: علی خدری

گپی با نجیبه صالح زاده


نهم مرداد ماه هشتاد و پنج


مقدمه

نجیبه در اردیبهشت ماه ٨٣ نامه پر تاثیری خطاب به تشکلهای کارگری و سازمانهای مدافع زنان در جهان نوشت و در آن خواستار کمک در جهت آزادی دستگیر شدکان اول ماه مه در سقز شد. یکی از دستگیر شدگان همسرش محمود صالحی، رهبر سرشناس کارگری، بود. او در آن نامه توضیح داد که خانه اش در اول مه ٨٣ و پس از دستگیری محمود و بقیه مورد یورش اطلاعاتی ها قرار گرفت و بدلیل اعتراض شدیدش به ماموران مورد ضرب و شتم واقع گردید. یکی از ماموران، که بیش از همه شرارت نشان داد و به همین جهت بیشتر مورد اعتراض نجیبه قرار گرفت شخصی بود بنام علی آریا منش مشهور به علا کرمی. این مامور شخصا انسان ضعیف و بی شخصیتی است که بدلیل ماموریت در اداره اطلاعات و "اداره مبارزه با مفاسد اجتماعی(؟)" امکان یافته که علیه رهبران کارگری، مردان و زنان آزاده و مخصوصا جوانان دست به شرارت بزند و به همین جهت به شدت در شهر منفور است. ماموران اطلاعاتی و مقامات جمهوری اسلامی در سقز اخیرا این مامور شرور را واداشته اند تا شکایتی علیه نجیبه و محمود ارائه دهد و موجب احضار آنها به شعبه دوم بازپرسی دادسرا گردد. من این حادثه را بهانه قرار دادم تا مصاحبه ئی با نجیبه ترتیب دهم تا ضمن روشن کردن این قضیه امکانی باشد برای شناختن گوشه هائی از روحیه اعتراضی و زندگی مبارزاتی او.

مصاحبه کننده علی خدری از انجمن کارگری جمال چراغی ویسی

لطفا توضیح دهید که قضیه این شکایت چیست؟

در مراسم اول ماه مه وقتی همسرم محمود سخنرانی می کرد . ماموری که به علا کرمی مشهور است او را از پشت چسپید تا از سخنرانی او ممانعت کند و او را تهدید می کرد .محمود به او گفت که من با شما مشکلی ندارم . ودر همان وقت مردم فریاد زدند که آقای صالحی صحبت نکنید این مامور می خواهد مراسم را بهم بزند . مامور نام برده درسال ١٣٨٣ با ماموران وزا رت اطلاعات به خانه ما حمله کردند وقتی من از ماموران خواستم تا حکم ورود به منزل من را نشان دهند این مامور به من حمله کرد و خیلی به من توهین کرد . ماموران وزارت اطلاعات وقتی برخورد علای کرمی را مشاهده کردند او را از منزل من بیرون کردند. این مامور بعد از این واقعه هر وقت من را می دید خیلی مغرضانه به من نگاه می کرد . وگرنه من اصلأ با او در روز اول ماه مه امسال ( ٨۵ ) روبرو نشدم تا به او توهین کنم . ولی مسئله این نیست. این شخص را علیه ما علم کرده اند تا اگر کسی یا سازمانی به قضیه دادگاه اشاره کرد و به پشتیبانی از ما برخواست، بگویند شاکی خصوصی دارند. به نظر میرسد که مقامات از شکست قبلیشان در مورد پرونده اول مه ٨٣ تجربه دارند ؟

نقش شما در این میان چه بود ؟

هیچ ، وقتی ما به مراسم رسیدیم تمام منطقه توسط نیروی انتظامی محاصره شده بود و کارگران هم برای اینکه از هر گونه اتفاقاتی جلوگیری کنند برای خود انتظامات گذاشته بودند و دورتا دور شرکت کنندگان را می پایدند.

پس میخواهند روی شما و خانواده شما فشار بیشتری وارد کنند؟

این اولین بار نیست که علیه خانواده من دسیسه چینی میکنند. زمانی که محمود در زندان بود هر چند یک بار من را به ستاد خبری احضار و من را تهدید می کردند.که حکم بازداشت شما را هم داریم ولی به خاطر بچه ها وپدر محمود شمارا فعلاآزاد می کنیم .

