بخشی از این گرایشات با مشارکت در عرصه سیاسی و انتخابات پارلمانی و بسیج جنبش کارگری توانستند در قدرت سیاسی و دولت حضور یابند. در آغاز آنها توانستند بخشی از پروژه‌های نئولیبرالی را خنثی نموده و اصلاحاتی را به نفع کارگران و فرودستان متحقق کنند. این گرایشات نمی‌خواستند و یا نمی‌توانستند دولت و ساختار اقتصاد سرمایه‌داری را به چالش بگیرند. با اینکه بخشی از آنها هنوز در این عرصه فعال هستند ( نظیر شیلی، برزیل و..) تعدادی حاشیه‌ای شده و دولت‌هایی نظیر دولت مادورو در ونزوئلا اساسا از این مسیر خارج شده و به حکومت‌ خودکامه منحط بدل شدند.

پس از بروز بحران مالی و بدهی دولتها در اروپا، احزاب چپ نظیر سیریزا در یونان و پودموس در اسپانیا با اتکا به اعتصابات کارگری و اعتراضات عمومی و مقابله با ترویکای وابسته به دولت‌ها و نهادهای مالی سرمایه رشد کردند. این احزاب برای رشد مبارزه ضدسرمایه‌داری نتوانستند به جنبش خیابانی و اعتراضات توده‌ای در خیابان تکیه کنند و با ورود به دولت بورژوایی و تسلیم در برابر سیاست‌های نهادهای مالی مسلط در عمل در سیستم و دولت بورژوایی ادغام شده‌اند.
شرایطی که سرمایه‌داری به کارگران و جنبش کارگری-کمونیستی تحمیل کرده و اکنون با برآمد راست جدید و ناسیونالیسم و رشد تضادهای دولت‌های سرمایه‌داری بر زمینه گسترش دامنه نفوذ، میلیتاریسم بشدت رشد کرده و جهان کنونی را در برابر دوراهی سوسیالیسم یا بربریت قرار داده است.
در حال حاضر اعتصابات کارگری و اعتراضات عمومی در بخش‌های مختلف جهان در حال رشد است. برای طبقه کارگر و نیروهای چپ و کمونیست این امکان وجود دارد که در پرتو نقد تجارب گذشته در راستای بازگشت به سنت انقلابی جنبش کارگری و کمونیستی به صحنه سیاست در جهان معاصرتلاش کنند. تحقق افق بورژوازی یعنی لیبرال دموکراسی از انقلاب فرانسه تا بعد جنگ جهانی دوم بیش از یک قرن و نیم طول کشید و در شرایط کنونی به علت کارکرد سرمایه، تناقضات و پیامدهای آن و برآمد راست جدید این نوع از دموکراسی در معرض تهدید قرار گرفته است.

طبقه کارگر سازمانیافته و نیروهای چپ و کمونیست یک قرن پس از انقلاب اکتبر می‌توانند با تکیه بر استراتژی سوسیالیستی، کسب هژمونی در جنبش‌های اجتماعی و تلاش در عرصه هنر، فرهنگ و جلب حمایت انسان‌های مترقی برای تدارک انقلاب سوسیالیستی وتحقق بدیل دولت کارگری و دموکراسی شورایی متکی به قدرت خوسامان کارگران و زحمتکشان تلاش‌های خود را متمرکز کند.

زنده باد سوسیالیسم/ زنده باد آزادی

هسته اقلیت - اردیبشت ١۴٠۴