افق روشن
www.ofros.com

ببرهای عاشق و بن‌بست‌های پارک لاله


فرزانه دارابی                                                                                               شنبه ١١ اردیبهشت ١٣٨٩

دولت مهرورز در روزهای پایانی عمر خود، خدمات شایانی به جامع کارگری ارزانی داشت. ضرب و شتم، توسل به خشونت و آدم ربائی، توهین و تجاوز و در نهایت کشتار در سرلوحه جنایاتی است که سرمایه و عوامل‌اش همواره بر کارگران روا داشته‌اند.
امروز که سرمایه‌داری در سراشیبی سقوط قرار گرفته، بیش از گذشته با تمام قوای خود به میدان می‌آید تا در مقابل صف یک‌پارچه نیروهای مولد، سنگر بندی کند. حادثه آدم ربایی‌های پارک لاله توسط نیروهای انتظامی و لباس شخصی‌ها در حالی به وقوع پیوسته که سلسله جنبان سرمایه‌داری جهان در تکاپوی برقراری روابط برای حفظ و نفوذ سرمایه‌اش دست دوستی به روی هم مسلکان خود دراز کرده، بدیهی است سرکوب کارگران پیشرو در چنین شرایطی می‌تواند بر پیشانی این دوستی و مودت مهر تایید بگذارد.
سربازان گمنام از همان اوایل صبح روز جمعه در تدارک حمله به صفوف کارگران خودشان را سامان می‌دادند. آن‌ها پیوسته رفت و آمدهای پارک را کنترل می کردند و با بی‌سیم از امنیت شهر ملتهب تهران به هم خبر می‌دادند. نمایش چندش‌آور روز جهانی کارگر توسط اداره کار و خانه کارگر پایان یافته تلقی می‌شد. اما ساعت پنج عصر روز جمعه وقتی که ساعت ۵ بار نواخت، شمشادهای بلند پارک لاله دیگرگونه خود را آراستند. خاطره ببرهای عاشق دیلمان و رپ رپه طبل‌های چیتگر در بطن بی‌قرار ابر بار دیگر نطفه بسته بود.
پارک لاله در صدای بی‌قرار رعد و جهش تندرهای عجول لبخند زد. و این لبخند با دوربین‌ها لباس شخصی‌ها، این کمان‌داران عبوس سرمایه بارها تکثیر شد. بچه که با دیدن هم بیش‌تر احساس امنیت می‌کردند به مجرد نزدیک شدن و پرس و جو با ضربات لگد و باتوم از زمین کنده می‌شدند. پارک لاله در فلاش رعد و برق‌ها خاطره‌اش را کاوید و ستون پساولان باد با دهان کف‌آلود صیحه کشیدند. ضربات هولناک باتوم و پوتین‌ها، دست‌ها و قلب‌ها را به هم گره زد.
زودتر آمده‌گان از پیش دربند شده بودند و آمده‌های بی‌خبر، غیبت آن‌ها را سرزنش می‌کردند که خود به بند شدند.
امروز روز جهانی کارگر است. کارگران جهان متحد و یک صدا، زوال سرمایه‌داری به سوگ نشسته را جشن می‌گیرند. اما در کوچه‌های این دیار، سرخ‌ترین خون‌ها و عاشق‌ترین جان‌ها طرحی دیگر زدند و جسارت خود را عیان کردند. اینجاست که پوک‌ترین مفصل سرمایه و ضعیف‌ترین حلقه زنجیرش از هم می‌گسلد. پارک لاله معیادگاه سرخ، ساعت پنج عصر، سرشار از صدا بود. زمزمه پا و تعقیب و گریز... ضربه‌های باتوم پیاپی بر شانه‌ام را از یاد برده‌ام... درخشش بچه‌ها با برق چشم خود پیام موفقیت این روز بزرگ را به هم تهنیت گفتند.
رفیقی که نگاه از چشم‌اش شره می‌کرد، صدای خرد شدن ترکه‌های نازک دستان‌اش را نشنید. خروش جهانی به تنگ آمده از چپاول کشتار در چنین روزی، مجال شنیدن صدایی خرد را از آدم می‌گیرد. جناق سینه‌ها هم چنان از فشار باتوم و بر آماسیده بود که ماشین نیروهای امنیتی ما را در خود فشرد.
نمی‌توانستم خونابه دهانم را بر سنگ فرش خیابان بریزم. این سنگ فرش بارها از خون سرخ‌ترین خورشیدها رنگین شده... تکه‌های خرد شده دندانم را بلعیدم تا سر فرصت آن را به صورت اولین بازجو تف کنم...

نگارنده: فرزانه دارابی

ماه مه ١٣٨٨