خودت چه کارهائی میکنی و یا چه کارهائی کرده ئی که از تو میخواهند آنرا متوقف کنی؟

در جامعه ما استثمار هست، تبعیض هست، زورگوئی هست. بی حقوقی هست. تو خانه نشسته ئی یه هو می بینی یه عده ریختند توی خانه ات. اول ماه مه ٨٣ وقتی محمود و همراهانش را دستگیر کردند من به خانه برگشتم که دیدم یه عده مامور اطلاعاتی خانه ام را بهم ریخته اند. سخت به آنها اعتراض کردم. یا مثلا در مراسم اول مه ٨١ در سالن کاوه همه منتظر بودند تا محمود سخنرانی کند که خبر دادند مامورین اطلاعات او را دستگیر کرده و با خود برده اند. من شدیدا به فرماندار اعتراض کردم وکارگرانی که در سالن بودند همگی فهمیدند و می خواستند مراسم را به هم بزنند که با کمک سید جلال و بقیه بچه هایی که انتظا مات بودند حاضرین سالن را آرام کردیم از این طریق به فرماندار و نیرو های اطلاعات فشار آمد . آخر نیروهای اطلاعات محمود را به بیرون از شهر برده بودند . فرماندار با تلفن به آنها گفت اگر تا چند دقیقه دیگر محمود را نیاورید من دستور می دهم تا نیرو های انتظامی شهر را ترک کنند. بعد از مدتی محمود راآوردند تمام حاضرین در سالن با آمدن محمود همگی شروع کردند به کف زدن وهمه خوشحال شدند ودر هیمن حال فرماندار دست محمود را گرفت و گفت آقای صالحی صحبتهای خودتان را بکنید ومحمود سخنرانی کرد . بعد از سخنرانی کارگران محمود را روی دوش گرفتند وداخل سالن دور زدند .وکارگران وزن وبچه هایشان به روی محمود گل می ریختند . من از همه کارگران و خانواده آنها تشکر کردم .همین که من از کارهای محمود دفاع می کنم .و پشتیبان طبقه کارگر هستیم . از ما می خواهند که این کار را نکنیم .

در مورد محمود از شما چه میخواهند؟

ازم میخواهند محمود را از اعمال مبارزاتیش باز دارم. من و محمود مخالف سرمایه داری هستیم، مخالف حق کشی هستیم. او در این مورد از من پشتیبانی میکند و من از او. اصلا من از وقتی که توان داوری در مورد مسائل پیچیده را پیدا کردم نسبت به کسانی که مبارز بودند احترام بیشتری احساس میکنم. یکی از دلایل جلب شدنم به طرف محمود شجاعت و روحیه مبارزه جوئی او بود. حتی پدرم وقتی رضایت داد که من و محمود ازدواج کنیم که فهمید اویک کارگر مبارز است.

رضایت پدرت به لحاظ قانونی ضروری بود؟

بلی در جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم رضایت پدر ضروری است در غیر اینصورت هیچ مرجعی ازدواج دو نفر را به رسمیت نمی شناسند . در جامعه ما نظر دختر اصلأ قابل قبول نیست و حتمأ باید پدر یا برادر رضایت دهند تا یک دختر با یک پسر ازدواج کند. ولی پدر من همیشه برای من احترام قائل بود . من هم متقابل .پدرم در خانه پسرو دختر را به یک چشم شاید هم بیشتر نگاه می کرد .می گفت دختر هم باید مثل پسر راه خود راانتخاب کند.

پس پدرت در خانه جانب شما را میگرفت؟

در خانه و خارج خانه جانب حقیقت را میگرفت. به همین دلیل ما پنچ خواهر بودیم که همگی پدرم راخیلی دوست داشتیم .

میشود گفت اولین الهام بخش شما پدرت بوده؟

بدون شک. اظهار نظرها و داوریهای او سبب شده بود که من اعتماد به نفس پیدا کنم. دانشم را ارتقا بدم. در برابر ریاکاری، تبعیض و ستم معترض باشم. در جامعه کسانی را سرمشق قرار بدهم که انسانیت برایشان اصل است و علیه هر امر غیر انسانی می ایستند. مهمتر از همه پدرم سبب شد تا درکی طبقاتی داشته باشم . روزی یکی از دوستانم رفت تا همسر یک مرد ثروتمند بشود. من به او توصیه کردم که این کار را نکند. گفتم که تحقیر خواهد شد و از این حرفها. به او یادآوری کردم که نباید با "پول" ازدواج کند، بلکه باید با مرد مورد علاقه اش ازواج کند. گوش نداد و همسر طرف شد. بعد از مدتی شکست خوردوبا بودن یک بچه دست به خود کشی زد وبه زندگیش پایان داد. بعد از مدتی به مادر آن دختر رسیدم از من پرسید که شما از خانواده آن پسر شناخت داشتی من گفتم که شناختی از آن خانواده نداشتم و فقط بطور عمومی میدانستم کسانیکه که بخشی از حاصل دسترنج طبقه ما را به جیب میزند خود را نظر کرده و ما را مخلوقاتی میدانند که برای خدمت به آنها آفریده شده ایم. پس ضمن اینکه طناب از گردنمان میکشند تحقیرمان نیز میکنند.

اینطور به نظر میاد که از همان اوایل مورد مشورت بوده ئی. درسته؟

اوایل به درجاتی و حالا خیلی زیاد. همیشه در محیط کارم اگر دو نفر نشسته باشند تا سرشان را آرایش کنم. دو سه نفر هم هستند که آمده اند تا راجع به یک مشکل خانوادگی، اجتماعی و یا کاری با هم مشورتی بکنیم. خود مشتریها هم درد دل زیاد دارند. خلاصه از اینکه مورد مشورت و یا سنگ صبور زنان هستم خوشحالم.

این چیزها هم مقامات را عصبانی میکند؟

طبیعیه. آنها تلاش میکنند تا سنتهای پوسیده را احیا کنند، من و دوستانم علیه این سنتها تبلیغ میکنیم. آنها با الگو قرار دادن زنهای زمانهای سپری شده اطاعت زن در برابر مرد و در برابر کارفرما را تبلیغ میکنند، ما به اعتراض و روحیه اعتراضی دامن میزنیم. آنها وابستگی زن را میخواهند و ما استقلالشان را. آنها کارگر را موجودی قلمداد میکنند که کارفرماها کار و نانشان را تامین میکنند. ما بر عکس، واقعیات را به آنها میگوئیم. ما میگوئیم سرمایه دار یک طبقه زائد است و از حاصل رنج ما زندگی میکنند. آنها از کارگران میخواهند برای حل مشکلاتشان رو به آسمان داشته باشند و یا به بطور فردی به مجریان قانون مراجعه کنند. ما توصیه میکنیم که کارگران متشکل شوند و با اتکا به نیروی خود و با حفظ پرنسیب از تمام امکانات در سطح ایران و جهان و از جمله امکانات قانونی استفاده کنند.

شخصا برای متشکل کردن کارگران چه فعالیتهائی داشته ای؟

من قبل از اینکه آرایشگر شوم در خانه خیاطی می کردم . از همان زمان عضوهئیت موسس انجمن خیاطان و بافندگان شدم که حدود ١٠٠ نفر را دربر میگیرد. اکنون تلاش ما اینست که آنرا به ثبت برسانیم.

کوششهایتان در این مورد به کجا رسیده؟

آنها سنگ اندازی میکنند و ما هم از پا نمی نشینیم. در سقز بهانه میآورند که این شغل کارفرما ندارد وخویش فرمائی است و نمی توانید انجمن یا تشکل درست کنید. ما پرونده انجمن را فرستادیم به سنندج در آنجا پرونده را مورد برسی قرار دادند و درسنندج انجمن را قبول کردند وحتی نماینده اداره کار را به سقز فرستادند ولی قبل از این که به جلسه بیایند در اداره کار آنها را پشیمان کرده بودند. آنها می گفتند شما کار فرما ندارید برای خودتان کار می کنید . ما هم گفتیم درست مادر خانه کار می کنیم و یک کارفرمای مشخص نداریم هر کسی به ما سفارش کند ما برای او کار می کنیم پس اینها کار فرما نیستند . ما دست، پا،چشمانمان و حتی تمام وجودمان از بین می رود ما هنوز کارگر نیستیم . تمام اعضا خیلی ناراحت شدندو حتی کمی مانده بود با رئیس اداره کار ونماینده ائی که از سنندج آمده بود درگیر شویم و آنها با کمال بی شرمی جلسه را ترک کردند و دیگر به توافق نرسیدیم . ولی ما به یکی دو جلسه دست از تلاش بر نمی داریم و کار خودمان را ادامه می دهیم .اگر ما هم دست بر داریم . اعضا هم رضایت نمیدهند. خلاصه این کشمکش ادامه دارد.

اگر برگردم به سئوال اول و با توجه به این چیزهائی که شما گفتی میشود نتیجه گرفت که این شکایت هم یک توطئه اطلاعاتی – امنیتی در راستای ساکت کردن دو انسان مبارز، یعنی ساکت کردن شما و محمود است. درسته؟

کاملا. این شخص خودش اینجا و آنجا اقرار کرده که وادارش کرده اند علیه ما شکایت کند.

شما چه انتظاری از تشکلهای کارگری و فعالین حقوق بشری و انسانهای آزاده داری؟

ما اگاهانه و بطور علنی برای تحقق حقوق کارگری و آزادی و برابری مبارزه میکنیم. در این راه هم خودمان تحت فشار مستمریم و هم بچه هایمان. البته هیجوقت در این راه تنها نبوده ایم و به طریق علنی پشتیبانی شده ایم. راستش بدون این پشتیبانیها نمیتوانستیم که این مسیر دشوار را تا اینجا به پیمائیم. در اینمورد نیز بیگمان تنها نخواهیم ماند. به نظر من باید این دسیسه را افشا و نسبت به آن اعتراض کرد. لازم است که شکل افشاگری و اعتراض را نیز خود سازمانها، گروهها و اشخاص تعیین کنند.

قرار است چه وقتی دادگاهی شوید ؟

روز ٢۵/٤/٨۵ احضاریه به دست من و محمود رسید تا در تاریخ ٢۵/۵/٨۵ روز چهارشنبه ساعت ١٠ صبح در شعبه ١٠٢ جزایی سقز آماده و به اتهامات کذب شاکی پاسخ دهیم .

خانم صالح زاده سئوال های من تمام شد اگر حرفی دارید بفرماید.

من حرف خاصی ندارم از شما و کلیه کسانی که این مصاحبه را تدارک دیده اند تشکر و قدردانی وآرزوی موفقیت برای شما ها رادارم .

٢٩ جولای٢٠٠٦ برابر با ٧ مرداد ١٣٨۵

٠٨/٠۵ /١٣٨۵